روایت سیدحسن خمینی از پیدایش فرقۀ بابیه
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران، حجتالاسلام والمسلمین سیدحسن خمینی در پاسخ این پرسش اینگونه نوشتهاند: جریان بابیه را جز با شناخت شیخیه نمیتوان تحلیل کرد. چرا که بابیه فرزند تفکراتی است که توسط شیخ احمد احسایی پیریزی گشت.
شیخ احمد احسایی (م: ۱۲۴۲ هـ. ق در سن ۸۱ سالگی، مدفون در مدینه) در پیروانش بیش از تمام عقایدی که به او نسبت داده شده، به وسیله چند عقیده خود، اثری عمیق به جای گذاشته است. جدای از اعتقاد به رکن رابع و نفی معاد جسمانی و فارغ از آنکه وی معتقد بوده با نگاه به متن حدیث میتواند صحت انتساب آن به امام علیهالسلام را درک کند، باید گفت پیدایش بابیه از عقیدۀ خاص شیخ احمد در مورد امام زمان ناشی شده است. شیخ احمد که به زهد و تقوی توصیف شده و همین نیز عامل اصلی تأثیرگذاری وی بوده، میگفته حضرت صاحبالزمان به بدن «هورقلیایی» موجود است و نه با بدن جسمانی و در هنگام ظهور، ممکن است در وجود هر یک از سادات حلول نماید.
شیخ احمد را در فلسفه میتوان تا حدود زیادی متأثر از صدرالمتألهین دانست و جالب اینجاست که وی تنها به واسطه آنکه خود را همعقیدۀ صدرا در معاد جسمانی میدانسته، تکفیر شده است. اما سایر عقاید وی که اتفاقاً انحرافات اصلی را پدید آورده، عامل منازعه و تکفیر وی نشده است. شیخ که طی سفری به ایران به شدت مورد استقبال قرار میگیرد و از سوی فتحعلیشاه قاجار و دیگر شاهزادههای قاجاریه تکریم بسیار دیده است، در ایران طرفداران زیادی مییابد، تا آنجا که به عنوان مثال نوشتهاند نصف شیراز از تابعین وی میشوند. این حوزه نفوذ، اختصاص به شهری خاص ندارد، بلکه در تمام شهرهای ایران این ارادت و اعتقاد گسترش مییابد. و البته به موازات همین امر، آزارها و مخالفتهایی نیز نصیب او میگردد. پس از مرگ شیخ احمد، سید کاظم رشتی از ناحیه او معرفی میشود و او نیز اندیشههای شیخ احمد را ترویج مینماید.
با مرگ سیدکاظم و عدم معرفی جانشین توسط او و مهمتر اینکه وی ظهور امام زمان را نزدیک اعلام میکند، طبیعی است که بستر مناسبی برای علیمحمد شیرازی فراهم میآید. در حالی که تمام مریدان سیدعلیمحمد میدانستهاند که وی فرزند سید یوسف است که شغل و زندگی معلومی داشته و هیچ نسبت فرزندی با امام عسگری(ع) ندارد، شاید به نظر عجیب آید که چرا او را به عنوان امام زمان پذیرفتهاند؟ اما باید به آنچه در موضوع حیات امام زمان با بدن هورقلیایی، توسط شیخ احمد احسایی مطرح گردیده بود، توجه داشت. اگرچه باید منصفانه اذعان کرد که شیخ هرگز تعریف مقبول و قابل فهمی از هورقلیا ارائه نکرده است.
در اینجا مناسب است به بخشی از مقاله دایرةالمعارف بزرگ اسلامی درباره بابیه توجه نماییم «علیمحمد شیرازی که در آغاز خود را بابِ امام غایب میدانست ـ و مریدانش به همین سبب بابیه نامیده شدهاند ـ پس از چندی، خود را حجت و مهدی موعود خواند و آنگاه شریعتی نو نهاد و سخنانی گفت و نوشت که بیشباهت به دعوی الوهیت نیست.
منشأ برخی عقاید و دعویهای او را باید در بعضی عقاید اسماعیلیه و صوفیه و نقطویه و به ویژه آرای شیخ احمد احسایی و شاگرد و جانشین او سیدکاظم رشتی جستجو کرد. گرچه جانشینان سید کاظم و شیخیه پس از او، به ویژه شاخه کریمخانی به کلی از عقاید بابیه بیزاری میجویند و از سرسختترین مخالفان این گروه و فرقههای منشعب از آن بهشمار میروند، ولی عقاید ایشان راه علیمحمد را در طرح چنان ادعاهایی هموار ساخت. مثلاً آنان {درباره ائمه اطهار علیهمالسلام غلو میکردند} و معتقد بودند که امامان اثنیعشر مظاهر الهی و دارای صفات و نعوت باری هستند و علل اربعه موجودات و مشیت خدا و دست خدا در اجرای جمیع امور وجودیه و کونیه و شرعیه به شمار میروند و در عصر غیبت به مقتضای حکمت و رحمت کامله خدا همواره کسی حضور دارد که بلاواسطه با امام غایب مرتبط بوده و واسطه فیض میان امام و امت باشد، یا به طور مثال عقاید دیگری که سپس توسط میرزا محمدکریمخان کرمانی به صورت چهار رکن یا اصل، تبویب و تبیین شد، یعنی معرفت خدا (توحید)، معرفت نبی (نبوت)، معرفت امام (امامت)، و معرفت شیعه کامل یا رکن رابع که همان باب یا واسطه فیض است، دستمایه خوبی برای دعویهای وی گردید. خاصه که شاگردان احسایی و سیدکاظم و سپس بابیه، این دو را همان شیعه کامل و باب و رکن رابع میدانستند که ظهور امام غایب را نزدیک دانسته، مردم را به قرب ظهورش بشارت میدادند.
قطع نظر از انگیزههای علیمحمد در دعوی بابیت و مهدویت، از گزارشهای مختلف نویسندگان معاصر یا قریب به او برمیآید که گروهی، خاصه در شهرهای دور از مرکزیت حکومت به این حرکت ایمان آوردند و به آن گرویدند و بسیاری از آنان در عقاید خود استواری نشان دادند و به رغم جنگها و سرکوب شدیدی که در همان وقت و پس از آن نسبت به بابیه اعمال میشد، مقاومت کردند. بزرگترین انگیزه این گروش و پایداری را باید در وضع اجتماعی مردم ایران که در سالیان دراز در معرض تجاوز و چپاول حاکمان مستبد و فاسد و در فقر و نادانی روزگار میگذراندند، و نیز امید داشتن به یک منجی برای اصلاح امور، دید. پس شگفت نیست اگر برای رهایی از آن ستم و ریا به دامن هرکس که با هر انگیزهای به مخالفت با قدرتهای رسمی برخیزد، چنگ زنند و نیازی هم به تفحّص در چنان دعویهایی نبینند. ادامه برخی شورشها پس از قتل باب، به ویژه کوشش بابیان برای قتل ناصرالدین شاه هم مؤید این معنی است که این حرکت کمکم به نهضتی ضد حکومت بدل میشد، اما طرح ناموفق قتل شاه موجب شد تا سرکوب شدیدتری نسبت به بابیه اعمال گردد و بسیاری از سران آنان به قتل رسند و برخی زندانی شوند و گروهی به بغداد گریزند. از این گریزندگان دو تن از همه مشهورترند. یکی میرزا یحیی نوری که باب به او لقب صبح ازل داده و در اواخر سال ۱۲۶۸ یا اوایل ۱۲۶۹ هجری قمری به بغداد رفت، دیگری برادر او میرزا حسینعلی نوری که چون در زندان بود، چند ماه دیرتر به بغداد رسید و معاون و کارگزار صبح ازل شد. میرزا یحیی که به گفته برخی بابیانِ نخستین، از سوی علیمحمد به وصایت منصوب، و مأمور شده بود تا ابواب جدیدی به کتاب بیان علیمحمد بیفزاید، در بغداد دستگاهی پدید آورد و ده سال در آنجا به ریاست و دعوت پرداخت. اما غالب امور را برادرش حسینعلی اداره میکرد.
در این مدت شماری از بابیان دعوی کردند که «مَن یظهره الله»اند که باب بشارت ظهور او را داده بود. از آن سو، نزاعهای میان مسلمانان و بابیان در بغداد موجب شد تا دولت عثمانی، صبح ازل و بابیه را به استانبول و سپس به ادرنه روانه کند و اینان پنج سال (رجب۱۲۸۰ تا ربیعالآخر ۱۲۸۵ق) در آنجا ماندند. در این دوره میرزا حسینعلی خود را مَن یظهره الله خواند و از برادر برید و دستگاهی دیگر پدید آورد و بسیاری از بابیان به او گرویدند. دولت عثمانی هم از بیم جنگ میان دو فرقه که سخت به دشمنی میپرداختند، میرزا یحیی و اتباعش را به قبرس و میرزا حسینعلی و یارانش را به عکا تبعید کرد. میرزا یحیی از آن پس فعالیت چندانی نشان نداد و فشار و تبلیغات بهاییان اندک اندک او و یارانش را به فراموشی افکند. وی مطابق وصیت علیمحمد، متمم بیان را در ۴۷ باب به فارسی نوشت. این متمم از باب ۱۱ از واحد ۹، یعنی از آنجا که علیمحمد بیان را خاتمه داد، آغاز میگردد. اما حسینعلی که خود را بهاءالله میخواند، به فعالیت بیشتری دست زد و فرقه بهاییت را پدید آورد.» (دایرةالمعارف بزرگ اسلامی)
این دایرةالمعارف درباره عقاید باب مینویسد: «عمده عقاید و دعویهای علیمحمد غالباً مبهم و پیچیده است. وی که به پیروی از بنیانگذاران شیخیه، فیضِ الهی را در هدایت خلق، تعطیلبردار نمیدانست، خود را مؤسس دوره جدید نبوت میخواند و خاتمیت پیامبر اسلام(ص) را خاتمیت دوره نبوت سابقه مینامید، در کتاب بیان که آن را ناسخ قرآن میپنداشت، آورده که مراد از معرفت پروردگار، معرفت مظهر اوست و آنچه در مظاهر ظاهر میگردد، مشیت اوست که خالق هر چیزی است، این مشیت نقطه ظهور است و در هر دوری و کوری بر حسب آن دوره ظاهر میگردد. محمد(ص) نقطه فرقان است و علیمحمد نقطه بیان، هر دو یکی هستند. نقطه بیان عیناً همان آدم بدیع فطرت است. ظهورات را نه ابتدایی است، نه انتهایی، قبل از آدم(ع) هم عوالمی بوده است و پس از مَن یظهره الله هم ظهورات دیگر به طور بینهایت خواهد بود. مراد باب از این سخن آن است که وی موجود ازلی است، که در دورانهای مختلف به مظاهر و اطوار گوناگون ظاهر میشود و او همان آدم و نوح و ابراهیم و موسی و سایر پیامبران(ع) است. علیمحمد خود را در ردیف پیامبران پیشین و بلکه اشرف از آنان دانسته است.» (دایرةالمعارف بزرگ اسلامی)
نظر شما :