مجید تفرشی: سازوکار ملی شدن نفت نامطلوب بود
تفرشی تاکنون بیش از ۳۰ مقاله و ۸ کتاب درباره تاریخ معاصر منتشر کرده است. «اسناد گزارشهای محرمانه شهربانی» (به همراهی محمود طاهراحمدی)، ویرایش علمی و ترجمه بخشی از کتاب «میرزا ملکمخان» نوشته حامد الگار، ویرایش و تدوین «۴۰ سال در صحنه قضایی، سیاسی و دیپلماسی ایران و جهان - خاطرات دکتر جلال عبده»، «خاطرات و اسناد یوسف افتخاری» (به همراه کاوه بیات)، «دو سال روابط محرمانه احمدشاه و سفارت شوروی در تهران» و «کتابشناسی سی ساله افغانستان» (به زبان انگلیسی) نام برخی از این آثار است. وزارت امور خارجه بریتانیا هر سال اسناد و مدارک محرمانه ۳۰ سال گذشته در آرشیو خود را علنی میکند و در اختیار پژوهشگران، تاریخنویسان، روزنامهنگاران و به طور کلی علاقهمندان به بررسی این اسناد قرار میدهد. در سال ۲۰۰۱ یعنی هفت سال پیش، اسناد مربوط به مذاکرات ایران و بریتانیا بر سر بازگرداندن حاکمیت سه جزیره ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک که در سال ۱۹۷۱ انجام گرفته بود، باید علنی میشد، اما وزارت امور خارجه بریتانیا به علت حساس بودن موضوع، انتشار آن را ۱۰ سال به تعویق انداخت. دکتر مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ در لندن، این تصمیم وزارت امور خارجه بریتانیا را به چالش گرفت و موفق شد به این اسناد دسترسی پیدا کند و از آنها نسخه بردارد.
از همان زمان ملی شدن صنعت نفت تاکنون بحثها و نقدهای گوناگونی پیرامون این موضوع صورت گرفته، تا جایی که موافقان و مخالفان این موضوع به صورت دو جبهه رودرروی هم موضع گرفتهاند. در سالهای اخیر نیز بحثهایی صورت گرفته درباره اینکه اساسا خود ملی کردن صنعت نفت، امری اشتباه بوده که منجر به دولتی شدن اقتصاد ایران شده است. نظر شما در این مورد چیست؟
در آستانه شصت سالگی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هستیم. در این مدت بحثهای گوناگون از جنبههای مختلف در این مورد صورت گرفته است. اگر دیدگاههای آکادمیک و بیطرف را کنار بگذاریم، در مواجهه با این واقعه چهار نحله فکری قابل تشخیص است: نخست نحله ملی و طرفداران دکتر محمد مصدق، دوم نحله مذهبی با همه طیفهای متنوعش از طرفداران آیتالله کاشانی و فداییان اسلام گرفته تا روحانیت سنتی، سومین گرایش نیروهای چپ هستند که مهمترین نمایندهشان حزب توده است و گروه آخر نیز نحله طرفداران سلطنت و مشروطهخواهان هستند. البته دیدگاههای این گروهها بعضا با یکدیگر تداخل پیدا میکند و ممکن است کسانی باشند که دیدگاهشان ترکیبی از این گرایشها را داشته باشد. هیچکدام از این رویکردهای متفاوت منکر اصل قضیه ضرورت تغییر در مناسبات نفتی ایران با بریتانیا نیستند. در دو دهه اخیر من این فرصت را داشتم که اسناد این ماجرا را در آرشیوهای مختلف بریتانیایی، اعم از آرشیو ملی بریتانیا و آرشیو شرکت بریتیش پترولیوم و آرشیو بانک شاهنشاهی سابق که الان در محل بانک اچ.