تسویه حساب جواد طباطبایی با فکر چریکی و مورخ نیویورکی
فردید گفت پدر لیبرالها را درمیآورم
وقتی به او زنگ زدم و آدرس خانهاش را از او گرفتم، توصیههای عجیب و غریبی به من کرد. مثل اینکه گفت ابتدا به حوالی کوچه بروم، اگر کسی سر کوچه ایستاده بود، برگردم اما اگر کسی نایستاده بود، وارد کوچه شوم. بعد به در منزلش که رسیدم، اگر در نیمه باز بود، یک بار زنگ را بزنم و وارد شوم. اما اگر در بسته بود، دو بار زنگ بزنم و منتظر بمانم تا کسی برایم در را باز کند. از این جور توصیههایی که رفیقان فدایی مثلا برای نشان دادن برهان قاطع به فخر رازی میدادند. در روز موعود اتفاقی نیفتاد و ورود به خانه به مسالمت انجام شد. اگر درست یادم باشد، وارد خانه که شدم، حیاطی بود و دری هشتی مانند که دست راست حیاط قرار گرفته بود. فردید پشت یک میز نشسته بود و طرف دیگر میز روبهروی فردید یک صندلی خالی بود، برای یک مهمان. دست چپ من که روی آن صندلی نشستم میزی پر از کتاب قرار داشت. چند کتاب جدید فرانسه در آنجا قرار داشت. اما جالب بود که چند کتاب از پوپر به زبان آلمانی هم آنجا وجود داشت. فردید به من گفت: «این کتابها را میبینی؟ همه این کتابها را میخوانم و پدر لیبرالها را درمیآورم!...» به نظر من او بعد از انقلاب بسیار با آن چیزی که قبل از انقلاب بود، تفاوت داشت. البته برخی از حرفها همان بود و تکرار میشد، اما بوی قدرتی به مشام او رسیده بود که توان نظری فهمیدن و رویارویی با آن را نداشت. پیش از انقلاب هم چنین رفتاری داشت، اما شرایط اجازه بروز و بیان نمیداد. بیآنکه بخواهم وارد این بحث بشوم، میخواهم بگویم که این ریشه در تفکر هایدگری دارد که میلی مقاومتناپذیر به قدرت در همه هایدگریها وجود دارد، اما چون به طور اساسی تفکری غیرسیاسی است، یعنی به لحاظ سیاسی مدرن نیست، ورود همه آنان در سیاست جز رسوایی در پی نداشته است.
در سوربن «هگل» نجاتم داد
رفتم پاریس یک، که در سوربن قرار دارد. من باید دوره دکتری میرفتم. وقتی دانشکده را عوض کردم، گفتند یا باید فوق لیسانس بگذرانی تا دوره دکتری بروی یا دکتری تخصصی یعنی سیکل سوم. من میخواستم وارد دکتری دولتی بشوم. گفتم که تحصیلات من تنها به دانشکده منحصر نمیشود. گفتند میتوانم در امتحانی شرکت کنم و اگر قبول شدم، میتوانم وارد دکترای دولتی شوم. یکی از استادان سیاست را معین کردند که از من امتحان کند. حدود دو ساعتی درباره خوانده و دانستههای من بحث شد. اطلاعات من درباره هگل موجب نجات شد، چون شهرت غیرقابل فهم بودن هگل تا حد زیادی مرعوبکننده است. چون من بیشتر کتابهای فرانسه درباره هگل را میشناختم، آن استاد خیلی تعجب کرد که یک تبریزی به اندازه دانشجوی پاریسی اطلاع داشته باشد. بدینترتیب پذیرفته شدم و قرار شد دیپلم مطالعات را بگذرانم که یک سال درس و یک رساله بود و بعد از آن وارد دوره دکترای دولتی شوم که به طور عمده همان تز است.
در حوالی انقلاب به تجدید تامل روی آوردم
دیدگاه من در آغاز [در رساله دکترای دولتی] بسیار لوکاچی بود. بخش نخست به تکوین اندیشه سیاسی هگل جوان مربوط میشد و فصلهایی از آن تا حد زیادی تحت تاثیر کتاب لوکاچ با عنوان «هگل جوان» نوشته شده بود. یک سالی پیش از انقلاب و به ویژه پس از سال ۵۷ به تدریج به ایرادهایی که دیدگاه مارکسیستی ـ یا بهتر بگویم مارکسی ـ در تاریخنویسی اندیشه داشت پی برده بودم. ماههای پیش و پس از انقلاب به نوعی دوره تجدید تأمل درباره این مباحث بود و هر چه پیش میرفتم، بیشتر متوجه ایرادهایی که بر نوشته من وارد بود، میشدم. ناچار همه آن فصلها را بر باد سپردم و مطالعه را از سر آغاز کردم.
