قائم مقام اسبق وزارت خارجه: مردم تندرویهای ما را تحمل کردند
* من در واقع عهدهدار نخستین پست دیپلماتیک در انقلاب بودهام. قبل از پیروزی انقلاب و به عنوان عضو هیات پنج نفره منصوب حضرت امام (متشکل از دکتر جلیل ضرابی، دکتر رضا صدر، دکتر طباطبایی، دکتر شهریار روحانی و اینجانب) که با توجه به فرار اردشیر زاهدی سفیر رژیم از ایران و عدم حضور وی در سفارتش، بنا به دستنویس امام از پاریس، مامور اداره سفارت ایران در واشنگتن و سرکنسولگریهای ایران در آمریکا شده بودم، شاید به خاطر فعالیت سیاسیام در دوران سه سال تحصیلم در آمریکا در انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا، شاخه فارسی زبان و ریاستم بر شورای مرکزی این انجمن در آستانه پیروزی انقلاب. در حاشیه سفری به آلمان، برای شرکت در کنگره سالانه اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا، به عنوان نماینده انجمن آمریکا، برای دیداری با امام که همزمان با برگزاری کنگره وارد پاریس شده بودند، عازم این شهر شده و با ایشان دیداری نیز داشتم. آن زمان سفارت رژیم توسط فردی به نام اسد همایون، به عنوان کاردار، اداره میشد و بدیهی است هیات ناگزیر بود تا پیروزی انقلاب نقش عمدتا سیاسی خود را خارج از سفارت ایفا کند و در واقع سفارتی در سایه باشد. عملکرد هیات و تاسیس سفارت سایه انقلاب در آن روزهای پر تب و تاب و نیز حضور فعال آن در توفان رسانهای ایران در آمریکا مستلزم مجالی دیگر است. بعد از پیروزی انقلاب بود که هیات سفارت و سرکنسولگریها را عملا در اختیار گرفت و مسوولانی برای آن از میان دانشجویان و ایرانیان مقیم تعیین کرد.
ظاهرا تقدیر دیپلماتیک من نیز از همان جا رقم خورد. در اسفند ۵۷، حدود یک ماه بعد از پیروزی انقلاب به ایران برگشتم. نخستین مسوولیتم مدیریت واحد مرکزی خبر در صدا و سیما بود. آقای دکتر ابراهیم یزدی به عنوان وزیر خارجه دولت مرحوم بازرگان پیشنهاد عهدهداری معاونت سیاسی این وزارت را به من کرد که نپذیرفتم و آقای دکتر کمال خرازی بعدا این مسوولیت را برعهده گرفتند. سخت دلبسته اشتغال در رادیو تلویزیون بودم و ادامه کار در آن. با اتمام دوران عضویتم در اولین شورای سرپرستی صدا و سیما، منصوب شورای انقلاب (با عضویت حجتالاسلام موسوی خوئینیها، دکتر غلامعلی حدادعادل، مهندس بهزاد نبوی، مهندس ابراهیم پیراینده و اینجانب) مدیریت امور بینالملل سازمان را بر عهده داشتم که حل و فصل مساله گروگانها بنا به تصمیم امام و متعاقب آن مصوبه دوره اول مجلس شورای اسلامی، بر دوش دولت شهید رجایی گذاشته شد. دولت، آقای بهزاد نبوی معاون اجرایی نخستوزیر را مسوول پیشبرد مصوبه مجلس کرد و متعاقبا حقیر نیز از سوی ایشان به عنوان دبیر و هماهنگکننده گروه اجرایی مربوطه متشکل از نمایندگان نهادهای ذیربط، از جمله وزارت خارجه، تعیین شدم. مسوولیت تازه، صرفنظر از درگیری اولیهام با ماجرای گروگانها در چارچوب تقسیم کار صورت گرفته در شورای سرپرستی سازمان، به عنوان مسوول کل اخبار، مراکز شهرستان، برنامههای برونمرزی و امور بینالملل، نقطه آغاز ورود من به این مساله بود.
*جالب است بدانید که آمریکاییها هنوز هم من را در ماجرای اشغال سفارت و گروگانگیری دخیل میدانند؛ لابد به اتکای گزارشات دستگاههای اطلاعاتی عریض و طویلشان و شاید هم با حدس و گمانی بر سر دلیل مسوولیتم در کمیته مامور آزادی گروگانها. همین اطلاعات نادرست مستمسکی شد برای رد درخواست ویزای من برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، در نخستین سال اشتغالم در وزارت خارجه و هم برای ایراد فشار، در عالیترین سطح، به دولت کانادا برای رد تقاضای انتصاب اینجانب به عنوان سفیر در اتاوا از سوی وزارت خارجه در دولت جناب آقای خاتمی. چهبسا بانی خیر هم شدند چون شکی نبود که در صورت پذیرش کاناداییها من با توجه به روی کار آمدن دولت آقای احمدینژاد یا خود کنار میکشیدم یا چون دیگر دوستان ناساز با سیاستهای ایشان برکنار میشدم!
