خاطرات موسوی خوئینیها از دوران مبارزه، زندان و بازگشت امام
آشنایی به واسطه مبارزات سیاسی
آشنایی ما با مرحوم حاج احمدآقا از زمان درگذشت مرحوم آیتالله حکیم بود که به تدریج این آشنایی سرعت بیشتری گرفت و روابطمان خیلی نزدیکتر و صمیمانهتر شد و در این ارتباط و دوستی، مسایل مختلف مبارزه و همکاریها مطرح و علاوه بر آن دوستی و رفاقت ما هم بیشتر میشد.
مرحوم حاج احمدآقا چندین سال از بنده کوچکتر بودند. قبل از سالهای ۱۳۴۲ با ایشان آشنایی و ارتباطی نداشتم. زمان آشنایی من با حاج احمدآقا (همزمان با فوت آیتالله حکیم) زمانی است که حضرت امام در نجف تبعید بودند. چندین سال از آغاز نهضت گذشته بود که من با ایشان آشنا شدم. اما فعالیتهای مرحوم حاج احمدآقا عمدتاً حول محور شخصیت حضرت امام و مسایل مبارزاتی بود که پیرامون آن حضرت وجود داشت. طبعاً آن مسایل هم بخشهای متفاوتی داشت: از جمله مسایل مربوط به حوزه و اداره حوزه و قسمتی که به امام مربوط میشد از قبیل شهریه و معاش طلاب را در بر میگرفت که در این بخش با ایشان همکاری خاصی نداشتم.
ارتباط کاری ما با حاج احمدآقا صرفاً در مسایل مبارزاتی و سیاسی بود. به ویژه در ارتباط با اعلامیههایی که از ناحیه حضرت امام صادر میشد؛ چه در دریافت این اعلامیهها و چه در تکثیر آنها. در آن زمان این کار بسیار مشکل بود و خیلی به زحمت، کسانی قبول میکردند که آن را انجام بدهند و ما ناگزیر، خودمان امکاناتی برای تایپ و تکثیر اعلامیه فراهم کردیم، چه اعلامیههایی که از طرف حضرت امام صادر میشد و چه اعلامیههایی که در حوزه در ارتباط با مبارزات به حمایت از حضرت امام صادر میشد. ما هم جمع شدیم و امکاناتی در یک خانه مخفی تهیه کرده و فعالیت میکردیم. آن خانه در قسمت جنوب شرقی قم بود. اسمش را نمیدانم، اما میدانم که حول و حوش منزل امام بود، البته با فاصله زیاد. کوچههای باریکی داشت. از این خانه فقط من و مرحوم حاج احمدآقا مطلع بودیم.
کانالهای پنهان و پیچیده دریافت اعلامیههای امام
یکی از جاهایی که اعلامیههای صادره در حوزه علمیه قم را میدادند، منزل خود حضرت امام بود و این اعلامیهها به دست خود احمدآقا میرسید. البته مرحوم آقای پسندیده هم آنجا بودند ولی ایشان در این بخش کمتر فعالیت میکردند. البته شاید آن موقع دوستان حضرت امام هم صلاح نمیدانستند که آقای پسندیده وارد این کارها بشوند، ایشان بیشتر جنبه وکالت حضرت امام، جمعآوری وجوهات، تأمین شهریه طلاب و این موارد را بر عهده داشتند. برای احمدآقا به دست آوردن این اعلامیهها تلاش چندانی نمیخواست زیرا در حوزه، دوستان حضرت امام و علاقهمندانشان زیاد بودند و اعلامیهها را هم میرساندند. طبعاً در همین ارتباطات شخصی، اعلامیهها به دست ما هم میرسید. اما اعلامیههایی که از ناحیه حضرت امام بود، از کانالهای خیلی پنهان و پیچیده، بیشتر هم به دست خود مرحوم احمدآقا یا مرحوم پسندیده و یا کسانی که خیلی ارتباط نزدیکی داشتند، میرسید. آن اعلامیههایی که در حوزه صادر میشد یا در بعضی از شهرهای بزرگ مثل تهران و مشهد که باز در ارتباط با حضرت امام بود، به صورت شخصی و محرمانه به دست ما میرسید.