اس.بی.سی در مرکز لندن نگهداری میشود، ببینم. در اسناد این آرشیوها ملاحظه میکنیم که ایرانیان حتی از قبل از آغاز جنگ جهانی اول به طور جدی به دنبال تغییر در روابط و مناسبات نفتی با بریتانیا بودند. در زمان رضاشاه نیز با وجود همه بحثهایی که منتقدان او درباره وابستگی او به بریتانیا به ویژه در به قدرت رسیدنش مطرح میکنند، در سال ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳ رویارویی تمام عیاری میان ایرانیان و بریتانیا در میگیرد که البته نتیجهاش به صورت قرارداد ۱۹۳۳ برای ایرانیان ناخوشایند بود، زیرا موجب تمدید امتیازنامه نفتی دارسی شد. اما این طور نبود که این رویارویی یک جنگ زرگری باشد. در هر بار یعنی چه درباره جنگ جهانی اول و چه در دوران بعد از شهریور ۱۳۲۰ تا دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت، ما با چند معضل مواجه بودیم که دست ما را در این مذاکرات بسته بود. اما اصل اینکه روابط ایران با شرکت نفت انگلیس ظالمانه بود و پولی که به ایرانیان داده میشد، بسیار کمتر از حق کشور ما بوده، کسی تردیدی ندارد.
مهمترین معضلی که دولتهای ایران با آن مواجه بود، چه بود؟
وقتی ریشههای مساله ملی شدن صنعت نفت در ایران را بررسی میکنید، میبینید که دولت ایران با معضلی بزرگ که همان شرایط بد اقتصادی است، مواجه بود. متاسفانه در طول تاریخ ایران تا ملی شدن صنعت نفت، دولتهای ایران همواره از این نظر در مذاکرات و مناقشات نفتی در موضع ضعف قرار داشتند، یعنی حتی در شرایط ورشکستگی اقتصادی بودند و نیاز شدید به پول داشتند. در نتیجه مذاکراتشان با بریتانیا و شرکت نفت متعادل و از موضع قدرت نبوده است و نمیتوانستند تصمیمگیری عاقلانه و مبتنی بر خرد جمعی بکنند. در دوران رضاشاه خیلی سریع قرارداد به صورت یک جانبه لغو و در مجامع بینالمللی مطرح شد و سپس با تهدیدهایی که از نظر سیاسی و اقتصادی و حتی نظامی صورت گرفت، باز به صورت یک جانبه قراردادی بسته شد که بدتر از قرارداد اولیه بود. اما اینها هیچ کدام نیت درست و ضرورت ملی شدن صنعت و در دسترس گرفتن شریان حیاتی نفت ایران را انکار نمیکند. اما سازوکاری که انجام شد، یقینا مطلوب نبود.
منظورتان از سازوکار مطلوب چیست؟ چون موافقان دولتی کردن میگویند که در آن زمان بخش خصوصی قدرتمندی نبود که بتواند اداره امور نفتی را بر عهده بگیرد.
