هر آنچه در مورد دههٔ ۶۰ می‌دانید نادرست است

جیمز پترسون/ ترجمه: عباس زندباف
۱۸ دی ۱۳۹۱ | ۱۴:۵۴ کد : ۲۹۴۴ تاریخ جهان
هر آنچه در مورد دههٔ ۶۰ می‌دانید نادرست است
تاریخ ایرانی: اواخر سال ۱۹۶۴ دورانی پُر از خوش‌دلی برای اکثر آمریکایی‌ها بود؛ سالی شکوفا که توقعات بسیار زیادی در مورد چند و چون آینده برانگیخته بود. آن سال هم مثل تمام بیست سال پیش از آن، شمار زیادی از مردم برای خریدن خانه به حومه‌های شهری هجوم برده بودند و داشتند به طبقهٔ متوسط راه می‌یافتند.

 

اگر قرار بود اواخر سال ۱۹۶۴ آهنگی ملی داشته باشد، آهنگ‌های پرفروش گروه‌هایی چون سوپریمز (عشق عزیز، بیا به من سر بزن)، بیتلز (شبانگاه روزی سخت، سرحالم) و بیچ‌ بویز (پیش‌دستی کردم) می‌توانستند حسابی گل کنند.

 

وعده‌های باشکوه جان اف. کندی در بارهٔ افق‌های تازه، توقعاتی برانگیخته بود که با مرگ او هم رنگ نمی‌باخت چراکه لیبرال‌ها به سرکردگی رئیس‌جمهور جانسون، تلاششان برای انجام اصلاحات را دو برابر کرده بودند. لیندون جانسون، ماه مه در ورزشگاه فوتبال دانشگاه میشیگان برای حدود هشتاد هزار شنوندهٔ پرشور (از جمله جرج رامنی، فرماندار جمهوری‌خواه) سخنرانی کرد و خواستار تصویب طرح موسوم به «جامعهٔ بزرگ» در مجلس نمایندگان آمریکا شد، طرحی بسیار بلندپروازانه که شامل برنامه‌هایی برای اصلاحات داخلی بود. در اوت‌‌ همان سال، مجلس نمایندگان آمریکا برای پشتیبانی از قانون فرصت اقتصادی که «مبارزه با فقر» را نوید می‌داد، بودجه‌ای ۱ میلیارد دلاری تصویب کرد.

 

اما در سال ۱۹۶۴ هیچ موضوعی در جامعه به اندازهٔ حقوق بشر و مسائل نژادی اختلاف‌برانگیز نبود و این نشان می‌داد که آگاه بودن از حقوق خود، چه قدرتی به مردم می‌بخشد. مهم‌ترین نیرویی که محرک تغییرات پرآشوب سال‌های بعد شد، همین آگاهی بود. این آگاهی جدید که از دل رفاه فوق‌العادهٔ اوایل دههٔ ۱۹۶۰ و سخنرانی‌های پُرشور و مکرر کندی دربارۀ «افق‌های جدید» پدید آمده بود، توقعات میلیون‌ها نفر از مردم آمریکا به ویژه جوانان را افزود. جوانانی که شور فزاینده‌شان برای رسیدن به آزادی، حق و حقوق و کرامت انسانی، آتش درگیری‌های پرشمار سال‌های ۱۹۶۵ و پس از آن را شعله‌ور کرد.

 

جنبش حقوق مدنی سیاهان آمریکا (معروف به آمریکایی‌های آفریقایی در ۱۹۶۴) هر چند پیشینۀ دور و درازی داشت، اما در اوایل دههٔ ۱۹۶۰ بود که اوج گرفت. جوانان پُرشور سازمان‌هایی چون کنگرهٔ برابری نژادی (CORE) و انجمن هماهنگی بدون خشونت دانشجویان (SNCC) پیش‌قراول اعتراضاتی بودند که عمدتاً در نواحی جنوبی رخ می‌داد؛ مناطقی که دستخوش جداسازی نژادی بودند. در سال ۱۹۶۴، ده سال پس از آنکه دیوان عالی آمریکا علیه جداسازی نژادی در مدارس دولتی رای داد فقط یک درصد دانش‌آموزان سیاه‌پوست دبستانی و دبیرستانی جنوب در مدارس سفیدپوستان درس می‌خواندند. در تمامی یازده ایالت جنوب آمریکا (به همراه هفت ایالت دیگر) قانون ممنوعیت ازدواج‌های برون‌نژادی برقرار بود و شمار بسیار اندکی از سیاهان جنوب حق رای داشتند.

 

تابستان آن سال، در شهرهای شمالی هم که از دههٔ ۱۹۴۰ میلیون‌ها سیاه‌پوست جنوبی، سکنی گزیده بودند، آتش درگیری نژادی شعله‌ور شد. تبعیض و جداسازی نژادی غیررسمی در شمال آمریکا همچنان پررنگ بود. ۴۸ درصد سیاه‌پوستان آمریکا در سال ۱۹۶۴ در فقر به سر می‌بردند که رقم چشمگیری به شمار می‌آمد. در حالی که این شاخص برای سفیدپوستان ۱۴ درصد بود. با این حال در سال ۱۹۶۴ بسیاری از سفیدپوستان شمال آمریکا همچنان با ایجاد تغییرات عمده در روابط نژادی مخالفت می‌کردند. جورج والاس فرماندار آلاباما که از هواداران عوام‌فریب جداسازی نژادی بود (به قول جانسون «بی‌قوارهٔ حقیر، ریقو و در عین حال از همه خطرناک‌تر») در بهار‌‌ همان سال توانست در انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری بین نامزدهای حزب دموکرات ۳۰ تا ۴۵ درصد رای ایالت‌های ایندیانا، مریلند و ویسکانسین را به دست آورد. بسیاری از هواداران او کارگران سادهٔ سفیدپوست بودند؛ بخشی از گروه رو به رشد مخالفان حقوق مدنی در شمال آمریکا که از هراس سیطره یافتن سیاهان، در مدارس و محله‌های سفیدپوستان پروبال می‌گرفتند.

 

حالا که به گذشته نگاه می‌کنیم روشن است که دو پدیده (تشدید تنش‌های نژادی و تغییرات جمعیتی که اجازه داد تا موج بزرگی از جوانان برآمده از انفجار زاد و ولد، خود را نسل خاصی قلمداد کنند) به گسترش آگاهی به حقوق خود و پا گرفتن فضایی دوقطبی در اواسط و اواخر دههٔ ۱۹۶۰ کمک کرد. اما این چالش نوظهور که به زودی سرآغاز کشمکش بر سر ارزش‌ها و قدرت شد، در آن زمان چندان آشکار نبود. اکثر جوانان آمریکا در سال ۱۹۶۴ هنوز خود را نسلی متمایز یا خودآگاه قلمداد نمی‌کردند. هرچند بارآمدن در فرهنگ رفاه سبب شده بود تا توقعات بسیاری از آن‌ها از توقعات پدران و مادرانشان بیشتر باشد اما در اوایل سال ۱۹۶۵ بحث نسبتاً کمی در مورد جوانان شورشی یا حق به جانب در رسانه‌های آمریکا صورت می‌گرفت.

 

شمار اندکی از جوانان به سراغ ال‌اس‌دی رفته بودند که تا سال ۱۹۶۶ در کالیفرنیا قانونی بود اما فرهنگ استفاده از داروهای توهم‌زا که بسیاری به دههٔ ۱۹۶۰ ربط می‌دهند، هنوز پا نگرفته بود.

 

تحولات موسیقی مردم‌پسند از دیگر مواردی بود که در اواخر آن سال دگرگونی‌های پرشوری را نوید می‌داد. از آن جمله ورود پر سر و صدای گروه بیتل‌ها به ایالات متحده در فوریهٔ ۱۹۶۴ که سرآغازی شد بر هجوم انگلیسی‌ها به موسیقی راک و به این سبک جان تازه‌ای داد.

 

اما اکثر آهنگ‌های راک مردم‌‎پسند سال ۱۹۶۴ مثل آهنگ‌های گروه بیچ بویز یا سوپریمز همچنان آهنگ‌هایی پرنشاط، خوش‌نوا و خوشایند بودند. گروه بیتل‌ها نیز در سال ۱۹۶۴ هنوز به سیم آخر نزده بودند. آهنگ «می‌خواهم دستت را بگیرم» این گروه که در سراسر آن سال به طرز بی‌سابقه‌ای محبوبیت داشت کبریتی بی‌خطر بود. در پایان سال ۱۹۶۴ به ذهن کسی خطور هم نمی‌کرد که تحولات موسیقی راک به تغییر فرهنگ مردم آمریکا کمک کند.

 

سایر شکل‌های فرهنگ مردم نیز طی اوایل دههٔ ۱۹۶۰ به هیچ وجه تغییری نکرد. تلویزیون که نیوتون میناو، رئیس کمیسیون فدرال ارتباطات در سال ۱۹۶۱ آن را «برهوت بی‌در و پیکری» وصف کرده بود همچنان در جایگاه یک سرگرمی خانوادگی سالم قرار داشت و معطوف به بینندگان سفیدپوست طبقهٔ متوسط بود. اکثر برنامه‌های پربینندهٔ ساعات شلوغ مثل ثروت بادآورده، بورلی هیل‌بیلیز، گومرپایل یو اس‌ام‌سی، گیلیگانز آیلند و نمایش اندی گریفیث برنامه‌های بدون مخاطره‌ای بودند که داد بسیاری از منتقدان را درآوردند.

 

هالیوود همچنان از ضوابط تولیدی اصلی انجمن سینمای آمریکا که از سال ۱۹۳۴ به اجرا درآمده بود، تبعیت می‌کرد. ضوابطی شسته رفته و آکنده از باید‌ها و نباید‌ها و پرهیز از نمایش ابتذال، الحاد، برهنگی، آمیزش برون‌نژادی، زایمان و بیماری‌های جنسی. کمتر کسی در اواخر ۱۹۶۴ قدرت فرهنگی آن را داشت که با تعریف «معیارهای اخلاقی» مخالفت کند یا آن‌ها را زیر سوال ببرد.

 

در حوزهٔ امور جنسی به هیچ وجه امکان نداشت در اوایل ۱۹۶۵ تغییر چشمگیری در آمریکا پدید آید. شکی نیست که در آن زمان هم بسیاری معتقد بودند که فعالیت جنسی جوانان نسبت به دههٔ ۱۹۵۰ افزایش یافته است. نسبت زایمان‌های بدون ازدواج به خصوص در میان جوانان سیاه‌پوست طبقهٔ پایین به سرعت رو به فزونی بود. «آمیزش جنسی و دختر مجرد» اثر پرفروش هلن گرلی براون که در سال ۱۹۶۲ منتشر شد زنان جوان را تشویق می‌کرد با توسل به آمیزش جنسی در قلمرو کار پیشرفت کنند و در آن توصیه شده بود که «با لولیدن، سینه‌خیز رفتن، ذره ذره پیش رفتن و وجب به وجب جلو رفتن هم که شده به جمع بالانشینان راه پیدا کنید». اما چنین کتاب‌هایی راهنمای دختران کارمند نبود و کتاب‌هایی رسوا و لایق طردشدگان جامعه قلمداد می‌شد.

 

هنوز در مورد «انقلاب جنسی» سخن چندانی در میان نبود، اصطلاحی که عمدتاً در اواخر دههٔ ۱۹۶۰ بر سر زبان‌ها افتاد. زنان جوان مجرد، بی‌غل‌ و غش در مورد لاس زدن صحبت می‌کردند اما مواظب بودند که «جلو‌تر» نروند. دلایل زیادی وجود داشت که دست به عصا عمل کنند زیرا با آنکه ۸۱ درصد مردم آمریکا (شامل ۷۸ درصد کاتولیک‌ها) در نظرسنجی‌ها اعلام کرده بودند که هوادار دسترسی «هر آنکه بخواهد» به لوازم جلوگیری از بارداری هستند، دسترسی به لوازم مطمئن برای جوانان مجرد به هیچ وجه آسان نبود.

 

در اواخر ۱۹۶۴ جدا از تلاش‌‌ها برای دفاع از حقوق مدنی و آزادی بیان در برکلی، اعتراضات سیاسی در میان جوانان چندان متعارف نبود. درست است که باب دیلن در آن دوره آواز سر داده بود که «دارند تغییر می‌کنند» اما تغییری که لیبرال‌های جوان آمریکایی در آن هنگام خواستارش بودند به هیچ وجه ساختارشکن نبود. بسیاری با الهام از افق‌های جدیدی که کندی از آن دم می‌زد، سوداهایی در سر داشتند که مبتنی بر اصلاحات داخلی بود ولی از خط‌ مشی‌های سرسختانهٔ آمریکا در جنگ سرد علیه کمونیسم بین‌الملل هم حمایت می‌کرد. جوانان ۱۹۶۴ کمابیش به‌‌ همان اندازهٔ جوانان دههٔ ۱۹۵۰ غیرسیاسی بودند.

 

در واقع غیر از آرمان‌های جنبش مدنی، آرمان‌های اجتماعی یا سیاسی چندان مهمی در سال ۱۹۶۴ وجود نداشت تا فعالان جوانان را به میدان بیاورد. مردم آمریکا در سال ۱۹۶۴ به صورتی غیرارادی ضد کمونیست بودند و از پیشبرد منافع‌ ملی‌شان در جنگ سرد حمایت می‌کردند ولی در سایر موارد توجه چندانی به امور خارجی نداشتند. نه تنها تشکیل سازمان آزادی‌بخش فلسطین در رسانه‌ها چندان مورد توجه قرار نگرفت، بلکه حتی وقتی چین در اواسط اکتبر نخستین بمب اتمی‌اش را منفجر کرد اکثر آمریکایی توجهی به آن نکردند. با رفع بحران موشکی کوبا دو سال قبل از آن، یعنی در ۱۹۶۲، جزیرۀ تحت حاکمیت فیدل کاسترو هم دیگر چندان مایهٔ نگرانی نبود و هراس از جنگ هسته‌ای فروکش کرده بود. کشورهای صاحب بمب اتمی (ایالات متحده، اتحاد شوروی، فرانسه و بریتانیا) در سال ۱۹۶۳ پیمان منع آزمایش‌های هسته‌ای در فضای خارج از زمین، زیر آب‌ها و درون جو را امضاء کرده بودند و بین کاخ سفید و کرملین خط تلفن اضطراری نصب شده بود. جهان همچنان جای بسیار خطرناکی بود ولی در سال ۱۹۶۴ شمار اندکی از مردم آمریکا برای شکل‌گیری پیمان‌های تنش‌زدا بین ایالات متحده و کشورهای کمونیستی مثل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یا چین جوش می‌زدند.

 

تخاصم در ویتنام که رفته رفته به وخامت می‌گرایید به رغم اوج‌گیری مشهود حضور ایالات متحده در این کشور هنوز در اواخر سال ۱۹۶۴ ذهن مردم آمریکا را به خود مشغول نکرده بود. در پایان سال ۱۹۶۴ حدود ۲۳ هزار نفر از کارکنان ارتش آمریکا در ویتنام مستقر شده بودند (افزایش ۷ هزار نفری از آغاز ریاست جمهوری جانسون در نوامبر ۱۹۶۳). شماری از این افراد که اکثر مردم آمریکا از حال و روزشان خبر نداشتند جنگ و نبرد‌ها را هم می‌دیدند. جانسون هم مانند کندی این افراد را «مشاوران نظامی» غیررزمی می‌نامید. به همین دلیل شمار اندکی از جوانان آمریکا در اواخر ۱۹۶۴ به خدمت سربازی اعتراض می‌کردند. جوانان آمریکایی آن دوره نیز هر چند از سر بی‌میلی، همانند جوانان قبل از خود به خدمت سربازی تن داده بودند و رفتن به سربازی را یکی از تعهدات متعددی قلمداد می‌کردند که می‌بایست در فرهنگی مقررات‌نگر رعایت می‌کردند، به ذهنشان هم خطور نمی‌کرد که صد‌ها هزار سرباز آمریکایی به هنگام خدمت در آسیای جنوب شرقی در سال‌های ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۳ درگیر نبرد خواهند شد یا بیش از ۵۸ هزار نفرشان جان خواهند باخت و بیش از ۳۰۳ هزار نفرشان زخمی خواهند شد.

 

چرا در سال ۱۹۶۴ به غیر از جنبش حقوق مدنی، اعتراض‌های سازمان‌یافتهٔ ناچیزی در ایالات متحده وجود داشت؟ سلامت و سرزندگی اقتصاد یکی از دلایل قانع‌کننده است. از آوریل ۱۹۶۱ رشد اقتصادی بی‌وقفه‌ای پدید آمده بود که فوق‌العاده قوی بود و باعث می‌شد تا مردم آمریکا از رونق بی‌سابقه‌ای بهره‌مند شوند و حتی چشم‌انتظار افزایش این رفاه در آینده باشند. در ضمن از دههٔ ۱۹۳۰ به بعد نابرابری درآمد‌ها کاهش یافته و به دلایل مختلفی در سال ۱۹۶۵ دچار کاهشی تاریخی شده بود. حقوقی که شرکت‌ها می‌دادند زندگی بسیار راحتی برای بلندپایگان فراهم کرد، در حالی که نسبت به سال‌های بعد خیلی کمتر بود. نرخ‌ مالیات فدرال بر بیشترین درآمدها هنوز زیاد بود. این نرخ‌ها ۹۰ درصد بود تا اینکه در اوایل سال ۱۹۶۴ به ۷۰ درصد کاهش یافت که باز هم خیلی زیاد بود یعنی دو برابر این نرخ در آغاز قرن بیست و یکم. شکی نیست که جامعهٔ ایالات متحده به هیچ وجه جامعه‌ای مساوات‌طلب نبود. در سال ۱۹۶۴ میلادی ۳۴/۶ میلیون نفر از مردم (بیش از ۱۷ درصد جمعیت) زیر خط فقر رسمی اعلام شده توسط دولت زندگی می‌کردند. این شاخص برای خانواده‌ای چهار نفره ۳ هزار و ۱۳۰ دلار در سال بود. شبکهٔ تامین اجتماعی آمریکا از جنگ جهانی دوم به بعد به کندی گسترش یافت و نسبت به کشورهای شمال اروپا بیشتر حفره داشت. اتحادیه‌های کارگری که از دههٔ ۱۹۳۰ رشد چشمگیری داشتند، رو به ضعف گذاشته بودند. با این همه نابرابری درآمدی در اوایل سال ۱۹۶۵ به قدری پایین آمد که در تاریخ نوین آمریکا بی‌سابقه بود.

 

هنگامی که لیندون جانسون در دسامبر ۱۹۶۴ چراغ‌های درخت ملی کریسمس را روشن می‌کرد رئیس‌جمهور کشوری بود که در آن امیدواری و رضایت موج می‌زد، نهاد‌ها تا حد زیادی مورد اعتماد بودند و با آنکه گروه‌های محروم معینی، به خصوص سیاهان، خشمگینانه از بهره‌کشی‌ها شکایت داشتند، در مجموع تصویری اطمینان‌بخش از آینده وجود داشت. رشد اقتصادی چشمگیر و رونق بی‌سابقه در کنار فقدان نابرابری شدید و مهاجرت گسترده دلایل محکمی بود تا ایالات متحده را با آن ثبات چشمگیری که داشت، به جایی مطمئن برای زندگی کردن تبدیل کند. به هیچ وجه شگفت‌آور نبود که شمار بسیار زیادی از مردم آمریکا و از جمله جوانانی که در آستانهٔ بزرگسالی بودند دچار توقعات زیادی شده بودند. خوشی هیچ مردمی در تاریخ نوین جهان به پای خوشی آن‌ها نمی‌رسید.

 

 

منبع: Salon

کلید واژه ها: جانسون بیتل ها


نظر شما :