غفوریفرد: حزب جمهوری اسلامی پیش از انقلاب پایهگذاری شده بود
***
آقای دکتر اگر اجازه بفرمایید از بهمن ماه ۱۳۵۷ شروع کنیم و اینکه چطور شد شما با حزب جمهوری اسلامی آشنا شدید و پس از آن به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآمدید؟
من اول باید عرض کنم که حزب جمهوری خیلی زودتر از بهمن ۵۷ تشکیل شد! حداقل بنده از تابستان سال ۵۷ در جریان تاسیس حزب قرار گرفتم و هیات مؤسس حزب نیز به نوعی معین و مشخص شده بود که حضرات آقایان: بهشتی، باهنر، خامنهای، هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی بودند. مدتها پیش از انقلاب اسلامی برنامهریزی شده بود برای تشکیل حزب فراگیر و تقریبا اواسط تابستان ۵۷ بود من با مرحوم شهید بهشتی ملاقاتی را در منزلشان داشتم. ایشان عرض کردند من حداقل سه بار به محمدرضا (بهشتی) گفتم که با شما تماس بگیرند اما این اتفاق نیفتاد. مرحوم شهید بهشتی پیش از انقلاب در بین نیروهای خارج از کشور هم عدهای از افراد را برای کادرسازی بررسی کرده بودند که من هم جزو همان افراد بودم که مد نظر ایشان قرار گرفته بودم. چند روز بعد نیز شهید باهنر با بنده تماس گرفتند و من به منزلشان در جماران رفتم. هنوز صدای ایشان در گوش من هست که با همان صدای رسای خاص خودشان پشت تلفن گفتند «باهنر» هستم و بنده را به منزلشان دعوت کردند و این ملاقات من با شهید باهنر در مورد حزب جمهوری اسلامی بود. ایشان در آن جلسه بیان داشتند که دوستان ما میخواهند حزبی را تشکیل دهند و قرار است این حزب متشکل از دانشجویان، دانشگاهیان، بازاریان، روحانیون و... باشد و در مورد حزب توضیحات دیگری را فرمودند. در واقع حزب جمهوری اسلامی پیش از انقلاب پایهگذاری شده بود ولی جلسه مشترکی وجود نداشت تا اواخر سال ۵۷ که انقلاب به پیروزی رسید و تاسیس حزب جمهوری اسلامی نیز اعلام شد. در آن زمان مطرح شده بود که حضرت امام از شهید بهشتی چندین بار پرسیده بودند که پس چرا این حزب را اعلام نمیکنید تا اینکه سرانجام در اواخر بهمن ماه ۱۳۵۷ تاسیس حزب جمهوری اسلامی رسما اعلام شد و عضوگیری آن نیز چند روز بعد شروع شد. در واقع در اساسنامه حزب آمده بود که هر گاه اعضای حزب به ۳۰۰ نفر برسد نخستین کنگره حزب تشکیل میشود اما به خاطر شرایط خاص قبل از انقلاب و بعد از انقلاب که یک وقت نفوذیها در حزب وارد نشوند این امر به تاخیر افتاد. همچنین استقبال خیره کننده از حزب جمهوری اسلامی که بیش از دو میلیون نفر در آن عضو شدند باعث شد تشکیل کنگره حزب با تاخیر مواجه شود.
به نظر شما دلیل این استقبال گسترده از حزب در چه بود؟
ببینید حزب در واقع متکی به مؤسسان خوشنام آن بود و سرشناس بودن چند نفر مؤسس آن باعث شد استقبال خوبی از حزب به عمل آید. وگرنه در همان ایام یکی از افراد هم در آذربایجان، حزب جمهوری خلق مسلمان را تاسیس کرده بود که خوب نتوانست مانند حزب جمهوری اسلامی فراگیر باشد و مورد استقبال واقع شود. پس استقبال از حزب به دلیل اسم آن نبود بلکه به خاطر شناخته شده بودن مؤسسان آن بود. مردم به مؤسسان حزب علاقه داشتند و در آن ایام هم مردم به کارهای سیاسی و انقلابی به شدت علاقه نشان میدادند و همین عوامل باعث شد که از حزب جمهوری اسلامی استقبال قابل توجهی به عمل آید. مثلا من برای شما خاطرهای نقل بکنم که شاید جالب توجه هم باشد. ما در همان تابستان سال ۵۷ سمیناری را در دانشگاه امیرکبیر برگزار کردیم با نام نخستین سمینار علمی بررسی حادثه عاشورا. در آن روزها به خاطر شرایط کشور، حکومت نظامی هم بود. پنج نفر از روحانیونی که ما در آن سمینار دعوت کردیم چهار نفرشان به شهادت رسیدند و فقط یکی از آن افراد زنده است. آقایان مطهری، مفتح، بهشتی و باهنر که به شهادت رسیدند و آقای هاشمی رفسنجانی که الحمدلله در قید حیات هستند. از آن سمینار استقبال بسیار خوبی شد و این نشان میداد که روحانیون انقلابی در میان مردم بسیار طرفدار دارند و از جایگاه خوبی برخوردار هستند.
ما چند ماه پس از پیروزی انقلاب و اعلام تشکیل حزب جمهوری اسلامی شاهد برگزاری انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی هستیم و اینکه از هفتاد و چند نفر عضو مجلس خبرگان قانون اساسی بیش از ۶۰ نفر عضو حزب جمهوری اسلامی هستند و همین باعث شد که مخالفین قانون اساسی بعدها مدعی شوند اساسا خیلی از قوانین موجود در قانون اساسی همانند اصل ولایت فقیه کار حزب جمهوری اسلامی بوده است و حزب در واقع میداندار قانون اساسی بوده است. آیا این صحت دارد؟
اول اجازه دهید من کمی درباره مجلس خبرگان قانون اساسی توضیح دهم. ما قبل از انتخابات خبرگان قصد داشتیم که شهید بهشتی به مجلس خبرگان نروند و در حزب باشند و اکثر فعالیتهای ایشان در حزب انجام شود اما بعدترها به خاطر فضای موجود و اتفاقاتی که رخ داد ملاحظه کردیم اگر ایشان در خبرگان قانون اساسی نباشد نتیجه بسیار منفی به دست خواهد آمد به همین دلیل شهید بهشتی کاندیدای انتخابات خبرگان شدند و رأی بالایی را هم کسب کردند. در همان ایام برخیها میگفتند تدوین قانون اساسی در این شرایط اساسا مهیا نیست و اگر هم بخواهد این کار انجام شود حداقل چند سال طول خواهد کشید اما ما ملاحظه کردیم که تنها چند ماه پس از پیروزی انقلاب مجلس خبرگان قانون اساسی تشکیل و چند ماه بعد از آن هم قانون اساسی نوشته شد و به رأی مردم گذارده شد و خدا را شکر توانست رأی خوبی را هم کسب کند. برخیها در همان ایام میگفتند باید مجلس مؤسسان تشکیل شود و از این حرفها مطرح بود اما خدا را شکر کار به خوبی به سرانجام رسید که حتی آن موقع مردم شعار میدادند: «بهشتی، بهشتی، خوب قانونی نوشتی!» که این نشان از رضایت مردم از تدوین قانون اساسی داشت. در واقع مبتکر اصلی قانون اساسی نیز شهید بهشتی بودند. شما هم حتما میدانید در مجلس خبرگان قانون اساسی در اصل مرحوم آیتالله منتظری رئیس و نایب رئیس شهید بهشتی بودند اما به دلیل تسلط و مدیر بودن شهید بهشتی، ایشان اداره جلسات را بر عهده داشتند. این هم که گفته میشد حزب جمهوری اسلامی میداندار اصلی خبرگان قانون اساسی است خب طبیعی بود چون اکثریت مطلق اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی را اعضای حزب تشکیل میدادند یا افرادی که مورد حمایت حزب بودند، همانند آیتالله جوادی آملی یا آیتالله طاهری اصفهانی و آیتالله سبحانی و آیتالله مکارم شیرازی و... که از اعضای رسمی حزب نبودند اما حزب در انتخابات از آنها حمایت کرد و توانستند رأی خوبی را هم کسب کنند. پس طبیعی بود که حزب جمهوری اسلامی در تدوین قانون اساسی نقش بسیار پررنگی داشت.
در مورد نخستین انتخابات ریاستجمهوری نیز اگر توضیحاتی را بفرمایید سپاسگزار میشوم چون این انتخابات در اصل صحنه رویارویی حزب و بنیصدر بود و همچنین شکافی هم میان روحانیت مبارز تهران و حزب جمهوری اسلامی روی داد.
بله همین طور است. یکی از کارهای قابل توجهی که بنیصدر پیش از انتخابات ریاست جمهوری کرده بود این بود که تا حد امکان سمت اجرایی نگرفته بود و بیشتر به میان مردم در شهرها میرفت و سخنرانیهایی انجام میداد تا بتواند نظر مردم را به سوی خود جلب کند. همچنین بنیصدر کار اقتصادی هم نمیکرد و همینها باعث شده بود که در نظر مردم مطلوب واقع شود که همان زمان هم طرفداران بنیصدر شعاری را مطرح میکردند که بنیصدر، صد درصد! (یعنی مثلا صد درصد شایسته ریاستجمهوری است!) به همین دلیل بود که بنیصدر سعی کرده بود از خود چهرهای مطلوب در نزد مردم درست کند. کاندیدای حزب هم در آن زمان آقای جلالالدین فارسی بودند که پس از رد صلاحیت ایشان، مرحوم آقای دکتر حبیبی به عنوان کاندیدا در نظر گرفته شدند. من در آن زمان استاندار خراسان بودم که تنها سفر تبلیغاتی هم که آقای فارسی رفت به همان استان خراسان در آن زمان بود. متاسفانه در میان روحانیت مبارز تهران و حزب، همانطوری که اشاره کردید اختلافی رخ داد و حزب از دکتر حبیبی و روحانیت مبارز از بنیصدر حمایت کرد. خوب بنیصدر هم مشخص بود رأی خوبی دارد. ما در حزب تلاش داشتیم حتیالمقدور انتخابات به دور دوم کشیده شود و ما لااقل وقت داشته باشیم برای کاندیدای خودمان تبلیغات کنیم و در دور دوم بتوانیم نتیجه انتخابات را تغییر دهیم. اما خوب متاسفانه کاندیدای ما نفر دوم هم نشد. بنیصدر بیش از ۱۰ میلیون رأی کسب کرد و نفر اول شد. نفر دوم آقای مدنی شد با حدود دو میلیون رأی و آقای دکتر حبیبی نفر سوم شدند با زیر یک میلیون رأی. در آن زمان امام به حزب پیغام دادند که شما برای انتخابات مجلس برنامهریزی کنید. بنیصدر هم بعد از ریاستجمهوری بسیار تلاش داشت تا بتواند انتخابات مجلس را به نفع خود تمام کند و مجلس را هم به دست بگیرد. در همان ایام هم دائماً صحبت میکرد که اگر مجلس با من همسو نباشد من به مردم خواهم گفت و افشاگری خواهم کرد و از این حرفها! خدا را شکر انتخابات مجلس با برنامهریزی خوب رهبران و اعضای حزب جمهوری اسلامی به نفع حزب تمام شد و بنیصدر هم نتوانست کاری از پیش ببرد و مجلس دیگر در خط بنیصدر نبود و حتی در خرداد ۶۰ که طرح عدم کفایت سیاسی بنیصدر مطرح شد، بنیصدر فقط یک رأی موافق کسب کرد و حتی به مجلس هم نیامد تا از خود دفاع کند! به نظر بنده هم بزرگترین خدمت حزب جمهوری اسلامی، همان مجلس شورای اسلامی اول بود.
چرا از سال ۵۹ اختلافات میان حزب و بنیصدر آنقدر اوج گرفت که به ۱۴ اسفند ۵۹ رسید و کاملا حزب جمهوری اسلامی و بنیصدر در مقابل همدیگر قرار گرفتند؟
اختلافات ما با بنیصدر خیلی قبل از انتخابات بود. قبل از سال ۵۸ بنیصدر میگفت میخواهد رئیسجمهور شود و کاملا برای ریاستجمهوری برنامهریزی کرده بود. ما هم در حزب جمهوری اسلامی برنامهریزی کرده بودیم که شهید بهشتی به عنوان ریاستجمهوری مطرح و سپس انتخاب شوند چون ایشان را برای ریاستجمهوری بسیار خوب و مناسب میدانستیم و به نظر من اگر مرحوم شهید بهشتی رئیسجمهور میشدند بسیاری از مشکلات ما حل میشد و مسائل جور دیگری رخ میداد. مثلا مساله جنگ به نوع دیگری حل میشد یا موضوع گروگانها و... اما خوب نشد که مرحوم شهید بهشتی رئیسجمهور شوند و امام روحانیت را از دخالت در کارهای اجرایی و ریاستجمهوری نهی کردند. اختلافات ما با بنیصدر هم ریشهای و مبنایی بود. مثلا من زمانی که در آمریکا بودم و با انجمنهای اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا ارتباط داشتم به همین واسطه با انجمن دانشجویان اروپا نیز آشنایی داشتم و از همان زمان من، بنیصدر را میشناختم و با تفکرات و نظراتش آشنا بودم و میدانستم نظراتش دقیقا چه چیزی است. ما از همان زمانها با یکدیگر اختلاف داشتیم. خود من هم شخصا بسیار تلاش کردم بنیصدر رئیسجمهور نشود و با او در دوران ریاستجمهوریاش هم بسیار اختلاف نظر داشتم. برای همین هم بود که بنیصدر در روزنامهاش یک بار نوشت که اگر جنگ تمام بشود من به خراسان میروم و تکلیف استاندار (من) را مشخص میکنم! پس اینها نشان میداد که ما با بنیصدر بسیار اختلاف نظر و مشکل داشتیم.
من خاطرهای برای شما نقل بکنم. بنیصدر در زمان ریاستجمهوریاش یک بار میخواست به استان خراسان سفر کند و در آن زمان هم آقای مهدوی کنی وزیر کشور بودند. من به آقای مهدوی کنی گفتم اگر بنیصدر به خراسان بیاید من برای استقبال از او به فرودگاه نمیروم. ایشان گفتند این شایسته و درست نیست که استاندار به استقبال رئیسجمهور نرود. من هم گفتم ایرادی ندارد و من استعفا میدهم تا استاندار نباشم. استعفای خودم را نوشتم و تحویل آقای مهدوی کنی دادم و ایشان هم در پایین نامه من نوشتند مستدعی است شما به کار خود ادامه دهید! بنیصدر در همان سفر وقتی جمعیت فراوانی به استقبال وی آمده بودند با غرور خاص خودش این استقبال را نشانه محبوبیت خودش میدانست و مدعی بود مردم کاملا طرفدار وی هستند. حتی من به وی گفتم اینها به خاطر حمایت امام از شما به استقبال آمدهاند ولی او این را قبول نداشت و خودش را کاملا مورد تایید مردم میدانست و دائم من من میکرد! امام هم یک بار به همین خاطر فرمودند این من من شیطان است. آخر سر هم زمانی که امام حکم برکناری بنیصدر از فرماندهی کل قوا را امضا کردند بنیصدر رفت و مخفی شد و دیگر از آن جایگاهش خبری نبود و چند ماه بعد هم که از ایران فرار کرد و رفت. آن زمان که اختلافات با بنیصدر به اوج خودش رسیده بود بنیصدر دائماً تلاش میکرد شهید بهشتی و اعضای حزب را تخریب کند اما شهید بهشتی میگفتند هرچه امام بگویند من عمل میکنم و ایشان یک شعار معروف هم داشتند که میگفتند شعار من: سکوت است، سکوت است، سکوت!
در مورد اختلافات داخل حزب هم اگر شما اشارهای بکنید ممنون میشوم. از همان سال ۵۹ آرام آرام اختلافات در حزب جدی شده بود و ما شاهد خطکشیهایی در حزب هستیم که کمکم پررنگ و جدی هم شده بود.
یک بار من با مرحوم شهید باهنر در حال منزل رفتن بودیم. شهید باهنر یک ماشین آریا داشتند که دائم هم خراب میشد. من هم یک ماشین پیکان داشتم که ایشان را به منزلشان در جماران میبردم و منزل ما هم در قلهک بود و خیلی فاصلهای نبود. یک بار بر سر همین موضوع که اختلاف اعضای شورای مرکزی بود، بحث شد و ایشان نظر مرا پرسیدند من برای ایشان یک مثال ورزشی زدم. گفتم ببینید هر کدام از اعضای شورای مرکزی به عنوان تک نفر، خودشان یک ستاره هستند که خوب میدرخشند و اگر هر کدام از اینها در یک تیم باشد آن تیم خیلی قوی و پرتوان میشود اما این افراد با همدیگر نمیتوانند کار کنند و یکدیگر را خنثی میکنند. مثلا ما در شورای مرکزی مرحوم شهید عراقی را داشتیم خب اما در همان شورای مرکزی افرادی بودند که روحیه کار اداری و دفتری را داشتند و این روحیهها کاملا متفاوت با یکدیگر بود. مثلا خود من گهگاه مقالاتی را مینوشتم و برای انتشار میدادم به روزنامه جمهوری اسلامی تا منتشر شود. آقای مهندس موسوی در آن زمان سردبیر روزنامه بودند و این مقالاتی که من مینوشتم را منتشر نمیکردند. یک بار من سؤال کردم که چرا اینها را منتشر نمیکنید؟ ایشان گفتند چون این مقالات ما را با مجاهدین خلق رودررو میکند و فعلا صلاح نیست ما با مجاهدین خلق رودررو شویم. من گفتم ما خیلی وقت است که با مجاهدین خلق رودررو شدیم و آنها در مقابل نظام قرار گرفتهاند. چون در آن زمان مثلا اینها رفته بودند در وزارت بازرگانی و بخشی از آن را اشغال کرده بودند و دانشگاهها را به تصرف خود در آورده بودند و مثلا منی که استاد دانشگاه تهران بودم برای ورود به دانشگاه باید از اینها اجازه میگرفتم. یا مثلا چریکهای فدایی خلق که دفترشان در بلوار کشاورز بود در مقابل دفترشان تانک گذاشته بودند و حاضر نبودند تانک را تحویل بدهند! من به آقای موسوی گفتم اینها در مقابل ما و نظام قرار گرفتهاند و شما میفرمایید صلاح نیست ما با آنها رودررو شویم؟ خوب این اختلافات در حزب وجود داشت.
مثلا من به خاطر دارم خط سیاسی آقای آیت و دوستانشان همانند آقایان کاشانی در تقابل کامل با خط آقای مهندس موسوی و دوستان ایشان بود و این خطکشیها دیگر کاملا پررنگ شده بود. حتی آقای موسوی اردبیلی هم به خاطر اختلاف نظراتی همان اوایل از حزب جمهوری اسلامی جدا شدند. من همان ایام از شهید بهشتی سؤال کردم که رابطه ما با آقای موسوی اردبیلی در چه وضعی است؟ ایشان فرمودند که ما در حال انجماد هستیم! به آقای موسوی اردبیلی گفتم آقای بهشتی میگویند ما در حال انجماد هستیم ایشان با خنده فرمودند انشاءالله آب شوید! پس این اختلافات بسیار جدی بود، همه به امام اعتقاد داشتند و رهبری امام را پذیرفته بودند اما اختلافات مبنایی هم در میانشان بود و در همان اوایل در حزب سه دسته به وجود آمده بود و مشخص بود این گروهها نمیتوانند مشترک شوند و به صورت مشترک کار کنند. اما خوب تا موقعی که شهید بهشتی زنده بودند، میتوانستند اینها را کنترل کنند، اما بعد از شهادت شهید بهشتی اختلافات جدیتر هم شد.
آقای دکتر به سال ۶۰ برسیم و بحث اختلافات گروهها با حزب جمهوری اسلامی که حالا خیلی هم جدی و حاد شده بود. ریشه این اختلافات با حزب جمهوری اسلامی در چه چیز بود و چرا سرانجام واقعه ۷ تیر ۱۳۶۰ رخ داد؟
مخالفت با حزب جمهوری اسلامی به دلیل محبوبیت حزب بود. دولت موقت در ابتدای انقلاب میگفت اینها (حزب جمهوری اسلامی) انحصارطلب هستند در صورتی که حزب جمهوری اسلامی با آن همه عضو حتی یک استاندار هم در دولت موقت نداشت اما دولت موقت و نهضت آزادی تنها با ۳۰۰ نفر عضو خیلی از سمتها را در اختیار داشتند. محبوبیت شهید بهشتی نیز در عدهای ایجاد حساسیت و حسادت میکرد. عدهای هم مثل مجاهدین خلق از همان ابتدای انقلاب قصد رویارویی با نظام را داشتند اما صبر کرده بودند تا زمان مناسب فرا برسد و به همین دلیل هم حزب جمهوری اسلامی را سد مقابل خود میدیدند و سعی داشتند به هر نحو که شده است حزب را از مقابل خود بردارند.
آیا درگیریهایی هم از قبل میان حزب و مجاهدین خلق وجود داشت؟
اینکه کاملا روشن بود مجاهدین برنامه دارند و قصد دارند حزب را هم از سر راه خود بردارند و با خیلیها در کشور هماهنگ هستند. من به خاطر دارم در ختم مرحوم آقای طالقانی که در همین دانشگاه تهران برگزار شد مسعود رجوی با عدهای از اعوان و انصارش آمد و به صدر مجلس رفت و با عدهای از وزرا در گوشی شروع کرد به صحبت کردن. من همان زمان گفتم اینها آنقدر مراعات نمیکنند که در مجلسی با این همه شرکت کننده نروند با وزرا در گوشی صحبت کنند و این نشان میدهد اینها برنامههایی را تدارک دیدهاند. خوب بعدترها هم دیدیم که همینطور شد و مجاهدین خلق برنامههای مفصلی برای رویارویی با نظام چیده بودند. حزب هم که محکم در مقابل اینها ایستاده بود مزاحم آنها بود و هدفشان این بود که حزب جمهوری اسلامی را از مقابل خود بردارند تا مشکلاتشان حل شود و بهتر بتوانند به راه خود ادامه دهند و به همین خاطر شروع کردند به تخریب حزب جمهوری اسلامی. حتی منافقین خیلی پیش از اینها در اوایل سال ۵۸ هم شروع کرده بودند به تهدید نظام و گفته بودند اگر نظام خواستههای ما را برآورده نکند ما با نظام مقابله خواهیم کرد و با نظام درگیر میشویم. من حتی در شورای مرکزی حزب، همان زمان گفتم این چریکهای فدایی خلق اقلاً صورت قضیه را نگه میدارند و میگویند ما با نظام درگیر نمیشویم اما مجاهدین علنا نظام را تهدید میکنند و میگویند ما با نظام درگیر خواهیم شد. یک چنین وضعی در اوایل انقلاب میان حزب جمهوری اسلامی و گروههای مخالف نظام و امام(ره) وجود داشت و ریشه تمامی اینها به این بر میگشت که حزب جمهوری اسلامی به پای نظام ایستاده بود اما مخالفین قصد تخریب و سرنگونی نظام را داشتند. حتی مثلا رجوی کاندیدای ریاستجمهوری شده بود تا بتواند رئیسجمهور شود اما رد صلاحیت شد یا مثلا موسی خیابانی کاندیدای خبرگان قانون اساسی و مجلس شده بود اما رأی نیاورد. اما آرام آرام پس از ۷ تیر ۱۳۶۰ حقایق آشکار و مشخص شد که حق با چه کسی بوده است و چه کسی در مقام باطل قرار داشته است.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :