سفارت ایران در لندن چطور اشغال و آزاد شد؟
ترجمه: بابک واحدی
پیشینه و ریشهها
در صبحگاه سیام آوریل سال ۱۹۸۰ (۱۰ اردیبهشت ۱۳۵۹) شش ایرانی تحتالحمایه دولت عراق در لابی هتلشان در خیابان لکسام گاردنز در محله کنزینگتون غرب لندن جمع شدند، و کمی بعد ساختمان را به مقصد سفارت ایران در خیابان پرینسس گِیت در کنزینگتونِ جنوبی ترک کردند. آنها عضو گروهی بودند که خود را جبهه دموکراتیک انقلابی برای آزادی عربستان میخواند، گروهی که هدفش استقلال منطقه غنی از نفت جنوب غرب ایران، یا همان خوزستان بود، منطقهای که ساکنانش اصالتی عرب داشتند. خوزستان مرکز اصلی درآمد حکومت ایران بود و در آن سال ایران روزانه پنج میلیون بشکه از ذخایر نفت این منطقه را استخراج و صادر میکرد، یعنی در حدود یکدهم کل تولید نفت در جهان. اعراب این منطقه آن را عربستان مینامیدند و هنوز واقعهٔ تاریخی سال ۱۸۴۷ و تغییر سرزمینیای را که طی آن امپراتوری عثمانی این بخش از سرزمینش را در عوض دریافت بخشی از کردستان (کردستان عراق کنونی) به حکومت فارس داده بود، نپذیرفته بودند.
خوزستانیها، که سرنوشت رقم خورده برای خود را باور نداشتند، تا سال ۱۹۲۵ با خودمختاری نصفه نیمه و تحت کنترل شیخهای خود باقی ماندند. تا اینکه رضا شاه، سرکوب گسترده آنها را آغاز کرد و بعد فارسیزبانان بسیاری را به آن منطقه کوچاند. خوزستانیها پس از جنگ جهانی دوم شورش بزرگی را سازمان دادند، ولی بار دیگر سرکوب شدند اما خواسته جداییطلبی نزد برخی گروههای عرب همچنان پابرجا بود. اشغال سفارت ایران در لندن، از این رو فرصت مناسبی بود تا این شورشیان صدای خود را به غرب و جهانیان برسانند، جهانی که تا آن زمان اطلاع چندانی از وقایع آن ناحیه نداشت.
اشغال سفارت ایران در لندن، از طرفی شبیه سیاست و کاری بود که ایران در پیش گرفته بود. یک سال پیش از آن ایرانیها با هجوم به سفارت امریکا آن را اشغال و دیپلماتهای امریکایی را گروگان گرفته بودند. با این حال اشغال سفارت ایران در لندن با محکومیت سریع از جانب ایران روبرو شد و ایرانیها آن را توطئهای با همکاری عراق، سیا و امآی۶ خواندند. اشغال سفارت موفقیتآمیز نبود، و نه به آزادی گروگانهای امریکایی در ایران (که البته هدفش هم این نبود) و نه اعطای استقلال به خوزستان یا رسیدن به هیچیک از خواستههای تسخیرکنندگان نیانجامید؛ اما موضوع مورد مناقشه در جنوب غرب ایران را در تمام جهان منعکس ساخت.
البته نمیتوان ماجرای اشغال را تنها به این موضوع نسبت داد، و به حقیقت مهم و آشکار اختلافات مرزی و خصومتهای میان حکومت تازه تأسیس ایران و کشورهای عربی منطقه و به ویژه عراق که در همسایگی این کشور قرار دارد، توجهی نکرد. جهان عرب به دولت جدید ایران بدبین بود، مخصوصاً در مورد کشوری چون عراق که حکومتی سکولار و دیکتاتورمنش داشت و حکومت دینی در کشور همسایه را خطری برای قدرت خود میدانست.
تأکید مقامات حکومت ایران بر اصول شیعه و اداره کشور بر مبنای این اصول روزبهروز بیشتر نمود مییافت و بدیهی است در کشوری که شیعیان تحت کنترل اقلیتی سنی و سرکوبگر بودند وحشتی گسترده مقامات را در برگیرد. ایران آشکارا کشورهای عرب همسایه را مسلمانان دروغین میخواند و آنها را به بازگشت به اصول اولیه دین اسلام فرا میخواند. و صدام حسین، دیکتاتور بیرحم عراق هم به خوبی میدانست که اکثریت شیعهٔ کشورش نیمنگاهی به تحولات ایران دارند. البته عراق در این میان تنها نبود، برای مثال در عربستان سعودی، منطقه نفتخیز شرق این کشور منطقهای شیعهنشین بوده و هست و احتمال آن میرفت که به راحتی به سمت ایران گرایش پیدا کند. بحرین هم، که جزیرهای در خلیج فارس است، کشوری با اکثریت شیعه ولی همانند عراق و عربستان تحت اداره و حکومت اقلیت سنی بود. موضوع حتی از این هم پیچیدهتر میشود وقتی میبینیم کربلا و نجف، دو قطب مهم مذهبی در مذهب شیعه، هر دو در عراق قرار دارند. این بود که صدام حسین، که پشتش به ۳۰ میلیارد دلار درآمد سالانه از محل صدور نفت، ۲۵۰ هزار نیروی آماده نظامی و حکومت استالینیستی و خفقان سیاسی حاکم بر ملتش گرم بود، به فکر بیافتد تا قبل از اینکه شیعیان با حمایت ایران عرصه را بر او تنگ سازند اقدامی کند.
تهدید و اتهامزدن به یکدیگر، تنها شروع تنش میان تهران و بغداد در سال ۱۹۷۹ بود. هر دو کشور خیلی زود خواهان برکناری دولت مقابل شدند، ایرانیان از «ارتش آزادیبخش اسلامی» در جنوب عراق که اعضایش شیعیان عراقی ساکن آن منطقه بودند حمایت میکردند و صدام هم با فرستادن نیروهای نظامی و مسلح و حمایتهای مالی و پرورش مبارزان، منفجر کردن ایستگاههای پلیس، پلها و تأسیسات نفتی، از استقلال و خودمختاری «عربستان» حمایت میکرد. صدام به همینجا اکتفا نکرد و جاهطلبی سرزمینی خود را با هدف کنترل کامل شطالعرب، که از اتصال دجله، فرات و رود ایرانیِ کارون تشکیل میشد و در بندر عراقی بصره به خلیج فارس میریخت، از این هم فراتر برد.
حمله به سفارت ایران در لندن و اشغال آن، از همین رو باید در مجموعهای از تنشهای سیاسی و دیپلماتیک فزاینده میان ایران و عراق در فاصلهٔ سالهای ۱۹۷۹ و ۱۹۸۰ بررسی شود که بعدها با هشت سال جنگ خونین به اوج خود رسید. اشغال سفارت، در آن زمان، حملهای نسبتاً آسان و تأثیرگذار بود به حکومت ایران، در شهری آرام و بدون تدابیر ویژه امنیتی، با جامعهای گسترده از اعراب صاحب نفوذ که انتظار میرفت با تسخیرکنندگان همدردی و همراهی کنند، و چندین شرکت رسانهای و تلویزیونها و رادیوهای بینالمللی که میتوانستند این رویداد و در نتیجه خواستههای حملهکنندگان به سفارت را در دادگاه افکار عمومی جهانیان بر ترازوی قضاوت بگذارند.
روز اول
شش نفری که سفارت ایران در لندن را اشغال کردند یک ماه پیش از روز حمله از عراق وارد بریتانیا شده بودند. آنها در طول اقامتشان مبالغ بسیاری روی کالاهای الکترونیک و سایر کالاها هزینه کردند که قرار بود به عراق ارسال شوند که بیشک نحوه بازپرداخت هزینههای اقدام برعهده حامیان کار بود. این مردان کاملا مسلح به شدت در استفاده از نارنجکهای RGD-5 ساخت شوروی، هفتتیرهای اتوماتیک و مسلسلهای لهستانیشان ناآزموده بودند؛ اسلحهای که به جرأت میتوان گفت با پوشش دیپلماتیک دیپلماتهای عراقی وارد بریتانیا شده بودند. این ناآزمودگی بدین سبب بود که کسی که این اسلحه را برای آنها فرستاده بود انتظار نداشت از آنها استفاده شود. هدف اصلی این اقدام جلب توجه عمومی برای خواستههای آنها بود، هدفی که پیش از بازگشت این مردان مسلح به عراق، دیپلماتهای کشورهای عرب باید تا حد امکان با آن همراه میشدند.
مردان مسلح در ساعت ۱۱:۲۵ دقیقه صبح به وقت محلی پلههای ساختمان سفارت را بالا میروند و با اسلحه آماده به شلیک وارد ساختمان میشوند. رهبر گروه عون (عون علی محمد، که پلیس با اسم رمز «سلیم» از او یاد میکند)، تنها کسی که میتوانست با تسلطی قابل قبول به انگلیسی سخن بگوید، بلافاصله به سمت ترِوُر لاک، افسر پلیس امنیت دیپلماتیک میرود که در طبقه همکف کنار دربِ پذیرش در پایین پلهها ایستاده بود و به فارسی فریاد میزند: «تکون نخور» بعد با مسلسل دستیاش به حالت تهدید سقف را نشانه رفته و شلیک میکند و بیسیم لاک را از کمربندش میکَند، البته بیسیم لاک پیش از این به لطف دکمه «هراس» که روی آن تعبیه شده پیامی اضطراری به مرکز اسکاتلندیارد فرستاده بود. حالا سفارت به همراه ۲۶ گروگان در چنگ تروریستها افتاده. ۱۷ نفر از گروگانها کارکنان سفارت، ۸ نفرشان هم مراجعان به سفارت هستند. جدای از لاک، گروگانهای انگلیسی شامل، سیم هریس و کریس کرِیمر، کارکنان بیبیسی که برای دریافت ویزای سفر به ایران به آنجا آمده بودند و ران موریس، مدیر سفارت و یک راننده هستند. عون همه را جمع کرده و میگوید: «ما اعضای جبهه دموکراتیک انقلابی برای آزادی عربستان هستیم. ما شهداییم.» که به نام دیگر گروهشان، «الشهدا» اشاره دارد. وی پس از این معرفی مختصر، خواستههای خود را مطرح میکند: «آزادی ۹۱ عربی که در زندانهای ایران محبوس هستند و تأمین گذرگاهی امن برای آنها تا بتوانند به هر مقصدی که بخواهند از ایران خارج شوند. اگر این خواستهها تا ظهر روز پنجشنبه، ۱ می برآورده نشوند، سفارت و تمام کسانی که داخل آن هستند به هوا فرستاده خواهند شد.»
پلیس لندن به سرعت وارد عمل میشود و جان دِلو، معاون رییس پلیس، ریاست عملیات را به عهده میگیرد و با برپا کردن یک مرکز فرماندهی موقت، ابتدا در خودروی خود و بعد در یکی از ساختمانهای نزدیک سفارت، کار خود را آغاز میکند. وی بلافاصله دستور تخلیه منطقه و حتی حضور سگهای مخصوص حملات تروریستی پلیس که در فرودگاه هیترو مستقر هستند، را میدهد. به محض استقرار فرماندهی پلیس در محل، تیمها و تجهیزات مختلف از راه میرسند؛ تیم D11 تکتیراندازان پلیس موسوم به «کلاه آبیها»، تیم C13 افسران ضدتروریسم، گشت ویژهٔ پلیس و افرادی از C7، شاخه فنی و تکنیکیِ اسکاتلندیارد که میتوانند تأسیسات ردگیری و شنود صداها و تحرکات داخل ساختمان را نصب نمایند. از همان ابتدا هماهنگیهایی با SAS، یا نیروی ضربت ویژه نیروی هوایی ارتش انگلیس، انجام میشود زیرا شرایط ممکن است به گونهای رقم بخورد که از حوزه اختیارات پلیس خارج باشد.
