گزارش حاج سیدجوادی از کشتار مردم نجفآباد
در پی این وقایع چند تن از حقوقدانان و نمایندگان نهادهای حقوق بشری روز ۲۵ آذرماه در سفری چندساعته به نجفآباد، طی بررسیهای جامع خود، گزارشی از ابعاد این حادثه تهیه کردند. آنچه در پی میآید متن این گزارش به قلم مرحوم دکتر احمد صدر حاج سیدجوادی است که «تاریخ ایرانی» پس از ۳۵ سال، به مناسبت چهلمین روز درگذشت ایشان منتشر میکند:
***
گزارش احمد صدر حاج سیدجوادی از کشتار مردم نجفآباد
صورتجلسه
روز ۲۵ آذر ماه ۱۳۵۷ اشخاص ذیل:
۱) دکتر محمدتقی دامغانی وکیل دادگستری و عضو هیات مدیره کانون وکلا به عنوان نماینده جمعیت حقوقدانان ایران،
۲) احمد صدر حاج سیدجوادی وکیل دادگستری و میرشمس شهشهانی معاون یک دادسرای استان مرکز، نمایندگان جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر،
۳) کاظم کاشف معاون اداره بازرسی کل کشور، مامور مخصوص وزارت دادگستری، نماینده کانون وکلای دادگستری در شهر نجفآباد اصفهان حاضر شدند و با بررسی و ملاحظه نتایج وقایع مؤلمه و موحشهای که در روزهای ۲۱ و ۲۲ و ۲۳ آذر در آن شهر به وقوع پیوسته است، نتیجه بررسیها و مشاهدات خود را بشرح ذیل اعلام میدارند:
این گروه ساعت ۹ صبح با هواپیما عازم اصفهان شد در حالی که یکی از ساکنان نجفآباد (آقای محمد انتظاری صاحب یک کارخانه سنگبری که منزلش توسط عوامل حادثه طعمه حریق شده بود) گروه را همراهی میکرد. از فرودگاه اصفهان مستقیما عازم نجفآباد شدیم. آقای محمد انتظاری از بیم جان در اصفهان ماندگار شد و گروه را به نجفآباد همراهی نکرد، دو تن از جوانان نجفآباد ما را به آن شهر بردند در حالی که این دو نفر نیز در نزدیکی دادگاه نجفآباد ما را ترک کردند. این دو نفر نیز بیم داشتند که مامورین شهربانی آنها را بازداشت نمایند و به علت نزدیکی محل استقرار دادگاه بخش مستقل نجفآباد با محل شهربانی ما را در پانصد متری دادگاه ترک نمودند. هیات ما به طرف دادگاه رفت، دقالباب کرد، با آنکه روز شنبه بود و ما در ساعت ده ممیز پنج دهم صبح به نجفآباد رسیده بودیم، معهذا درب دادگاه بسته بود، و کسانی که داخل ساختمان بودند مادام که از هویت ما اطمینان حاصل نکردند درب را باز ننمودند و این در بدایت امر برای ما اعجابانگیز بود ولی بعدا که شهر را دیدیم و ماوقع را دریافتیم معلوممان شد که این احتیاط بیجهت نبوده است. معلوم شد که قضات و کارمندان دادگاه از ترس حمله و هجوم مامورین به داخل دادگاه در را بستهاند. رئیس دادگاه ـ دادرسی علیالبدل ـ رئیس ثبت و همه کارکنان اداری دادگاه بخش نجفآباد در حالتی از بیم و هراس به سر میبردند و به همین دلیل است که در واقع در این عمارت متحصن شده و درب آن را محکم بستهاند.
پس از ورود به دادگاه و آشنایی با آقای نیلیپور رئیس و آقای خبره دادرس علیالبدل دادگاه مزبور، آقای کاشف راجع به وصول شکایت از طرف مردم راجع به وقایع اخیر و تشکیل پرونده استفسار نمودند. جواب این بود که اهالی از ترس تعقیب و توقیف مامورین قادر به حضور در دادگاه و بیان شکایت نیستند و افزودند که صبح روز پنجشنبه ۲۳ آذر آقای سرگرد ذوالفقاری رئیس شهربانی نجفآباد به وسیله تلفن آقای رئیس دادگاه و آقای دادرس علیالبدل را مورد هتاکی و فحاشی و الفاظ بسیار رکیک ناموسی قرار داده و آنها را تهدید به مرگ مینماید. و اضافه شد که رئیس شهربانی مذکور از همان روز ۲۵.۹.۵۷ تعویض شده است و امور شهربانی به آقای سرگرد حسنزاده که برای تحویل شهربانی روز ۲۱.۹.۵۷ به نجفآباد رسیده بود تفویض گردیده است. آقای رئیس دادگاه پرونده قتل دختری ۹ ساله و جوانی ۱۹ ساله را که در وقایع هفتههای قبل نجفآباد به دست مامورین به قتل رسیده بودند و بدون انجام تشریفات قانونی دفن شده بودند در اختیار آقای کاشف قرار دادند که مورد مطالعه ایشان قرار گرفت. آقای رئیس دادگاه سپس شمهای از وقایع را نقل و به عنوان شاهد مثال آقای حسین صافی حسابدار دادگاه را معرفی کرد، آقای صافی که حاضر بود، لخت شده و تن مجروح خود را ارائه داد. آقای حسین صافی گفت که خانه مرا خراب کردهاند و مغازهای را که ملک من بوده است و به عنوان مطب، آقای دکتر غلامعلی سلیمی از آن استفاده میکند تخریب کردهاند. از دو محل مذکور بازدید به عمل آمد و صدق گفتاری وی کاملا روشن شد. در منزل او مقداری اثاثالبیت از بین رفته و آثار تیراندازی نیز به چشم میخورد. بنا به اظهار آقای حسین صافی حادثه از عصر روز سهشنبه ۲۱ آذر (روز بعد از عاشورا) شروع شده است. آنچه بر او گذشته این است که از حدود ساعت ۸ بعدازظهر عدهای ملبس به لباس شهربانی و با اسلحه او را از خانهاش بیرون کشیده و با قنداق تفنگ مضروب میکنند و در داخل خانه او شیشهها را میشکنند و بیش از پنجاه تیر شلیک میکنند. آقای صافی اظهار میداشت که شخص رئیس شهربانی در خیابان قدم میزد و به مهاجمین دستور میداد و مهاجمین همه از افراد شهربانی بودند و وقتی که پرسیدم چرا مرا میزنند، گفتند عکس آقای خمینی داخل کشوی میز تو در اداره کشف شده است. حاضران در دادگاه هر یک شمهای از حوادث سهروزه را نقل میکردند و از تعداد کثیر کشتگان و زخمیها و تعداد خانهها و مغازههای غارت شده و سوخته شده مطالبی بیان میداشتند که ممکن بود حمل بر اغراق شود ولی پس از آن که شهر را بازدید کردیم و آثار این وحشت بزرگ را دیدیم، مذعن شدیم که «شنیدن کی بود مانند دیدن». برای بازرسی از منازل و مغازهها اعضای گروه با دو ماشین و با هدایت آقای صافی به داخل شهر عزیمت نمودیم.
بخشی از مشاهدات
از خیابان شاه به طرف میدان مرکزی شهر (میدان باغ ملی) روانه شدیم، در طول مسیر ما اکثر مغازهها تخریب شده بود. یعنی درب و شیشههای آنها شکسته بود و جا به جا مغازههای آتشزده شده دیده میشد. هر چه به طرف میدان مرکزی نزدیکتر میشدیم این حالت شدیدتر میشد، یک داروخانه بزرگ در ضلع تقاطع میدان مرکزی با این خیابان به کلی سوخته بود. شهر نجفآباد دارای چهار داروخانه بوده است که اکنون دو داروخانه اصلی آن که متعلق به آقایان دکتر مرتضی صابری و دکتر نعمتالله ایزدی بوده کاملا نابوده شده است و به همین علت بنابر اظهار اهالی و تحقیقات انجام شده کمبود دارو با توجه به تعداد مریض و زخمیها شدیداً احساس میشود. سراغ آقای دکتر ایزدی گرفته شد ـ اهالی اظهار داشتند که وی در بیمارستان شهربانی اصفهان بازداشت است و مجروح نیز میباشد، زیرا وی شدیداً مضروب شده است.
توی میدان چندین مغازه بزرگ را غارت کرده و سوزانده بودند، به طور نمونه از فروشگاههای زیر بازدید کردیم: فروشگاه قصر درخشان که پر از وسایل خانگی بوده است در میدان باغ ملی، تمام آن سوخته است، اموال داخل مغازه که باقیمانده است اعم از یخچال، اجاق گاز و لوازم الکتریکی دیگر، ساعت، چرخ خیاطی به پارهآهنهای سوخته تبدیل شده، مدارک و اسناد همه سوخته بود. صاحب این مغازه محمود معین است که خودش متواری است و پسرش حاضر بود. او اظهار میداشت که در حدود دو میلیون تومان مدارک مربوط به فروش قسطی اجناس و در حدود پانصد هزار تومان جنس موجود در مغازه سوخته است. فروشگاه آقای غلامرضا سیروس که در همین میدان باغ ملی قرار دارد و یک فروشگاه سه طبقه بوده است، تمام اجناس آن در حریق نابوده شده است. آقای سیروس توضیح میداد که هشتصد و پنجاه چراغ خوراکپزی کوچک نفتی، سیصد سماور، پانصد پلوپز و چهارصد چرخ خیاطی و بسیاری اجناس دیگر در این مغازۀ پر از مالالتجاره بوده است که کاملاً بر اثر آتشسوزی نابود شده بود. آقای سیروس توضیح میداد که علاوه بر مقادیر زیادی سفته و برات حدود بیست و یک هزار و پانصد تومان وجه نقد نیز در داخل مغازه بوده که سوخته است. فروشگاه آقای جواد مردانی در ابتدای خیابانی که به میدان باغ منتهی میشود و مشهور به بازار است و در عقب این فروشگاه انبار سرباز بزرگی که انباشته از مالالتجاره بوده قرار دارد، غارت و سپس سوزانده شده، یخچالهای بزرگ سوخته شده، لاشه تعداد زیادی چرخهای خیاطی، اجاق گاز و لوازم خانگی الکتریکی دیگر که سوخته شده دیده میشد. بر در و دیوار این فروشگاه آثار گلوله به چشم میخورد. آقای مردانی اظهار داشت که هفتاد عدد یخچال (آمان) که هر دانهای دوازده هزار تومان ارزش داشته در انبار فروشگاه وجود داشته، به علاوه دویست عدد چرخ خیاطی، دویست و پنجاه عدد دیگ زودپز. آقای مردانی یک دیگ زودپز را نشان داد که در اثر حرارت حاصله از مواد آتشزا ذوب شده بود، او میگفت این دیگها برای مقاومت در برابر حرارتهای شدید ساخته شده و فلز آنها فقط در حرارتهای فوقالعاده بالا ممکن است ذوب شود و به عنوان سئوال میگفت این چه ماده ﺁتشزایی است و چه دستگاهی در اختیار این گروه گذارده شده که چنین اثری داشته است که فلز دیگ زودپز را ذوب نموده است.
یک مغازه قنادی بزرگ به کلی سوخته بود و هنوز از دهانههای آن دود خارج میشد (قنادی طلوع) متعلق به آقای محمدجعفر معین. این مغازهها در منطقه مرکزی شهر و در حوالی بازار به عنوان نمونه به ما ارائه گردید. در نقاط دور از مرکز شهر آثار آتشسوزیها و غارتها دیده میشد. در یک خیابان دیگر که به بیمارستان شیر و خورشید منتهی میشد، فروشگاه آریا که فروشنده موتورسیکلت بوده است غارت شده و اموال آن را غارتیها بردهاند، روبروی این فروشگاه یک فروشگاه بزرگ پوشاک بود که غارت شده است. در این هنگام عده زیادی از مردم شهر در میدان ازدحام کرده بودند و درباره حادثه چنین اظهار میداشتند: دو نفر از جوانان محل میگفتند که یکی از افسران مهاجم در بلندگو فریاد میزد که: «ما این شهر را به خاک و خون میکشیم و میرویم» و سپس کلمات رکیک دیگری خطاب به اهالی نجفآباد ابراز میداشتند و بنابر گفته حضار، اکثراً «ملبس به لباس خدمت» (سبز رنگ) و یا اونیفورم شهربانی بودند و بسیار از آنها از همان کادر محلی شهربانی نجفآباد آمده بودند. در این میان مرد مسنی میگفت که: «نبیاللهی پاسبان یکی را که میکشت، اسلحه خود را میبوسید ـ سر همین چهارراه ...» رانندهای به نام فنایی اظهار میداشت که با ماشین شورلت، شخصی را که تیر خورده بود برای درمان بردم. اکنون ماشین را مامورین نگه داشتهاند و آن را خراب کردهاند و تحویل نمیدهند و گفتهاند شخص تیر خورده را تحویل دهید تا ماشین را بدهیم. برای نمونه چند خانه آتشزده را بازدید کردیم، در کوچههایی که با مرکز شهر فاصله زیادی دارد و خانههایی که در نقاط مختلف پراکنده است و معلوم است که از پیش شناسایی و نشانی آنها به دقت در اختیار مجریان برنامه گذارده شده بود، آتش گرفته است. روبروی منزل آقای دکتر ایزدی منزل برادر ایشان آقای آقاشیخ عباس ایزدی که روحانی مورد احترام مردم نجفﺁباد میباشد، سوزانده شده و اموال داخل خانهها تخریب و یا غارت شده است. اندکی دورتر منزل شیخ غلامحسین ایزدی سوزانده شده است.
چند خیابان دورتر منزل آقای دکتر ابوترابی جراح نجفآباد واقع در خیابان لشگری کوی قصر بازدید شد، به طوری که میگفتند گناه آقای دکتر ابوترابی این بوده است که مجروحان حوادث را در منزل خود بستری میکرده و آنها را با دلسوزی طبیبانه معالجه میکرده است، علامت تیراندازی به در منزل و قفل آن برای شکستن و وارد شدن کاملا مشخص بود. تمام درب و پنجرههای این منزل شکسته بود، فرشها سوخته بودند و مبلها را به وسط حیاط ریخته و آتش زده بودند. اموال و اثاثیه داخل ﺁشپزخانه از قبیل یخچال، فر گاز، قفسه آب گرمکن تخریب شده بود. به در و دیوار اطاقهای این منزل آثار گلوله دیده میشد. از اطاقی که آقای دکتر ابوترابی برای بستری کردن مجروحان اختصاص داده بود بازدید به عمل آمد. دو تشک غرق به خون روی زمین بود و تمام اثاثیه اطاق، میز و قفسه دارو و کلیه داروها نابود شده بود. یکی از حضار که خود را شاهد عینی معرفی میکرد اظهار داشت که تعدادی در حدود هشت نفر زخمی در این مکان معالجه میشدند که چند نفر باقیمانده قبل از هجوم مامورین به محل دیگری منتقل شده بودند. داخل یک اطاق یک کرسی بود و روی آن سینی مخصوص که معمولا روی کرسی میگذارند. این سینی در اثر اصابت گلوله سوراخ شده بود، گفته شد که خانم و فرزندان دکتر ابوترابی هنگام هجوم ماموران تخریب همراه با میهمانی که داشتهاند اطراف این کرسی نشسته بودند و تیراندازی داخل این اطاق و به روی کرسی بدین منظور بوده است که اگر کسی از جمله خود دکتر ابوترابی زیر کرسی پنهان شده باشد کشته شود. آقای دکتر ابوترابی شخصا حاضر نبودند و برای رسیدگی به مجروحان به بیمارستان رفته بودند و گفته شد که از بیم جان فراری است. گفته شد دو قطعه فرش و سایر وسایل زندگی به آتش کشیده شده است که آثار آن در میان حیاط منزل کاملا هویدا بود و بخش کوچکی از فرشها که نسوخته بود کاملا مشاهده میشد، تنها چیز سالم در منزل سقف و دیوار و چند درخت در حیاط منزل بود.
گفته شد آقای دکتر اسدالله کارشناس استادیار گروه ریاضی دانشکده علوم به عنوان میهمان در این منزل بوده است، ایشان از اهالی نجفﺁباد هستند و روز تاسوعا به منزل دکتر ابوترابی وارد میشوند. وقتی که مهاجمین متوجه میهمان مذکور و سمت دانشگاهی وی میشوند وی را شدیداً زیر مشت و لگد مضروب میکنند. یکی از مامورین با سرنیزه بران پای چپ ایشان میزند و با قنداق تفنگ هم به فک پایین و چانه ایشان ضربه وارد میشود که به دندانهای وی آسیبی میرسد و سپس دکتر کارشناس را به طرف درب ورودی پرتاپ میکنند که با برخورد به شیشه درب ورودی دچار جراحات بیشتری میشود. وی بیهوش میشود و پس از رفتن مامورین به منزل پدر خانم خود آقای نیکویی منتقل میگردد و صبح روز بعد او را به تهران میبرند. تعداد مهاجمین را بیش از ده نفر تخمین زدهاند که بنا به گفته پسر خردسال دکتر ابوترابی که در محل حاضر بود و مورد پرسش قرار گرفت دو نفر از آنان ملبس به اونیفورم ارتشی و دارای درجه افسری بودند و بقیه یا لباس افراد پلیس به تن داشتند و یا اینکه با لباس عادی ملبوس بودند ولی همگی مسلح و مجهز حمله کردهاند و چند نفر از شخصیپوشها چوبدستی هم حمل میکردند. وی اضافه میکند که شخصی هم بلندگو به دست داشت، داخل کوچه خارج از منزل ایستاده بود و کلماتی را که برای او نامفهوم بوده است ادا میکرد، ولی یکی از اهالی میگفت که در بلندگو گفته شده است که به فرمان شاهنشاه آریامهر پنج هزار نفر از افراد نیروهای مسلح مامور این امورند و خمینی بهتر است برای اصلاح بیاید. همچنین مطالبی رکیک و خلاف عفت و ناموس عمومی بیان میگردیده و به اهالی خطاب «بیشرف» میشده است و نیز به آنها گوشزد شده است که باید بین «دین و امنیت» یکی را انتخاب کنند.
به راستی قلم از بیان شرح مشاهدات عاجز است و معلوم نیست چه کلمات و جملاتی میتواند بیانگر و روشنگر وضع مشهود در این خانه باشند. خلاصه این که از درب خانهها گرفته تا دیوار و پنجرهها کلیه واجد آثار گلولههای متعدد شلیک شده در این دو خانه بود. کلیه فرشها سوخته ومجموع اثاثیه و وسایل زندگانی بدون استثنا شکسته و خرد شده و سوخته بودند، به طوری که یک شیشه و یا درب سالم و یک دانه از لوازم زندگی صحیح و دستنخورده در اینجا دیده نمیشد. همه چیز شکسته و همه چیز به آتش کشیده شده بود. به فاصله دویست متر از منزل آقای دکتر ابوترابی و در انتهای یک کوچه بنبست، شماره ۸۶ کوی قصر منزل آقای حسن رضویان بازدید شد (گفته میشد که آقای رضویان از معتمدان مردم و از فرهنگیان فعال و مجاهد هستند و به این جهت خانه ایشان مطمع نظر غارتیان بوده است). کلیه دربهای داخلی این ساختمان سوخته، لوازم منزل پراکنده و تخریب شده، لحاف و گلیم و انواع رختخواب و سایر وسایل منزل سوخته، درب و دیوارها دودزده است. از ظاهر معلوم بود که صاحب منزل دارای زندگی ساده و محقر بوده است که همهاش سوخته و نابود شده بود. مشارالیه با دو پسر و عروسهای خود در این منزل زندگی میکردند که خانمها همگی در هنگام هجوم مامورین در منزل بودند و یکی از خانمها حامله بود که در یکی از اطاقهای منزل توسط مامورین حبس میشود و پس از به آتش کشیدن منزل، همسر آقای رضویان، بنا بر گفته خودش که در محل حاضر بود، التماس برای خلاصی زن حامله به علت خوف از سوختن مینماید که به تقاضای وی وقعی گذاشته نمیشود، خانم آقای رضویان اضافه میکند که: «تعداد مهاجمین هشت نفر بودند و تا میتوانستند تیراندازی کردند و گلوله زدند که محل برخورد گلولهها به دیوار مشخص بود.» وی اضافه میکرد که اثاثالبیت را با ریختن نفت آتش زدند که آثار آن در کف حیاط پیدا بود. همه جا لحاف و وسایل سوخته و پنج دهم سوخته به چشم میخورد. عروس دیگر آقای رضویان که خانم جوانی است ۲۳ ساله، به اتهام شرکت در پیادهروی روزهای عاشورا و تاسوعا شدیداً فیالمجلس توسط مامورین مضروب میشود و مهاجمین که اکثراً ملبس به لباس سربازی بودهاند (به غیر از یک نفر که شخصیپوش بوده ـ بنا به اظهار خانم رضویان) همگی مسلح حمله کردهاند و مبادرت به بیان الفاظ رکیک مینمایند. مراتب مورد تایید همسایگان که با شنیدن صدا متوجه جریان میشوند و به محل نزدیک شده بودند نیز میباشد. منزل آقای نمازی، کارگری که شغلش تهیه عسل و پرورش زنبور عسل است، تخریب و آتش زده شده نیز بازدید شد. وضع آن نیز مشابه منزل آقای رضویان بود (گفته شد که آقای نمازی سخنوری شایسته است که در تظاهرات مردم فعالانه شرکت میکرده است و بدین گناه معاقب است). مردمی که در کوی قصر حاضر بودند از نداشتن امنیت اظهار نگرانی شدید مینمودند و در جواب این سوال آقای متیندفتری که چرا به عدلیه شکایت نکردهاند گفته شد که کسی جرات نزدیک شدن به آنجا را ندارد و به هر حال چه بهرهای و فایدهای برده خواهد شد و اظهار یأس شدید نسبت به قدرت عدلیه مینمودند و ناامنی شهر را ناشی از اقدامات رئیس شهربانی سرگرد ذوالفقاری و افسر دیگری به نام جمشیدیان و سایر مامورین میدانستند.
سپس از هنرستان فنی پاسارگاد که در باغ نسبتاً بزرگی در نجفﺁباد قرار دارد و مجتمعی است از ساختمانهای اداری و آموزشی و خانههای سازمانی بازدید به عمل آمد. آقای مهندس علی ناظمی رئیس هنرستان و آقای مهندس غلامعلی وهابی معاون هنرستان در خانههای سازمانی ساکن بودهاند که مورد تهاجم مامورین قرار گرفته است. منزل آقای وهابی کلاً دچار آتشسوزی شده که خسارت فراوانی برای ایشان به جای گذاشته است، لکن خسارات ناشی از آتشسوزی در منزل آقای ناظمی بدان شدت نمیباشد. لکن بنا بر روایتی آقای مهندس ناظمی مضروب شده است. پس از بازدید این نمونههای برقراری نظم و اجرای انضباط در نجفآباد به شهرک یزدان، شهری که در سه کیلومتری نجفآباد قرار دارد و یک شهرک نوساز میباشد رفتیم. این شهرک به وسیله مردی به نام حاج علی مهدیه بنیاد و به ترتیبی که در اطراف تهران معمول بوده اراضی آن تقسیمبندی و برای خانهسازی به مردم فروخته شده، در این شهرک کارهای عمرانی وسیعی انجام گرفته و تعدادی خانه هم حاج علی مهدیه شخصا ساخته و فروخته است، این شهرک نیز از دستبرد غارتیان مامور به «برقراری انضباط و گوشمالی دادن خائنین» در امان نمانده است. در میدان مرکزی این شهرک در زاویه جنوب شرقی، منزل بزرگ حاج علی مهدیه بوده است، این منزل را آتش زدهاند، تمام اموال داخل آن را غارت کرده و برده و یا سوزانده و یا تخریب کردهاند. یک درب سالم، یک شیشه نشکسته، یک قالی نسوخته و پاره نشده در این خانه دیده نمیشود و حتی سنگهای لب ایوان منزل از تعرض مصون نمانده است. به طوری که میگفتند گناه حاج علی مهدیه آن بوده که در روز تاسوعا در میدان مرکزی شهر حاضر شده و با مردم نجفﺁباد اعلام همبستگی کرده و در راهپیمایی مسالمتﺁمیز آنان شرکت نموده است. دیوارهای اطاقهای این خانه که در اثر آتشسوزی سیاه شده بود محل مناسبی بوده است برای نوشتن شعار که چون با انگشت روی آنها کشیدهاند شعارهای به رنگ سفید در متن سیاه و دودزده اطاقها خودنمایی میکند. این شعارها در اطاقها به چشم میخورد: «جاوید شاه ـ مرگ بر دشمنان شاه ـ زندهباد شاهنشاه آریامهر ـ زندهباد ما که خانه را آتش زدیم.» روبروی این خانه در زاویه شمال شرقی میدان، منزل آقای غلامعباس آخوندی است که متصدی آب و برق شهرک یزدانشهر بوده است، منزل او نیز چونان منزل حاج علی مهدیه تخریب و سوخته شده است. در کنار منزل آقای مهدیه و منزل آقای غلامعباس آخوندی دو باب مغازه بزرگ متعلق به آقای مهدیه وجود داشت که دفتر کار ایشان بوده است، تمام اموال داخل آنها غارت شده، اسناد و مدارک ملکی به آتش کشیده شده است و در سراسر خیابان اصلی شهرک کمتر مغازهای دیده شد که به نحوی از حمله مصون مانده باشد. در ضلع جنوب غربی میدان مرکزی یزدانشهر مسجد بزرگی واقع است. در شبستان این مسجد در حدود سی عدد یخچال و پنجاه عدد اجاق خوراکپزی گازی وجود داشت، اینها از اموال غارت شدهای بود که از فروشگاه پورعزیزی غارتیان برده بودند، پورعزیزی که فروشگاهش در مرکز شهر میباشد، حاضر بود و توضیح داد که دویست و پنجاه یخچال و تعدادی چراغ خوراکپزی غارتیان از فروشگاه من برده و هنگامی که عصر با کامیونها به طرف دهات میرفته و این اشیاء را میبردهاند، مردم یزدانشهر جلوی آنها را گرفته و این مقدار که در این مسجد جمع شده از آنان بازستاندهاند. بنابر گفته کسانی که در یزدانشهر اجتماع کرده بودند، مهاجمین گفته بودند که «شما دو روز پیادهروی کردید و ما هم میل داریم دو روز به شما کمک کنیم» و اسامی پاسبانهای مهاجم را که هنگام هجوم مورد شناسایی آنان قرار گرفته بود، بدین شرح بیان میکردند: کاظمی ربیعیان ـ دو نفر به اسامی نوری ـ جمشیدیان که به عنوان راهنمای کماندوهایی که از اصفهان آمده بودند عمل میکردند و در آتشسوزیها شرکت داشتهاند. رویهم رفته خانههایی متعلق به آقایان احمد موحدی و احمد آخوندی و احمد مهدیه و حاج علی مهدیه و رضا مهدیه و دو نفر قبلی در یزدانشهر غارت و سوخته شده است.
کشته و مجروحین
یکی از شهود حاضر در یزدانشهر نقل میکرد که برای فرار از هجوم، قصد حرکت را داشتند که مهاجمین سر میرسند و بچه دایی وی به نام محمدعلی سلیمانی به ضرب گلوله پاسبان ربیعی کشته میشود. مقتول کارمند ذوبآهن و در سن ۲۳ سالگی سرپرست یک خانواده هفت نفری بوده است. آقای مصیب صافی که مورد مصاحبه قرار گرفته اظهار داشت که «من در چهار آبان بودم در نجفآباد. مامورین مشغول تخریب بوده و عدهای هم که به همراه داشتند از عقب غارت میکردند. من همراه با عدهای در تنگنا قرار گرفتیم، به پشتبام پناه بردیم. پاسبانها همه کسانی را که بر بام بودند به رگبار گلوله گرفته و با وجودی که دستهای خود را به علامت تسلیم بالا گرفته بودند، از کشتار دریغ نکردند. این واقعه روی بام پمپ بنزین مغازه فروزان انجام گرفت. شش نفر جلوی چشم من که دستها را بالا گرفته بودند، کشته شدند.» با ملاحظه صورت آقای صافی مشاهده شد گلوله از یک طرف صورت مشارالیه به دهان وارد و از سمت دیگر خارج شده است. در دو محل آثار بخیه هویدا بود و صورت وی شدیداً ملتهب و متورم به نظر میرسید. وی از نبودن آنتیبیوتیک به علت از بین رفتن داروخانهها ابراز ناراحتی میکرد. به دیدار بیمارستان شیر و خورشید رفتیم، پزشکان این بیمارستان آقای دکتر وکیلی رئیس، آقای دکتر حسینینسب پزشک و چند تن دیگر حاضر بودند، آنها از وحشتی که روزهای ۲۱ و ۲۲ و ۲۳ آن شهر را در خود فرو برده بود سخن گفتند، آنها از ذکر تعداد واقعی مجروحان که به بیمارستان آورده شده اظهار عجز میکردند، وقتی که از آقای دکتر وکیلی سئوال شد که مگر بیمارستان دفتری برای ثبت نام مراجعان ندارد، ایشان گفت که در آن روزها ما مانند کسانی که در جبهه جنگ خدمت میکنند بودیم و همه کوشش ما نجات مجروحان بود و توجهی به ثبتنام و آماربرداری نداشتیم، یکی از پزشکان (دکتر حسینینسب) اظهار میداشت از هول حادثه بیهوش شده است. او میگفت که در ساعات خدمت او در یک روز (هشت ساعت کار او) تعداد ده نفر از مجروحان حادثه فوت کردهاند، از جمله پسربچهای ده ساله که گلوله به پیشانیاش خورده بود و از پشت سر خارج شده بود. او میگفت که در همین مدت بیش از پنجاه مجروح را زخمبندی کرده است.
آقای یدالله شهبازی تکنیسین متصدی بانک خون بیمارستان اظهار داشت که ماموران از مراجعه مردم برای دادن خون جلوگیری میکردند و در گرماگرم آوردن مجروحان شخصی وارد بیمارستان شده و مرا تهدید میکرد که از داوطلبان خون نگیرم، وقتی که از او پرسیدم چه کاره هستی و از کجا دستور آوردهای، دامن کت خود را به کناری زد و دو عدد اسلحه کمری به من نشان داد و گفت اینها دستور دادهاند. آقای یدالله شهبازی میگفت ما از مردم محرمانه و در یک اطاق مخفی خون میگرفتیم، وقتی که همین مامور شخصی را پیدا کرد که مشغول خون دادن بود با پوتین آنقدر لگد به او زد که از سر و صورتش خون جاری شد. آقای یدالله شهبازی گفت که یکی از دهندگان خون که برای تشویق دیگران به دادن خون نیز فعالیت میکرده، موقع خروج از بیمارستان با اعتراض ماموران غارت و کشتار مواجه شد و در جلوی بیمارستان به ضرب گلوله اسلحه کمری مقتول گردید (نام او مهدی اسمعیلیان است). به علاوه شخص دیگری هم که جزو مراجعین بیمارستان بوده و ظاهراً موتوری روبروی بیمارستان است در محوطه بیمارستان مورد اصابت گلوله به پایش قرار میگیرد. ضمناً یکی از اطباء توضیح داد که راننده آمبولانس بیمارستان آقای بیژن قائنی نیز مورد اصابت گلوله در ریه چپ قرار گرفته است و در بیمارستان ثریا اصفهان بستری است. آقای دکتر وکیلی رئیس بیمارستان توضیح داد که خانم توران موحدی مدیره داخلی بیمارستان که برای کمک به مردم و جمعﺁوری مجروحان با آمبولانس به داخل شهر رفته و در گیر و دار واقعه برای نجات جان مردم کوشش کرده و تعدادی از مجروحان را به بیمارستان حمل کرده است، از روز پنجشنبه ۲۳ آذر توسط ماموران شهربانی نجفﺁباد بازداشت شده و هم اکنون که ۲۴ ساعت میگذرد در بازداشت میباشد (جالب اینجا است که فقط در یک مسیر ده نفر مجروح جمعآوری و به بیمارستان آورده شده است). آقای دکتر وکیلی گفت که عدهای از مجروحان را ما به بیمارستان ثریا در اصفهان منتقل کردهایم و بعدا یکی از پزشکان بیمارستان ثریا، تعداد مجروحانی را که در آن بیمارستان بستری هستند، صد و پنجاه نفر اعلام کرد (که از شهر اصفهان و بعضی دیگر از نقاط اطراف اصفهان نیز در بین آنها هستند). مجروحان سرپایی و مجروحانی که به بیمارستان مراجعه نکردهاند نیز فراوان میباشند. آقایان پزشکان بیمارستان از جمله آقای دکتر حسین ثقفی بیان داشتند که باید ترتیبی داده شود که به محیط بیمارستان تجاوز نشود و به کار ما کسی دخالت نکند. سپس از سه نفر کسانی که مورد اصابت گلوله در بیمارستان قرار گرفتند در بخشهای مربوطه دیدن به عمل آمد، از جمله جوانی به نام محسن نیری که گلوله به شکم وی اصابت کرده بود. حادثه موقعی اتفاق افتاده است که وی با دوچرخه از کار مراجعت میکرده. شخص دیگری هم، قسمت نزدیک گردن مورد اصابت قرار گرفته لکن بقیه مجروحین از ترس توقیف توسط مامورین در اسرع اوقات توسط خانوادههای خود از بیمارستان حرکت داده شده بودند.
تعداد کشتهها
سخن آقای دکتر حسینینسب را آوردیم، در ساعت ۵.۲ بعدازظهر آقای دکتر نوریان پزشک معتمد دادگاه که در دادگاه حاضر بود، اظهار داشت سی نفر را من شخصاً جراحی و زخمبندی کردم که سه نفر از آنان در بیمارستان فوت کردهاند. آقایان ناصرقلی روشنایی و حیدرقلی عرشی اسامی مقتولان را تا آنجا که آنان احصاء کرده بودند در اختیار ما گذارده و اظهار داشتند که تا به حال این عده را خود ما کمک کرده و به خاک سپردهایم. نامهایی که این دو نفر کتباً به ما دادند به این شرح است:
۱ـ سید مهدی اسمعیلیان، ۲ـ حسن پورمحمدی، ۳ـ نصرالله صادقپور فرزند حاج حسین، ۴ـ اصغر اناری شاگرد چلوکبابی، ۵ـ مهدی فتاحالمنان، ۶ـ عبدالله طالب، ۷ـ حیدر کاظمی، ۸ـ نصرالله محمدی، ۹ـ حیدر جعفری راننده شهرداری، ۱۰ـ محمدعلی سلیمانی (که در مسجد امام حسن عسگری دفن شده)، ۱۱ـ مشهدی علی مردانی، ۱۲ـ طیبه خوشاوی همسر حاج اسدالله خوشاوی، ۱۳ـ علی کرباسی، ۱۴ـ اسمعیل مردانی، ۱۵ـ مجید پسر حسن اهوازی، ۱۶ـ علی کافی موسوی، ۱۷- قربانعلی حقیقی، ۱۸ـ گمنام، ۱۹ ـ گمنام (و در قریه جلالآباد)، ۲۰ ـ حسین خسروی که در مسجد صفا دفن شده و دو نفر که در مسجد خیابان دانش دفن شدهاند (که به این حساب مقتولانی که با بودن این دو نفر مدفون شدهاند بیست و یک نفر میباشد.)
آقای صدرقلی عرشی اظهار داشت که ۲۳ نفر در قبرستان نجفآباد و سه نفر در علیآباد و پنج الی شش نفر در مساجد نقاط مختلف تدفین شدهاند. وی اضافه کرد که هنوز مردگانی در منازل وجود دارد که از ترس مامورین برای تدفین خارج نکردهاند، آقای مسعود احمدی اضافه کرد که به احتمال قوی تعدادی اجساد را ماموران به همراه بردهاند زیرا کسانی که شب کشته شدند، اکثرا به وسیله کمپرسور به خارج حمل گردیدهاند (کشته و زخمی).
عکسالعمل شهربانی در برابر هیأت
از ساعت ۵.۱۰ که هیأت ما در شهر شروع به بازدید اماکن تخریب شده نمود به تدریج مردم داغدیده و خسارتکشیده بر گرد هیأت جمع شده و آنان را همراهی میکردند. مردم فریاد میزدند که شهربانی خانههای مردم را با خاک یکسان کرد، تمام اینها را شهربانی کرد، ماموران شهربانی میگویند و میگفتند زن و بچههایتان را اسیر میکنیم. آقای عباسعلی شایگان که از حدود ساعت ۵.۱۱ هیأت را همراهی میکرد و خود را عضو انجمن شهرستان نجفآباد معرفی کرد، اظهار میداشت که آیا این است طریق مملکتداری و آیا به این طریق برای شاه محبوبیت ایجاد میشود و ماموران نظامی و انتظامی به این طریق میخواهند آب رفته را به جوی بازآورند؟ مردم میگفتند که ماموران نظامی و کارکنان شهربانی عدهای را از دهات تیران و امیرآباد و فیروزآباد و کهریزسنگ آورده و خودشان در جلو و عقب آنها تیراندازی و پاسداری میکردند و به آنها گفته بودند که به نفع شاه تظاهر کنید، مغازهها را خراب کنید، هر چه غارت کردید مال خودتان. مردم میگفتند که دو نفر به نام نوری و قدمعلی جمشیدیان که هر دو پلیس شهربانی هستند، بیش از همه در این ماجرا فعال بودهاند، سیل جمعیت این حرفها را میزد و هر لحظه تعدادش زیادتر میشد و چونان غریقی که به هر شاخهای متوسل میشود، از ما علاج واقعه میخواست. در حوالی ساعت یک بعداز ظهر ازدحام جماعت داغدیده و خسارت کشیده در اطراف بیمارستانی که ما در آنجا بودیم فوقالعاده شد. در ساعت ۵.۱ بعدازظهر که تحقیقات در بیمارستان خاتمه یافت، هیأت به تدریج از بیمارستان خارج شدیم، ابتدا آقایان کاشف و شهشهانی و دکتر دامغانی به وسیله یک ماشین به مقصد بازدید از گورستان حرکت کردند، قبلا باید اضافه شود پاسبانی که در بیمارستان با اسلحه از دو نفر مجروحین مراقبت میکرد، گویا مراتب ورود ما و انجام تحقیقات از مطلعین را در بیمارستان به مرکز خود گزارش داد و هنگامی که چهار نفر باقیمانده از اعضای هیأت قصد خروج از بیمارستان را داشتیم ملاحظه شد که یک ماشین کامانکار شهربانی جلوی درب بیمارستان ایستاد و عدهای مامور مسلح از آن خارج شده و دو سه نفر از آنها که یکی به لباس شخصی ملبس بود به داخل بیمارستان آمده ابتدا از آقای صافی سوال کردند که اینجا برای چه کاری آمدهای و چون او موضوع و جریان ماموریت ما را شرح داد، مامور مزبور با رکیکترین فحاشیها مبادرت به توقیف وی نمود و پس از اعتراض آقای متیندفتری و آقای احمد صدر حاج سیدجوادی به این توقیف و این که این مرد از طرف دادگستری با هیأت همراهی میکند با بیان این که پرسیدهام و وی چنین نقشی را ندارد، مامور مزبور اظهار کرد جلو بیافتید و به شهربانی برویم. در این موقع صدای شلیک گلوله هم از خارج بیمارستان به گوش ما رسید که قطعا شلیک آن برای ارعاب ما بود.
هنگامی که جلوی بیمارستان، ما به بازداشت خود و رفتن به شهربانی اعتراض کردیم، مواجه با حمله مامورین از دو طرف و ایراد ضرب با مشت و لگد و کشیده و قنداق تفنگ قرار گرفتیم و از همه ما بیشتر آقای رالف شونمن که به عنوان ناظر از طرف کمیته دفاع از آزادی هنر و اندیشه در ایران (که در نیویورک تشکیل شده است) همراه با آقای مهندس اقبال، مترجم و راهنمای خود گروه را همراهی میکردند، کشیده و لگد خورد و هیچگونه عکسالعملی از او ظاهر نمیشد. جلوی اداره شهربانی از ماشینها پیاده شدیم و آقای سرگرد حسنزاده رئیس شهربانی از اداره بیرون آمد و به نزدیک ما رسید و مامور مزبور اظهار کرد این آقایان که خائنین به مملکت هستند از عدهای اخلالگر و مخالف شاه و رژیم تحقیق و عکسبرداری کردهاند و بلافاصله با حمله ناگهانی دوربین و ضبط صوت آقای رالف شونمن را از دست او گرفت و دستگاه ضبط صوت آقای دکتر متیندفتری را از جیب ایشان خارج کردند. در هر صورت آقایان دکتر متیندفتری، احمد صدر حاج سیدجوادی و مهندس اقبال و رالف شونمن را به داخل شهربانی و به اطاق رئیس شهربانی برده در آنجا نشستیم و تا ساعت ۴ بعدازظهر به سخنان آقای سرگرد حسنزاده گوش میدادیم و سخنان ایشان حکایت از ناراحتی مامورین از عدهای بود که مجسمه را پایین کشیده یا منزل رئیس سابق شهربانی را آتش زدهاند و مطالبی که آقای سرگرد راجع به فساد و دزدی در مملکت و فرستاده با پولهای کلان به خارج و کمی حقوق پاسبانها و افراد و افسران بیان میکرد، کمابیش صحیح و واقعیات جاریه بود. در جریان سخنرانیهای سرگرد بارها آقای استوار طاهری مامور مذکور و دو سرپاسبانی که حرارتشان از دیگران بیشتر بود به داخل اطاق هجوم میآوردند و با رکیکترین فحاشی آقای نوابصفا، وکیل مجلس (نماینده نجفآباد) که گویا روز قبل تلاشی برای بازرسی از شهر به عمل آورده بودند و پس از روبرو شدن با تهدیدات ماموران به ناچار به علت نداشتن امنیت محل را ترک کرده بودند و آقای احمد بنیاحمد وکیل مجلس را مورد نوازش و مرحمت قرار میدادند و حتی یک بار یکی از آن دو سرپاسبان به داخل اطاق آمده و پارابلوم خود را از جلد آن بیرون کشید و با حمله به سمت آقای متیندفتری و صدرحاج سیدجوادی که نزدیک بودند میگفت شما را میکشم، البته هر بار که چنین حملاتی از طرف مامورین میشد، آقای سرگرد جلوی آنها آمده و آنها را از اطاق بیرون میکرد و جالب این بود که چگونه مامورینی در حد پاسبان و سرپاسبان به هیچ وجه دستور فرمانده خود را مبنی بر این که به داخل اطاق نیایید اجرا نمیکردند. آیا این همه صحنهسازی برای ارعاب ما بود؟ یا برای جلوگیری از توفیق ما در تکمیل بازسیها و بازدیدها؟ و آیا نگه داشتن ما از ساعت ۴۵.۱ تا ساعت ۴ بعدازظهر در شهربانی برای هدر رفتن وقت و نزدیک شدن ساعت پرواز هواپیما و بالنتیجه برای جلوگیری از انجام تحقیقات بیشتر نبود؟ به هر حال هر چه بود ساعت ۴ از اطاق رئیس شهربانی خارج شدیم و چون چندبار به آقای سرگرد توجه دادیم که ما تامین جانی نداریم و با تذکر آقای رالف شونمن که حتما آقای سرگرد ما را به داخل ماشین برساند، ناچار آقای رئیس شهربانی همراه با ما از اداره مزبور خارج و به اتفاق ایشان تا دادگاه که فاصله چندانی نداشت پیاده حرکت کرده و به دادگاه رسیدیم و در اطاق رئیس دادگاه آقای استوار طاهری مامور مذکور همچنان با حضور رئیس خود فحاشیها و مطالب سابق خود را تکرار میکرد.
در دادگاه پس از صرف نهار با همان ماشینهای قبلی که دور از دادگاه (از ترس مامورین) ایستاده بودند به سمت اصفهان عزیمت نموده و ساعت ۶ عصر با هواپیما به تهران مراجعت کردیم و به علت گذشت فرصت کافی و وقتی که در شهربانی از ما تلف شد دیگر قادر به انجام تحقیقات بیشتر و مخصوصا تحقیق در اطراف پایین آوردن مجسمه و ملاحظه منزل سوخته شده رئیس شهربانی سابق نگردیدیم. ماموران شهربانی از طریق تیراندازی و مضروب کردن اعضای هیأت و تهدید اعضای هیأت درصدد برقراری رعب و وحشت در شهر بودند. دو ساعت طول کشید تا با تماسها و گفتوگوهای فراوان، آقای سرگرد حسنزاده آقایان بازداشت شده را به دادگاه آورد و آنان به سایرین پیوستند. در این فاصله استوار طاهری که به دادگاه رفته بود و با خشونتها و اهانتهای خود نسبت به بقیه اعضای هیأت و رئیس دادگاه و عضو علیالبدل دادگاه نشان داد که واقعیت از چه قرار است و این حوادث از کجا آب میخورد، آقای استوار طاهری مانند کسی که رسالتی آسمانی دارد میگفت من خائنین به شاه را نابود میکنم و با تأسف یادآور میشد که مگر این شاه چه کرده است که این همه خائن و بدخواه پیدا کرده است. و بالاخره هیأت نطق بلیغ سرگرد حسنزاده رئیس جدید شهربانی را شنیدند (همانطور که تذکر داده شد، آقای سرگرد ذوالفقاری پس از اجرای ماموریت خود عصر روز پنجشنبه ۲۳ آذر از نجفآباد منتقل شدهاند). آقای سرگرد حسنزاده از موجه بودن فشار به متهمین برای کسب اطلاعات، از این که ضابطین دادگستری وظیفهای ندارند که از ماموران دادگاه اطاعت کنند، از این که سرگرد ذوالفقاری به علت آن که به اتهام شکنجه دادن تحت تعقیب دادگاه بود و با دادگاه رابطه خوبی نداشته، از این که یک سال است ماموران شهربانی آرام و قرار ندارند و حق دارند که عصبانی شده و فضولیهای مردم را جواب بدهند، شرح مفصلی بیان داشت و پس از نصایح مشفقانه، ما را علیالظاهر از شهر جنگزده، غارت شده و فتح شده نجفآباد بدرقه کرد و در واقع از متصرفات خود خارج نمود و اما در مورد اصل حوادث مزبور اظهارات و بیانات اهالی و مردم نجفآباد حاکی است که در روز یکشنبه ۱۹ و دوشنبه ۲۰ آذرماه اهالی نجفآباد مانند سایر شهرها و دهات ایران دست به یک راهپیمایی آرام و باشکوه با جمعیت بسیار زیاد میزنند. مامورین آشکار و مخفی شهربانی بین مردم به تجسس پرداخته و به نظر خود گردانندگان امر را شناسایی مینمایند و نیز برای ایجاد بهانه و مستمسکی که اقدامات وحشیانه بعدی آنها را توجیه کند، عصر روز دوشنبه ۲۰ آذر (عاشورا) هنگامی که مردم به کلی از شهر خارج شده و به انتهای راهپیمایی خود رسیده بودند، مامورین با چماق به دستهای حمایت شده اقدام به کشیدن مجسمه به پایین و همچنین پس از تخلیه اثاثالبیت منزل آقای سرگرد ذوالفقاری رئیس شهربانی وقت، اقدام به آتش زدن مقداری از اثاث و لوازم آن خانه مینمایند و بلافاصله صبح روز سه شنبه ۲۱ آذر این موضوع را شایع میکنند که مردم مجسمه را پایین آورده و منزل رئیس شهربانی را آتش زدهاند، مردم میگویند چرا حتی یک نفر از اهالی که به این کار اقدام کرده است از طرف مامورین دستگیر نشده است، مخصوصاً در منزل رئیس شهربانی با وجود وسایل کافی و اسلحه وافی، آقای رئیس شهربانی و پاسبانها ایستاده و نگاه کردهاند که خانه را مردم آتش بزنند.
به هر حال ساعت ۵.۱ الی ۲ بعدازظهر روز سهشنبه ۲۱ آذرماه که مردم از نماز جماعت ظهر فارغ شده و از مسجد خارج میشدند، مواجه با حمله ناگهانی مامورین مسلح و عدهای چماق به دست میگردند که تعداد کشته و مجروح عصر روز سهشنبه آنقدر بوده است که جنازهها تا صبح چهارشنبه همچنان در معابر باقی میماند و هنگام غروب آفتاب، حمله به خانههای مورد نظر شروع میشود که تا ساعت ۹-۸ بعدازظهر ادامه داشته است و مردم به علت ترس و وحشتی که بر همه شهر مستولی گردیده بود، قادر به هیچگونه عکسالعمل و اقدامی جز فرار و مخفی شدن نبودهاند، از صبح روز چهارشنبه آتشسوزی و غارت مغازهها و بقیه منازل ادامه داشته است و کمتر کسی از مردم نجفآباد در خیابانها و معابر دیده میشدند و اگر اتفاقا کسی از کوچه و خیابانی عبور میکرد، بالافاصله مورد شلیک گلوله قرار میگرفت. مثلا میگویند که رفتگر شهرداری که به تخلیه سطل آشغال مشغول بوده است، عمداً از طرف ماموری کشته میشود به این صورت که آن مامور میگوید چگونه این معلق خواهد زد و بعد از شلیک و معلق شدن آن رفتگر بیچاره مامور شروع به خندیدن و شادی میکند و از این امثله که نقل میکنند زیاد است و تعداد مقتولین را اهالی محل بیش از صد نفر تخمین میزدند و همچنین عده مجروحین را که معلوم نیست چه شدهاند، صدها نفر گفتند و نیز هنوز از تعداد دستگیرشدگان آمار صحیح در دست نیست و از نظر قانونی چون در نجفآباد حکومت نظامی اعلام نشده است، بنابراین قانون حکومت نظامی هم در آنجا حکمفرمایی ندارد ولی معلوم نیست چرا دستگیرشدگان را که باید بعد از ۲۴ ساعت به دادگاه بخش (جانشین بازپرس) معرفی کنند تا روز شنبه ۲۵ آذرماه که ما در نجفآباد بودیم با گذشت سه روز تمام پروندهای به دادگاه ندادهاند، مثلا آقای دکتر نعمتالله ایزدی را که در عصر روز سهشنبه ۲۱ آذرماه خانه و داروخانه و همچنین ماشین او را به آتش کشیده و همه زندگی او را به کلی از بین برده و خودش را هم همان روز توقیف کرده بودند تا روز شنبه یعنی چهار روز در توقیف غیرقانونی نگاه داشتهاند و به طوری که هنوز هم در زندان اصفهان توقیف است یا خانم توران موحدی را که روز پنجشنبه توقیف کرده بودند همچنان در بازداشتگاه اصفهان و بدون مجوزقانونی زندانی کردهاند. گرچه کلیه اقدامات مذکور و آنچه این آقایان حافظ جان و مال مردم طی سه روز انجام دادهاند مایه کمال تعجب و تاسف و تاثر است ولی در بین این اعمال جالبتر از همه حمله به بیمارستان و نیز تخریب و غارت غالب داروخانههای سطح شهر نجفآباد است. معلوم نیست مردم مریض بیچاره از کجا باید دوا و داروی مورد احتیاج خود را تهیه کنند.
محمدتقی دامغانی- میرشمس شهشهانی - احمد صدرحاج سیدجوادی - کاظم کاشف- هدایتالله متیندفتری
ضمائم
الف) منازلی که مورد آتشسوزی و تهاجم و یا غارت قرار گرفته است: منزل آقای حاج حسن رضویان ـ آقای دکتر محمدعلی ابوترابی ـ آقای دکتر نعمتالله ایزدی ـ آقای حاج شیخ عباس ایزدی ـ آقای حاج شیخ غلامحسین ایزدی ـ آقای محمود انتظاری ـ آقای حاج اکبر ایزدی ـ آقای مصطفی نمازی ـ آقای مرتضی آیت (دبیر) ـ آقای حاج یدالله اسماعیلی ـ آقای مهندس علی ناظمی (رئیس هنرستان صنعتی) ـ آقای حاج اکبر ابوترابی ـ آقای سید ابراهیم قریشی ـ آقای حاج آقا صافی ـ و بعضی از خانههای یزدانشهر از جمله منزل حاج علی مهدیه و آقای احمد مهدیه و آقای غلامعباس آخوندی
ب) صورت برخی از دکاکین و فروشگاههایی که مورد آتشسوزی و انهدام و یا غارت قرار گرفتهاند و ظاهرا بیش از دیگران دچار خسارت شدهاند: خواربارفروشی (عمدهفروشی) آقای حاج یدالله اسماعیلی ـ خواربارفروشی (عمدهفروشی) آقای سید ابراهیم قریشی ـ عمدهفروشی آقای حسین آیتی ـ لوازم خانگی (سه طبقه) آقای حاج رضا سیروس ـ لوازم خانگی (سه طبقه) آقای لطفعلی ستاری ـ پارچهفروشی آقای حاج احمد معینی ـ داروخانه آقای دکتر صابری ـ داروخانه آقای دکتر ایزدی ـ پارچهفروشی آقای فتحالله ایزدی ـ لباسفروشی آقای رجبعلی قنبری ـ قنادی آقای محمدعلی ایزدی ـ قنادی آقای غلامحسین ایزدی ـ عمدهفروشی آقای اصغر معین ـ کتابفروشی آقای عبدالحسین کاویانی ـ لوازم خانگی آقای محمود معینی ـ خواربارفروشی آقای نعمتالله یزدانی ـ لباسفروشی آقای صالحی ـ قنادی آقای محمدجعفر معین ـ لوازم خانگی آقای پورعزیزی ـ پارچهفروشی آقای حاج جواد آیتی ـ آجیلفروشی آقای مراد جباری ـ خرازیفروشی آقای سید حسین کفیل ـ لباسفروشی آقای عبدالحسین حجتی ـ موتورفروشی آقای وثوقیان ـ پارچهفروشی آقای حاج رجبعلی ـ لوازم خانگی آقای حاج حیدرعلی ستاری ـ داروخانه شفابخش ـ قنادی شکرجیان ـ لوازم خانگی آقای حاج محمدعلی یمانی ـ لبافروشی همایونشهر ـ مغازه آقای حسین نادری ـ مغازه آقای غلامرضا یزدانی ـ پارچهفروشی حاج جوادمعین ـ فروشگاه کفش ملی شعبه بازار ـ مغازه حاج کاظم آیت.
در ضمن در حود ۳۵۰ مغازه دیگر هم دچار خسارت شدهاند که امکان شناسایی همه آنها نبود و چند انبار گاز و یخچال که در یزدانشهر واقع بوده به وسیله مامورین و رئیس شهربانی، به عنوان مزد دست به غارتگران داده میشود که از قرار معلوم تعدادی از یخچالها را برگردانده در مسجد یزدانشهر گذاشتهاند.
نظر شما :