گفتوشنود منتشر نشده با حسن آیت: مصدق نخواست شاه را بازداشت کند
همچنان که میبینید این روزها طرح مسئله ملیت، ملیگرایی و طرفداری به اصطلاح از چهرههای ملی در کشورمان اوج گرفته است، لطفاً در این زمینه توضیح بدهید که ریشه ملیگرایی چیست و از جانب چه کسانی عنوان شده است و چگونه به ایران آمد؟
بسماللهالرحمنالرحیم. البته در مورد اینکه گفته شد طرفداری از چهرههای ملی اوج گرفته است، اگر منظورتان این باشد که مردم از اینها طرفداری میکنند، این را قبول ندارم، اما در اینباره باید بگویم محافل خاصی میخواهند از این عنوان علیه نهضت اسلامی ایران استفاده کنند. این یک مسئلهای است که سابقه طولانی دارد، اینجا فرصت نیست که ما به صورت مبسوط در خصوص تاریخ ملیگرایی بحث کنیم، اما بهطور اختصار باید بگویم این موضوع یک ریشه طولانی و تاریخی دارد و هر قوم، طایفه و دستهای به علت اینکه نسبت به یکدیگر انس داشته و نسبت به اقوام دیگر نامأنوس بودهاند، چنین گرایشی داشتهاند و از همین بابت تعصبات قومی و نژادی پیدا هم میشد. هر قوم و نژادی این تعصب را نسبت به قوم و نژاد خودش داشته و نسبت به دیگران، یک عدم انسی احساس میکرده است و افرادی که میخواستند بر جامعه مسلط باشند و جامعه را تحت سلطه خودشان در بیاورند، از این حالت سوءاستفاده میکردهاند و انسانها را به جان یکدیگر میانداختهاند، اما مسئله ملیت در عصر حاضر صورتی دیگر به خودش گرفت. میشود گفت در آغاز این مسئله در اروپا رنگ خاصی به خود گرفت، مثلاً انگلیسیها خودشان را برتر از دیگران میدانستند، آلمانیها همین طور، ولی اروپا (غرب) از این مسئله برای تجزیه شرق و تسلط بر آن و سایر کشورها استفاده کرد، اما ما میدانیم در اسلام مسئله ملیت مطرح نیست و امتیازات از هر نوعش رد شده است از جمله امتیازات ملی.
در قرآن هست «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَیکُمْ»(۱) گرامیترین شما نزد خدا باتقواترینتان است و در احادیثی که از پیامبر و ائمه روایت شده آمده است: همه شما از نسل آدمید و آدم از خاک است. این تساوی اسلام است، اما غرب و سایر استعمارگران و اخیراً امریکا وقتی شروع به دستاندازی به سایر جاها کردند، با دو نیروی بزرگ مواجه شدند، یکی حکومت عثمانی بود که عنوان اسلامی به خودش داده بود و یکی هم حکومت ایران از عهد صفویه به بعد که خودش را مسلمان شیعه قلمداد میکرد، الان کاری به این مسئله نداریم که این حکومتها در اصل اسلامی نبودند، ولی به هر حال در آن دوره کشورهای مقتدری بودهاند در برابر مطامع استعمارگران، ولی اینها را تجزیه کردند و تنها عنوانی که توانستند از آن استفاده کنند، عنوان ملیت بود، زیرا مفهوم مبهمی بود که این کشورها را تجزیه میکرد تا بینهایت! همانگونه که کشور عثمانی اینگونه شد و کشورهای عربی از آن جدا شدند، سایر کشورها نیز از آن جدا شدند، تنها از این روند زبان ترکی استثنا شد، درحالی که میدانیم که زبان دلیل بر ملیت نیست. الان زبان امریکاییها انگلیسی است، درحالی که انگلیسی نیستند و این زبان را عنوان کردند، نژاد ترک را هم مطرح کردند و اسم ترکیه هم از همین جا پیدا شد، درحالی که اصلاً اسمی به نام ترکیه در تاریخ نداشتیم. این ضربه بزرگی به مردم این مناطق بود که در اثر آن تجزیه شده و تحت تسلط استعمار فرانسه، انگلیس و غیره قرار گرفتند. همین مسئله را هم در ایران عنوان کردند که داستانش طولانی است، ولی یکی از نتایجی که گرفتند این بود که مشروطیت را که مذهبیها و روحانیون بانی آن بودند و اگر بهطور کامل موفق شده بودند، یک حکومت اسلامی تشکیل میشد و معلوم بود چه نتایجی در بر خواهد داشت، ولی مسئله ایرانیت و تاریخ ایرانی را مطرح کردند، مسئله ملیت را مطرح کردند، بهخصوص «فراماسونها» یعنی عمال و ایادی همین استعمارگران بودند که روی این مسئله زیاد تکیه میکردند. میدانیم از اختلافات مهم بر سر «اسم مجلس» بود که غیراسلامیها میگفتند مجلس شورای ملی! روشن است سر یک اسم این قدر دعوا و اختلاف نیست، پس این یک مسئله عمیق و ریشهای بود و آنها میخواستند جریان را از همان یک منحرف کنند.
