معادیخواه: امام با حزب مخالف بود
در ادامه مصاحبه حجتالاسلام معادیخواه از نظر شما میگذرد که ماحصل دو جلسه مصاحبه (بیش از ۳ ساعت) با ایشان در دفتر کارشان در خیابان پاسداران تهران است. مصاحبهای که در یکی از روزهای پاییز امسال ضبط شده است و پای صحبتها و خاطرات ایشان درباره حزب جمهوری اسلامی و چگونگی تأسیس و فعالیتهای آن نشستیم.
***
آقای معادیخواه اگر اجازه بفرمایید از بحث تأسیس حزب جمهوری اسلامی از ۲۹ بهمن ۱۳۵۷ آغاز کنیم و اینکه چطور شد شما هم در جریان تأسیس حزب قرار گرفتید و به عضویت حزب جمهوری اسلامی در آمدید؟
خیلی قبل از این تاریخ که شما فرمودید ضرورت تشکیل یک گروه و حزب مهم و منسجم زبانزد همه افراد شده بود و در همه جا این بحث مطرح میشد. بعد از فاجعهای که در یکی از گروههای مسلح در پیش از انقلاب رخ داد و آن گروه به انحراف کشیده شد (مجاهدین خلق ایران) ما که در تبعید بودیم صحبتهایی را میشنیدیم که تلاشهایی صورت میگیرد برای تشکیل یک حزب یا یک تشکل سازمان یافته و فراگیر. اواخر سال ۱۳۵۶ بود که عید نوروز آن سال فرصتی را فراهم کرده بود افراد بتوانند با فرصت بیشتری در مورد حزب و ضرورت آن بحث کنند.
شهید باهنر با سفر به استان کرمان توانستند افرادی را در جریان این موضوع قرار دهند. مرحوم ربانی املشی در آن زمان در شهر بابک تبعید بودند و بنده هم در سیرجان تبعید بودم و بحث فعالیتها برای تشکیل حزب جمهوری اسلامی در آن زمان هم مطرح شده بود. بعد از ۱۷ شهریور و بحث آشتی ملی که توسط شریف امامی مطرح شده بود ما را جابهجا کرده بودند و ما از سیرجان مجددا تبعید شدیم و این بار ما را فرستادند شاه پل سابق که الان سلماس نام گرفته است و از سلماس هم ما را منتقل کردند به جیرفت. در جیرفت که بودیم موضوع روی کار آمدن شریف امامی برخیها را نگران کرده بود که حالا خدای نکرده نکند با روی کار آمدن این فرد و وعدههایی که مطرح میکند مردم دلسرد شوند و آن شور انقلابی کاسته شود. ما هم تصمیم گرفتیم بدون اینکه با جایی مثل شهربانی و اینها هماهنگ کنیم به تهران بیاییم.
بدون هماهنگی ما به تهران آمدیم و آن زمان هم بحث اساسنامه حزب بود و در این باره بسیار بحث میشد. ما مجددا به جیرفت برگشتیم و این بار به همراه آقایان آشیخ محمدجواد حجتی کرمانی و آقای ربانی املشی بودیم و آسید هادی خامنهای هم به جمع ما ملحق شدند تا برای دیدن اخویشان به جیرفت بیایند. در آن جمع که ما بودیم بحث اساسنامه بود و آن را میخواندند و بر سرش بسیار هم بحث بود. خلاصه در بین راه ما را گرفتند و دستگیر شدیم و مجددا به زندان افتادیم. در سلول هم بحث اساسنامه بود و حرفهای اساسنامه مطرح میشد. این مقدمات آشنایی بنده با چیزی به عنوان تشکیلات آن روز بود که این اسم حزب جمهوری اسلامی هنوز برایش در نظر گرفته نشده بود و بعد از پیروزی انقلاب نام حزب جمهوری اسلامی برای آن تشکیلات در نظر گرفته شد و سرانجام انتخاب هم شد.
من یک خاطرهای دارم از روزی که بحث عضوگیری حزب مطرح شد. با آقای دعایی میخواستیم برویم کانون توحید برای ثبت نام، در یک فاصلهای از این کانون توحید و ثبت نام حزب جمهوری اسلامی، گروه دیگری که آنها هم مشغول ثبت نام و عضوگیری بودند و خیلی هم در خط انقلاب اسلامی به معنای قبول داشتن رهبری امام خمینی(ره) نبودند مستقر شده بودند، ما اشتباهی به جمع آنها رفتیم و آنها هم خیلی از دیدن ما خوشحال شدند! و ما متوجه که شدیم مکان را اشتباه آمدهایم از آنجا بیرون رفتیم و به محل ثبت نام حزب جمهوری اسلامی وارد شدیم. این هم خاطرهای بود از روز ثبت نام رسمی ما در حزب جمهوری اسلامی که ما هم مانند بسیاری از افراد به صورت رسمی در حزب جمهوری اسلامی ثبت نام کردیم که جمعیت فراوانی هم برای ثبت نام در آن روزها مراجعه کرده بودند تا به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآیند.