پلیس با استفاده از تلفنی مداربسته که از پنجره طبقه همکف سفارت به داخل فرستاده میشود با عون ارتباط برقرار میکند. حضور گسترده نیروهای پلیس و ایزوله ساختن منطقه به سرعت توجه رسانهها و شبکههای تلویزیونی را به خود جلب میکند، و پلیس ناچار میشود نه تنها تمام مغازهها و خانههای اطراف را تخلیه کند بلکه روزنامهنگاران و خبرنگاران را به منطقهای در ۱۰۰ متری غرب سفارت منتقل کند که بعدها به «خبرکده» معروف میشود. این اقدام نه فقط برای تأمین امنیت خبرنگاران، که به خاطر جلوگیری از ایجاد خلل در کار پلیس انجام شد. پلیس نمیخواست تروریستها تحرکات بیرون را از تلویزیون ببینند و ابتکار عمل را از آنها بگیرند. این شد که حتی برای ممانعت بیشتر از پوشش تلویزیونی این رویداد پردههای عظیمی در ساختمانهای اطراف برافراشته شدند.
پلیس در این عملیات تنها نبود و ارتش بریتانیا، به ویژه تیم ویژهٔ SAS از همان ابتدا در جریان تحرکات بود. حتی طبق گزارشهای رسمی و آنچنان که پیتر دو له بیلیِر، که آن زمان فرمانده نیروهای ویژه ارتش بریتانیا بود، در خاطراتش مینویسد سرهنگ دوم مایک رُز، افسر فرمانده تیم ۲۲ نیروهای SAS به محض شنیدن اخبار مبهمی در این رابطه با بیلیِر در لندن تماس میگیرد تا جویای اطلاعات کاملتر از وزارت دفاع و دریافت دستورهای لازم شود. ولی رُز حتی منتظر رسیدن دستور وزارت دفاع هم نمیماند و بلافاصله تیم خود را به محل اعزام میکند و خود با لباس غیرنظامی و با هلیکوپتر به آنجا میشتابد. بدین ترتیب ۶ ساعت پیش از صدور دستور اعزام نیروهای ویژهٔ ارتش این نیروها حرکت خود را آغاز میکنند.
از سوی دیگر ویلی وایتلا، که در غیاب نخستوزیر که در حال بازدید از بیبیسی بود عهدهدار وظایف او بود، تیم بحران را در اتاق جلسات دفتر کابینه تشکیل میدهد که شامل سران وزارت دفاع، وزارت امور خارجه، پلیس لندن، وزارت کشور، امآی۵ و امآی۶ (سازمانهای امنیت داخلی و اطلاعات بریتانیا)، ادارات خدمات عمومی، از جمله اداره گاز و آب و سازمان فرودگاههای بریتانیا و نیز بیلیِر به عنوان نمایندهٔ SAS است.
مارگارت تاچر، نخستوزیر بریتانیا عملکرد این اتاق بحران را در خاطراتش اینطور شرح میدهد: «ساعت به ساعت آنها اطلاعاتی جمع میکردند، بررسی و تحلیلشان میکردند تا هر شرایط و گزینهای را به طور مناسب ارزیابی کرده باشیم و در تمام طول بحران وایتلاو مرتباً با من در تماس بود.» نخستوزیر و وزیر کشور از همان ابتدا بر سر یک استراتژی به توافق رسیدند؛ پلیس در ابتدا با مذاکره صبورانه کار را آغاز کند، ولی اگر هر یک از گروگانها مجروح شد، گزینهٔ حمله نظامی روی میز قرار میگیرد. با این حال، اگر گروگانی کشته شود، SAS بدون لحظهای تردید باید وارد عمل شود. تاچر اگرچه خود در آنجا حضور نداشت، اما سه اصل را از همان ابتدا تعیین کرد: نخست آنکه، بدون توجه به اینکه این رویداد در سفارت کشوری خارجی در حال وقوع است، قوانین بریتانیا در این مورد اعمال خواهد شد. دوم، تروریستها تحت هیچ شرایطی اجازهٔ خروج از کشور را نخواهند یافت. سوم، راهحلی مسالمتآمیز ارجح است و پلیس هر آنقدر که لازم است باید برای رسیدن به چنین راهحلی به مذاکره ادامه دهد.
روز دوم
در حالی که گفتوگوهای اتاق بحران کابینه در جریان بود و پلیس اقدامات مقدماتی معمول را به سرعت در نزدیکی سفارت انجام میداد، تیمهای آبی و قرمز از نیروهای SAS وارد یکی از ساختمانهای آن نزدیکی شدند و با تکیه بر اطلاعاتی که مایک رُز به دست آورده بود از طریق مسیری مخفی که از حیاطهای پشتی میگذشت به زیرزمین ساختمانی در جوار ساختمان سفارت نقل مکان کردند تا به وقت لزوم بتوانند در کمتر از ده دقیقه عملیات حمله به سفارت را آغاز کنند. در آن صورت مأموریت آنها نجات حداکثر تعداد ممکن از گروگانها بود، که البته آخرین گزینهٔ روی میز محسوب میشد و در صورت کشته شدن یکی از گروگانها مجوز اجرا میگرفت. اما این حمله نیازمند داشتن اطلاعات کامل و جامع از ساختمان سفارت بود. این شد که مأموران اطلاعاتی شروع کردند به بررسی نقشهها و اطلاعات و گفتوگو با کسانی که به تازگی به سفارت رفته بودند، تا نه تنها وضعیت اتاقها که چیدمان مبلمان و موانع احتمالی سر راه نیروهای SAS مشخص شود.
چند سال پیش از آن، شاه ایران از مشاوران SAS خواسته بود بازدیدی از سفارت کرده و در مورد امنیت بیشتر آن پیشنهادهای خود را ارائه کنند. اما هیچکس نمیدانست چه میزان از این پیشنهادها عملی شده بودند. نجاران ویژه پلیس هم به سرعت به کار افتادند و مدلی چوبی از تمام ساختمان ساختند، که تمام اتاقها و اثاثیه را تا حد ممکن در خود جای داده بود و دربهایش به جهت درست باز میشدند.
در همین حین، عون که خُلقش رفته رفته تلختر میشد، یکی از گروگانها، خانم فریده مظفریان را که ناخوش بود، آزاد کرد. ولی کریس کرِیمر، صدابردار بی.بی.سی، که شدیداً بیمار بود، آزاد نشد، و پلیس نپذیرفت که دکتری برای معاینهٔ او به داخل سفارت برود. جالب اینجاست که تلفن تماس خارجه سفارت هنوز قطع نشده بود، این شد که عون توانست با صادق قطبزاده، وزیر وقت امور خارجه ایران تماس بگیرد و از او بشنود که تروریستها در نظر آنها مأموران سیا و دم و دستگاه کارتر تلقی میشوند و اینکه گروگانها بیشک آمادهاند جان خود را در راه انقلاب اسلامی ایثار کنند.
حال کرِیمر به شدت رو به وخامت میگذاشت و از عون میخواست که دکتری برایش بخواهد. سرانجام سیم هریس، همکار کرِیمر، خواست که با پلیس حرف زده و درخواست دکتر کند. عون موافقت کرد، پلیس هم گفت که این خواسته را بررسی خواهد کرد ولی از هریس خواست که عون را به آزاد کردن کرِیمر تشویق کند. کرِیمر که از درد شکم به خود میپیچید به پایین پلهها منتقل شد و کف لابی ورودی خوابانده شد، تا اینکه عون به این نتیجه رسید کرِیمر جز دردسر برایش چیزی ندارد و او را آزاد کرد. این اشتباهی بزرگ از جانب تروریستها بود، زیرا که پلیس از طرق کرِیمر به تعداد تروریستها، تعداد و نوع اسلحهشان، نقشه و چیدمان داخل سفارت و محل گروگانها پی برد.
پلیس و امآی۵ اجازه یافتند از ساختمان سفارت اتیوپی که دیوار به دیوار سفارت ایران بود استفاده کنند. مأموران امآی۵ سریعاً شروع کردند به سوراخ کردن دیوارها تا میکروفونهایی را برای شنود و تعیین جای گروگانها و تروریستها نصب کنند، بنای قدیمی ساختمان که متعلق به دوره ویکتوریا بود، و دیوارهای ضخیم آن ایجاد سروصدای بسیاری و تروریستها را مشکوک میکرد. تصمیم بر این شد که اداره گاز در نزدیکی سفارت شروع به حفاری کند و به تروریستها توضیح داده شد که نشت گاز در خیابان پیش آمده، ولی این کار به عصبیتر شدن آنها منجر شد و در نتیجه پلیس عملیات را متوقف کرد. سرهنگ دوم مایک رُز، فکر دیگری داشت؛ اینکه هواپیماهایی که در فرودگاه هیترو فرود میآیند کمی پایینتر پرواز کنند تا سروصدای عملیات مأموران در صدای هواپیما خفه شود. این بار عملیات موفق بود.
اگرچه عون اجازه داد که مهلت اول و دوم بدون رویدادی خاص بگذرد، در اواخر روز دوم تقاضاهایش را تغییر داد. حالا او میخواست که سه سفیر از کشورهای عربی به عنوان میانجی مذاکرات وارد عمل شوند و موجبات خروج آنها از بریتانیا را فراهم آورند. این موضوع البته به مذاق دولت بریتانیا خوش نیامد، همانطور که تاچر در خاطراتش مینویسد: «ما شدیداً در اینباره تردید داشتیم. خطر این بود که اهداف آن میانجیها با اهداف ما در تناقض باشند. افزون بر این، اردنیها که ما بیشتر از سایرین میتوانستیم به آنها اعتماد کنیم، از دخالت در این موضوع سر باز زدند.»
روز سوم
عون از اینکه پلیس ارتباط تلفنی و تلکس داخل سفارت با بیرون را قطع کرده بود به شدت عصبانی بود، اقدامی که پلیس در جهت محروم کردن گوشهای مشتاق بیرون از خواستههای تروریستها انجام داده بود. عون در تلافیِ این کار، تهدید کرد که یکی از گروگانها را میکشد، و با تهدید تفنگش از مصطفی کرکوتی، یک خبرنگار عرب خواست که دکتر عزتی، وابسته فرهنگی ایران را به نزدش بیاورد. لاک سعی کرد عون را از این کار منصرف کند و به او گفت که با پلیس بر سر این موضوع حرف میزند. عون موافقت کرد: «ولی بیهیچ حیله و زرنگبازی، وگرنه گروگانها را میکشم.» لاک از یکی از پنجرههای طبقه اول فریاد زد: «گروگانی کشته خواهد شد مگر آنکه به عون اجازه دسترسی کامل به تلفن و تلکس بدهید.» وقتی این تقاضا هم با مخالفت پلیس روبرو شد، عون تفنگش را سفتتر به شقیقهٔ عزتی فشار داد اما بعد او را به سمتی هل داد و رو به بیرون گفت: «میخواهم با کسی از بیبیسی حرف بزنم، کسی که هریس را بشناسد. چند ساعت دیگر مهلت جدید را اعلام خواهم کرد.»
پلیس سرانجام در ساعت ۳ به وقت محلی، تونی کراب، مدیر بخش اخبار بیبیسی و دوست صمیمی هریس را به محل آورد. کراب به دقت خواستههای تروریستها را که از زبان هریس فریاد میشد یادداشت کرد: وسیلهای نقلیه که مردان مسلح، گروگانها و یک سفیر عرب را به فرودگاه هیترو برساند؛ گروگانهای غیرایرانی در این فرودگاه آزاد میشوند و هواپیمایی باقیِ گروگانها، مردان مسلح و سفیر را به کشوری نامعلوم در خاورمیانه (به احتمال زیاد عراق) میرساند که به محض رسیدن تمام گروگانها آزاد میشوند. عون همچنین تأکید داشت که خواستههای او و گروهش بعدازظهر همان روز از تلویزیون بیبیسی پخش شود و «صدای مظلومیت آنها به گوش جهانیان برسد».
در همان حین، پلیس پس از تلاش و جستجوی بسیار توانست سرایدار سفارت را که در تعطیلات بود بیابد. او اطلاعات ارزشمند و مفیدی در رابطه با ساختار و چیدمان دکوراسیون داخل سفارت و تغییرات احتمالی در بنای آن در اختیار پلیس گذاشت؛ از جمله اینکه پنجرههای طبقات همکف و اول ضدگلوله شده بودند (طبق پیشنهاد SAS به شاه) و پشت در چوبی مقابل سفارت دری امنیتی از فولاد تعبیه شده است. اطلاعاتی که اگر در دسترس پلیس و نیروهای ویژه قرار نمیگرفت، ممکن بود طرح اول حملهٔ سریع به داخل سفارت که شامل ورود از پنجرهها و درب مقابل ساختمان بود، اجرا شود و به فاجعهای عملیاتی و کشته شدن گروگانها به دست تروریستها وحشتزده بیانجامد.
تا اواخر بعدازظهر، لحظه به لحظه به خشم عون افزوده میشد. وی تمام بعدازظهر را پای اخبار رادیو بیبیسی نشسته و از اینکه اهداف و شرح مظلومیت آنها به درستی در این اخبار منعکس نشد عصبانی و سرخورده شده بود. بیبیسی خواستههای او را خلاصه و در اوج ناباوری و خشم عون آنها را به غلط گزارش کرده بود. در حالی که تروریستها خواسته بودند میانجیگران عرب از طریق گفتوگو با دولت بریتانیا وارد مذاکره شوند، بیبیسی گفته بود که آنها خواهان انجام مذاکرات میان سفرای کشورهای عرب با مقامات ایران شدهاند. بدین ترتیب بعدازظهر روز سوم با تنش و حساسیتهای بسیار به شب رسید.
روز چهارم
ساعت ۶:۰۵ صبح، تلفن مداربسته مرکز کنترل پلیس زنگ خورد و معاون مسوول مذاکره با تروریستها با ادب و احترام پاسخ داد، ولی حرفش تمام نشده، عون غضبناک گفت: «شما دروغگویید. شما سر من کلاه گذاشتید و سر خواستههایم فریبم دادید.» مأمور مذاکره با خونسردی سعی کرد عون را آرام کند و موضوع مکالمه را تغییر دهد و از او پرسید صبحانه چه میل دارد برایش بیاورند. عون دستبردار نبود و خواست که هرچه سریعتر با یک سفیر عرب حرف بزند، ولی به او گفتند که مقامات دارند تمام تلاش خود را برای میسر ساختن این کار انجام میدهند ولی این کاری نیست که به این سرعت بتوان انجام داد. در واقع وزارت امور خارجه بریتانیا در آن زمان مشغول مذاکره با دیپلماتهای اردنی، کویتی و سوری بودند تا بتوانند راهحلی برای گشودن این گره کور سیاسی بیابند. اما تمام این حرفها تنها استراتژی معمول پلیس بود برای خرید وقت از تروریستها. واضح بود که دولت بریتانیا نه علاقهای به برآورده ساختن تقاضای میانجیگری اعراب داشت و نه حاضر بود تروریستها به راحتی کشور را ترک کنند. عون تمام اینها را فریب خواند و به پلیس گفت که به سبب عدم توجه به خواستههای او گروگانهای انگلیسی آخرین گروگانهایی خواهند بود که آزاد میشوند. وی همچنین خواست که دوباره تونی کراب را به آنجا بیاورند، خواستهای که در صورت عدم اجابت به قیمت جان یک گروگان تمام میشود.
کراب ساعت ۳:۳۰ بعدازظهر آمد، هریس پای تلفن به شدت از او بابت تأخیر در پخش خواستههایشان و نادرست بودن گزارش پخششده انتقاد کرد، ولی در این میان مأمور مذاکرهٔ پلیس به میان مکالمهٔ آنها دوید و گفت که بیبیسی حاضر است بیانیهٔ عون را بیکم و زیاد پخش کند. بیانیهٔ عون از زبان مصطفی کرکوتی از طبقه همکف فریاد شد و کراب به دقت یادداشت برداشت. عون نمیخواست این بار هم شکست بخورد و از پلیس تضمین خواست که بیبیسی این بیانیه را به دقت و کلمه به کلمه از بخش بعدی خبر پخش کند. در عوض، مأمور مذاکره از عون خواست که حسن نیت خود را نشان داده و در مقابل چند گروگان را آزاد کند. عون کمی مکث کرد و گفت: «ما یکی را آزاد میکنیم.» ولی مذاکره کننده بیشتر میخواست. باز هم مکث و «دو نفر را آزاد میکنم» و بالاخره معامله انجام شد. کمی بعد دو گروگان برای آزادی انتخاب شدند: علیقلی غضنفر، معلمی پاکستانی که بعدها معلوم شد به خاطر صدای خروپفاش که نمیگذاشت کسی بخوابد آزاد شده. دومین گروگان، صانعی گنجی، زنی حامله بود. درخواست عون این بود که ابتدا بیانیه پخش شود بعد گروگانها را آزاد میکند، ولی پلیس بر حرفش پافشاری میکرد و از او خواست که اول آنها را آزاد کند.
عون از خشم گوشی تلفن را به زمین پرت کرد و گفت که در ساعت ۹ شب، اگر بیبیسی بیانیهٔ او را کامل و سالم پخش نکند یک گروگان را خواهد کشت. کرکوتی طاقتش طاق شده بود، به پای عون افتاد و التماس کرد که گروگانی را نکشد. نمیدانیم حرفهای کرکوتی چه بود، ولی نتیجهاش این شد که عون پذیرفت گروگانِ حامله را زودتر از مهلت ساعت ۹ آزاد کند. بیانیهٔ عون در اخبار ساعت ۹ پخش شد. در پی این اتفاق، علیقلی غضنفر هم از درب مقابل سفارت بیرون آمد و عرض خیابان را تا آمبولانس پیمود.
آزادی هر گروگان تا حدی مقامات را آسودهتر میساخت ولی گروه ویژهٔ SAS همچنان مشغول به طرحریزی عملیات ضربت بود. در ساعت ۱۱ شب، تیم ویژه از پشتبام ساختمانهای خیابان پرینسس گِیت، زیر نور مهتاب و در سکوت سنگین شب پیش رفت تا به پشتبام سفارت ایران رسید. بر پشتبام ساختمان نورگیر بزرگی بود که قفلش کرده بودند. یک ساعت کار حساس و دقیق بر روی زوار عایق دور نورگیر، به باز شدن آن انجامید. بدین ترتیب گروه ویژه یک راه امن و آسان برای ورود به ساختمان داشت. همچنین طنابهایی هم پشتِ ساختمانِ سفارت از پشتبام تا پایین نصب شدند تا در صورت لزومِ انجام عملیات ضربت بتوان به سرعت از آنها پایین رفت و از پنجرهها وارد شد.
روز پنجم
تا بعدازظهر، تروریستها حال و روز بهتری از گذشته داشتند، زیرا که بخشهای مختلف خبری اعلام کرده بودند که سفرای عرب پذیرفتهاند با دولت بریتانیا بر سر حل این بحران گفتوگو کنند. و عون دیگر به تنها یک سفیر عرب قانع شده بود. وی همچنین پذیرفت که مصطفی کرکوتی را هم آزاد کند، که از تب میسوخت. در ساعت ۸ این خبرنگار آزاد شد. همانطور که پیش از این گفتیم آزادی هر گروگان اطلاعات جدیدی از وضعیت گروگانها و تعداد و نوع اسلحه تروریستها به پلیس میداد، ولی آنچه همچنان در پردهای از ابهام قرار داشت این بود که آیا تروریستها آنطور که ادعا کردهاند مواد منفجرهای در ساختمان کار گذاشتهاند یا نه.
نیروی ویژهٔ SAS هم دیگر نقشه حمله همهجانبهٔ خود را تهیه و با پلیس هماهنگ کرده بود تا از بروز اشکالات و اشتباهات احتمالی تا جای ممکن جلوگیری شود. این نیروها حالا سرگرم تمرین نقشهٔ حملهٔ طراحیشده در مدل واقعی ساختهشده از چوب در رِجنت پارک باراکس بودند.
روز ششم
مذاکرات با تروریستها تلفنی ادامه داشت، ولی دولت بریتانیا نمیخواست امتیازی به آنها بدهد و هیچ میانجیگر عربی تعیین نشد. فضای پرتنش سفارت لحظه به لحظه ملتهبتر میشد. گروگانهای مرد را که در اتاق ۹ ساختمان حبس شده بودند در ساعت ۶:۳۰ صبح بیدار کردند. عون به لاک گفت که شبِ پیش صداهایی شنیده و شک ندارد که پلیس در تلاش برای نفوذ به ساختمان است. عجیب اینجاست که عون، جای اینکه خود پی این ماجرا را بگیرد، لاک را فرستاد تا سروگوشی به آب بدهد. لاک برگشت و گفت که هیچ کس یا نشانهای از ورود پلیس به ساختمان نیافته است.
بهنظر میرسید اوضاع دارد رو به بهبودی میرود که تلگرافی در ساعت ۱۰ صبح از تهران خطاب به گروگانها رسید. وزیر امور خارجهٔ ایران در این تلگراف گفته بود که ملتش از «استقامت و شکیبایی» گروگانها در این اوضاع دشوار به خود میبالد و افزود: «ما یقین داریم که شما همه آمادهٔ شهادت در راه میهن اسلامی هستید.» این تلگراف و کشف یک برآمدگی در دیوار طبقهٔ اول که عون آن را نشانهای از محل پیشبینیشده برای حملهٔ قریبالوقوع پلیس میدانست، تروریستها را عصبی و هراسان کرد. لاک هم نتوانست عون را قانع کند و عون به او گفت: «پلیسِ شما. آنها پیِ یک کاری هستند، مطمئنم. من ترتیب جدیدی برای گروگانها مشخص میکنم.» بعد به طبقهٔ دوم شتافت و به کمک همراهانش گروگانها را از اتاق شمارهٔ ۹ به اتاق شمارهٔ ۱۰، یا اتاق تلکس منتقل کردند. لاک که دیگر خستگی امانش را بریده بود، در اقدامی دیگر برای آرام ساختن تروریستها پیشنهاد داد که همراه با عون با پلیس حرف بزند. عون به او پنج دقیقه فرصت داد.
لاک و هریس به بالکن طبقهٔ اول رفتند و شروع کردند به صحبت با مأمور مذاکرهٔ پلیس. هریس با لحنی جدی گفت: «گوش کن ببین چه میگویم. زندگی گروگانها در خطر است و زمان به سرعت دارد از دست میرود.» مذاکره کننده پلیس جواب میدهد که آنها هر کاری از دستشان برمیآید دارند انجام میدهند، ولی هریس میگوید که وزارت خارجه کارش را انجام نمیدهد؛ پاسخ میشنود که «این کار زمان میخواهد.» هریس بار دیگر تأکید میکند که زمان زیادی برایشان نمانده و میپرسد سفیر عربی که قرار بود میانجیگر مذاکرات باشد کجاست. مذاکره کننده میگوید: «کارها به بیشترین سرعت ممکن در حال انجام است. وزارت خارجه هنوز سرگرم مذاکره با سفرا است و اگر به اخبار بیبیسی گوش کنید میتوانید تأیید مذاکرات را از آنجا بشنوید.»
ساعت ۱ بعدازظهر، اخبار بیبیسی اعلام کرد که مذاکرات میان اتاق بحران کابینه بریتانیا با سفرای عرب در حال انجام است. در واقع هیچگاه چنین مذاکرهای انجام نشد و هیچ نتیجهٔ نهایی مبنی بر اینکه چه کسی میانجیگری این بحران را برعهده بگیرد اتخاذ نشد. عون خشمگین از شنیدن اخبار، گوشی تلفن را برداشت و مستقیم به مذاکره کننده پلیس گفت: «مهلت شما تمام شد. دیگر حرفی در کار نخواهد بود. سفیر را پای تلفن بیاورید یا اینکه ۴۵ دقیقهٔ دیگر یک گروگان را خواهم کشت.» تا چهل دقیقهٔ دیگر هیچ خبری نشد، تا اینکه ساعت ۱:۴۰ تلفن اتاق فرماندهی پلیس دوباره زنگ خورد. مأمور پلیس گوشی را برداشت و خونسرد گفت: «سلام، من استوارت هستم.» لاک با صدایی لرزان گفت: «استوارت، آنها یک گروگان را گرفتهاند و دارند میبرند که بکشند. پایین پلهها دستهایش را از پشت به نردهها بستهاند. اتفاق وحشتناکی دارد میافتد.» بعد عون با لحنی حاکی از تهدید جدی روی خط آمد: «اگر خواستهٔ من را نپذیرید، او را میکشم.» عون اعتنایی به حرفهای پلیس نکرد و ادامه داد: «به شما گفتم، من خیلی صبر کردم. شما مرا فریب دادید. کسی باید بمیرد.»
گروگانِ مذکور، عباس لواسانی، مدیر ارشد رسانهای و فداییِ ازجانگذشتهای بود که بارها در طول مدت گروگانگیری تروریستها را به خشم آورده بود و وقتی تروریستها شعارهایی علیه جمهوری اسلامی روی دیوار سفارت نوشتند با خشم برخاست و گفت که در راه جمهوری اسلامی آمادهٔ شهادت است.
پس از حرفهای عون، یک دقیقهای به سکوت مرگبار و دلهرهآور گذشت. تا اینکه یک نفر از آن سوی خط تلفن گفت: «من یکی از گروگانها هستم. اسمم لواسانی است.» مکثی کوتاه و صدایی خشمگین فریادزنان میان حرف او دوید که: «اسم نه. اسم نه.» بعد رأس ساعت ۱:۴۵، صداهایی مبهم مثل صدای سه شلیک به گوش رسید.
تیم SAS که هنوز در ساختمان کناری بود، به وضوح صدای شلیکها را شنید. هم مایک رُز و هم رئیس پلیس دِلو میدانستند که این شلیک گلوله بلوف نبوده است. کسی کشته شده بود، حالا دیگر فرماندهان تیم ویژه میدانستند که حمله اجتنابناپذیر است. بیلیِر که آنجا حضور داشت بلافاصله به سمت اتاق بحران دولت رفت و وزیر کشور هم که خارج از شهر بود به سرعت خودش را به آنجا رساند. حساسیت موضوع بسیار بیشتر شده بود و هرچه سریعتر باید کاری انجام میشد.
وزارت کشور به بیلیِر اطمینان لازم را داد که اگر عملیت ضربت انجام شود آنها مداخلهای در آن نخواهند کرد و در صورت شکست عملیات تمام مسوولیتها را برعهده میگیرند. بیلیِر هم بلافاصله با رُز تماس گرفت و دستور آمادهباش نیروها را داد. در ساعت ۵ بعدازظهر رُز به دِلو اطلاع داد که نیروهای او آمادهٔ حمله هستند و از زمان دستور حمله تا شروع آن کمتر از ۱۰ دقیقه طول خواهد کشید که این نیروها وارد ساختمان سفارت شوند. کمی بعد لاک به پلیس اطلاع داد که تروریستها تهدید کردهاند گروگانهای دیگری را هم خواهند کشت و در حال حاضر سرگرم جابهجا کردن مبلمان و اثاثیه هستند تا دربها و پنجرهها را بپوشانند. پلیس که میدانست دیگر زمانی برای از دست دادن نمانده، امام جمعه مسجدی در خیابان رِجنت را آورد تا با عون حرف بزند. در طول گفتوگوی این دو، صدای سه شلیک دیگر هم شنیده شد که عون گفت یک گروگان دیگر را کشتهاند و دیگر گروگانها را یک به یک از ۳۰ دقیقهٔ دیگر خواهند کشت. کمی بعد جنازهٔ لواسانی از درب جلویی سفارت بیرون انداخته شد. کالبدشکافی فوری روی جسد او نشان داد که وی یک ساعتِ پیش مرده است، بدین ترتیب همه به این شک افتادند که لواسانی دومین گروگان کشته شده باشد. در واقع لواسانی تنها کسی بود که تروریستها کشتند، ولی در آن زمان ترتیب وقایع به گونهای بود که همه پنداشتند دو نفر کشته شدهاند. طبق قوانین به محض کشته شدن یک گروگان، پلیس دیگر مذاکره را متوقف میکند و تنها به عنوان ابزاری برای وقت خریدن جهت حملهٔ نیروهای ویژه به آن ادامه میدهد. این بود که با دیدن جسد لواسانی، رئیس پلیس لندن با وزیر کشور تماس گرفت و اجازه خواست که کنترل اوضاع را به SAS بسپارد. وزیر کشور با نخستوزیر تماس گرفت و تاچر اجازه را صادر کرد. بیلیِر بعد از صدور مجوز دستور حمله را به رُز داد. بدین ترتیب اکنون سفارت و منطقهٔ پیرامون آن از اینجا به بعد تحت کنترل وزارت دفاع قرار گرفت.
دِلو به مأموران مذاکرهکنندهاش دستور داد که تاکتیک خود را به کل تغییر دهند و عون را با حرف زدن درباره امتیازاتی که میخواست سرگرم کنند. مذاکرهکنندگان هم به عون گفتند که خودرویی برای بردن آنها به فرودگاه در راه است، از او پرسیدند که میخواهد این خودرو کجا توقف کند، چه کسی آن را خواهد راند و از این قبیل سوالها. همچنین به او گفتند که سفیر عراق در راه است تا به عنوان میانجی به آنها بپیوندد. در همین حین دو تیم چهارنفرهٔ SAS از پشتبام به ساختمان سفارت نزدیک میشدند و تکتیراندازان ارتش در میان درختان یا در ساختمانهای اطراف منتظر فرصت مناسبی بودند که به حمله کمک کنند.
عجیب آنکه افراد داخل سفارت تلویزیون را روشن نکردند تا ببینند آنچه را که میلیونها نفر در سراسر جهان قرار بود ببینند. در آن زمان، ۲۰ گروگان در سفارت بودند، که ۱۵ نفرشان همگی مرد، در اتاق شمارهٔ ۱۰ بودند، اتاق تلکس سفارت که در طبقهٔ دوم و سمت خیابان قرار داشت. ۳ تروریست این گروگانها را تحت نظر داشتند، که به طور نامنظم به اتاقهای دیگر هم سر میزدند. در همین حین، ۵ گروگان زن، همه از کارکنان سفارت، در سوی دیگر ساختمان در اتاق شمارهٔ ۹ تحت نگهبانی یک تروریست بودند. عون پای تلفن بود که پلیس هنوز اعتقاد داشت در طبقهٔ اول است. تنها راه ورودی از جلوی ساختمان از طریق بالکن طبقهٔ اول بود، که البته پنجرههای ضدگلوله داشتند و باید با مواد منفجره از سدشان رد میشدند. بعد از کشته شدن لواسانی نیروهای ویژه میدانستند که تروریستها آمادهٔ وقوع یک حمله هستند و اصل غافلگیری چندان کارایی ندارد، ولی با اینحال حیاتی بود که حمله از جلو و پشت ساختمان بهطور کاملاً همزمان صورت بگیرد.
تیم قرمز روی پشتبام بودند و نقشه این بود که دو تیم چهار نفره، یکی از بالکن طبقهٔ دوم در پشت ساختمان وارد شود و تیم دیگر از بالکن طبقهٔ سوم، و افراد بیشتری از نورگیر بالای پشتبام وارد طبقهٔ چهارم ساختمان شوند. تیم آبی هم وظیفهٔ حمله و کنترلِ طبقات همکف و اول و نیز زیرزمین سفارت را برعهده داشت. شروع حمله با انفجاری ساختگی اعلام میشد که در میانهٔ ساختمان بالای طبقهٔ دوم رخ میداد. در این حالت تروریستها با شنیدن انفجار حواسشان پرت میشد و زمینه برای حمله گازانبری از بالا و پایین نیروهای SAS آماده میشد.
حملهٔ نیروهای ویژه
ساعت ۷:۲۳ بعدازظهر، عملیات نجات نیمرود با رمز «هاید پارک» آغاز شد، ولی مشکلات از همان آغاز گریبان حمله را گرفت. عون که هنوز پای تلفن با پلیس حرف میزد با شنیدن صدا، رفت که ببیند چه شده. و از سوی دیگر عملیات حمله دو تیم آبی و قرمز آن طور که پیشبینی شده بود همزمان آغاز نشد. برای توضیح بهتر این حمله دو تیم قرمز و آبی را به طور مجزا شرح میدهیم و بعد آنها را با توجه به منطقه تحت مسوولیت به پنج تیم چهار نفره تقسیم میکنیم.
تیم قرمز
گروه اول از تیم قرمز از شیشهٔ مقابل پلههای طبقهٔ دوم وارد شد و از پلهها بالا رفت تا طبقات سوم و چهارم را تخلیه کند. گروه دوم از تیم قرمز، از بالکن طبقهٔ دوم که پشت ساختمان بود وارد شد. قرار بود این تیم بعد از وقوع انفجار در مقابل ساختمان با منفجر کردن پنجرهها وارد ساختمان شوند. انفجار انجام شد و عون رفت که ببیند چه شده. در همین حین گروه دوم حرکت به پایین را با استفاده از طنابهایی که از پشتبام آویزان بود آغاز کرد اما فرماندهٔ گروه در میانهٔ راه گیر افتاد. گروه نارنجکهای کورکننده را به داخل طبقهٔ دوم انداخت که به آتش گرفتن روزنامهها و پردهها انجامید و فرمانده را که بالای پنجره آویزان بود سوزاند. وی علیرغم سوزش شدید توانست خود را نجات دهد و بعد از پاره کردن طناب روی بالکن طبقهٔ دوم فرود بیاید. بدین ترتیب گروه توانست وارد ساختمان شود.
در همین حین، گروگانگیران در اتاق تلکس به روی گروگانها آتش گشودند، وقتی برای از دست دادن نمانده بود. در این حرکت دیوانهوار، یکی از گروگانگیران وابسته رسانهایِ سفارت، علیاکبر صمدزاده، را از ناحیهٔ سینه هدف قرار داد و او در جا جان سپرد. کنار او، دکتر غلامعلی افروز نشسته بود که پیشتر از ناحیهٔ صورت مجروح شده بود و این بار از پا هدف گلولهٔ گروگانگیران قرار گرفت. احمد دادگر، پزشک سفارت، که کنار افروز نشسته بود از ناحیه سینه گلوله خورد اما بعد نجات یافت. عباس فلاحی، دربان سفارت هم هدف گلوله قرار گرفت اما یک سکهٔ پنجاه سنتی در جیبش سر راه گلوله ایستاد و جان او را نجات داد. در همین حین، باقیِ تیمِ قرمز از پشت وارد اتاق تلکس شدند و تروریستها به میان گروگانها دویدند تا خود را نجات دهند.
به گفتهٔ موریس، رانندهٔ سفارت و تنها انگلیسی حاضر در آن اتاق، گروگانگیران خود را تسلیم نکردند و نیروهای SAS مجبور شدند از گروگانها بخواهند آنها را شناسایی کنند. یک تروریست بلافاصله شناسایی شد و با گلولهای میان پیشانی در جا کشته شد. بعد یکی دیگر هم پیدا شد و روی زمین اتاق خوابانده شد، اما به خاطر حرکات مشکوک به او هم شلیک شد. بعد که او را برگرداند دیدند نارنجکی در دست داشته. همه گروگانها به علاوهٔ گروگانهای زن به طبقهٔ اول برده شدند، در حالی که هنوز یکی از گروگانگیران میان آنها پنهان بود.
تیم آبی
گروه سوم از تیم آبی، از پنجرهٔ بالکن طبقهٔ اول وارد شد. این گروه مواد منفجره را روی پنجره نصب کرد ولی پیش از آنکه آن را منفجر کند متوجه شد که سیم هریس زیادی به پنجره نزدیک است. آنها فریاد زدند و از او خواستند که روی زمین بخوابد، و بعد پنجرهها را منفجر کردند. به محض اینکه لاک یکی از نیروهای SAS را دید، تفنگ کالیبر ۳۸ خود را که از زمان آغاز گروگانگیری پنهان کرده بود کشید و به سمت عون نشانه رفت. عون هم تفنگ خود را به سمت او نشانه رفته و آمادهٔ شلیک بود که یکی از نیروهای ویژه جلو رفت، لاک را کنار زد و چندین بار به عون شلیک کرد.
با ورود گروههای دیگر تیم آبی و پیوستن آنها به تیمهای قرمز که از طبقات بالا آمدند، تمام ساختمان تحت کنترل درآمد. گروگانها از درب پشتی ساختمان بیرون برده شدند و در حین این عملیات، آن تروریست دیگر که میان آنها پنهان شده بود هم شناسایی شد.
* این مطلب روز ۲۷ آذر ۱۳۹۰ در پرونده «کار، کار انگلیسیهاست» منتشر شده بود.
نظر شما :