ماجرای سومین بازداشت و توقیف دفتر تلفن رهبر انقلاب
کتاب «شرح اسم» زندگی سیاسی اجتماعی آیتالله خامنهای، از تبار و تولد تا سالهای کودکی و نوجوانی، و کارنامهای مختصر از آغازین کنشهای سیاسی اجتماعی مقام معظم رهبری تا پیروزی انقلاب اسلامی، این روزها با عنوان شدن در جایزه جلال، باز هم به صدر لیست پرفروشهای بازار نشر آمده است. کتاب «شرح اسم» که دربردارنده اسناد ساواک و همچنین متن خاطرات رهبر انقلاب از حوادث مختلف دوران زندگی (۱۳۵۷-۱۳۱۸) است علاوه بر اسناد ساواک، شهربانی و دادرسی ارتش شاه درباره دوران مبارزه و تبعید آیتالله خامنهای، آلبوم عکس خوبی هم دارد.
به گزارش خبرآنلاین، در بخشی از کتاب با عنوان «سومین بازداشت» میخوانیم: آقای خامنهای از بدو ورود به مشهد، یعنی ۲۸ اسفند ۱۳۴۵، تحرکات سیاسی خود را آغاز کرد. «شخصی چون من نمیتوانست در حاشیه قرار گیرد و نسبت به آنچه در جامعه میگذرد بیتفاوت باشد.» به احتمال زیاد ساواک خراسان از بازگشت او به مشهد مطلع نبود؛ اقدامات آشکار او بود که موجب آگاهی دستگاه امنیتی شد. منابع ساواک از یک سخنرانی آقای خامنهای در هشتم فروردین در مسجد گوهرشاد خبر دادند. مفاد این سخنرانی در دست نیست، اما ارزیابی منابع امنیتی آن بود که علیه مصالح کشور سخنرانی نموده و طلاب را تحریک و تهییج به اقدام علیه امنیت داخلی مملکت مینماید.
آقای خامنهای در دومین بازجویی خود پس از دستگیری، اصل سخنرانی را تکذیب کرد. با توجه به اینکه تکذیب موضوع به واسطه علنی بودن آن و وجود فراوان مستمعان نمیتواند نادرست باشد، احتمالاً این مجلس در محلی غیر از مسجد گوهرشاد بوده، و یا اساساً گزارشگر ساواک دچار خبط شده است. ماجرا هر چه بوده باشد، خبر از بازگشت کسی میداد که ساواک در تعقیب او بود.
در همین اوان آقای سید حسن قمی به دنبال سخنرانی در مسجد گوهرشاد دستگیر و تبعید شد. وی روز نهم فروردین در اعتراض به آییننامه جدید وزارت فرهنگ که تهدیدی علیه استقلال روحانیت تلقی میشد و لایحه حمایت از خانواده و نیز نیابت سلطنت فرح پهلوی سخن گفت. روز دهم آقای قمی تحت مراقبت مأموران راهی زاهدان شد و از آنجا به خاش تبعید گردید.
آقای خامنهای ساعت ۸ صبح روز یکشنبه سیزدهم فروردین خود را به خانه آیتالله میلانی رساند. روشن است که پیش از این با تعدادی از همفکران خود در یازیدن به واکنشی نسبت به تبعید آقای قمی مشورت کرده، به نتایجی رسیده بود. آنچه از زبان آقای خامنهای از این جلسه بیان شده، کشیده شدن گفتوگوها به بگومگو بوده، اما از محتوای آن اطلاعی در دست نیست. مأموران گزارشگر ساواک اما، نوشتهاند که او از آقای میلانی خواست برای ابراز نظر، صدور اطلاعیه و هر چیزی که نشان از محکومیت تبعید آقای قمی کند، اقدام نماید. از زبان او نوشتهاند که آنچه آقای قمی گفته، امر به معروف و نهی از منکر بوده و این کار، مجازاتی برابر تبعید ندارد.
گفتوگوها در این باره به درازا میکشد؛ حدود دو ساعت، شاید آیتالله میلانی مجاب شود و بپذیرد که اقدامی نماید، اما وی زیر بار نمیرود. حتی با پیشنهاد تعطیل نمازهای جماعت موافقت نمیکند. حرف آقای میلانی آن بود که من با وسایلی که دارم در تهران خواستهام که از مقامات بالا استخلاص ایشان را بخواهند و ایجاد تشنج و تظاهرات و اعلامیه هیچ مصلحت نیست... [تعطیلی نماز جماعات] هم درست نیست چون ممکن است بعد از تعطیل نمازها عدهای از ائمه جماعت را نگذارند مسجد بیایند، آنها از من گلهمند خواهند شد و علاوه، ایجاد عصبانیت برای دستگاه میکند؛ ممکن است برای آقای قمی بدتر شود و برای دیگران هم ایجاد مزاحمت شود.
در این جلسه آقای خامنهای متوجه افراد غریبهای شد که با دقت به حرفها گوش میدادند. چهرهها نشان میداد که مشکوکند. «خیلی با ایشان بحث کردیم... جدل کردیم... یکی دو نفر آنجا بودند... دور و بر ما بودند که ظاهراً قابل اطمینان نبودند. مثل اینکه گزارش میدهند.»
این ملاقات ساعت ۸ بعد از ظهر نیز تکرار شد؛ با همان حرفها و همان جوابها. در این بین، فقط آقای مروارید نماز جماعت خود را در مدرسه میرزا جعفر تعطیل کرد. گزارش سخنرانی کذایی و این ملاقاتها و خواستها، به اتهامات آقای خامنهای افزود؛ اما همچنان پرونده او به واسطه ترجمه کتاب المستقبل لهذاالدین در دادسرای ارتش باز بود. دستور دستگیری آقای خامنهای یک روز قبل (دوازدهم فروردین) صادر شده بود. سرتیپ بهرامی، رئیس ساواک خراسان، از شهربانی خواسته بود که او را فوراً بازداشت کرده، تحویل ساواک دهند. «دستگاه ساواک، اسمش خیلی تیز بود [اما] واقعاً اطلاعاتی نداشتند... اشتباهات خود ما بود که ما را گیر میانداخت.»
روز چهاردهم فروردین حاج شیخ مجتبی قزوینی دارفانی را وداع گفت. مصیبت فقدان این عالم بزرگوار برای آقای خامنهای بسیار سنگین بود. «من نمیتوانستم در گوشه خانه بمانم و در سوگ او حضور نیابم.»
در مراسم تشییع و تدفین حاج شیخ مجتبی قزوینی حاضر بود. مراسم تا ظهر طول کشید. مردم متفرق شدند. همراه برادرش سیدهادی، به طرف خانه پدر حرکت کرد. حاج سیدجواد تنها بود. بانو خدیجه، مادرش، به سفر حج رفته بود. در میان راه مأموران ساواک دورهاش کردند و گفتند که باید با آنها برود. امتناع کرد. به ضرب حضور پلیس، او و سیدهادی را داخل خودرو انداختند. در مقر ساواک، برادرش را رها کردند. ساعت ۱۳:۲۰ مأموران ساواک در حال بازرسی بدنی او بودند. آنچه از جیبهایش بیرون آوردند، تعدادی کارت ویزیت، کتاب نهجالبصیره، یک برگ که اشعاری روی آن نوشته شده بود، بریدهای از روزنامه اطلاعات ششم فروردین ۴۶، برگ معافیت سربازی و تقویمی که دفترچه تلفن آن پر از شمارههای این و آن بود. صورتجلسه کردند. از این بین آنچه برای ساواک اهمیت داشت، شمارههای تلفن و در واقع مرتبطین آقای خامنهای بود. نسخهای از آن تهیه کردند. در صفحه آخر، این دوبیتی از غلامرضا قدسی را نوشته بود:
راز سربسته گیتی ز من دلشده پرس/ این گهر را صدف سینه آدم دارد
می آسودگی از ساغر بیدردان جوی/ دل بیدار نشاط و تپش از غم دارد
در صفحه اول نیز شعری گیلکی از میرزاحسین خان کسمایی یادداشت کرده بود:
بیا بیشیم دریاکنار، موج نَه ور، فُرْشَنَه سر/ اَ ویه کز جنس بشر پیدا نبه ماده و نر
گاه گاهی دنیاَ موجنه احرام به دوش/ بعد یک لحظه نه از موج و نه احرام خبر
اَ پِله دریا درون، نشنوی یک حرف جفنگ/ غیر یرلیق طبیعت نه دینی به ا م ور
نظر شما :