عبدالله شهبازی: مجتهدزاده عاشق رضاشاه است/ استدلال داییجان ناپلئونی دارد
۱- در سالهای اخیر رفتار پیروز مجتهدزاده جنجالبرانگیز بوده است. او که، به دلیل تعلق خانوادگی و عاطفی به میرزا آقاخان نوری، از تخریب میرزا تقیخان امیرکبیر آغاز کرد، به انکار «کودتا» بودن کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رسید و اینک به کلی ترمز بریده است: از رضاشاه تجلیل میکند، نهضت امام خمینی را «تحریک شده از سوی جبهه ملی و حزب توده» و «نابودکننده ایران» میخواند، و... با هم میخوانیم این مرور اجمالی را بر آخرین اظهارات مجتهدزاده.
۲- محققی جوان، در صفحه «انجمن پژوهشگران تاریخ»، درباره قرارداد وین و لایحه پیوست آن دال بر مصونیت مستشاران آمریکایی (کاپیتولاسیون) میپرسد. مجتهدزاده پرخاشگرانه پاسخ میدهد: «کدام قرارداد؟ در عالم علم و تحقیق نباید بدون سند صحبت کرد. لطفا اول متن این قرارداد را پیدا کرده و انتشار دهید و آنگاه در اطرافش بحث نمایید. چنین چیزی وجود ندارد و این مورد از جمله تهمتهای شایعهپردازان حرفهای جبههای و تودهای بوده است که این گونه کشور ما را نابود کردهاند. واقعیت نهفته در ورای این تهمت شایع تصویبنامهای بوده است در مجلس شورای ملی در دادن برخی امتیازهای امنیتی به مستشاران نظامی آمریکایی که آقایان در کارخانه شایعهسازی حرفهای خود بدون دردسر تبدیل به قرارداد کاپیتولاسیون کردند.»[۱]
یعنی، در سال ۱۳۴۳ چیزی بنام کاپیتولاسیون وجود نداشت، الصاق لایحه مصونیت دیپلماتیک مستشاران آمریکایی به قرارداد وین توسط دولت امیر اسدالله علم مهم نبود و فقط «برخی امتیازهای امنیتی» ساده بود. جنجالی که با این حادثه آغاز شد، و آنچه در پیامد آن بر ایران رفت، همه ناشی از «تهمتهای کارخانه شایعهسازی حرفهای جبهه ملی و حزب توده» [تهمت به که؟ به حکومت پهلوی؟] بود که به صدور اعلامیه و سخنرانی تاریخی ۴ آبان ۱۳۴۳ امام خمینی در اعتراض به تصویب قانون کاپیتولاسیون در مجلسین و سرانجام به «نابودی کشور ما» انجامید. جمله فارغ از هرگونه ابهام است. «نابودی کشور ما» یعنی نهضت امام خمینی و پیامد آنکه در انقلاب ۱۳۵۷ و تأسیس نظام جمهوری اسلامی ایران تحقق یافت.
۳- گفتوگوی اخیر پیروز مجتهدزاده با هفتهنامه «نگاه پنجشنبه» تداوم افاضاتی است از این دست.[۲] در این گفتوگو مطالب فراوانی مطرح شده؛ پراکنده و نیمبند. تنها «حجت» مجتهدزاده «قوی کردن رگهای گردن» است و پرخاش و توهین. لحن مجتهدزاده شباهتی با کلام اهل قلم و اندیشه ندارد. او، که از اوائل سالهای ۱۳۵۰ ساکن بریتانیاست، مدعی است «چهل سال در یک نظام کاملاً دمکراتیک زندگی کرده» و «فضای دمکراسی را با گوشت و پوست و استخوان لمس کرده» است. تأثیر این «تربیت چهل ساله» را در این قبیل تعابیر میتوان دید: «یارو به احمد شاه فلان فلان شده میگوید شاه وطنپرست. به کسی که در پاریس میگوید من یک هویج را به سلطنت در ایران ترجیح میدهم، میگفتند شاه وطنپرست دمکرات. احمدشاه تنبان خودش را نمیتوانست بالا بکشد چه برسد به اینکه شاه باشد و وطنپرست.»
