از حوزه تمدن نوروزی تا تهران به منزله «ژنو شرق»
نادر صدیقی
بو که تغییری کند تقدیر شوم روزگار (اقبال)
تاریخ ایرانی: ایران آنچنان که اقبال لاهوری به عرصه تخیل در میآورد میتوانست جایگاه سازمان مللی کسب کند و به قول او «ژنو شرق» شود. آنچه که خیالواره ژنو شرق را برای اقبال ممکن میساخت ترکیب رنگارنگ و چندین فرهنگی و چند زبانی ایران تاریخی بود. بقایای ساختار نامتمرکز و متکثر امپراتوریایی ایران که قانون اساسی مشروطه در قالب قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی و در ذیل نام «ممالک محروسه ایران» شکلی دموکراتیک بدان داده بود، فراتر از یک واحد تکهویتی و دولت - ملتی، چهرهای سازمان مللی به ایران میبخشید. این تنوع و تکثر هویتی در جریان عبور قزاقهای کودتای رضاخان از قانون اساسی مشروطیت و در فرایند آمرانه گذار به تکهویتی آریایی نسخهبرداری شده از فاشیسم ایتالیا و نازیسم آلمان رنگ باخت و جای خود را به هویتی ملیگرایانه داد. اقبال، تخیلی ترکیبی و چند هویتی از ایران تاریخی در ذهن میپروراند و بر خلاف اندیشههای نژادپرستانه زمانه که تبادل فرهنگی عربی - ایرانی را به کمک استعارههای ناموسی نظیر «تجاوز» و «هتک هویت» ارزشداوری میکردند، استعاره «ازدواج» را در تعبیر عاشقانه آن، به کار میبرد و مام میهن ایران را پرورشدهنده طفل نوپای اسلامی میدانست و از موطن ایران به منزله کشتگاه نهال تمدنی اسلامی دفاع میکرد. او در این باره از برآمیزی مشروع فرهنگ ایرانی با فرهنگ عربی - سامی و اسلامی سخن میگفت. اقبال در روزگاری از مزایای برآمیزی و تبادل فرهنگی سخن میگفت که ملیگرایی زمانه او، در همه اشکال آریایی - نازیستی و فاشیستی - کمالیستی تضاد و تخالفی میان خلوص، اصالت و امتزاج و برآمیختگی افکنده بود. یعنی روزگاری که ملتسازان پادگانی در ایران از «رخنه و نفوذ فرهنگ تازی و ترکی» سخن میگفتند و ملتسازان پادگانی در ترکیه همین گفتمان را علیه «رخنه و نفوذ مدنیت عجم» بر زبان میآوردند و ناسیونالیسم نوپای عرب نیز همین گفتمان نفوذ و رخنه و تهاجم فرهنگی را علیه هر دو به کار میبرد. استاد کریمی حکاک در نقد روایت رضاخانی این گفتمان تکهویتی و تبادلستیز میگوید: «نژادپرستان همواره نژاد خود را ناب و پاک میخواهند، و تمام گفتار یاوهای که درباره نژاد آریایی میشود بر همین اساس {طرد چند رگهسازی فرهنگی} است. درحالی که اگر ما دورگه بودن یا آمیخته بودن را هنجار قرار دهیم، ناگزیر هنجاری وجود خواهد داشت که در آن دیگر تخالف میان خالص بودن یا ناخالص بودن از میان برداشته میشود.»
عربستیزی، تکثرستیزی فرهنگی و اسلامستیزی هر یک از تکهویتیهای آریایی - رضاخانی و یا ترکی - کمالیستی ایران و ترکیه در طول تاریخ معاصر نوعی فقر تخیلی را نیز در وجه بیان ادبی دامن میزد که سرشتی دو ارزشی یعنی سیاه - سفید داشت و رنگارنگی را بر نمیتافت. در حالی که در عصر مشروطه و جنبش قانون اساسی عثمانی در نیمه دوم قرن نوزدهم، خیالواره تاریخی صدر اسلامی و شورایی بودن ساختار آن عصر جنبهای رمانتیک و شورانگیز به پارلمانگرایی و انتخاباتطلبی میداد، در عصر گذار آتاتورکی و یا رضاخانی از مشروطه چنین خیالوارهای در دسترس ملتسازان پادگانی و امنیتی زمانه وجود نداشت. نقبزنی ملتسازان نظامی آن عصر به اعماق تاریک هزارههای تاریخ، لحظاتی از رویارویی «ایران - انیران» (روایت تکهویتی آریایی) و یا «ترکها - عجمها» را در دسترسشان قرار میداد که به کار هویتسازی ملی میآمد و نه دموکراسیسازی و تاسیس قانون اساسی که بنیاد آن ملیگراییها بر ویرانهسازی آن استوار شده بود. حتی امروزه نیز دموکرات - انقلابی پرآوازهای نیز چون ماندلا آنگاه که میخواهد بنای دموکراسی را در کشورش معماری کند به سیاهگرایی نژادی متوسل نمیشود بلکه در خیالواره زیسته خود لحظاتی از نوجوانی را به خاطر میآورد که سخت تحت تاثیر ماهیت دموکراتیک شوراهای محلی زادگاه خود قرار داشته و تصویری رمانتیک از آن ایام میپروراند که: «سخن هر کس شنیده میشد، رئیس و رعیت، رزمنده و پزشک، دکاندار و کشاورز، زمیندار و کارگر.» (ماندلا، راه دراز آزادی)
همچنانکه تجربه فاجعهبار و خونین و دیکتاتورزده و جنگزده عصر سپری شده نشان داده، از دل خیالواره «ایران - انیران» و یا سرنمونهای آتاتورکی و استالینی این قبیل سیاه - سفیدسازیها و غیریتپردازیها از هویت همسایگان، هرگز دموکراسی زاده نمیشود اما از دل بازپروری ادبی و بازسازی دموکراتیک آن تنوعات و تکثرهای فرهنگی و زبانی و قومی که ملیگرایی تکهویتی بر فراز ویرانههای آن رویید میتوان به اشکال تازه و مهربانهتری از همبستگی ملی و فراملی و منطقهای نایل گردد که هم با صلح و هم با توسعه و رفاه و دموکراسی و ارزشهای حقوق بشری و جهانشمول تلائم و سازگاری دارد. از همین جا بر میخیزد اهمیت نوروز در مرحله تکامل کنونی و چند فرهنگی کنونی آن میراث شریف منطقهای. نوروزی که امروز روحانی به ملتهای نوروزی منطقه تبریک گفته و اعتدال نوروزی را به برقراری «موازنهای ظریف میان فرهنگ ملی، فرهنگ دینی و فرهنگ جدید» متصل میسازد تفاوتی بنیادی دارد با نوروزی ملیگرایانه و تکهویتی که هیتلر در ۲۰ مارس ۱۹۳۸ به رضاشاه تبریک میگفت. یعنی بر خلاف آن آریاپرستی و یا ترکپرستی کپیبرداری شده از سرنمون موسولینی و هیتلر که چند رگهسازی فرهنگی و هویتی را نوعی «حرامزادگی» و یا «خیانت ملی» محسوب میکرد ما به برداشتی تازه از مدرنیته منتقل شدیم که زیباییشناسی آن، هویت ترکیبی و بسگانه را ارج مینهد و در چنین فضایی پست مدرن است که روحانی در جشن جهانی نوروز در کابل از ترکیب سه هویتی «جمهوری»، «اسلامی» و «افغانستان» سخن میگوید. گفتمان اعتدال که در این خیالواره جدید با تابلوی نوروزی همبسته میشود بر خلاف آن سرنمون فاشیستی ملیگرای قرن گذشته، نه بر مبنای انکار هویتهای دموکراتیک، جمهوریتی و اسلامی به سود هویت تکواره ملی که بر ایجاد «توازن ظریف» میان آن سه هویت استوار شده که ترکیب سه بنیادی «جمهوری، اسلامی و ایرانی» یکی از روایتهای آن است. خیالواره نوروزی در آنسوی زاگرس و در تلاقیگاه تمدنی بینالنهرینی - آناتولیایی نیز امکانپذیر بودن «دنیایی دیگر» یعنی جهانی در فراسوی مرزبندی میان «ما» و «آنها» را در دسترس ذهن و ضمیر قرار داده است. فرهاد کنتل، جامعهشناس نواندیش ترک مینویسد: نوروز برای ما به راستی موجب نوزایی شد و در جریان این تولد دوباره جنبه «بهبود یافته» ما به جنبه «هراسآلود» ما میگوید: آرام باش، ببین نوروز جشن گرفته شد، و نشان داد که میلیونها انسان چگونه در حسرت صلح هستند و از جنگ به تنگ آمدهاند.
نوروز در خیالواره مذکور از آن جهت شفابخش و توانبخش تلقی میشود که بیماری ترس از چندهویتی و برآ میزیهای فرهنگی را علاج میکند و رویای یک همبستگی جدید را در فراسوی مرزکشیهای ضد شهروندی ملیگرایی تحققپذیر جلوه میدهد: «در این نوروز دیدیم که «دنیایی دیگر»، «دنیایی بدون جنگ» تا کجا ملموس و ممکن است. امکانپذیری چنین جهانی را دو جنبش برخاسته از ریشههای واقعا اجتماعی جامعه ما نشان دادند. دو جنبش اسلامی و کردی که جمهوریت همواره آن را در معرض غیرخودیسازی قرار میداد، تحقیر میکرد، و با انکار هویت مستقلشان در معرض همسانسازی قرار میداد امروزه به روایتهایی تازه دست یافتهاند که صلح را به ما هدیه میکند.»
نوروز در کاربرد مذکور یعنی عادتشکنی در ترسهای مالوفی که ملیگرایی تکهویتی آن را بدل به ملکه ذهن کرده و یعنی پشت سر گذاشتن ترس از هویت دیگری و تمرین همزیستی فرهنگی با هویتهای غیر: «زیرا عادت زیادی به دوگانهسازی کردهایم. از منظر جنبه بهبود نایافته و ترسنده ما زندگی صرفا به دو بخش سیاه و سفید تقسیم میشود برای کسانی که با ترس بزرگ شدهاند، و از عینک «ما» و «آنها» مینگرند، صلح امکانپذیر دیده نمیشود... آنها نمیتوانند در «دیگری» چیزی درباره «ما» بیابند.»
نوروز به این ترتیب در برآمد فراملی و حوزه تمدنی خود و از طریق پیوند یافتن با مفاهیم سیاسی و اندیشگی جدید، کهنگی ساختار دولت - ملتهای تمرکزگرا و تکهویتی را آشکار میکند و لزوم گذار به ساختارهای چند هویتی، چند زبانی و ترکیبی را بر ضد سیاه - سفیدسازی دو ارزشی ملیگرایی را در افق قابل دسترس شهروندان قرار میدهد. خود مفهوم «آشتی» که همواره مقال مشترک مراسم آیینی بوده، در جریان مرحله نوین تکامل نوروز چند فرهنگی پذیرای معانی جدیدی میشود که آشتی با تکثرهای هویتی درون ملی و برون خانگی و فرا سرزمینی بخشی از آن است. حتی هوای معتدل نوروزی که در میانه زمستان سرد و تابستان داغ دارد، در خیالواره نوین صبغهای انسانی و حقوق بشری به خود میگیرد و آنچنان که خانم گلچین افشار نویسنده روزنامه طرف چاپ ترکیه میگوید ملهم میانهروی حقوقی و سیاسی میشود: «اتمسفری میانه که از نوروز دیار بکر بر میخیزد نیاز به قوانین انسانی را نشان ما میدهد و نه قوانین سالهای سردی که میکوشیم آن را پشت سر بگذاریم.»
به این ترتیب همه آن سالهای ملیگرایی تکهویتی و قانون اساسینویسی زیر برق سرنیزه نظامیان سیاستورز، در کنار نسیم نوروزی کهنه و سرد و زمستانی جلوه میکند و لزوم نوسازی و باززایی خود ملی و تجدید نظر در مرده ریگ بر جای مانده از اندیشههای منسوخ قرن نوزدهمی و جنگآسای هیتلری با نوزایی نوروزی اتصالی خیالین مییابد. برای فهم مفهوم نوین نوروز کتیبههای باستانی و یادبودهای معماری و اشیا موزهها کمک چندانی نمیکند بلکه باید به کاربران واژه نوروز در میادین و در فضاهای اجرای این مراسم مراجعه کرد و رهایی آن از بند باستانگرایی را دید. نوروز در این بازتولد چند ملیتی و چند فرهنگی و در نحوه به گفتمان آمدن توسط کاربران جدید میتواند فقر بنیادی خیالواره ملیگرایی را تلافی کند. سیطره ملیگرایی و باستانگرایی در عرصه تخیل تاریخی چشم را بر تنوع و تکثر و جریان پیچیده تبادلهای فرهنگی و شکلگیری هویتهای چند تباره نادیده میانگارد اما نگاهی به ترکیب و تنوع امروزی اجراگری نوروزی در گستره وسیعی از کابل و ماورالنهر تا دانوب و بالکان منظرهای رنگارنگ را در میدان دید قرار میدهد که ذهنیت سیاه - سفیدی ملیگرایی نمیتوانست آن را به عرصه تخیل درآورد. چنین نوروزی میتواند پاسخی باشد بر بحران ادبی نخبگان ما که نمیتوانند بیانی ادبی به دموکراسیخواهی و نیز تکثرگرایی فرهنگی بدهند. به عبارت دیگر خیالواره تاریخی ملیگرایی ایرانی هنگامی که از عینک ناسیونال - فاشیسم و تئوریهای منسوخ قرن نوزدهمی به اعماق تاریخ هزارهها مینگرد و یا متون شامخ ادبی را بدل به اسناد هویتی و شناسنامهای ملی میکند نمیتواند گامی در فراسوی دوگانهسازی «ایرانی – انیرانی» نهد و فضای سومی را بگشاید که نوروزی بودن را در ورای دوگانه بهاری - زمستانی در دسترس ذهن و ضمیر مخاطبین قرار دهد. این فقر ادبی در عرصه خیالوار تاریخی به حدی است که نمیتواند تلاش و پیکار برای بنا نهادن آیندهای سرشار از صلح و دموکراسی و عدالت را به خاطرهای تاریخی و تمدنی پیوند زند، زیرا به تحلیل فاضلانه استاد کریمی حکاک «در سطح ادبی، از آنجا که چنین خیالوارهای ساخته نشده و در دسترس ذهن و ضمیر نویسنده قرار ندارد، حتی بهترین کوششهای تواناترین نویسندگان هم در کار القای این خیالواره از راه خلق یک اثر ادبی ناگزیر یا نافرجام خواهد ماند و یا در هم خواهد ریخت...»
