سعید قاسمی: در ۳ روز، ۱۲ هزار نفر اسیر دادیم/ به بنی‌صدر خالصانه رأی دادیم/ جیگر نمی‌کنند پیام قطعنامه ۵۹۸ را بخوانند

۲۸ تیر ۱۳۹۳ | ۱۷:۱۵ کد : ۴۵۱۸ از دیگر رسانه‌ها

دوشنبه گذشته همایش «خط قرمز؛ نه به صنعت هسته‌ای دکوری» با حضور جمعی از چهره‌های سیاسی، دانشگاهی و فرهنگی با موضوع تبیین خطوط قرمز نظام در موضوع هسته‌ای، در سالن همایشهای حوزه هنری برگزار شد.

 

آنچه در ادامه می‌خوانید بخش‌هایی از سخنرانی حاج سعید قاسمی، از فرماندهان جنگ ایران و عراق در این همایش است که متن کامل آن در رجانیوز منتشر شده است.

 

* در یک سال آخر جنگ، ماهی دو تا اتفاق می‌افتاد و بخشی از زمین‌هایی را که با خون گرفته بودیم، از دست می‌دادیم. یعنی صبح که از خواب بیدار می‌شدیم می‌گفتند حاج آقا خبر داری؟ نه، چه شده؟ سومار را گرفتند. اِ! مبارک است انشاالله. آقا خبر داری؟ چه شده؟ مهران را گرفتند.

 

[با] طرح دفاع متحرک در جایی که این همه پیشروی داشته‌ای بعد از گذشت ۷ سال از جنگ، یک دفعه داری خُرد خُرد زمین‌ها را از دست می‌دهی و اسیر می‌گیرند و غنیمت می‌گیرند و افتضاحی است جنگ. امام یک ‌مرتبه همه را فرا‌می‌خوانند و فرمان می‌دهند، همه چیز باید به استخدام جنگ دربیاید. شد؟! نشد. دولت وقت به ریاست همین آقای فتنه‌گر استعفا داد و امکانات را پای جنگ نیاورد. سیاسیون به گونه‌ای دنبال این نبودند و در ذهنشان این بود که اصلاً استمرار جنگ پس از فتح خرمشهر اشتباه است. نظامیون بریدند و فرمانده‌شان استعفا داد و بعد از استعفا که امام نپذیرفت، برگشت و امروز است که می‌گوید من رکب خوردم و نامه را برای هاشمی نوشته بودم نه امام. که اگر بخواهیم پیروزی داشته باشیم، بایستی اینقدر تانک و سلاح و هواپیما و حتی سلاح هسته‌ای داشته باشیم تا بتوانیم در سال ۷۲ (یعنی ۵ سال بعد از نوشتن نامه) پیروزی‌های جدید کسب کنیم و تلاش همه دولتمردان این بود که به امام بباورانند که کفگیر ته دیگ خورده است و دیگر نمی‌شود. این در شرایطی است که حضرت روح‌الله پیوسته صحبت‌های آتشین دارد که همه چیز را باید پای کار بیاورید.

 

* مع‌الوصف باوراندید به امام که بایستی قطعنامه امضا بشود. این را دارم می‌گویم برای اینکه در مقطعی که قطعنامه پذیرفته شد همهٔ این بزرگان بودند. از حضرت امام خامنه‌ای تا آقایان ریز و درشت بودند. بودند و ۵۹۸ که جام زهر بود نه احلی من العسل، اتفاق افتاد. این را برای این می‌گویم که یعنی زبانم لال می‌شود که شما هم باشید و آقا هم باشد و تنها باشد، اما با همین فیلم‌ها و برنامه‌ها، یک بار دیگر هم می‌شود [شبیه قطعنامه امضا شود]. وقتی خواص به حرف ولی گوش ندهند. و عوام هم گیج و کلافه باشند می‌شود که یکدفعه فتنه ۸۸‌ای رخ بدهد که ۸ ماه کف زمین باشیم و خواص گیج و کلافه نتوانند ما را هدایت کنند. خب آقا از‌‌ همان اول می‌آمد جمع می‌کرد. به شما می‌گفت چرا ایستادید تا ۹ دی. همین امروز این حرمت‌ها دارد شکسته می‌شود، فردا باید بریزید و کار را تمام کنید. اما نه! یک چنین حکمی ندادند. ایشان ولی است. باید تو برسی به اینکه این اتفاق از اصل نباید بیافتد. حضرت آقا که قبل از این بار‌ها و بار‌ها تأکید کرده‌اند. هزاران مرتبه سخنرانی دارند که نباید با آمریکا سر یک میز بنشینیم. من متأسفم که امروز سر این تیپ مسائل داریم صحبت می‌کنیم. آقای صالحی را به عنوان رئیس انرژی اتمی می‌آورند در تلویزیون و ازشان می‌پرسند - شما که خیلی انگلیسی‌تان خوب است - این واژه که مفهومش این است. می‌گوید من نمی‌دانم شاید در ترجمه‌اش اشتباه شده باشد. جلوی هفتاد میلیون این برنامه دارد پخش می‌شود و خودشان نمی‌دانند چه چیزی را امضا کرده‌اند. دل نگران نباشیم؟

