محمدعلی رحمانی: امام، احمدآقا را آزمایش کرده بود
حاج آقا! شما از چه زمانی با حاج احمدآقای خمینی در ارتباط بودید؟
من به این دلیل که قبل از تبعید امام به ترکیه در نجف اشرف بودم، از همان ابتدا که امام وارد نجف اشرف شدند با زمینههایی که از قبل فراهم شده بود ارتباط من بیشتر با بیت امام بود. از همان اول آیتالله حاج آقا مصطفی به منزل عموی من میرفتند، من به ایشان معرفی شده بودم و شنیده بودم که امام فرزند دیگری دارند که وارد سلک روحانیت نشدهاند و بازیکن یک تیم فوتبال و دانشآموزی با ذکاوت است. یک روز که شنیدیم ایشان در منزل امام هستند، به دیدنشان رفتیم و ایشان را با کت و شلوار دیدیم. یک تابستان نیز با طلاب تهرانی و رفقای تهرانی که به شهر کوفه آمده بودند، برای شنا رفته بودیم و دوستان به واسطه عشق و علاقهای که به امام و فرزندان امام داشتند خیلی به احمدآقا توجه میکردند.
ایشان چند بار به نجف آمدند؟
دو بار آمدند. یک بار اوایل که امام به نجف مشرف شده بودند و بار دوم شاید یک سال بعد و به ذهنم اینجور میآید که سال بعد وقتی رفتند مشکلاتی برای ایشان درست کردند به سبب قاچاقی آمدن و شرایط دیگر. مدتی زندان بودند و بعد هم با استعداد خاصی که داشت مشغول تحصیل علوم متداول حوزه شده بود.
وقتی او به ایران برگشت آقا مصطفی گفت: «اخوی این سری رفت و امیدوارم دل امام را روشن کند و ملبس برگردند» و لذا ایشان به ایران آمدند و ملبس به لباس روحانی شدند و به جد درس میخواندند و از ابتدای ورود مسایل انقلابی را هم پیگیر میشدند تا سال ۵۱ که ایشان در بیروت دوره نظامی دیده بود.
با شهید چمران دورههای چریکی، اسلحه، تاکتیک، تکنیک، آموزش سلاح کلت، نارنجک، تیربار، آرپیجی را گذرانده بود. در بسیج هر کس به این مرحله میرسید، میتوانست در عملیاتها شرکت کند. با توجه به نسبتی که احمدآقا با امام داشت و رابطهای که با امام موسی صدر داشت به نجف آمد و ما یکباره شنیدیم که دیشب فرزند امام وارد شدهاند. فردا برای دیدن ایشان به بخش بیرونی منزل امام رفتیم که آیتالله آقا مصطفی و حاج احمدآقا و رفقای ما دور تا دور نشسته بودند. احوالپرسی و روبوسی کردیم. از پوشش و گویش مشخص بود که همان چیز که حاج مصطفی گفته است شده و داشتند از شرایط ایران میگفتند تا ظهر شد و مرحوم حاج آقا مصطفی گفتند داداش احمد! بابا گفتند مباحثه را با این آقای قوچانی (بنده) شروع کنید. من متعجب شدم؛ در هر حال آقا مصطفی گفتند که با احمد قرار بگذار و من گفتم چشم! این صحبت حاج آقا مصطفی و فرمان امام برای من تحقق پیدا کرده بود و خلاصه من هم ماندم تا جلسه تمام شود. ایشان میخواست به اندرون برود. از من پرسید شما کجا هستید گفتم مدرسه سید؛ گفت کجاست؟ گفتم اینجا... خوشبختانه وقتی بحث را شروع کردیم فهمیدم اساتید خوبی داشته و خوب خوانده و مستعد برای اجتهاد بود. ایشان در سالی که همبحث بودیم نشان میداد از نظر فهم مطالب، تحلیل و تحقیق و بیان به خوبی مسلط است و خوشبختانه به توصیه امام و حاج آقا مصطفی عمل کرده بودند.
