وزیر خارجه اسبق بریتانیا: انتقادها درباره سرنگونی دولت مصدق را میپذیرم
آیا انقلاب سال ۱۹۷۹ در ایران واقعاً شما را غافلگیر کرد؟
در آن زمان که انقلاب روی داد، خیر. اما مسلم است که در هنگامی که در کادر پیمان سنتو با مقامات ایران و با شخص شاه در سال ۱۹۷۷ ملاقات داشتم، تصور نمیکردم که شاه ظرف دو سال سقوط کند.
آیا به این علت بود که شما اطلاعات درستی از ایران نداشتید؟
با توجه به اطلاعاتی که به من داده میشد، در خصوص ثبات حکومت سوالاتی مطرح بود، اما چنین حس میشد که برنامه نوآوریای که در جریان بود تا حدی از پشتیبانی عامه برخوردار بود و پایه و اساس این پشتیبانی وسیع بود. به این معنی که او، آنگونه که در آن زمان احساس میشد، از جانب بازار و ارتش و طبقه متوسط پشتیبانی میشد. روشن بود که مسلما در مورد واکنش بخشی از روحانیون مسألهای مطرح بود، اما این مسأله فراگیر نبود.
ظرف حدود یک سال، تقریبا همه یکصدا بودند و وجه مشترکشان بیزاری از شاه بود. این حالت در هر حکومتی مشکل آفرین است. در مورد راه حل اتفاق نظری نبود، در این مورد که هدف چه بود نظر واحدی وجود نداشت، ولی همه میدانستند که چه نمیخواهند و با چه کسی مخالفند. این حالت از تابستان ۱۹۷۸ بیشتر شد. میتوانم بگویم در واقع پیش از ۱۹۷۸.
این زمانی بود که شما در مقام وزارت خارجه خواستید از اوضاع ایران گزارشی برایتان تهیه کنند. محتوای این گزارش در سال گذشته علنی شد. اگر به آن گزارش نگاه کنیم متوجه میشویم که شما به هیچ وجه نمیدانستید چه تحولی در جریان است.
من فکر میکنم که گزارشی که سفارش آن را در سال ۱۹۷۹ دادم بازتابی از نگرش من بر واقعیت آن زمان بود. من پزشک هستم. سنت پزشکان، میتوان گفت سنت نیکوی پزشکان، آن است که پس از وقوع مرگ، تحقیقی بر اساس کالبد شکافی انجام میدهند. بدین ترتیب تحقیق میکنید که از چه رو بیمار شما درگذشت. میکوشید از اشتباهات گذشته درس بگیرید. و به نظر من اینطور میرسید که میبایستی از بعضی از اشتباهات گذشته درس بگیریم.
بر اثر تصمیمات و اقدامات مختلفی بسیاری از مسائل برایمان مبهم و ناروشن بود. ممکن است بسیاری از ایرانیان فکر کنند که سازمان اطلاعاتی مخفی MI6 از حد اعلای قدرت برخوردار است. چون فکر میکنند که ما مصدق را برانداختیم. در واقع پای سازمان CIA (سازمان اطلاعاتی آمریکا) و نیز پای علتها و عاملهای دیگری هم در میان بود. ولی برای ما قدرتی بیش از حد تصور میشود. یکی از پیآمدهای سرنگون کردن دولت مصدق آن بود که در سال ۱۹۵۶ دولت وقت بریتانیا به شاه گفت که ما هرگز در امور ایران مداخله نخواهیم کرد.
بعد ما پای سازمان اطلاعاتی MI6 را از ایران بیرون کشیدیم و در نتیجه از فعالیت هیچ سازمان اطلاعاتی در ایران برخوردار نبودیم. با نگاهی بر آن چه گذشت میتوان گفت که این اشتباه بزرگی بود. ما حتی خروج نفرات نظامیهمراه با وسایل نظامیشان را نشانه ای از لزوم تحقیق درباره اوضاع تلقی نکردیم. بنابراین ما میزان پشتیبانی از شاه در میان افراد نظامیرا بررسی نکردیم و چنین پیش بینی میکردیم که شاه اقداماتی در پیش خواهد گرفت تا چنانچه در تأسیسات نفتی اعتصابی رخ دهد بتواند با اوضاع مقابله کند.
در اواخر سال ۱۹۷۸ و اوایل ۱۹۷۹ دریافتیم که چنین تمهیدات یا اقدامات احتیاطی در میان نبوده است. هنگامی که تأسیسات نفتی دستخوش اعتصاب شد در آمد و تولید سریعا رو به کاهش رفت و کشور سخت آسیب پذیر شد.
ولی انتقادی که عنوان میشود آن است که دخالت دول خارجی، بویژه دخالت بریتانیا، در ایران از سالها پیش از انقلاب اسلامی در میان بوده است. بطور کلی انتقادی که عنوان میشود آن است که بریتانیا در سرنگون کردن دولت مصدق که منتخب مردم بود نقش عمدهای ایفا کرد و بعد به شاه کمک کرد که بجای یک پادشاه مشروط به یک دیکتاتور تبدیل شود.
من شخصا انتقاد مربوط به سرنگون کردن دولت مصدق را میپذیرم. فکر میکنم که فرصتی بود که حتی با فرض درست بودن برگرداندن شاه، دولت بریتانیا باید به او میگفت که زمان پادشاه همه کاره سپری شده است و باید حرکتی در جهت دموکراسی صورت گیرد. و اما تا آنجا که قضیه به دوران تصدی خود من مربوط میشود من فقط یک الگو برای ایران در ذهن داشتم.
این الگو عبارت از آن بود که ما باید به ایران کمک کنیم تا در جهت برقراری اوضاعی حرکت کند شبیه به آنچه در اسپانیا در پایان دوره حاکمیت رژیم فرانکو در جریان بود. این الگو عبارت از آن بود که پادشاه عامل ثبات ولی فاقد قدرت باشد. اسپانیا در جهت برقراری دمکراسی به پیش رفت. در واقع در یک مرحله پادشاه اسپانیا علیه نظامیان وارد عمل شد تا جنبش دمکراسی را در اسپانیا برقرار نگاه دارد. در مورد ایران، یکی از راههای پیمودن چنین مسیری آن بود که این نکته برای شاه تصریح شود که فرزند او از قدرتی که او از آن برخوردار بوده است نباید برخوردار باشد و چنانچه فرزند او جانشین شود پادشاه مشروطه خواهد بود. اما نکته آن است که ما از یک واقعیت مهم بی اطلاع بودیم و این واقعیت تعمدا از ما پنهان نگاه داشته شده بود.
این واقعیت مکتوم آن بود که پزشکان از سال ۱۹۷۳ تشخیص داده بودند که شاه مبتلا به اختلال مهمی در خون است که به مرگ او خواهد انجامید. نکته آن است که تصمیم آگاهانه شاه آن بود که از پزشکان انگلیسی یا آمریکایی استفاده نکند. او به سراغ پزشکان فرانسوی رفت و در این خصوص پنهان کاری زیادی صورت گرفت. کمتر کسی در ایران از ماوقع خبر داشت. من شکی ندارم که یکی از علل پنهان کاری آن بود که اگر من و وزیر خارجه وقت ایالات متحده این را میدانستیم ترتیبی میدادیم که شاه ایران را به دلایل پزشکی ترک گوید. در این صورت بهانهای برای دور نگاه داشتن او از تلاطم سیاسی و از مخالفانش پدید میآمد.
دوره انتقالیای آغاز میشد و شاید یک شورای سلطنت وظایف شاه را عهده دار میشد تا مسیری مثلا، شبیه به آنچه در اسپانیا رخ داد پیموده شود. البته ما قدرت مطلق نداشتیم که چنین مسیری را اعمال کنیم. اما چنانچه این مسیر را با شدّت بیشتری تشویق میکردیم بیشک باز هم ایران به سوی برقراری جمهوری اسلامی حرکت میکرد اما یک زیربنای درست دمکراتیک میداشت. من شخصا معتقدم که حتی هنوز هم راه درستی که در برابر ایران قرار دارد همان است.
اما به رغم این نکته، همه دولتهای غربی در کنفرانس گوادلوپ در ژانویه ۱۹۷۹ تصمیم گرفتند که از شاه پشتیبانی نکنند.
در واقع چنین نیست. در کنفرانس گوادلوپ رییس جمهور فرانسه، صدر اعظم آلمان، پرزیدنت کارتر رییس جمهور آمریکا، و جیمز کالاهان نخست وزیر بریتانیا گرد هم آمدند و درباره ایران به بحث پرداختند. اما در آن زمان بخصوص، یعنی در اوایل ژانویه، کاملا روشن بود که شاه در آستانه سقوط است. ما این را میدانستیم. در این جهت کوششی در میان نبود.
به یاد دارم که در ماه نوامبر آن سال گفتم که آنچه میرود که رخ بدهد رخ میدهد و ما نمیتوانیم بر سیر این جریان اثری بگذاریم. عقیده من آن بود که اگر مردم ایران بخواهند این انقلاب را مهار کنند شاید چنین کنند، اما این امری است بسیار نامحتمل. ما بر سر این حرف ایستادیم. آمریکاییها بر سر این که آیا میتوانند مداخله کنند یا نه بحران کوچکی را از سر گذراندند. تصمیم گرفتند که مداخله نکنند و به عقیده من تصمیمشان عاقلانه بود.
خلاصه کلام این است که دیگر دیر شده بود.
دیر شده بود. نمیشد شاه را از آن ورطه نجات داد... مسلما از نوامبر ۱۹۷۸ دیگر نمیشد چنین کرد و ما چارهای نداشتیم جز آن که تحولی را که رخ میداد بپذیریم. تا ماه نوامبر ۱۹۷۸، ما هنوز امید داشتیم که بتوان آن جریان را متوقف کرد. یکی از انگیزههای من در خصوص آنچه در ماه سپتامبر آن سال در تلویزیون گفتم آن بود که بکوشم تا شاید مردم را متقاعد کنم که انقلاب راه حل نیست.
انقلاب واکنشی بود که میشد انتظارش را داشت، واکنشی ناشی از ناخرسندی از آنچه تحت حاکمیت شاه رخ میداد، واکنشی ناشی از وحشت و ناراحتی و خشم در برابر رفتار ساواک. تورم پولی به کاهش سطح زندگی میانجامید و این نکته در مورد ساکنان بسیاری از شهرها، بویژه تهران، صادق بود. مردم شاه و خویشاوندان و دوستانش را میدیدند که در ناز و نعمت به سر میبرند. تمامی اینها به پدید آمدن اوضاع و احوال انقلابی انجامید.
در این خصوص شکی نیست. آیا ما میبایستی از پشتیبانی از شاه دست بر میداشتیم؟ به عقیده من به هیچ وجه نمیشد چنین انتظاری داشت. هیچ یک از ما چنین نکردیم: نه آمریکا، نه فرانسه، نه آلمان ... هیچ یک از سه کشور عمده اروپایی ... و بسیاری از کشورهای اسلامی هم چنین نکردند. وظیفه من آن بود که نسبت به خطرات انقلاب هشدار بدهم. و در این مورد، چنانچه پیش تر گفتم، از گفته اولیهام به هیچ وجه برنمیگردم.
اما این را میدانید که بسیاری از اشخاص که بیشترشان از سلطنت طلبان هستند عقیده دارند، و حتی خود شاه در یکی از آخرین مصاحبههایش، گمان میکنم در پاناما، گفت که خلاصه کلام، به گفته او، به گفته آنها، تمامی ماجرای انقلاب ایران توطئه غرب بود برای سرنگون کردن او، برای اینکه او در برابر جهان غرب، بویژه در مورد نفت، موضع مستقل تری اتخاذ کرده بود.
این حرف معقولی نیست. این همان تئوری توطئه است. این را باور نکنید. در عالم سیاست، توطئه در کمتر موردی به نتیجه میرسد. ما از سال ۱۹۵۶ به بعد اعمال نفوذ واقعی بر شاه را کنار گذارده بودیم (و به عقیده من این کارمان درست نبود). بعلاوه این را فراموش میکنیم که شاه مرد تصمیم نبود و از قاطعیت برخوردار نبود. این عدم قاطعیت، که به عقیده من و بر اساس آنچه از پزشکانش شنیدهام بیماری او قویا به آن دامن زده بود، مزید بر علت شده بود. نمیتوان مانند او از سال ۱۹۷۳ به بعد به معالجات بر ضد سرطان مشغول بود بی آن که بر اوضاع کلّی صحّی اثری گذارده شود.
من معتقدم که او نتوانست از عهده بسیاری از مشکلات برآید. او این دست و آن دست میکرد و به این سوی و آن سوی میرفت و دور میزد. در عین حال این هم درست است که ما اشتباهات بزرگی مرتکب شدیم و من شخصا اشتباهات بزرگی مرتکب شدم. به عقیده من بسیار لازم است که کوتاهیهای خود را دریابیم و در این خصوص علنا بحث کنیم. من عقیده دارم که ایرانیان باید از این بابت خرسند باشند زیرا معنای این نکات آن است که بریتانیا نگران ایران بوده است و در عمل بین ما و ایران پیوند و ارتباطی برقرار است.
بسیاری از ما دوستان ایرانی داریم. ما عقیده داریم که مردم ایران مردمان با صلاحیتی هستند. این واقعیت که ما حاضریم به اشتباهاتمان اعتراف کنیم نشان میدهد که ما میتوانیم در آینده مفید واقع شویم. من مایلم بار دیگر ایرانی بهروز و بری از تحریمها ببینم. من مایلم ایران را کشوری ببینم که بر ایمان اسلامیاش ارج مینهد. به هیچ وجه مایل به مداخله در امور ایران نیستم.
اگر ایران مایل است که کشوری اسلامیباشد این فقط به ایران مربوط است. ولی مسلما نمیخواهم ایرانی ببینم که قصد کسب سلاحهای هستهای داشته باشد یا ثبات همسایگانش را تهدید کند. میبینید که همسایگان عرب ایران باچنین روندی مخالفند. من مایلم که در این منطقه دوستی بسیار عمیق تری ببینم و شاهد حسن همجواری باشم.
فکر میکنید موضع جهان غرب، بویژه موضع بریتانیا چه باید باشد؟
خوب ... ما به سخنان این اشخاص بدقت گوش داده ایم. کاملا روشن است که اینها به هیچ وجه مایل نیستند که ما اقدام نظامی در پیش گیریم. به محض این که ما دست به چنین اقدامی بزنیم همان اوضاعی پدید خواهد آمد که در مورد جنگ در عراق پدید آمد. ایرانیان متحد خواهند شد. هر ملتی در شرایط مشابه چنین خواهد کرد. اگر کسی به بریتانیا حمله کند ما مردم بریتانیا متحد خواهیم شد و اختلافات سیاسی مان را فراموش خواهیم کرد. ناگهان متحد خواهیم شد. این همان چیزی است که در سال ۱۹۳۹ رخ داد. این همان چیزی است که در گوشه و کنار جهان رخ داده است. این را همه مان میدانیم. بنابر این مداخله نظامی درست نیست. این را کسانی که برای نظرشان احترام قائلیم به ما گفته اند. کسانی این را به ما گفتهاند که ما مایلیم آنان را در موضع نافذ تر و مؤثرتری ببینیم. ما باید به حرف آنان گوش کنیم. باید گفتوگو و تبادل نظری صورت گیرد. باید نظرات ایران را درک کنیم و این را دریابیم که چه میخواهند.
باید به این نکته که حقوق بسیاری از مردم توسط رژیم شاه پایمال شد بیشتر توجه کنیم و همچنین دریابیم که آنچه انقلاب را تقویت میکرد تا حد زیادی عبارت بود از آرزوی واقعی در جهت کسب آزادی بیشتر و آرزوی واقعی برای پدید آوردن یک جامعه بهتر. او سخن از تمدن بزرگ به میان میآورد و نیز از نوآوری سخن میگفت. ولی جامعه جامعه ای بود که در آن دارندگان ثروت و نفوذ در همان موضع ثروت و نفوذ باقی ماندند. عده کثیری از مردم چنان درآمدهایی نداشتند و حس میکردند که از بابت ثروت نفت وضع بهتری نصیب آنان نشده است.
اکنون اگر ما ریشههای انقلاب را بهتر دریابیم و به جنبههای مثبت آن توجه کنیم (و جنبههای مثبت در واقع کم نبود) میتوانیم نشان دهیم که برای دین اسلام احترام قائلیم. از این روست که امیدوارم گزارشی که سی سال پیش دستور تدوینش را دادم و اکنون بابت انتشار آن از ویلیام هیگ و دولت جدید ائتلافی حزب محافظه کار و حزب لیبرال دمکرات سپاسگزارم شاید بتواند آن لحظه نمادین را به ارمغان آورد: آن لحظه نمادین را که همه ما درک کردیم که همه مان اشتباهاتی مرتکب شدهایم و حاضریم که از اشتباهاتمان عبرت بگیریم.
نظر شما :