خاطره جواد مجابی از مصاحبه ناتمام جلال آلاحمد
به گزارش خبرآنلاین، گزیدهای از اظهارات عنوان شده در این مراسم را به نقل از مهر در ادامه میخوانید: در ابتدای این مراسم غلامرضا امامی، که اجرای این برنامه را نیز برعهده داشت، در سخنانی با اشاره به اینکه در روز قلم باید به سیمین آلقلم بیشتر از سایر جنبهها و موضوعات توجه نشان داد، اظهار داشت: دانشور برای من همیشه مظهر جمال بوده است. از همان روزی که با این خانه آشنا شدم، او برایم مظهر جمال بود و همنام با همسرش، مظهر جلال.
- دانشور در طول حیاتش چهار فصل زندگی را تجربه کرد؛ در بهاران زاده شد و در زمستان درگذشت. در عنفوان بهار با جلال پیوند مهر بست و تا آخر عمر نیز حلقه ازدواجش را از دست بیرون نیاورد. در پختگی تابستان عمرش، زیباترین شاهکار ادبیاش «سووشون» را خلق کرد و با آن درخشید.
- پس از آنکه پاییز به زندگی او سر زد و جلال را از دست داد، گویی شوق بهاران از زندگی او رفت. اما با این حال نیز دانشور دست از نوشتن بر نداشت و قصههای کوتاهی را خلق کرد. من امروز شهادت میدهم که او تا پایان عمر خود حافظه عجیبش را حفظ کرد و همه چیز را به یاد داشت.
این نویسنده و مترجم آثار ادبی افزود: در زندگی او خاطرات زیادی وجود دارد که امید دارم بتوانم روزی در دو کتاب «سیمین آلقلم» و «غروب سیمین» ـ البته اگر خدا خواست و بندگان خدا گذاشتند ـ منتشر کنم. با این حال او در تمام زندگیاش تنها خودش بود، دکان دونبش باز نکرد و حرمت آلقلم را پاس داشت و تنها سخن از صدق زد.
- «بیسرو سیمین» ابتدا قرار بود در قالب یک فیلم مستند ساخته شود که امکان آن ایجاد نشد و امروز که به صورت کتابی منتشر شده است، خوشحالم که در آن زنان بیش از مردان حرف زدهاند و حق هم همین بود چون دیگر زمان آن گذشته است که مردان از زبان زنان بنویسند.
- امیدوارم این اجازه داده شود تا این منزل به موزهای مبدل شود تا اهالی قلم بتوانند به صورت هفتگی در آن گردهم آیند و راهش را ادامه دهند.
جواد مجابی شاعر و نویسنده دیگر سخنران این مراسم بود.
- جلال و سیمین همیشه با هم در مجامع فرهنگی ظاهر میشدند. با وجود اینکه در جامعه روشنفکری آن زمان چنین رسمی وجود نداشت اما آن دو برخلاف سنت، همیشه با هم روزهای دوشنبه به کافه فیروز میآمدند و این به معنی شان و منزلتی بود که آلاحمد برای همسرش قائل بود. آن موقع من در روزنامه اطلاعات کار میکردم اما به خاطر وابستگی آن به دولت تا یک سال با اسم مستعار در آن مطلب مینوشتم. روزی به آلاحمد گفتم که این گونه کار کردن اذیتم میکند و از سویی کار مطبوعاتی را دوست دارم و نمیدانم و چه کار باید بکنم؟ او به من گفت: مهم نیست در کجا کار میکنی. مهم این است که چقدر میتوانی درست حرف بزنی. تا زمانی که توانستی درست حرف بزنی، کارت را رها نکن.
- وقتی آلاحمد کتاب نفرین زمین را منتشر کرد، سردبیر روزنامه (اطلاعات) از من خواست با او مصاحبهای داشته باشم چون جلال تا آن روز اصلا تن به مصاحبه نمیداد. من به او گفتم که شما مصاحبه او را منتشر نخواهید کرد اما به هر شکل به این کار مجبور شدم. آلاحمد را در کافه فیروز پیدا کردم. یادم هست که عادت داشت به شدت بر کار شاگردانش نظارت کند و آن روز هم با دقت مشغول بررسی آثار آنها بود. به او ماجرا را گفتم و پذیرفت. با همراهی محمدعلی سپانلو مصاحبه شروع شد و رفته رفته تعدادی دیگری نیز به ما افزوده شدند و بحث به موضوعات سیاسی کشید. آلاحمد با صدای بلند شروع به انتقاد از حکومت کرد و گفت: میخواهند تا سال ۲۰۰۰ در این مملکت تعداد دهات را از ۱۰ هزار به ۲ هزار برسانند و این قتلعام بزرگ سنتهای ایرانی است... ناگهان دانشور بلند شد و با بغض گفت: او را رها کنید. چرا وادارش میکنید چنین حرفهایی را در جمع عمومی بزند؟ به صلاحش نیست. و گفتوگو قطع شد. من البته متن مصاحبه را به روزنامه بردم و همان طور که فکر میکردم از چاپ آن سر باز زدند و بعدها در سال ۵۶ آن را در نشریه چاپار منتشر کردم.
- آلاحمد یک روشنفکر شجاع از طبقه متوسط بود که هیچ گاه ذهن انقلابیاش را از دست نداد. او میگفت من در این مملکت زندگی میکنم و ملیت آن را دارم پس به همه چیزش کار دارم. به نظر من دانشور ارزش ادبی ماندگارتری نسبت به آلاحمد به دست آورد و آثارش در میان مردم و روشنفکران بیشتر ماندگار شد.
در ادامه این مراسم نوبت سخنرانی به محمد بقایی ماکان رسید.
- یادم هست در دوران لیسانس در دانشگاه تهران او را میدیدم که مانند مادری با دانشجویانش صحبت کرد تا جایی که من برای بار نخست فکر کردم او خودش نیز دانشجوست. بار دیگر او را در راهروهای رادیو در میدان ارگ دیدم که روی زمین نشسته است. خواستم برای او صندلی بیاورم که گفت «همه ما از خاکیم و باید به آن بازگردیم» بارها در مسیر شمیران او را میدیدم که در صف اتوبوس ایستاده است. من اصلاً فکر نمیکردم که چنین اخلاقی داشته باشد و در نتیجه همین رفتارهایش بود که به این نتیجه رسیدم که او بانویی است که دوست دارد با مردم باشد و بعدها همین موضوع را در آثارش نیز دیدم.
- به اعتقاد من کتاب «سووشون» به تنهایی میتوانست از او یک چهره ادبی بسازد همچنان که اگر دهخدا تنها خالق «چرند و پرند» بود، امروز همان جایگاه سابقش را داشت. «سووشون» به اعتقاد من چنان تاثیری بر مخاطبش دارد که کتاب «گفتار در روش» دکارت دارد که تنها ۸۰ صفحه است. اصلاً دکارت به خاطر آن کتاب است که دکارت شده است.
نظر شما :