آیتالله موسوی بجنوردی: قرار نبود وزارت اطلاعات داشته باشیم/ جلوی اعدام خلاف را میگرفتم/ خودمان شورای عالی قضایی را منحل کردیم
* در پاریس در هتلی با نام پرنس دوگال میآمدم و میخوابیدم که این هتل در شانزهلیزه بود. یک روز اول صبح بود، دیدم در اتاق را میزنند. در را باز کردم دیدم که یک خانمی حدودا پنجاه ساله با یک آقای لبنانی که او را میشناختم. این آقا در پاریس انتشارات داشت. من خیال کردم اینها برای مصاحبه برای امام آمدهاند که گفتم باید بروید نوفللوشاتو که اینها گفتند نه ما با خود شما کار داریم. خانم گفت که من ماه گذشته به عنوان خبرنگار هلندی آمدم که با آیتالله خمینی مصاحبه کنم که دکتر یزدی برای من نوبت گذاشت دیروز. من دیروز که رفتم آقای دکتر یزدی من را پیش آیتالله خمینی برد. آیتالله خمینی هم یک نگاهی به من کرد و رو به آقای دکتر یزدی گفت من با ایشان مصاحبه نمیکنم. آقای دکتر یزدی هم هرچه قدر به امام گفتند که این خانم وقت گرفتهاند برای مصاحبه، امام گفتند این خانم خبرنگار نیست که دکتر یزدی به من گفت خانم برویم. حالا من آمدهام از شما سوال کنم دستگاه اطلاعتی شما چقدر قوی است برای اینکه من یهودی هستم. بچه پاریس هستم و روزنامهنگارم نیستم. من به اسم خبرنگار رفتم خدمت آیتالله تا برآورد از شخصیت ایشان تهیه کنم. این جریان را غیر از من و شوهرم که خاخام یهودی است هیچ کسی خبر ندارد، شما از کجا خبر دارید؟ این دستگاه اطلاعاتی شما از کجا به این موضوع پی برده بود و به آیتالله خبر داده بودید؟ من به این خانم گفتم المون ینظر به نور الله و از این حرفها زدم که او گفت من قبول ندارم این حرفها را. گفتم قبول نمیکنی که نکن. از سوی دیگر امام شعلهای از ذکاوت است، سر او کلاه گذاشتن خیلی مشکل بود. اینها که رفتند من رفتم نوفللوشاتو.
* مهندس بازرگان ملیگرا نبود. او عضو نهضت آزادی بود و از جبهه ملی جدا شده بود مانند مرحوم طالقانی. اینها اعضای مذهبی جبهه ملی بودند که جدا شدند از این جبهه مثل مرحوم طالقانی، دکتر یزدی، اینها آدمهایی بودند که از اول اینطور نبود که با روحانیت مخالف باشند. رهبری امام را قبول کردند.
* در همان ایام آیتالله شبیر خاقانی آمده بود قم. ایشان داشت صحبت میکرد که امام به او گفت من از شما گله دارم. شما چرا پشت سر آقای بازرگان حرف میزنی؟ من ۳۰ سال است بازرگان را به خوبی میشناسم. من خودم این جمله را از امام شنیدم.
* بزرگترین جنایت و خیانت را به ایران و ایرانی، منافقین کردند. ما وضعیتمان در ایران امنیتی نبود. اصلا نیاز به وزارت اطلاعات و اینها نداشتیم. اینها جو ایران را امنیتی کردند. ترورها و اقداماتی که اینها کردند جو ایران را امنیتی کرد. نقشه جمهوری اسلامی این نبود که کسی را زندان بکند، نیروی اطلاعاتی بسازد و بگذارد و این کارها را تهیه ببیند. به قدری همه مسایل مردمی بود که اصلا این اقدامات در افکار ما نمیآمد که باید یک روزی سیستم امنیتی درست کنیم.
وزارت اطلاعات برای مقابله با اینها راهاندازی شد. مدام ترور میکردند. سیستم امنیتی درست شد تا جلوی اینها را بگیرند. گروهک فرقان شاخهای از اینها بودند. این گروهک آقای مطهری، موجود به این با ارزشی را ترور کردند. قرنی را ترور کردند. بعد هم مجاهدین خلقیها شروع به ترور کردند. اینها با کارهایشان نظام را طرف ساخت تشکیلات امنیتی کشاندند وگرنه اصلا در ایران این حرفها مطرح نبود. به قدری همه کارها مردمی بود اصلا در اندیشه کسی این فکر وجود نداشت که بیاییم و وزارت اطلاعات تشکیل بدهیم. وزارت اطلاعات هم تقریبا سال ۶۳-۶۲ تشکیل شد. پیش از آن هم آقای خسرو تهرانی که خدا حفظش کند در اطلاعات نخستوزیری مسایل را تا حدودی پیگیری میکرد. اصلا به سازمان اطلاعاتی و امنیتی نیازی نبود. یک جا کوموله، یک جا چریکهای فدایی خلق در کردستان، از این طرف هم منافقین بلند شدند. مجموعه این تهدیدات وضعیت امنیتی را برای ایران به دنبال داشت وگرنه نظام جمهوری اسلامی دنبال وزارت اطلاعات داشتن نبود. امام اگر جایی میخواستند بروند سوار یک پیکان میشدند و میرفتند. ایشان وقتی که در قم بودند و جایی اگر میخواستند بروند خود ایشان جلو مینشستند و بنده و آقا شیخ حسن صانعی عقب مینشستیم و مثلا میرفتیم دیدار این آقای شبیر خاقانی و محمد شیرازی. پاسداری اصلا همراه ایشان نبود. راننده امام فقط پاسدار بود.
* در آبان ماه سال ۵۷ بود که خبرنگار روزنامه فیگارو آمد از امام پرسید شما اگر پیروز شدید سیستم حکومتتان چه خواهد بود که امام به صراحت گفتند؛ جمهوری اسلامی. او پرسید جمهوری به چه معنا؟ اینکه مردم رییسجمهور را به طور مستقیم انتخاب بکنند یا اینکه مردم، پارلمان را انتخاب بکنند و پارلمان، رییسجمهور را انتخاب کنند که امام بلافاصله گفتند نه مثل مال شما که مردم رییسجمهور را مستقیم انتخاب بکنند. روزنامه فیگارو آبان ۵۷ را اگر پیدا کنید تصریح امام را میبینید. من حضور داشتم. امام از همان اول دنبال جمهوری اسلامی بودند.
* یک دادگاه عالی در قم تشکیل شد سال ۵۹ که نظارت کند بر احکام اعدام و مصادرهها که این دادگاه با دستور امام تشکیل شد. من با عدهای مانند آیتالله فاضل لنکرانی، آقای مومن، آذری قمی به این دادگاهها رفتم. نظارت میکردیم که خیلی از این احکام اعدام که داده میشد اگر بر موازین اسلامی و قانونی نبود رد میکردیم.
* احکام اعدام بعد از آنکه قاضی حکم میکرد و به دیوان عالی کشور میرفت تایید میکرد و سپس به اداره فنی در دادگستری میرفت و این اداره هم تایید میکرد ما آمدیم و گفتیم باز باید یک نظارتی باشد که ببینیم خدای ناکرده یک کسی که استحقاق اعدام ندارد محکوم نشود. در شورای عالی قضایی به من گفتند شما این کار را انجام دهید. من هم دقت میکردم پروندههایی را که حکم اعدام صادر شده بود، الی ماشاءالله حکم اعدام صادر شده بود. پروندهها را بررسی میکردم و اشکالات زیادی میگرفتم. اشکالات را به دیوان عالی کشور ارسال میکردم. دیوان عالی یا نقض میکرد که مجددا برود و در دادگاه بدوی رسیدگی شود یا برمیداشت این ایرادات را میگرفت و باز هم حکم اعدام را نقض میکرد تا دادگاه بدوی مجددا پرونده را بررسی کند.
* یک خانمی بود که محکوم به اعدام شده بود به عنوان که یک بچهای به اسم پدرام که متعلق به خودش نبوده را کشته است. این زن بابای پدرام بود. پرونده را برای بررسی برای من فرستادند. پدر پدرام آمد پیش من و گفت پدرام جگر گوشه من است و به خدا قسم این زن، قاتل پدرام نیست. این مادرش برای این زن پاپوش درست کرده است. حرف پدر پدرام سبب شد تا من خیلی روی پرونده دقت کنم. ۶ـ۵ تا اشکال گرفتم. پرونده را به دیوان عالی کشور فرستادم. دیوان هم که اشکالات من را دید حکم اعدام را نقض کرد و پرونده را به دادگاه بدوی که حکم صادر کرده بود فرستاد. دادگاه بدوی هم پس از بررسی مجدد حکم اعدام را باطل کرد. کسی که بنا بود فردا اعدام شود تبرئه شد. مستندات این بود که مادر بچه تحریکاتی را انجام داده است. این خیلی من را خوشحال کرد که یک فرد بیگناه به تمام معنا جلوی اعدامش گرفته شد. بعد داشتند زمینهسازی میکردند که مادر اصلی پدرام را اعدام کنند که من گفتم حالا بچه این زن کشته شده و این زن را به خدا واگذار کنید. گفتم ما که دنبال اعدام نیستیم. ما میخواهیم کسی که بیگناه است اعدام نشود. در تمام این مدتی که در شورای عالی قضایی بودم هیچ وقت دنبال این نرفتم که این فرد مستحق اعدام است و چرا اعدام نشده است. کار من هیچ وقت این نبود. کار من این بود که این فرد مستحق اعدام نیست و چرا حکم اعدام دادید و جلوی اعدام خلاف را میگرفتم.
* یک موردی بود که نامهاش به من رسید و بررسی کردم. یک پسر زیبایی بود که پدرش از قضات دیوان عالی کشور بود. برای این پسر گزارش نوشته بودند که این پسر به دلیل زیبایی حتما باید دوست دختر داشته باشد. من این گزارش را خواندم گفتم آخر این چه حرفی است که اینها میزنند. این پسر را به خاطر زیبایی از تحصیل در دانشگاه محروم کرده بودند. گفتم باید این ایراد را از خدا بگیرید که این پسر را زیبا خلق کرده است. مجموع این مسایل که جمع شد حضرت امام فرمان هشت مادهای را صادر کرد.
* دادگستری زمان شاه دادگستری خیلی سالمی بود. زمان شاه، ساواک و دربار هرگز با دادگستری خوب نبودند، چرا که قضات دادگستری هرگز زیر بار اینها نمیرفتند. قضات دادگستری آدمهای خیلی سالمی بودند. مساله رشوه در دادگستری زمان شاه به قدری کم بود که باور نمیکنید. مساله بعد هم اینکه این قضات زیر بار حرف زور و توصیه ساواک نمیرفتند. حکم تبعید و دستگیری به ساواک نمیدادند. قضات زمان شاه خیلی مستقل بودند. در یک سیستمی که حکومت پلیسی بود اما دادگستری، دادگستری سالمی بود. اکثر قضات، قضات سالمی بودند. آدمهای شریف و با فضل بسیاری در میان آنها بود. قضات دیوان عالی کشور افرادی داشت آدم از نشست و برخاست با آنها لذت میبرد و در دادسرای انتظامی قضات یا حتی در دادگاههای عمومی افراد باسواد و با تجربه زیادی وجود داشت.
* یکی از موارد اختلافی با ایشان (اسدالله لاجوردی) این بود که ما میگفتیم هر کسی دوران محکومیتش تمام شده باید آزاد کنید. ما یک مرتبه آگاه شدیم که زندانیانی هستند که دوران محکومیتشان تمام شده اما آزاد نشدهاند. آقای لاجوردی را خواستیم و به او گفتیم ظرف ۴۸ ساعت همه این زندانیانی که دوره محکومیتشان تمام شده باید آزاد شوند. اگر مجرم است دوباره باید محاکمه شود اما بدون محکومیت هم خلاف شرع است و هم خلاف قانون که کسی را در زندان نگه دارید. البته شرایط به گونهای شد که سیاستهای شورای عالی قضایی با وجود ایشان جور در نمیآمد و به ایشان اطلاع داده شد که شما استعفا بدهید. آقای لاجوردی هم استعفا داد و حجتالاسلام رازینی حاکم شرع مشهد بود که حکم دادستان انقلاب تهران را برای او صادر کردیم.
* میگفتیم که باید با زندانیان خوش رفتاری شود. باید به هیچ وجهی در زندانها شکنجه نباشد. باید حقوق زندانیان سیاسی عمل شود.
* آن موقع اینها زندانیان را تعزیر میکردند. خب این تعزیر از نظر ما درست نبود که کسی که در زندان است بیاید و تعزیر هم بشود.
* بازرس میفرستادیم مثل آقای مجید انصاری، این بازرسها را به زندانها برای سرکشی میفرستادیم تا ببینیم شرایط زندانها چگونه است. چرا که من به جزء عضویت در شورای عالی قضایی، عضو هیات چهار نفره عفو امام (بنده، آیتالله محمدی گیلانی، آیتالله ابطحی کاشانی و قاضی خرمآبادی) هم بودم. یکی از کارهای این هیات فرستادن بازرس به تمام زندانهای کشور بود. تا بفهمیم که چه کسی اصلاح شده و کی اصلاح نشده است. مسجل میشد که کسی اصلاح شده او را عفو میکردیم.
* مرتب عفو میکردیم یا برای مناسبتهایی مانند ۲۲ بهمن یا عید قربان یا عید فطر زندانیان را عفو میکردیم. امام به ما تفویض کرده بودند که کسانی را که اصلاح شدهاند عفو کنیم. ما چهار نفر که حکم عفو یا کسی را امضاء میکردیم آن نفر عفو میشد. خیلیها هم بودند که به احکامشان تخفیف میدادیم.
* من چندین مرتبه بدون اینکه خبر بدهم برای سرکشی به زندان اوین و بعضی زندانهای دیگر رفتم. اگر چیزهایی میدیدم به آقای لاجوردی میگفتم. آقای لاجوردی با من جور بود. وقتی به او میگفتم این نقص وجود دارد میپذیرفت. هیچ وقت با من مخالفت نمیکرد.
* اعضای شورای عالی قضایی خسته شده بودند و خودمان از عوامل و دلایل اصلی منحل کردن شورای عالی قضایی بودیم. دیدیم که تنها راه فرار ما از کار اجرایی تنها منحل کردن شوراست.
* من خیلی آدم عاطفیای بودم. نامهای که از افراد مختلف برای من میآمد تحت تاثیر قرار میگرفتم. برای مثال یک کسی قرار بود اعدام شود پدرش یا همسرش نامه برای من میفرستادند، خسته شده بودم. به خدا قسم بعضی روزها سه، چهار مرتبه گریه میکردم. اشکهایم را پاک میکردم میرفتم ببینم نامهاش چقدر درست است و میشود کار او را درست کرد یا نه. همین هم سبب مریضی من شد. مردم هم این روحیه من را میشناختند و برای من نامه مینوشتند. همین مسایل واقعا خستهمان کرده بود. برای من از این دست نامهها زیاد میآمد و من هم دنبال این نامهها میرفتم.
نظر شما :