اما نوروز اکنون به قلمرو سمبلهای نوینی بدل شده که به سهولت میتواند دموکراسی و صلحطلبی را در خود جای دهد. وقتی در ایران در ایام نوروز انتظار آزادیها و رفع حصرها و حبسها و گشایشها اوج میگیرد و یا در افغانستان مقال نوروز به گفتمان صلح و همگرایی منطقهای پیوند میخورد و در ترکیه گفتمان دموکراتیک کردن هویتی ملی که هرگز دموکراتیک نبوده با نوزایی نوروزی و از نو تاسیس کردن اشکال تازهای از همبستگی ملی و فراملی تلاقی مییابد، در همه این موارد شاهد ترک خوردن مفهوم باستانی و ایستای نوروز هستیم که نوروزی میشود و خود را از طریق برآمیزی با ارزشهای نوین عموم بشری نو میکند. گذار تکاملی از شاکله فقیر مفهوم باستانی نوروز به شاکله گفتمانی روز امکان جدیدی برای گفتار سیاسی در اختیار میگذارد. دلیل کاراکوچان فعال مدنی کرد تبار ترکیه با اشاره به ایام ممنوعیت نوروزی توسط دولت پادگان- بنیاد میگوید: «به میزانی که طبیعت و جامعه در نوروز خود را نوسازی میکند و توازن خود را مییابد، توازن دولت بر هم میخورد!»
در این متن، مقال «نظم» و «توازن» که همواره در استخدام دولت بوده، به کمک معناسازی جدید از نوروز، به تسخیر مخالفت سیاسی در میآید و طرف مقابل متهم به «آشوبسازی» میگردد. در فرایند این صفبندی جدید، توسل به مشی خشونتپرهیزی نوروزی، در جریان عمل تیغ سرکوب نظامیان و امنیتیهای سیاستورز را کُند و بلااثر میسازد. خیالواره نوروزی جدید امکانی بدیع برای گزارههای «خودمان را از نو بسازیم» و «هویت ملی خودمان را از نو تاسیس کنیم» فراهم میسازد و در امتداد همین بصیرت تازهای متولد میشود مبنی بر اینکه آنچه «خود ملی» میپنداشتیم در واقع خودی نبوده و برساختههایی بوده که پدران هویت ملی از ایدئولوژیهای رایج قرن نوزدهمی و یا اندیشههای فاشیستی نیمه نخست قرن بیست اخذ کرده بودند و اکنون در دورانی که تحولات معرفتی امکانها و گزینههای نوینی عرضه میکنند و از آن مهمتر نفس همزیستی فرهنگی هویتهای مختلف در میادین و فضاهای نوروزی عناصر بصری تازهای در مقابل دیدگان ما عرضه میکنند چرا باید به جای مداقه در این تابلوی مرئی چندین هویتی و رنگارنگ کماکان دل در گرو همان ذاتسازی پدران هویت ملی از این یا آن ملیت خودی و بیگانه داشته باشیم و کماکان وفادار عصر پوزیتویسم و فاشیسم و تمرکزگرایی و استعمار باشیم؟ نوروز بخصوص در آن مناطقی از جغرافیای نوروزی جلوهای فراتر از «خانه» دارد و فضاهای آگورایی و دموکراتیک شهری را به تسخیر خود در میآورد و جنبه رویتپذیری در میادین و نوروزگاهها و استادیومها به خود میگیرد، گنجینهای تازه برای توصیفگری و برای بر ساختن گزارههایی از قبیل «نوروز به ما آموخت که...» و یا «نوروز نشان داد که...» در دسترس قرارمی دهد: «...کافی است به میتینگهای نوروزی بنگریم. از آن مهمتر اینکه هویتهای متنوع و نیروهای متفاوت دموکرات که در میادین نوروزی گردهم آمدند و زمین را به زیرپایکوبی بولدوزروار خود کوبیدند، در واقع زنجیرهای بسته شده به زانوان خود را گسستند و ترس درون خود را پاره کرده و به دور افکندند.» (سایت اوزگور گوندم، فروردین ۹۳، ترکیه)
همین نمایش چندین هویتی را در مقیاسی بزرگتر در سطح جشنهای منطقهای نوروز میبینیم و نفس همجوار شدن هویتهای متکثر در فضای نوروزی میتواند مبطل تئوریهای تکهویتی و افسانهسازی نژادی ناسیونال فاشیستها از تخاصم ازلی و ابدی این هویت با آن هویت و ملیت باشد. تبریکها و پیامهای نوروزی جنبه دیگری از این چند فرهنگی و پلسازی بینا-هویتی را به نمایش میگذارند. در بخشی از پیام اوجالان که در اجتماع میلیونی نوروزگاه در آغاز سال ۹۳ دیار بکر قرائت شد، آمده است: «عید خلقهای برادر خاورمیانه و آسیا را که مهد تمدنهای جهان بوده تبریک میگویم.» این وسعتنگری نوروزی و توجه به امکان تازهای که عصر فروپاشی شوروی فراروی دیدارپذیری این میراث مشترک در گستره وسیع جغرافیای تمدن اسلامی نهاده، فرایندی است که از ایران آغاز شد و نقطه آغاز آن به آن سالهایی باز میگردد که هنوز امپراتوری کمونیستی بر سر جای خود بود اما رهبری ایران در امتداد راهی که نامه امام خمینی به گورباچف گشوده بود، از سکوی نوروزی ایران به سوی نوروزهای فرامرزی سمتگیری کرد و نوروز ملل دیگر را تبریک گفت. امروز عبدالله گل رئیسجمهوری ترکیه به خود میبالد که کشورش سالهای نوروزترسی خود را چندان پشت سر گذاشته که حتی پیشقدم شده و پیام تبریک نوروزی به ملتهای دیگر ارسال میکند اما همچنان که آوردیم ابتکار نشاندن پیام ملت ایران بر بال نسیم نوروزی به ایران اختصاص دارد و من در مقاله «دیپلماسی رمضانی صلح» که در ویژهنامه رمضانی روزنامه اعتماد (۹۲.۵.۵) درج گردید به استناد تجربه زیسته خود در آن ایام اشاره کوتاهی به مبانی گشودگی فرهنگی به روی حوزه تمدن نوروزی داشتم که دیپلماسی نوروزی رهبری هم بخشی از دیپلماسی عام فرهنگی در مفهوم ارتباطی و تبادلی بود. ایران در امتداد همین خط حوزه تمدن نوروزی میتواند آنچنانکه روزگاری اقبال لاهوری در سر میپروراند «ژنو ملل شرق» شود و از جمله آن گره صهیونیسم بافته را که هنوز تفاهمنامه ژنو نتوانسته ۵ در صد آن را بگشاید به تدبیر جمعی و با استمداد از امتداد تمدنی خود در منطقه باز کند.
نوروزسازیهای جعلی و کاذب رسانههای جنگ و تحریم صهیونیستی علیه نوروز واقعا موجود ایرانیان و درخشش ایران جدید و تولد دوباره یافته در پای صندوقهای رای و علیه جایگاه مرکزی ایران در خانواده نوروزی منطقه را میبایست در پیوند با همان امکان جدید دید. درست در همان لحظهای که ایران و کشورهای منطقه نوروز را به مثابه فرصتی برای همگرایی فرا سرزمینی بدل میکنند، شاهد بازگشت ارتجاعی به هویتپردازیهای تنازعآلودی هستیم که به خط مسلط برنامههای نوروزی رسانههای جنگ و تحریم بدل شده است. برنامه نوروزی «صفحه آخر» صدای آمریکا که همزمان با جشن جهانی نوروز در کابل به روی آنتن رفت کوششی بود در همان جهت، یعنی تحتالشعاع قرار دادن پیام نوروز چند فرهنگی و نوروز صلح و آشتی میان هویتهای ناهمگن و سپردن آن درخشش تمدنی به محاق نفرتپراکنی قومی. کوشش برای تبدیل نوروز به فرصتی برای کینتوزی صهیونیستی علیه اسلام و اعراب و اقوام مسلمان و تقلیل آیینی چندین فرهنگی و رنگارنگ به تکهویتی مرگبار و پرخاشگر، در مقابل شکوه آن نوروزی که رهبری و رئیسجمهور در تبریکهای خود بر خصلت چند ملیتی و تمدنی آن تاکید میکنند و در برابر فراخوان نوروزی روحانی به غبارروبی و کینهشویی نوروزی سینهها رنگ میبازد.
به طور مشخص برنامه مذکور معطوف به تقابلافکنی میان نوروز ایرانیان با اسلام و عرب بود که ناشیگری مجری آن را دقیقا بدل به ضد خود کرد. برنامهای که نیایش نوروزی ایرانیان را به مثابه «دعای عربی» آماج خود گرفته بود در نهایت به مقاصد القایی مجریان در جهت استحاله نوروز به یک هویت پرخاشگر و جشن نفرتپراکنی علیه عرب و اسلام و سویههای متکثر اقوام ایرانی و اقوام همسایه نرسید. امکان گم شدن و منحرف شدن از مسیر پیشاپیش تعیین شده که در بطن هر گفتار مکالمهای وجود دارد، سمتدهی ضد اسلامی و ضد عربی به نوروز به طور ناخواسته مسیر برنامه صدای آمریکا را به افشای این حقیقت کتمان شده تاریخی کشاند که نوروز در قرون تمدن اسلامی و به یمن مفصلبندی گفتمانی آن با اسلام و اقوام مسلمان حتی در قلب خلافت مسلمانان یعنی در بغداد جشن گرفته میشد. آن هم با چنان شدتی که به نوشته طبری مراسم آتشافروزی شب عیدی و آبریزی صبح عید آن در نوروز سال ۲۴۸ هجری «کار را به افراط» کشاند یعنی بغدادیهای آن روز حتی محتسبان شهر را در معرض باران آبپاشی خود قرار دادند و در شور نوروزی خود مستغرق کردند. مجری برنامه صدای آمریکا با نقل این منظره عربی - نوروزی به تکلفی ناکام کوشید تا از دل توصیفگری تاریخ طبری درباره لحظاتی که از قضا بیانگر اوج خودانگیختی شورانگیزعیدانه بغدادیها بود به «تقابل میان نوروز و اسلام و عرب» جهش کند که بهرام چوبینه کارشناس مدعو برنامه در امتداد همان منظره آبپاشی نوروزی مرکز عربی خلافت اسلامی آب پاکی روی دست او و همه کسانی که نوروز را به بهانهای برای پراکنش گفتمان نفرت علیه اقوام همسایه بدل میکنند ریخت و گفت: «برخلاف تصور خیلی از ایرانیها سقوط ساسانیان در حقیقت سقوط مردم و ملت ایران نبود. سقوط ملت و تمدن و فرهنگ ایرانی نیست...» و گواه آن همان تسامح و حتی خوشآمدگویی اعراب و خلفای عربی بغداد به آیین نوروزی بود. از این رو منظره دیداری نوروز که طبری از نوروز بغداد ۲۴۸ هجری ترسیم میکند نه فقط مبطل تئوریهای نژادپرستانه و آریاپرستی کپیبرداری شده رضاخانی از نازیسم است بلکه لو دهنده یک انحطاط و تنزل بزرگ در کاهش شکوه مراسم و آیین نوروزی است. نوروز احتمالا در همان لحظات گذار ملتسازیهای پادگانی توسط ارتشها و دستگاه امنیتی رضاخانی و آتاتورکی اندک اندک از حوزه عمومی جامعه و دیدارپذیری در آگوراها و میادین شهری (که منظره آگورایی نوروز بغداد نمونه آن بود) به یک حوزه محدودتر عقبنشینی کرده و به عرصه «خانه» محدود شده است. بخصوص آنچه که امروز به «جشن جهانی نوروز» معروف شده با توجه به همان خصلت چند فرهنگی و چند فرهنگی و فراملی و فرا سرزمینی خود به نوعی تداعیگر شکوه نوروزی در قرون تمدنی اسلام و در دوران ماقبل ابداع هویتهای متخاصم ملی توسط ملتسازان پادگانی است.
نوروز امروز در جایگاه چند فرهنگی و چند ملیتی و منطقهای خود وارد فرایند نوینی شده که میتوان به سهولت آن را فرایند «وحدت در عین تنوع» و چند رگهسازی هویتهای ملی، فروملی و فراملی نامید. فراخوان جهانی روحانی برای مبارزه با هویتهای مرگبار و افراطی نمیتوانست بدون سویهٔ مثبت و ایجابی همان مبارزه یعنی بدون لحاظ امری جذاب و شادمانه که در مقام چتر وحدتبخش موتلفین عمل کند، کامل باشد. مفصلبندی گفتمانی روحانی بین آن فراخوان سازمان مللی با «جشن جهانی نوروز» میتواند حلقه مفقوده پروژه خشونتپرهیزی را بازیابی کند: خشم علیه خشونتگرایی به تنهایی نمیتواند وحدتبخش یک جمع باشد، علاوه بر آن باید در جنبه افقی همین ائتلاف، نوعی لذت همبستگی و شور همبودگی به مثابه ملات و سیمان اتصال هویتهای متکثر و چهل تکه عمل کند. چه چیزی بهتر از فوران لذت و شادی چند ملیتی، چند فرهنگی و چند آوایی و کارناوالی در قالب دیدارها و زیارتهای چهره به چهره شهروندان و فعالین مدنی ملل منطقه در درون میادین نوروزی میتواند همبستگی منطقهای را با هم جشنی مفصلبندی کند؟ همجشنی نوروزی ملل منطقه چنانکه روحانی در سخنرانی کابل بدان اشاره کرد میتواند چنان در معرض توانمندسازی مدنی قرار گیرد که بدل به هسته اولیه یک اتحاد جامع منطقهای گردد. آنچه که روحانی در فراخوانی تاریخی و سازمان مللی «هویتهای مرگبار» نامید وجهان را به مبارزه هماهنگ علیه آن دعوت کرد، در جنبه ایجابی خود مستلزم همان چند رگهسازی و مفصلبندی فرهنگی و گفتمانی میان گوناگونی هویتهاست. نوروز در برآمد نوین و چند هویتی و چند آوایی نوین خود یادآور همان تکثرهای فرهنگی و قومیتی است که روزگاری نه چندان دور در این حوزه تمدنی زیسته میشد و مشترکات تمدنی از قبل زبان فارسی، زبان عربی، ادبیات عرفانی، اسلام و جشنهای مشترک و متداخل بینا- فرهنگی نوعی وحدت بین همه آن تکثرها برقرار میکرد. همین مشترکات منطقهای و فرا سرزمینی بود که سرشتی عموم تمدنی و فراملی به جنبشهای مشروطهخواهی و قانون اساسیطلبی به مطالبات اصلاحگران تونسی و مصری و عثمان در دهههای پایانی قرن نوزدهم بخشید و سرایتپذیری آن به ایران عصر مشروطه را تضمین کرد. در دورانی که هنوز قرن و اندی با گیتی جهانی شده امروز توسط فناوری اطلاعاتی و ارتباطی فاصله داشتیم چه چیزی به جز آن مشترکات تمدنی میتوانست در حکم رسانه ارتباطی بین قومیتها و ملیتهای متکثر عمل کند و خصلتی سرایتپذیر به جنبش قانون اساسی اعطا کند؟ متاسفانه عبور پادگانی و نظامی این یا آن سپهدار آریایی و افسر کمالیستی و فرمانده عربی از جنبش منطقهای قانون اساسیخواهی و مشروطهای و گذار فاجعهبار به تکهویتیهای مرگبار ملی والمثنیسازیهای آریایی و ترکی و عربی از الگوهای ملیگرایی فاشیستی و هیتلری همه آن گنجینههای تکثر و تنوع زبانی و فرهنگی و قومیتی را به محاق مهندسی اجتماعی امنیتیهای و نظامیهای زمانه سپرد.