خودشان فرمودند امام گفته احمد حالا که مشغول درس حوزوی شدی خوب بخوان زیرا یکی از جاهایی که آدم کم میآورد، این است که خوب درس نخوانده باشد و در جمع علما نتواند صحبت کند. ما سفری را با ایشان و تعدادی از دوستانی که در زیارتگاههای عراق بودند به سامرا، بغداد و... داشتیم و آخرین اقامتگاه ما در کربلا منزل امام بود، در این سفر نیز در مقولههای اعتقادی و سیاسی، مباحث زیادی مطرح میشد و دوستانی که مطرح بودند او را محک میزدند که اطلاعاتشان در چه حد بود و من آنجا فهمیدم علاوه بر دروس حوزوی، به بقیه مفاهیم نیز مسلط است.
مباحثهها چند سال طول کشید؟
ما تا اواخر سال ۵۲ مباحثه داشتیم. بعد از آن عمیقا آشنا شدیم و من دیدم خصوصیات بارز امام همانطور که در حاج مصطفی بود، در حاج احمدآقا هم بود. تواضع ایشان مثالزدنی بود. من به ندرت در فرزندان مراجع با کسی برخورد کرده بودم که خصوصیات اخلاقی، دینی، تدین و تدبر فرزندان امام را داشته باشد. احمدآقا متواضع، تیزهوش و واقعا تحت تاثیر تربیتی امام بود و در بحثهای سیاسی و اعتقادی جدی بود. او تنها کسی بود که در مدت زمان اقامت در عراق همه را در یک جبهه درآورد، انسجام سیاسی بین دوستان ایجاد کرد، ارتباطات خوبی با گروههای سیاسی داشت، ایشان همه خصوصیاتی که داشت برگرفته از امام بود. امام اطلاعات زیادی از شخصیتها زمانهای مختلف داشت و دورانهای متعددی را سپری کرده بود.
حاج احمدآقا زمانی که به عراق آمدند مشخص شد نقش ایشان در برقراری ارتباط بین گروهها و احزاب سیاسی مذهبی و حوزوی مهم است و در واقع به سبب ارتباط و اطلاعاتی که داشت زمینههای این آشناییها را فراهم کرد. دقیقا با برقراری این ارتباطات، نقشههای رژیم گذشته نیز خنثی میشد. احمدآقا بینش و نگرش سیاسی خوبی در زمینه سازماندهی دوستان در نجف داشت. وقتی ایشان به نجف آمد شهید محمد منتظری هم وارد عراق شد و با هم سعی در برقراری ارتباط مستمر با انجمنهای اسلامی دانشجویی سراسر جهان داشتند، آمریکا، اروپا، آلمان، فرانسه و...در لبنان نیز مقری را از طریق دکتر چمران برای آموزش هماهنگ کرده بودند. خلاصه احمدآقا نقش مهمی در بههم فشرده کردن صفوف دوستان داشت. یکی دیگر از کارهای بزرگ ایشان تحقیق در مورد کشورهای حاشیه خلیج فارس بود که عدهای در کشورهای مختلف مسوول بررسی شدند و کارها به واسطه آقای عباس مهری انجام میشد. در ارتباط برقرار کردن با فضلای نجف از نظر شخصی نیز جوانی متدین و متعبد نسبت به امام و انقلاب، باصفا، هماهنگ با انقلاب و امام بود.
شما تا چه سالی در نجف بودید؟
سال ۱۳۵۳ آقا مصطفی جهت پیگیری یک سری مسایل به من گفتند که باید زودتر به ایران برگردم. عازم ایران شدم، در آن زمان بدترین خفقان بر ایران حاکم بود و تعدادی از علما زندان بودند از جمله آیتالله منتظری، آیتالله ربانی شیرازی، آقای کروبی، آیتالله مهدوی کنی، آیتالله خامنهای و... خیلیها هم تبعید بودند و من شناسایی شدم. یکبار آمدم و زود رفتم اما سری دوم ممنوعالخروج شدم. در این سفر یک چمدان بود که در آن اعلامیهها و کتابهایی برای آیتالله هاشمی، آیتالله منتظری و... تعبیه شده بود که به سختی به ایران رساندم.
آخر سال ۵۳ حاج احمدآقا به ایران برگشت. یکی از خصوصیات خوب رفتاری ایشان حفظ روابط دوستی در جهت اهداف انقلاب بود. اما من نتوانستم برگردم. آقا احمد نامهای داد که امام گفتهاند اگر میتوانی به نجف برگرد، در غیر این صورت به قم یا مشهد برو، شما جزو امیدهای آینده ما هستید. لذا من در خراسان مستقر شدم؛ ایشان آمدند شهرستان من را ببیند. من هم برای دیدن ایشان به مشهد رفتم. ایشان برای دیدن آیتالله خامنهای، طبسی و هاشمینژاد که آنجا سران مبارزه در خراسان بودند به منزل ما رفته بودند. لیکن یکی از دوستان خوب ایشان که در اداره دارایی مشهد بود ایشان را نزد خود برده و با هم به قم رفتند و من رفتم قم.
آنجا دیدم یکی از مراکز دریافت، چاپ، توزیع و انتشار اعلامیهها منزلی بود که پایهگذار آن شهید منتظری بود. ساواک فهمیده بود که ایشان سرسلسله توزیع و انتشار این اطلاعیهها است و بعد از شکنجههای زیاد هم نتوانسته بود آدرس منزل را بیابد و این قضیه به حاج احمدآقا سپرده شده بود. به من گفت اگر به قم میآیید و تمایل دارید در این مسیر بمانید به این مخفیگاه بیایید. لذا ما و بچهها آنجا مستقر شدیم و کارها به من و آیتالله واحدی نجفآبادی سپرده شد. در واقع من تا سال ۵۵ در قم بودم و مبارزات داخلی را با الهام از امام سازماندهی میکردم.
یک بار هم ایشان کتابهایی را که باید برای علمای خراسان میبردم، به من دادند که به آقای خجسته برادر خانم آقای خامنهای برسانم و من با مشقت فراوان تکتک اینها را رساندم. ایشان در نجف ایمان، اخلاص و تعبدش به امام و انقلاب را نشان داد و با همه گروهها و جناحها به اندازه خود رفت و آمد داشت و یک فرزند شایسته نظام و انقلاب بود و تمام هم و غمش انقلاب بود.
ایشان اواخر سال ۵۵ به نجف رفت و در زمان فوت حاج آقا مصطفی آنجا بود. ایشان برای دیدن ما به مدرسه سید میآمد و میگفت چرا پنکه ندارید، میگفتم پول نداریم پنکه بخریم. طلبه هستیم و بیش از این چیزی نداریم و بعد از دو، سه روزی آیتالله قرهی را فرستادند تا برای خرید پنکه اقدام کند. خلاصه احمدآقا به دستور امام امکانات رفاهی مورد نیاز را فراهم میکرد.
یک خاطره جالب را هم به یاد دارم که ایشان میگفتند من و خانم طباطبایی داشتیم از حرم میآمدیم. خانم طباطبایی گفت یکی از این مرغهای بریانی بخریم. گفتم پول ندارم! گفت من پول دارم. مرغ را خریدیم و من زیر عبا گرفتم و آمدیم. همین که از در وارد شدم گفتم زود پلهها را طی کن و مرغ را پیش مادرم ببر تا کسی سوال نکند. تا خواستم بروم بالا امام گفت: چی زیر عبایت داری؟ مگر نهار ندارید؟ گفتم حاج خانم دیدند و گرفتند. گفت: میترسم عاقبت، این کارهای شما من را به جهنم ببرد!
یعنی به نحوی امام فرزندانشان را تربیت کردند که اهل اسراف نباشند. بعد از انقلاب من ملازم سید احمد بودم و همان ویژگیهایی که در وجود امام بود در وجود ایشان هم بود. احمدآقا چیزی از انقلاب نمیخواست و به دلیل رضای خدا و رسیدن به کشوری اسلامی فعالیت میکرد. اگر میخواست از این انقلاب بهره مالی ببرد باید جزو سرمایهدارها بود، اما احمدآقا جز پولی که امام برای امرار معاش به او میداد از هیچ منبعی اخذ نکرد. همینطور که حاج آقا مصطفی اینطور بود و تمام عمرش را ایشان برای انقلاب گذاشت.