۴- تأمل در سخنان مجتهدزاده نفرتی عمیق را از قاجاریه عیان میسازد. اگر به دکتر محمد مصدق مکرر اهانت میکند، و او را «شارلاتان» و «بزرگترین شارلاتان ایران» میخواند، از اینروست که در توهماتش جنبش ملی شدن صنعت نفت را انتقام قاجاریه از پهلوی میبیند: «آینده کشور را نابود کردند تا انتقام قاجار کثافت را از پهلوی کثافتتر بگیرند. کشور ایران از ابتدای تاریخ شکلگیریاش فقط برای همین دعوای قاجار و پهلوی درست شده بود؟ ای تف بر چنین آدمهایی که این کار را کردند.»
این کلام آشنایی است که از محمدرضاشاه و وابستگان به دربار پهلوی و از منابع سازمان اطلاعات و امنیت پهلوی (ساواک) فراوان شنیده شده. تکرار این سخن امثال پرویز ثابتی توسط کسی که در گفتوگوی فوق سه بار تکرار میکند «زبان انگلیسی میداند»، و تأکید میکند که «کار کردن روی اسناد الکی نیست، آن هم اسناد انگلیس»، موجه نیست. اگر این است وضع «انگلیسیدان» ما، وای به حال مورخین ایرانی که «انگلیسی» نمیدانند!
۵- در سخنان مجتهدزاده عشقی عجیب به حکومت پهلوی دیده میشود. اگر، در گفته بالا، پهلوی «کثافتتر» خوانده شده، جدی نگیرید. تعارفی است گذرا برای تظاهر به بیطرفی میان قاجار و پهلوی. تعلق مجتهدزاده به رضاشاه پنهان نیست. پنهان نیز نمیکند. آنان که در همایش «ایران و جنگ جهانی دوم» (چهارشنبه، ۳ اسفند ۱۳۹۰) حضور داشتند، هنوز از سخنرانی چهل دقیقهای مجتهدزاده در ستایش از رضاشاه حیراناند. او در این همایش، تصویر ایرانیان از نقش رضاشاه در دوران جنگ جهانی دوم را «کار انگلیسیها» خواند و برخلاف گفتوگوی اخیر، به اسناد انگلیسی حمله کرد. گفت: «آنچه ما درباره جنگ جهانی دوم مدام تکرار میکنیم، نوشتههای انگلیسی است که به ما تحمیل کردهاند. هر چیزی که به زبان انگلیسی و عربی نوشته شده باشد، برای ما وحی منزل است و باید به فارسی ترجمه شود...» و افزود: «انگلیس از طریق دانشمندان بسیار معتبر خود جنایات زیادی را از جمله در زمینه تحریف افکار عمومی ملل شرق مرتکب شده است؛ آنها همواره این گونه وانمود کردند که دلیل اشغال ایران همکاری رضاخان با آلمانها بوده است؛ در حالی که تمایل رضاخان به آلمان متعلق به قبل از جنگ جهانی و قبل از وقوع هولوکاست است.» مجتهدزاده گرایش رضاشاه به آلمان هیتلری را برای بهرهبرداری از صنعت آن کشور، و از اینرو موجه، دانست.[۳]
تعلق به رضاشاه در گفتوگوی اخیر نیز عیان است: «این آقایان به کسی که کاپیتولاسیون را لغو کرد به همان اندازه فحش میدهند که به نوکران انگلیس. شما او را هم نوکر انگلیس میدانید و میگویید انگلیسیها او را روی کار آوردند. خجالت دارد.»
منظور از «کسی که کاپیتولاسیون را لغو کرد» رضاشاه است. اشاره است به فرمان ۶ اردیبهشت ۱۳۰۶ رضاشاه خطاب به مستوفیالممالک، رئیسالوزرای وقت، دال بر لغو کاپیتولاسیون. البته محقق «انگلیسیدان» و «سندشناس» ما فراموش کرده بیفزاید که بدنامترین دولتهایی که از کاپیتولاسیون برای مداخله در امور داخلی ایران و پناه دادن به کارگزاران و عمال خود، بهره میجستند روسیه و بریتانیا بودند. در پی وقوع انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ در روسیه، دولت جدید شوروی با صدور فرمان ۵ دسامبر ۱۹۱۷، به امضای لنین، کلیه امتیازات حکومت تزاری را در ایران لغو کرد که شامل عهدنامه ترکمنچای و امتیاز کاپیتولاسیون مندرج در آن نیز میشد. و سپس، معاهده ۲۶ فوریه ۱۹۲۱ میان ایران و حکومت جدید شوروی در کرملین منعقد شد. طبق قرارداد ۱۹۲۱ دولت جدید شوروی نه تنها کلیه عهدنامههای میان ایران و روسیه تزاری و عهدنامههای مربوط به ایران میان روسیه و سایر دولتها را ملغی کرد، بلکه تمامی قروض ایران به روسیه را بخشید، مالکیت بانک استقراضی روسیه را با تمامی تأسیسات و املاک آن به دولت ایران تفویض کرد و امتیازهای فراوان دیگر. بند یازده این قرارداد مقررات کاپیتولاسیون را ملغی اعلام نمود.
بدینسان، دولت جدید شوروی در موضعی به شدت خیرخواهانه نسبت به ایران قرار گرفت. این امتیازات چنان دولت بریتانیا را گیج کرد که هرمن نورمن، وزیر مختار بریتانیا در ایران، به لرد کرزن، وزیر امور خارجه در لندن، نوشت: «پیشنهادهایی که روسها به ایران دادهاند و (قرار است همگی در عهدنامه جدید گنجانده شود) چنان به نفع ایران است و فواید آن برای روسها به قدری کم، که مشکل بتوان باور کرد اولیای رژیم جدید [شوروی] در اعطای این همه امتیازات به ایران حسن نظر داشته باشند.»
و نایبالسلطنه هند، که امور اطلاعاتی امپراتوری بریتانیا در رابطه با ایران را هدایت میکرد، نوشت: «این پیشنهادها خیلی ماهرانه و از روی دوراندیشی تنظیم شده و هدفش این است که موقعیت ما را در ایران متزلزل و موقعیت شورویها را به همان نسبت مستحکم سازد و مآلا وضعی ایجاد کند که در آن پایههای حکومت ایران بر اثر تبلیغات بلشویکی خود به خود فرو ریزد. صرفنظر کردن یکجا از تمام مزایا و آرزوهای روسیه تزاری در ایران هدف اصلیاش این است که جوانمردی و بلندنظری اولیای رژیم جدید را به رخ ایرانیان بکشد و با نشان دادن فرقی که بین گذشتهای آنها تحت قرارداد جدید و نیات و خواستهای ما تحت قرارداد ۱۹۱۹ وجود دارد افکار عمومی ایران و جهان را علیه بریتانیا و بر ضد قراردادی که با ایران بستهایم برانگیزد.»[۴]
در چنین فضایی دولتهای غربی، برای ترمیم چهره خود، چارهای نداشتند به جز لغو امتیازات کاپیتولاسیون خود و اقدامی مشابه با این توصیه سِر اردشیر ریپورتر، مسئول شبکههای اطلاعاتی بریتانیا در ایران، درباره قرارداد ۱۹۱۹: «آنچه را که من به نایبالسلطنه هند گزارش دادم این بود که خانه از پایبند ویران است و قرارداد ۱۹۱۹ هم فاقد ارزش و هر چه زودتر باید به عنوان پیروزی برای ایران باطل و لغو شود.»[۵]
چه تفاوتی است میان فرمان ۶ اردیبهشت ۱۳۰۶ رضاشاه با فرمان ۲۷ فروردین ۱۳۰۰ سید ضیاءالدین طباطبایی، نخستوزیر دولت کودتای ۳ حوت، دال بر لغو قرارداد ۱۹۱۹؛ و جشن و پایکوبی پس از هر دو؟
عشق مجتهدزاده به رضاشاه تمامی ندارد. او به شدت عصبانی است که چرا برخی محققین احمد شاه قاجار را «وطنپرست» خواندهاند و رضاشاه را «دیکتاتور»: «یارو به احمدشاه فلان فلان شده میگوید شاه وطنپرست دمکرات... خیلی از اینها از رضاشاه فقط با عنوان قلدر و خان و الباقی از این دست یاد میکردند، فقط میگفتند دیکتاتور.» و به همین دلیل از مصدق نیز عصبانی است: «او به رضاشاه میگفت دیکتاتور، به محمدرضاشاه هم میگفت بچه دیکتاتور. چطور محمدعلی شاه دیکتاتور نبود؟ مظفرالدین شاه دیکتاتور نبود؟ ناصرالدین شاه دیکتاتور نبود؟»
۶- اشاعه «انگلوفوبیا» (انگلیسیهراسی) و شیوه استدلال «داییجان ناپلئونی» درونمایه سخنان مجتهدزاده است. «کار، کار انگلیسیهاست» اما نه آن گونه که امثال اسماعیل رائین روایت کردهاند. از منظر مجتهدزاده، هر کس که در افشای انگلیسیها نوشته «به دستور انگلیسیها» یا طبق روایت مقبول «انگلیسیها» بوده است؛ از محمود محمود، نویسنده تاریخ هشت جلدی «روابط سیاسی ایران و انگلیس»، یا به تعبیر مجتهدزاده «تاریخ لعنتی»، تا فریدون آدمیت، به دلیل نگارش کتاب «امیرکبیر و ایران»، و دیگران: «شما تا زبان دولتی را که در امور داخلی ما آن طور مداخله میکرد، یاد نگیرید، نمیتوانید اسناد را مستقیم بخوانید. شما ترجمه امثال محمود را ملاک قرار میدهید. اما آنها که شما ملاک کارتان قرار میدهید سند نیستند. همگی جعلیاند. آن اسنادی که محمود محمود ترجمه کرد، همه را دربست از سفارت انگلیس تحویل گرفت و به فارسی برگرداند و آن تاریخ لعنتی را نوشت و چهار تا فحش هم به انگلیسیها داد برای رد گم کردن، آن هم به دستور خود انگلیسیها... تاریخی که نوشته شده، تماماً تاریخ انگلیسیهاست و خیلیها دارند سنگ این تاریخ را به سینه میزنند.»
۷- تظاهر به نگرش «داییجان ناپلئونی» شامل ارزیابی مجتهدزاده از رجال سیاسی ایران نیز میشود: هر کس در ایران به عنوان مبارز علیه استعمار بریتانیا شهرت یافته طبق «نقشه انگلیس» بوده؛ و هر کس به عنوان عامل انگلیس شهرت یافته، باز طبق «نقشه انگلیس» است. در رأس این «قربانیان دسیسه انگلیس» میرزا آقاخان نوری قرار دارد؛ همو که به عنوان بدنامترین صدراعظم دوران ناصری شناخته میشود. برای جبران این «مظلومیت تاریخی» است که مجتهدزاده، البته نه به تنهایی بلکه با کمک فرد دیگر، کتابی نوشته در ۲۹۶ صفحه رقعی با عنوان: «صدراعظم نوری، بزرگترین قربانی تاریخنویسی برای قهرمانپروری.» پیام مجتهدزاده روشن است: انگلیسیها امیرکبیر را «قهرمان ضد انگلیس» کردند تا میرزا آقاخان نوری، دشمن امیر، را بدنام کنند![۶]
«بروید سراغ ماجرای امیرکبیر و میرزا آقاخان نوری. تمام این ماجرا زیر سر سفرای انگلیس بود... میدانید که داستان امیرکبیر از آمدن او به تبریز شروع شد. از همراهی کاردار انگلیس با شاه و نخستوزیر در مسیر تبریز به تهران و قلع و قمع شدن تهران به نفع انگلیسیها...»
«امیرکبیر...نسبت به انگلیس و خواستههای [۷] انگلیس خیلی مماشات میکرد. اما او نوکر انگلیس نبود. میرزا آقاخان نوری هم نوکر انگلیس نبود. حاج میرزا آقاسی هم نبود...»
لحن مجتهدزاده درباره امیرکبیر زشت است، و مصداق آن مثل معروف: «بزرگش نخوانند اهل خرد، که نام بزرگان به زشتی برد.» میگوید: «بدو بدو چهارنعل رفتند به کاشان و آن بدبخت را بردند توی حمام و آن طور خلاصش کردند که انگلیسیها نتوانند نجاتش بدهند. همان موقع انگلیسیها مشغول تهیه سند تحتالحمایه گرفتن امیرکبیر و تابعیت او بودند. سند صادر شد اما تا برسد به تهران کار از کار گذشته بود.»
این لحن در مورد ستارخان، سردار ملی، و باقرخان، سالار ملی، نیز دیده میشود: «ستار و باقر و امثالهم جمع شدند و یک کارهایی کردند که یک مقداری جاهطلبی و قدرتطلبی در بین بود که این فامیلهای ما را از مازندران کشاند به تهران...»
و این رویکرد دکتر محمد مصدق را نیز در بر میگیرد: «چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. من نمیدانم این بیبیسی چه مرضی دارد؟ برای چه دارد خودش را میکشد که آی مصدق چنین است و مصدق چنان است. هیچ رسانه بینالمللی را ندیدهام که تا این حد انرژی و سرمایه خودش را برای تبدیل مصدق به یک قهرمان ملی خرج کند.»
مجتهدزاده به تناقض سخنان خود توجه نمیکند. او در ستایش از دمکراسی انگلیسی میگوید: «دمکراسی حاکم است دیگر! در نظر بگیرید شکایت به دادگاه بینالملل را سر قضیه نفت. مسئله اصلی این بود که آیا اساساً این دادگاه صلاحیت قضاوت درباره این موضوع را دارد یا نه. آخرین قاضی که رأیش در این باره تعیین تکلیف میکرد، انگلیسی بود. چون دمکراتیک تربیت شدهاند، ملاحظات و گرایشهای سیاسی در بحث قضاوت علمی و دادرسیهای حقوقی آنها تأثیری ندارد و واقعاً بیطرفانه عمل میکنند. این تربیت و نظام دمکراتیک بر اسنادشان هم حاکم است.» این «دمکراسی انگلیسی» را، که به نشوونمای چهل ساله در فضای آن میبالد، باور کنیم یا آن «مرض بی.بی.سی.» را؟
۸- نوبت به انقلاب اسلامی ایران میرسد. در آغاز بحث، ارزیابی مجتهدزاده را از سخنرانی ۴ آبان ۱۳۴۳ امام خمینی علیه کاپیتولاسیون بیان کردیم و دیدیم که به زعم او مواضع امام در این زمینه به تحریک «شایعهپردازان حرفهای» جبهه ملی و حزب توده بود که به «نابودی کشور ما» انجامید. اینک، به صبغه ضد استکباری انقلاب اسلامی میرسیم.
طبق گفته مجتهدزاده، زمانی که «نه غربی، نه شرقی» اعلام شد، منظور این بود: «نه ضدیت با آمریکا و نه ضدیت با روسیه. ایشان [امام خمینی] ضدیت با آمریکا را پیشبینی نکرده بودند.» چه کسی فضای ضد استکباری را در انقلاب ایجاد کرد؟ همین «آقایانی که رفتند سفارت امریکا را اشغال کردند» و اینها نیز «مصدقی و تودهای» بودند.