اینکه ملی کردن را معادل دولتی کردن بدانیم، دیدگاهی است که امروز پس از شصت سال به آن رسیدهایم. اما اگر بخواهیم با توجه به شرایط آن دوره به صورت مبنایی مساله نفت را حل کنیم، باید گفت که ایران باید از طریق مذاکرات کار را به جایی برساند که شرایط منجر به دخالت مستقیم نظامی یا تغییرات ناگهانی و کودتا نشود. در علم سیاست مشهور است که سیاست هنر ممکنات یا امکانات است (Politics is the art of possibilities). در آن شرایط اگر وفاق عمومی و تعادل وجود داشت، دولت ایران باید به بهترین گزینه برای به توافق رسیدن با جامعه بینالمللی فکر میکرد. اما کاری که دولت ایران کرد، از جهتی شبیه بقیه مناقشات دولت ایران در بقیه ادوار تاریخ معاصر است، یعنی اولا شرایطی برای مردم ایجاد کرد که هرگونه مذاکره و مصالحهای را خیانت و سازش تلقی میکردند. این بزرگترین اشتباه بود. ثانیا شرایط را به گونهای فراهم آورده بودند که مردم فکر میکردند ایران در مذاکرات باید صددرصد برنده شود، این در حالی است که در هیچ مذاکره سیاسی و اقتصادی نمیتوان به همه خواستهها دست یافت، در حالی که طرف مقابل به هیچ کدام از خواستههایش نرسد. اینچنین تفکری در مذاکره محکوم به شکست است. ثالثا نباید شرایط را به گونهای ایجاد کرد که طرف مقابل به سمت تجمیع افکار عمومی بینالمللی و متحدانش برود، به گونهای که ما منزوی مطلق شویم. این اتفاق متاسفانه در آن زمان رخ داد. همچنین نباید در مذاکرات به گونهای رفتار کرد که جامعه بینالمللی به این نتیجه برسد که ایران مذاکرهناپذیر است و جواب ایران از پیش «نه» است. این امر سبب میشود که اولا از ابتدا دست ایران رو باشد و دیگران با دید منفی وارد مذاکره شوند و ثانیا وقتی باب مذاکره بسته میشود، توجه همگان معطوف به گزینههای تندتر دیگر مثل تحریم اقتصادی و حمله نظامی میشود. نکته آخر آنکه در تعامل سیاسی و اجتماعی با کشورهای دیگر، باید از همه لوازم و ابزار داخلی و جناحهای مختلف بهره گرفت. دولت نمیتواند ادعای قدرت مطلق کند و توجهی به دیدگاههای مخالفانش نکند. طبعا بخشی از افکار عمومی موافق دولت نیستند و اگر وفاق عمومی و توافق ملی در چنین مساله مهمی وجود نداشته باشد، دولت به تنهایی نمیتواند مذاکرات را پیش ببرد و در نتیجه منزوی میشود و شکست میخورد. در آن دوره دولت ایران تا سی تیر ۱۳۳۱ در شرایط کاملا خوبی از نظر حمایت داخلی و حتی حمایتهای بینالمللی بود، اما بعد از ۳۰ تیر به دلایل مختلفی این اتحاد به تدریج از میان رفت و دولت ایران هم حمایت جامعه بینالمللی را از دست داد و هم در داخل دیگر آن حمایت مطلق وجود نداشت.
غیر از این عوامل که عمدتا به ضعف دیپلماسی ایران ارتباط دارد، چه اتفاقات بینالمللی در شکست نهضت ملی کردن صنعت نفت تاثیرگذار بود؟