بعد از انقلاب امام رهبر و حاج احمدآقا هم مسوول بیت بودند؛ ضمن آنکه کارهای دفتر پدر را به عنوان رهبر سیاسی انجام میدادند، رابطه امام با سیاسیون و احزاب را چگونه تنظیم میکردند؟
حضرت امام تا به کسی اطمینان پیدا نمیکرد کاری را واگذار نمیکرد. یکی از افرادی که امام شهادت دادند به سلامتش (هم سلامت فکری و هم صائب بودن نظراتش و هم دیانت) احمدآقا بود. امام احمدآقا را آزمایش کرده بود و میدید که به خوبی از عهده وظایف بر آمده است. حاج مصطفی هم یک مجتهد والامقام و استادی بزرگ بود که تمام لحظات عمر خود را در کنار امام بود. لذا کاملا ایشان مورد اطمینان امام بودند بعد از حاج مصطفی، حاج احمد بود که امام نسبت به ایشان اطمینان پیدا کرده بود. البته هیچگاه پیوند عاطفی و رابطه پدر و فرزندی باعث نشد که امام متاثر از حرفهای احمدآقا قرار گیرد، زیرا امام فکر مستقلی داشتند.
معنایش این نیست که امام به رأی خود عمل میکرد. ایشان در همه طبقات افرادی را میشناخت و از همه آنها نظر میخواست و از افکار و اندیشه افراد مختلف بهره میگرفت و از جوانان بسیار استفاده میکرد و میگفت اینها ساده و خالص بودند. همه مدیران آن زمان جوان بودند، آیتالله هاشمی رفسنجانی، آیتالله خامنهای، آیتالله موسوی اردبیلی، فقیه مبارزی همچون آیتالله منتظری، آیتالله ربانی شیرازی، آیتالله محمدی گیلانی حدود ۵۰۰ مجتهد زجر کشیده، آیتالله بهشتی و... شخصیتهای علمی و سیاسی، مهندس بازرگان، آیتالله طالقانی که از زمان رضاخان در مبارزه بود از تجربیات ایشان استفاده میکرد. همه کسانی بودند ذخایر انقلاب بودند که امام با همه اینها در ارتباط بود و مشورت میکرد.
اینکه میگویند حاج احمدآقا امام را کانالیزه میکردند، به چه دلیل است؟
نه اصلا این طور نبود. اینها کسانی هستند که خودشان مریض بودند، این حرفها را میزدند. چون حاج احمدآقا را نمیشناسند. حاج احمدآقا بعد از بلوغ حتی یک روز از امام و فرامین او دور نبود و همیشه میگفت: امام را نه به عنوان پدر بلکه به عنوان ولی میدانم. امام واقعا یکی از مراجعی است که از مراتب بالای تقوا و علم برخوردار بود و اگر کسی به امام خویش یک مسالهای را القا کند بدترین خیانتها است.
ایشان اول انقلاب مصاحبهای انجام دادند که من وابسته به هیچ حزب و جناحی نیستم. اما در اواخر حیات امام ایشان هم نقش موثری در تشکیل مجمع روحانیون مبارز و هم بعدها در مواضع سیاسی آن گروه داشتند. آیا این تصور صحیح است؟
وقتی آقایان مجمع میخواستند به امام بگویند ما با دوستانمان در جامعه روحانیت مبارز در برخی مسایل اختلافاتی داریم، احمدآقا این حرفها را تنها انتقال دادند. حضرت امام هم برای جلوگیری از اختلافات پیامی دادند که احمد در مجلس بیان کردند و حضرت امام گفتند نباید به برخی از مسایل دامن بزنیم. یک بار یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی تعبیر زشتی را در مورد امام بهکار بردند. آن نماینده بعدا فهمید که امام از آن تعبیر ناراحت شدهاند و لذا از احمدآقا خواستند که وقت ملاقاتی از امام بگیرد، امام گفتند وقت ندارم و احمدآقا اصرار کردند که اگر شما اجازه ندهید، آن فرد میگوید احمد نگذاشته ملاقات انجام شود؛ لذا امام گفتند بگویید (آن نماینده) بیاید. احمدآقا هم تماس گرفتند و گفتند فلان روز و این ساعت اینجا باشید. امام به آن نماینده گفتند «از این تهمتی که به من و احمد زدهای استغفار کن، توبه کن! در تمام عمرم کسی برای من تصمیم نگرفته است. من نظرات مشورتی را میشنوم، بررسی میکنم و تصمیم میگیرم.» ایشان از آقا با التماس تقاضای عفو کردند و حتی آمد که دست احمدآقا را ببوسد اما احمدآقا نگذاشت. او خواهش کرد این نوارهای ضبط شده جایی بازگو نشود و سید احمد قول داد که این اتفاق نیفتد، اما تنها زمانی که در بیان این مساله تحریف به وجود آمده بود پخش شد.
