ناصر ملکمطیعی: در دادگاه انقلاب گفتم خسته شدهام
در اغلب فیلمها خودم بودم و بازی نکردم
من اینجا میخواهم اذعان کنم و بگویم که من در تمام صحنهها فیلمهایم بازی نکردم، خودم بودم. فقط در «امیرکبیر» بازی کردم و «قلندر»، یا فیلمی مثل «باباشمل». در فیلمهای دیگر واقعا خودم بودم و هیچ فشاری به خودم نیاوردم. دوربین حاضر بوده و من رفتم یک دفعه بازی کردم و تمام شده. یک صحنه کوچک «امیرکبیر» به تمام فیلمهای من میارزید. به همه کارگردانهایی که با آنها کار کردهام احترام میگذارم و همهاشان را خیلی دوست دارم ولی «امیرکبیر» به خاطر شخصیت «امیرکبیر» برای من جایگاه دیگری دارد.
به مسعود کیمیایی گفتم روی «یوسف و زلیخا» کار کند
داستان آشنایی من و مسعود کیمیایی به این ترتیب بود که من میخواستم برای مولنروژها فیلم «یوسف و زلیخا» را بسازم. رفتم داستانش را تبدیل به سناریو کردم و ماشین کردم و آوردم پیش اخوانها. آنها گفتند یک جوانی هست که تازه از مدرسه فارغالتحصیل شده و خیلی به سینما علاقهمند است و در این کار با هم همکاری کنید. به این ترتیب با مسعود کیمیایی آشنا شدم. من سناریو «یوسف و زلیخا» را به او دادم و گفتم: «شما این سناریو را بخوان و روی آن فکر کن تا ساختش را شروع کنیم». منتها ساخت آن فیلم به هم خورد.
کیمیایی آمد و مرا بوسید
مسعود کیمیایی از من خواست که برای بازی در «قیصر» بار دیگر به تیپ آشنای خود بازگردم، بهروز هم گفت که بیایم. برای فیلم «قیصر» یادم هست که لباس همیشگیام را پوشیدم و از در که وارد شدم مسعود کیمیایی فیلمبرداری را شروع کرد. یک دفعه هم تمرین نکردیم. این صحنه اما با فضایی که کیمیایی درست کرد و موسیقی اسفندیار منفردزاده آن قدر زیبا شد که دیگر نیازی به هیچ چیزی نداشت. آن صحنهای که بالای سوختدان حمام چاقو میخورم، آن جملهای که فریاد زدم و گفتم «قیصر کجایی که داش فرمونتو کشتن» در سناریو نبود و از خودم گفتم، وقتی هم این جمله را گفتم مسعود کیمیایی خیلی پسندید و آمد من را بوسید. در حال خودم بودم و گفتم موقع چاقو خوردن یک دادی هم بزنم که خوب از کار درآمد و جملهای که گفتم در خاطرهها ماند. یک صبح تا ظهر در مریضخانه کار کردیم. یک روز دیگر هم در سوختدان آن صحنه چاقو خوردنم را گرفتند. یک روز هم صحنههای داخل خانه را گرفتیم.
چگونگی همکاری با احمد شاملو
طرح قصه «فرار از حقیقت» از خودم بود. احمد شاملو دیالوگهای فیلم را نوشت. من و احمد از جوانی با هم بودیم. آن وقتها تهران خیلی بزرگ نبود و همه با هم آشنا بودند. احمد شاملو قوم و خویش سیامک پورزند بود و سیامک پورزند هم خبرنگار بود. منوچهر مطیع هم بود که او هم نویسنده بود و قوم و خویش همین بچهها بود و در کل همه با هم در ارتباط بودند.
فردین میگفت برای ناصر داستان نگین
من معروف بودم که قصه گوش نمیکنم. خدابیامرز فردین همیشه میگفت: «واسه ناصر داستان نگینا، گوش نمیکنه. میخوابه بعد آخرش بلند میشه یه چیزی میگه.»
چطور شد که در «سربازهای جمعه» بازی نکردم
شاید بین بهروز وثوقی و مسعود کیمیایی اوقات تلخی به وجود آمد اما بین ما هیچ مسالهای به وجود نیامد. هنوز هم با هم رفیقیم. همدیگر را زیاد نمیبینیم اما هر وقت که میبینیم بسیار با هم رفیقیم. حتی برای فیلم «سربازهای جمعه» مسعود کیمیایی با بهرام رادان و بقیه آمدند پیش من و گفتند که در آن فیلم بازی کنم. اما گفتم که نمیتوانم. گفتم جوابش را برایت مینویسم و نوشتم و برایش فکس کردم. گفتم دیگر حال و هوای بازی کردن ندارم. گفتم الان دیگر نقش کوچک نباید بازی کنم. نه موقعیتش را دارم و نه حال و اوضاعش را.
۱۵۰ تا ۱۶۰ هزار تومان دستمزد میگرفتم
در آن دوران دستمزد هنرپیشههای مطرح بین ۱۳۰ یا ۱۴۰ هزار تومان تا ۲۰۰ هزار تومان بود. من حدود ۱۵۰، ۱۶۰ هزار تومان میگرفتم.
در دادگاه انقلاب گفتم خسته شدهام و اصلا دیگر نمیخواهم کار کنم
بعد از انقلاب برای من مشکل خاصی پیش نیامد. مساله دادگاه انقلاب بود که همه دوستان احضار شدند. در آنجا خواستند ببینند این افراد که هستند و چه کردهاند. طبیعی هم بود. باید مسئولان با ما آشنا میشدند. یک تعهدی هم از ما گرفتند که کاری بر خلاف نظر آنها انجام ندهیم. من همان جا گفتم که خسته شدهام و اصلا دیگر نمیخواهم کار کنم.
من پنجاه سال در این سینما بودهام حالا کی میخواهد به من اجازه بدهد؟
یکی از مسائلی که خیلی آزارم میداد این بود که بعضیها میآمدند و میگفتند آقای ملکمطیعی ما میرویم و اجازه میگیریم که شما دوباره بتوانید در سینما کار کنید. میگفتم: «تو رو خدا این حرف را نزنید، برای من خیلی بد است که کسی بخواهد اجازه بدهد که من در فیلم بازی کنم. من ۵۰ سال در این سینما بودهام حالا کی میخواهد به من اجازه بدهد؟»
منبع: شبکه ایران
نظر شما :