روایت هاشمی رفسنجانی از مخالفت امام با تشکیل حزب جمهوری اسلامی
آیت الله اکبر هاشمیرفسنجانی در خاطرات خود که به روزهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی بر میگردد، به روند تشکیل حزب جمهوری اسلامی و مخالفتهای اولیه و صریح امام با آن اشاره کرده است.
وی نوشته است:...وقتی که فضای سیاسی ایران در اثر اوجگیری نهضت اسلامی مردم، یک مقدار باز شد و امکان تحرکهای سیاسی اسلامی و مردمی فراهم شد، ما هم خود را برای اجرا و و شروع عملی کار تشکیلاتی و حزبی آماده کردیم. با این هدف، توسط آقای (سیدحسن) طاهری خرمآبادی - که آن موقع در نجف بودند - برای امام پیغام دادیم و از ایشان برای شروع این کار اجازه خواستیم؛ آن موقع ایشان موافقت نکردند.
آنموقع که آقای (سیدحسن) طاهری خرمآبادی به نجف رفته بود، من در زندان بودم؛ به همین علت جزئیات این ملاقات را و اینکه ایشان نظرات او طرف موضوع - مخالفان و موافقان تشکیل حزب - را به امام منتقل کردهاند یا نه، واقعاً نمیدانم، قاعدتاً باید چنین باشد. من خودم میدانم که بیشتر تلاش برای تحقق این امر را شهیدبهشتی داشتند و شهید مطهری هم، هرچند آمادگی نداشتند در حزب شرکت کنند، ولی مخالفتی هم با تشکیل حزب نداشتند. من با آقای مطهری نزدیک بودم، به هر حال ایشان اگر نظری داشتند به من میگفتند. چون میدانستند من در تشکیل حزب مؤثرم، از آن وقتی که من جدی شدم برای اینکه حزب تشکیل بدهیم، شهید مطهری مخالفتی بروز ندادند؛ اما با حزب هم همکاری نکردند.
موافقت امام با تشکیل حزب هم به این صورت بود که وقتی ایشان از پاریس برگشتند و وقتی که دولت بختیار سقوط کرد و قرار شد دولت اسلامی تشکیل بشود، مساله حزب ضرورت خود را نشان داد. عدم وجود یک حزب متعلق به جریان همراه روحانیت، ضعف کار را خیلی مشخص کرد؛ ما مجبور شدیم که افراد نهضت آزادی را به عنوان دولت بپذیریم.
امام به خاطر همان روحیهای که نسبت به حزب داشتند، گفتند مهندس بازرگان را من به عنوان شخص برای اداره دولت میپذیرم و نه به عنوان حزب؛ حتی در شورای انقلاب هم افرادی را که ایشان پذیرفتند و نصب کردند، قید میکردند که اگر کسانی وابستگی حزبی دارند، جنبه حزبی را اینجا نباید تأثیر بدهند و به عنوان فرد اینجا هستند.
به هر حال در جریان تشکیل دولت موقت، یک حقیقتی روشن شد و آن این بود که با این همه نیرو که در انقلاب حضور و مشارکت فعال داشتند، به خاطر عدم تشکیل انسجام یافته آنها، عملا اعضای نهضت آزادی پیکره دولت را تشکیل دادند؛ البته شورای انقلاب، ترکیب دیگری داشت، ولی کار اجرایی که خواستیم بکنیم، این جوری شد.
من همین بحث را چند روز پس از پیروزی انقلاب و بعد از تشکیل دولت، خدمت امام بردم. گفتوگوی صریحی با امام کردم و گفتم: بالاخره تا به حال ما مبارزه میکردیم. اما از این به بعد مسئول اداره کشور هستیم و در اولین قدم شما دیدید که یک حزب کوچک توفیق پیدا کرد که دولت تشکیل دهد، به علاوه میبینید احزاب در بیرون همه فعال هستند. - آن موقع اکثر احزاب روزنامه داشتند، میتینگ میدادند، حرفهایشان را مطرح و یارگیری میکردند، این گروهها خیلی زیاد بودند- گفتم: ببینید، بخشی از فضای جامعه را اینها دارند پر میکنند. ما به صورت تشکیلاتی، هیچجا نیستیم، در حالی که همه جا هستیم و با این وضعیت معلوم است که حزب در شرایط پذیرش مسئولیت اداره کشور، یک ضرورت است. اگر ما هم حزب نداشته باشیم، دیگران که حزب دارند، این کار را میکنند. شما که نمیخواهید جلوی دیگران را بگیرید- ایشان نمیخواستند جلوی دیگران را بگیرند و مانع تحزب دیگران بشوند- فقط پیروان صمیمیشما تشکیلات ندارند.
در ذهن ایشان این بود که روحانیت یک تشکل طبیعی هست. در این مورد نیز نمونههای مشخصی ما آن موقع داشتیم که برای ایشان از لحاظ استدلال کافی بود. در هر حال گفتم: روحانیت الان انسجامی که شما فکر میکنید، حتی در این شرایط ندارد. گرچه بعضی از خاصیتهای احزاب را به دور از آثار منفی آنها دارد، ولی آمادگی لازم برای اداره یک جامعه بزرگ و پرمسئله را ندارد، هرچه هم پیش برویم بدتر میشود، خلاصه اینکه ما تشکیلات میخواهیم.
ایشان در پاسخ این سؤال که چرا با تشکیل حزب موافقت نمیکنند، میگفتند، حزب یک چیز تدریجیالحصول است، من نمیتوانم چیزی را که هر زمانی میتواند وضعی داشته باشد، تأیید کنم و میفرمودند: شماها را میتوانم تأیید کنم، چون میدانم شما خوب کار میکنید، اما حزب، یک سازمانی میشود و یک سازمان وجود خاصی برای خودش پیدا میکند و تداوم دارد، من نمیدانم ادوار بعد چه میشود.
من هم به این نکتهای که ایشان میگفتند، جواب دادم و گفتم: شما که نمیخواهید حزب را تا قیامت تأیید کنید، الان در زمان خودتان وقتی که ما متصدی کارها هستیم، تأیید میکنید، ما هم کارمان را میکنیم. اگر فردا حزب یک روش یا شکل نادرستی به خودش گرفت، ما هم تأیید نخواهیم کرد. بنابراین معلوم است که تا صالح است، شما تأیید میکنید، اگر مسالهای پیش آمد، تأییدتان را پس میگیرید.
استدلال دیگرشان این بود که شماها که میخواهید حزبی بشوید باید به عنوان پدر جامعه و متعلق به همه باشید و درست نیست نیروهایی که مقبولیت عام دارند در یک حزب که بخشی از جامعه است، محدود شوند. جواب من این بود که: بناست حزب مجموعهای از افکار مختلف نیروهای اسلامی طرفدار انقلاب اسلامی باشد و نه جناح فکری محدود، که در این صورت حزب میتواند حالت پدری خودش را در جامعه حفظ نماید. به هر حال ایشان پذیرفتند و موافقت کردند که ما حزب تشکیل دهیم.
بعد از کسب موافقت امام، این مساله را به دوستانی که منتظر این پاسخ بودند، خبر دادم و بعد از آن بود که جمع ما- یعنی آیتالله بهشتی، آیتالله خامنهای، آیتالله موسوی اردبیلی، دکتر باهنر و من- به عنوان اعضای مؤسس،شروع کردیم به تهیه مقدمات کار، به طوری که حدود یک هفته بعد از پیروزی انقلاب، با انتشار متن اساسنامه، تأسیس «حزب جمهوری اسلامی» را رسما [در تاریخ 28 بهمن 1357]، اعلام کردیم.
نظر شما :