لیلاز: ملی شدن نفت محکومشدنی نیست
برخی اقتصاددانان با این استدلال که ملی شدن صنعت نفت پلی به سوی دولتی شدن آن بوده است، مدعیاند که اگر این امر اتفاق نمیافتاد امروز جامعه ما به بسیاری از مشکلات مبتلا نمیشد. ارزیابی شما از این استدلال چیست؟
من در پاسخ به این انتقاد یک جواب ساده دارم و آن اینکه دولتی شدن نفت ایران بسیار بهتر از تملک آن به دست بیگانه بود. به نظر من نخستین دستاورد ملی شدن صنعت نفت انتقال مرکز ثقل تحولات سیاسی و اجتماعی ایران به داخل کشور بود. به ترتیبی که از آن دوره به بعد هرگز نقش عناصر خارجی در تحولات سیاسی ایران تعیینکننده نبوده است و این مساله غیرقابل کتمان است.
اما در مورد دولتی شدن صنعت نفت و انتقادهایی که به آن وارد میکنند هم به نظر من منتقدان تا حدود زیادی حقایق را نادیده میگیرند. اگر بپذیرم که ملی شدن صنعت نفت و تلاش برای کوتاه کردن دست بیگانگان از ثروت عظیم نفتی برآیند خواست طبقات سیاسی و اجتماعی ایران بوده است و از سوی دیگر شرایط اقتصادی در کشور به گونهای نبوده که بخش خصوصی توانایی سرمایهگذاری و ورود به صنعت نفت را داشته باشد، آیا چارهای جز دولتیسازی آن باقی میماند؟
دقت کنیم که همین امروز با گذشت ۶۰ سال از آن اتفاق هنوز در ایران بخش خصوصی ما توانایی حضور یکپارچه و تاثیرگذار در بخش نفت اقتصاد ایران را به دست نیاورده است. اما گذشته از همه مواردی که برشمردم به نظرم انتقادکنندگان از نهضت ملی شدن صنعت نفت در تحلیل خویش از این موضوع تاریخی دچار یک اشتباه هستند و آن اینکه تاریخ «اگر» ندارد. واژه اگر در تحلیل تاریخ مثل یک تمرین ذهنی است. مثل جدول «سودوکو» جذاب است ولی به قول احمد کسروی هودهای ندارد. میتوانیم صدها و هزاران اگر بگوییم اما من معتقدم که آنچه در تاریخ اتفاق افتاده یگانه محتمل ممکن بوده است، یعنی برآیند نظرات، کنشها و واکنشهای مجموعه نیروهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و طبقات اجتماعی، آرایش و تعاملاتشان با یکدیگر به گونهای بوده که برونداد آن همان چیزی بوده که در تاریخ روی داده است.
شما ملی شدن صنعت نفت را یک خواست ملی و فراگیر در ایران ارزیابی کردید. اما سؤال اینجاست که این خواست و اراده ملی چگونه شکل گرفت؟ یعنی از چه لحظهای جامعه ایران به اهمیت صنعت نفت و لزوم ملی شدن آن پی برد؟
مطالعات تاریخی نشان میدهد که از زمان کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به بعد گرایش بسیار روشنی در پهلوی اول برای نوسازی و مدرنیزاسیون ساختار اقتصادی، اجتماعی و اداری ایران وجود داشت. حال آنکه این امر نیازمند چنان منابع مالی بود که اصلا در مخیله کسی نمیگنجد. اگر به منابع رجوع کنیم میبینیم که سنگینترین و بیشترین حجم دولتی شدن و انحصاری شدن در اقتصاد ایران در دوران رضاشاه اتفاق افتاده است. مثلا رضاشاه بازرگانی خارجی را دولتی کرد چرا؟ چون برای توسعه ایران به منابعی احتیاج داشت که برخلاف اتحاد جماهیر شوروی از روستا نمیتوانست تامین شود یا برخلاف کشورهای اروپای غربی در شهر وجود نداشت. جامعه ایران بسیار فقیر بود و اقتصاد ایران در وضعیت بسیار شکنندهای قرار داشت. برای پیشبرد چنین پروژهای اساسا تکیه دولت به درآمدهای نفت بود.
جالب اینکه رضاشاه تا زمانی که در ایران قدرت داشت اجازه نداد که پول نفت وارد بودجه عمومی کشور بشود، یعنی بودجه جاری را از محل درآمدهای مالیاتی و عوارض تامین میکرد. رضاشاه یک دولت کوچک اما کارآمد را با استفاده از استبدادی که در تاریخ ایران چه قبل و چه بعد از آن نظیر ندارد ایجاد کرد، اما این استبداد به مثابه جادهای برای پیشرفت و توسعه مورد استفاده قرار گرفت. حال آنکه ما تجربیاتی هم داریم که استبداد در خدمت خود استبداد قرار گرفته است و لاغیر. من وقتی از شاه صحبت میکنم در حقیقت دارم از بزرگترین و ساختاریترین نهاد قدرت در کشور صحبت میکنم، یعنی بزرگترین منبع قدرت. در سال ۱۳۱۲ میبینیم که رضاخان شروع میکند به اعتراض کردن به شرایط نفتی کشور در ارتباط با انگلیسها. معروف است که رضاشاه قرارداد نفت را داخل شومینه انداخت.
