یادمانده‌های مهدی بازرگان از نوروزهای ایران معاصر

۰۱ فروردین ۱۳۹۲ | ۰۰:۳۵ کد : ۳۰۴۴ وقایع اتفاقیه
یادمانده‌های مهدی بازرگان از نوروزهای ایران معاصر
تاریخ ایرانی: مهندس مهدی بازرگان در شماره نوروزی سال ۱۳۷۰ مجله «آدینه»، مقاله‌ای درباره نوروزهای ایران معاصر نوشت؛ از عهد احمدشاه قاجار و دوران نوجوانی‌اش تا عصر انقلاب اسلامی و زمان نخست‌وزیری خود. یادمانده‌هایی از آداب و سنن اجتماعی و فضای سیاسی آن روزهای ایران و تاثیر بهار طبیعت بر خلقیات و روحیات مردم این دیار. به گزارش «تاریخ ایرانی»، متن کامل مقاله مهندس بازرگان که با عنوان «نوروز ۵۸ تهران» چاپ شده بود، را در ادامه می‌خوانید:

 

***

 

دی بامداد عید که بر صدر روزگار/ هر روز عید باد به تایید کردگار

بر عادت از وثاق به صحرا برون شدیم/ با یک دو آشنا هم از ابناء روزگار

 

عطف به پرسشی که کرده و مقاله‌ای که برای شمارۀ مخصوصتان خواسته بودید، بنده خاطرۀ خاص و یادآوری برجستۀ قابل عرضه از مراسم نوروز، این آئین باستانی و سرآغاز سال ایرانی ندارم و چیزی در حافظۀ کامپیو‌تر عمرم نیافتم. مگر آنکه قدمت خاطرات و کهنگی اطلاعات با نظریاتم تازگی برای خوانندگان شما داشته باشد.

 

وقتی به گذشته‌ها نگاه می‌کنم مراسم عید و دید و بازدید نوروز را علی‌رغم اینکه سنت‌های ملی و مراسم باستانی معمولا حالت ثابت و محفوظ دارد ـ یا باید داشته باشد ـ آن را مرتبا در تحول و تغییر دیده‌ام و هیچ سال عیدمان مثل پارسال نبوده است: از زمانی که به قول معروف دست چپ و راستم را شناخته، همراه برادر خواهر‌ها کفش و لباس نو می‌پوشیدم و مهمانی می‌‌رفتیم و عیدی می‌گرفتیم تا حالا که عیدی می‌دهم. ولی عیدی‌ها در اثر گرانی‌ها و بی‌پولی‌ها و زیادی گیرندگان، به جایی نمی‌رسد، چه آن زمان که «صد سال به این سال‌ها» به یکدیگر می‌گفتند تا حالا که هر سال آرزوی سال پیش را می‌کنند.

 

همیشه «نوروز» و «نوسال» داشته‌ایم. یک مقدار دنیا و روزگار عوض می‌شده است و مقدار بیشتر مردم ایران و شرایط زندگی یا اقتصاد و سیاست و فرهنگمان در تحول و تلاطم دایم بوده، نتوانسته‌ایم به حد اعتدال و ثباتی که خودمان طالب و طراح آن باشیم برسیم. برخوردهای ما با نوروز و کنش و واکنش‌های طبقات مختلف مملکت بجای تعادل، حالات تردید و تضاد پیدا می‌کرده است.

 

یک چیز پابرجا مانده است. دعایی که نمی‌دانم منشأ و اصالت آن از کجا و از کی است ولی کاملا گویا و زبان حال ما بوده است با آنکه هیچ‌گاه تحقق نیافته است، مایوس نشده دایماً آن را به همدیگر می‌گوییم و در کارت‌های تبریک و تقویم‌ها می‌نویسیم: یا مقلب القلوب و الابصار/ یا محول الحول و الاحوال/ یا مدبر اللیل و النهار/ حول حالنا الی احسن الحال.

 

در سنین قبل از بلوغ یعنی دوران سلطنت احمدشاه به طوری که در یادم دارم، دید و بازدید و جشن و شادی عید ساده‌تر بود ولی با محتوی‌تر و نشاط انگیز‌تر و نه صرفا برای تشریفات و اجرای صوری مراسم. فایده‌های زیاد نیز در بر داشت. هفت هشت روز به آخر سال مانده، کرسی‌ها و بخاری را برداشته یک خانه تکانی کامل در هم‌آهنگی با طبیعت و زمین و هوا از حیاط و اطاق‌ها و اثاثیه و از لباس‌ها و چهره‌ها انجام می‌دادند، به استقبال بهار رفته توی دوری‌های بدل چینی و پشت قلقلک‌های آبخوری گندم و عدس و غیره سبز می‌کردند، دیدار‌ها و احوالپرسی‌ها و آشتی‌کنان‌هایی صورت می‌گرفت که چه بسا سال به سال دست نمی‌داد و صلۀ رحم بود. عیدی دادن به بچه‌ها و نوکر کلفت‌ها ضمن آنکه خندان و خوشحالشان می‌کرد سبب پیوند محبت و ایجاد خوش‌بینی به زندگی بود. عید تنها برای کودکان و خدمتکاران نبود، همۀ طبقات و اصناف در تمام سن و حالت‌ها انتظار این ایام را می‌کشیدند و از شیرینی و شادی‌های آن می‌چشیدند. پدرم از مرد عمل و حساب بودن تبریزی‌ها تعریف می‌کرد که هر روز در سیزده روز، عید اختصاصی یک محله بود و اهالی آن محله در خانه‌هایشان می‌نشستند تا دوست و آشنایان ساکن سایر محلات به دیدنشان بیایند. هم خرج و زحمت کم و کوتاه می‌شد و هم دیدار‌ها با اطمینان و استفاده انجام می‌گرفت.

 

بساط عید که می‌چیدند غیر از هفت سین سنتی با قدح آب زلال و آئینه و قرآن، شامل چند قلم نقل و قرص وطنی یا راحت‌الحلقوم و لوزهای رنگارنگ بود و احیانا پشمک و حاجی‌بادام یزد. کمتر آجیل می‌گذاشتند که جایش شب چهارشنبه سوری بود و از میوه و تکلفات امروزی یا انواع شیرینی‌های تازه و شکلاتی وارداتی قفقاز و اسلامبول و اروپا خبری نبود ولی آنچه می‌گذاشتند برای دهان شیرین کردن بود نه اسراف و نمایش. کسانی که دستشان به دهانشان می‌رسید شیرینی خانگی می‌پختند، از قبیل باقلوا، نان آردی، نان نخودچی و سوهان عسلی (بیشتر خانواده‌های آذربایجانی با هنرمندی خانم‌های کدبانو). قبل از عید بعضی‌ها رگ می‌زدند که خونشان تمیز شود و آماده برای جذب شیرینی و چربی باشد...

 

شرایط طبیعی و اوضاع اقلیمی آن زمان فلات ایران، یعنی سرما و گرما‌ها و برف و باران‌ها خیلی با حالاها فرق داشت. نسل‌های بعدی و امروزی نمی‌توانند تصور زمستان‌های سخت آن روزگار را بنمایند...! در تهران و بیشتر شهرهای ایران در فلات مرکزی و در ایالات غرب و شرق مانند همدان، عراق و از قزوین تا زنجان و سراسر آذربایجان یا قسمتی از کردستان، سوز و سرما تا منهای ۲۵ و ۴۰ درجه برف و یخبندان بیداد می‌کرد. تل برف منجمد شده، در کوچه‌های تنگ و حیاط‌های گود گاهی تا نزدیکی‌های عید باقی می‌ماند، راه‌ها را می‌بست و حوض‌ها را می‌شکستند در حالی که شیر آب‌انبار‌ها و پاشیر نیز یخ می‌زد. کودکان و پیران و کم‌بنیه‌ها در اثر سرماخوردگی و سرفه یا ناخوشی‌های دیگر تا دم مرگ می‌رفتند. سرما حبس کنندۀ آدم‌ها و حیوانات در کنج اطاق‌ها در زیر کرسی و پای کته و در آغل و طویله بود. خصوصا در دهات و ییلاقات. بدیهی است که آذوقه و مایحتاج نیز دچار تنگی و قحطی می‌شد... خلاصه آنکه زمستان برای ایران و غالب ایرانیان فصل سیاه لعنتی پر از مشقت و محرومیت محسوب می‌شد و زندگی مردم مناطق سردسیر شباهت به خواب زمستانی حشرات و بعضی از حیوانات مثل خرس و خرگوش پیدا می‌کرد. با این تفاوت که جانوران به راحتی می‌توانند بی‌حال و بی‌حرکت و بدون خوراک بسر ببرند ولی برای آدم‌ها فقدان غذا و گرما قابل تحمل نیست. باید قورمه و آرد و هیزم ذخیره کنند، تنور داشته باشند که در خانه نان بپزند و چاله برای ریختن ته ماندۀ تنور که روی آن کرسی بگذارند و آش و آب گرم تهیه کنند، علاوه بر این‌ها در ابتدای پاییز خاکه زغال بخرند و گوله درست کنند.

 

بنابراین بسیار طبیعی بود که مردم ایران زمین رفتن زمستان و آمدن بهار را که برای آنان رستاخیز طبیعت محسوب می‌شد و مژدۀ نجات و طلیعۀ حیات را می‌آورد، عید بگیرند. باید انصاف داد و افتخار کرد که نیاکان ما چقدر خداپرست و باشعور و معرفت بودند که برخلاف رسوم اقوام مصر و یونان و روم نه قائل به رب‌النوع بهار و پرستندۀ مظاهر طبیعت شدند، نه بت و بتخانه ساختند و نه نذر و قربانی بر مقدمش کردند. به دیدار یکدیگر و مبارک باد گفتنی می‌رفتند، شیرینی و شادی راه می‌انداختند و شکرگزار پایداری گذشته و آماده و امیدوار آینده می‌شدند. اتفاقا قرآن مجید نیز برای قبولاندن رستاخیز و قیامت و تدارکات زندگانی آخرت شاهد مثال یا نمونه و برهان از زنده شدن زمین و گیاهان مردۀ زمستان و به جنب و جوش و زایندگی در آمدن آنان، در اثر باد و باران می‌آورد.

 

آنچه از سیاهی و سختی زمستان گفتم مشابه آن را تابستان‌ها با گرمی و داغی هوا، خستگی و تشنگی، مگس‌های ناحق روز و پشه‌های بی‌امان شب داشتیم. نه کولر و چیلر اختراع شده بود و نه تا زمان رضاشاه پنکۀ سقفی یا بادبزن پایه‌دار وجود داشت. اکثریت اهالی سرداب یا زیرزمین خنک برای استراحت روز و پشت‌بام و حیاط وسیع برای خواب شب نداشتند. پدرم باغچه محقری در شمیران با یک استخر ساروجی و جاچادری فراهم کرده بود که ساختمان و زیربنایش یک ایوان با یک اطاق صندوقخانه مانند به انضمام سه اجاق و یک سکوی چوبی برای گذاردن ظروف و لوازم آشپزخانه بود. تازه ماه جوزا (یعنی خرداد) که می‌گذشت آب شهر هفتگی می‌شد و مجبورا با کوزه و کاسه از قنات مقصودبیک آب آشامیدنی می‌آوردیم و ما جزو معدود چهل پنجاه خانواده‌ای بودیم که می‌توانستیم باغ و بساطی داشته و «آب خنک» بخوریم.

 

فصل بهار در فاصلۀ زمستان و تابستان یگانه ایامی بود که مردم این سرزمین نفس راحت کشیده نه می‌لرزیدند و نه عرق می‌ریختند. از پاییز با وجود اعتدال هوا و فراوانی میوه و خوراکی‌ها کسی خوشش نمی‌آمد. برای اینکه خزان درختان و پیش درآمد زمستان لعنتی بود، و برای شاگرد مدرسه‌ها، گشایش کلاس‌ها.

 

یادم می‌آید وقتی در کلاس چهارم دبیرستان (در دارالمعلمین مرکزی) بودم کتاب فرانسۀ درسی (لکتورتوته) قطعه‌ای داشت از یک نویسندۀ مشهور تحت عنوان L'automne یعنی پاییز. جناب نویسنده که نامش را به خاطر ندارم گفته بود «من پاییز را از همه فصل‌ها بیشتر دوست دارم» و سپس به وصف سوپ کلم شام و سر و صدای به هم خوردن در و پنجره‌های اطاق یا قار و قار کلاغ‌ها که در آسمان بالانس می‌زدند پرداخته بود. من مثل سایر شاگردان خیلی تعجب کردم که مگر می‌شود کسی پاییز را دوست داشته باشد! بعد‌ها که جزو محصلین اعزام شش هفت سالی در آنجا اقامت داشته روزهای تعطیل با دوچرخه به گردش می‌رفتم در دشت و دره و جنگل و کنار دریا همه جا سبزی و زیبایی و باران و رطوبت زیادی می‌دیدم. اما هیچ کجا طراوت ایران با نسیم فرح‌بخش و رنگ و بوی گلستان‌های خودمان را نمی‌دیدم. فهمیدم که آن جناب چون مزه و معنای بهار ما را نچشیده حق داشته است از پاییز خوشش بیاید. بهار ایران چیز دیگری است و بی‌همتا در دنیا! با فروردین ماه مژده‌آور گرما و روشنی و بادهای تن‌پرور، با اردیبهشت‌ماه جلالی که سراسر ایران را از سردسیر و گرمسیر به زیر سایه و صفای خود می‌برد. به قول سعدی:

پیراهن برگ بر درختان / چون جامۀ عید نیکبختان

اول اردیبهشت ماه جلالی / بلبل گوینده بر منابر قصبان

بر گل سرخ از غم اوفتاده لئالی / همچون عرق بر عذار غضبان

 

و خردادماه یا جوزا به معنای سنبله که اگر آغاز گرما است ولی مطبوع است و زائل کننده سرمای چله‌های زمستان که تا «مغز استخوان‌ها» نفوذ کرده و اینک سبزی گندمزارهای بهاره و پاییزه را به رنگ طلایی درآورده، خوشه‌ها و خرمن‌ها را روانۀ انبار‌ها و آسیا‌ب‌ها و سفره‌ها می‌نماید. هیچ ملتی نه بهار ما را دارد و نه سعدی ما را. شاعر خدا‌شناس و ایران‌شناس که در دیباچۀ گلستانش حمد خدا و وصف نوروز را یکجا آورده چنین گوید: «باران و رحمت بی‌حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی‌دریغش همه‌جا کشیده، پردۀ ناموس بندگان به گناه فاحش ندارد و وظیفۀ روزی به خطای منکر نبرد. فراش باد صبا را گفته تا فروش زمردین بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد. درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصاره تا کی به قدرت او شهد فائق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند / تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار / شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری»

 

بنابراین در محیط و زندگی ایران بهار عروس سال بود و عید نوروز شب عقدکنان و به حجله نشستن نوعروس محسوب می‌شد و این کیفیت و ویژگی مخصوص ایران، در مفهوم جغرافیایی تاریخی آن بود.