حاج آقا به نظر شما چرا یک استقبال بینظیری از حزب جمهوری اسلامی در همان روزهای اول پیروزی انقلاب و تشکیل حزب صورت گرفت؟ ظاهرا چیزی که در تاریخ ثبت شده است عددی بیش از ۲ میلیون نفر را نشان میدهد که برگه عضویت در حزب جمهوری اسلامی را پر کردند.
خوب ببینید این هم مانند خیلی دیگر از کارهای ما که درست و اصولی انجام نشد و روی آن کار نکردیم، موضوع حزب جمهوری اسلامی و تشکیل آن هم مشمول همان قرار گرفت. یعنی مؤسسین حزب نیامدند برای مردم توضیح دهند که کار این حزب چیست و قرار است چه کاری انجام دهد و اصلا برای چه حزب جمهوری تأسیس شده است؟ خب بسیاری از افراد در آن زمان گمان کردند چون اسم حزب جمهوری اسلامی است، پس در واقع این حزب برای نظام جمهوری اسلامی است! چون هم مؤسسین آن از نزدیکان امام بودند و تایید ایشان را با خود داشتند و هم اسم حزب، جمهوری اسلامی بود همه اینها باعث شد که مردم تمایل خوبی برای عضویت در حزب از خود نشان دهند که البته به نظر من بعدها همین استقبال چند صد هزار نفری تبدیل به نقطه ضعف حزب هم شد.
من خاطرهای درباره همین موضوع برای شما نقل بکنم. این آقای مرتضی نبوی من نمیدانم چقدر حافظه خوبی دارد اما اگر حافظه خوبی داشته باشند این مطلبی را که من نقل میکنم را حتما باید به خاطر داشته باشند و اگر پیش ایشان رفتید این موضوع را هم از ایشان سؤال کنید. ما قبل از انقلاب هم با ایشان در یک زندان بودیم و رابطه دوستانه و نزدیکی با یکدیگر داشتیم. زمانی که بحث عضوگیری در حزب مطرح شد من با ایشان چند باری صحبت و بحث کردم و درباره همین موضوعاتی که در حزب جریان دارد و ضعفهایی که میدیدیم صحبت میکردیم. یک بار ایشان گفت خب چرا نمیروی همین بحثها را با مؤسسین حزب مطرح کنی؟ من گفتم خیلی فایدهای در این کار نمیبینم ولی بالاخره با اصرار ایشان پذیرفتم و آمدیم در یکی از اتاقهای حزب که آقای خامنهای و هاشمی رفسنجانی مستقر بودند با این عزیزان صحبت کنیم که من گفتم خدمت شما برسند و با خود شما مطرح کنند. در همان جا بحث شد که خب شما (یعنی بنده) که آنقدر نقد داری، یکی از آنها را به صورت مصداقی بیان کن. من در همان جا همین نحوه عضوگیری در حزب را مطرح کردم و گفتم شما زمانی که حزبی را تأسیس میکنید باید کادرتان با شعاعتان متناسب باشد. مثلا میخواهید ۵۰ درصد از اعضایتان، کادر حزب جمهوری اسلامی نیز باشند. یا نه اصلا ۵ درصد کادر باشند اما الان من گمان میکنم اینگونه نیست.
شما مثلا اگر بخواهید سقفی را بزنید ستونهایی را در نظر میگیرید که بتواند تحمل بار این سقف را داشته باشد. مثلا اگر پایههای ستون این ساختمان شما تحمل ۱۰۰ کیلوگرم بار و دیوار را دارد، نمیتوانید یک سقف یک تُنی را هم روی آن بگذارید. من مثلا مشاهده میکردم حزب چند صد هزار نفر عضو دارد اما شاید ۴۰-۳۰ نفر کادر اصلی هم نداشت. این میشود عدم همخوانی کادر با شعاع. بعد یکی از این عزیزان مطرح کرد که خب هنوز این افراد که عضو رسمی نشدند که من گفتم دیگر بدتر. اگر عضو رسمی میشدند اقلاً وضعیتشان مشخص میشد و بهتر بود اما حالا که وضعیتشان روشن نیست دلسرد میشوند و همین به حزب آسیب وارد میکند. مثلا تا مدتها بعد از ثبت نام به دلیل اینکه آنقدر حجم ثبت نامها بالا بود اصلا توجهی به این فرمهای ثبت نام نشد و کسی هم پیگیر اینها نشد.
بعدترها بود که در حزب به این فکر افتادند که کار را بیشتر سر و سامان دهند و مثلا معلمان و مهندسها و دکترها و... را جدا کنند و صنف صنف گروههایی را برای کار بهتر در حزب سر و سامان دهند. اما در ابتدا مطلقا حزب سازمان درستی نداشت.
برای همین هم بود که یک بار در نمازخانه حزب که در گوشه حیاط حزب قرار داشت و من در کنار شهید بهشتی بودم به ایشان عرض کردم به شدت نگران این حزب هستم و کار این حزب آخر به فاجعه ختم میشود که آقای بادامچیان با خنده به من گفتند حالا این فاجعه کی رخ میدهد؟ من گفتم زمان دقیق آن را نمیدانم اما بالاخره دیدیم که چه اتفاقاتی مانند ۷ تیر ۶۰ و... برای حزب رخ داد و کار حزب به فاجعه کشیده شد.
آقای معادیخواه ما پیش از تشکیل حزب شاهد یک بحثی در میان یاران و نزدیکان امام هستیم که برخیها معتقدند امام اساسا نظر خوبی به کار تشکیلاتی و حزبی به معنای مرسوم ندارند و برخیها هم معتقدند که چرا اتفاقا نظر حضرت امام در اینباره خیلی هم مساعد بوده است. یک نظر هم مربوط به شهید مطهری بود که ظاهرا از ایشان هم دعوت شده بود برای عضویت در حزب اما ایشان نپذیرفته و گفته بودند روحیه من با کار حزبی سازگار نیست.
ببینید حقیقت امر این است که در مورد فعالیت روحانیت دو دیدگاه وجود داشت، یکی تشکیلات صنفی روحانیت به معنای مرسوم آن روزها بود همانند فعالیت جامعه روحانیت مبارز که نظر شهید مطهری بر این امر بود. یکی هم فعالیت در قالب حزب سیاسی به معنای متعارف آن که نظر شهید بهشتی بیشتر بر این نظر بود.
در رفت و آمد به نجف هم بستگی داشت که چه کسی رفت و آمد کند. اگر کسی رفت و آمد میکرد و نظرش به یکی از این دو دیدگاه نزدیک بود یا با دیدگاه دیگری مخالف بود پس خبری هم که میآمد متفاوت بود و لذا به همین دلیل بود که هیچ گاه از نجف یک پیام واحد نیامد و گاهی پیامها نیز ضد و نقیض بود.
اما من چیزی که با قطعیت میتوانم بگویم این است که حضرت امام(ره) با حزب مخالف بودند. من خاطرهای برای شما نقل کنم که شاید بتواند بیشتر به این بحث کمک کند.
نخستین سالگرد بزرگداشت پیروزی انقلاب اسلامی بود که در سال ۱۳۵۸ برگزار میشد، من آن زمان در وزارت ارشاد بودم و خیلی از افراد دیگر هم در آن گرامیداشت و بزرگداشت نقش داشتند. چیزی هم در آن زمان تقریباً مانند شورای هماهنگی تبلیغات به وجود آمده بود. ما یک جلسهای هماهنگ کردیم و خدمت حضرت امام رسیدیم. ایشان خیلی خوشحال شدند که بالاخره بعد از مدتها خیلی از نهادها دست به دست یکدیگر دادهاند و برای یک هدف تلاش و برنامهریزی میکنند. زمانی که جلسه تمام شد و ما میخواستیم بیرون بیاییم ایشان با دست به ما اشاره کردند و باز ما نشستیم. در آن جمع هم از افرادی که میتوانم اسم ببرم مثلا آقای طه هاشمی بودند، علیالقاعده آقای محمدعلی زم باید بوده باشند و آقای مصطفی تاجزاده بودند و مابقی دوستان. آنجا حضرت امام مفصلاً در مورد حزب صحبت کردند و فرمودند من به این آقایان هم گفتهام و با حزب و فعالیتهای آن مخالف هستم. حزب هر گاه آمده اختلاف ایجاد کرده است و ایشان یک نیم ساعتی را حدوداً در همین زمینه صحبت کردند و فرمودند همیشه در ایران حزب مظهر اختلاف بوده است و به همین نحو صحبتهای دیگری را هم مطرح کردند.