نوروز امروزه در تجلی فرا سرزمینی و فراملی خود در عین اینکه رو به آیندهای پست مدرن دارد، یادآور همه آن داراییهای چند فرهنگی و بینا- فرهنگی است که مدرنیته اقتدارگرا و باستانگرایی ایدئولوژیک و کپیبرداری شده از الگوهای تمرکزگرایی و فاشیستی عصر سپری شده از ملتهای منطقه ربود. محیط عملیاتی مساعدی که مداخلات برون منطقهای برای رشد اشکال جدیدی از هویتهای مرگبار و افراطیگری مذهبی و فرقهای در اختیار گذاشته در پیامد مستقیم و یا پیشبینی نشده و ناسنجیده خود فضای تازهای برای مانور تکهویتیهای ملیگرایانه نیز به وجود آورده تا رنگ و لعابی مدرن به همان ایدئولوژیهای فاجعهبار و منسوخ قرن نوزدهمی ببخشند و از میان نسل جوان یارگیری کنند. نوروز چنانچه در جایی فراتر و مستقلتر از جشن دولتی جهانی، بدل به اجراگری سازمانهای مدنی و چهرههای مستقل هنری و فرهنگی منطقهای گردد میتواند در شکلی جدید و امروزی احیاگر همان تکثرهای فرهنگی از دست رفته و عبور شده توسط هویتهای پرخاشگر ملی - پادگانی باشد.
هنر معماری نفرت، هنر معماری صلح
از هر نوآموزی برآید که همچون ابلهی دوست بدارد؛
اما، پسرم، نفرت برای خود هنری است.
آمارتیاسن برنده نوبل ۹۸ و مولف کتاب «هویت و خشونت» پس از نقل شعر مذکور میپرسد اگر نفرت از مردم کار سادهای نیست و اگر تبدیل انسانها به موجودات تکهویتی و متنفر از هویت دیگری، در چنین جهانی سرشار از وابستگیهای متقابل و پر از تکثر فرهنگی، «هنر» میخواهد و مستلزم مهارتی گفتاری و کرداری است. پس چنین هنری چگونه ممکن است و عملکرد آن چگونه است؟ (هویت و خشونت، ترجمه فریدون مجلسی، ص۲۰۱)
در این موارد پیش از آنکه دهها و صدها هزار کشته و زخمی شوند و میلیونها انسان به زیر خیمههای آوارگی آنسوی مرزها روند، خشونتی خاموش در زبان و ادبیات و گفتار صورت میگیرد. گزاره به ظاهر معصوم «من یک صرب هستم» آنگاه که در دل گفتاری تکهویتی با «به هیچ وجه آلبانیایی نیستم» تلفیق میشود محصولی مرگبار به دست میدهد حتی اگر عجالتا قطره خونی بر زمین آکادمیها و فضاهای رسانهای ابداع آن گزارهها نریزد. وقتی روزنامهای تیتر «شب طلایی آریاییها» را برای توصیف یک برد ملی بر میگزیند و به این ترتیب همه بسگانگیهای زبانی و قومی و مذهبی و فرهنگی یک ملت را به یک توهم تکهویتی تنزل میدهد و یا هنگامی که رسانهای دیگر بر مبنای منطقی مشابه در آنسوی خلیج فارس و ماورای نهرهای دجله و فرات عرب بودن را با گزاره هویتی «به هیچ وجه ایرانی نبودن» بر میآمیزد چه چیزی جز آنچه که زمانی گاندی در تحلیل مخاطرات اولویتبخشی انحصاری به یک قوم و به یک هویت، «کالبدشکافی زنده» یک ملت نامیده بود رخ میدهد؟
کالبدشکافی زنده زنده یک قوم و یک ملت که در طول تاریخ با هزاران رشته و رگ و ریشه مرئی و نامرئی به تکثر خانگی آویخته و به تعلق همسایگی آغشته شده کار آسانی نیست و این «هنر» ایدئولوژیها و مکتبهای تکهویتی استالینیستی و یا ناسیونال فاشیستی است که از طریق سرمایهگذاری گفتمانی و کرداری بر یک سلسله تفاوتها، مرزهای خونین و برناگذشتنی بین این ملت و آن ملت میسازند: «هنر جنگی خشونتپروری بر اساس برخی از غرایز اولیه قرار میگیرد و از آنها برای پس راندن آزادی اندیشه و امکان استدلال آرام استفاده میکنند... یک هوتو در واقع یک هوتو است، یک «ببر تامیل» آشکارا یک تامیل است، یک صرب به هیچ وجه آلبانیایی نیست، یک اصیلزاده آلمانی با ذهنیتی مسموم از فلسفه نازی قطعا یک اصیلزاده آلمانی است. کاری که برای تبدیل آن احساس خودشناسی به ابزاری کشنده باید صورت بگیرد، عبارت است از (۱) نادیده انگاشتن ربط یا علقه همه وابستگیها و پسوندهای دیگر، و (۲) بازتعریف نیازهای آن هویت «تکی»، به شکلی مشخصا ستیزهجو. در اینجا است که به آن ابتذال و نیز پریشانیهای درکی و مفهومی امکان به درون خزیدن داده میشود.» (پیشین، ص۲۰۳)
امروزه ما ساکنین خاورمیانه کنونی چنان به درون خیمه هویتهای تکواره ملی و یا مذهبی و قومی خزیدهایم که یادمان رفته که این جهانبینی خیمهوار و نفرتهای پناه گرفته در ذیل آن، یک اختراع و یک ابداع گفتمانی جدید و بیآنکه کمترین پیوندی با مدرنیته دموکراتی داشته باشد تقلیدی ناقص و دست چندم از مدرنیته اقتدارگرایانه قرن نوزدهمی است و قدمتی بیش از چند دهه و حد اکثر یک قرن ندارد. هیچ چیز بیشتر از بدیهی انگاشتن هویتهای تکواره و عادی دانستن نفرت و خون و آتشهای برخاسته از توهمهای تکهویتی به تداوم خشونت کمک نمیکند. به یمن پیشرفتها معرفتی و تحولات نوین علوم انسانی آموختهایم که قدرت و خشونت از طریق پنهان ساختن تاریخ خود عمل میکند و بر کارآیی خود میافزاید. عدم آگاهی از تاریخ و یا به عبارت دقیقتر تاریخچه تبارشناسی کوچک و مشخصی که در پس معماری این نفرت قومی و یا آن هویت ملی و مذهبی وجود دارد منجر به این میشود که ما تاریخ تنازعات اکنون را به اعماق تاریکی هزارهها ببریم و گمان کنیم که آن هویتها به نحو ماهوی و ازلی و ابدی و مستمر در جنگ بودهاند و یا همواره نطفه جنگی خاموش را با خود حمل میکردهاند که به بهانهای ناچیز در مقطعی معین فعال شدهاند.
در سطح درون تمدنی میتوان گفت که مرزکشیهای قاطع هویتی میان این ملت و آن همسایه و میان این مذهب و آن مذهب، بیآنکه سرشت ازلی و ماهوی داشته باشند عمدتا فرآوردههای گفتمانی ماتریس جنگی نیروهای برون منطقهای است و در سطح بینا تمدنی، یعنی در عرصه مناسبات میان تمدن اسلام و غرب نیز به راحتی میتوان دید که مرزی برناگذشتنتی، پل تاسیسناپذیر و هویتی میان این تمدن و آن تمدن وجود ندارد. نوروز در برآمد نوین خود نشان میدهد که هویتهای ملی و یا فرهنگی و قومیتی در دوران ماقبل اختراع ملیگرایی مدرن در منطقه ما خصلتی ارتباطی و گشوده به روی فرهنگهای دیگر داشتهاند. شاعر شیرازیتبار عرب مدینهای مقیم هند و قصیدهسرای نوروزی که پیشتر روایت آن را از رهبری شنیدیم یک الگوی زیبا از چندین تباری هویتی به نمایش میگذارد که امروزه از سوی تکهویتیهای مرگبار در معرض ترور و قهر معرفتی قرارگرفته است؛ یعنی همان فضایی که یک شاعر عرب در هندوستان میتوانست قصیده نوروزی بسراید. قصه این قصیده از زبان رهبری منظرهای چندین هویتی به ذهن متبادر میکند: «عناصر قصّه را جمع کنید! شاعر، عرب. ممدوح، عرب. مکان، هندوستان. زبان رایج، فارسی. قصیده دربارۀ عید نوروز، به عربی! » (۱۳۷۵.۲.۱۳، بیانات در دیدار مدیران و مسئولان مطبوعات کشور)
هویتهای مرگبار در اشکال گوناگون مذهبی یا سکولار از مذهب یا قومیت و ملیت هویتی تکبعدی میسازد که منکر همبستگی عموم بشری و ارزشهای عموم بشری نظیر صلح، دموکراسی و حقوق بشر و هستی مستقل جامعه مدنی است. بین تکهویتی بودن و مرگبار بودن هویتها نسبت معناداری وجود دارد. زیباترین هویتهای فرهنگی آنگاه که بدون ارتباط با سایر اولویتها و ارزشهای عموم بشری قرار گیرند و جنبه ارتباطی و گفتوگویی آن سلب شود میتوانند به سهولت بدل به یک هویت تکواره مرگبار گردند. نوروزی که در چارچوب تکوارگی هویتگرایی آریایی و آریامهری به تکهویتی «باستانی» تقلیل یافته بود به یمن فروپاشی شوروی و از طریق احیاگری نوروزی ملل از بند رسته، و در کنار همه این تحولات با استقبال مسئولین ایرانی از این امر به عنوان فرصتی جهت بسط مناسبات فرهنگی در حوزه تمدن نوروزی جنبهای متکثر و چندین زبانی و چند ملیتی یافت. رهبری ایران آنگاه که هنوز شوروی فرونپاشیده بود و با بیاعتنایی به مسکو به طور مستقیم ملل نوروزی جمهوری آذربایجان و جمهوریهای آسیای میانه را مخاطب خود قرار داد و نوروزشان را به طرز معنیداری تبریک گفت در واقع پیشتاز فرایندی نوین بود که متاسفانه استمرار نیافت و این استقبال نوروزی در مقام عمل بدل به راهنمای عمل سیاست فرهنگی و سیاست خارجی نشد و اندکی پس از فروپاشی، چشمپوشی از حوزه تمدن نوروز و نگاه محوری به مسکو اولویتی به مراتب قویتر از زمان شوروی یافت. بخصوص ظرف هشت سال اخیر کشوری که به آن زیبایی شادی فروپاشی شوروی را با شادی نوروزی تلفیق کرده بود و تبریکهای نوروزی رهبری آن آیینهای شفاف از این آمیزه شورانگیز به نمایش میگذاشت در معرض تهاجم اندیشهها و استراتژیهایی قرار گرفت که در خدمت فرصتسوزی بود و از فرصتی که زمانه فروپاشی جهت اعاده جایگاه تاریخی و تمدنی ایران فراهم آورده بود نتوانست بهرهجویی کند. امروزه برآمد نوین نوروزی و جایگاه سازمان مللی و منطقهای و هشت کشوری آن فرصت جدیدی فراروی کشورمان میگذارد که در صورت بهرهجویی از آن میتواند فرصتسوزیهای پیشین را تلافی کند.