 

شاید مبالغه نباشد که بگوییم فلات ایران تنها منطقۀ جهان است که چهار فصل مشخص و متمایز و متضاد با هم دارد. زمستان‌هایی که مثل قطب و سیبری نیست ولی می‌تواند طعنه به دشت قبچان و شمال اروپا بزند و در ارتفاعاتش ادای روسیه و کانادا را درآورد. در حالی که آن‌ها تابستان سوزان ندارند. مصر و آفریقا و هندوستان و مناطق عرب‌نشین تابستان‌های داغ‌تر و دم‌دار‌تر و خفقان‌آور‌تر از تیر و مردادهای ما را دارند و اگر از سرما و سختی زمستان‌های سیاه رنج نمی‌برند آرامش و خنده بهاران را هم ندارند. در حجاز و عراق و در مناطق استوایی هوای فروردین یا ربیعشان و بلندی و کوتاهی روز‌ها فرق چندان با قلب‌الاسدشان ندارد.

 

این افتخار نیست، امتیاز و اختصاص است که عید ایرانیان و سالشان از روزگاران قدیم چنین آغاز شده است، اگر در دنیا فقط در ایران و نزد ایرانیان است که سال نو و عید ملی با روز اول بهار انطباق دارد بدون دلیل و بی‌اساس و حساب نیست. چنین رسم و قرار را جغرافیای طبیعی و شرایط اقلیمی ما به وجود آورده و پایدار و ریشه‌دارش ساخته است. عید نوروز و جشن و جنبش بهاران را نه جمشید داستان و داریوش باستان فرمان داده‌اند، نه اسکندر مقدونی و خصومت عربی یا نخوت اموی توانسته است آن را از بین ببرد، ‌نه زرتشت واضع آن و ساسانی احیا کننده آن است و نه دین و دکانی در برابر اسلام و توحید است که جغدان مکتب و مسند منکر و براندازندۀ آن شوند. دست خدا و خلقت نهال نوروز را در سرزمین ایران غرس کرده است، در حالی که تنها یک سنت و صورت و خالی از خاصیت و رسالت هم نیست. شادی و شکر یک ملت است، مشاهدۀ وحدت و یادآوری مقاومت است، تلقین امید و توکل است، درس حرکت و حیات است!...

 

برگردیم به سیر تحول آیین نوروزی و تطبیق و تغییرات دایمی آن.

 

اوضاع مملکت و مردم در سلطنت احمدشاه سال به سال بد‌تر می‌شد. جنگ بین‌المللی و قحطی و وبا مزید بر علت شده بود. شاه و رجال و به طریق اولی نمایندگان مجلس نه تحلیل درست از جریان‌ها می‌توانستند بکنند و نه درک روشن از آزادی و مشروطیت داشتند که در یک انقلاب ناقص و ناپخته به وصال آن رسیده بودند و نه از استقلال و ادارۀ مملکت یا از جریان‌های دنیا و سیاست چیزی سرشان می‌شد یا راه به جایی می‌بردند.

 

بار زندگی از هر جهت بر مردم تنگ شده به زحمت خود را می‌کشیدند. بدیهی است که نسبت به مراسم عید و مخارج آن هم دل و دماغی نداشته به نحوی می‌خواستند از آن فرار کنند. آن سال یعنی اسفند ۱۲۹۹ دو سه روز بعد از کودتای سوم حوت رضاخان و رئیس‌الوزرا شدن سیدضیاء، مرحوم پدرم خانواده را به [حرم] حضرت معصومه برد که هم زیارت و گشایش روحی باشد و هم فرار از تدارکات و تشریفات عید. با دلیجان رفتیم و دو روز طول کشید. صبح عید یک آقای معمم سیدولی تاجر و دوست پدرم که خانه‌ای برایمان گرفته بود، یک نان سنگک قدی خشخاش زدۀ برشته به عنوان تبرک و تبریک برایمان فرستاد. یکی دو روز بعد بارندگی و سیل مفصلی به راه افتاد که تا نزدیک سقف پل رودخانۀ قم رسیده بود و خانه‌های گودشهر و قسمتی از بازار و کاروانسرا‌ها را گرفته، عدل‌های جنس و کیسه‌های شکر را خراب و خیس کرد. یکی از واعظ‌های مُبلّغ کودتا در صحن حضرتی به منبر رفته، مردم را با شعر حافظ مژده و گفته بود «بگذرد آن روزگار تلخ‌تر از زهر و بار دگر روزگار چون شکر آید». با آمدن سیل، مردم که بهم می‌رسیدند برای شیخ واعظ پیغام می‌دادند که سیل آمد و شکر‌ها را برد! بارندگی و سیل چنان طولانی و فراگیر شد که پل رودخانۀ شور را هم برد و رابطۀ قم با تهران را به کلی قطع کرد. ما مجبور شدیم مثل سایر زوار تا اواسط خردادماه آنجا بمانیم. ادارۀ «طرق و شوارع» وزارت فوائد عامه نتوانسته بود نه جلوی خرابی پل را بگیرد و نه در این مدت کاری انجام دهد. کاروان‌ها و کالسکه و دلیجان‌ها را از یک راه مالرو با پل شاه‌عباسی متروکه عبور دادند که آب تغییر مسیر داده چند کیلومتر از زیر آن دور شده بود و ناچار شدند یک پل چوبی موقت دستی در آنجا بزنند. مسافرین و بار‌ها را پایین آورده با کول حمال به آن طرف می‌فرستادند...

 

مملکت در چنین وضع ناتوان ناهنجار، در ناامنی و راهزنی و در فقر و جهل دست و پا می‌زد! مردم آرزو و انتظاری جز سر و سامان پیدا کردن ملک و ملت و نو شدن همه چیز نمی‌توانستند داشته باشند. غروب زمستان سیاسی و اداری و فرهنگی و دمیدن بهار زندگی را نمی‌خواستند یعنی قدرت دولت و خروج از هرج و مرج از یک سو و تجدد یا رنگ و روی تازه و فرنگی به جای کهنه‌ها و پوسیده‌ها از سوی دیگر. ملت و مردم در مجموع از پیدا شدن رضاشاه، در انتظار وعده‌ها و امید‌ها، استقبال کردند. نوگرایی و دور ریختن آثار و آداب گذشته، در دین و آداب و البسه، رواج یافت. عید نوروز که همچون پسته پوک دیگر تحریک اشتها نمی‌کرد، در برنامۀ فعال کردن کشور بی‌نصیب نمانده به دستور پهلوی تعطیلات اول سال از سیزده روز سابق و یک هفتۀ دولتی به سه روز تقلیل یافت. و به‌‌ همان نسبت آمد و رفتن‌ها و سایر لوازم عید کوچک و لاغر شد. معذلک رضاشاه نشستن برای سلام نوروز، سان دیدن بزرگان لشکری و کشوری و عیدی دادن به خاصان (که یادگار شاهنشاهان بوده است) ادامه داد. تیمورتاش وزیر دربار سینی طلایی را که چند سکه پهلوی در آن گذاشته شده بود پیش می‌آورد و شاه ـ به احتمال قوی با اکراه و روی حساب و مصلحت ـ برمی‌داشت و التفات می‌فرمود. داستان کوچکی از مرحوم حاجی امین‌الضرب (شخصیت تجاری ـ سیاسی درجه اول زمان) را یکی از کارمندان دستگاهش برایم تعریف می‌کرد. آقای حاجی امین‌الضرب (مهدوی) صبح زود عید قبل از جلوس در خانه و ادارۀ خودش برای دست‌بوسی و تبریک عید به دربار می‌رود، در حالی که فراموش کرده بود جیب‌های پُر از پول خود را که برای کسان و کارمندانش تهیه دیده بود خالی کند. رضاشاه چشمش به برآمدگی جیب‌ها می‌افتد. دستی به آن‌ها زده می‌گوید حاجی این‌ها چیست؟ رد کن ببینم؟

 

این را هم بگویم که ایرانی ـ چه بدمان بیاید و چه خوشمان بیاید ـ با کهنه‌ها و گذشته‌ها و با سنت‌ها و قدیمی‌ها میانه چندان و سر و کار نداشته، طالب تغییر و تجدید و نوآوری است. فقط در مذهب است که حفظ آثار و آیات را می‌نماید و در عبادت و زیارت و در خاطراتش به ذکر و تکرار سرگذشت انبیا و اولیا می‌پردازد. در ادیان توحیدی توجه اصولی فوق‌العاده به بُعدِ زمانی انسان در وسعت گذشته و آیندۀ بی‌‌‌نهایت به عمل می‌آید. اروپاییان برخلاف تصور و تبلیغات تجددخواهانه خیلی بیش از ما به تاریخ و به یادگارهای گذشته خودشان و دیگران علاقمند بوده به جمع‌آوری و بررسی عتیقه‌ها و نمونه‌های هنری و کتاب‌های قدیمی پرداخته، ایجاد موزه‌ها و گنجینه‌ها کرده‌اند و از ابنیه و آثار تاریخی یا سنت‌های ملی حفاظت می‌نمایند. ما در تماس و تأسی به آن‌ها بود که بیشتر به فکر این چیز‌ها و احیا و افتخار به گذشته‌ها افتاده‌ایم.

 

***

 

پهلوی و دستگاه پهلوی مانند تخت‌نشینان گذشته رفته‌رفته با مراسم نوروزی خو گرفته آن را وارد دربار و دولت و ملت کردند. ولی مثل اصلاحات و امنیت با استقلال و تجددخواهی‌ها که توخالی و تقلیدی بود، مراسم عید زمان پهلوی به لحاظ سر و صدا و تظاهر و در تشریفات و تکلف، رشد زیاد یافت. در خانه‌های پولداران و حتی متوسطین و کارمندان روی میز اطاق پذیرایی شیرینی‌های خشک و‌ تر لذیذ و لوکس در ظروف مدرن چیده می‌شد. همراه با قدح‌های بلوری یا سبدهای نئین پر از میوه‌های اشتها‌آور یا آجیل‌های شور و شیرین. اما خلاف اتیکت بود که مهمانان دست به طرف آن‌ها دراز کنند. دیدار‌ها و دیده‌بوسی‌ها، هدیه و عیدی‌ها یا توالت و لباس خانم‌ها سال به سال افزایش یافت. همچنین رسم و الزام شده بود که هر کسی به دیدن هر آشنا برود ولو همکار اداری که تا ظهر ۲۹ اسفند پیش هم بودند و هر روز همدیگر را می‌دیده‌اند. برای خلوت و خوش کردن با زن و بچه‌ و برادر خواهر‌ها یا نزدیکان فرصت و حوصله‌ای باقی نمانده، روزی هزار بار جملۀ بی‌مغز و خسته کنندۀ «تبریک عرض می‌کنم» را تحویل همدیگر می‌دادند (و می‌دهیم).

 

رسم خوبی متداول شد که باعث صرفه‌جویی در وقت و خرج و زحمت بود. نمی‌دانم اصلش تعلیم از خارجی‌ها بود یا تبعیت از بار عام شاه‌ها. ابتدا وزرا و استانداران و روساء ادارات بزرگ در مراجعت از شرفیابی یا روز دوم عید، همکاران و کارکنان را برای تبریک گفتن و برای دیدار متقابله خودشان به تالار وزارتی یا سالن عمومی دعوت می‌کردند. به زودی این رویه به موسسات مهم مانند بانک ملی ایران و دانشگاه تهران و از آنجا به باشگاه‌ها و انجمن‌ها و خانواده‌های پُر اولاد، حتی به مساجد نیز سرایت کرد. البته از خیلی قدیم علمای طراز اول و مراجع تقلید این رسم را داشتند که نه تنها در عید نوروز بلکه بیشتر در ولادت‌ها و سوگواری‌ها در خانه می‌نشستند و مردم و مریدان به دیدنشان می‌آمدند. غرض اولیه و فلسفه وجودی مجالس عمومی یک کاسه کردن دیدارهای عید و احتراز از زحمت و ضایعات بود که حقیقته غیرقابل تحمل بود و به جای راحتی و نشاط و خاصیت‌های فراوان، تهوع‌آور شده بود. عکس‌العمل طبیعی و اجباری این شد که هر کس می‌توانست پا به فرار گذارده به یک آگهی چند سطری تبریک و عذرخواهی در روزنامه اکتفا می‌کرد. یعنی رسمی و کاری درست در جهت عکس آنچه طبیعت، فطرت و سنت و مصلحت خواسته بود.

 

تازه مگر به خارج تهران که می‌رفتند راحت بودند و با رضایت و سلامت بر می‌گشتند؟ (که حالا هم همین‌طور است و بلکه بد‌تر شده): اول مشکل بزرگ تهیه بلیط قطار و هواپیما یا جا گرفتن در اتوبوس بود، ترافیک سنگین جاده‌ها و تصادف‌های راه‌ها، هتل و مهمانخانه که هنوز هم در ایران کمیاب است و باید خانۀ خویشان و آشنایان رفت و چه دردسر و آزاری برای آن‌ها، یا در پارک‌ها و کنار خیابان‌ها خوابید، آذوقه و احتیاجات گیر نمی‌آید و می‌بایستی همراه برد، شلوغی و گرانی از هر جهت و غالبا گرفتاری سرما و باران پیش‌آمدهای دیگر... و دست آخر ارمغان خستگی و خرج و پشیمانی!

 

در آن سال‌ها (شاید حوالی ۱۳۱۸) مقاله‌ای در اطلاعات یا کیهان نوشته و گفته بودم «بیاییم یک قرارداد تدافعی و عدم تعرض با هم ببندیم: نه شما به دیدن من بیایید و نه من به خانۀ شما خراب شوم، مگر آنکه خویشاوند و دوست قدیمی خودمانی باشیم. بگذارید عید نوروز طراوت و راحت و خاصیت خودش را بازیابد و شاد و شکفته و سرحال از تعطیلات بیرون بیاییم.» بدیهی است که مقاله اثری در جامعه نکرد. خوانندۀ چندان هم نداشت. ایرانی‌ها شاید بیش از سایر اقوام و نژاد‌ها از همدیگر رودربایستی دارند و برخلاف میل و تشخیص خودشان اسیر آنچه رسم و معمول است گشته، رهایی از قید گفتار‌ها و پندار‌های تصوری دیگران برایشان مشکل است. در کار‌ها و برنامه به جهات عملی و عقلی کمتر توجه می‌کنند.

 

بعد از قضایای شوم شهریور ۲۰ و رسیدن به دورۀ محمدرضا شاه، هم توجه و تمایل عمومی به ایرانیت و به استقلال مملکت و بازگشت به فرهنگ‌ها و سنت‌های باستان زیاد شده بود و هم شاه برای مایه دادن به سلطنت بی‌پایۀ استبدادی در برابر مخالفان ملی و مذهبی و ایدئولوژی اسماً شرقی و مارکسیستی، تنها پناهگاه خود را در تلقین و تبلیغ شاه‌پرستی و سنت‌های باستانی می‌دید. برپایی با سنگ تمام مراسم نوروزی مد روز شد. البته باز هم بیشتر نمایش و آرایش تا بیداری و امیدواری یا تکان و تابشی به طبیعت: میوه و آجیل شب یلدا، پریدن از روی بوته چهارشنبه‌سوری با ترقه‌بازی و قاشق‌زنی (تلویزیون پریدن هویدا از روی بوته را هم نشان می‌داد)، پیام‌های نوروزی شاه و شهبانو با تبریک‌ها و نطق‌های بی‌محتوی، از طرف سران و سردمداران، دیدار‌ها و پذیرایی‌های طبیعی یا تصنعی و تشریفاتی. کسانی که ناچار به ماندن در خانه و شهر خود بودند، فرار خارج از مرکزی غالب طبقات و مخصوصا صاحبان مال و مقام، نه تنها به شهرهای خودمان بلکه به پایتخت‌های اروپا و آمریکا. و بالاخره تعطیل یک روزۀ سیزده و موج‌های پراکنده مردم در بیابان‌ها و مزارع و دره‌ها، با گرفتاری تا نیمه شب در ترافیک جاده‌ها.

 

ملت ما نتوانسته یا نخواسته است که میان وفاداری و بهره‌برداری صحیح از مراسم نوروزی و خلاصی از عوارض دست‌و‌پا‌گیر بی‌حاصل و زیانبخش آن، راه‌حل عاقلانه استواری با تشخیص و تحقیق خودش بیابد. اندیشمندان و دردمندان و صاحب‌نظران ما و موسسات علمی و اجتماعی و فرهنگی نیامده‌اند به طور جدی استقلالی و ابتکاری روی مساله نوروز کار و خدمت کنند.

 

***

 

در همین دوره و زمان به دنبال ستم‌شاهی‌های پدر و پسر، یک نوع تحول و بهره‌برداری ویژه از انتقال فصول و مراسم نوروز در میان مبارزین ایران به عمل آمد. من هیچ نشنیده‌ام که مثلا در روسیۀ تزاری در نزد بلشویک‌ها یا در انقلاب کبیر فرانسه و در مبارزات چند صد ساله ایرلندی‌ها علیه امپراطوری انگلیس و حتی در عثمانی یا در الجزایر و فلسطین، از جشن‌های اول سالشان و از توزیع کارت‌های نوئل و غیره استفاده‌های مبارزاتی جنبشی و انقلابی به عمل آمده باشد. ولی در ایران، اندکی در زمان رضاشاه و در مقیاس خیلی فراخ‌تر و وافر‌تر در نهضت مقاومت و در جبهه ملی و نهضت آزادی و بعد از آن در انقلاب پیروزمند موسوم به اسلامی و […]، با استفاده از شلوغی پست و مخابرات و با ارسال کارت‌های نوروزی در پاکت‌های سرباز، وسیلۀ وسیع برای رساندن پیام‌های مبارزه و انقلاب شده باشد و با استمداد از گذر سال و پیروزی بهار بر دیو ضحاک زمستان، عقده‌تکانی‌ها، وعده وعید‌ها، پیام‌های مقاومت و قیام، دشنام به دشمنان و دعوت از دوستان، در لفافۀ مبارک باد و دعا یا شعر و شعار، صورت گرفته باشد. مضافا به اینکه تغییر محیط و مناظر روح‌بخش طبیعت مشوق قوی برای از سر گرفتن حیات و حرکت یا قیام می‌شود.

 

از این جهات تقویم قمری و تجدید سال مذهبی نیز نقش موثر در مبارزات و قیام‌های ما داشته است. مراسم عاشورا که به‌یادآورندۀ قیام حسینی و شهادت‌ها و فداکاری‌ها و درخشندگی ارزش‌های حول و حوش واقعۀ کربلا می‌باشد، با تذکار و تهییج‌های همه ساله و پیام‌های ارسال شده از منابر و محافل در سایۀ حمایت دین، از ویژگی‌های ایران و تشیع می‌باشد که دست‌کم از مراسم نوروزی ندارد و در قیام ۱۵ خرداد ۴۲ که در فصل بهار و ۱۲ محرم روی داد تقارن این مراسم را مشاهده کردیم.

 

انقلاب پیروزمند اخیر ایران و مبارزات قبلی زمینه‌ساز آن تصادف با سه گردش عید داشت. ملیون از آن ایام استفاده می‌کردند ولی رهبری و روحانیت که برای تهییج و تجمع بیشتر مردم علیه شاه و سنت‌گرایی او درصدد تحریم عید برآمدند به زودی متوجه شدند که چنین کار با علاقه‌ای که ایرانیان به تعطیل و تبریک دارند نمی‌تواند چندان کارساز باشد و برای تقویت روحیه‌ها جشن گرفته می‌شد. حتی تحریم جشن نیمۀ شعبان که آن هم از ویژگی‌های ایران است به اشکال و اختلاف برخورد. دستگاه از جشن و مراسم میلاد امام زمان(ع) وحشت داشت و ساواک دستور داده بود جلوی تجمع و سخنرانی‌هایی را که در محوطه نبش چهارراه پهلوی ـ شاه‌رضا تدارک دیده شده بود شدیدا بگیرند و کار به درگیری و تحریک بیشتر مبارزین کشید.

 

پیروزی انقلاب در اواخر بهمن ماه ۵۷ روی داد که اتفاقا ملایم شدن هوا و جلو افتادن بهار و خاطرۀ زوال و فرار دیو زمستان، طلوع آزادی و عدالت و آبادی را تداعی می‌کرد. قبلا در تظاهرات برای رفتن شاه و آمدن رهبری شعر حافظ را سروده و می‌گفتند:  

منظر دل نیست جای صحبت اغیار / دیو چون بیرون رود فرشته درآید!

 

در اول فروردین ۵۸ که کمتر از دو ماه از انتصاب دولت موقت می‌گذشت شهردار تهران آقای مهندس توسلی از دولت و مردم دعوت برای دیدار عید در استادیوم صد هزار نفری کرده بود. اجتماع عظیمی به وجود آمد. من برای زدودن یأس با تردید و ترس که هنوز در دل‌ها و چهره‌ها ظاهر بود و شکستن عقده‌های عزا و عقیده‌های ضد ملی در سخنرانیم، اعلام عید گرفتن کردم و دستم را بلند نموده آستین لباس نوروزیم را نشان دادم که موثر و مورد استقبال و نشاط قرار گرفت. بعضی‌ها هنوز هم آن را به یاد می‌آورند.

 

قبلا در اواخر اسفند ماه که می‌خواستم تعطیلات رسمی تجدیدنظر شده سال را به تصویب شورای انقلاب برسانم، تعطیل یک هفته عید و سیزده بدر مورد استقبال بعضی از آقایان قرار نگرفت، تصور می‌کردند ۱۵ خرداد و ۲۲ بهمن و روزهای دیگر می‌تواند جایگزین آن‌ها و مانع ملی‌گرایی و سنت‌های طاغوتی بشود.

 

در اولین پیام نوروزی بعد از پیروزی و شاید سال بعد از آن، اگر اشتباه نکنم، رهبری انقلاب و پایه‌گذار جمهوری اسلامی ایران عنایت داشتند یا فراموش کردند که تبریک سال بگویند و نام از نوروز ببرند. بعد‌ها با ذکر اینکه پاره‌ای از روایات حکایت از تایید و تصویب نوروز از جانبت بزرگان اسلام می‌نماید تشریفات نوروزی و تبریک تحویل سال بر برج حمل پذیرفته شد و حالت رسمی پیدا کرد. مقامات همه ساله پیام نوروزی می‌فرستند و تبریک به ملت مسلمان گفته، توصیه‌ها می‌نمایند.

 

همین طور چهارشنبه‌سوری و سیزده بدر تا چند سال مساله و مشکلی شده بود مابین بچه‌های کوچه و جوانانی که علاقمند به آن بودند و پاسداران. مناقشات و مزاحمت‌هایی روی می‌داد ولی برافروختن آتش چهارشنبه‌سوری و به صدا درآوردن ترقه یا بازی‌ها و بزن و بکوب‌های صحرایی سیزده تعطیل نشد.

 

امید و دعا از درگاه بلند پروردگار جهان که خلقت زمین و آسمان و در طبیعت و اقلیم ایران زمین صفا و رحمت و خصلت عید نوروز را قرار داده است داریم که این عید باستانی و مراسم طبیعی آن پیوسته برقرار و استوار مانده و وسیله‌ای برای استقلال بقاء و عظمت کشورمان و شادی و یگانگی و رستگاری ملتمان باشد. ضمناً با تفکر و تدبیر و بدون افراط و تفریط ما، عوارض مزاحم زیان‌بخش آن را برداشته سلامت و نیرومند و سعادتمند بشویم.

کلید واژه ها: بازرگان نوروز


نظر شما :