در مجموع در اثر همین اعتراضات سهم ایران از درآمدهای نفتی بیشتر از قبل شد. یعنی نقش شاه، علاقه شاه و اصرار رضاشاه به گرفتن امتیاز بیشتر بود و تا حدودی موفق هم شد. به ترتیبی که ایران در سال ۱۳۱۳ نسبت به سایر کشورهای خاورمیانه که در آنها نفت استخراج میشد از موقعیت بسیار بهتری برخوردار بود. بعد از این ماجرا رضاشاه در سال ۱۳۱۵ شورای برنامهریزی را تاسیس میکند و به این شورا دستور میدهد تا مقدمات تاسیس یک سازمان برنامهریزی را فراهم آورد یعنی فکر برنامهریزی از نیمه دهه ۱۳۱۰ خورشیدی شروع میشود، یعنی بعد از شوروی و بسیار قبل از هند، یعنی حتی پیش از اینکه هند استقلال پیدا کند. بنابراین فکر اینکه درآمدهای نفتی ایران رشد پیدا کند و ایران به حداکثر قدرت اقتصادی برسد از همان ایام شکل گرفته بود.
یعنی شما معتقد هستید اینکه نقش سایر نیروهای سیاسی و اجتماعی از جمله دربار، در این فرآیند در سایه نام دکتر مصدق قرار گرفته، درست است؟
بله، باید این را بپذیریم که شکلگیری یک چنین فرآیند مهم و تاثیرگذاری نیازمند ارادهای بالاتر از اراده و تصمیم یک فرد است. یعنی من این فرض را هم غیرعلمی میدانم که یک نفر به تنهایی، هر کسی و نه فقط مرحوم مصدق، توانایی چنین کاری را داشته باشد. مصدق در مجموع سیاستمدار سرسختی بود اما اوج توانایی و درخشش او در همان دورهای بود که مجموعه آرایش نیروهای سیاسی و طبقات اجتماعی ایران برای ملی شدن صنعت نفت، موجی را ساختند تا او بتواند این موج را نمایندگی کند. همه شخصیتهای بزرگ تاریخی اینگونهاند. حتی امام خمینی، مگر ایشان در ۱۵ خرداد ۴۲ نکوشیدند که تحولی اساسی ایجاد کنند، چرا نشد؟ و چرا در بهمن ۵۷ این امکان میسر شد؟ چون هم آرایش نیروهای سیاسی و هم خواست طبقات اجتماعی با ایشان همراستا شد.
یک مثال مهم برای فهم این سخن ماجرای ترور رزمآرا است. رزمآرا در سال ۱۳۲۹ ترور شد. در تحلیل موضوع ملی شدن صنعت نفت نباید نقش این ترور را دستکم گرفت. اتهام اصلی رزمآرا که به دلیل آن ترور شد، توهین او به ملی شدن بود. جالب اینکه عامل این ترور خلیل طهماسبی از اعضای فدائیان اسلام بود. این ترور چنان جوی در ایران ایجاد کرد که دیگر کسی جرات اینکه علیه ملی شدن صنعت نفت در ایران حرف بزند را نداشت، یعنی در این فرآیند ما با پیکره واحدی مواجهیم که نیروهای ملی، نیروهای مذهبی و دربار بخشی از آن بودهاند، یعنی مجموعهای از نیروها که تبلور و تجسم آنها در مرحوم محمد مصدق با آن سرسختی و لجاجتی که از او سراغ داریم، توانستند صنعت نفت ایران را ملی کنند.
پس چرا برخی میگویند که پس از واقعه ۲۸ مرداد شرایط به قبل از دوران ملی شدن صنعت نفت بازگشت؟
ابدا این حرف درست نیست. اتفاقا یکی از نشانهها برای همهگیر بودن خواست ملی شدن صنعت نفت این است که بعد از واقعه ۲۸ مرداد چیزی به حالت سابق برنگشت. ایران مالکیت خود بر نفت را حفظ کرد، یعنی در حقیقت شرایط به قبل از آن برنگشت. فراموش نکنیم که شاه پیش از قرار گرفتن مصدق در مقام نخستوزیری، سند ملی شدن صنعت را امضا و تایید کرد. از این گذشته هم در اظهارات و هم در عملکرد محمدرضا هم میتوان حمایت از ملی شدن صنعت نفت را دید.
به عنوان مثال، از بعد از تاسیس اوپک تا زمان سرنگونی شاه، ایران همواره جزو سران جناح رادیکال اوپک بوده است و البته این وضعیت همچنان بعد از انقلاب هم ادامه داشته، جالب است بدانید که نقش ایران و عربستان در اوپک از بدو تاسیس آن تاکنون به اندازه سر سوزنی تغییر نکرده است. یعنی عربستان رهبر جناح کندروی اوپک است و ایران رهبر جناح تندرو.
برخی برای انتقاد به دولتی شدن صنعت نفت به استدلالهایی نظیر استقلال سیاسی دولت از جامعه در اثر بینیازی او از درآمدهایی همچون مالیات میپردازند. به نظر شما صنعت نفت عامل اصلی انسداد سیاسی در کشور بوده است؟
این سخن شاید درست باشد اما تاریخ استبداد ایرانی سه هزار ساله است. برخی معتقدند در شکلگیری این فرآیند ساختار اقلیمی از نقش بسزایی برخوردار است. به تاریخ «میراب»ها در ایران دقت کنیم. میدانیم که اولین پادشاهان ایران میرابها بودهاند یعنی کسانی که آب توزیع میکردند شاه هم میشدند. خب به جای آب، نفت نشست. اگر دقت کنیم ما شدیدترین شکل استبداد در ایران را قبل از ملی شدن صنعت نفت داریم. در حقیقت این قبیل استدلالها از هر زاویه دیدی که مطرح میشوند، چه چپ مارکسیستی و چه راست هایکی، بر بنیانی بنا نهاده شده که بر اساس آن اقتصاد مهمترین عامل تاثیرگذار بر سیاست تفسیر میشود. لنین در کتاب «دولت و انقلاب» میگوید دولت به عنوان نماینده یک طبقه اجتماعی شکل میگیرد و بر سایر طبقات دیکتاتوری اعمال میکند و بعد خود تبدیل به عنصری مستقل شده و ماهیت فرا طبقاتی به خود میگیرد و خود حفظ آن شاکله برای دولت یک ماموریت میشود. در درس مربوط به عمر سازمانها هم داریم که سازمانها در چرخه حیات خود از جایی به بعد اصلیترین ماموریت را حفظ خودشان قرار میدهند.
اما با این استدلالها آیا میتوان گفت صنعت نفت ایران نباید ملی میشد؟ به هر حال از یک دیدگاه علمی جایی برای محکوم کردن یک اتفاق که در تاریخ افتاده، وجود ندارد ضمن اینکه حتی اگر این کار را بتوانیم بکنیم این اتفاق یعنی ملی شدن صنعت نفت محکومشدنی نیست. ملی شدن صنعت نفت ایران یک گام تاریخی به جلو بود.
شما به درستی ملی شدن صنعت نفت را یک گام تاریخی به جلو ارزیابی میکنید، حال آنکه در تجربه تاریخی ما از این ماجرا تجربیاتی از نادیده گرفتن تبعات ورود بیمهابای پول نفت به اقتصاد کشور و در نتیجه تلاطمات سیاسی و اجتماعی بزرگ در جامعه تا شکست طرحهایی همچون حساب و صندوق ذخیره ارزی مشاهده میشود. آیا وقت آن نرسیده که بپذیرم اقتصاد ایران رویای رشد بدون درآمدهای نفتی را در سر میپروراند؟
قطعا همینطور است. در پاسخ به این سؤال بر یک مفهوم کلیدی تاکید میکنم و آن چیزی نیست جز «تجربه». آنچه شما به آن اشاره کردید حاصل تجربه تاریخی ما ایرانیها بوده است. امروز ما به تجربه دانستهایم که سرازیر شدن پول نفت به اقتصاد ملی، گذشته از تبعات اقتصادی چه تبعات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به همراه میآورد و جالبتر اینکه ما دایما در حال تجربهاندوزی در این عرصه هستیم. به اقدامات دولت در این عرصه دقت کنید.
اقدام دولت در هدفمند کردن یارانهها را گامی به جلو میدانم. در این دوره آمدند درآمدهای نفتی را به شکل هدفمند بین مردم تقسیم کردند. این حرکت به هر حال یک گام به سمت دموکراسی است. این کار بهتر از این است که عدهای برای درآمدهای نفتی تصمیمات غیراقتصادی یا بدون صرفه اقتصادی و کارآمدی بگیرند. همین حرکت را با کاری که هویدا میکرد، مقایسه کنید. او پول نفت را تماما به واردات مواد غذایی و مصرفی اختصاص داد که در اثر آن روستا و حاشیه شهر فراموش شد. ما پله به پله تجربیات بهتری کسب کردیم. نکته بعد اینکه ما در این مسیر همواره رد پای مردم را میبینیم. دولتی مثل دولت احمدینژاد مخلوق افزایش درآمدهای نفتی است. رقابتهای انتخاباتی سال۸۴ را به یاد بیاوریم. چند کاندیدا با شعار توزیع درآمدهای نفتی به میدان آمدند و چند کاندیدا با شعار توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی. فرض کنیم نفر دوم دور اول انتخابات ۸۴ آقای احمدینژاد نبود. نفر بعدی یعنی آقای کروبی با شعار تقسیم پول نفت موفق به جلب آرا شده بود.
این یک تجربه برای مردم ماست. یعنی برای شناخت تحولات سیاسی و اجتماعی در یک جامعه نباید خیلی به دنبال عواملی بیرون از آن جامعه بود. سطح آگاهیهای منبعث از تجربیات گذشته رفتارها و کنشهای اجتماعی و سیاسی در جامعه را شکل میدهد. این مساله در همه جوامع صادق است. در یونان حزبی که کنار گذاشتن سیاست ریاضت اقتصادی از طریق خروج از اتحادیه اروپا را تجویز میکرد، رای نیاورد. چرا؟ چون مردم، دولت پوپولیست را تجربه کردهاند. مردم ما پوپولیسم را تجربه نکرده بودند که در این هشت سال اخیر تجربه کردند. ما در سال ۱۳۹۰ به ازای هر ایرانی دو هزار دلار درآمد ناشی از صادرات نفت داشتیم. این درآمد در تاریخ ایران بیهمتاست. دولت آقای احمدینژاد در سال۹۰ چیزی حدود یک ششم این پول را به ایرانیها داده. منتها درآمد آنقدر زیاد بود که کمبود آن دیده نشد. از این به بعد اگر کسی بیاید و بگوید پول نفت سر سفره میآورد دیگر کسی باور نخواهد کرد.
اما نگفتید راه حل برای رسیدن به رشد اقتصادی بدون اتکا بر درآمد نفت چیست؟
راهی جز آزاد کردن اقتصاد نداریم. تا زمانی که اقتصاد ایران آزاد نشود هر قدر پول وارد اقتصاد شود همین است. نهاد دولت همیشه میل به ریخت و پاش دارد چه در ایران و چه در آمریکا. بنابراین به نظر من ریختن نفت در حوضی که هزار سوراخ دارد هیچ عایدی برای ما ندارد. در سایه اقتصاد آزاد و با حفظ قدرت خرید طبقات محروم و با برقراری نظام تامین اجتماعی نیرومند و خصوصیسازی کامل است که میتوان نسبت به نحوه مصرف درست درآمدهای نفتی امیدوار بود. از طرف دیگر بحث دموکراسی همچنان از اهمیت برخوردار است.
دموکراسی سرعتش به سمت توسعه کمتر از استبداد است ولی چون با ثباتتر است در نهایت دموکراسی جلو میافتد. فرق دموکراسی و استبداد در اقتصاد به مسابقه لاکپشت و خرگوش میماند. همیشه لاکپشت برنده است. در حوزه نفت مهم این است که دموکراسی داشته باشیم منتها اینها به هم پیوسته است یعنی یک دور درست شده.
اما اگر دولت تمایلی به آزادسازی اقتصاد نداشت، تکلیف چیست؟
معنی این حرف این است که با دستورالعمل اقتصاد آزاد نمیشود، یعنی با فرمان و اراده دولتمردان اقتصاد آزاد نمیشود. آزادسازی اقتصادی از یک لحظه آغاز میشود و آن لحظهای است که دولت ضرورت این مساله را درک کند. شاید اقدامات احمدینژاد را بتوان برای حصول این درک از شرایط اقتصادی کشور از سوی دولت روحانی، مفید ارزیابی کرد. چون امروز در نتیجه اقدامات احمدینژاد درآمد نفت برای کسی قابل محاسبه نیست تا وعده بدهد که بدون اتکا به بخش خصوصی، مترو، آزادراه و کارخانه خواهد ساخت.
در حقیقت آقای احمدینژاد سهم نفت در اقتصاد ایران را از موضوعیت انداخته است، یعنی اگر بشکهای صد دلار درآمد نفتی داشته باشیم باید همه آن را به مردم بدهیم. نکته فقط اینجاست که اگر درآمد نفتی به زیر صد دلار سقوط کرد باید چه کنیم؟ ما در سال ۱۳۹۰ حدود ۱۲۰ میلیارد دلار درآمد نفتی داشتیم در حالی که دولت حتی ۱۶ هزار میلیارد تومان هم خرج بودجه عمرانی نکرد.
منبع: نفتا
نظر شما :