به جز عوامل بالا، سه اتفاق مهم پیاپی بینالمللی در ماههای آخر دولت دکتر مصدق رخ داد که دولت به آن سخت بیتوجهی کرد و موجب تسریع در روند سقوط دولت شد. در حالی که توجه به این مسائل حداقل میتوانست سرعت روند سقوط دولت مصدق را متوقف کند. نخست، روی کار آمدن مجدد حزب محافظهکار در بریتانیا به رهبری وینستون چرچیل، در ۲۶ اکتبر ۱۹۵۱/ چهارم آبان ۱۳۳۱ بود. برخلاف کلمنت اتلی، نخستوزیر قبلی از حزب کارگر که علاقهمند بود با ایران در نهایت از در مصالحه وارد شود، چرچیل و تیم او مصمم بودند که دولت بریتانیا نباید با ایران مصالحه کند و به هر ترتیب دولت مصدق باید سرنگون شود. وقتی چرچیل روی مساله تحریم و حمله نظامی تاکید میکند، موضع آمریکا نیز تغییر میکند. یعنی چرچیل میکوشد نگاه آمریکا را نیز تغییر دهد، زیرا آمریکا تا آن موقع میکوشید مساله نفتی ایران را با مذاکره حل کند تا بعد از ملی شدن شرکتهایشان بتوانند وارد ایران شوند. به دنبال این تغییر دولت در بریتانیا حادثه دوم رخ داد و آن شکست حزب دموکرات از حزب جمهوریخواه در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در چهارم نوامبر ۱۹۵۲ /۱۳ آبان ۱۳۳۱ و آغاز حکومت ژنرال دوایت آیزنهاور از بیستم ژانویه ۱۹۵۳ /۳۰ دی ۱۳۳۱ بود. این امر سبب شد که چرچیل بتواند به دولت جدید آمریکا بقبولاند که مساله ایران فراتر از مساله نفت است و الان بحث جنگ سرد و خطر تصرف ایران توسط شوروی مطرح است و آمریکا برای جلوگیری از سیطره کامل و مستقیم شوروی بر ایران باید با مشارکت بریتانیا وارد شده و عملیاتی در ایران انجام دهد تا یک تغییر ناگهانی قدرت به نفع اردوگاه غرب در ایران صورت پذیرد. حادثه سوم، مرگ ژوزف استالین رهبر شوروی در پنجم مارس ۱۹۵۳ /۱۴ اسفند ۱۳۳۱ بود. فوت استالین مقدمه بروز یک جنگ داخلی قدرت در شوروی بود و موجب شد که حکومت مسکو برای مدتی عملا از نظارت و تاثیرگذاری بر مسائل ایران غافل شود. رهبری حزب توده هم برای مدت کوتاهی دیگر آن ارتباط تنگاتنگش را با شوروی از دست داد و آشفتگی در تصمیمگیریهای خودسرانهاش بیشتر شد، بدون اینکه به طور جدی به عواقب کارش در ایران فکر کند. تغییر حکومت در سه کشور اصلی در صحنه جهانی، در فاصله کوتاه چهار ماه و نیم، موازنه سیاسی جهانی را علیه ایران به هم زد و روند سقوط دولت مصدق را تسریع کرد. در این زمان مصدق به اندازه لازم و کافی به تغییر شرایط جهانی علیه ایران توجه نکرد. در این میان البته نباید از عوامل داخلی نیز غافل شد. اما دولت مصدق متاسفانه این تغییرات ناگهانی در عرصه جهانی را درست درک نکرد و به همراه یک سوء محاسبه جدی از آرایش جامعه بینالمللی در برابر موضوع ملی شدن نفت ایران شد. به تاثیر عوامل خارجی و ضعف مذاکرات در شکست نهضت ملی اشاره کردید، اما از ضعف نیروهای داخلی نیز نباید غافل شد. تا پیش از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ شاهد اتحاد میان نیروهای داخلی اعم از نیروهای ملی، روشنفکران، روحانیون و مشروطهخواهان هستیم. اما بعد از ۳۰ تیر به تدریج این اتحاد از میان رفت.
چه عواملی در گسست میان این نیروها موثر بود؟ تا جایی که برخی منتقدان مخالفت نیروهای مذهبی با دولت مصدق را «خیانت» تلقی کردند.
