شاه ایران برهنه و بی‌کفن ماند

قتل ناصرالدین شاه به روایت امین‌الدوله
۰۲ فروردین ۱۳۹۲ | ۱۵:۲۹ کد : ۳۰۵۰ دفتر خاطرات
شاه ایران برهنه و بی‌کفن ماند
تغییر رای شاه و رفتن او به زیارت حضرت عبدالعظیم

 

باز به سر قصه بازگردیم که پنجشنبه ۱۶ ذی‌القعده شاه روز را به پایان برد تا اول شب قصد دوشین و جمعه فردا را به تفرج بهارستان و وارسی تفریش و تزیین عمارت آنجا تغییر نداده بود. همین که در اندرون شام خورد با خواص حرم از عیش و سرور جشن قرن سخن آغازید و گفت فردا جمعه است و بهتر آنکه به زیارت حضرت عبدالعظیم بروم و شکر حق تعالی که پنجاه سال به کامرانی پادشاهی کردم گذاشته شود. به امین همایون اطلاع دادند که به بهارستان نمی‌روند و به حضرت عبدالعظیم خواهند رفت. صبح عملۀ تنظیف شهر که مصمم بودند خیابان‌های شمال شرقی ارک را جاروب کنند به جانب جنوب پرداختند، به جاروب گرد و غبار را به هوا دادند سقا‌ها آب‌مشک به زمین خشک افشاندند. شاه به عادت مألوف دیر از خواب برخاست و به رسم معهود به حمام رفت پس از غسل و تغییر لباس بیرون خرامید و نزدیک ظهر به حضرت عبدالعظیم رسید.

 

 

به فرمان شاه صحن و رواق و مقبرۀ حضرت قورق نمی‌شود

 

و انظر الی الاقدار کیف یسوقنا ـ یوماً نسیر الی الاقدار بالاقدام. قدغن فرمود صحن و رواق و مقبره قورق نشود. مردم را نرانند، زن و مرد، که به زیارت آمده‌اند به حال خود در آمد و شد باشند با آنکه دورباش سلطنت و شوکت شاهنشاهی مردم را بالطبع پراکنده می‌کرد و ازدحام عام را تفرقه اضطراری حاصل بود باز جماعتی باقی بودند. شاه از صحن گذشت و در مقابل مقبرۀ امینه اقدس فاتحه خواند. به ایوان داخل و به رواق متوجه شد. زیارت‌نامه‌خوان جلو افتاد و به دستور مقرر برای زوار منع ورودی نبود. از مرد و زن انبوهی در روضه و حرم بودند.

 

 

قتل ناصرالدین شاه

 

شاه پس از زیارت و تلاوت فاتحه اذان ظهر شنید و گفت همین‌جا سجاده بیفکنند و پس از ادای فریضه، به ناهار و استراحت برویم. از عملۀ خلوت و آبدار‌ها دویدند که فرش بیاورند و اسباب نماز آماده کنند. ناصرالدین شاه در آینه‌های حرم سیمای زیبای خود می‌دید. روبه‌رو، زنی چند به جمال پادشاهی نگران و به شمایل همایون حیران، مشاهده کرد. به آن طرف متمایل گردید در ضلع جنوب غربی بقعه، تجلی شاهانه با تیر قضا مصادف آمد و صدای طپانچه به فضا پیچید. همانا میرزا رضا کرمانی که از نزد جمال‌الدین به هدم بنیان سلطنت ایران مجاز و به سوءقصد منتظر فرصت بود به یک تیر قلب شاه را هدف نمود و مجال آه نداد. مردم به گرفتن و کوفتن قاتل مشغول شدند. امین‌السلطان و چند نفر خلوتیان شاه مقتول را از در آن طرف بیرون بردند چنانکه هیچکس حتی ملتزمین حضور ندانستند به شاه چه گذشته است. میرزا رضا را نیز اهتمام صدراعظم از چنگ رجاله خلاص کرد. خدام بقعه او را به محبس کشیدند و چنان وانمودند که ناصرالدین شاه را جراحتی خطرناک نرسیده فقط از وحشت بی‌تاب است. بی‌درنگ کالسکۀ پادشاهی را نزدیک آوردند و اندام همایون را به سر دست به کالسکه رسانیده جای دادند. صدراعظم در کالسکه نشست که شاه را پرستاری کند. میرزا محمدخان ملیجک امین خاقان با مروحه تذویر در مقابل جای گرفت. تیپ غلام‌ها و دستۀ سواران از پس و پیش بی‌کم و بیش جهاندار بیجان را به صورت زندگان تا طهران رسانیدند.

 

حادثه علی‌الفور به شهر و دهات منتشر شد. چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. یکی می‌گفت زنی به شاه حمله کرد، دیگری مردی در لباس و چادر زنانه می‌گفت، یکی جراحت شاه را در پا نشانه می‌داد، آن دیگر عشوه و بی‌حالی شاه را از ترس می‌گفت. جمعی تجار در خانۀ حاجی محمدحسن امین‌الضرب بودند، وقتی که واقعه را خبر آوردند بی‌آنکه مرتکب معلوم و عمل متحقق باشد حاجی مثل کسی که از کار بی‌خبر نبوده است برخاسته دست به هم کوفت و به وحشت گفت خانۀ میرزا رضا خراب شود که کار خود را دید. لاجرم شاه را بدان صورت به عمارت پادشاهی رسانیدند و چون دسته گل به اطاق آینه موسوم به برلیان بردند. اطبای فرنگی آمده زخم را گشودند و گفتند گلوله به سر قلب برخورده و به این زودی و آسانی کسی نمرده است. نایب‌السلطنه که به حادثه مطلع و به طمع حیات و سلامت پدر تاجدار می‌آمد، در کنار حوض شنید که شاه عرضۀ هلاک و سر تاجور بر خاک است. بی‌آنکه نزدیک بیاید، به تکلیف فرزندی حفظ صورت کند، سورۀ حمد و اخلاص بخواند، لات عین مناص گفت یک‌سر ارک پادشاهی را گذاشت و به باغ امیریۀ خود رفت.

 

 

صدراعظم به جلوگیری از هرج و مرج همت می‌گمارد

 

امین‌السلطان سعی کرد که در شهر مردن شاه شهرت نکند. عمله و اجزای حکومت را به نظم محلات و کار دکاکین نانوایی گماشت که وسیلۀ هرج و مرج و شوریدگی پایتخت به دست اوباش نیفتد. کلنل کاساکوفسکی رئیس سواران قزاق را به عنوان گزمه به داخلۀ شهر مأمور نمود. سران سپاه از امیر توپخانه و آجودان‌باشی و امرای تومان و سرتیپان حاضر شدند و همه‌ جا قراولان و مستحفظین را محکم نمودند. در حیاط یعنی جلو قصر ابیض و سمت آبدارخانه فرش گسترده شد. وزرا و امرا و شاهزادگان که وقوع حادثه را می‌شنیدند به تحقیق ماجرا می‌آمدند. ترتیبات درباری و صورت دایرۀ دربار از بسته بودن در و ایستادن دربانان و انبوه سرباز و فراش اگرچه یک امر خطیر را معلوم می‌کرد اما به هیچ خاطر نمی‌گذشت که ناصرالدین شاه را حکم قضا و پنجۀ تقدیر با پای خود به مقتل برده، به طرفة‌العین سور قرن به سوک و سوز قرین شده باشد، منظر باغ و آن همه اسباب چراغ و آرایش‌ها که برای دو روز دیگر آمادۀ جشن بزرگ بود، با موج عزا در اوج فضا، به دیدۀ صاحبنظران موعظۀ هولناک و در گوش اهل خرد اندرز اندوهگین می‌شد. واردین سرای سلطنت همین که به وفات واقف می‌شدند در مجلس جلو قصر ابیض توقف می‌کردند و از این روی انجمنی مختلط و گروهی مبهوت نشسته نمی‌توانستند باور کنند که به تاج و تخت ایران چه خاک مصیبت بیخته است. امین‌السلطان در ورود به شهر سوءقصد و تیرانداختن به شاه را علی‌الفور به ولیعهد مظفرالدین‌ میرزا تلگراف کرد به صورتی که گویاه شاه ولیعهد را به تلگرافخانه خبر دادند، که رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت. هنوز آفتاب روز جمعه غروب نکرده گفتند ولیعهد در تلگرافخانۀ تبریز حاضر است و سبب تأخیر آن بود که بامداد همین روز ولیعهد از ملالت انقلابات و قصوری تنظیمات شهری و کمبودی ارزاق ره صحرا گرفته عزم شکارگاه باباباغی کرد و در عبور کالسکه ولیعهدی زنان برای نان هرزه‌درایی و زبان‌درازی نموده، به جانب جنیبت شاهزادگان گل و لای افکنده بودند و حضرت ولایتعهد را ظهور این حال به وقوع هنگامه و هیجان کلی تهدید کرده بود. خبر نخستین که هنوز به بشارت پادشاهی اشارت نداشت با مشاهدات صبحگاهی به ولیعهد یقین قطعی داد که به طنبور نغمه افزوده به شورش جمهور مدد می‌کند. در عود به تبریز تردید و تشویش دامنش می‌گرفت، لاجرم تن به قضا و به بلا رضا داد، یک ساعت به غروب مانده به عمارت حکومتی و پای دستگاه تلگراف رسید.

 

 

امین‌السلطان برای جلوس شاه جدید از بانک شاهنشاهی اعتبار می‌گیرد

 

امین‌السلطان از میان جمع برخاست که با وارث تاج و تخت به مخابره بنشیند. در این حین سفرا و مأمورین دول که از اطبای خود مرگ شاهنشاه را مطلع بودند از پی یکدیگر رسیدند و امین‌السلطان را در سر پا ملاقات نموده تأسف و تسلیت گفتند و با او تا اطاق تلگرافخانه رفتند. فرصت از دست نرفت و در طی طریق امین‌السلطان تهی‌دستی و بیچارگی دستگاه سلطان را به میان آورد که در خزانه پول نیست، مصارف روزانۀ دربار و جیرۀ مستحفظین و قشون ساخلو طهران نرسیده است و اگر در این هنگام نرسد هنگامۀ بزرگ و هرج و مرج بی‌علاج می‌شود. از طرف دیگر ولیعهد در تبریز دیناری ندارد و برای آمدن به تهران و جلوس به سریر موروث مبلغی خرج ناگزیر دارد، در بانک دیگر اعتبار نداریم چرا که معاملات سابقه مهمل مانده و به وعده وفا نکرده شرط عمل به جا نیاورده‌ایم. وزیر مختار انگلیس به عهده گرفت که به لندن تلگراف کند و برای مبلغ لازم اعتبارنامه به بانک شاهنشاهی بیاید. امین‌السلطان به غنیمت بارده التهاب خود را تسکین نمود، که هم وسیلۀ حفظ هیئت درباری به دست آمد هم به شاه تازه خدمتی غیرمترقب و در گرداب فلاکت و درماندگی دستگیری غیرمنتظره است. سفرا را وداع گفت و ولیعهد را به سلطنت ایران خدیوی تبشیر نمود. هلاک ناصرالدین شاه را چنانکه واقع شده بود به مظفرالدین خبر داد و از هر مژده بهتر اینکه شاهزاده از مخاطرات و آشوب تبریز به لباس پادشاهی می‌گریزد و به هنگامی که پول و اعتبار در دستگاه نمانده است امین‌السلطان شاه جدید را به مساعدت بانک نوید می‌دهد. مخابرۀ تلگرافی آنقدر طول کشید که ساعتی از شب گذشته غلامحسین‌خان غفاری امین خلوت آمد و از طرف امین‌السلطان به شاهزادگان و وزرا گفت وقت است از این مجمع و هیئت به شاه نو تسلیه و تهنیت کنید. مختصری به امضاء همه و بی‌تعداد اسامی نوشته شد.

 

 

میرزا رضای کرمانی در زندان

 

در این فرصت بعض حاضرین از پیشخدمتان و سران سیاه به دهلیز قهوه‌خانه می‌رفتند که زندان موقت رضای کرمانی است و او را از شاه عبدالعظیم به آنجا آورده در زیر زنجیر گران داشتند. جواب‌های میرزا رضا به هر کس مضحک و آمیخته به حقیقت‌گویی شوخی‌نما بود، قوت قلب و جسارت او همه را حیرت می‌داد و چون همه را درست می‌شناخت جواب مطابق حقیقت به احوال و نیات سائل گفته می‌شد و چنان می‌نمود که با همه در فساد اوضاع مملکت و معایب دایرۀ دولت و تقصیرات پادشاه مقتول همداستان بوده است. محمدحسن میرزا معتضدالسلطنه از پیشخدمتان شاه نزدیک او رفته پرسید «میرزا رضا، ناصرالدین شاه چه گناه داشت که او را کشتی؟» گفت «کدام جرم از این بزرگتر که مثل تو را به خلوت خود راه دهد و با همۀ بی‌ناموسی که در تو جمع است به تو مأنوس شود.»

 

 

میرزا رضا چگونگی قتل شاه را بیان می‌کند

 

آنچه از بیانات میرزا رضا بر می‌آمد به همین قصد بد از استانبول بیرون آمده و این درجه اطمینان و دلیری او نشان می‌داد که زندگی او را ضمانت کرده و مارۀ حمایت داده‌اند. می‌گفت روزی که شاه به تفرج شمیران رفته بود همه جا همراه بودم و دو سه بار فرصت خوب و مساعد داشتم که کار را فیصل کنم، دلم گواهی نداد و باز به خاطرم گذشت در شب جشن قرن که شهر چراغان است و شاه به گردش میدان و بازار می‌رود و در خیابان‌ها جمعیت مردم زیاد و شاه در هر چند قدم می‌ایستد باید این کار صورت بگیرد. دیدم شب و میان اجتماع خلق و بحبوحه و ازدحام مرد و زن از کشته شدن پادشاه ممکن نیست که مردم به هم نیفتند و خون‌ها ریخته نشود، در این بوک و مکر دیدم شاه خود مقصود مرا استقبال نمود و به پای خویش به مقام انتقام می‌آید. بقعۀ حضرت عبدالعظیم را از همه جا مناسب‌تر دیدم و شد اینکه دیدید.

 

 

تلگراف مظفرالدین شاه به درباریان

 

مختصر اینکه در مجمع اعیان مملکت صاحب ‌مُرده، به جای آه و افسوس بر گذشته و حفظ اساس و ناموس بر آینده، به مقالات و روایات بیهوده وقت می‌گذشت و هنوز یک ساعت از شب نگذشته بود که جواب عریضۀ تلگرافی حضار را امین‌السلطان از تلگرافخانه مخصوص فرستاد. اعلیحضرت مظفرالدین شاه اکابر و اعیان درباری را به عواطف اقدس همایون اعلی امیدواری بودند. مضمون جواب به عموم اصحاب اطمینان داد که دربار تبریز و دایرۀ ولایتعهد یک نفر ندارد که به دقایق الفاظ آگاه باشد تا به حقایق معنی چه رسد چون امین‌السلطان هم مجلس تلگراف را طول داد، وزرا و شاهزادگان و امرا و اعیان برخاستند و به خانۀ خود رفتند.

 

 

توصیف ‌سرای پادشاهی

 

تا اینجا احوال درباری بود، نظری هم به جانب پادشاه دیروزی ایران بیندازیم که زینت جشن و تشریف قرن او به در و دیوار عمارات باقی است و در همین شب به این عمارات وعدۀ سور و سرور و ساز و نواز، چنگ و چغانه، ضیافت مردانه و زنانه داده می‌شد. سبحان‌الله مالک‌الملک، سرای پادشاهی در یک سکوت مهیب و ظلمت هولناک، نه رونده نه آینده، چراغ‌ها یا در فاصلۀ زیاد روشن شده یا پرتو شمع و شعله نفت به مانیم ناصرالدین شاه دم در کشیده، و پردۀ نیلگون به سر انداخته‌اند. باد اگر به شاخۀ درختان وزد و آب در حرکات خود نغمه پردازد جز، خاک غم ببیختن و آتش به جان افروختن نیست نماند ازو شاقان گردن‌فراز و آن عشاق مشتاق که در حضور ناصرالدین شاه روی نیاز بر زمین و دست خدمت در آستین داشتند، صف در صف جان گرامی بر کف در کار تملق و عرض تعلق شاه ستایش‌پسند خودشان را خسته می‌کردند، اکنون که روح پاکش آهنگ افلاک کرد و جسم تابناک به خاک ماند عشق و ارادت این قوم بد عهد بی‌وفا نیز شرری گشت و در هوا افسرد.

 

 

سوگواری عضدالملک و امین‌الدوله در بالین شاه

 

در بالین ناصرالدین شاه علیرضاخان عضدالملک و میرزا علی‌خان امین‌الدوله به سوگواری نشسته اشک خونین به دامن و آتش حسرت در جگر داشتند. حاجی فریدون ‌میرزا پسر مرحوم بهمن‌ میرزا بهاءالدوله که مردی زاهد و درویش به حسن و اخلاق و مواظبت عبادات آراسته از آلایش دنیوی پیراسته است با ملاسلطان بربری افغان که به تقدس و دینداری معروف و در زمرۀ ارباب عمایم طهران او را مرد خدا می‌توان گفت برای غسل و تکفین بدن نازنین ناصرالدین شاه آمده‌اند. این هم به همت حاجی ساسان میرزا ملقب به بهاءالدوله است که به حمایت نوع و خدمت سلسله تعصبی دارد، برادر خود را با ملای مقدس منتخب و به آخرین خدمت پادشاه ایران حاضر کرده بود.

 

 

غسل و تکفین ناصرالدین شاه

 

حاجی حیدریۀ خاصه تراش نیز ایستاده است که این حمام مخدوم تاجدار هم به دست او انجام گیرد. آقا نجف نایب سرایدار با سه نفر سرایدار در اطاق سلطنتی ایستاده و تنها مردمی هستند که بر بساط مرگ و دستگاه بی‌مزد اثبات وفاداری می‌کنند و حق نعمت بجا می‌آورند. لاجرم پیکر پادشاه از لباس عاریت برهنه شد، مانند خرمنی گل که جور خزان به آن دست نیافته و تن جوان که از دوران پیری فرسوده و فرتوت نشده ناصرالدین شاه در یک خواب خوش و سیمای مهوش، خون دل نازنین را که هنوز می‌چکید به آب داده. کفن خواستند نبود. تربتی که این پادشاه بدبخت به دست خود از مرقد مطهر حسین ابن علی صلوة‌الله علیه که پیوسته به آن تبرک می‌کرد و بایستی در این حین به بدنش آمیخته شود به دست نیامد.

 

محمدعلی‌خان امین‌السلطنه رختدار و صندوقدار که با بی‌سوادی و ناقابلی به توجه و الطاف این پادشاه مکانتی داشت نه خود ماند و نه کسی در صندوقخانه گذاشت که لوازم تجهیز پادشاه معطل نماند. پس از ساعتی که شاه ایران برهنه و بی‌کفن ماند، عضدالملک برد متبرک و تربت خالص و ذخیرۀ روز سیاه خود را آورد و شاه را از خاک برداشت. جنازه را بعد از غسل و تکفین به اطاق بردند، حالا شال نیست که احتراماً جسد مطهر را به آن بپوشانند چرا که پروردگان نعمت و برآوردگان تربیت شاه مقتول همه پراکنده و به خود مشغول بودند، بالاخره امین‌الدوله به آقا نجف نایب گفت یک طاق شال ترمۀ رضایی که به مختط دوخته شده بود بشکافد و روی جنازه بکشند.

 

 

روز بعد شنبه هفدهم ذیقعده

 

شب از نیمه گذشت پاسبانی به آقا نجف و اتباع او منحصر شد. امین‌الدوله و عضدالملک هم به خانه‌های خود رفتند که سحر باز آیند. علی‌الصباح باز همین اشخاص که یا مُرده را زنده انگاشته و کشته به خون آغشته را بیننده می‌پنداشتند یا می‌خواستند در نظر زندگان خود را به وفاداری و حق‌شناسی شهره کنند آمدند و به سوگواری نشستند. روشنی روز و تابش آفتاب چنان که هوام و حشرات را از آشیان بیرون می‌کشد، نوکرهای ناسپاس نمک‌نشناس را جمع آورد و نمی‌توان گفت که محرک این قوم ادب یا رعایت حق نعمت بود بلکه برای دانستن تکلیف و حفظ مقام و معاش به دربار دولت انجمن شدند و پیرامن امین‌السلطان را گرفتند. به صوابدید وزرا و ارکان دربار قرار دادند جنازۀ شاهنشاه شهید در تکیه دولتی که جنب سرای سلطنتی است امانت گذاشته شود. امام جمعه را اعلام کردند بیاید و نماز بگذارد در صلوة میت هم که باری واجب شرعی است. غالب چاکران مخصوص و برگزیدگان حضرت غائب بودند. جسد پاک ناصرالدین شاه را از تالار به حیاط نقل داده هر که حضور داشت به نماز ایستاد و با دیدۀ اشکبار فاتحه گفت. در حمل نعش و رسانیدن امانت به تکیه که صفۀ قبلی آن به طرز مقبول به اشجار و ازهار آراسته و به هر گونه چراغ مزین شده بود تمثال شاه را به دیوار مقابل نصب و اطراف را سیاه پوشیده بودند، همه مشایعت کردند، امین‌السلطان را مشاهدۀ این منظرۀ غمناک بی‌تاب کرد و خود را به خاک انداخت، ناله و فغان برآورد، دیگران از نوحه و زاری ولوله افکندند، علی‌الخصوص که خبر مرگ شاه به اهل حرم رسیده بود، غوغای بیوگی و یتیمی و بی‌صاحبی از یک فوج زنان برخاسته، مهیج نوحه و ندبۀ نوکر‌ها می‌شد. بالجمله پادشاهی که در این ایام بایستی به سلام عام بنشیند و از جشن قرن خود کام یابد از تخت به تابوت رخت بست و تارک تاجدار به خاک برد.

 

 

منبع:

 

خاطرات سیاسی امین‌الدوله، به کوشش حافظ فرمانفرمائیان، ناشر موسسه امیرکبیر،۱۳۷۰، صص ۲۰۵-۱۹۷

 

* میرزا علی‌خان امین‌الدوله فرزند حاج محمدخان سینکی مجدالملک (صاحب رساله مجدیه) ملتزم رکاب شاه بود که در سن نوزده سالگی (۱۲۷۹ ه.ق) نائب اول وزارت امور خارجه و در سال ۱۲۸۳ ه.ق. ضمن داشتن این سمت جزو پیشخدمتان خاصه ناصرالدین شاه شد و از این تاریخ تا سال ۱۲۹۰ ه.ق. لقبش «منشی حضور» بود. در سال ۱۲۸۸ ه.ق. مسئولیت چاپارخانه‌های دولتی (پستخانه) به او سپرده شد. در سال ۱۲۹۰ه.ق. به لقب «امین‌الملک» و منصب وزارت رسائل نایل آمد و در سال ۱۲۹۴ ه.ق. تصدی امور ضرابخانه دولتی تبریز به مشاغلش افزوده شد. در سال ۱۲۹۵ ه.ق. که «ویکتور امانوئل» پادشاه ایتالیا درگذشت، امین‌الدوله از طرف دربار ایران به سمت سفارت مخصوص انتخاب و برای عرض تسلیت روانه دربار ایتالیا شد. در سال ۱۲۹۷ه.ق. وزارت «وظایف و اوقاف» نیز به او سپرده شد. در سال ۱۲۹۹ ه.ق. به «امین‌الدوله» ملقب شد و در سال ۱۳۰۴ ه.ق. به ریاست مجلس دارالشوری دولتی برگزیده شد. وی در سال ۱۳۰۶ ه.ق. به همراه ناصرالدین شاه به اروپا رفت و در سال اول سلطنت مظفرالدین شاه پیشکار آذربایجان و سپس صدراعظم شد.

کلید واژه ها: ناصرالدین شاه امین‌ الدوله میرزا رضا کرمانی


نظر شما :