 

* این بدن‌های سوراخ سوراخ شده، یک خاطرهٔ بد در ذهن من دارد. پسرم! دخترم! مصادف با ۲۹ تیرماه اتفاقی افتاد که در طول این بیست و پنج سال گذشته برایت تکرارش نمی‌کنند، و آن واقعه ۵۹۸ است و اتفاقات سهمگینی که چند روز بعدش به این نظام رفت را برایت گوشزد نمی‌کنند. جیگر نمی‌کنند پیام قطعنامه را بخوانند. برای اینکه اگر این را آویزان گوشت بکنی، هرگز اسیر این بازی‌ها نخواهی شد. شد ۵۹۸ و جام زهر پذیرفته شد. یعنی آتش‌بس شد و باید سلاح‌ها را زمین بگذاری تا سازمان مللی‌ها بیایند و خط تماس را تحویل بگیرند و غرامت تعیین کنند. اما اینگونه شد؟ پذیرفتیم دیگر، همۀ‌ شما که پذیرفتید و گفتید بس است دیگر نمی‌توانیم ادامه بدهیم، چه شد بعدش؟ امضا کردیم و رفتیم سر میز نشستیم و صوری هم نبود. مو سفیدهای مجلس، چه شد بعدش؟ برای بچه‌هایتان تعریف کردید؟ آیا همه رفتیم سر خانه و زندگیمان؟ بعدش هیچی نشد؟ به فاصلهٔ سه روز بعد از اینکه قطعنامه را پذیرفتی و به مجرد اینکه دشمن احساس کرد که دیگر مال این حرف‌ها نیستی که بخواهی خط نگه داری، برگشت. اتفاقی بد‌تر از روز ۳۱ شهریور ۵۹ اتفاق افتاد. بعد از گذشت ۸ سال از جنگ، دشمن از خوزستان آمد روی همین جادهٔ آسفالته اهواز- خرمشهر. از منطقهٔ فکه آمد تا روی جادهٔ دشت عباس. مهران و دهلران دو مرتبه تسخیر شد. در منطقهٔ قصر شیرین آن داستان منافقین اتفاق افتاد.

 

پسرم! دخترم! تاریخ برایت ننوشت و نگفت. خدا کند که هیچ وقت عقب‌نشینی را نبینی. دشمن وقت نمی‌کرد غنیمتی‌ها را جمع کند. به یک اعتبار دوازده‌ هزار و برخی روایات بیست و چند هزار نفر، ظرف دو سه روز اسیر دادیم. ۶۰ درصد زمین‌هایی را که ظرف ۸ سال گرفته بودیم، طی سه شب از دست دادیم. برایت گفته‌اند؟ نه، هیچ وقت نمی‌گویند. برای اینکه از این واقعهٔ تلخ تاریخی پذیرش قطعنامه‌های کثیف، خاطره نداشته باشی. برای اینکه این قضیه دو مرتبه تکرار بشود.

 

در یک سال آخر، این طرف در جبهه چه خبر است؟ گیجی و کلافه‌گی است. بچه‌ها می‌پرسیدند چه خبر است اینجا؟ چرا اینجوری شده است؟ جواب رد و بدل می‌شد که ولش کن آقا. این‌ها دارند پشت‌پرده می‌بندند و مگر ندیده‌ای مک‌فارلین را آورده‌اند. آن طرف در شهر‌ها چه خبر است؟ آقا برویم جبهه؟ ولش کن حاجی! رادیو و تلویزیون دارد این همه جمعیت را نشان می‌دهد. بگذار یک ترم دیگر پاس کنیم.

 

وقتی فضا را گرد و غبار می‌گیرد و فتنه می‌شود، خواص هم نمی‌توانند برایت تکلیف مشخص کنند. زد و وقتی این هجمه شد امام یک پیام سه خطی دادند و برایمان خوانند، که این را هم نمی‌گویند برایت. در ذاکرهٔ هیچ کداممان این پیام سه خطی نیست: «بسم الله الرحمن الرحیم. اینجا نقطۀ حیاتی کفر و اسلام است. یعنی نقطهٔ شکست و پیروزی اسلام یا کفر. باید متر به متر جنگید و هیچ چیز از هیچ کس پذیرفته نیست. اینجا لحظه‌ای است که یا موجب می‌شود سپاه دوباره در کشور حیات پیدا کند یا برای همیشه یک سپاه ذلیل و مرده‌ای بشود. والسلام علیکم. روح‌الله الموسوی خمینی».

 

در همین شرایط می‌بینی در جبهه نیرو‌ها با‌‌ همان لباس‌های ساده آمده بودند و با تفنگ بادی و با ماشین شخصی، با بیل و کلنگ ریختند در جبهه و قضیه را جمع کردند. نه مثل آقای حاج آقا خاطره که گفته بود ما یک طرح استراتژیک در چارزبر داشتیم که اینجا گلوگاه دشمن را بگیریم. از آن خاطراتی که هر شب نقل می‌کنند که امام راجع به این مسی هم گوشزد کرده بود که بگیریدش!

 

اما دوستان! در چنین شرایطی که امام می‌گفت: «نگویید جنگ جنگ تا پیروزی، بگویید جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم»، این اتفاق افتاد و قطعنامه پذیرفته شد. چون او خودش با خدا معامله کرد جوابش را گرفت. من کان لله کان الله له. «جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست. جنگ ما جنگ فقر و غنا بود. جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود.» این‌ها را باید امروزه برای بچه‌هایمان بازخوانی کنیم. چون نه در مدرسه و نه در دانشگاه و نه در صدا و سیما و رادیو و تلویزیون برایشان گفته نمی‌شود. این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد.

 

* یک همتی بود که شما به اسم اتوبان می‌شناسیدش و یک همتی که من با او زندگی کردم. حاجی وقتی خونش به جوش می‌آمد روی پنجه‌هایش می‌ایستاد. در والفجر مقدماتی ایستاده بود و گفت: «بچه‌ها بجنگید اگر نجنگید می‌آیند عنانمان را دست می‌گیرند.» من گفتم خدایا حاجی چرا اینجوری صحبت می‌کند و چرا خودش را اذیت می‌کند. همهٔ این‌هایی که آمده بودند بجنگند وصیت‌نامه‌هایشان در جیبشان بود. آمده بودند کشته بشوند. والفجر مقدماتی‌ای که تا همین الان از کانال‌هایش برایمان شهید می‌آورند، گذشت. خیبر هم که همت شهید شد و چهار روز بعد از قطعنامه آقایان نیروهای حافظ صلح آمدند در همین هتل آزادی. ما هم آنجا به عنوان اکیپی مجبور بودیم امورات را رتق و فتق کنیم و با آن‌ها باشیم. فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها با یونیفورم نظامی آمده بودند. در آسانسور را که زدم و باز شد، دیدم یک آمریکایی با قد بلند - دو متر و بیست سانت، مثل این بسکتبالیست‌ها- با لباس وسترن آمریکایی،‌‌ همان جلیقهٔ چرمی و کلاه کابویی و کمربند چرمی و کفش مهمیز بسته با استیل گاوچرانی گاوچرانی، بیرون آمد. سینه به سینه همدیگر که شدیم زد پشتم و گفت Hello my friend. باور کنید بچه‌ها، آنجا شکستم. یکدفعه تمام قامت همت را جلوی خودم دیدم: «بچه‌ها بجنگید، اگر نجنگید می‌آیند عنانتان را دست می‌گیرند.»

 

* علی رغم اینکه دل‌نگرانیم دل‌آرام هم هستیم. به خاطر اینکه من کان لله کان الله له. اگر هر کاری را که انجام دادی حتی در انتخابات و نظرت این بود که اگر این‌ها بیایند دو مرتبه می‌توانند و لذا رأی دادی، ولی دیدی نشد. پی به اشتباه خودت بردی، [نگران نباش]. ۱۱ میلیون رأی دادیم به بنی‌صدر. خالصانه هم رأی دادیم. چرا که ویژگی‌های زیادی داشت. سید اولاد پیغمبر بود و پدرش عالم دینی بود، خودش دکترا داشت. مؤید همهٔ فقهای قم بود. آنچه خوبان همه داشتند او تنها داشت. بنی صدر، صد درصد. از ۱۲ میلیون ۱۱ میلیون به بنی‌صدر رأی دادیم. و شد آنچه که شد. باید نگران و دلواپس قصه باشیم. دل‌آرام هستیم برای اینکه هنوز که هنوز است در قد و قواره‌های مصطفای احمدی روشن داریم، شهید می‌دهیم. از این بابت دل‌آرایم که پشتوانه‌مان خون شهدا است. دل‌آرامیم چون سکاندار قصه کسی است که پیر طریقت است. الحق و الانصاف باید گام به گام پشتش رفت. هر چند این جمله را خودم قبول ندارم و معتقدم در مباحث سیاسی باید پشت آقا رفت. اما اگر ادعا می‌کنی سربازی، دیوانگی است که سرباز پشت فرمانده برود. سرباز باید صد کیلومتر جلو‌تر و در خط باشد و کشته بشود و سکاندار باید در مکان امن باشد. نه اینکه من و شما انتظار داریم فرمانده هم دیده‌بانی کند و هم کار اطلاعات عملیات را انجام بدهد و هم شناسایی کند و هم خاکریز بزند. چه توقعی دارید دیگر؟ ما برای چه چیزی گوش به فرمانیم؟ به قول دوستان باید این شعار را داد که: ‌ای رهبر آماده، آزاده‌ایم آزاده. از هفت دولت آزادیم. تو آماده باش رهبر جان ما هم کار خودمان را می‌کنیم.

 

* از این بابت دل‌آرام هستیم که ولو خطایی کردیم - نه از روی عمد - خدای خرمشهر هنوز که هنوز است، زنده است. اگر خطا کردیم و در طبس نبودیم و داشتیم دستمان را جلوی لانهٔ جاسوسی جلوی آتش گرم می‌کردیم، خدای طبس زنده بود. خدای کربلای ۵ و خدای غزه و لبنان هنوز که هنوز است، هست. از این بابت دل آرامیم. اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا صلواتک علیه و آله و غیبه ولینا و کثره عدونا و قله عددنا.

 

جملهٔ‌‌ همان بروبچه‌هایی را که هنوز که هنوز است پیکر‌هایشان برنگشته و مادرهایی که بیست و چند سال است چشم به راهشان هستند؛ ابراهیم هادی‌ها و صادقی‌هایی که کف کانال کمیل و حنظله خوابیده‌اند، بگوییم. آن‌هایی که حتی حاج همت را درست و حسابی ندیده بودند و امام را که اصلاً ندیده ‌بودند، همان‌هایی که وقتی همه چیزشان پوسیده بود، پشت پیراهن‌ پوسیده‌شان این شعار قشنگ نوشته شده بود. همه‌تان بلدید. بیایید با هم زمزمه کنیم:

مـا در ره عشق نقض پیمان نکنیم

گر جـان طلبد دریغ از جان نکنیم

دنیا اگـر از یزید لـبـریـز شـود

ما پشت بـه سـالار شهیدان نکنیم

کلید واژه ها: سعید قاسمی قطعنامه 598 جنگ ایران و عراق


نظر شما :