زمان رضاخان این تلاش خیلی وسیعتر شد. مسئله زرتشت، مشتاقیان، کوروش، کیان، داریوش که از بحث ما خارج است. بهطور کلی استعمار همیشه از این مسائل استفاده میکرد، از جمله در جریان ملی شدن نفت که آیتالله کاشانی از آن تحت عنوان اسلام دفاع میکرد و دکتر مصدق و دیگران مدعی بودند طرفدار ملیت هستند!! و باز هم میبینیم در نهضت اخیر هم عدهای تحت عنوان ملیگرایی که ما یک ایرانی هستیم و بعداً ممکن است مسلمان باشیم یا نباشیم یا نظایر اینها، درصدد ضربه زدن به نهضت برآمدند! بدیهی است اگر ما این عنوان را قبول میکردیم خب کردها میگفتند ما یک ملیت هستیم، ترکها و بلوچها هم همین طور و استعمارگران هم بر این مبنا فعالیتهای خود را شروع میکردند و این مسئله تا بینهایت ادامه داشت و فلان شهر و بهمان شهر هم همین طور... و خوشبختانه اسلام توانست این مملکت را نجات دهد و وحدت مملکت را حفظ کند.
همانطور که میدانید در حال حاضر دکتر مصدق به عنوان یک رهبر ملی در ایران مطرح است. شما بفرمایید ایشان کلاً دارای چه سیستم فکری و اعتقادی بودهاند و عنوان ملیت برایشان صادق است یا نه؟
در مورد اینکه مصدق به عنوان یک رهبر ملی و چهره ملی مطرح است، باید توضیح بدهیم باز مفهوم آن این نیست که ملت طرفدار اوست. نه! به نظر من مصدق همان طور که شاهد هستید پس از دو سالی که از انقلاب میگذرد باعث شد مردم چهره واقعی او را بیشتر بشناسند، بهطوری که چون قبلاً بر اثر همان تبلیغات وسیعی که استعمارگران و عواملشان کرده بودند و البته یک قشر قابل توجه از مردم هم مصدق را باور کرده بودند! و او را یک قهرمان و چهره ملی میدانستند. «مصدقی بودن» یک نقطه قوت بود و ضد مصدق بودن یک نقطه ضعف! ولی الان عکسش شده و در اثر افشاگریهایی که شده است و مردم روشن شدهاند، مصدقی بودن نقطه ضعف و مخالف مصدق بودن یک نقطه قوت است. اما اینکه آیا مصدق ملیگرا بود یا نبود، به نظر من «اینها» اصلاً ملت را قبول نداشتند! اینها از ملت به عنوان یک مستمسک برای شکست نهضتها و انقلابها استفاده میکردند. چنانچه میدانید مصدق عضو فراماسونری بود و فراماسونری اصلاً ملیت را قبول ندارد، ولی از این عامل برای تفرقه در بین صفوف مردم به خاطر پیروزی همان استعمارگرها استفاده کرد. میبینیم تقیزاده، مصدق و شریفامامی همه فراماسون بودند و مطابق آن مرامنامه فراماسونری، شریفامامی مدعی جهان وطنی بود! ولی معهذا همیشه بهطور آشکارا دم از ایران میزدند و منظورشان این بود که اسلام را تحتالشعاع قرار دهند. همان طور که در پاسخ قبل اشاره کردم در نهضت ملی شدن نفت! از این عنوان استفاده کردند و با عنوان ملت، ملیت و نظایر اینها آن نهضت را دچار شکست کردند. در جریانات اخیر هم دیدید که عکس دکتر مصدق را قبل از پیروزی انقلاب به میان آوردند و شاهپور بختیار زیر عکس مصدق ژست میگرفت، سنجابی، هدایتالله متیندفتری و مقدم مراغهای، همه اینها دم از ملیت میزدند که نهضت را دچار شکست کنند و خلاصه مطلب، این یک دستاویزی بود از طرف مصدق و کسانی که همان خط مصدق را میرفتند و میخواستند از آن برای شکست نهضت اسلامی ایران استفاده کنند.
طبق چه شرایطی آقای دکتر مصدق نخستوزیر شد و کلاً چه عواملی در احراز این سمت توسط وی مؤثر بودند؟
در مورد نخستوزیری آقای دکتر مصدق ما باید به یک دسیسه استعمارگران اشاره کنیم، آن هم این است که آنها همیشه یکسری عوامل شناختهشده و یکسری عوامل ناشناخته دارند و عمد دارند که مردم آنها را نشناسند. آن عوامل شناختهشده مثل رضاخان هستند که همه میدانستند عامل انگلستان است. البته او هم بعداً آشکار شد یا مثل سادات که الان عامل امریکاست و خیلی عوامل دیگر... اما عوامل ناشناخته اینها را در همه جناحها، برای روز مبادا میگذارند، برای روزی که مردم ناراضی شدند و قیام کردند و شرایطی به وجود آمد که خواستند مردم آن عامل شناختهشده را بیرون کنند! اینها در جناح مذهبی، جناح انقلابی و جناح اصلاحطلبی در همه اینها عناصری را میگمارند و تلاش میکنند که اینها بهتدریج در رأس قرار گیرند تا در موقع مناسب منافع استعمارگران را حفظ کنند. ما میبینیم در مبارزات ضد استعماری که مثلاً در آفریقا شد چهرههایی علیالظاهر ضد انگلستان بودند و علیالظاهر مبارزه میکردند و زندان هم میرفتند، ولی بعد که انگلستان دیگر نمیتوانست مقاومت مستقیم کند و وقت انتقال و واگذاری حکومت بود، حکومت را به همین عمال ناشناخته خودش میداد. یا در کنگو میبینیم چهره مبارزی مثل لومبا مبارزه میکند و اصالتاً هم مبارزه میکند و کسی که الان هم سر کار است در کنگو، موبوتوست! البته لومبا و موبوتو هر دو با بلژیک مبارزه میکردند و بالاخره میبینیم در آن موقع حساس همین موبوتو علیه لومبا کودتا و او را از صحنه خارج کرد و کنگو را تحت تسلط امریکا درآورد.
در ایران هم از این چهرهها زیاد میبینیم، تقیزاده معروف که علیالظاهر با مشروطهخواهان همگام بود و چون استعمارگران پشت سرش بودند اطرافش زیاد تبلیغات میشد. در اعلامیهها و روزنامهها با تبلیغات ماهرانهای مورد توجه ملت قرار گرفت بهطوری که نهایتاً تقیزاده شد یک چهره ملی! به همین علت بود که توانست مشروطیت را از اصل خودش منحرف کند و بعد از مشروطیت قرارداد خائنانه نفت را به ضرر ملت ایران در سال ۱۳۱۲ هجری، ۱۹۳۲ میلادی منعقد کرد! یا همین دکتر مصدق یک وقت گفته بود تقیزاده خائنی است که مادر دهر مثلش را نزاییده است، درعین حال ما با دقتی در تاریخ متوجه میشویم همین دکتر مصدق جزو هیاتی هشت نفری، و با همین تقیزاده جزو مشاورین خصوصی رضاخان بود، این هشت نفر که خوب وجیهالمله هم بودند، مشیرالدوله، مستشارالممالک، تقیزاده، مصدق، حاج مخبرالسلطنه هدایت و... اینها چهرههایی بودند که استعمار توانسته بود آنها را بدلسازی کند و مورد قبول قشر عظیمی از این ملت قرار بدهد و وقتی یکی یکی چهره اینها افشا میشد مهره دو وارد میدان میشد. موضوع دکتر مصدق هم از این قرار است. وقتی میخواست سلسله سلطنتی عوض شود او با اینکه تجلیل فراوانی از رضاخان پهلوی کرد، گفت: «من با سلطنتش مخالفم! و سلطنت یک مقام تشریفاتی است» و بعد هم که رضاخان رفت، از این مسئله استفاده کرد و گفت: «من با رضاخان مخالف بودم!» در مجلس چهارده یک مقدار عوامفریبی کرد که اینها تفصیل فراوان دارد. همه اینها باعث شد که او بتواند از نتیجه زحمات آیتالله کاشانی که با استعمار انگلیس مبارزه واقعی میکرد بهشدت استفاده کند و رهبر جبهه ملی شود و در دوره شانزده بهاصطلاح مورد توجه مردم قرار بگیرد. بعد هم به پیشنهاد «جمال امامی» وقتی رزمآرا کشته شد و علاء استعفا کرد، او توانست نخستوزیر شود، یعنی ما چهرههای خیلی برجسته مثل خود آیتالله کاشانی یا دیگران را داشتیم، ولی این چهرهای که دشمنان نهضت از قبل جاسازی کرده بودند و به او اعتماد داشتند، نخستوزیری را به او دادند و هیات دولت را که ایشان معرفی میکند خودش مبین این است که میخواهد مردم را فریب بدهد، برای اینکه باقر کاظمی وزیر امور خارجهاش بود. این باقر کاظمی وزیر امور خارجه رضاخان هم بود، بله وزیر خارجه رضاخان وزیر خارجه مصدق هم میشود!!
یکی از کسانی که الان خیلی او را میکوبند و اگر کسی با او عکس داشته باشد به او حملهور میشوند، سپهبد زاهدی بود. همین آقای مصدق، سپهبد زاهدی را که آن موقع سرلشکر بود به وزارت کشور منصوب کرد که شما میتوانید به روزنامه اطلاعات و کیهان مورخه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۲۳ مراجعه کنید و عکس مصدق، باقر کاظمی، سنجابی و بسیاری از این طاغوتیها را در کنار هم به عنوان هیات دولت ببینید. به همین دلیل هم بود که آیتالله کاشانی اطلاعیهای صادر کرد و فکر میکنم در همه روزنامهها در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۵ اطلاعات درج شد، ایشان گفتند: من هیچ مداخلهای در انتصابات دکتر مصدق نداشتم و ندارم. به هر حال دکتر مصدق سر کار آمد و همین طور که میدانیم نهضت را منحرف کرد و حتی بعد از ۳۰ تیر انتصابات غلطی اتفاق افتاد. الان طرفدارانش در مورد قبل از ۳۰ تیر میگویند ناچار بود قدرت نداشت، شاه قدرت داشت، ولی بعد از ۳۰ تیر که دیگر شاه از قدرت افتاده بود، انتصابات بعد از ۳۰ تیر به مراتب بدتر از قبل از ۳۰ تیر بود. شاهپور بختیار و رضا فلاح اینها را آورد!
بد نیست درباره دوران بعد از صدارت ایشان (دکتر مصدق) توضیح دهید و بفرمایید ایشان چه کسانی را به عنوان وزیر و... به صحنه آورد و کلاً چه خطی را عنوان کرد اسلام یا خط دیگری را؟
البته قسمتی از پاسخ این سؤال را، در سؤال قبل جواب دادم و گفتم یکی از پستهای حساس را به باقر کاظمی داد، برای اینکه بدانیم باقر کاظمی ـکه مدتها وزیر خارجه رضاخان بودـ چه کسی است باید این را توضیح بدهیم که در زمان رضاخان محال بود کسی به وزارت خارجه برسد و عامل انگلستان نباشد، چون حکومت خود رضاخان انگلیسی بود و انگلیسیها همیشه میکوشیدند وزیر خارجه عامل سرسپرده خودشان باشد. فرد دیگر همان سرلشکر زاهدی بود. امیر علائی وزیر دادگستری شد که همین شخص در کابینههای قبلی هم وزیر بود، در کابینه علاء هم وزیر بود. شاهپور بختیار ـ که سند جاسوسیاش از خانه سدان به دست آمدـ وزیر کار شد. رضا فلاح ـ که سند جاسوسیاش به دست آمده و از انگلستان مدال گرفته و رئیس کارگزینی شرکت نفت انگلستان بودـ پست حساسی در تأسیسات نفت به عهده گرفت و «بیات» که خویشاوند دکتر مصدق و از عمال انگلستان بود، شد مدیرعامل شرکت نفت ملی، مصدق انتصابات این جوری را پیش گرفت و از این جهت بود که روحانیت و در رأسش آیتالله کاشانی را شکست داد، چون آیتالله کاشانی نفوذ عمیق و وسیعی پیدا کرده بود و نمیشد او را به دست شاه و عمال شاه شکست داد، باید به دست کسی شکست داده میشد که چهره ملی به خودش گرفته باشد و آن دکتر مصدق بود که نهایتا آیتالله کاشانی را منزوی کرد، مذهبیها را منزوی کرد، نیروهای انقلابی را منزوی کرد و باعث شد بار دیگر دیکتاتوری در ایران مستقر شود.
لطفاً توضیح دهید که برخورد دکتر مصدق با خانواده سلطنتی شاه و از طرفی با انقلابیون مذهبی چگونه بود؟
در مورد برخورد با شاه مخلوع، طرفداران مصدق میخواهند اینطور جلوه دهند که مصدق ضد شاه بوده است، درحالی که اشاره کردیم دکتر مصدق نه با شاه مخالف بود و نه با پدر شاه. در مورد پدر شاه مصدق صریحاً در مجلس پنج و شش، آشکار و غیرآشکار از رضاخان دفاع کرد و همان طور که گفتیم جزو هیات هشت نفره مشاوران او بود. پس از اینکه رضاخان کودتا کرد، مصدق با سید ضیاء طباطبایی در چندین کابینه پیش از کودتا وزیر خارجه، وزیر دارایی و بهاصطلاح وزیر مالیه و وزیر دادگستری و استاندار بود، سمتهای حساسی داشتند. در مجلس پنج هم در نطقی که با تغییر سلطنت مخالفت میکند میگوید: «رضاخان در ایران امنیت برقرار کرد و لایق و شایسته است» و خیلی توضیحات دیگر و میگوید: «به این دلیل میخواهم او شاه نشود که بدل به یک مقام تشریفاتی نشود! تا او هست ایران بتواند از نبوغ او استفاده کند!» بعد از شهریور ۲۰ هم که همیشه او را شاه نگونبخت جلیلالقدر و نظایر اینها لقب میداد. در عکسی که همه جا پخش شده است دست ملکه ثریا را میبوسد. چندی بعد هم در محاکمات خودش میگوید: «رضاشاه هفت تا بچه آورد که یکی بلبل است و شش تای دیگرش سحره است!» و بلبلش را میگوید شاه است و شاه بود که جان مرا نجات داد! این اواخر که رضاخان به دلایل خاصی مصدق را بازداشت کرد، بهواسطه شاه و معلمش او را آزاد نمود. اینکه مثلاً میگویند در نه اسفند مصدق از شاه میخواست که به خارج برود! اتفاقاً این خواست شاه بود که به خارج برود و قویتر برگردد و مصدق با این خواست موافقت کرد. جریان را طوری ترتیب دادند که کسانی مانند آیتالله کاشانی معتقد به رفتن شاه به خارج نبودند، چون میدانستند دستش برای سرکوب جنبش بازتر خواهد شد، به مردم بگویند هان! اینها طرفداران شاه هستند، در صورتی که عکسش بود و اینها مخالف شاه بودند. خود کاشانی در نامهای که نوشته و در ضمن حرفهایی که زده، گفته بود: «اگر شاه بیرون برود قویتر برمیگردد» و تجربه این را خوب نشان داد که علیالظاهر شاه فرار کرد و دکتر مصدق نخستوزیر بود، وزیر دفاع یعنی وزیر جنگ بود، اختیارات تام داشت و مجلس را منحل کرده بود، شاه هم که فراری بود، ولی میبینیم شاه با قدرت بیشتری برمیگردد!
البته به دلایل زیاد که الان فرصت بازگویی آن نیست شاه به قدرتی برمیگردد که خود دکتر مصدق برایش فراهم کرده بود، چون اگر مصدق میخواست جدی با شاه مبارزه کند همان صبح ۲۵ مرداد، شاه را که در کلاردشت بود و هیچ محافظی هم نداشت بازداشت میکرد یا در هوا هواپیمایش را میزد، چنانچه با مصدق تماس هم گرفتند و گفتند ما میتوانیم هواپیمایش را که به سوی بغداد میرود بزنیم، البته ایشان اجازه نداد و طبق اعترافات خودش میخواست تلگرام بزند که بروید و برگردید و به سلطنت خود ادامه دهید، یعنی مصدق هرگز نمیخواست خانواده و نظام سلطنتی از بین برود.
و از طرفی با انقلابیون مذهبی چگونه رفتار کرد...
در مورد مذهبیها اشاره کردیم مصدق از همان یک نواب صفوی را به زندان انداخت، فدائیان اسلام را به زندان انداخت! کاشانی را هم که زورش نمیرسید به زندان بیندازد، چون نفوذ فراوانی داشت، او را بهتدریج منزوی کرد و کار به جایی رسید که روزنامههایی مثل شورش، چلنگر و نظایر آنها کاریکاتورهای زشتی از آیتالله کاشانی میکشیدند و به عمامهاش مارک انگلستان میزدند و در خیابانها لقب جاسوس به او میدادند! در بین مردم تبلیغ میکردند و تصنیفی درست کرده بودند که: «ول کن بابا اسدالله ـ از دست آیتالله ـ نه شیخ میخواهیم نه ملا!» و نظایر اینها. بدترین اهانتها را به مذهبیها کردند. خلاصه شاه و دیگران به تقلید از مصدق که این بدعت را گذاشته بود، توانستند ضربات بعدی را به مذهب و مذهبیون وارد کنند.
به نظر شما چرا بعد از اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد و هیچگونه انگیزه شعار ملی هم در آن مطرح نبود، باز عدهای داد از ملیت و ملیگرایی زدند و کلاً زنده کردن دوباره دکتر مصدق به چه معناست؟ آیا این یک نقشه حسابشده نیست؟
این که نقشه قدیمی استعمار بود که از عنوان ملیت و چهرههایی که خودشان را ملی قلمداد میکردند و ساخته و پرداخته استعمار بودند علیه حرکات مردم استفاده میکرده؛ این روش قبل از مشروطیت و بعد از مشروطیت بوده و بعد از رضاخان هم بوده است. خوب است اشاره کنم بعد از اینکه جبهه ملی یک تشکیل شد، آنها شانزده نفر از افراد نامتجانس بودند و بعد هم یکدیگر را خائن قلمداد میکردند. چهرههای مشهورشان بقایی، دکتر مصدق، عمیدی نوری، احمد ملکی و خیلیها که حالا فرصت نام بردنشان نیست. آن جبهه با نقشهای ماهرانه دچار شکست شد. در سال ۱۳۳۹ که در اثر اعتراضات جهانی امریکا مجبور به عقبنشینی شد، برای شکست و انحراف حرکت مردم، جبهه ملی دوباره تأسیس میشود! البته آن موقع با قیافههای دیگری. از جبهه ملی قدیم فقط سنجابی و یک دو سه نفر دیگر بودند، ولی شاهپور بختیار و دکتر صدیقی در جبهه ملی یک نبودند، در جبهه ملی دو هم اینها نقششان را خوب ایفا میکنند. آنها مورد تأیید دکتر مصدق هم قرار میگیرند و پس از آن که نهضت امام در سال ۴۱ شروع میشود، و در ادامه منجر به حوادث ۱۵ خرداد میشود، میبینیم جبهه ملی دو هیچگونه اعتراضی به حوادث خونین پانزده خرداد و هیچگونه حمایتی از امام نمیکنند! و باز همان موقع یادم هست که وابستگان به آنها مابین طرفداران امام میافتادند و مردم میگفتند خمینی پیروز است و شعار را به نفع امام میدادند، ولی اینها به نفع مصدق شعارها را میدادند! و بالاخره در سال ۵۶ ـ که البته مصدق دیگر خیلی وقت بود مرده بود ـ میبینید نهضت که میخواست اوج بگیرد و ملت حکومت اسلامی را میخواست، مجدداً عکس مصدق و چهرههای دیگری که یا با دکتر مصدق همکاری کرده بودند یا مدعی همکاری با او بودند، در صحنه حاضر میشوند. چهرههایی مثل مدنی، سنجابی، هدایتالله متیندفتری و خیلیهای دیگر که در جبهه ملی دو بودند. همین آقای بنیصدر در جبهه ملی دو بود، آقای سلامتیان در جبهه ملی دو بود. همه اینها آمدند به میدان برای اینکه جنبه اسلامیت نهضت را از بین ببرند یا اینکه تضعیف کنند! که نتوانستند و نخواهند توانست. والسلام علیکم. موفق باشید.
پینوشت:
۱) قرآن کریم، سوره حجرات، آیه ۱۳
منبع: روزنامه جوان
نظر شما :