عبدالمجید مجیدی: ما سمبل اشتباهات نظام پهلوی نبودیم
مجید یوسفی
مشکلات دیگر رو آمده بود. گرفتاریهای واقعاً سخت و لاینحلی به وجود آمده بود. خیلی اعلیحضرت مغموم و افسرده بودند. خیلی روحیه دلتنگی داشتند. فرمودند: «چطور شد یک دفعه به این وضعیت افتادیم؟» خوب، آقایان همه ساکت بودند. من گفتم: قربان اجازه بفرمایید به عرضتان برسانم. ما درست وضع مردمی را داشتیم که در دهی زندگی میکردند و زندگی خوشی داشتن و منتهی، خوب، گرفتاری این را داشتن که خشکسالی شده بود و آب کم داشتن و آنقدر آب نداشتند که بتوانند کشاورزی بکنند. خوب، هی آرزو میکردند که باران بیاید و باران بیاید. یک وقت سیل آمد. آنقدر باران آمد که سیل آمد. زد تمام خانه و زندگی و زمینهای مزروعی اینها همه را خراب کرد. آدمها خوشبختانه زنده ماندن و توانستند جانشان را به در ببرند. ولی زندگیشان از همدیگر پاشید و اصلاً معیشتشان به هم ریخت. ما هم درست همین وضع را داریم. ما مملکتی بودیم که داشتیم به خوشی زندگی میکردیم. خوب، پول بیشتری دلمان میخواست. درآمد بیشتری دلمان میخواست که مملکت را بسازیم. یک دفعه این درآمد نفت که آمد مثل سیلی بود که تمام زندگی ما را شست و رفت.
اعلیحضرت خیلی هم از این حرف من خوشش نیامد و ناراحت شدند و پا شدند جلسه را تمام کردند و رفتن بیرون. همه هم به من اعتراض کردند که این چه حرفی بود که زدی؟ گفتم: آقایان، این واقعیت است. بایست به اعلیحضرت بگوییم. این درآمد نفت است که پدر ما را درآورد.»
عبدالمجید مجیدی، وزیر کار و رئیس سازمان برنامه عصر پهلوی دوم هفته گذشته در سن ۹۰ سالگی در کالیفرنیای آمریکا درگذشت. مجیدی پس از ابوالحسن ابتهاج در کنار علینقی عالیخانی یکی از پنج برنامهریز معتبر اقتصاد آخرین پادشاه ایران بود. پیش از این مهدی سمیعی ـ رئیس بانک مرکزی دوره پهلوی ـ و محمدعلی صفی اصفیا، رئیس اسبق سازمان برنامه و بودجه به ترتیب در سالهای ۱۳۸۹ و ۱۳۸۷ جان به جانآفرین تسلیم کردند. خداداد فرمانفرماییان و علینقی عالیخانی آخرین مقامهای اقتصادی دوره پهلوی بودند که هنوز در قید حیات هستند.
مجیدی متولد تهران و فرزند یکی از مدیران عدلیه رضاشاه، دوران کارشناسی خود را در دانشگاه تهران گذراند و پس از پایان دوره لیسانس در دانشکده حقوق دانشگاه تهران، در سن ۲۱ سالگی برای ادامه تحصیل روانه پاریس شد. وی چند ماهی قبل از کودتای ۲۸ مرداد ـ در زمستان سال ۱۳۳۱ ـ به ایران بازگشت.
مجیدی هرگز آشکار نکرده که چه نوع نظام اقتصادی را برای کشور میپسندیده و خود به کدامیک از مکاتب تعلق بیشتری نشان میداده است. اما کم و بیش نه او بلکه بیشتر زمامداران عصر پهلوی دوم به نظام سوسیالیستی گرایش نشان میدادند. «طبعاً در آن دوره یک مقداری - به قول آن زمان صحبت این بود که میگفتند که باید پیشرو بود و مترقی بود و ترقیخواه بود - ما ترقیخواه شده بودیم و پروگرسیست. طبعاً بیشتر حرفمان با آنهایی میگرفت که صحبت از مارکسیسم و ماتریالیسم میکردند تا کسانی که صحبت از آدام اسمیت و اقتصاد آزاد و کاپیتالیسم میکردند. بدین طریق در چنین شرایطی بود که اینجا ما درس خواندیم و فعالیتهای سیاسی کردیم، ولی من هیچ وقت عضویت هیچ حزبی را قبول نکردم و برگشتم تهران. تهران که برگشتم هنوز مصدق سر کار بود.»
کودتای ۲۸ مرداد که پنج ماه بعد روی داد، بر مجیدی تاثیر سختی نهاد؛ به نحوی که خود در خاطراتش میگوید: «در آن موقع فکر میکردم که مصدق دارد کار درستی میکند و دارد درست میرود، ولی امروز میبینم که مصدق میبایست دید بلندمدتتری میداشت. از جمله اینکه شکافی که بین مصدق و شاه در آن موقع پیش آمد، یک مقداریش مسئولش مصدق است. یک مقدار زیادش.»
مجیدی یکی، دو سال زیر نظر پدرش در رشته وکالت دادگستری کارآموزی کرد. سپس در بانک توسعه صادرات به کار پرداخت. وی در سال ۱۳۳۵ با سمت کمک کارشناس اقتصادی در سازمان برنامه که ریاست آن را ابوالحسن ابتهاج بر عهده داشت، استخدام شد. چهار سال بعد به آمریکا اعزام شد و از دانشگاه هاروارد درجه فوقلیسانس در رشته مدیریت دولتی گرفت. چندی پس از بازگشت به ایران، در سال ۱۳۴۴ به سمت معاون نخستوزیر (هویدا) و رئیس دفتر بودجه منصوب شد. دو سال بعد به وزارت تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی گمارده شد. در سال ۱۳۴۷ وزارت کار و امور اجتماعی را در دست گرفت و مدت چهار سال و نیم در این سمت باقی ماند. در دی ماه ۱۳۵۱ (ژانویه ۱۹۷۳) در مقام وزیر مشاور و رئیس به سازمان برنامه و بودجه برگشت و مسئولیت تجدید نظر در برنامه پنجم و حل و فصل مسائل ناشی از افزایش بهای نفت را به عهده گرفت. مجیدی تا مرداد ۱۳۵۶ (اوت ۱۹۷۷) یعنی یک سال و نیم قبل از انقلاب در سمت خود باقی ماند و پس از استعفای کابینه هویدا تا آغاز انقلاب دبیرکل بنیاد فرح پهلوی بود.
آخرین رئیس سازمان برنامه و بودجه شاه در دوران نخستوزیری شاپور بختیار بازداشت شد، در نخستین روزهای انقلاب از زندان گریخت و پس از سه ماه و نیم زندگی پنهانی به فرانسه رفت.
اهمیت مجیدی بیشتر به جهت اشراف و تبحری بود که در نظام برنامهریزی در برنامه چهارم و پنجم توسعه کشور از خود نشان داد. با این همه، با وجودی که او در بالاترین سطح دولت قرار داشت، مواقعی بود که اطلاعات لازم برای انجام وظایف خود را در اختیار نداشت. برای مثال، مجیدی میگوید: «در زمانی که مسئولیت سازمان برنامه را به عهده گرفتیم ما همهاش یک مقدار در تاریکی و با حدس و پیشبینی کار میکردیم و برنامهریزی میکردیم و تنظیم بودجه میکردیم؛ لذا قبل از این که ما اصلا مطلع بشویم که درآمد نفت دارد بالا میرود، مقدار زیادی تعهدات شده بود. خوب، از قبیل همین که میگویید، مساله خرید (هواپیمای) کنکورد، مساله خریدهای نظامی که تعهدات خیلی عمدهای بود... اینها همه یک اطلاعاتی بود و برنامههایی بود که تصمیماتش گرفته شده بود. (بعدا) به ما ابلاغ میشد که باید برای اینها اعتبار بگذارید. حالا این در زمینه نظامی بود. در زمینه غیرنظامی هم همینطور بود. تعهداتی که شده بود روی مثلا ذوبآهن، تعهداتی که میشد از نظر پتروشیمی، تصمیماتی که روی توسعه صنعت پتروشیمی گرفته میشد... ولی ما در جریان تکوینش نبودیم. متاسفانه در جریان گسترش و تصمیمگیریش نبودیم. اینها معمولا به ما ابلاغ میشد...»
مجیدی به همراه صفی اصفیا، سمیعی و فرمانفرماییان از جمله مدیران اقتصادی بودند که کم و بیش در تصمیمگیریهای شاه تاثیرگذار بودند. به رغم این، شاه در بزنگاههای حساس و استراتژیک خود به تنهایی در ردیف بودجههای نظامی اعمال نظر میکرد، اما هیچ کدام اینان همچون ابوالحسن ابتهاج یارای ایستادگی در برابر شاه را نداشتند. «اعلیحضرت، اصولا خوششان نمیآمد که روی این فکرهای اصلی که دارند و این برنامههایی که دارند بحث بشود. ولی خوب، البته در خیلی مسائل دیگر انعطاف لازم را داشتند، ولی روی بعضی مسائل که برایشان جنبه خیلی اساسی داشت، قبول نداشتند که در اصلش کسی شک و تردید بکند. حالا چه جوری این فکر را پیدا میکردند؟ کی برایشان کار میکرد؟ مثلا مساله تشکیل حزب رستاخیز، از کجا یک دفعه چنین فکری پیش آمد؟ کی این ایده را داد؟ واقعاً برای من سوالی بزرگ است.»
جز آنچه را که شاه به اطرافیان خود دیکته میکرد و راز تصمیمگیریهایش را نمیگفت مراکز دیگری هم بود که چنین عمل میکردند. در نتیجه رئیس سازمان برنامه و بودجه کمبودها و نقصانهای زیادی داشت تا برنامههای توسعه چهارم و پنجم را بنویسد. «میدانید ما هیچ وقت آنطور که باید و شاید اطلاع را نه میتوانستیم از وضع بازار نفت در دنیا داشته باشیم - که تقاضا چه قدر رشد میکند و در نتیجه قیمتها چگونه خواهد بود - نه از نظر میزان حجم صادرات میتوانستیم داشته باشیم. اینها بین شرکت نفت و شرکتهای بازرگانی نفتی بحث میشد که ما از آن خارج بودیم.»
مجیدی در سالهای دهه ۵۰ شاید مهمترین عضو اقتصادی دولت بود که در نظام بودجهنویسی کشور حرف اول را میزد. به روایت مدیران عالیرتبه سازمان برنامه و بودجه، تدبیر و اراده او در معیشت اقتصاد ایران نقش بسیار تعیین کنندهای داشت؛ و او بود که پیش از دیگران هشدارهای جدی را در رامسر و تخت جمشید به شاه داد.
با این همه آنچنان که بسیاری معتقد بودند که وفور پول و سرمایه در سالهای دهه ۵۰ اقتصاد ایران را از محور اصلی آن خارج کرد، او بر این باور بود که چنین فرصتی هرگز به اقتصاد ایران تعارف نشد. چندان که در روزهای وفور و فراوانی فروش بشکههای نفت، یک روز در تابستان ۱۳۵۴ خبرنگار نیوزویک از او پرسید: «با این درآمد نفت که این قدر بالا رفته، شما وضعتان خیلی خوب است.» مجیدی در پاسخ میگوید: «شما اشتباه میکنید. ما کمتر از سه سال از این تاریخ برای قرض کردن به capital market، به بازار سرمایه پول خواهیم آمد.»
مجیدی بعدها به خاطر آورد که «هیچ وقت این مساله مطرح نشد که ما این قدر [زیاد] پول داریم که نمیدانیم با آن چه کنیم. هیچ وقت در مورد ایران که من هیچ وقت خاطرم نمیآید. ما همیشه گرفتاری کسر بودجه را داشتیم» ادعایی که بارها و بارها شاه و هویدا در جلوی دوربینهای تلویزیون و در مصاحبههای مختلف به آن اذعان داشتند.
مجیدی ربع قرن در سازمان برنامه و بودجه خدمت کرد و مدتی هم وزیر کار و سالها معاون نخستوزیر بود، به رغم آن او از این سالها رضایت مطلوبی کسب نکرد. «از جمله چیزهایی که همیشه پدرم به ما نصیحت میکرد - که متاسفانه گوش ندادم - این بود که هیچ وقت نوکر دولت نشوید که متاسفانه رفتیم و نوکر دولت شدیم و الان چوبش را داریم میخوریم.»
مجیدی پیش از آنکه عهدهدار مدیریت بنیاد فرح شود یکی از مخالفان جدی پخش تلویزیونی جلسات شاه با هیات دولت بود و نسبت به کمیسیون رسیدگی ابراز مخالفت میکرد. او معتقد است که پخش چنین برنامهای زمینه بازداشتهای بعدی و حتی بازداشت هویدا شد. «اولین باری که هویدا گفت که یک چنین فکری اعلیحضرت دارند، ما سعی کردیم از طریقی به هویدا بفهمانیم که کار صحیحی نیست و حتی ممکن است اثرات نامطلوبی برای مملکت و دستگاه داشته باشد. یک بار دیگر هم من یادم هست که هویدا - شبی که منزل والاحضرت فاطمه مهمان بودیم - آمد و گفت که تصمیم (به تشکیل) «کمسیون رسیدگی» گرفته شده و خودتان را آماده جوابگویی بکنید. من باز به او گفتم: آقای هویدا، ما حاضریم بیاییم جوابگو بشویم برای کارهایی که کردهایم، و لیکن این کاریست - در واقع پوست خربزهای است - که زیر پای شماست. من اگر جای شما باشم، این را باید درک بکنم به عنوان یک علامت که شما دیگر مطلوب نیستید. استعفا بدهید، بروید.»
مجیدی در ۱۴ بهمن ۵۷ دو روز بعد از ورود امام در محل بنیاد پهلوی بازداشت و به درمانگاه پادگان جمشیدیه منتقل شد. او در همان محلی نگه داشته میشد که هوشنگ نهاوندی، غلامرضا کیانپور، منصور روحانی، شیخالاسلامزاده، فریدون مهدوی و در طبقه زیرین آن تیمسار نصیری نگه داشته میشدند. «خیلی نگران و خیلی ناراحت بودیم. احساس این را داشتیم که فدای هیچ داریم میشویم. برای اینکه واقعا اگر کسی قرار بود گرفته بشود و محاکمه شود شاید ما نفر آخر بودیم. آن عدهای که آنجا بودند کاری نکرده بود جز زحمت کشیدن و خون دل خوردن و کار کردن. حالا بعضیهایشان یک مسائلی ممکن است در موردشان بود ولی باز مساله در آن حدی نبود که در چنین موقع حساسی به عنوان سمبل اشتباهات گذشته اینها را بگیرند. نخیر بسیار غلط بود.»
نظر شما :