* گروگانها آزاد شدند و من اما دیگر نتوانستم به کارم در صدا و سیما باز گردم. مجلس در اسفند ۵۹ سرپرستی وزارت خارجهای بیوزیر را به شهید رجایی نخستوزیر سپرده بود. شاید باز هم بنا به همان تقدیر دیپلماتیک رقم خورده در واشنگتن، قرعه عهدهداری معاونتی در وزارت خارجه به نام من افتاد؛ معاونت اقتصادی بینالمللی. نخستین روز حضور من و دیگر معاونان (آقایان شیخ عبدالله نوری، حسین شیخالاسلام، جواد منصوری و حقیر) در معیت نخستوزیر از جالبترین خاطرات دیپلماتیک و شاید زندگی من است که شاید اشاره به آن در اینجا برای خوانندگان خالی از لطف نیز نباشد. جمع پنج نفری ما، همراه تنها یک محافظ و راننده، از ساختمان نخستوزیری در خیابان پاستور سوار اتومبیل چروکی چیف زردرنگ نخستوزیر شده، عازم وزارت خارجه در باغ ملی شدیم و بدون هیچ هماهنگی قبلی و هیچ اسکورت و قیل و قالی! از در باغ وزارت خارجه وارد شدیم. بگذریم که نگهبان مستقر در ورودی بزرگ باغ را برای ورود اتومبیل نه بنا به سابقه، شناسایی راکبان یا دستور قبلی که طبق عرف آن زمان با مشاهده مسلسل یوزی در دست تنها محافظ نخستوزیر، در ردیف جلو در کنار یکی از ما، باز کرد!
نخستین بار بود که وارد وزارت خارجه شده بودیم و حتی با ورودی ساختمان شماره یک آن نیز آشنایی نداشتیم. جلوی در بزرگ و همیشه بسته ورودی منتهی به تالار آینه که قاعدتا تنها در موارد رسمی و تشریفاتی برای تردد مهمانان رسمی گشوده میشد، پیاده شدیم. مواجه با در بسته دوباره سوار اتومبیل به سمت راست پیچیده روانه در وزارتی شدیم. این در هم معمولا بسته بود و تنها برای تردد وزیر باز میشد. از داخل ساختمان اما متوجه حضور نخستوزیر در آنجا شدند و با باز کردن سریع در ما را به اتاق آقای محمدکریم خداپناهی، معاون اداری و مالی و در غیاب وزیر، کفیل وزارت خارجه و اکنون استاد دانشگاه شهید بهشتی، راهنمایی شدیم. ایشان بیخبر از ماجرا پشت میز خود مشغول کار بود که ناگهان نخستوزیر و چهار معاون تازه را در برابر خود دید. تفصیل حضور شهید رجایی در وزارت خارجه و جلسات صبحگاهی منظم ما در آنجا با حضور ایشان نیز محتاج مجالی مبسوطتر است.
* به خاطر دارم که در ایام سرپرستی شهید رجایی در وزارت خارجه نیز قرار شد جلسهای هفتگی با ایشان در دفترشان در نخستوزیری داشته باشیم، افزون بر نشستهای ایشان با معاونان خود در وزارت خارجه که آن مرحوم خیلی مقید به برگزاری آن بودند. این جلسه بر سر سیاست خارجی جمهوری ایران بود که چندین نوبت نیز با شرکت آقایان بهزاد نبوی، جلالالدین فارسی، حسین شیخالاسلام و حقیر، در دفتر شهید رجایی برگزار شد. بحثهای مقدماتی ما عمدتا بر سر تقسیمبندی کشورها بر اساس دوری و نزدیکی با انقلاب اسلامی بود، کشورهای دوست، برادر، متخاصم و... و نیز پاسخ به همان پرسش دشوار تقدم و تاخر منافع ملی و ارزشها و در نهایت قصد ترسیم نقشه راهی برای تازه واردان به عرصه دیپلماسی. شاید خود در آن ایام تندترین مواضع را داشتم ـ از جنس همان چیزی که آقای احمدینژاد حدود سی سال بعد از آن گفت و فارغ از الزامات و عرف دیپلماسی هیچ سخن، نگاه و حرکتی را، اگر رنگ و بویی از فضای انقلابی حاکم نداشت، حتی اگر اعتدالی هم در آن بود، بر نمیتافتم! خاطرهای از ایام پیش از ورود به وزارت خارجه نیز بگویم. از زمانی که در دفتر نخستوزیری درگیر مذاکرات مربوط به آزادی گروگانهای آمریکایی بودم، روزی حدود پانزده سفیر اروپایی درخواست وقت کرده و به دیدنم آمدند. نشست ما در سالن برگزاری جلسات هیات دولت برگزار شد، همان تالاری که در آن شهید رجایی و باهنر بعدا در آن قربانی و ترور منافقان شدند. در حالی که کاپشنی که آن زمان به نام کاپشن آمریکایی شناخته میشد بر تن داشتم آنچنان بر سفرایی که ظاهرا قصد طرح نظارتشان در رابطه با گروگانها و در واقع ایراد نوعی فشار سیاسی به دولت برای فیصله سریعتر این ماجرا را داشتند تاختم و از الفاظی غیردیپلماتیک، البته نه غیرمحترمانه، استفاده کردم که آنها ترک دستهجمعی و ناگهانی جلسه را بر ماندن ترجیح دادند!
انقلابیگری من حتی در مواردی تشریفاتی نیز مجال بروزی داشت که اشاره به موردی از آن نیز خالی از لطف نیست و احتمالا در جای دیگری نیز از آن گفته یا درباره آن نوشتهام. در اولین ضیافت تشریفاتی وزارت خارجه که به افتخار غلام اسحقخان وزیر ارشد پاکستان، برگزار شد، توصیه اکید من به مسوولان تدارکات سرو تنها یک غذا بود، که خورشت بادمجان از آب درآمد و البته آش رشته هم سرخود به آن اضافه شد!
البته آقای ولایتی به عنوان وزیر نیز با دستپخت من کنار آمدند. در جایی دیگر، ضیافت شامی در نهاد ریاست جمهوری به افتخار یک هیات علی رتبه کنفرانس اسلامی در سطح سران و در چارچوب میانجیگری برای جنگ تحمیلی نیز شاید به توصیه وزارت خارجهای سخت مقید به اعمال موازین انقلابی، از حدود هشت رئیس کشور و در همین حد وزیر خارجه، تا آنجا که من به یاد دارم و امیدوارم اشتباه نکرده باشم، در سالنی نه چندان جادار با صندلیهایی بسیار تنگ چسبیده به هم تنها با چلوکباب و یک بطری نوشابه کوکاکولا پذیرایی شد!
خدا را شاکرم و شاکریم، که من و دوستان تندروی من در آن ایام، در فرآیند اجرایی دیپلماسی در نهایت به اعتدال رسیدیم. فرآیندی که البته برای ملت بزرگوارمان کمهزینه نبود و بزرگوارانه هزینههای ندانمکاریها و تندرویهایمان را پرداختند و تحمل کردند.
* ظاهرا گزینش نیروها قبل از انقلاب، در قیاس با سالهای اولیه انقلاب، چارچوب منضبطتری داشته و برخورداری داوطلب از قابلیتهای حرفهای، خصوصا اشراف به زبان خارجی و تناسب رشته تحصیلی با حوزه دیپلماسی، نقش عمده در این میان داشته است. بگذریم که پایگاه و پشتوانه طبقاتی نیز دور از نظر نبود، در عین حال که همواره باید جایی برای اعمال نفوذ و فشارهای بیرونی در این فرآیند در نظر گرفت چه قبل و چه بعد از انقلاب. استقبال کنونی از ماموریتهای خارجی اما هم ریشه در ارزش مادی و مواجب آن دارد، با لحاظ شرایط اقتصادی گریبانگیر کشورمان در همه این سالها و هم در امکان بهرهگیری از فرصتهای آموزشی موجود در مواردی برای ماموران و خانوادههای آنان. دلیل فقدان چنین شرایطی در قبل از انقلاب را صرفنظر از پایگاه طبقاتی نیروها، بیشتر باید در ثبات نسبی حاکم بر اقتصاد و به تبع آن فقدان جذابیت بازار ارز و... جستوجو کرد. شرایطی که در آن خانهدار شدن و سر و سامان دادن به زندگی داخلی فارغ از ماموریتی خارجی چندان دور از دسترس کارکنان وزارت خارجه نبود.
نظر شما :