فضای عمومی حوزه علمیه در زمان مبارزه
البته در دورهای که من از آن صحبت میکنم تا آشنایی با مرحوم احمدآقا، اوضاع خیلی عوض شد. بله، در آغاز در حوزههای علمیه قم فضا سیاسی نبود. البته در آغاز نهضت، به غیر از حضرت امام، مراجع دیگری هم مثل مرحوم آقای گلپایگانی، آقای مرعشی، آقای شریعتمداری و دیگران هم وارد نهضت شدند. در نتیجه چون کار از ناحیه مراجع شروع شد، لذا به سرعت بر بدنه حوزه هم تأثیر خودش را گذاشت. به خصوص قبل از آغاز نهضت در زمان مرحوم آیتالله بروجردی جمع قابل توجهی از فضلای قم قدمهایی را در جهت اصلاح حوزه برداشته بودند.
حضور چهرههای معروف و فضلای حوزه در جریان نهضت، باعث شد به سرعت فضای حوزه تغییر کند. یعنی فضای غیرسیاسی قبل از سالهای ۴۱ـ۴۰ به سرعت به سمت فضای سیاسی تغییر کرد. در آن زمان حوزه علمیه قم خیلی آمادگی بیشتری پیدا کرده بود اما این به آن معنی نیست که کسی در حوزه مخالف حرکتهای مبارزاتی نبوده باشد. بخش عظیمی از حوزه در نهضت وارد شده بود ولی نه همه. فضای عمومی مثبت بود، هر چند که افراد متفاوت بودند.
در آن حال و هوا بیشترین بخش گفتوگوهای ما پیرامون مسایل مبارزاتی بود. البته در آن زمان بیشتر دوستان به مبارزهای که حضرت امام شروع کرده بود، اعتقاد داشتند. تقریباً اکثر مواقع در مجالس و محافل به ویژه در اخبار روزنامهها و تحلیلها و نظایر آن، این مساله مشهود بود. مثلاً آن زمان مرسوم نبود که طلاب مجرد رادیو داشته باشند. بعضی از مدیران مدارس هم اگر مطلع میشدند، جلوگیری میکردند. ولی کسانی بودند مثل مرحوم محمد منتظری علاوه بر اینکه طلاب را تشویق به داشتن رادیو میکرد، خودش هم میخرید و به آنها میداد و طلاب هم در کمال مخفیکاری به آن گوش میدادند. فضا، فضایی شده بود که طلاب به این اخبار گوش میکردند، روزنامهها را میخواندند، به تحلیل مسایل مبارزاتی به خصوص حول محور حضرت امام میپرداختند. طبیعی بود ما که در آن خانه با هم بودیم و رفت و آمدهایی که باهم داشتیم، بیشتر پیرامون همین مسایل باشد.
یک نامه دربسته
در خیابان نیاوران تهران، مسجدی است به نام مسجد جوزستان. من در آنجا هم امام جماعت بودم و هم جلسات تفسیر داشتم. بیشترین محل فعالیت من آنجا بود. در کنار آن مسجد دفتری هم بود که من روزها در همان دفتر کار میکردم و با دوستانی مانند آقای هاشمی رفسنجانی کارهای مشترکی انجام میدادیم. البته دوستان دیگر هم از قم و جاهای دیگر به آنجا میآمدند. به عبارت دیگر یکی از محلهای مبادلات و انجام کارهای سیاسی مانند تهیه رسالههای حضرت امام و رساندن آن به علاقهمندان همین جا بود. در ابتدا رسالهها تحویل من میشد و من نیز آنها را به طلابی که به شهرستانها میرفتند میدادم. تا آن موقع وقتی کسی را میگرفتند اولین سوال از آنها این بود که این کالاهای سیاسی را از کجا به دست آوردی؟ چه رساله و چه اعلامیه. من به دوستان طلبه میگفتم که شما هر کجا گرفتار شدید، بگویید از فلانی و از فلان جا گرفتیم تا مشکلی برای شما پیش نیاید. این کار باعث میشد آنها جرأت پیدا کنند. هیچ کدامشان هم به دلیل همین اعتمادی که پیدا میکردند خوشبختانه هیچوقت گرفتار نشدند. بله، یادم میآید عصری بود که آمدند و گفتند که خانمی با شما کار دارد. آمدم بیرون از مسجد و دیدم خانم حاج احمدآقا هستند. من که به منزل حاج احمدآقا زیاد رفت و آمد میکردم، ایشان را میشناختم. نامه را دادند و رفتند. لازم به ذکر است که احمدآقا اطمینان نمیکرد به کسی، لذا نامه را به خانمشان دادند و ایشان برای من آوردند.
مبارزه در میان کنترلهای شدید
معمولاً خود احمدآقا اعلامیهها و یا موارد دیگری مثل قبوض وجوهاتی که از نجف میآمد را از قم برای من میفرستادند، متوجه شدم که ایشان به شیوههای مختلف آنها را میرساندند. یک نمونهاش توسط همسرشان بود و نمونه دیگر هم این بود که یک روز ایشان به من تلفن زدند که لباسهایتان را که در قم داده بودید بدوزند، من فرستادم فلان مغازه و شما بروید و از آنجا بگیرید. من متوجه موضوع شدم و با احتیاطهایی که فکر میکردم کار را انجام دادم و رفتم از آنجا، بستهای که ایشان فرستاده بود گرفتم. وقتی من بازداشت شدم بازجویم به من گفت که شما لباسهایتان را کجا میدهید برای اتو؟ گفتم خوب میدهم قم. پرسید خودتان میدهید یا میدهید فرد دیگری این کار را برای شما انجام دهد؟ شروع کرد به سوال کردن و بعد از دو، سه سوال مساله را رها کرد. من آن موقع فکر کردم که بازجو به این دلیل بیشتر در این سوال و جواب جلو نرفت که از پاسخهای من فکر کرد که اصلاً متوجه نشدم که این چه سوالی است. البته بعدها فهمیدم او سوال و جواب را قطع کرد برای اینکه من متوجه نشوم مساله مربوط به احمدآقا است و از داخل زندان به نوعی به ایشان اطلاع بدهم. لذا حسابی نگران شدم و احساس کردم که در ارتباط با من یک کسی میخواهد گرفتار بشود. البته من نگفته بودم. آنها تلفن را شنود کردند. تلفن احمدآقا را هم شنود کردند نه تلفن من را.
من تصور میکنم چون تعداد زیاد بود، بعید بود که تلفنهای افرادی مثل من هم شنود شود. ولی خوب تلفن احمدآقا قطعاً شنود میشد. چون ساواک میدانست که خیلیها با ایشان تماس میگیرند. در اولین ملاقاتی که با همسرم بعد از چند ماه برایم فراهم شد، لحظهای که نگهبان غفلت کرد، به خانم گفتم که به احمدآقا بگویید که ارتباط من و شما اینجا لو رفته. از روزی که بازجو از من این سوال را پرسید تا روزی که من موفق شدم این پیام را به خارج از زندان برسانم چقدر برای من سخت گذشت که نکند ایشان را دستگیر کنند. بعدها متوجه شدم بعد از پیغام من، ایشان هم اقدام کرده که از کشور خارج شود.
هجرت امام به پاریس و نقش احمدآقا
من نشنیدهام که کسی امام را به پاریس کشانده باشد. اساساً آن یک سفری بوده که چند نفر همراه امام بودند، مخصوصاً موقعی که از دوستان نجف ایشان جدا میشوند و میروند به سمت کویت. دوستان نجف هم بر میگردند به سمت نجف. دیگر هم نمیدانستند که چه اتفاقاتی میافتد. ایشان میروند به مرز کویت و به خاطر مشکلاتی برمیگردند. این دو سه نفری که همراه امام بودند با هم تبادل نظر میکردند که چه بکنیم و کجا برویم. به بیان دیگر، نکتهای که مرحوم احمدآقا برای من نقل میکردند پیچیده نبود، یعنی یکی دو تا گزینه بیشتر در اختیارشان نبوده، یکی این بود که بروند سوریه و دوم هم به پاریس. حالا اولاً سوریه به خاطر اینکه کشور اسلامی است...
لبنان هم مطرح بود
آن زمان بین سوریه و لبنان خیلی موضوع تفاوت نمیکرد. هرکدام را که میخواستند تصمیم بگیرند مثل آن دیگری بود. منتها احساسشان این بود که دولت سوریه آن قدر دولت قوی نیست که بتواند فشار دیگر کشورها را تحمل کند و یک مدتی میزبان ایشان باشد، ضمن آنکه از نظر ارتباطات با دنیا هم سوریه خیلی امکان ارتباطیاش ضعیف بود. یادم میآید که میخواستیم با سوریه تماس تلفنی داشته باشیم. خیلی به زحمت انجام میشد، میگفتند که چون ارتباط از طریق کشور ثالث انجام میشود، مشکل است. لذا امام تصمیم گرفتند به فرانسه بروند به عنوان کشوری که آزاد است، ارتباط بیشتری هم با دنیا دارد و کسانی که بخواهند بیایند پیش ایشان بهتر و راحتتر از سوریه است، لذا آنجا را انتخاب کردند. واقعیت این است که به هر حال تفاوت چندانی بین حکومت سوریه با حکومت ایران هم نبوده، حکومتی مستبد در هر دو حاکم بود. ایران یک شکلش بوده و سوریه شکل دیگر. لذا این متفاوت از کشوری مثل فرانسه است. بنابراین احساس میکنند که فرانسه هم آزادتر است، هم کمتر میتوانند بر آن فشار وارد کنند و آمدن افراد دیگر از مناطق دیگر دنیا پیش امام راحتتر است. لذا آنها یک مشورتی با هم میکنند و خداوند هم کمک کرد که از آنجا پیام مرجع تقلید جهان اسلام به گوش همگان برسد.
مشاور سیاسی قوی
بیشتر ایامی که امام در پاریس تشریف داشتند من هم در پاریس بودم و طبعاً آنجا هم بیشترین ارتباط را با مرحوم حاج احمدآقا داشتم. ایشان اولاً چون فرزند امام بودند و هر کاری را که امام میخواستند دستورش را صادر کنند، خود به خود از طریق ایشان این دستورات ابلاغ میشد، بخشی از این کارها را هم خود ایشان باید انجام میداد. علاوه بر این به دلیل اخلاق خاص امام و رفتار تربیتیشان با فرزندانشان، طبعاً از ایشان یک شخصیت سیاسی خوشفکر هم ساخته شده بود. وجود احمدآقا در کنار امام با توجه به عظمت امام باعث میشد که آدم فکر کند ایشان فقط یک فرزندی بوده که تنها هر چه امام میگفته را انجام میداده و دیگران کمتر متوجه میشدند که احمدآقا یک مشاور سیاسی قوی هم بود و این از نتایج تربیت امام بود که ایشان ظرفیت تحلیل مسایل سیاسی را داشته است. اینجا نکته ظریفی وجود دارد و آن اینکه احمدآقا به دلیل ارادت و جایگاهی که برای امام قائل بود کمتر مایل بودند که انجام کاری را به خودش نسبت بدهند، مثلاً گفته باشد که من به امام گفتم و امام هم پذیرفت.
موارد زیادی را به یاد دارم که ایشان گفتند که به امام گفتم و امام قبول نکرد. سعی میکرد خودش در کنار امام به عنوان یک شخصیت جدا و مستقل مطرح نباشد. هر چه ما امام را بیشتر میدیدیم بیشتر مجذوب آن میشدیم، وقتی نزدیک میشدیم میدیدیم که خیلی بزرگتر از آن است که ما فکر میکردیم. همه همین احساس را داشتند. اینها در رفتار حاج احمدآقا منعکس بود. هرچه بیشتر با امام بود، بیشتر با عظمت روحی امام آشنا میشد. با هوشیاریها، توجه به نکات ظریف و لطیف بیشتر آشنا میشد. لذا بخش مشاور بودن خود را هم ناچیز میشمرد. در پاریس هم سازمانی درست نکرده بود، اما امام سازماندهی خوبی داشت. رسانهها دنبال مصاحبه و حتی گرفتن یک جواب بودند. البته دشمنان هم همچنان نقشه میکشیدند. هوشمندی و حقانیت امام، دشمنان را ناامید میکرد، این سازماندهی را ایشان اداره میکرد با همان روش سادهمنشانه امام که بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد. بعد از مشاوره، سازماندهی امور دفتر در پاریس، ارتباطات حضرت امام در پاریس، بحثهای سیاسیاش، پیامها و ارتباطات با ایران، دقت در هزینه کردن در زمینههای مختلف را حاج احمدآقا کنترل و هدایت میکرد تا کارها به خوبی انجام گیرد.
من و احمدآقا اصرار به آمدن امام به ایران داشتیم
در پاریس من با مرحوم حاج احمدآقا نشستهای زیادی داشتیم. غیر از خانهای که خود حضرت امام در آن ساکن بودند. قبل از تشریففرمایی خانم امام به پاریس، ما در کنار اتاق امام ساکن بودیم که هم محل محافظت بود و هم جای خواب. یک اتاق هم پشت اتاق امام بود که خانم دباغ آنجا حضور داشتند. بعد از آنکه خانم امام تشریف آوردند، من و احمدآقا رفتیم جای کوچک دیگری گرفتیم و شبها میرفتیم آنجا میخوابیدیم. با هم خیلی صحبت میکردیم. من و ایشان معتقد بودیم که بلافاصله بعد از رفتن شاه، امام باید به ایران برگردد. حرف ما این بود که در ارتش این یک فرهنگ است که ارتش یک فرمانده کل میخواهد، کسی که آن را حامی خودش بداند و ارتش بدون فرمانده، ارتش نیست.
من معتقد بودم در آن موقعیت اگر امام برگردند، کاملاً به لحاظ روانی ارتش احساس میکند که شاه رفته و کس دیگر آمده و فرماندهاش شده است. ضمناً ارتش از متلاشی شدن و هرج و مرج حفظ میشود. این خطر وجود داشت که خود ارتشیها به جان هم دیگر بیفتند. احساس من این بود که اولاً به لحاظ روانی کاملاً ارتش احساس میکند که یک کسی رهبری آنها را بر عهده گرفته است. بالاخره همه مردم هم منتظر امام هستند. دنیا هم شخصیت او را پذیرفته. دوماً اینکه بعد از رفتن شاه، هنوز در ایران ساختار جدیدی شکل نگرفته بود و وقتی امام برگردند، بلافاصله یک محور دیگر در درون مملکت شکل میگیرد و مردم مطمئن میشوند که کس دیگری سکان این مملکت را به دست گرفته است. در مقابل این بحثها دوستانی در ایران و در پاریس بودند که وقایع ۲۸ مرداد جلوی چشمشان بود. اینها میگفتند موضوع ۲۸ مرداد دقیقاً مشابه وقایعی است که الان دارد اتفاق میافتد. اگر امام الان برگردد نتیجهاش این میشود که شاه بر میگردد، امام را دستگیر میکند و یا میکشد و مردم را هم سرکوب میکند و همه زحمات بر باد میرود. به علاوه، آنگاه کسی هم نیست که مردم به او تکیه داشته باشند. ولی امام اگر در خارج باشند بر فرض شاه هم اگر برگردد هر اتفاقی در داخل بیفتد خود وجود امام که در خارج و زنده است و برای مردم حرف میزند و پیام میدهد، همین نهضت را میتواند تضمین کند. البته ما در مقابل آن استدلال میکردیم اصلاً شرایط با آن زمان متفاوت است. نه شخصیت مصدق، شخصیت امام خمینی است و نه میزان قدرتی که شاه در درون کشور در آن زمان داشته، حالا دارد. ضمن آنکه مردم به میزانی که الان به صحنه آمدند، در آن سال نبود. انگیزهای که الان وجود دارد انگیزه دینی و اسلامی و با حمایت مرجعیت شیعه است و با گذشته متفاوت است. ما هم کاملاً تفاوتهای آن زمان (زمان برگشتن امام) را با ۲۸ مرداد میگفتیم. البته مطمئن هستم حضرت امام اشراف بیشتری نسبت به اتفاقات داشتند و تصمیم با خود ایشان بود. اساساً نظر امام به بازگشت بود. هیچ وقت یادم نمیآید که امام برای آمدن تردید داشته باشند.
نظر شما :