مخالفان نظر من همه جا حضور دارند
فعال سیاسی، که البته روشنفکری ایران نیز کمابیش مندرج تحت آن است، اهل ایدئولوژی است و مانند هر فعال سیاسی همیشه و همه جا موضع خود را بر حق میداند، اما علاقه به حقیقت ندارد. [...] نمیتوان گفت که نتیجه تحقیق من آب به آسیاب چه گروهی میریزد. اتفاقا مخالفان نظر من نیز همه جا حضور دارند و اینکه تجدید چاپ همان کتاب از بیش از سه سال پیش به تعویق افتاده به معنای این است که گویا کسانی که من آب به آسیاب آنان ریختهام، با آن گروه نخست مخالفند. اگر حرف درنیاورند، میگویم که به نظر من حق با این گروه اخیر است.
آلاحمد برای «شیخ شهید» جعل اعتبار کرد
با شایعهسازی و افسانهبافی که نمیتوان تاریخ نوشت یا با تحقیق تاریخی درافتاد. دو نمونه بارز این جعل تاریخ و افسانهبافی در دهههای اخیر آلاحمد و شریعتی بودهاند و از نوشتههای آنان تاکنون هیچ نکتهای از تاریخ ایران روشن نشده است. اگر کسی آبی به آسیاب کسی ریخته، آلاحمد بود با جعل اعتبار برای شیخ شهید. اگر این حرف درست باشد با آخوند خراسانی، به عنوان نقیض او، چنین کاری شدنی نیست! شگفت اینکه اکثر گویندگان، هواداران سرسخت همان آلاحمد و شریعتی هستند. پیشنهاد من این است که این گروه کمی فکر کنند و این قدر بیربط نگویند. دیگر اینکه سیاستبازی برای قدرت را با کار پژوهشی خلط نکنند.
من اهل حمایت از زید و عمرو نیستم
من که فعال سیاسی نیستم که در انتخابات از کسی حمایت کنم و بعد که برنامه مورد علاقه من پیش نرفت، اعلام کنم که این بار از عمرو حمایت نمیکنم و از زید حمایت میکنم. آنچه مینویسم، به شرط امکان انتشار، همان اعلام نظر است. وانگهی، توضیح انحطاط ایران تا آغاز جنبش مشروطهخواهی چه ربطی به تفسیر من از مشروطیت دارد؟ این ویژگی کار تحقیقی است، هر محققی، چون محیط وحی منزل نیست، یعنی به تدریج با پیشرفت تحقیق به حقیقت دست مییابد، به تدریج به نتایجی میرسد و منتشر میکند... موضوع تحقیق من مشکل ایران است. این نوع تحقیق و به ویژه نتایج آن مورد علاقه فعال سیاسی نمیتواند باشد. امروزه، البته چنین تحقیقستیزی در انحصار فعالان سیاسی نیست؛ دانشگاه و نظام پژوهشی هم به دنبال تحقیقی است که نتایج آن از پیش روشن باشد!
ذهن ما زبالهدان آشغالهای نویسندگان متوسط نیست
بدیهی است که عمده تولیدات روشنفکری ایران قابل قبول نیست. بنابراین دلیلی ندارد که چون روشنفکری است باید امتیازی داشته باشد. در فضای عمومی نقادی حق همه ماست. هر جایی ایرادی وجود داشته باشد، منظورم هر جایی در حوزه عمومی است، قابل انتقاد است و باید انتقاد کرد. ذهن ما که زبالهدان نیست هر نویسنده متوسطی آشغالهای خود را در آن بریزد و در ازای آن نیز بیست، سی هزار تومان بگیرد. این تولید انبوه کتاب از پیامدهای فقدان انتقاد جدی است و باید تدبیری اندیشید.
روشنفکری ایران جانشین مفتیان قدیم شده است
گیرم که لحن من تند است. این ایراد بسیار گرفته میشود، چون نوعی فرار از درگیر شدن در اصل بحث است. اگر لحن تند است و یک بار گفته شد، از این حیث بحث تمام شده است. وقتی این را گفتیم و مسلم شد که لحن تند است، باید به اصل بحث هم پرداخت. خواننده هم وقتی میفهمد که ایراد لحن درست است، منتظر این است که صاحب اثر جواب ایرادهای آن منتقد دارای لحن تند را هم بدهد. تا ابد که نمیشود این ادعا را تکرار کرد. بالاخره، باید روزی به اصل مطلب هم پرداخت. این یک نکته! اما یک نکته جدیتر دیگر هم وجود دارد. من هرگز ندیدهام که این معلمان اخلاق آنچه دیگران، به ویژه از معلمان اخلاق، مینویسند خوانده باشند. برای مثال رجوع کنید به این عبارت: «چرا کسی پیدا نمیشود که دهان این نویسنده روی نشُسته تازه به دوران رسیده را بدوزد!!» اینکه در کشوری معلمان اخلاق هم شبکهای ایجاد کنند فاجعهای است. یکی در پاسخ برخی ایرادها چندین بار به لفظ مبارک «سارق علمی» یاد کرده اما هواداران این معلم اخلاق نمیپرسند که «سرقت» معنایی دارد و دلیلی میخواهد. کجاست آن دلیل؟ روشنفکری ایران در زمانی جانشین مفتیان قدیم شده است و گمان میکند آنچه میگوید وحی منزل است. میگوید و تکرار میکند و گمان میکند حکمی ابدی صادر کرده است.
نه در موافقت سیاست و نه در مخالفت با آن هیچ نمیدانند
من چون علم سیاست خواندهام میدانم که ورود اهل علم در سیاست عملی چه پیامدهایی میتواند داشته باشد. به ویژه کسی که درباره سیاست هیچ نمیداند. عرض خود بردن و زحمت دیگران داشتن! بسیاری از کسانی که نادانسته وارد سیاست عملی شدند، آن هم در بحبوحه یک انقلاب، نشان دادند که جاه و جلال ـ به قول شما ـ تا چه پایهای گذراست. در واقع، اینان در موافقت از سیاست هیچ نمیدانستند. امروز هم در مخالفت هیچ نمیدانند! متاسفم که یاد هم نمیگیرند!
من با تعطیلی دانشگاه مخالف بوده و هستم
بار دیگر صریح میگویم که هیچ بحث علمی خصوصی نیست. چرا که علم در حوزه عمومی جریان دارد و حتی اگر شائبه غرض خصوصی هم داشته باشد، باز هم عمومی است. بستن دانشگاه و تصفیه آن چه ربطی به پدرکشتگی من با یکی از اعضای آن دارد؟ من با این کار مخالف بودهام و هستم، تنها میتوان به این بحث پرداخت که چرا من آن اتفاق را سودمند نمیدانستهام. شاید اشتباه از من باشد، اما پاسخ این ادعای «سرقت علمی» نیست. میتوان توضیح داد که من اشتباه میکنم، اما اینکه من پدر کسی را کشتهام، رسیدگی به آن، در صلاحیت دادگاه است! مانند آن ادعای سرقت علمی. در کشوری که نظام حقوقی وجود داشته باشد چنین ادعایی قابل مجازات است.
روشنفکری ایران نوعی شبکه است
مبنای حرف من کارنامه روشنفکری است. این کلی در کلیات درست است. این بخشی از حرف من است. اما کوشش کردهام به تدریج جزییات این نظر کلی را توضیح دهم. این حرف که طباطبایی کلی میگوید، خود کلی است و بیتوجه به جزییات بحث، برای فرار از بحث در جزییات. [...] شاید ایراد شما درست باشد، اما هرچه پیش میروم کوشش میکنم مصداقها را مورد بررسی قرار دهم. به تدریج باید بتوانیم روی این مصداقها متمرکز شویم تا بحث پیش برود. یعنی اینکه حرف کلی را به تدریج دارم به محک مصداقها میزنم. انتقاد هم آزاد است، اما اگر یک حرف پانزده سال پیش موردی داشت، امروزه چنین نیست. اغلب همان ایرادهای گذشته تکرار میشود. این کلیبافی است. معلم اخلاقی در ده سال گذشته چندین بار مرا «سارق علمی» خوانده است، اما کسی نمیگوید این کلیبافی است، چون روشنفکری نوعی شبکه است با شعبههایی که حرف همدیگر را رله و تقویت میکنند. البته، شما که ایران هستید میدانید که تا چه حد این حرفها خندهدار شده، اما خوب حرف مفت مالیات ندارد.
آشوری باید ترجمه بدش را پس بگیرد
حرف من کلی نیست اما شما کلی میخوانید. من کی گفتم [داریوش آشوری] به طور کلی بیمایه است؟ گفتم چیزی درباره ماکیاولی نمیداند. به طور مشخص عبارت را نقل کرده و با چند ترجمه سنجیدهام. او که مترجم است دو ترجمه بد را دیده و از منابع دست سوم مقدمه بیمعنا کارسازی کرده است. من ده ترجمه و منبع را معرفی کردهام که لااقل اگر خود او نمیشناسد بشناسد و مراجعه کند. اگر مراجعه نکرد باید ترجمه بد را پس بگیرد. این حق مسلم است برای کسی که کتابی را میخرد و وقت میگذارد برای خواندن آن. [...] خوانندهای که سه بار به بهانه سه ویراست کتابی را خریده حق دارد که بداند سه بار پول خود را دور ریخته است. شناختن آشوری ربطی به این بحث ندارد. بد، بد است. شهرتهای کاذب شبکه روشنفکری هم لااقل مرا مرعوب نمیکند. [...] اینجا هم همان بحث سرقت علمی را میتوان تکرار کرد. چرا لحن اقتضای علمی خوب است و ایرادهای اساسی بر ترجمه بد، لحن بد؟! وقتی کسی مطلبی نادرست را در بازار عرضه میکند، چرا حق نداریم از حق خودمان دفاع کنیم؟ مگر وقتی بقالی ماست ترش به شما به دو برابر قیمت میدهد، نمیروید ماست را به سرش بریزید؟
نظریه «جامعه کلنگی» تاریخی نیست، سیاسی است
بیست سال بعد از وقوع انقلاب اسلامی هیچ کسی به سراغ مشروطه نرفته بود. من به دنبال چیزی رفتم که همه به تعطیل شدن آن رأی داده بودند. حتی فریدون آدمیت هم که به نوعی میتوان گفت متولی تحقیق درباره مشروطه در ایران بود کار خود را دنبال نکرد. من از این حیث به تحقیق درباره وجوهی از مشروطیت پرداختم که مساله حکومت قانون را مهم میدانستم در شرایطی که بحث درباره قانون مغفول بود. بیخود نیست که ما این همه فعال سیاسی و تحلیلگر مسایل سیاسی داریم، اما از بحث نهادها این همه غافل هستیم. آیا سیاسیتر و بیمعناتر از اعلام نظریه میشود که ایران گویا جامعهای کلنگی است؟ این نظریه مبنایی ندارد، یعنی اگر محور تاریخ ایران را مصداق بدانید، آن هم با تصوری آرمانی، به همین نتیجه میرسید، اما اگر مشروطیت بدانید، باید این بحث را مطرح کنید که نقش جنبش ملی در سست کردن شالوده نظام نهادها چگونه بوده است. چرا شالوده نظام نهادهایی که مشروطیت پی ریخت، استوار نشد؟ به جای صدور حکم کلنگی بودن جامعه ایران باید این پرسش را مطرح کرد که نقش ایرانیان در کلنگی کردن آن چه بوده است. این بحث سیاسی ـ در معنای سیاست روز نیست ـ تاریخی است. یعنی باید توضیح داد که در چه مقیاسی و در چه شرایطی دریافت کلنگی در ذهن ایرانیان ـ و به ویژه مورخ آنان ـ تثبیت شده است؟ نظریه جامعه کلنگی فرضیهای تاریخی نیست، سیاسی است، از سنخ امتناع تفکر که میگوید ایرانیان مرده به دنیا آمدهاند و گویا (با خنده) مرده خواهند مرد! تاریخ، تاریخی و بر مردگان زمان نمیگذرد! اتفاق مهم تاریخ معاصر ایران جنبش حکومت قانونخواهی است. هر یکی دو دهه باید به آن تاریخ برگشت!
مگر میشود با چند هزار صفحه کتاب با یک جمله تصفیه حساب کرد؟
از آنجا که من موضع بسیار انتقادی نسبت به روشنفکری دارم، حرف را بسیار بد تعبیر میکنند و معمولا نمیخوانند. بگذارید یک داستان شوخی اما اسفناک برایتان تعریف کنم. مدتی پیش دوستی مطلبی را از روی سایتی کپی کرده و برای من فرستاده بود. یک دانشجو در سایت خود نوشته بود که در پایان کلاس استاد... از او پرسیدم نظرتان راجع به کارهای طباطبایی چیست؟ جواب: هیچ ارزشی ندارد! دانشجو با خوشحالی با نقل این مطلب اضافه کرد: در خواندن آن کتابها مردد بودم، راحت شدم نمیخوانم! آن استاد تا جایی که من میدانم زیباییشناسی درس میدهد! اما میشود گفت که کار فلانی نسبت به تحقیق آدمیت دو قدم به عقب است یا یک قدم به پیش! اما مگر میشود با چند هزار صفحه با یک جمله تصفیه حساب کرد؟ با کمال تأسف بسیاری از اظهارنظرها در این مایههاست، یعنی بیمایه است.
در هر انتخابی باید مصالح عالی کشور را در نظر گرفت
برخی از فیلسوفان سیاسی غرب بر این باور هستند که حکومت یا حکومت قانون است یا اصلا حکومت نیست. بنابراین حکومت واقعی باید قانونی باشد. این وجه تئوریک قضیه است؛ اما من میخواهم به عنوان یک شهروند عادی نیز پاسخ شما را بدهم. به نظر من انسجام اجتماعی این کشور به طور جدی در خطر است و مصالح بسیاری فوت شده است، فعلا توضیح زیادی نمیدهم، اما اعتقاد دارم که باید در انتخابهای اساسی دقت به خرج داد. تامین مصالح عالی کشور اصل است، و باید محور هر انتخابی نیز باشد.
با هگل در گل بودن بهتر از بیهگل در گل بودن است
کلیبافی و شعار نقادی نیست، تکرار اینکه طباطبایی «با هگل در گل است»، ادبیات سخیف است و گوینده هم در واقع نمیداند چه میگوید. به عنوان جمله معترضه میتوان گفت که به هر حال با هگل در گل بودن بهتر از بیهگل در گل بودن است! چنانکه افتد و دانی! وانگهی، اگر هگلی بودن از سنخ مارکسیست بودن، فرویدی بودن و... است، یعنی مقلد بودن، این حرف بیمعناست. معنای مارکسیست بودن را همگان میدانند یعنی تکرار حرفهای مارکس. اما هگل، به عنوان فیلسوف، از پیش راه را بر چنین تقلیدی بسته است.
آدمیت چیزی از تاریخ نظریه مشروطیت نمیدانست
بحث من درباره ایران، اعم از اینکه ارزشی داشته باشد یا نه، پیچیده و مبتنی بر منابع و نظریههایی است که من مجبور شدم برای توضیح آنها «تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا» را بنویسم که سه مجلد نخست آن در حدود هزار و هشتصد صفحه در دست آمادهسازی است. چندین بار این را گفتهام و به اجمال تکرار میکنم تاریخنویسی که بخواهد تاریخ مشروطیت ایران را از دیدگاه تاریخ اندیشه بنویسد، نمیتواند چیزی درباره تاریخ «نظریه مشروطیت» نداند. آدمیت که از جدیترین محققان درباره مشروطیت بود، نمیدانست. از این رو، به عنوان مثال، او در نخستین رسالهای که در این باره نوشته میرزا عباسقلیخان آدمیت و همفکران او را بسیار مهم ارزیابی کرده، اما از کنار اثر مهمی مثل «یک کلمه» مستشارالدوله گذشته و آن را درست نفهمیده است. آدمیت بسیار تحت تاثیر نظریههای ناسیونالیستی و تا حدی پوزیتیویستی قرار داشت که مبنای درستی برای فهم نظریه مشروطیت نیست.
ترجمه کتابهای میرسپاسی هیچ فایدهای برای ایران ندارد
میرسپاسی جامعهشناس ـ و البته فعال سیاسی ـ است و وقتی به عنوان جامعهشناس و فعال سیاسی وارد مباحث نظری غیرجامعهشناسی میشود، جدی نیست. به عنوان مارکسیست سابق نیز همچنان فکر میکند آدم باید مرجع تقلیدی داشته باشد. اگر نشد ایران را با مارکس توضیح داد، خوب ریچارد رورتی دم دست هست، و البته اگر رورتی نبود، یا به کار نیامد، میرویم سراغ مایکل والتسر! اینها چه ربطی به هم دارند و چه ربطی به ما دارند، معلوم نیست! همان وقت رورتی که در ویرجینیا ـ در چند کیلومتری واشینگتن ـ ادعا میکرد که گویا دموکراسی بر حقیقت تقدم دارد، جورج بوش دوم نشان داد نه چنین نیست. با دموکراسی مقدم بر حقیقت میتوان بر سر سیصد میلیون آمریکایی کلاه گذاشت و وارد عراق شد. آنچه من از میرسپاسی خواندهام، منظورم به ویژه آن فقراتی است که به بحث من اشاره میکند، هیچ دقتی در آنها وجود ندارد و تصور میکنم بیشتر از آنکه خوانده باشد، مشهوراتی را شنیده تکرار میکند یا احتمالا برخی کتابها را ورقی زده است. البته چون در اصل به انگلیسی مینویسد و مخاطب او آمریکایی، نیویورکی است که سر کلاف مشکل ایران را گم کرده است، اشکالی ندارد اما ترجمه آن کتابها برای ایران هیچ فایدهای ندارد.
تاریخنگاری جز با تکیه بر آگاهی ملی امکانپذیر نیست
تاریخنویسی هیچ کشوری از بیرون آن کشور تاکنون ممکن نشده است. تاریخنویسان ما هم معمولا در آکسفورد، نیویورک، فرانکفورت و پاریس اقامت دارند و برخی حتی فارسی را درست نمیتوانند بخوانند. تاریخنویسی، اگر بخواهد چیزی بیش از روشن کردن وجهی از تاریخ و تاریخ اندیشه با پژوهشهای علمی باشد، یعنی تاریخ ناحیهای و منظورم از آن تاریخی است که فعال سیاسی برای توجیه یا توضیح فعالیت سیاسی کوتاهمدت خود مینویسد، جز با تکیه بر آگاهی ملی امکانپذیر نمیشود. [...] چون دانشمندان ما فعالان سیاسی هستند ـ یا دستکم فعالان سیاسی هم هستند ـ این مسایل درست فهمیده نمیشود.
فهم مشروطیت ایران مشکل ماست، نه آمریکاییها و انگلیسیها
درباره انقلاب فرانسه هم بیرون فرانسه بسیار نوشتهاند، اما همه فهمهای متفاوت از انقلاب فرانسه در اصل فرانسوی است، اگرچه برخی از تاریخنویسان انگلیسی و آمریکایی توانستهاند با مطالعه اسناد و نظریههای جدید پرتویی بر برخی زوایای انقلاب فرانسه بیفکنند. اما انقلاب فرانسه را به طور عمده فرانسویها توضیح دادهاند. درباره مشروطیت ایران نیز برخی از ایرانشناسان چیزهایی نوشتهاند، اما هیچ یک از آنان به پای آدمیت نرسیدهاند. مناقشه من با آدمیت نیز از این دیدگاه است، یعنی فهم مشروطیت ایران مشکل ماست، نه نیکی کدی آمریکایی یا میس لمبتن کارمند سفارت انگلستان در تهران.
تاریخ ایران در چند مقاله نمیگنجد
من درست نمیفهمم که کسی که تخصصی در جامعهشناسی ایران چهار، پنج دهه اخیر دارد، با چه جرأتی درباره دوره پیچیدهای مثل سلجوقیان یا صفویان اظهارنظر میکند و ادعا میکند که تاریخ ایران را فلان طور نمیشود نوشت. اگر منظورمان از تاریخ ایران آغاز فعالیت چریکهای فدایی یا فلان و بهمان باشد، بدیهی است با کمی جامعهشناسی سطحی و اندکی رورتی ـ اگر کم آمد با چاشنی اندکی والتسر هضم نشده ـ میتوان بالاخره چند مقاله درباره آن نوشت. بیدلیل نیست که بیشتر اینگونه کتابها فراهم آمده از چند مقاله هستند. تاریخ ایران اگر بخواهد تاریخ ایران باشد در چند مقاله نمیگنجد. این تاریخ را هم با چند مقاله برای گذار به دموکراسی یا چند سخنرانی درباره غزالی نمیتوان توضیح داد. اینها به درد اتاق فکر در لندن و نیویورک میخورد که نه اتاق است نه فکری در آن وجود دارد. با کمال تاسف سطح علم در این کشور چنان نازل است که همه گمان میکنند با آدمیت «تاریخ مشروطیت» و با عباس اقبال «تاریخ مغول» تمام شده.
به دنبال تسویه حساب با بقایای فکر چریکی هستم
از انقلاب انگلستان نزدیک به دویست و پنجاه سال و از انقلاب آمریکا و فرانسه دویست و بیست سال گذشته است. درباره هر یک از این انقلابات یک کتابخانه وجود دارد. از زمان انقلاب مشروطیت تاکنون میبایست هر سال درباره انقلاب مشروطیت ده کتاب جدید علمی نوشته میشد! تاریخ نظامهای توتالیتر چند بار نوشته شده است؟ این چیزی نیست که فعالان سیاسی علاقه به دانستن آن داشته باشند، مساله روشنفکری فعال سیاسی این است که «بار تاریخ» را از دوش ما بردارد! من بر آنم که به جای اینکه بار تاریخ ایران را ـ که البته سنگینی آن را هم چندان حس نمیکنیم ـ بر زمین بگذاریم، باید با بقایای فکر چریکی تسویه حساب کنیم. اگرچه اندیشه چریکی مرده، اما روح اندیشه چریکی همچنان بر بسیاری از ساحت زندگی ایرانی ـ حتی اگر در نیویورک و سانفرانسیسکو باشد، شاید بهتر باشد بگویم به ویژه اگر در نیویورک و سانفرانسیسکو باشد حکومت میکند. نظریهستیزی هنوز در قلب فکر چریکی احمدزادهها و پرویز پویانها میتپد.
برخی مخاطب خود را دنبال نخود سیاه میفرستند
امیدوارم این حرف موجب سوءتفاهم نشود، اما بیش از پیش فکر میکنم که ارتباط فکری میان داخل و خارج قطع شده است. زبان همدیگر را نمیفهمیم. البته، جواب این حرف این است که فلان آب به آسیاب بهمان میریزد. این حرف را من بسیار شنیدهام، اما آنچه من از این حرف میفهمم این است گوینده چیزی برای گفتن ندارد. توضیح من این است: با «یک نظریه» نمیشود تاریخ ایران را توضیح داد؟ با چند نظریه میتوان توضیح داد؟ آن نظریهها کجا هستند؟ ایرادهای آن «یک نظریه» کجاست؟ نظریه اگر نظریه باشد، «یک نظریه» است. اگر آن «یک نظریه» ایرادی داشته باشد، باید توضیح داد، در این صورت همان «یک نظریه» به تدریج پیچیدهتر و برای توضیح «موضوعی» که نظریه میخواهد توضیح دهد، دقت بیشتری پیدا میشود. وانگهی، کسی میتواند بگوید از نقطه «الف» به نقطه «ب» یک راه وجود ندارد، که دیگر راه را رفته و شناخته باشد وگرنه اینکه بگویم تاریخ ایران را نمیتوان با «یک نظریه» توضیح داد فرستادن ایجاد توهم علم است برای خود و فرستادن خوانندگان دنبال نخود سیاه!
آن مرحوم هم بدجوری چریک بود!
توسعه تنها با جنبش اجتماعی به دست نمیآید. انسان دارای عقل عقلایی ـ به قول ماکس وبر ـ مبتنی بر تلقی خاصی از انسان به عنوان فرد و عامل تولید و... است. انسان ایرانی عقل عقلایی جمعی پیدا نکرده، به جای تخصیص عقلایی منابع، منابع را به طور بیسابقهای تلف میکند. نرخ مصرفی که حتی در آمار دولتی آمده گواه است. توسعه اروپا بعدی نظری هم داشته، همچنان که دوره نوزایش یا عصر زرین تاریخ ایران مبتنی بر دریافتی از خرد بوده؛ ابنسینا، مسکویه، خوارزمی، زکریای رازی و فردوسی نمایندگان چنین خردی بودهاند، دورهای که با غزالی به پایان رسیده. فکر چریکی ـ اعم از عرفی یا دینی ـ با این خردگرایی موافق نیست. شریعتی که «جنبش» را بر «نهاد» ترجیح میداد و تبدیل «اسلام جنبش»، که از خیالات او ناشی میشد، به «اسلام نهاد» و ابنسینا را مایه انحطاط تمدن اسلامی میدانست، بیشباهت به جنبشستایی میرسپاسی نبود. آن مرحوم هم بدجوری چریک بود!
نظر شما :