من ترجیح میدهم که تا جایی که ممکن است، در نوشتهها و تحلیلهایم از تعابیری چون «خیانت» استفاده نکنم، زیرا این تعابیر ارزشی هستند و بیانش از اختیار و وظیفه مورخ خارج بوده و باید در دادگاه ثابت شود. به طور کلی وقتی در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ دولت مصدق بر سر تعیین وزیر دفاع با شاه دچار اختلاف میشود و استعفا میدهد، خود دکتر مصدق هم بعدا در خاطراتش تاکید میکند که کار درستی نکرده است. چون معلوم نبود که مردم قیام میکنند و دولت مصدق مجددا بر سر کار برمیگردد. در واقع حادثه ۳۰ تیر ۱۳۳۱ توسط کسانی رخ داد که بعدا جزو مخالفین مصدق شدند. کسانی چون آیتالله کاشانی و دکتر مظفر بقایی و دیگران نقش موثری در بازگرداندن مصدق به قدرت در ۳۰ تیر ایفا کردند. وقتی این واقعه رخ داد، واکنش طبیعی به این حادثه باید این باشد که کسانی که در به قدرت رسیدن مصدق به قدرت باید در قدرت سهیم باشند و یک وفاق و اتحاد گسترده ملی ایجاد شود. یک سیاستمدار که با حمایت گروهی به قدرت رسیده، نمیتواند از سهمدهی به ایشان طفره رود و از آنان بخواهد که در هیچ کاری مشارکت و دخالت نکنند. کسانی که او را سر قدرت آوردهاند، سهم میخواهند. بیاعتنایی فزاینده مصدق به نظرات سیاسی موافقانی که بعدا مخالفش شدند، باعث شد که دولت بعد از ۳۰ تیر، یک دولت جوان نسبتا کم تجربه تقریبا یکدست باشد که تنها از افراد خاصی از طرفداران مصدق که از اعضا و هواداران جبهه ملی بودند، تشکیل شود و از دولت ائتلافی و پیش از تیر ماه ۱۳۳۱ خبری نباشد. شاید متحدان سابق مصدق هم در مقابل توقع و سهمخواهی زیادی از او داشتند. شاید به نظر میرسد که دکتر مصدق و آیتالله کاشانی این بود که هر دو رهبر فکر میکردند بدون حمایت دیگری میتوانند کار را پیش ببرند و دیگری را کنار بزنند. این سوءمحاسبه نسبت به قوت و جایگاه مردمی طرف مقابل بیتوجهی به ضرورت وفاق ملی در مبارزه جهانی نفت، موجب شد که نهایتا نهضت ملی ایران از جهات مختلف ضعیف و کوچک شود. اصرار مکرر و مداوم مصدق بر تمدید اختیارات ویژه و افزایش قدرتش و تلاش برای تضعیف جایگاه مجلس و قوه مقننه، با هر دلیل و توجیهی و در هر صورتی، منطقی و پذیرفتنی نبود. تضعیف و نهایتا انحلال مجلس هفدهم، یکی از مهمترین محورهای کلیدی تسریع روند سقوط دکتر مصدق بود. وقتی دکتر مصدق جلوی پارلمانی که خودش انتخابات آن را برگزار کرده، روی دوش هوادارانش میرود و میگوید: مجلس آنجا نیست و هر جا ملت است، مجلس هم آنجاست، اقدامی کاملا پوپولیستی و غیرقانونی در جهت نفی پارلمانتاریسم و دموکراسی انجام داد. البته در آن سوی قضیه هم مخالفان مصدق در مجلس با کارشکنی و از اکثریت انداختن جلسات، عرصه را به دولت تنگ کرده بودند و مخالفان با همه ابزارشان برای سقوط دولت مصدق دست به هر اقدامی میزدند تا او را کنار بگذارند. بنابراین هر دو طرف دچار سوءمحاسبه و بیاخلاقی در مبارزه بودند و در نتیجه هر دو بازنده بودند.
انتقاداتی که به رهبری روحانیت در ماجرای ملی شدن صنعت نفت میشود را چگونه ارزیابی میکنید؟
اینکه آیتالله العظمی بروجردی به عنوان بزرگترین مرجع بلامنازع تاریخ تشیع به لحاظ قدرت اجتماعی، در ماههای پایانی منجر به ۲۸ مرداد موضع میانهروی داشت، را باید با توجه به جایگاه روحانیت شیعه در تاریخ ایران مد نظر قرار داد. روحانیت شیعه نمیتوانست بپذیرد که حکومت ایران به دست نیروهای کمونیست و چپ بیفتد. هیچ رهبر روحانی شیعهای نمیتواند این موضوع را بپذیرد. در گزارشهایی که توسط نیروهای سیایای و اینتلیجنس سرویس منتشر میشد و من معتقدم که ابهامات جدی در صحت آنها وجود دارد، شبکههای اطلاعاتی مخفی غربی که در ایران فعالیت میکردند، میکوشیدند خطر حزب توده و دیگر نیروهای وابسته به شوروی و ناتوانی دولت مصدق را بزرگنمایی کنند و جامعه سنتی و مذهبی را از آن وضع بترسانند. در نتیجه رهبران مذهبی در مقابل دو گزینه قرار میگیرند: نخست قبول گزینه تایید تداوم سلطنت و دوم پذیرش کمونیسم و وابستگی ایران به شوروی. در این تصمیم، مصدق رییس یک دولت ناتوان در آستانه سقوط بود و جزو گزینههای انتخابی محسوب نمیشد. در این شرایط رهبران سنتی و مذهبی گزینه شوروی و کمونیسم را رد میکنند. البته ممکن است گفته شود که این محاسبه و انتخاب اساسا غلط بوده است، اما در هر صورت وقتی به این دو راهی برسیم، انتخاب آشکار است. ادعاهای رایج موجود امروزی درباره پول گرفتن برخی از نیروهای سنتی و مذهبی از قدرتهای خارجی را نمیتوان ثابت کرد و حتی آقای دکتر مارک گازیوروفسکی، گوینده و نویسنده روایت واحد این موضوع، هنوز هم پس از ربع قرن قادر به معرفی سند و راوی آن یا ثابت کردن این قبیل اتهامات جدی نیست. اتهاماتی که اگر به همین شکل غیرمستند و غیرقابل اثبات درباره آمریکاییها و در غرب رخ داده بود، منجر به شکایت جدی قضایی از مدعی آن میشد. به نظر من اینگونه قضاوتها باید با توجه به زمان و مکان و شرایط آن روزگار و با پرهیز از معصوم و خطاناپذیر بودن سیاستگران صورت بگیرد. یک نکته هم درباره خود دکتر مصدق است. در این جریان با وجود انتقادات جدی که به ساز و کار مجلس هفدهم صورت میگیرد، به نظر من دکتر مصدق با یک حرکت کاملا غیرقانونی با سازوکاری غیرقانونی، در شرایط استیصال، هم به خودش لطمه زد و هم به ملت.
منظورتان مساله انحلال مجلس است؟
بله، انحلال مجلس مسالهای بود که اولا هیچ محمل و توجیه قانونی نداشت و ثانیا سازوکارش نیز صد درصد غیرقانونی بود. بر اساس اسناد رسمی داخلی موجود، به نظرم رفراندوم انحلال مجلس هفدهم یکی از بیقانونترین همهپرسیهای تاریخ بشری است. این رفراندوم در دو روز مختلف در تهران و شهرستانها انجام شد و در نتیجه امکان زیادی برای تقلب وجود داشت. مراکز رایگیری و صندوقهای موافق و مخالف رای هم کاملا مشخص بود و معلوم بود چه کسی به سمت کدام صندوق میرود و در نتیجه این امکان وجود داشت که با اجیر کردن افرادی باعث ارعاب مخالفان شوند که در موارد متعددی هم شده بود. نتیجه رفراندوم هم بسیار وحشتناک بود، یعنی یک دهم درصد (یک هزارم) رای مخالف به مصدق دادند! اسناد این قضیه کاملا موجود است و من تحقیق مفصلی راجع به آن کردهام. در نتیجه وقتی مصدق اعلام میکند که یک دهم درصد با من مخالفند و یک هفته بعد دولتش سرنگون میشود و به هر دلیلی آن ۹۹.۹ از آن حمایت نمیکنند، باید پذیرفت که این انتخابات خدشهپذیر بوده است.
به مساله نفت بازگردیم. امروزه بسیاری از صاحبنظران اقتصادی و سیاسی معتقدند که یکی از موانع اساسی در توسعه سیاسی و اقتصادی ایران وابستگی دولتها به نفت است. یعنی تملک ثروت نفتی باعث رانتی شدن دولت و عدم وابستگیاش به مالیات و در نتیجه فقدان پاسخگویی آن به مردم میشود. ارزیابی شما در این مورد چیست؟
شاید نفت به طور مستقیم در دموکراتیک بودن حکومتها و توجهشان به خرد جمعی نقش نداشته باشد، اما به طور غیرمستقیم حتما تاثیر دارد. غیر از نروژ باقی کشورها قبل از آنکه به نفت برسند، به تجربه دموکراسی نرسیدهاند. در این کشورها داشتن درآمد سرشار نفتی دولتها و مردم از طریق آرای پارلمانیشان، به طور جدی دنبال یک سازوکار عادلانه و کاملا قانونی مالیاتی نباشند. در طول تاریخ ایران بیشترین مالیات را کسانی چون کارگران و کارمندان دارای حقوق ثابت و آشکار دادهاند که قاعدتا باید کاملا یا تا حدی از مالیات معاف میشدند و افرادی که باید مالیات میدادند، از مالیات فرار میکردند یا مقدار بسیار کمتر از میزان قانونی مالیات دادهاند. در چنین شرایطی که درآمد عمده کشور از فروش نفت است، نظام مالیاتی جدی و قانونمندی در کشور پا نمیگیرد و در کشوری که نظام مالیاتی پا نگیرد، مردم حق ابراز نظر به مفهوم واقعی ندارند. وقتی میشود از دولت طلبکار شد که نظام مالیاتی واقعی وجود داشته باشد. وقتی سازوکار دقیق و منصفانه مالیاتی نیست، نمیشود از دولت طلبکار شد. در نتیجه مشارکت عمومی خواب و خیالی بیش نیست. تا زمانی که درآمد سرشار نفت هست و دولت با مالیات درست رفتار نمیکند، اراده ملتها تاثیر جدی و نهادینهای در سرنوشتشان ندارد.
به هر حال ما یک ثروت سرشار ملی به نام نفت داریم، با آن باید چه کار کنیم؟
البته من سیاستورز و سیاستگذار نیستم. اما به عنوان یک صاحبنظر تاریخ معتقدم که چند نکته باید رعایت شود. اولا مهمترین امری که در سازمان ایران باید وجود داشته باشد و هیچوقت وجود نداشته، شفافیت و حسابرسی در استخراج، فروش و درآمدهای نفتی است. یعنی باید کاملا آشکار شود که چقدر نفت استخراج میشود، چگونه به فروش میرسد، چه درآمدی دارد و این درآمد به چه صورت خرج میشود. درآمد نفتی هم باید توسط نهاد ملی و مردمی یعنی مجلس، فرا ورای دولتها کنترل شود. متاسفانه این شفافیت هیچگاه وجود نداشته است. ثانیا تا زمانی که درآمد نفت خرج پرداختها و هزینههای جاری شود، نتیجهای جز این حاصل نخواهد شد. متاسفانه بخش عمده و اصلی درآمد و هزینههای کشورمان از طریق نفت است تا زمانی که این معادله تغییر نکند و نفت محل درآمدزایی و خرج کردن مطلق باشد، این وضعیت ادامه دارد و فرق چندانی نمیکند که چه دولتی بر سر کار باشد. ممکن است یک دولت سالمتر و یکی فاسدتر باشد، اما در کل مشکل حل نمیشود. درآمدهای نفتی ایران باید صرف کارهای بنیادی شود یا حتی پسانداز شود. اما وقتی این کار صورت نمیگیرد، هم وابستگیمان به نفت کم نمیشود و هم شفافیت وجود ندارد و هم چیزی برای آیندگان باقی نمیماند. یعنی ما مدام یک پول بادآورده را بدون آنکه سهم ابتکاری در تولید آن داشته باشیم، خرج میکنیم و مردم حقوقبگیر و نوکر دولت باقی خواهند ماند.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :