ما و ماندلا؛ قصۀ ایرانیان و عموی وادی سیاه
سرگه بارسقیان
یکی از ساکنان ژوهانسبورگ شاه سابق ایران بود؛ همان که مردم شهر فقط با خبر کوتاهی در یک روزنامه محلی فهمیدند به آنجا آمده و رفته در گرانترین هتل ژوهانسبورگ – هتل لنگهام- تا بزودی خانهای برای اقامت بیابد؛ نهایت هم هجده ماه در آن خانه دو طبقه دوازده هزار متری ماند و بعد مُرد. ربع قرن بعد پسر تاجدار آن خانه یادگار پدر را نیم میلیون دلار خرید و آنجا موزه شد.
دیگر ساکن ژوهانسبورگ رئیسجمهور آینده آفریقای جنوبی بود؛ همان که با خبر کوتاهی در یک روزنامه محلی فهمید رئیس بزرگ مرده و پس از آن بود که توانست برای چند روزی به شهر خودش برگردد. در ژوهانسبورگ برای نزدیکتر شدن به پایین شهر، به مجتمع اتحادیه کارگران بومی نقل مکان کرده بود؛ با کمک رئیس اتحادیه معادن که به آن جوان فراری کارگر معدن پناه داد.
آن یکی نظم شهر را میپسندید؛ حتی وقتی خواست از چهارراهی بگذرد و مامور ایست داد و جلویش را گرفت و به او فهماند که فرمان ایست شامل پیادهها هم میشود؛ آن هم خطاب به شاه سابق مملکتی که وقتی سر وزیر سابقش داد زد و از اتاقش در کاخ مرمر بیرون انداخت، وزیر نیمه شب الکل و تریاک قاطی کرد و خودش را کشت.
این یکی علیه نظام کشورش میجنگید؛ اولین حرکت اعتراضیاش را با شرکت در راهپیمایی تحریم اتوبوسها شروع کرد و علیه افزایش نرخ کرایه از چهار پنی به پنج پنی آنقدر سرسختی کردند که اتوبوسها ۹ روز تمام در الکساندرا خالی چرخیدند و نهایت کرایه به قیمت سابقش برگشت.
آن یکی حقوق خود و همراهانش را از تهران میگرفت و دخترانش آنقدر پول میخواستند که بتوانند جواهراتشان را از آنجا بخرند. این یکی آن سال مدرک حقوقش را گرفت و تازه نصیحت دوستانهای شنید که تحصیلات چیزی خوب و عالی است اما «اگر فقط به آن تکیه کنیم باید هزاران سال منتظر بمانیم تا به آزادی برسیم. ما فقیریم، معلمان ما کم و مدارس ما کمتر است. ما حتی قدرت آموزش و تعلیم خودمان را هم نداریم.»
آن یکی در سال ۱۳۲۳ درگذشت، سه سالی پس از آنکه حیات سیاسیاش به پایان رسیده بود؛ این یکی در همان سال وقتی اتحادیهٔ جوانان «کنگره ملی آفریقا» را تاسیس کرد، حیات سیاسیاش آغاز شد؛ شعار او و همراهان سیاهپوستش ناسیونالیسم آفریقایی بود و اصول اعتقادیشان خلق یک ملت واحد از طریق ترکیب قبایل مختلف، پایان دادن به سلطۀ سفیدپوستها و تشکیل نوعی دولت دموکراتیک واقعی با این اعلامیه: «ما معتقدیم آزادی ملی آفریقاییها فقط به دست خود آفریقاییها ممکن خواهد بود... لیگ جوانان کنگره باید نیروگاه و مغز متفکر برای حس ناسیونالیسم آفریقایی باشد.»
خبری که از ژوهانسبورگ سال ۱۳۲۳ آمد، سالها بعد بر آینده ایران و آفریقای جنوبی و بلکه جهان تاثیر گذاشت. آن خبر مرگ رضاشاه پهلوی نبود، بلکه خبر حرکتی از جوانان با پیشگامی نلسون ماندلا، همان جوان فراری از ازدواج اجباری، حقوقدان سیاهپوستی بود که قوانین تبعیض نژادی مملکتش را هدف میگرفت؛ قانون تملک اراضی که سیاهان را از ۸۷ درصد خاک وطنشان محروم کرده بود، قانون مناطق شهری که حلبیآبادیهای زیادی ایجاد کرد، قانون مشاغل غیرسفیدپوستها را که به آفریقاییها اجازه کار در مشاغل فنی نمیداد، قانون تشکیلات بومیان را که طبق آن ملکه بریتانیا حاکم تمامی مناطق آفریقایی شده بود، قانون نمایندگی بومیها را که به آفریقاییها در کیپتاون حق رای نمیداد.
عاقبت فرار رضاشاه تبعید اجباری بود و عاقبت فرار ماندلا از ازدواج اجباری، ازدواج با همسر اولش، به اختیار، در همان سالی که رضاشاه درگذشت. عاقبت جدال ماندلا با جبر و اجبار جدایی نژادی شد حکم حبس ابد در ۴۶ سالگی در سال ۱۹۶۴ با شماره زندان ۴۶۶۶۴. همان سالی که در ایران بزرگترین رهبر مخالفان - آیتالله خمینی- در اعتراض به تصویب قانون کاپیتولاسیون تبعید شد به ترکیه. آفریقای جنوبی تحت رژیم آپارتاید یک زندانی بزرگ داشت و ایران تحت رژیم سلطنت یک تبعیدی بزرگ.
پنج سال بعد ماندلا در نامهای به وزیر دادگستری آفریقای جنوبی نوشت که با به زندان انداختن صدها نفر انسان بیگناه و حکمفرما شدن وحشت بیسابقه و بسته شدن راههای مبارزات قانونی «تنها راه موجود بر سر راه مبارزان و آزادیخواهان معتقد، به طرز اجتنابناپذیری توسل به خشونت است. هیچ انسان معتقد به اصول و صاحب شخصیت به جز این کاری نمیکند. بر زمین گذاشتن سلاح به معنی تسلیم شدن در برابر دولتی است که اقلیت را بر این کشور حاکم کرده و خیانت به آرمان مردم این کشور است. تاریخ جهان به طور کلی و تاریخ آفریقای جنوبی به طور اخص به ما میآموزد که توسل به خشونت در برخی شرایط کاملا مشروع است.» گرچه خودش این راه را نرفت اما سال بعدش انقلابیون چپگرای ایرانی دست به اسلحه بردند، فدائیان خلق در سیاهی زمستان سیاهکل و مجاهدین خلق بعدا در کالبد تهران یخزده. اما نه ماندلا دست به سلاح برد و نه امام خمینی از در موافقت با پیشنهاد هاشمی رفسنجانی در سال ۵۰ درآمد که خواسته بود برای «حدود ۷۰۰ نفر از پارتیزانها و گروههای وابسته به آنان» که دستگیر شده بودند کاری بکند.
ماندلا در ادامه نامهاش به وزیر دادگستری نوشته بود: «راهحل بدیهی این است که ما را آزاد کنید و کنفرانسی تشکیل دهید که همه ما دور میزی بنشینیم و راهحلی صحیح که مورد قبول طرفین باشد بیابیم... دولت باید در زندان با ما چنان رفتار کند که وقتی از زندان آزاد شدیم بتوانیم زندگی آبرومند و سازندهای را در پیش بگیریم و نقش خود را به عنوان اعضای ارزشمند جامعه ایفا کنیم.» اشارهای که هاشمی هم در نامهاش به امام داشت و درباره زندانیان نوشت: «بیشتر مهندس، دکتر، قاضی و دبیر و تقریبا همگی دارای شغلهای مهم و حساس بودهاند و هستند. گویا بعضی از اینها با شما آشنا و احیانا مرتبط هم باشند. گرچه دستگیری جمعی از آنها مایه تاسف است، کشف این مطالب به مبارزات مذهبیها اعتبار و ارج داده. اگر ممکن باشد [و] صلاح بدانید، اقدامی جهانی برای نجات این گروه مجاهد و مومن بفرمایید که در داخل و هم در خارج تایید و تقویت اینها محسوب شود، خیلی موثر و باارزش خواهد بود.»
سال ۱۹۷۸ آن زندانی بزرگ هنوز در سلولش بود و نادین گوردیمر داشت رمان «دختر برگر» را درباره زندگی فرزندان یک خانواده انقلابی مینوشت که تلاشی برای یادآوری ماندلای زندانی در جزیره روبن بود. اما آن تبعیدی بزرگ رفته بود به نوفللوشاتو و آنجا بود که به دنیا اطمینان داد اگر انقلاب شود ایران همچنان به فروش نفت خود ادامه میدهد جز به دو رژیم اسرائیل و آفریقای جنوبی: «ما حاضر نیستیم به کشور نژادپرست و جنایتکار و دشمنان بشریت و انسانیت نفت بفروشیم.» این برای رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی که پس از تحریم اوپک در سال ۱۹۷۳، بیش از ۹۰ درصد نفت خود را از ایران وارد میکرد، خبر بدی بود.
تبعیدی بزرگ ایرانی انقلاب کرد و این بار نوبت پسر تاجدار آن شاه تبعیدی بود که فرار کند؛ سال بعد (۱۹۸۰) دوست آن زندانی بزرگ که خود در تبعید بسر میبرد (الیور تامبو) کمپین جهانی برای آزادی ماندلا را آغاز کرد. آن زمان به ماندلا در زندان دو تا روزنامه میدادند؛ هر دو گرایش محافظهکارانه داشتند و با وجود این سانسورچیهای زندان هر روز با قیچی به جان روزنامهها میافتادند و مقالاتی که خواندنش برای زندانیان مضر میدانستند را در میآوردند. وقتی روزنامه به دست زندانیان میرسید سوراخ سوراخ بود. یکی از گزارشهایی که ماندلا در مارس ۱۹۸۰ نخواند در «ژوهانسبورگ ساندی پست» چاپ شده بود؛ تیتر مقاله این بود: «ماندلا را آزاد کنید»، آن هم در حالی که روزنامهها همچنان از چاپ عکس ماندلا یا نوشتههایش منع شده بودند.
از تیتر «ماندلا را آزاد کنید» تا تیتر «ماندلا آزاد شد»، ده سالی فاصله افتاد. ماندلا در ۱۱ فوریه ۱۹۹۰ (۲۲ بهمن ۱۳۶۸) پس از تحمل ۲۷ سال زندان، در سالگرد همان روزی از زندان آزاد شد که انقلاب آن تبعیدی بزرگ به پیروزی رسیده بود؛ چند ماهی بعد از درگذشت او. ماندلا گفت با این مأموریت از زندان آزاد شده که هم ظالم و هم مظلوم را آزاد کند. نوبت به زعامت او هم رسید. زندانی سابق، در سال ۱۹۹۴ (۱۳۷۳) شد اولین رئیسجمهور سیاهپوست آفریقای جنوبی پس از آپارتاید. جشن پیروزی در سالن هتل کارلتون در پایین شهر ژوهانسبورگ برگزار شد؛ بعد از سه قرن حکومت، اقلیت سفیدپوست شکست را پذیرفت و قدرت را به اکثریت سیاهپوستان داد. پیروزی قابل تصور نبود اما این ماندلای ۷۶ ساله سرماخورده با صدایی گرفته بود که در حضور همسر مارتین لوترکینگ، رهبر سیاهپوست جنبش حقوق مدنی ایالات متحده آمریکا در سخنرانیاش گفت: «بالاخره آزاد شدیم! بالاخره آزاد شدیم!»
در تهران این علیاکبر ناطق نوری، رئیس مجلس چهارم بود که با اشاره به «حادثه شیرینی که رخ داد و خود این درسی برای همه ملتهاست و میشود سرمشق خوبی از آن گرفت»، از اینکه مردم آفریقای جنوبی پای صندوقهای رأی رفتند و «رهبر با درایت و با کفایت و با تدبیر کنگره و رهبر انقلاب خود و مبارزات خود، جناب آقای نلسون ماندلا را به عنوان رئیسجمهور انتخاب کردند» استقبال کرد و آن را تبریک گفت و خبر داد: «قهرا آن رابطه تیره و تاریکی که بخاطر تبعیض نژادی بین ما و آفریقای جنوبی بود، آن صفحه سیاه را ما کندهایم و آغاز یک روابط دوستانه و حسنهای را با آفریقای جنوبی امروز آغاز کردهایم.»
ایران دو سال قبل از آن نخستین دکترای افتخاری بعد از انقلاب را در سالن دانشکده حقوق دانشگاه تهران به ماندلا داده بود. رهاورد آن سفر جز مدرک دکترایی که ماندلا به خانه برد، آزادی یک زندانی سیاسی بود که دو سال بعد از آن به خانه رفت. نقل شده که همسر محمدعلی عمویی از رهبران حزب توده در آخرین لحظهای که ماندلا در دانشگاه تهران داشت سوار ماشین میشد به سمتش رفت و نامهای به او داد درباره همسر زندانیاش. باز هم روایت شده که گویا همان روز یا فردایش در یکی از ملاقاتها هاشمی رفسنجانی میگوید مفتخریم میزبان کسی هستیم که بیشترین زندان سیاسی را در جهان کشیده. ماندلا هم گفته نه، یک نفر در زندانهای شما هست که بیشتر از من زندان کشیده (تا آن زمان ۳۵ سال در قبل و بعد از انقلاب)، خواسته من این است که او را آزاد کنید. عمویی دو سال بعد آزاد شد، وقتی که ماندلا رئیسجمهور شد.