گذار از نوروز تکهویتی و تکنژادی و تکزبانی ملیگرایانه به نوروز چند زبانی و چندین هویتی، در عین اینکه امری پست مدرن و امروزی است اتصالی شیرین با خاطره تمدنی در دوران پیشا ملیگرایی دارد و یادآور دورانی است که آن تکثرهای زبانی و هویتی و قومیتی بر اساسی برداشتی اقتدارگرایانه از مدرنیته و تقلید دست چندم از فاشیسم و نازیسم، هنوز به زیر چکمه نظامیان سیاستورز این یا آن کشور همسایه نرفته بود. چه چیزی تعبیر «افغانستان خودمان» را به صرف فریمانی و خراسانی بودن، به سهولت بر زبان مطهری جاری میکرد و آیا امروزه در دورانی که ما مناطق «افغان ممنوع» داریم و یا «افغانی نبودن» به زبانی تازه برای متمایز کردن «ما»ی آریایی از «آنها» بدل شده میتوان به همان سهولت افغانستان را خودمانی دانست؟ مطهری در دورانی این سخن را میگفت که مرزبندیهای کنونی وجود نداشت، خطی که چند ژنرال انگلیسی در دوران استعمار کشیده و هویتی متمایز به افغانستان و یا بینالنهرین و آنسو و اینسوی نیل و ماورالنهر میبخشید، از ذهن او نمیگذشت و جغرافیای اندیشهاش را مساحی نمیکرد. امروزه احساس تعلقی که در قالب یک وحدت تمدنی به نام حوزه تمدن اسلامی و یا حوزه فرهنگی خراسان و افغانستان، خط اتصالی ممتد و بیمرز بین فریمان و بیرجند و کابل و هرات ترسیم میکرد، تحت تاثیر مخرب ناسیونالیسمهای تنگبینانه و هویتهای مرگبار، در معرض عبوری هولناک قرار گرفته است. این هویتهای مرگبار پیامد مستقیم و غیرمستقیم بر بستر یک مداخله شوم و برون منطقهای روییدهاند و از ویرانه جنگ تغذیه میکنند و بر ابعاد آن میافزایند. امروزه واژگان جغرافیایی بار معنایی خشونتباری یافتهاند و آهنگ خوشطنین واژگان عراق و مصر و شام و حجاز در ادبیات فارسی و عرفانی، از سوی هویتهای مرگبار سکولار و یا مذهبی و غیرسکولار، در معرض تهاجمی جدید و قهری معرفتی قرار گرفتهاند. تحت چنین شرایط نوینی است که افغانها برای ما تبدیل به «آنها» شدهاند. مطهری در همان جغرافیایی از اندیشه، افغانستان را خودمانی مییافت که پیشتر اقبال لاهوری، ایران را با جان خود آشنا میدید، یعنی بدون آن احساس تعلق عمیق به یک حوزه وسیع تمدنی (که بعدها در معرض ترور و تهاجم ملتگراییهای تنگنظرانه کمالیستی و رضاشاهی و بعثی قرار گرفت)، سخن گفتن از «ایران ما» توسط نخبگان و روشنفکران همسایه دیگر نمیتوانست به سهولت سابق باشد. عشق ایران بدون احساس تعلق به یک واحد عظیم فراملی و تمدنی و اسلامی نمیتوانست آنچنان در جان اقبال لاهوری رخنه کند که «ای جوانان عجم جان من و جان شما» بگوید. مولانا میگفت:
گر ز مغرب زند خورشید سر/ عین خورشید است نه چیز دگر
اما اقبال که نور مولانا در دل او تافته بود از خورشیدی دیگر سخن میگفت که در عین جهانی بودن «نسبتی با وطن» داشت. در گذر از مولانا به اقبال، خورشید متعدد به تعدد خانهها، بدل به خورشید متوطن به تعداد ملتهای مسلمان میشود. بدون چنین درکی از «وطن» یعنی بدون تلقی میهنی از جهان اسلام نمیتوان ایراندوستی اقبال را درک کرد و به ارتباط متقابلی پی برد که او بین امر جهانی و امر میهنی و اینجایی ترسیم میکرد:
آن کف خاکی که نامیدی وطن
اینکه گوئی مصر و ایران و یمن
با وطن اهل وطن را نسبتی است
زانکه از خاکش طلوع ملتی است
اندرین نسبت اگر داری نظر
نکتهای بینی ز مو باریکتر
گرچه از مشرق برآید آفتاب
با تجلیهای شوخ و بیحجاب
در تب و تاب است از سوز درون
تا ز قید شرق و غرب آید برون
بر دمد از مشرق خود جلوه مست
تا همه آفاق را آرد بدست
فطرتش از مشرق و مغرب بری است
گرچه او از روی نسبت خاوری است
چند سال قبل هنگامی که دکتر محمود صیقل معاون وزیر خارجه وقت افغانستان سخنرانی افتتاحیه اجلاس شش کشور همسایه را با شعر پیشگفته از اقبال لاهوری آغاز کرد هم دچار هیجان شدم وهم اینکه تعجب کردم. من به صوابدید آقای مالکی دبیر وقت ستاد مبارزه با مواد مخدر از طرف ریاست جمهوری در اجلاسی شرکت کرده بودم که جهت هماهنگسازی اقدامات کشورهای منطقه و همچنین جامعه جهانی بر ضد معضل تولید و کشت و قاچاق مواد مخدر برگزار میشد و ظاهرا چنین موضوعی نمیتوانست به چنان شعری مرتبط باشد. اما توضیح بعدی سخنران تردیدهای مرا بر طرف کرد. واقعیت به سادگی این است که در شرایطی که هویتهای مرگبار افراطی و تروریستی و شبکه بهم پیوسته جرائم سازمان یافته، به صورتی جهانی عمل میکند و از آخرین امکانات تکنیکی و ارتباطاتی که فرایند کنونی جهانیسازی در اختیارش نهاده بهره میجوید، نمیتوان به کمک ساختارهای دولت- ملتی عقبمانده و به ارث رسیده از ناسیونالیسمهای قرن نوزدهمی به مقابله با چالشهای جدید و تهدیدهای جدید جهتگیری شده علیه سلامت و امنیت شهروندان رفت. ساکنین این منطقه دستکم برای مقابله با چالشهای نوین جهانیشدگی و از آن مهمتر برای حداکثر بهرهجویی از فرصتهای جهانیشدگی در زمینه فناوری ارتباطی و تبادلهای فرهنگی و تجاری، ناچار هستند که نوعی منطقه گرایی جدید را با خاطرهای از همبستگیهای گم شده تاریخی تلفیق نمایند و فکر میکنم شعر علامه اقبال لاهوری هم به همین مناسبت بود که در آن اجلاس روزآمد شد. هویتهای مرگبار که کلید واژه اصلی سخنرانی روحانی در سازمان ملل بود، چه در جلوه مواد مخدری و مرگ سفید و چه در قالب سوداگران مرگهای خونین و سرخ، به رغم عقبماندگی گفتمانی و فرهنگی، در سویه سازمانی خود، ساختاری بسیار پیشرفته و شبکهوار دارند و از آخرین فناوری ارتباطی بهره میجویند. درست به همان سان که مدیریت پسافوردی کنونی در سطح شبکهوار تجاری از مدیریت فوردی قرن گذشته کارآمدتر و پیشرفتهتر عمل میکند، ساختار شبکهوار جرایم سازمانیافته و هویتهای مرگبار نیز در مقایسه با ساختار دولت- ملتی کشورهای خاورمیانه نیز از کیفیت فنی و سازمانی بالاتری برخوردار است و به عبارت سادهتر بدون ایجاد تحول در مبانی به ارث رسیده از ملیگراییهای قرن نوزدهمی و بدون انطباقیافتگی با ساختارهای فرامرزی و منطقهگرایی نمیتوان از پس آن تهدیدها برآمد.
برای مقاومت در مقابل گسترش شبکهوار هویتهای مرگبار و در عین حال برای بهرهجویی از جوانب مثبت جهانیشدگی نیاز به مفهوم جدید از میهن داریم حضور سهگانه همبستگی ملی، جهان اسلامی و جهانی را دریک وحدت سازگار گردهم آورد. درکی از مفهوم وطن و ملیت که اقبال و پیشتر از آن ایران خواهان برون مرزی و درون تمدنی مشروطهخواه را گردهم آورد توسط کودتای رضاخانی و قرنی بعد، بر بستر جنگهای یازده سپتامبری به شدت به زیر ضرب رفته است. مفهومی از مقوله وطن در زهدان پادگانهای رضاخانی و آتاتورکی و بعثی متولد گردید که امروز در زهدان یک جنگ دیگر منطقهای اشکال نوین آن بازتولید میشود. مفهوم ترکیبی، چند هویتی و همسایهپذیر میهن اکنون بار دیگر به محاق درک نابگرایانه و جوهرسازانه و غیریتپردازانه از همبستگی ملی رفته است. اقبال از آن رو میتوانست در ورای مرزهای ملی ایرانیترین ایرانی باشد که روح بلند او در ارتفاعی ورای مرزهای ملی پرواز میکرد. از آن جهت به ایران پیوسته بود که دل به «محبوب حجازی» بسته بود. هویت ترکیبی و چندین وجهی اقبال امکان آن را فراهم میساخت از حریم حجازی دلش شاهراهی به خیابان کشمیرش بگشاید که از شیراز میگذشت:
تنم گلی ز خیابان جنت کشمیر/ دل از حریم حجاز و نوا ز شیراز است
کشمیر در تجلی «دخترکی برهمنی، لاله رخی سمنبری» بر سینه سیمین اقبال تابیده بود و در عین حال در امتداد همان گلزار میهنی راهی از نور به سوی ایران میگشود: «چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما/ ای جوانان عجم جان من و جان شما».
ایرانگرایی اقبال بدون در نظر گرفتن آن زیست- جهانی فراملی و جهان اسلامی که چنان گرایشی را ممکن میساخت غیرممکن بود. به عبارت دیگر چند هویتیگری کشمیری، حجازی و ترکی افغانی تاتاری بود که ایران را در چشم و دل اقبال بر تارک آن گلزار مینشاند. هنوز تا زمانی که گفتمان نفرتپراکنی قومیتی به راحتی تعابیر موهن «عروس چینی مثل جنس چینی بد است» را بر زبان هنرپیشه یک سریال نوروزی جاری کند فاصله داشتیم و «بت چینی» و «ترکان سمرقند» و «سیاه چشمان کشمیری» استعارههای زیبایی بودند. در چنین فضایی از همزیستی تمدنی و اسلامی بود که اقبال میتوانست بگوید:
از حجاز و چین و ایرانیم ما/ شبنم یک صبح خندانیم ما
در صدر مشروطه نیز چنین درکی تمدنی و جهان اسلامی از ایران بود که آن همدلی و همرزمی تماشایی میان اقوام خویشاوند و همسایه را دامن زد و سرشتی منطقهای به جنبش قانون اساسیخواهی ملت ایران بخشید. چند دهه قبل از اقبال، علی بیحسینزاده نخستین روشنفکر مسلمانی که از تلفیق سه فرهنگ اسلامی، ملی و اروپایی در یک هیات منسجم فکری سخن میگفت، در رویای آرمانی خود «اسلام سیاسی» را در جلوه دختری سبزینهپوش میدید که شیر و خورشید پرچم ایران بر سینه دارد و شال کشمیری به دور کمر بسته و نشانی از پرچم و هلال عثمانی بر روسریاش.
سالها بعد، آن سبزینهپوش در خیالواره اقبال شکل کاملتری به خود میگیرد بدل به چمنزار و لالهزاری جهانی اسلامی میگردد که زمین مشترک مرغان ملل اسلامی است و جدا بودن آشیان و خانه هر یک از مرغان حکایت از دیگر بودگیِ سرشت زمانه حاضر دارد. اقبال به این ترتیب درکی چند هویتی، ارتباطی و آمیزشپذیر از تمدن اسلامی به دست میدهد و میگوید: «تمدن اسلامی حاصل اختلاط تفکرات آریایی و سامی است. به کودکی میماند که لطافت را از مادری آریایی و صلابت را از پدری سامی به ارث برده باشد.» ارج نهادن به ترکیب و اختلاط و برآمیزی میان فرهنگها و تمدنها و اقوام که مشخصه قرون تمدن اسلامی و ایرانی بود و در مشروطه شکلی دموکراتیک و چند قومی و چند زبانی به خود گرفت، در جریان عبور پادگانی از مشروطه و تولد هویتی جدید به نام «ایران نوین» در زهدان پادگان رضاخانی، بدل به ضد ارزش شد و آن چند رگه سازی بینا- فرهنگی قرون تمدن اسلامی، بعدها با عبور از صافی آفرینش ادبی نویسندگانی که مسحور فاشیسم ایتالیا و نازیسم آلمان هیتلری بودند جنبهای «ضد ناموسی» یافت و به عنوان امری مخدوشکننده هویت نابآرایی در معرض طرد و طعن قرار گرفت.
امروزه زیباییشناختی عصر پست مدرن چند رگهسازی و برآمیزی عناصر ناهمگون را ارج مینهد و همین امر زمینهای مناسب برای احیا و روزآمد کردن آن تنوع و بسگانگی زبانی و فرهنگی فراهم کرده که حذف آنها از حوزه عمومی سرشتنمای آریاگرایی رضاخانی و ملتسازی آتاتورکی بود. خانم آیسل توقلوک از رهبران یک حزب کُردی در ترکیه با اشاره به همزیستی ترکها، عربها، و کردها میگوید: «در این سرزمین همه خلقها به نحوی برادرانه همزیست شدهاند. به همین سبب ماردین نوروزی میشود.» (نوروز۹۳) کاربرد تعبیر «نوروزشدگی شهر» با در نظر گرفتن فضایی آگواریی، تظاهراتی و دموکراتیک که آن استعاره بدیع در دل آن به کار رفته، میتوان از تولد نوروزی پست مدرن در جهانی نزدیک و همسایه سخن گفت. بر خلاف آن نوروزی که رسانههای جنگ و تحریم نوروز شدنش را در گرو حذف «نیایش عربی یا مقلبالقلوب» و یا حذف «واژه تازی سکه» از سفره هفت سین معرفی میکنند، در فضای دموکراتیک انتخاباتی ترکیه، نوروز شدن شهر ماردین با گشودگی به روی عربها و کردها و همه اقوام حوزه تمدنی بینالنهرین و آناتولی تعریف میشود.
نوروزی که رهبری ایران ضمن تاکید بر خصلت چند ملیتی آن، از قصیده نوروزی یک شاعر عرب در هند سخن میگوید یک نوروز پست مدرن است و در عین حال نوروزی هم هست که از همان دهههای آغازین قرن سپری شده، در لحظه گذار ملل خاورمیانه به ملیگراییهای تکهویتی و متخاصم زیر چکمه نظامیان سیاستمدار این یا آن دیار دفن شده بود و یا سرشت چند هویتی آن به محاق هویتی فقیر و تکواره ملی رفته بود. هویتی ملی و اسلامی که در تلائم با برآمد نوین نوروز تعریف میشود غیر از آن هویتی تکبعدی و تکواره است که بلوک سیاسی قزاقهای کودتاچی و روشنفکران پادگانی به نحوی یکجانبه تعریف و بر جامعه تحمیل کردند. نوروز از این جهت خوششانستر از ملیتهای برساخته قرن سپری شده است، زیرا هویتهای ترکیه نوین یا ایران نوین و عراق نوین و یکی دوجین از ملت- هویتهای برساخته استالین و یا دولت- ملتهای عربی و شمال افریقایی دریک زهدان پادگانی و فضای به شدت نظامی و یا لشکرکشی استعماری متولد شدند اما تولد دوباره نوروز در زمانه ما، در شرایطی کاملا متفاوت از اوضاع و احوال بین دو جنگ اول و دوم صورت میپذیرد. در زمانه رضاخان و یا آتاتورک در کل دنیای آن روز تعداد اندکی از کشورهای دموکراتی وجود داشت و بنابراین عبور قزاقهای آریایی رضاخان از مشروطیت و تولد هویتی به نام «ایران نوین» در نقطه تلاقی پادگان و بلوک روشنفکری نسل مایوس از مشروطه امری «میهنی» و «ملی» جلوه داده شد و به جز مصدق و تعداد اندکی دیگر جرات نمیکردند گذار به دیکتاتوری را امری ارتجاعی (و به قول مصدق زنگبار کردن ایران مشروطه) تلقی نمایند. در ترکیه هم به تعبیر یکی از مورخین نواندیش گذار آتاتورک از فضای تفکیک قوایی و «مونتسکیووار» مشروطه و مجلس اول به فضای تلفیق قوایی و روسویی نظامیان سیاستورز، میتوانست امری «رهاییبخش» و «مترقی» و «مدنی» تلقی گردد. اما امروزه در یک دوران متفاوت، تولد دوباره نوروز در فاز شتابان جهانیسازی و امواج گسترشیابنده دموکراسیخواهی در مقیاس جهانی مهر و نشان خود را بر میراثی میکوبد که دیگر در هیات جدید خود اصلا «باستانی» نیست و کاملا پست مدرن است. عصر ملتسازیهای پادگانی عصر گذار از نقاط تلاقی و تداخل فرهنگهای همسایه نیز بود اما عصر بازتولد نوروز، زمانهای است که گفتوگوی بینا- تمدنی و درون تمدنی ارج نهاده میشود و چند رگهبودگی فرهنگی امری «ارتجاعی» و یا تهدید امنیتی محسوب نمیشود.
شاهرخ مسکوب، نویسنده وزین ایرانی در تبیین چگونگی برساختن هویتی به نام «ایران نوین» در عصر رضاشاه مینویسد: «مردمی که از زمان جنگ ایران و روس در برخورد با تمدنی تازه و غریب زبونی کشیده بودند اکنون که از برکت آگاهی به هویت خود، میخواستند بر پاهای لرزان بایستند، نیازمند اعتماد به نفسی بودند که از تاریخ اسلام ایران کمتر به دست میآوردند. زیرا این دوره، با اقوام و سرزمینها و جهانبینی و فرهنگ مسلمانهای همجوار آمیخته است.» (شاهرخ مسکوب، داستان و ادبیات و سرگذشت اجتماع، ص۸)
پرهیز هویتی از برآمیزی «با اقوام و سرزمینها وجهانبینی و فرهنگ مسلمانهای همجوار» اگرچه به منزله دغدغهای صرفا تکهویتی جزو دغدغه «مردم» دوران مذکور نبود اما رکن اساسی و برسازنده هویت ابداعی ملی آن دوره را تشکیل میداد. اختلاط ترسی فرهنگی و هراس از برآمیزی با فرهنگ مشترک همسایگی، حساسیت جدیدی بود که نه از ایران و ایرانیت ایرانیان واقعا موجود دوره مذکور، بلکه از جایی بسیار دور از مرزهای ملی و حوزه تمدن ایرانی و اسلامی وارد ایران شد و تاریخ تولد معینی در حوالی همان ایام گذار و گسست نظامی از مشروطیت دارد. برآمد نوروز در وسعت هشت کشوری کنونی خود و در گستره جایگاه جدید منطقهای وجهانی، حکایت از جهانی دیگر دارد که به هیچ وجه قابل مقایسه با جهان دیکتاتوری زمانه مذکور نیست. امروزه ما نه تنها از اختلاط و برآمیزی نوروزی ایرانیان و همسایگان و دیگر باشندگان این حوزه وسیع تمدنی نمیهراسیم و اعتماد به نفس ملی را از طریق مرزکشی هویتی با سایر کشورهای نوروزی تعریف نمیکنیم بلکه «جشن جهانی شدن» نوروز و جایگاه نوین ملی و فرامرزی و منطقهای آن را موجب غنا و تکامل معنوی این میراث مشترک عموم بشری میدانیم. نوروز از این جهت فرصتی است برای تلفیق هویت ملی با ارزشهای فراملی، منطقهای وجهانی و نه هراس از همسایگان و جهان.
برای درک مفهوم نوین نوروز و تحولی که این میراث تاریخی طی کرده بهتر است که نحوه اجرا و برگزاری و بزرگداشت جشن نوروزی را در نظر بگیریم و ببینیم که کاربران این مفهوم در مقام عمل چه درکی از آن را به نمایش میگذارند. به عنوان مثال کردار گفتمانی نوروز آنگاه که در مناطق کردنشین ترکیه با کمپین انتخابات محلی و شهرداریها مفصلبندی میگردد معنای جدید به خود میگیرد که حکایت از پویایی درک هویتی دارد. خدیجه چوپان کاندید حزب «حزب صلح و دموکراسی» میگوید: «پیش-جشنهای نوروزی از هم اکنون در شهرهای ما شروع شده و به شکل «هلای صلح» برگزار خواهد شد. در شهرها و محلات جشنهای بسیار پرشور نوروزی آغاز شده است. نوروز برنامهریزی شده مرکزی در ۲۲ مارس خواهد بود. میدانید ۸ مارس را با یک میتینگ عظیم زنان استقبال کردیم. در حال حاضر یک هلای نوروزی چندین لایهای و چند مرحلهای خواهیم داشت. نوروزی که در مراحل فعلی بلدیه به بلدیه، محله به محله، خیابان خیابان جشن گرفتیم در ۲۲ به قله بالاترین میزان مشارکت خواهیم رساند.» (استرک تی. وی، ۲۴ اسفند ۹۲)
نوروز در متن مذکور با صلح، دموکراسی و گفتمان زنانه و انتخابات پیشرو در هفته نخست فروردین چنان برآمیزی شده که دیگر به سادگی نمیتوان آن را «باستانی» دانست و یا در یک دلتنگی نوستالژیک تلخیص نمود. این نوروزی است که بر قطار انتخابات سوار شده و یا انتخاباتی است که نوروزی میشود: «ما در تدارک ۳۰ مارس هستیم، وظیفه خدمترسانی به وان داریم، به همین لحاظ از مسئله آبادانی گرفته تا مسئله خطوط مواصلاتی، از مسائل اجتماعی تا مسائل فرهنگی، روز نوروز با آقای بکیرتای متن این پروژه را اعلام خواهیم کرد. ما خودمان تاکنون برنامه خودمان را اعلام نکردیم زیرا منتظر ماندیم خلق ما خودش تعریف خودش را از برنامه انتخاباتی بیان کند. ۱۲ ایلچه را محله محله، روستا به روستا رفتیم، با سازمانهای جامعه مدنی صحبت کردیم و همه مطالبات آنان را گرفتیم، واحد تدوین پروژه به بلدیههایمان، مطالبات مطرح شده توسط مردم را تبدیل به پروژه کردیم و در نوروز مجددا در معرض تایید مردم خودمان خواهیم نهاد.»
بنابراین نوروزی که بر امواج دموکراسی و فعالیت مدنی سوار میشود، به جای حسرتخواری نوستالژیک بر نوروزهای مفقود باستانی، متضمن امید به آیندهای است که با وعدههای انتخاباتی برای یک آینده بهتر تلفیق میگردد. در اینجا، حال و هوای حاکم بر برگزاری جشن نوروز و مکانهای شهری و حوزه عمومی که نوروز در دل آن برگزار میگردد به هیچ وجه یک امر «کناری» و «حاشیهای» نسبت به «اصل نوروز» نیست بلکه در دل آن نفوذ میکند و معنای نوروز را به احاطه خود در میآورد. برای توضیح این منظور دو توصیف نوروزی از سوی دو فعال مدنی کُردی از ترکیه را بررسی میکنیم که در دو مکان و دو حال و هوای مختلف به رشته گفتمان تحلیلی درآمده است. خانم «اصلی اردوغان» نویسنده کُردی مقیم سوئیس و خانم یوکسل گنج ستوننگار روزنامه کُردی «اوزگور گوندم» در دو فضای متفاوت خارج کشوری و فضای میلیونی «پارک نوروز» در دیار بکر از نوروز و معنا و کارکرد آن سخن میگویند. اصلی اردوغان مینویسد: میت یا میتوس زمانی به معنای حقیقت بود، حکایت سرآغازها، بود شعر و ترانه* نوروزی که در متن مذکور توصیف شده با توجه به بافت مکانی آن یعنی جمعی از مهاجرین مقیم زوریخ، و نیز با توجه به حال و هوای زمانه ممنوعیت نوروزی و توام بودن جشن و خون و حبس و تنازع، معنای خاصی دارد: در این متن میتولوژی و «زمان حلقوی» افسانههای مربوط به نوروزهای باستانی با زمان خطی و تجربه زیسته ممنوعیت نوروزی برآمیخته میشود. سخنران در همان حال بیان معنای نوروز، از فضای اسطورهای و نوروزهای باستانی به نوروز واقعا موجود جهش میکند و به این ترتیب تغزل حماسی و خلسهآور او در جریان توصیف هزارههای سپری شده بشری با اخبار مربوط به خونین شدن نوروز و صدای شلیک گلوله و گاز اشکآور دچار گسست میگردد.
یوکسل گنج در یک فضای متفاوت از نوروزی دیگر مینویسد که جنبهای آگورایی دارد یعنی نوروزی است که در فضاهای باز و همگانی شهری و در حوزه عمومی مکانمند شده و همین استقرار فضا/ مکانی، معنا و کارکرد دیگری بدان بخشیده است: «نوروز به مثابه فرهنگ مقاومت و آزادی انسانیت معنا یافته و متضمن پیامی گفتاری است. نوروز امسال نیز همچون سالهای اخیر میزبانی مطالبات معطوف به راه حل (راه حل برای «مسئله کردی»)، صلح و آزادی را بر عهده داشت. میدانهای نوروزی باز هم، به نوعی کارکرد آگورا داشت. آگورایی که در آن، مطالبات به تایید میلیونی رسید. بیتردید معرفی نوروز امسال به عنوان «نوروز راه حل» حاکی از آن بود که کردها تصمیم گرفتند خودشان راه حل (مسئله) خود را بیافرینند بیآنکه منتظر دولت باشند. به همین دلیل بود که بر پلاکاردهای میادین نوروزی مطالبات بنیادی «ملیت دموکراتیک، جمهوریت دموکراتیک، میهن مشترک دموکراتیک و قانون اساسی دموکراتیک» نوشته شده بود. کردها به وسیله این عید تمام رنگهای ترکیه را فراخواندند که بیاید با هم ترکیه نوین دموکراتیک بسازیم. به عبارت دیگر برای اینکه جمهوریت بر پایه دموکراتیک مستقر شود همه رنگهای ترکیه را به تشریک مساعی فراخواندند. به همین خاطر نوروز امسال نوروز راه حل بود. کردها در آگورای نوروز نشان دادند که چگونه حل مسئله کرد راه را بر یک ترکیه نوین میگشاید. این پیام بینهایت مهم است چون آنچه بیش از هر چیز دیگر دولت ترکیه را میترساند و سیاستورزی خود را از خلال همین ترس شکل میدهد، تز «کردها تجزیهطلب هستند» است. به این ترتیب تو خالی بودن آن تز از طریق تولید راه حل توسط کردها آشکار گردید. کردها نشان دادند که خواهان تجزیه ترکیه نیستند خواهان دموکراتیک کردن آن هستند و این را به تدریج از طریق تشریک مساعی با ساختارهای قومیتی، دینی و فرهنگی متفاوت کشور و از طریق تلاقی یافتن با تمامی رنگهای متفاوت ترکیه محقق خواهند کرد. میخواهند مفهوم «حاکمیت از آن ملت است» را در زندگی محقق کنند و البته که از طریق {باز}تعریف ملت به مثابه ملیت دموکراتیک». (یوکسل گنج، گونلوک، ۲۳روزنامه «اوزگور گوندم»، ۲۳ مارس ۲۰۱۰)
برگزاری نوروز در چنین حال و هوایی آگورایی و دموکراتیک، درک نوروزی شرکتکنندگان و اجراگران نوروزی را هم دموکراتیک میکند و نوروز دموکراتیزه شده و نو شونده، مفهوم قرن نوزدهمی ملیت و هویت ملی راهم به چالش میگیرد و اشکال نوینی از همبستگی ملی را به دنبال میآورد که دیگر نیروهای نظامی و پلیسی و امنیتی یک کشور را به مثابه «حامل اصلی هویت ملی» و هسته مرکزی کشور و دولت معرفی نمیکند.
از نوروز در «خانه» تا خانه مشترک نوروزی
غایبان خانههای نوروزی، در آینه تبریک روحانی به چنان وضوح تصویری دست یافتند که شدت حضورشان با حاضران پهلو میزد. گویی چشمان روحانی از خلال دوربین، به جای جای خالی خانههای ما دوخته شده بود. برای اولین بار در در سنت تبریکگویی نوروزی، غایبان خانهها مکانی ممتاز به خود اختصاص دادند. آنها درست در لحظهای که به نظر میرسید در قلمرو تاریک توجه قرار گرفتهاند، به یکباره خود را در معرض بارانی از نور نگاهی شبرو یافتند که از راهی دیگر در فراسوی در و پنجره، روزنی به سوی نا-خانهها و ناجور-جاهای زیستگاه تحمیلیشان گشوده بود.
جغرافیای تبریک نوروزی روحانی، از خانهها و از گوشه خالی سفرههای هفت سین شروع میشد و تا گستره وسیع هشت کشور نوروزی استمرار مییافت. آیا میتوان روزی در این حوزه وسیع تمدنی سخن از «خانه مشترک نوروزی» به میان آورد و نوروز همیشه نو شونده را چنان در معرض بازسازی و گفتمانسازی نوین قرار داد که به مبنای یک همگرایی منطقهای بدل شود؟ شرکت روحانی در جشن جهانی نوروز در کابل میتواند فرصتی برای طرح این ایده باشد. جشن جهانی نوروز به شرط آنکه از حالت دولتی صرف خارج شده و سازمانهای مدنی و چهرههای هنری و ورزشی و نمایندگان و سفرای فرهنگی همه اقوام و ملل نوروزی را به زیر چتر فراگیر خود گرد آورد، میتواند هسته مرکزی و یا آغازین یک همگرایی بزرگ منطقهای باشد. در واقع از همان ابتدا، رویش گلهای نوروزی بر فراز ویرانههای امپراتوری شوروی نویدبخش یک همگرایی جدید منطقهای و تمدنی بود. به استناد تجربه زیسته خودم در آن ایام که با هیجان جوانی، گام به گام تحولات شوروی از مقطع پلنوم آوریل ۱۹۸۵ به بعد را تعقیب میکردم میتوانم گواهی دهم که در آن ایام، ریاست جمهوری وقت بیش از هر کس دیگری در درون نظام از هر گام اصلاحات گورباچفی که میتوانست از ورای دیوار آهنین کمونیستی پنجرهای به سوی بسط مناسبات فرهنگی و توسیع حوزه تمدن نوروزی و اسلامی بگشاید، استقبال میکرد. گشودگی به روی تحولات شوروی گاه خصلتی مرزشکن و دیوارشکن به خود میگرفت.
ماهها قبل از فروپاشی دیوار برلین و رخنهپذیر شدن قطر نیم کیلومتری سیمهای خاردار مرزی در آنسوی ارس، من طی گزارشی مبسوط از نسیم تحولات شوروی و انعکاس فرهنگی آن، پیشنهاد کردم مراسم درگذشت مرحوم شهریار به سرفصلی جهت شفافسازی مرزهای آهنین بدل شود و تبریز و خراسان در این مسیر سکوی جهش به حوزه تمدن نوروزی و اسلامی گردد. از جمله پیشنهاد من این بود استانداری وقت مستقیما نخبگان جمهوری آذربایجان را مخاطب خود قرار داده و آنها را به مراسم رحلت مرحوم شهریار دعوت کند. چنین پیشنهادی از دید اجماع کارشناسی آن دوره در عالیترین مراکز تصمیمگیری نظام که فروپاشی و حتی جدیت تحولات شوروی را به مخیلهٔ خود نمیتوانستند راه دهند به معنای «دور زدن مسکو» بود اما حمایت مستقیم رهبری از این طرح باعث گردید استاندار وقت آذربایجان شرقی ضمن پیامی رادیویی خطاب به آنسوی ارس آمادگی استان را برای پذیرایی مهمانان مراسم شهریار اعلام کند.
سالها قبل هنگامی که فرصت دیدار با مرحوم سید احمد آقا خمینی در ساختمانی که اکنون دفتر آقای خاتمی است، دست داد، یکی از مقامات وقت (که اکنون عضو کابینه آقای روحانی است) در معرفی من به فرزند امام جملهای بهتر از این نیافت که بگوید: «ایشان همان شخصی است که پیشنهاد تبریک عید نوروز جمهوریهای مسلماننشین شوروی را به آقا مطرح کرد.» من سهمی کوچک اما مشخص در زمینهسازی برای پیام امام خمینی به گورباچف داشتم و نخستین کسی بودم که بسی زودتر از فروپاشی شوروی، در پرتو تحلیلهای شورویشناختی، ضمن پیشبینی فروپاشی مژده برآمد نوروز و اذان را فریاد زدم که در آن ایام در صفحات جنوبی امپراتوری دو نماد مهم از جدیت اصلاحات را در سویه دموکراتیک خود به نمایش میگذاشت. هیجانی که در نامه معروف امام خمینی به گورباچف حول تصویر اذان منارهها نمادینه شده، چندی بعد با هیجان جانشین ایشان در قبال آزادی نوروز تکمیل گردید که در تبریکهای آن دوره به خوبی منعکس شده است. چنین استقبالی زیبا از تحولات شوروی میتوانست در ادامه منطقی خود، هر گام عقبنشینی امپراتوری از قلمروهای استعماری را با یک گام پیشروی گفتمانی و فرهنگی ایران اسلامی تکمیل کند. متاسفانه به دلایلی که تبیین آن از حوصله این مقال خارج است چنین نشد و سیاست منطقهای ایران در آن بخش از حوزه تمدن اسلامی- ایرانی در حاشیه بازیگری مسکو قرار گرفت. همین قدر میتوان گفت که امینتیسازی فرهنگ به میانجیگری درک کیهانی از مقوله «تهاجم فرهنگی» در پیامد واکنشی خود زنجیرهای از هویتهای تکواره ملی و محلی را برانگیخت که به رغم تضاد آشکار با هویتگرایی رقیب، شکل دیگری از همان نابگرایی هویتی بود. تا آنجا که کلمه به کلمه اصالتگرایی آریایی جریان سلطنتطلب، ضمن جابجایی کلمه «آریا» به جای «اسلام» در صفحات فرهنگی روزنامه کیهان بازتولید میشد. این بار به جای سلطنتطلبانی که ظهور انقلاب اسلامی را با توسل به گفتمان تهاجم فرهنگی تبیین کرده و آن را «تهاجم دوم اعراب» مینامیدند، هویتیهایی بر صفحههای کیهان و محافل مشابه ظاهر شدند که همان قواعد طرد و حذف شهروندان را در خدمت مقاصدی متفاوت میجستند. پیش از انقلاب یعنی سالها قبل از آنکه کیهان به نام «تهاجم فرهنگی» امنیتیسازی فضای فرهنگی را در دستور کار خود قرار دهد روزنامه اطلاعات عصر شاهنشاهی طی سلسله مقالاتی از «تهاجم فکری و فرهنگی» سخن میگفت که به زعم نویسنده آن «وحدت ملی» را در معرض مخاطره قرار داده بود. اگر روزنامه اطلاعات زمان شاه مینوشت «قصد ما حفظ اصالتهای فرهنگی و وحدت ایدئولوژیکی این ملت است» اصالتگرایی فرهنگی آن در چارچوب گفتمان آریا توجیه خاص خود را داشت. اما اسلامی کردن همان اصالتگرایی تکهویتی توسط برخی کیهاننویسان دهه هفتاد با توجه به سرشت چند بعدی و ترکیبی نظام برخاسته از انقلاب خالی از صعوبتی نبود و تکلفی آشکار و پر دردسر لازم بود تا همه وجوه و ابعاد اسلام حقیقتی و سهگانه ترکیبی و نظام یافته در دل «جمهوری، اسلامی، ایرانی» را به قرائتی هویتی و تکبعدی از اسلام تقلیل داد. اگر روزنامه اطلاعات زمان شاه ذیل عنوان «تروریسم فرهنگی و فرهنگ منحط» از «تلاش تروریستهای فرهنگی برای انحطاط ارزشهای اصیل یک ملت» سخن میگفت، چنین منطقی در چارچوب ملیگرایی تکهویتی آن عصر توجیهی روشن داشت، اما هنگامی که یکی دو دهه بعد همان قواعد طرد و حذف فرهنگی توسط کیهاننویسان مذکور در زرورقی «اسلامی» عرضه میشد، پروژهای به مراتب دشوارتر فراروی خود امنیتیسازان فرهنگ قرار داشت.
ستوننگار فرهنگی روزنامه اطلاعات میپرسید «مگر میشود از راه اشاعهٔ یک «فرهنگ حرامزاده» و اصولا «حرامزادگیهای فرهنگی» به اصالت فرهنگی و وحدت جمعی رسید؟» در پس پشت این سؤال حرامزاده جلوه دادن همه اشکال محلی و پارلمانی دموکراسیهای غربی حضوری نیرومند داشت: «در انتخابات انجمنها، شهرداریها و پارلمانهای اروپایی باید سرسپردگان استعمار شده چند ملیتیها نیز در انتخابات برنده شوند، این نمایندگان که ستون پنجم بیگانه به شمار میآیند حافظ منافع کارتلها در پارلمانهای کشورهای اروپایی خواهند بود.»
نظیر همین سخنان یکی دو دهه بعد از سلسله مقالات مذکور و بعد از کتاب شاهانه «به سوی تمدن بزرگ» در توصیف برتری تمدن آریایی و در خطرناک جلوه دادن موج جدید دموکراسیهای اروپایی و «تبهکارانه» معرفی کردن جنبشهای اجتماعی جوامع غربی، عینا توسط برخی کیهاننویسان دهه هفتاد «اسلامیزه» شد و مبارزه علیه «تهاجم فرهنگی» نام گرفت. رهبری انقلاب تاکیدی دقیق بر تفکیک بین امر «تهاجم» و امر «تبادل» فرهنگی دارند: «تهاجم فرهنگی غیر از تبادل فرهنگی است؛ غیر از گرفتن برجستگیها و زبدهگزینی از فرهنگهای دیگر است»، اما این تفکیک در جریان عبور از فیلتر کیهانی نه فقط مخدوش میشود بلکه معکوس میگردد، یعنی به جای تبادل فرهنگی که علیالقاعده میبایست معطوف به «زبدهگزینی» فرهنگهای غیر باشد، گزینش بدترین جوانب فرهنگی غربی از جمله گرتهبرداری دست چندم از کپیبرداریهای ملیگرایان از اندیشههای فاشیستی در دستور عملیات فرهنگی کیهانی قرار میگیرد که نمونههایی از آن را نقل کردیم. این تقلید مکانیکی و غیرخلاق از ایدئولوژیهای شاهانه و آریاگرایی رضاخانی در مقام عمل موقعیتی دفاعی و انزوایی به جایگاه منطقهای ایران بخشید و از جمله دست ایران را برای گسترش فضای تبادل فرهنگی در حوزه تمدن نوروزی بسته است. اگر کشور ما به جای حرکت در امتداد حوزه تمدن اسلامی، ایرانی و نوروزی بخواهد گفتمان نفوذ و امنیتیسازی فرهنگ را به مقال مسلط استراتژی فرهنگی خود بدل کند چه حرف تازهای برای حوزه قفقاز و آسیای میانه خواهد داشت که از شصت هفتاد سال قبل اشکال به مراتب پیشرفتهتری از پلیسی- امنیتیسازی حوزه فرهنگ را تجربه کردهاند؟
دکتر قاسم غنی بر مبنای گفتمان نفوذ و توطئه در عصر آریاگرایی رضاخانی میگفت: «در حقیقت از اولین روزی که عناصر ترک در این تمدن نفوذ کردهاند، ضعف اخلاقی و عقلانی ریشه بسته است»، همین قواعد حذف و طرد، در همان ایام در آنسوی مرزهای آهنین به شکلی دیگر مقال مسلط ملتسازی استالینی در آسیای میانه و قفقاز را تشکیل میداد. استالینیستهای آن دوره حقیقت شاعرانه نظامی گنجوی را به کمک ابزارهای فرهنگی مدرن از قبیل رمان و سینما بدل به یک نظامی هویتی و حزبی کردند که نسبت به «نفوذ جاسوسهای بیگانه» یا همان ادبیات فارسی و اسلامی هشدار میداد و آتهایست- کمونیستی سرسخت به نام محمد سعید اردوبادی از زبان نظامی گنجوی میگفت: «این افراد با نفوذ در دستگاههای لشکری و دیوانی و نیز با نفوذ در داخل کاخها تلاش میکردند به تدریج زبان و ملیت مردم آذربایجان را از بین ببرند و به جای آن زبان و فرهنگ بیگانه [فارسی و عربی] را در آذربایجان متمرکز کنند.» (محمد سعید اردوباری ـ ۱۹۴۸) آنسوتر، کلمه به کلمه همین منطق توسط ملتسازان پادگانی قرن بیستم ترکیه علیه «رخنه و نفوذ فرهنگی مدنیت عجم» تکرار میشد. یک قرن بعد از آخوندزاده و کمالیستهای ضد اسلامی ترکیه و استالینیستهای فرهنگی قفقاز و آسیای میانه، نویسندهای به نام آرامش دوستدار از تهاجم فرهنگی اسلام سخن میگفت که به زعم او «از ما هتک هویت و در ما جعل هویت کرده» و «آمیزش وجودی» ایرانیان با اسلام موجب «شکست درونی» شده. وجه مشترک همه این استراتژیهای گفتمانی تمرکزی است که بر «دشمن درونی» به عمل میآید و نقشی محوری و سازنده است که به دشمن داخلی اعطا میگردد. این استراتژی گفتمانی را میتوان به یک معنای خاص نظریه «دوگانگی ملی» نامید یعنی نظریهای که ملت را به دو بخش «شهروندان مقبول» و «شهروندان نامقبول» تقسیم میکند و «شهروندان نامقبول» را منفذ نفوذ دشمن و بیگانه در نظر میگیرد. در همه موارد مذکور از آخوندزاده و ملتسازی استالینی در شوروی سابق گرفته تا ملتسازی آتاتورکی و رضاخانی و تز «تهاجم فرهنگی عرب» و اشکال دیگر تهاجم فرهنگی، سخن از دشمنی داخلی میرود که در میان «ما» رخنه و نفوذ کرده و انسجام ملی یا وحدت طبقاتی و زبانی فرهنگی ما را تهدید میکند. در همه این موارد به نام مقابله با دشمن بیرونی، بخشی از ملت یا طبقات و اقشار و قومیتها تحت مقوله «دشمن درونی» طبقهبندی میشوند. این نوعی دانش دشمنشناسی است که اصالتا به تئوریهای نژادی، طبقاتی و فاشیستی اروپای قرون هیجدهم تا نیمه نخست قرن بیست تعلق دارد و بدترین نوع کپیبرداری آن است که نسخه دستچندم همان دستگاه دشمنشناسی منسوخ و فاجعهبار در معرض کپیبرداری مجدد قرار گرفته و عنوان «اسلامی» بر آن بار شود. البته آن نظریههای دشمنشناسی به شدت مستعد کپیبرداری است، به سهولت میتواند از یک اردو به یک اردوی دیگر منتقل شود. اما نوع و ساختار هویت چند وجهی شکل گرفته ایرانیان در جریان انقلاب اسلامی و انتخاباتهای پس از پیروزی انقلاب به گونهای است که انتقال دانش دشمنشناسی نژادی- طبقاتی به کشورمان را دشوار میسازد.
چنین گفتمانی تکهویتی و تبادلستیز، الحادیتر از آن است که بتوان با یک سلسله جابجاییهای مختصر و مثلا تعویض «غربزدگی» با «عربزدگی» آن را به استخدام نظام اسلامی درآورد. کمترین خسارت ضد ملی کپیبرداری کیهانی از آن نظریههای منسوخ قرن نوزدهمی و التقاط آن با اندیشه مذهبی، فرو بردن کشور در لاک دفاعی و جایگزین کردن تهاجم و پویایی و تحرک فرهنگی فرامنطقهای با حس تهاجمزدگی و تولید ترس و توهم حول تبادل اندیشگی در سطح ملی و در حوزه وسیع تمدن نوروزی بود. ایرانی که با آن خوشامد زیبای امام خمینی به اصلاحات گورباچفی و با آن استقبال نوروزی جانشین ایشان گشایش تازهای به جانب امتداد تمدنی خود تجربه میکرد، متاسفانه نتوانست در امتداد آن سرفصل تاریخی حرکت و پیشروی کند.
خوب به خاطر دارم هنگامی که در ایام مذکور هیجان خودم را در قبال تحولات آن سالهای گورباچفی با آقای دکتر سروش قسمت میکردم ایشان از من پرسید باید دید کدام محصول فرهنگی در جمهوریهای آسیای میانه مشتری دارد و از کدام روزن میتوان گارد آهنین کمونیستی به دور آن جوامع را گشود؟ من بلافاصله پاسخ دادم اندیشه نوین صلح جهانی در آن دیار مطرح است و در کنار آن بازگشت به الفبای عربی و احیای نوروز نیز جایی انکارناپذیر در میان فهرست مطالبات محلی در جمهوریهای مسلماننشین برای خود گشوده است. سروش در آن سالها به امکان پیوند میان مقال صلح و مقال عرفان میاندیشید و از دید او بازگشت خلقهای مسلمان آسیای میانه به خویشتن نوروزی و تمدنی میتوانست به «باز کردن جهان» کمک کند: «عرفان مشترک است بین ما و آنها. اصلا عرفان مال اهل سنت است: مولوی، صدرالدین، محیالدین، کیمیای سعادت... عرفان دو وجه دارد: {وجه} میلیتنت، که رشد تصوف در شوروی میتواند از این جنبه مطالعه شود. {اما عرفان} جنبه صلح هم دارد و نگرشی است از ارتفاع بالاتر به مسائل انسانی.» (دکتر سروش، در گفتوگو با نگارنده)
در آن ایام یعنی اوایل رفرمهای گورباچفی و در حالی که فروپاشی شوروی و یا حتی جدیت آن رفرمها در مخیله خیلیها نمیگنجید، تعبیر تهاجمی دکتر سروش درباره «باز کردن درب جوامع همسایه کمونیستی به روی ایران» متضمن مفهومی غنی بود. کشوری که هنوز درگیر یک جنگ نفسگیر بود با اتکا به قدرت نرم خویش و با تکیه بر سرمایه تاریخی و تمدنی میتوانست مدعای «جامعه باز» را با خود حمل کند. در آن ایام شورویشناسی تهاجمی در تحکیم مبانی امنیتی نظام و تقویت اعتماد به نفس انقلابی نقش معین و غیرقابل انکاری ایفا میکرد. این اعتماد به نفس تهاجمی و پویایی فرهنگی بعدها در معرض تهاجمی روانی قرار گرفت که به طرزی مطایبهگون در محافل کیهانی آن دوره «مبارزه با تهاجم فرهنگی» نامیده میشد.
در واقع درکی از مقوله «تهاجم فرهنگی» که عملیات کیهانی طی سالهای مورد بحث مروج آن بود، در جنبه ناسنجیده و محاسبه نشده خود نوعی انزواگرایی قهری را بر کشور تحمیل میکرد که عملا جایی برای رویکرد تهاجمی و معطوف به ابعاد فراملی و منطقهای باقی نمیگذاشت. این درک و کنشهای عملیاتی برخاسته از آن قبل از هر چیز مانع بزرگی بود بر سر راه عملیاتی- اجرایی شدن استراتژی کلان نظام در جهت بهرهجویی بهینه از فرصت تحولات شوروی.
از سوی دیگر در سطح منطقهای نیز برآمد نوین نوروز در هیات چند قومی و چندین هویتی به گونهای است که به نحو توامان هم نابگراییهای تکهویتی آریایی - هیتلری را به چالش میگیرد و هم اینکه التقاط اندیشی مذهبی یعنی برآمیزی عناصری از همان فاشیسم با پارهای از عناصر مذهبی را به زیر ضرب میبرد. به عبارت دیگر نوروز نو شده و تولد یافته در ماتریس و زهدان فضاهای مدنی و شهری جدید تغزل نوروز رایی و تکهویتی وناسیونال- فاشیسم را سترون میسازد وهم اینکه هویتهای تکواره بنیادگرایی مذهبی را به چالش میگیرد.
بهتر آن است که سلسله تاریخی تکهویتیها از ایرانشهرنویسان عصر رضاخانی گرفته تا برخی کیهاننویسان مقلد همان نظریه فرهنگی را در طاعتشان از قواعد حذف و طرد شهروندان وانهیم و بکوشیم از نسیمی نوروزی که در منطقه ما وزیدن گرفته مدد تازه بجوییم.
اکنون فرایندهای جهانیشدگی ارتباطات و اطلاعات فرصتی دیگر برای تعمیق جشن نوروز و ارتقا و توانمندسازی آن تا مرتبه عید صلح، دموکراسی و آگاهی زیستبومشناختی در دسترس ساکنین این حوزه وسیع تمدنی قرار داده است. در واقع نحوه برگزاری نوروز توسط برخی کشورهای منطقه و شیوه پیوند یافتن آن با برخی گفتمانهای نوین عموم بشری و با مختصات محلی هر منطقه، خطوط اولیه چنین جهشی را نشان میدهد. اگر در نخستین مراحل پس از فروپاشی شوروی و نیز رفع ممنوعیتها و محدودیتهای نوروزی در ترکیه، هر یک از کشورهای منطقه به طور جداگانه «نوروزهای خود» را داشتند اکنون جایگاه سازمان مللی نوروز و توانمندشدگی هر ساله نوروز بستری برای تولید یک امر مشترک فراهم آورده است. در گام نخست تاسیس نهادی مدنی با عنوان «جشن جهانی نوروز» و یا «خانه مشترک نوروز» با شرکت نمایندگانی فرهنگی و هنری از هشت کشور نوروزی میتواند به طور نمادین همه آن تکثرهای فرهنگی به نمایش درآمده در گستره وسیع منطقهای را همکنار کند و به زیر یک سقف مدنی مسقف کند. چنین نهادی مدنی میتواند تور نوروزی مشترک و چند ملیتی را در حد توان خود سازمان دهد. در جریان این جشن مشترک و زیارت مشترک تجربهای جدید از مکانهای نوروزی به عرصه دیدار در خواهد آمد که با «نوروز باستان» وخیالواره نوروز تکهویتی، تکفرهنگی و تکنژادی و تکزبانی متفاوت است. همزیستی فرهنگی را میتوان با همزیارتی وهمجشنی نوروزی تجربه کرد. اتحادیه اروپا تجربهای غنی از زیارتهای وحدتبخش را به نمایش میگذارد که جنبهای ارتباطی به گوناگونی فرهنگی و هویتی میدهد: «اگر امروز در اروپا «زیارتها» اهمیت فوقالعادهای کسب کردهاند برای آن است که اروپاییان نیاز دارند که در جریان کُند جابجایی، تجربهای از مکانها کسب کنند که به طریق دیگر نمیتوانند آن را کسب کنند... همان نوجوان سرخوش از موسیقی جهانی، بازیهای ویدئویی، اینترنت و «چت» کردنها با آن سر دنیا، در گشت و گذار در اروپا، با دوچرخه یا پای پیاده، در حال یادگیری طبیعتها منظرهها است که برایش وسایلی خواهند شد برای راهیابی به کار و به فرهنگ تاریخی که وارث آن است.» (دومینک ولتون، جهانیسازی دیگر، ترجمه عبدالحسین نیکگهر، ص۲۵۶)
تجربه رفت و برگشت مدام میان فضای مجازی و فضای حقیقی میتواند به شکلی دیگر در یک قلمرو متفاوت در حوزه تمدنی ما نیز به کار گرفته و حسی مشترک از جغرافیای نوروزی به دست دهد. در حال حاضر «خانه» به عنوان جا و مکان اصلی نوروز زیستی اشکال دیگر تجربه زیسته نوروزی در فضاهای بزرگتر شهری و حوزه عمومی را تحتالشعاع قرار داده و این در حالی است که در برخی کشورهای همسایه نوروز، سرشتی آگورایی دارد و جنبهای نمایشپذیر در استادیومها، سالنهای عمومی و موسیقیایی یا محافل آکادمیک و نوروزشناسانه، نوروزگاهها و خیابانها به خود گرفته. در امتداد همین تجربه، زیارتهای نوروز «خانه» میتواند به میانجیگری نهادهای مدنی و تورهای چند ملیتی الگویی کوچک از یک سلسله ملاقاتگاههای بزرگتر در «خانه مشترک نوروزی» به نمایش بگذارد. جشن جهانی نوروز به این ترتیب میتواند به مثابه جشنی بینا- فرهنگی بدل عمل کند و ترکیب مکانهای بینالمللی نوروزی را مدنیتر کند. چنین نهادی چند ملیتی میتواند نوروز مشترک را در یک قلمرو کوچک و الگویی، به مبنایی برای همزیستی فرهنگی میان کشورهای حوزه تمدن نوروزی بدل کند.
دیپلماسی نوروزی صلح
نوروز در جایگاه جهانی و سازمان مللی نوین خود فرصتی است برای بسط مقال صلح منطقهای و توسیع مناسبات همسایگی. متاسفانه طی سالهای اخیر از این ظرفیت نوین نوروز کمتر استفاده شده و بسط فراملی نوروز در حوزه تمدن اسلامی که میتوانست به فرصتی برای همبستگی ملی و فرا سرزمینی باشد به جشن بازیهای بیمحتوای بوروکراتیک تقلیل یافت. درست در همان حالی که برخی تریبونهای رسمی از بعد جهانی و تمدنی نوروز سخن میگفتند، مناطق «افغان ممنوع» بسط و توسعه یافت و افغانهایی که از مولفههای لاینفک حوزه مشترک تمدن نوروزی بوده و هستند در معرض طرد و غیریتسازی و بیگانهانگاری قرار گرفتند. قلمرو نمادها و سمبلهای نوروزی ظرفیت عظیمی برای پذیرش معانی جدید و عموم بشری دارند. نوروز میتواند به شیرینی با گفتمان صلح و همبستگی منطقهای جمع شود. نوروز در مسیر حرکت از تعلقهای دودمانی و قبیلهای و عشیرتی به جانب تعلقهای وسیعتر ملی، میتواند یک گام جلوتر به پیش برده شود و به مبنای یک تعلق نوین فراسرزمینی و فراملی بدل گردد. متاسفانه رسانههای پیرو خط تحریم و جنگ طی سالهای اخیر درست در مسیر معکوس یعنی فقیرسازی غنای معنایی نوروز و فروکاستن آن به نظریات ملیگرایی تنگبینانه حرکت کردهاند و این در حالی است که توان رقابتی رسانه ملی به دلیل گرفتار ماندن در چنبره اشکال دیگری از تنگنظری، روز به روز کاهش مییابد.
فقدان سانسور و آزادی بیحد و حصر بیانی و تصویری در ورای مرزهای ملی، به همراه پیشرفتهای انقلابی در فناوری اطلاعاتی و ارتباطی زمینهای فراهم ساخته تا همه آن تنگنظری ناسیونالیستی و شوونیستی در اشکال به مراتب جذابتر و تفریحیتر عرضه گردد. فراتر از این، نوعی ایران مجازی و موازی در آنسوی مرزهای ملی در فضای رسانهای در حال تولد است که میکوشد خود را به شکل بازنمایی «کاملتر» هویت ملی عرضه کند. به عنوان مثال در همین ایام نوروزی تصویری از جان کری در فضای مجازی به اشتراک گذاشته شد که در حال بازدید از سفرهای هفت سین در وزارت خارجه آمریکا بود. اما سفرهای که به نام هفت سین ایرانیان در وزارت خارجه بازنمایی میشد فاقد قرآن کریم بود و این سانسور آمریکایی در آن تصویر حکایت از نگاهی شرقشناسانه به نوروز داشت که «نوروز مقبول» و آمریکاپسند را از نوروز واقعا موجود ایرانیان تفکیک مینمود. همین خط بازنمایی تحریف شده نوروز به شکل واضحتر از طریق رسانههای مورد حمایت مالی و معنوی انگلیس و آمریکا طی سالهای اخیر به کمک پیشرفتهترین تکنیکهای نرمافزاری و سختافزاری تعقیب شده و به نحوی هدفمند معطوف به اسلامزدایی از عرصه نوروزی بوده است.
کارشناسان نوروزی که در تلویزیون فارسی زبان آمریکا درباره ضرورت ملی حذف «عناصر تازی» از سفره هفت سین داد سخن میدادند و یا نوروزسازیهای تلویزیون «من و تو» که دعای مقلبالقلوب را به عنوان نیایشی «عربی» و منافی «نوروز جمشیدی» از فضای نوروزی طرد میکرد، همگی حکایت از روند جدید دارد که باید توسط جامعه فرهنگی کشور جدی گرفته شود. متاسفانه کاهش و محدودسازی دامنه شکوه و شادی نوروزی در داخل کشور فضای مساعدی برای بسط و گسترش نوروزسازیهای رسانههای جنگ و تحریم به وجود آورده است. نوروزی که به قول آقای خاتمی با گسترش دامنه آزادیها و رفع حصرها و حبسها میتوانست باشکوهترین شادی ملی را شکل دهد و بازار نوروزفروشی رسانههای جنگ و تحریم ظالمانه را بیرونق سازد عملا در معرض فرصتسوزی قرار گرفت.
به این ترتیب جشنی که در اینسو ممنوع و یا محدود میشود میتواند در آنسوی فضای مجازی و رسانه به شکل «نامحدودتر»، « گستردهتر» و «شادتر» در معرض بازنمایی قرار گیرد. به عنوان مثال ممنوعیت مراسم شب چله مجله چلچراغ فرصتی حرفهای در اختیار بیبیسی فارسی نهاد تا همه ماجرای آن جشن برگزار نشده را در رویت تابلوی یک هندوانه قاچ خورده به نمایش بگذارد: نمایی از قاچ یک هندوانه، همه پسزمینه صحنه جشن را به اشغال خود درآورده بود، اعلام ممنوعیت جشن در آخرین لحظات، شکل نقاشی شده همین تابلو را به بیبیسی فارسی منتقل کرد. نقاشی اما یک تفاوت مهم با الگوی خود داشت: نواری سیاه در گوشه چپ و بالای نقاشی به نحوی پرگویانه همه چیز را درباره ممنوعیت جشن بیان میکرد. به این ترتیب بوم نقاشی بر پسزمینهای که قرار بود از آن تقلید کند به پیش آمده و کل مراسم برگزار ناشده را تسخیر میکرد. پُربودگی محتوایی، تصویری، فرهنگی و گفتاری جشن به حدی بود که در صورت برگزار شدن نمیتوانست به سادگی در معرض مصادره این یا آن رسانه قرار گیرد، زیرا بچههای چلچراغی مجالی مییافتند که حرف خودشان را بزنند و تغزل یلدایی خودشان را سر دهند و به این ترتیب فرصتی در اختیار یک رسانه دیگر قرار نمیگرفت که به «نمایندگی آنها» سخن گوید و نمای هندوانه شب چله را «بازنمایی» کند و قاچی دیگر بر آن زند. ممنوعیت به این ترتیب فرصتی فراهم آورد تا رسانهای خارج کشوری در قالب یک تابلوی خاموش و پر گفتار نقش «سخنگویی» بچههایی را بر عهده گیرد که نیازی به «سخنگو» نداشتند و خود بهتر از هر کس دیگری میتوانند از خودشان سخن بگویند: «دلمان هری ریخت وقتی گفتند هنوز ساعتی مانده به شروع جشن، شما آمدهاید و از پشت شیشهای سرد، نگاه گرم و صبورتان را دوختهاید و به هیاهوی این طرف انتظار میکشید. دست جنباندیم برای لبیک گفتن به مهرتان. آماده بودیم دستهای یخ کردهتان را به گرمی بفشاریم و خوشامد بگوییم تا شاید سوز جادههای برفی و خستگی راه دور به تنتان نماند. فاصلهمان تنها یک شیشه بود و بس... اما خودمان یخ کردیم، وا رفتیم. دستهایی که به سمتتان دراز کرده بودیم، شل شد و افتاد. لحظاتی زمان ایستاد. چشمهایمان به هم دوخته شد و ماندیم که چه بگوییم...» (چلچراغ، ۲۸ دی ماه ۹۲)
تیغ ممنوعیت، شیشه بین جشنسازان و انبوه منتظرین شروع جشن را به تیغه برناگذاشتنی میان آنسو و اینسو تبدیل میکند و درست در همین نقطه است که شیشه جادویی رسانهای در آنسوی قارهها فرصتی مجانی و ارزان برای پر کردن فاصلهها و برای سخن گفتن از کسانی که «چشمهایشان به هم دوخته و ماندهاند چه بگویند» به چنگ میآورد.
این نمونه از سوی دیگر مثال بارزی از ظرفیتسازی در مراسم و جشنها سنتی را به نمایش میگذارد. شب یلدا که تا آن زمان محدود به حوزه خانه میشده ناگهان در یک نقطه عطف مدنی در معرض ظرفیتسازی نوین دموکراتیک تازه قرار میگیرد و در فراسوی محدوده صرفا خانگی، پذیرای چهرهها، رنگها و سبکهای زیستی متنوعی میگردد که همکناری آنان زیر یک سقف ناممکن مینمود: «شما توانسته بودید یکی از متکثرترین اجتماعات ایرانی را گردهم بیاورید، از روحانیون گرفته تا جوانانی که مدل مو و لباسشان طبق آخرین مُدهاست، و از مقامات مملکتی گرفته تا جوانانی که هنوزاهنوز در ابتدای راهند.» (همانجا، ص۱۹)
چنین ابتکاری سرشتی الگویی دارد و میتواند در صورت تعمیم به عرصه نوروزی، گذاری تکاملی از نوروز «خانه» باشد به نوروز صلح، دموکراسی و آشتی و همبستگی متنوعترین اقشار جامعه و متکثرترین سبکهای زندگی. نوروزسازیهای پر زرقوبرق فضاهای مجازی و رسانهای حامیان جنگ و تحریم، در جوار چنان نوروزی پرمحتوا و دموکراتیک که همه رنگهای جامعه ایرانی را هم کنار میسازد، رنگ خواهد باخت.
نوروز فضای مجازی و نوروز همه ایرانیان
روی خط صدای آمریکا جوانی از تبریز میکوشد به سؤال مربوط به راز ماندگاری نوروز پاسخ دهد و رمز آن را در قدرت انطباق اسلام و نوروز میداند. مجری که علیالقاعده میباید در نقش پیشبرنده جریان طبیعی مکالمه ظاهر شود طاقت نمیآورد و سعی میکند با یادآوری دهه ۶۰ نشان دهد که چنین پیوندی بین اسلام و نوروز وجود نداشته. جوان تبریزی مقاومت میکند و میگوید آن روزها را به خاطر نمیآورد اما از پدرش شنیده که امام خمینی هر سال پیام نوروزی میداده و این بیانگر ارزشی و جایگاهی است که همواره برای نوروز وجود داشته... (۶ فروردین ۹۳) همین خط القایی «برنامه روی خط» در وزارت خارجه آمریکا به نحوی دیگر به نمایش در میآید. آنجا که در یکی از راهروها، در قسمت مربوط به «میز ایران»، سفره هفت سینی چیده شده که جان کری در حال بازدید از آن است. ظاهرا همان سفرهای است که میتوان در خانه هر یک از ایرانیان دید، اما وقتی خوب دقت میکنیم، قرآن کریم از این سفره حذف شده و به جای آن کتاب شاهنامه در کنار دیوان حافظ برجستگی خاصی در مقابل دوربین یافته. در تصویری که از این بازدید رسمی در فضای مجازی به اشتراک گذاشته شده خانمی (احتمالا ایرانی) در حال توضیح عناصر سفره هفت سین به جان کری دیده میشود. ما به عنوان بیننده طبعا نمیدانیم آن کارمند وزارتی چه توصیفی از نوروز ایرانیان به مافوقش ارائه میدهد اما نسج آمریکابافته این سفره میتواند به ما بگوید که ایرانشناس مذکور چه چیزی را نمیگوید. حذف قرآن کریم در جریان بازنمایی آمریکایی از سفره هفت سین، با حذف هدفمند و حساب شده دعای معروف «یا مقلبالقلوب» تکمیل میشود. این بار نه در وزارت خارجه آمریکا که در رسانههای پیرو خط جنگ و تحریم آمریکایی. خط غالب این رسانهها ترویج و تبلیغ الگوهای اسلامزدایی شده از نوروز ایرانیان است. به عنوان مثال شومنی از همان رسانهها با به کار گرفتن همه توان نمایشی و تمرین بسیار در نقش مادر پیر و آموزگار آیینها و مراسم نوروزی ظاهر شده و میکوشد تضاد بین «نوروز جمشیدی» و نوروزی را که از دید او به غلط با «نیایش عربی» آمیخته شده به نمایش هنری بگذارد: «شب عیده مادر جون اصلا میخوام براتون دعای سال تحویل بخونم: یا مقلبالقلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار! صبر کن ببینم! چرا این دعا عربیه؟ مگر نه اینکه این عید نوروز مال جمشید شاه صدها سال پیش به زمان زرتشت برمیگرده؟ چرا عربیه؟ من فارسیشو میگم براتون! ای نگهدارنده همین و همان! از ما که دیگه گذشت، ما که دیگه چیزی لازم نداریم به داد جوانهای ما برس!.. کاری بکن که دوباره عشق، دوستی مابین مردم ایران مثل سابق رایج بشه!..»
ادیت کردن دعای مقلبالقلوب و قرآن کریم از سفره هفت سین در حالی به خط مسلط برخی رسانههای هوادار تحریم و جنگ بدل میشود که ایرانیان حتی بخشی از فرزندان این ملت که در زندان به سر میبرند، به رغم همه مواضع انتقادی، در دشوارترین شرایط حبس و حصر نیز با قوتی به مراتب بیشتر از ایام آزادی، قرآن نازل (کتاب الله) و قرآن صاعد (نیایش مقلبالقلوب) را در کنار سفره هفت سین دارند: «رادیوی داخل سالن بند، اعلام کنندهٔ زمان تحویل سال نو برای زندانیان محبوس در انفرادیها بود. هنوز صدای شلیک توپ سال نو پایان نیافته بود که صدایی در بند پیچید: یا مقلبالقلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا... در شوک این صدای پرصلابت و ندای غیرمنتظره، دعای تحویل سال جدید، بار دیگر در بند پیچید... اگر در بار نخست در شوک بودم، بار دوم مطمئن شدم که صدا از آن هدی است. او درست در سلول روبرو، با صدایی بلند، از کمترین شکاف ممکن درهای آهنی، بند را دچار زلزله کرد: یا مقلبالقلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال.»
چنین نوروزی بیش از آنکه یک بنای یادبود «باستانی» باشد که «آنجا» در نقطه صفر تاریخی خود در اعماق تاریکی هزارهها و یا در ویترین موزهها در انتظار یادآوری ما استقرار یافته باشد، یک مراسم و آیین همیشه نو شونده است و در طول زمان همواره در حال تکامل بوده و به منزله یک اثر هنری ناتمام در هر مرحله از اجرا و برگزار شدن اجزا و عناصری به خود پذیرفته که بر پیچیدگی و غنای چندگانه و چند وجهی آن افزوده. «نوروز جمشیدی» که رسانههای جنگ و تحریم ابداع و بازنمایی مجدد آن را در دستور کار هر ساله خود قرار دادهاند در مقایسه با غنا و چندگانگی فرهنگی نوروزی که ایرانیان و همه باشندگان حوزه تمدن نوروزی آن را در تجربه زیسته خود اجرا میکنند بسیار فقیر است. در مقایسه با وسعت جغرافیایی و تنوع چندین زبانی و چندین فرهنگی نوروز حوزه تمدنی ما، تنگنظری و کوچکخواهی نوروز در فروکاستن این مراسم به محل بروز عقدهها و نفرتپراکنی قومیتی بر ضد عرب و اسلام در جهت مخالف برآمد و تکامل امروزی نوروز عمل میکند که به گمان من سرشت نمای نوروزسازی تکهویتی برخی رسانههای خارج کشوری است و خصلت چندین زبانی و چندین فرهنگی نوروز کنونی و منطقهای را بر نمیتابد. روزگاری مرحوم جمالزاده مطابق درک رایج زمانه ملیگرایی تکهویتی و بسته به روی اقوام ایرانی نوروز را در «نوروز جمشیدی» تلخیص میکرد و میگفت نباید راضی شویم که «کوچکترین لطمهای به نوروز جمشیدی و باستانی وارد آید.» جمالزاده از نوروز و از ایرانی سخن میگفت که بسیار بسته، کوچک و محدود بود و حتی تا آخرین ماههای حیات خود که من تصادفا شانس ملاقات او را در بیمارستان داشتم نسبت به «خطر ترکمنها» علیه ایران هشدار میداد. امروز نیز برخی رسانههای سلطنتطلب در برنامههای نوروزی خود از نوروزی بسته و غیریتپرداز سخن میگویند که چنان کوچک باشد که فقط «مال خودمان باشد». نوروز اسلامیزدایی شده آن رسانهها، هفت سین قرآنزدایی شده وزارت خارجه آمریکا و نوروزی که برخی رسانهها آن را بدل به بهانهای جهت پراکنش گفتمان نفرت علیه اعراب و دیگر او قوام همسایه میکنند، چگونه میتواند نوروز همه ایرانیان و نوروز حوزه تمدنی نوروزی از افغانستان و آسیای میانه تا بالکان و ساحل رود دانوب باشد؟
نوروز به این ترتیب در برآمد نوین و هشت کشوری و سازمان مللی خود ملیگرایی تکهویتی و کپیبرداری شده رضاشاهی از فاشیسم ایتالیا و آلمان هیتلری را به چالش میکشد. در واقع در هیچ یک از مولفههای هویتی ایرانی از زبان فارسی گرفته تا نوروز و حتی نظام امپراتوری چندین زبانی و چندین قومیتی و به شدت نامتمرکز هخامنشی، هیچ چیز اختصاصی و مشارکتناپذیر با همسایگان و حوزه تمدن اسلامی وجود ندارد. فوکو از نیچه آموخته بود که «آلمانیها میپنداشتند با گفتن این سخن که نفسی مضاعف دارند بالاخره پیچیدگی روحشان را تعلیل کرده بودند؛ آنان فریب محاسبه صرف خودشان را خورده بودند، یا دقیقتر، صرفا میکوشیدند بر آن بینظمی نژادی مسلط شوند که خودشان از آن ساخته شده بودند.» به همین ترتیب آریاییگرایی کپیبرداری شده از سرنمون نازیسم و نیز ترکگرایی کپیبرداری شده کمالیستها و بخصوص جانشین آتاتورک عصمت ایننو از فاشیسم ایتالیا، همه تلاش خود را به منظور بلاگردانی برآمیختگی و چندین هویتی و فرهنگی و زبانی به کار گرفت تا ملیتی «ناب» و عاری از تنوع و تکثر فرهنگی ابداع نماید اما اکنون نوروز در تجلی شوخ و پر اجزای فرهنگی و ترکی و تاجیکی و افغانی و بکتاشی و سنی و شیعی و ازبکی و ترکمنی و فارسی و کردی و عربی همه آن بافتههای ملیگرایانه و تکهویتی را به پرسش میگیرد. آن برآمیختگی و چند رگهبودگی زبانی و فرهنگی که ناسیونال- فاشیسمهای آریایی و یا کمالیستی نوعی «حرامزادگی» خوانده و رد پای تهاجم بیگانه را در آن جستوجو میکردند، اکنون به یمن برآمد نوروز چند هویتی و متکثر و فرا سرزمینی دوباره و به شکلی دیگر روزآمد شده است.
* در ایام قدیم انسانها - و به هر حال آخرین انسانهای خوشبخت- خود را محصول و یا نتیجه یک تاریخ طولانی خونین نمیدیدند. در درون یک هستی نامحدود، هستی مستمر و در بطن کلیتی میزیستند که انسجامش را در آن مییافت. از آنجا که هنوز تبعیدهای ابدی آغاز نشده بود در مرکز دنیا میزیستند. از آنجا که پاسخها و یا معناها را گم نکرده بودند سؤالهایی هم نداشتند، از آنجا که به تملک درآوردن خاک را نمیدانستند از آن گسسته نشده بودند... انسان امروزی، تاریخ دارد، دولت دارد، مفاهیم را، عقل را، مالکیت خصوصی را برساخته. برای انسان مدرن «میتوس» خیلی وقت است که حقیقت خود را از دست داده، آنچه که از قدیمیترین ایام برای ما باقی مانده جشن سال نو است، جشنهای بهاری و روزهای به زیارت مردگان رفتن و خداحافظی با آنهاست. زمان برای آنها معطوف به جانب هدفی معین پیشروی نمیکرد، جریان نداشت حلقوی بود... دنیا همواره پشت سر گذاشته میشد، پوسیده میشد، کهنه میشد اما همواره نو میشد... مثل خورشید، که هر روز، از نو، خاموش و با درخششی باشکوه، با آسودگی خیال در مدار خودش مستقر میشد... ۲۱ مارس. شب. در زوریخ هستم و میکوشم برای جمعیتی که بخشی از مهاجر و بخشی «اینجایی»، میتولوژی نوروز را توضیح بدهم میتولوژیهای مربوط به باززایی و رهایی و از نو زنده شدن را. درونم آشفته و به هم ریخته است. اندکی قبل اخبار مربوط به بمباران گاز را شنیدهام، شلیک گلولههای واقعی را و کشته شدنها را... خبر مجازات بشری خانم و راقب را، عکسهای مراسم نوروزی دیار بکر را در نظر میآورم. زیرنویس یک عکاس فرانسوی را: کردها کرد بودن خود را اینگونه (در حال پریدن از روی آتش) نشان میدهند... نیمه شب ۲۱ مارس. آتش جان میگیرد اما هوار کشیدنها مثل «آنجا» نیست. جوانکی کنار من است که میگوید در آنکارا به خاطر یک مراسم نوروزی حبسهای پنج ساله و ده ساله برایمان بریدند.»
نظر شما :