در مورد اینکه آیا نامههای امام با دستخط خودشان بود یا نه؛ امام تا آنجایی که میتوانستند بنویسند، مینوشتند. نمونه آن نامه امام به گورباچف که امام نوشت اما آقای رسولی بازنویسی کرد و اجازات را ایشان خود مینوشتند و آنچه مربوط به مسایل مهم بود خود امام مینوشتند، مگر در موارد حاد که امام در بستر بیماری بودند، آقایان رسولی و حاج احمدآقا مینوشتند و امام مهر و امضا میکردند.
سال آخر عمر امام که حال امام بد بود نقش احمدآقا در کنار ایشان چگونه بود؟
اینکه احمدآقا روی امام اثر میگذاشته، مطلبی است که دشمنان جعل کردهاند. امام تا آخرین ایام عمرشان سران را میپذیرفتند. امام هنگامی که به بیمارستان رفتند، افتاده نبودند و سالم بودند و هیچ چیز را موکول به حاج احمدآقا نکردند. امام در بیمارستان قلب زیر دستگاه جویای فعالیتهای گروهها، شخصیتهای سیاسی، سران و... بودند و نامه صادر میکردند و این صحبت جز از روی غرض نیست و میخواهند حاج احمد را خراب کنند. حاج احمدآقا هیچگاه واسطه نمیشد و تنها صحبتها را منتقل میکرد و آنها میخواستند ایشان را خراب کنند.
پس در عین امانتداری، حاج احمدآقا یک تحلیلگر سیاسی با ذهن ورزیده بود که تشخیص میداد؟
امام رسما فکر صائب و دقت نظر در مسایل سیاسی و... را جزو ویژگیهای احمدآقا برشمردهاند. چرا ایشان نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند؟ چرا نماینده امام در هیات نظارت سه قوه بودند؟ آیا واقعا اگر جایی برخلاف وظایف عمل میکرد کسی به امام نمیگفت؟ البته اختلاف نظر همه جا هست. در برخی از موارد حاج احمدآقا نظر خود را مطرح میکردند و امام میفرمودند خیر، پاسخ شما این است. اکنون کسانی پیدا شدهاند که میخواهند عظمت و درایت امام را خدشهدار کنند و حرفهایی میزنند که شایسته خودشان است و انفعال خودشان در برابر جریانها را به امام نسبت میدهند و من این را چیزی جز هوای نفس نمیبینم. به هر حال ما نمیگوییم امام معصوم بوده اما حضرت امام راهی را طی میکردند که به آن ایمان داشتند. من از حاج احمدآقا شنیدم روزی از امام پرسیدند آقا این گزارشهایی که از مسوولان میشنوید را قبول دارید. میگفتند من مبالغهها و دروغها را میدانم و در جلسه بعد میگویم این قسمت را اصلاح کنید.
حاج احمدآقا به امام نظر مشورتی میداد. مانند بقیه مسوولان، امور به مسوولان ذیربط تفویض میشد و اگر در روند کار خطایی پیش میآمد تذکر میداد. یک دفعه هم گفتند هر کدام از آقایان اگر تصور میکند توانایی مسوولیتی که به او واگذار شده را ندارد و استعفا ندهد حرام است. پس از این سخن یکی از وزرا پیش امام آمد و گفت: من میخواهم استعفا بدهم، اما امام قبول نکردند و گفتند بگذارید چند ماه دیگر در بخش دیگر مشغول شوید، بعد این کار را انجام دهید و به کسی اعلام نکنید تا بعدها برای شما این استعفا مشکلساز نشود و سعی کنید در این مدت در کارها خللی ایجاد نشود. امام در حفظ و نگهداری کسانی که در خط ولایت بودند کوشا و بر حرکت آنها مستمرا توجه داشتند.
وقتی به من حکم مسوول بسیج را دادند قرار بود من سفیر ایران در قطر شوم و قرار بود صبح به همراه آقای مادرشاهی سفیر ایران در قطر برای جابهجایی به تهران برای دریافت حکم پیش ریاستجمهوری برویم. ساعت ۱۰ شب حاج آقا احمد به منزل ما آمدند و گفتند من عجله دارم زود بنشینید باید بروم، ایشان فرمود که آقا گفتند من دوست ندارم ایشان از ما فاصله بگیرند و من مسوولیتی دارم فردا صبح بیایید. من گفتم برنامه فردا را چکار کنم؟ گفت: من به وزیر امور خارجه آقای ولایتی میگویم که به تیم تشریفات بگوید برنامه را لغو کند. رفتیم خدمت ایشان و ایشان گفتند: انشاءالله مسوولیت بسیج با شماست و میتوانید کارتان را از فردا در بسیج آغاز کنید. کار بسیار بزرگی بود. هنگامی که مسوولیت در بسیج را پذیرفتم، امام گفتند: قبل از حرکت به ایران به احمدآقا نیز گفتم از صبح که میخواهی روز را آغاز کنی به قصد عبادت بیا، زیرا تمام فعالیتهای تو عبادت محسوب میشود، شما که به بسیج میروی بسیج را معبد خودت بدان. من داشتم حرفهای ایشان را گوش میدادم آقا فکر کرد من متوجه صحبت نشدم و گفت آیا میشه کسی که در مسجد در حال نماز است به گناهی مرتکب شود؟ خود این در مسجد بودن انسان را از خیلی از آفاتها باز میدارد و بنابراین شما هم محل کار را معبد بدانید تا شما را از بسیاری از مهالک دور کند و این سخن امام بر من تاثیر بسزایی داشت، با خود فکر کردم اگر من بروم در بسیج کار کنم چه چیزی عاید من میشود و واقعا احمدآقا مصداق این صحبت امام بود. احمدآقا در ۱۰ سالی که در جماران بود به غیر از موارد خاص تا ساعت ۴ بیدار بود. ایشان بیدار میماند تا امام برای نماز شب بیدار شوند. تا امام از منزل بیرون میآمدند وضو میگرفتند. بعد به منزل میرفت و استراحت میکرد و تا ۴ صبح در دفتر مینشستند و مراقب امام بود و من سعی میکردم در کنار ایشان بحث علمی داشته باشم.
پرستاری حاج احمدآقا مثالزدنی بود. امام به حسن آقا گفته بودند پدر جان پدرداری را از پدرت یاد بگیر، این محبت ایشان تنها متعلق به ولی نبود بلکه حاج احمدآقا با تمام وجود برای سلامت بیت امام نیز تلاش میکردند. آیتالله خامنهای در زمان تنفیذ حکم ریاستجمهوری آیتالله هاشمی رفسنجانی در جماران که آن زمان با مدیریت حاج احمدآقا و مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) برگزار شد، رهبر انقلاب بعد از برگزاری طی تقدیرنامهای گفتند: جناب حجتالاسلام حاج سید احمد خمینی دامت تاییداته مراسم تنفیذ حکم ریاستجمهوری امروز در حسینیه مطهر جماران که از شکوه معنویت و جلوه ویژه برخوردار بود و اینجانب را موظف میسازد که از جنابعالی به عنوان یادگار امام فقید و یار و یاور آن بزرگوار صمیمانه تشکر کنم، بیت شریف آن رهبر و پیر مراد ملت ایران مرکز و ملجأ عشقها و امیدهاست و همواره چنین خواهد بود. اینجانب جلوههای حضور معنوی امام و مقتدای فقیدمان را امروز به وضوح احساس میکردم و این توفیق بزرگ حاصل تلاش خالصانه جنابعالی است که شمع آن شبستان محبتید. بار دیگر از شما و همه عزیزان آن بیت تشکر میکنم.
بسیار مهم است که انسان ایمان و اخلاص بالا داشته باشد تا فریب مال دنیا، عزت و احترام دنیا را نخورد. من فکر نمیکنم واقعا از دوران معصومین، از مراجع بزرگی کسی که خود را مانند امام وقف اسلام کند یا اصلا نبود یا خیلی کم بوده است. امام در دوران بنیصدر یکبار به احمدآقا گفتند فلان حرف را شخصا به بنیصدر بگو. احمدآقا از اتاق که بیرون آمد خسته بود و خواست وضو بگیرد. در همان لحظه گفت داداش مصطفی! کاش من جای تو مرده بودم. زیرا آقا گفتهاند بروم با بنیصدر صحبت کنم، اما این جامعه نمیداند که من به امر آقا میروم و روزنامهها اعلام میکنند احمد گفته است.
نقش ایشان بعد از رحلت امام در روشن نگه داشتن چراغ بیت ایشان چگونه بود؟
حضرت امام از دنیا رفتند و بسیاری از مقلدین امام به تقلید خود باقی ماندند و این دفتر ملجأ مردم باقی ماند و هنوز مردم به این دفتر اعتماد دارند. البته وقتی که دریافت وجوهات متوقف شد و به مراجع دیگر منتقل شد، من به ایشان گفتم اگر شما این دفتر را تعطیل کنید، چراغ بیت امام خاموش میشود.
از آخر عمر ایشان نکته خاصی را به یاد دارید؟
پس از رحلت امام، ایشان برای تثبیت نظام، انقلاب و رهبری هر آنچه در توان داشت به کار گرفت. کمکم بسیاری از اموری که به ایشان پیشنهاد میشد را رد میکرد و روزی زنگ زد بیا اینجا صحبت کنیم. رفتم دفتر. هفته اول امام بود. گرفته بود. گفت فکر نمیکردم این اتفاق بیفتد و احساس تنهایی میکنم. در خواب دیدم امام آمده پیش مادرم نشسته. تا من رسیدم امام رفت. خود را به او رساندم و دستشان را گرفتم و گفتم در تدارک شب هفتم هستیم. گفت: من نگفتم مواظب مادرت باش، او مریض است. گفتم در فراق شما ناراحت است، یک سوال بپرسم؟ واقعا آن طرف چه میگذرد. ایشان گفت: همه خبرها آن طرف است. هر کاری کردی همان طرف است همان نه و آرهای که با دست نشان بدهی منعکس میشود. عبور از دنیا و رفتن به آخرت اینقدر سخت است که برای رسیدن به آن باید تلاش کرد. من که گذشتم از این مراسم و بیدار شدم، اما این ۴۰ و۵۰ سال ارزش ندارد به دنیا آلوده شوی. ایشان فوقالعاده در فراق امام گریه میکرد.
پس از فوت امام ایشان کمتر به میهمانی میرفت، زیرا ممکن بود از کسی صحبت شود و خواه ناخواه مسایلی مطرح شود که صلاح نیست. من فکر میکنم با تاثیر توصیههای امام، خود را مسوول میدانست و به طور رسمی، قانونی و شرعی سعی در آرام کردن روحی خود داشت. تنها زمانی که میدید در اصول انقلاب انحرافی اتفاق افتاده سخنرانی و بیدارگری میکرد و در سراسر عمرش کوشید تا عزتمندانه و خالصانه در کنار پدر فعالیت کند و این تلاش او سبب شد عزتمندانه، خالصانه و سربلند به پدر و اجداد طاهرینش بپیوندد.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران
نظر شما :