دختر عزتالله سحابی هم یک سال بعد از دومین سفر ماندلا به تهران (۱۳۷۸) نامهای برایش فرستاد، شرح حال پدر دربند و استمداد از او برای برخورد استعلایی با برخی روندهای جاری در ایران. هاله سحابی برای ماندلا از پدری نوشت که «همچون شما با تحمل سالهای طولانی زندان، قدر و منزلت آزادی را خوب شناخته است و برای سربلندی وطن، آن اندازه هزینه پرداخته است که برای فردای آن، دغدغه داشته باشد. سن و سال و موی خاکستریاش نیز او را در جایی قرار داده که بیشتر به سوی حقایق، میل کند تا به سوی واقعیتهای کوچک و گذرا. از لحاظ سلامت قلب و جسم هم آن قدر مطمئن به ماندن نیست که جذبههای شوقانگیز شهرت و مقام، در نظرش جلوهگر شود.» او که سالها بعد، تقدیرش خاکسپاری تنها چند ساعت بعد از خاکسپاری پدر بود، در نامهاش نوشت: «آقای ماندلا مبادا گمان کنید این نامه را برای شما فرستادهایم تا شما در میان انبوه مشکلات و مسائل سرزمین خودتان، به حل مسألهٔ ما بپردازید و یا بر بار اندوه و نگرانی خود بیفزایید. ما رئیسجمهوری محبوب و مهربانی داریم که هرگز بیقانونی و ظلم را نمیپسندد. او همچنین زیر پا نهادن حقوق بشر را تحمل نمیکند و به اسارت مخالفان و یادآوران، راضی نیست. شما نیز البته ایشان را میشناسید؛ او از دردها آگاه است؛ ولی مشکلات فراوان مردم و گرفتاریهایی که برایش میتراشند، به او مجال پرداختن به همهٔ امور را نمیدهد.»
هاله سحابی به خاتمی اشاره داشت؛ رئیسجمهوری که ماندلا روزی به همسرش، زهره صادقی گفته بود «انقلاب اسلامی و سیاست اصلاحطلبانه آقای خاتمی نقش بسیار مهمی در زدودن آثار تبلیغات منفی علیه ایران داشت.» رئیسجمهوری که وقتی سفیر ایران در آفریقای جنوبی به ماندلا گفت بهانه به دست مخالفانش میافتد اگر او بعد از تهران به تلآویو برود، ماندلا فروتنانه گفت که «من به خاطر احترامی که به پرزیدنت خاتمی و سیاستهای اصلاحطلبانه او قائل هستم با پیشنهاد شما موافقت کرده و از تهران به دمشق خواهم رفت.»
چند ماه بعد وقتی سعید حجاریان ترور شده و روی تخت بیمارستان سینا خوابیده بود، ماندلا دو بار با خاتمی تماس گرفت و جویای احوال او شد و حتی پیشنهاد ارسال پزشکانی به ایران برای مداوای حجاریان را داد.
ماندلا در ایران شده بود راه و الگو. حتی وقتی روزنامهنگاری محافظهکار، با کاندیداتوری مجدد خاتمی در سال ۸۰ مخالفت کرد، پیشنهاد داد کاری را بکند که ماندلا کرد و تمام محبوبیت خود را با کاندیدا شدن مجدد از بین نبرد. روزنامهنگاری اصلاحطلب جوابش را داد که کسانی که پیشنهاد ماندلا شدن خاتمی را میدهند «بهتر است به نتایج انتخابات گذشته نگاهی بکنند».
ماندلا چنان نام نیکی در ایران گسترده بود که وقتی صفر قهرمانیان که ۳۲ سال سابقه زندان در دوره پهلوی را داشت، در آبان ۸۱ درگذشت، یک نماینده مجلس از تریبون گفت «صفر مردی مسلمان و مبارزی خستگیناپذیر و تنها زندانی سیاسی بود که رکورد ماندلا، رهبر مبارزات آفریقای جنوبی را شکست! بر ماست که حداقل به میزانی که برای ماندلا از رسانهها برنامه پخش کردیم صفر قهرمانیان را نیز به مردم معرفی کنیم.»
حالا ماندلا پس از مرگش جهانی را به احترام ایستاده نگه داشته؛ چنان بزرگ ماند و مُرد که شورای شهر تهران میخواهد نامش را در تابلوی خیابانی حک کند. چند ماه قبل با وخامت حال ماندلا، حجاریان از خاتمی خواسته بود خود را برای سفر به آفریقای جنوبی و شرکت در مراسم بزرگداشت او آماده کند؛ حالا خاتمی – بازمانده از شرکت در آن مراسم- در دفترچه یادبودش در سفارت آفریقای جنوبی نوشته: «نلسون ماندلای بزرگ، قهرمانی است که تاریخ را وامدار خود کرده است.» آن دیگری (عمویی) که در ایران نامش با ماندلا گره خورده، در خانهاش در تهران نشسته و نوشته: «نگارنده خود یکی از برخوردارشوندگان از حاصل کوششهای آن مرد بزرگ هستم و همواره سپاسگزار تلاشهای او.»
روایت ما و ماندلا همچنان ادامه دارد؛ هنوز ما را با هر موی آن «عموی وادی سیاه» (به تعبیر اباذر غلامی) هزاران کار است، با ماندنش در زندان و نماندنش در ایوان (دولت)، با بخشیدنش و فراموش نکردنش، با او که خاموشیاش دلیل فراموشیاش نیست.
نظر شما :