ببینید در واقع ما باید بگوییم زمانی که آقای هاشمی تایید حضرت امام برای حزب را گرفتند (چون با اصرار آقای هاشمی بود که حزب مورد تایید امام قرار گرفت) آن روز، روز خوشحالی برای مؤسسین حزب بوده است. چون بالاخره آقای هاشمی با اصرار و اینکه حضرت امام به ایشان و مؤسسین حزب علاقه داشتند نظر مساعد نشان دادند و حتی مقداری کمک مالی هم به حزب کردند که فعالیتهای آن پا بگیرد و به نوعی بحث تایید ایشان هم مطرح شود. اما بعدترها ما میبینیم که حضرت امام علنا نظر مخالف خود را بروز دادند و مثلا زمانی فرمودند اعضای دستگاههای نظامی و انتظامی حق عضویت در حزب را ندارند و بعدترها حتی اعضای بسیج را هم نهی کردند از عضویت در حزب جمهوری اسلامی و اصلا همان زمان مطرح شد که اگر بسیج هم دیگر حق عضویت در حزب را ندارد پس چه کسی به عضویت حزب دربیاید؟ چون آن زمان بحث بسیج ۲۰ میلیونی خیلی مطرح بود و اگر کسی میخواست عضو حزب باشد علیالقاعده عضو بسیج هم بود. پس میبینیم بعدترها نظر منفی حضرت امام(ره) بروز بیشتری هم پیدا کرد.
اما اگر ما بخواهیم ببینیم تشکیلات مدنظر روحانیت به صورت عموم بیشتر چه چیز بوده است من فکر میکنم جامعه روحانیت مبارز نمونه خوبی بوده است که قبل از تشکیل شدن حزب جمهوری اسلامی بسیار قوی هم فعالیت میکرده است و ۱۴ منطقه در تهران دفتر داشتند و در واقع روحانیت مبارز یک حزب بودند.
بحث اختلاف مابین شهید بهشتی و شهید مطهری هم در مورد حزب درست است؟
بیشتر تفاوت روحیهها مطرح بوده است. مثلا اگر ما سرگذشت شهید بهشتی را مطالعه کنیم میبینیم ایشان به یک کار تشکیلاتی منظم و مرتب اعتقاد داشتند و همیشه این کار منظم در برنامههای ایشان بوده است مثل دبیرستان دین و دانش که ایشان در قم تأسیس کرده بودند و در آنجا تاکید روی نظم و انضباط بسیار زیاد بوده است. طبیعی است که زندگی در غرب هم یکسری تاثیراتی روی روحیه افراد دارد که باعث میشود با اهمیت کار تشکیلاتی و منسجم بیشتر آشنا شوند. اما مرحوم شهید مطهری بیشتر روی کار فردی و واحد نظر و تمایل داشتند و همان طوری که اشاره کردم این بیشتر به اختلاف روحیهها مربوط میشد.
ما در زمان فعالیتهای حزب شاهد آن هستیم که حزب مورد انتقاد شدید گروههای روشنفکری آن زمان قرار داشت و خیلی مورد اقبال گروههایی همانند گروه پیمان و نهضت آزادی و امثال اینها قرار نگرفت. دلیل این موضوع به نظر شما چه چیز بود؟
ببینید در نظر شهید بهشتی سه عامل باعث پیروزی انقلاب اسلامی شده بود. ۱- مرجعیت امام(ره) و روحانیت، ۲- دانشگاه، ۳- بازار. در مورد روحانیت و بازار گمان میشد مشکلی وجود ندارد که البته داشت اما همه میدانستند در مورد دانشگاه یکدستی وجود ندارد و گروههای دیگر توانسته بودند دانشگاه را تحت کنترل و در اختیار خود بگیرند.
حزب در واقع در میان روشنفکران آن زمان خیلی محبوبیت نداشت و به همین دلیل هم بود که مورد انتقاد شدید جریانات روشنفکری آن زمان قرار میگرفت. یعنی میخواهم عرض کنم که رقیبهای حزب در دانشگاه بسیار بسیار بیشتر از حزب فعال بودند و حضور داشتند.
در مورد اختلافات داخل حزب هم اگر اشارهای بفرمایید که چرا این اختلافات وجود داشت سپاسگزار میشوم. به خصوص در میان دفتر سیاسی حزب که در واقع دفتر روزنامه جمهوری اسلامی میشد که سردبیر روزنامه آن وقت، آقای مهندس موسوی بودند و افراد دیگر همانند دبیر سیاسی حزب که دکتر حسن آیت بود اختلافهایی بروز کرده بود یا درباره دکتر عبدالحمید دیالمه هم همینطور.
ببینید این موضوع به اینجا برمیگشت که در واقع هر فردی را که به حزب آوردند یا دعوت کردند خود آن افراد یک عقبهای داشتند. مثلا آقای موسوی علاقهمند شریعتی و تفکر شریعتی بود و البته به شهید بهشتی هم ارادت داشت. مرحوم شهید بهشتی هم به شریعتی علاقه داشت اما اختلافاتی هم داشتند که شهید بهشتی هیچ گاه صلاح ندید آنها عیان شود. بر عکس شهید مطهری که همه میدانستند با شریعتی مخالف است و مشکل دارد.
اما برخی دیگر از افراد هم بودند همانند مرحوم آیت و دوستانشان همانند آقایان اسرافیلیان و کاشانیها و... که اینها سابقهشان به حزب زحمتکشان و دکتر بقایی مربوط میشد و خب معلوم بود که مثلا اینها بقایی را خیلی باتجربهتر و قویتر از خیلیها در حزب جمهوری اسلامی میدیدند و حاضر نبودند آنها و نظر آنها را قبول کنند. چون بقایی را کارکشتهتر از خیلیها در سیاست میدانستند! اختلافاتی هم از گذشته وجود داشت همانند مسائل ملی شدن صنعت نفت و... که اینها هم جامعه را تحت تاثیر قرار داده بود و همینطور در آن زمان تنظیم رابطه با چپها هم مطرح بود که هر کسی یک جوری نگاه و فکر میکرد! در واقع میخواهم عرض کنم در حزب طوری نبود که هر کس بتواند به نتیجه خاصی برسد و به یک مفاهمه و فهم متقابل دست پیدا کند. مثلا در مورد جمعیت مؤتلفه، آنها با حفظ تشکیلاتشان آمده بودند و میخواستند همان تشکیلاتشان را هم در حزب حفظ کنند و در واقع یک حزب در حزب شده بود. جریان بازار هم مشکلات خودشان را داشتند که اینطور نبود که هر بازاری در تهران به مؤتلفهایها اطمینان داشته باشد و کاملا مورد تایید همه مؤتلفهایها باشند. آقای آیت در واقع نه جریان بازار را قبول داشت و نه بسیاری از روحانیون را و به شدت هم مخالف مصدق شده بود و خوب همین بحث در حزب ایجاد مشکل میکرد چون حزب از طیفها و گروههای متفاوتی با عقبه فکری مختلف تشکیل شده بود و اگر میخواستند با یکدیگر فعالیت کنند باید با هم کنار هم میآمدند اما این اتفاق رخ نداد. در مورد روحانیون حزب هم همینطور بود. مثلا اینطور نبود که همه روحانیت، روحانیون حزب را تایید کنند و موافق آنها باشند.
ظاهرا برخی روحانیون سرشناس همانند آقای موسوی خوئینیها و... هم با حزب اختلاف نظر پیدا کرده بودند؟
بله دیگر. آقای موسوی خوئینیها در اساسنامه حزب موثر بود و تاثیر داشت اما زمانی که امام از نوفللوشاتو به ایران آمدند و بحث حزب جور دیگری شد همزمان با تشکیل حزب آقای موسوی خوئینیها در نقطه مقابل حزب قرار گرفت. در مورد آقای خاتمی هم تقریبا همینطور بود و بعدترها خود همین افراد رقیب حزب شدند و به دلیل اینکه در دفتر امام(ره) هم نفوذ داشتند تاثیر خود را گذاشتند.
چطور شد که هرچه جلوتر آمدیم فعالیتهای حزب آنقدر نامنظم و از هم گسیخته شد؟
خیلی عوامل نقش داشتند. تنگنای وقت مشکلساز بود. یک عقبه فکری منسجم و صحیح و واقعبین هم در اصل وجود نداشت. من به جرات میتوانم بگویم هیچ کس به اندازه من تا آنجا که میدانم و دیدم به حزب علاقه نداشت چون ما قبل از انقلاب هم نبود حزب و خلأ آن را احساس میکردیم اگرچه من در اواخر هم عضو شورای مرکزی شدم اما مشکلات حزب را از نزدیک میدیدم و مشاهده میکردم که حزب اوضاع خوبی ندارد و متاسفانه عاقبت و سرانجام خوبی هم پیدا نکرد و همین اختلافات درونی حزب را زمینگیر کرد و حزب که میتوانست منشا اثرات مثبت بسیار بیشتری هم باشد ناکام ماند و فعالیتهای آن سرانجام متوقف شد.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :