نیم قرن جدال بر سر مرگ فروغ
امید ایرانمهر
من مُردهام
و شب هنوز هم
گویی ادامۀ همان شب بیهودهست...»
دیدار در شب، فروغ فرخزاد، کتاب تولدی دیگر
تاریخ ایرانی: مسعود کیمیایی، کارگردان سینما اخیرا در گفتوگویی با روزنامۀ شرق، خاطراتی گفته که بسیاری را متعجب کرده است. یکی از مهمترین فرازهای این گفتوگو که مورد اعتراض گسترده واقع شده، روایتی است که او از مراسم تشییع پیکر فروغ فرخزاد شاعر نوگرای دهۀ ۴۰ بیان کرده است. کیمیایی گفته است: «فروغ فرخزاد در حادثه رانندگی سرش به جدول میخورد و کشته میشود. باید فردا برویم از پزشکی قانونی جنازهاش را تحویل بگیریم و تشییع کنیم. اتومبیل خواهرم را میگیرم. ۱۹ سالهام. تصدیق رانندگی ندارم. همه سوار میشوند. محمدعلی سپانلو، مهرداد صمدی، اسماعیل نوری علا و احمدرضا احمدی. راه میافتیم به سمت پزشکی قانونی. جنازه را با آمبولانس حمل میکنند. تند میرود. همه جا میمانند. جا ماندهها میروند ظهیرالدوله. ما به دنبال آمبولانس میپیچیم زرگنده، آنجا یک غسالخانه هست. مردی از غسالخانه بیرون میآید. میگوید: غسال زن نداریم. باید به مرحوم محرم شوید. خطبهای خوانده میشود. دو نفر از ما به فروغ محرم میشویم. میشویم برادران او. روی او آب میریزیم.» این ادعا واکنشهای بسیاری را برانگیخت. پوران فرخزاد، خواهر فروغ، کیمیایی را به دروغگویی متهم کرد و خواستار صدق گفتار در بیان روایتهای اینچنینی شد. محمدعلی سپانلو، شاعر که در روایت کیمیایی از او نام برده شده، گفت: «این روایت واقعیت ندارد. آن روزها آقای کیمیایی هنوز فیلمی نساخته بودند و اصلا سرشناس نبودند که بخواهند در چنین موقعیتی قرار بگیرند.» پری صابری، کارگردان تئاتر و دوست صمیمی فروغ هم در این باره گفته: «من هرگز این ماجرا [روایت مسعود کیمیایی از ماجرای غسل فروغ] را تا به امروز از زبان کسی نشنیده بودم و نمیتوانم آن را تایید یا تکذیب کنم، چون اصلا در جریان این موضوع نیستم اما کماکان معتقدم که باید به روایت خواهر فروغ اعتماد کرد.»
فروغ فرخزاد که چگونگی تشییع و خاکسپاریاش، سالها بعد چنین جنجال به پا کرده است، زندگی کوتاهی داشت اما در همان ۳۲ سال چنان نقشی در ادبیات ایران ایفا کرد که تا امروز که ۴۸ سال از مرگ ناگهانیاش میگذرد، هنوز محل بحث و گفتوگوست. چرا که فروغ شخصیتی چندوجهی داشت که تنها به صفت شاعر مورد توجه نبود. او از جمله نخستین و مشهورترین «زنان شاعر» بود در جامعهای که آن روز کمتر به نقش زن بها میداد. او جز زن بودن، در عرصۀ شعر نیز «نوگرا» بود و طولی نکشید که در کنار نامدارانی چون احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث در عرصۀ شعر نو خوش درخشید و با آثارش به جریانی تازه در زیست شاعرانه پر و بال داد؛ جریانی که در قالب عصیانگری، سنتهای شعری را به سادهترین شکل نادیده میگیرد و به عنوان یک «زن» از شخصیترین ابعاد وجودی خود بیمحابا سخن میگوید.
در حالی که هر یک از اینها به تنهایی میتوانست موضوع جدلی بر سر نام فروغ شود، زندگی شخصی او نیز این موقعیت را بغرنجتر میکرد. زنی که از همسرش جدا شده و هویتی خاص و منحصربهفرد برای خودش دست و پا کرده و در میان جامعۀ مردانۀ ادبیات آن روزگار چون تکستارهای میدرخشد و قرار گرفتنش در کنار ابراهیم گلستان، فیلمساز مشهور او را جز ادبیات در عرصۀ سینما نیز مطرح میکند. با این محاسبات عجیب نبود که فروغ به عنوان زنی هنرمند و عصیانگر وقتی در حادثهای جان میبازد، خبرساز شود. مرگ فروغ نه تنها بسیاری از اهالی ادبیات و هنر ایران را شوکه کرد، بلکه اختلافات و درگیریهایی که زیر پوست این جامعه در جریان بود را به عرصۀ عمومی کشید، چنانکه همزمان با مرگ او و طرح گستردۀ شعر امروز در رسانهها، برخی شاعران کلاسیکگرا که در زمان حیات فروغ، او و همکیشانش را به چوب سنت میراندند نیز در صف تجلیلکنندگان او حاضر شدند و جنجالی مداوم در رسانههای آن روز به پا کردند.
در مراسم ظهیرالدوله چه گذشت؟
۲۶ بهمنماه ۱۳۴۵ فروغ فرخزاد در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. در میان مشایعتکنندگانش نامهای بزرگی به چشم میخوردند؛ احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، سیاوش کسرایی، جلال آلاحمد، بهرام بیضایی، صادق چوبک، ابراهیم گلستان، هوشنگ ابتهاج، غلامحسین ساعدی، پری صابری، محمدعلی سپانلو، اکبر رادی، اسماعیل نوری علا، محمد قهرمان، سیروس طاهباز، انجوی شیرازی و ... چند روز بعد، مجلۀ «سپید و سیاه» در گزارشی مفصل از مراسم خاکسپاری فروغ به قلم پرویز لوشانی، دربارۀ فضای حاکم بر ظهیرالدوله مینویسد: «ساعت ده صبح روز چهارشنبه بیست و ششم بهمنماه است. ساعت ۹ صبح جنازه را از ادارۀ پزشکی قانونی تحویل گرفتهاند که بشورند. اینجا، یعنی دم در گورستان ظهیرالدوله زمزمه است که تا ساعت ۱۰ جنازه به گورستان حمل خواهد شد. اما ساعت یازده است و هنوز از فروغ خبری نیست.»
دیر آمدن جنازه فروغ موضوعی است که ماجرای تاخیر در غسل او را موجه میکند. چنانکه پوران فرخزاد در پاسخ به اظهارات مسعود کیمیایی گفته بود: «در ظهیرالدوله یک اتاق کوچک و متروکی که انگار صد سال است کسی آنجا نرفته، وجود داشت و فروغ را آنجا بردند. مقداری طول کشید تا کسی برای غسل بیاید و در نهایت زنی را پیدا کردند که آمد و غسل فروغ را انجام داد.»
لوشانی در گزارش مجلۀ «سپید و سیاه» از سختی ورود به ظهیرالدوله در روز مراسم سخن گفته و آورده است: «ظاهرا قضایا چنین مینماید که کسی را به داخل محوطۀ گورستان راه نمیدهند. اما به امید آشنایی که با درویش رضا در خلال نوشتن بیوگرافی مرحوم ظهیرالدوله پیدا کردهام به طرف گورستان راه میافتم. دم در صدای بیل و کلنگ را به وضوح میتوان شنید. گرماگرم کارند. زنگ میزنم و درویش رضا در گورستان را باز میکند. از آن ارادت سابقش چیزی نمیبینیم و میگوید: دوستانش صلاح دیدهاند که تا قبل از حمل جنازه اینجاها شلوغ نشود. با این همه در را باز میکند و داخل میشوم. وسطهای گورستان، دو تا گورکن مشغول کندن گور هستند... پای گور، صادق چوبک، انجوی شیرازی و عدهای دیگر ایستادهاند و هر یک گرفتار اندیشهای و غمی. اما هنوز کندن گور تمام نشده است... و باران همچنان میبارد.»
پیکر فروغ سرانجام بعد از ساعتها تاخیر در ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه روی شانههای احمد شاملو، سیاوش کسرایی، مهدی اخوان، سایه، ساعدی و چند نفر دیگر به آرامگاه ابدی میرسد: «انجوی شیرازی رفته روی سکوی گور ملکالشعرای بهار و دارد برای مردم حرف میزند. پس از او، محمد قهرمان، شعری را که به مناسبت مرگ فروغ ساخته است شروع میکند. فروغ هنوز زیر طاقۀ شال ترمه در انتظار گور است. در انتظار وداع است.» پس از انجوی شیرازی و قهرمان، صادق چوبک چند کلامی صحبت میکند و با صدای خفهای میگوید: «خیلی تنها بود. این اواخر اصرار میکرد که بیشتر پیش او برویم. او واقعا شاعر بود.»
فروغ را در آرامگاه ابدیاش به خاک میسپارند و مردم به طرف گور او سرک میکشند تا برای آخرین بار چهرهاش را ببینند. همزمان برف میبارد و صدای مادر فروغ در فضا میپیچد که «فروغ جان! برخیز. تو برف را دوست داشتی. این هم برف...» سیاوش کسرایی در میان دانههای برف که هر لحظه شدیدتر میبارند، شعر میخواند و تاجهای گل بر گور شاعر درگذشته مینشینند.
همچنانکه از گزارشها و عکسهای باقی مانده از مراسم فروغ فرخزاد برمیآید، مسعود کیمیایی در آن روزگار آنچنان شناخته نبود که حتی از نامش در میان مشایعتکنندگانی که به دیوارهای ظهیرالدوله تکیه دادهاند و مبهوت فراغ فروغاند، ذکری برود.
فروغ فرخزاد؛ شاعرۀ شهید
مجلۀ «فردوسی» عمده مطالب نخستین شمارهاش پس از مرگ فروغ را به او اختصاص داد؛ با جلدی که تصویر فروغ روی آن نقش بسته بود و تیتری عجیب: «شاعرۀ شهید». رضا براهنی در یادداشتی با همین عنوان در این مجله نوشت: «وقتی شاعری جوان میمیرد، دربارۀ او در همان چند روز بعد از مرگش، چگونه داوری بکنیم؟ در فاجعهای مهیب، یک قهرمان پیشتاز از عرصۀ گستردۀ معنویت بشری رخت بر بسته و به جای وجودش، گودالی هولناک در کنار ما ایجاد شده است. این گودال هولناک را چگونه تلقی بکنیم؟ پیشنهاد میکنیم که فروغ را یک شهید بنامیم. جز این در این چند روز بعد از مرگش کاری نمیتوان کرد. چرا که پیش از مرگش، ما همه حرفهامان – خواه مغرضانه و خواه بیطرفانه، خواه مداحانه و خواه بزرگوارانه – زدهایم و سالها بعد از مرگش، دیگرانی نیز دربارۀ او سخن خواهند گفت و سخنان آنها که در میان رموز و غوامض نقد ادبی، هیاتی فنیتر از سخنان ما خواهد داشت، دور از این احساس تند و عمیق و مقدس که اینک، در برابر این فاجعه بزرگ داریم، خواهد بود.» براهنی سپس با اشاره به تفاوت مرگ فروغ با دیگر شاعران ادامه داده است: «او را شهید بنامیم، زیرا همانقدر که زندگی آدمها، یکی با دیگری فرق میکند، مرگ آنها نیز مثل زندگیشان مفهومی جداگانه دارد. مثلا مرگ نیما، مصیبت نبود، تصادف و تقدیر نبود، جبر حرکت یکسان و یکدست زمان بود. ولی مرگ فروغ، نه فقط مصیبت بود، بلکه واکنشی علیه طبیعت بود، نه فقط تصادف و تقدیر، بلکه توقف ناگهانی چرخ زمان بود. مرگ نیما مرگی طبیعی بود، چرا که نیما پیر شد و مُرد. ولی مرگ فروغ، مرگی غیرطبیعی بود، مرگ فروغ مرگی جوان بود.»
از گسترش شعر نو تا مُردهخوری رسانهها
مرگ فروغ فرخزاد همچنان که در مجلات جریان نوگرای ادبیات ایران بازتابی ویژه یافت، بسیاری از رسانههای دیگر را نیز به فکر انداخت تا با بهره گرفتن از شهرت و محبوبیت او بر تیراژ و فروش نشریاتشان بیفزایند. چنین بود که جز روزنامهها و مجلات که در فاصلۀ روزهای ۲۵ بهمن تا ۷ اسفند ۴۵ پر بود از عکسها، اشعار و سوگنامههایی در مرگ فروغ، حتی رادیو و تلویزیون نیز برنامههایی را به یادبود او اختصاص دادند. این فضا از سوی برخی فرصتی برای دیده شدن شعر نو به شمار آمد، چنانکه اسماعیل نوری علا طی یادداشتی در مجلۀ «خوشه» با اشاره به این فضا نوشت: «هفتۀ گذشته را میتوان هفتۀ شعر نو دانست. فروغ فرخزاد با مرگ خویش «آرش»وار حدود و ثغور این شعر را بیش از آنکه تصور میشد گسترش داد و پیش برد. شعر نو از طریق روزنامههای عصر، مجلات هفتگی، رادیو و تلویزیون به خانهها راه یافت و توفیقی عظیم نصیب عالم ادب ایران گردید.» همه اما با نوری علا موافق نبودند و معتقد بودند این حجم از تبلیغ و تجلیل از فروغ از سوی رسانههایی که در زمان حیات او نه تنها در تاییدش چیزی منتشر نمیکردند، بلکه تریبون مخالفان شعر او بودند، عملی است که حتی خود فروغ نیز از آن تنفر داشته است. فریدون تنکابنی در یادداشتی با عنوان «مصیبتی که بر سر صادق هدایت آمد، در انتظار فروغ فرخزاد است» که مجلۀ خوشه در ۷ اسفند ۴۵ منتشر کرد، با اشاره به فضای ایجاد شده پس از مرگ فروغ نوشت: «همین که فروغ مُرد، مُردهخوری و مرثیهسرایی به مبتذلترین شکل آن که بیشک مورد تنفر و بیزاری شدید فروغ بود، شروع شد.» او در این مقاله با اشاره به اقدام روزنامههای عصر تهران که مرگ فروغ را در صفحات حوادث به چاپ رسانده بودند، نوشت: «آنها نمیدانند که حادثۀ رانندگی با حادثۀ مرگ شاعر، تفاوت دارد.» تنکابنی همچنین به انتقاد از برنامهای تلویزیونی پرداخته بود که در آن پزشکی با عنوان «عضو انجمن مبارزه با جذامیها» از مردم خواسته بود به احترام روح فروغ که عاشق جذامیها بود، به این انجمن کمک مالی کنند!
قرار و مدار برای مصادرۀ تابوت!
مراسم هفتمین روز درگذشت فروغ که برگزار شد خیلیها آن را با سردی و بیمیلی پوشش خبری دادند چرا که معتقد بودند از سوی برخی تازه به دوران رسیدهها مصادره شده است. از آن جمله مجلۀ فردوسی در شمارۀ روز ۹ اسفند ۴۵ در مطلبی با اشاره به این مراسم نوشت: «بعدازظهر دوشنبه هفته گذشته، شب هفت فروغ فرخزاد با حضور چندین هزار نفر از دوستان و علاقمندان او در گورستان ظهیرالدوله برگزار شد. متاسفانه برگزاری این مراسم چندان مطلوب نبود و فرصتی شده بود تا یک عده از «نوابغ» و بعضی از شعرای امروز (مانند روز تشییع جنازه) خودنمایی کنند و برای خودشان چیزی دست و پا نمایند (رجوع کنید به عکسهای این مراسم تا چند قیافۀ معدود را در ژستهای مختلف ببینید). روایت میکنند که روز تشییع جنازه چند نفری پیش خود قرار و مدارهایی گذاشته بودند که بجز خودشان به کس دیگری اجازه ندهند زیر تابوت آن مرحومه را بگیرند! در هر حال اینگونه «باندبازی»های زشت بدجوری متداول شده است. حتی برای چاپ مطالب و اشعار نیز «حریفان» سپرده بودند به این و آن، که مطالبتان را به فلان و بهمان ندهید و حتی مومنی به یکی از «شعرا» توپیده بود که شعرت را چرا به فلان جان دادی؟... حتی کار به تهدید هم کشیده بود.»
مجله خوشه هم با چاپ مطلبی کوتاه به هجو سخنان قاری مراسم شب هفت فروغ پرداخته و نوشته بود: «حضرت آقای بهاری قاری محترم ضمن سخنان پرمغز خود فرمودند گرچه این بانوی محترمه در زندگی خود «گمنام» بود ولی اینک از او چنین تجلیل میشود. این بنده به عموم شعرا و نویسندگان و هنرمندان پیشنهاد میکنم هرچه زودتر خود را به آقای بهاری معرفی نمایند که اگر خدای ناکرده با مرگ ناگهانی درگذشتند، در مراسم سوگواریشان جناب ایشان دیگر چنین فرمایشی نفرمایند!»
سنتگرایانی که فروغ مُرده را تایید کردند!
دعوا بر سر فروغ تا چند روز بعد همچنان ادامه داشت؛ هر مراسمی در بزرگداشت او برگزار میشد، نکتهای، گفتهای یا حضور برخی چهرهها در آن به یادداشت و کنایهای در نشریات میانجامید؛ چنانکه مراسم یادبود او که ۲۹ بهمنماه ۴۵ در کاخ کودک برگزار شد، با واکنش تمسخرآلود برخی نشریات نوگرا از جمله «خوشه» مواجه شد. در گزارش مختصر خوشه از این مراسم آمده بود: «شنبه گذشته در کاخ کودک واقع در خیابان سعدی، مجلس یادبودی برای فرخزاد برپا بود. اسم برنامه "بعدازظهر مفید" بود و قرار بود جناب فرهاد شیبانی دربارۀ فروغ صحبت کند. اما گفتگو در این مجلس بالا گرفت و حضرت اسکویی کارگردان معاصر تئاتر اول بالای سن رفت و پس از اظهار فضلهایی راجع به سینمای موج نوی فرانسه (که در نظر ایشان مثلا دوربین را بجای آدم توی قاب گذاشتهاند و دوربین در حال تاب خوردن کلی فُرم قشنگ ارائه داده است) یادی از فروغ هم کردند. بعد نوبت به حضرت مهرداد اوستا رسید با همان آه و سوز همیشگی. تظاهر جبهۀ محافظهکار شعر ایران در مرگ فروغ فرخزاد قابل توجه است. به هر حال با همه مصنوعی بودنها و ژست گرفتنها تایید همهجانبهای که از فروغ میشود جای خوشحالی دارد.»
نظر شما :