«مملکت اصلاً سر و ته ندارد. معلوم نیست کی به کی است. آقایان روشنفکر سفارتبگیر... همه از دم تهماندههای روشنفکری مصدقی و تودهای هستند... مصدقیها، اعم از مصدقیهای سرشناس و وزارت خارجهایهای زمان شاه که همه مصدقی بودند، دست در دست هم و ائتلاف بزرگی دارند... در میان کسانی که سفارت را اشغال کردند یک آدم با گرایش اسلامی واقعی میبینید؟»
و نظرش درباره آقای موسوی خوئینیها که به عنوان لیدر روحانی دانشجویان اشغالکننده سفارت آمریکا شناخته میشود: «ما همه جور آدم داریم، روحانی هم همه رقم داریم. روحانی تودهای و مصدقی هم داریم... این طور نیست که بتوانیم دقیقاً بگوییم یک عده اسلامیاند، یک عده تودهای و عدهای دیگر سلطنتطلب و غیره. قر و قاطی است.»
البته مجتهدزاده «سوراخ دعا» را بلد است؛ میداند چگونه باید از رقابت جناحهای سیاسی ایران استفاده کند. لذا، «گناه» را به گردن «جناح اصلاحطلب» میاندازد که فعلاً از قدرت به دور است. اعلام برائتی نیز میکند از روابط نزدیک پیشین خود با مؤسسه اطلاعات، که به دلیل نشر مکرر مقالات مجتهدزاده در ماهنامه «اطلاعات سیاسی- اقتصادی» سهم اصلی را در معرفی او، و امثال او، به جامعه ایران داشته است. میگوید: «ماجرای ضدیت با آمریکا کار اصلاحطلبان امروز است... اینها این بساط را راه انداختند... آقایان روشنفکر سفارتبگیر که بعداً شدند اصلاحطلب... بعدها هم مصدقیها دربست در اصلاحطلبان ادغام شدند. حتی این اواخر خاتمی را میخواستند به عنوان مصدق دوم معرفی کنند که خیلی حیف شد این کار را نکردند. وقتی شنیدم قرار است چنین اقدامی صورت بگیرد خیلی خندیدم و کلی خوشحال شدم و با خود گفتم خدا چطور زده پس کله اینها. نمیدانند چنین کاری در واقع معرفی شارلاتان دوم است... من مدتی با اینها... با روزنامه اطلاعات که مجمع اینهاست، رفت و آمد داشتم. مدتی باهاشان قاطی بودم و آنجا مطلب مینوشتم و خیلی هم میان آنها محبوب بودم. وقتی آنها را از نزدیک دیدم و شناختم انتقاداتم به آنها از همان جا شروع شد. مصدقیها... ائتلاف بزرگی دارند که من این را در «اطلاعات سیاسی- اقتصادی» که مینوشتم به وضوح دیدم.»
در پایان گفتوگو سخنی است عجیب که به گمانم تعمداً در ابهام مانده است. در این گفته، زمان روشن نیست. میتوان دو گونه تفسیرش کرد: ظاهراً بحث در فضای دوران مصدق است و خساراتی که او بر جامعه ایران وارد کرد، ولی زمان زمان کنونی است. میگوید: «شما به سر و ته این کشور هفتاد و پنج میلیونی نگاه کنید، من وقتی به دانشجویانم که مثل فرزندانم میمانند نگاه میکنم و به آیندهشان فکر میکنم که چطور قربانی لجبازی و حماقت یک نفر شدند، دیوانه میشوم. خدا کند یک روز این آقایان بفهمند که سیاست عبارت است از به کار بردن ابتکار برای مدیریت بهینه کشور.» به راستی، این گفته ناظر به کدام زمان است؟
۹- آقای مجتهدزاده درباره من نیز افاضاتی فرموده است: «پروفسور امانت، یک عمر زحمت کشید و اسناد دقیق انگلیس را گردآوری کرد و کتاب «قبله عالم» را نوشت. شما به من بفرمایید آن پژوهشگران که به کار او شبهه وارد کردهاند، چه سابقهای در گردآوری و نشر اسناد انگلیس در ایران دارند؟ کسی مثل آقای شهبازی که از جمله این پژوهشگران است، مثل بقیه قصهگویان تاریخی دارد یک حرف پیشساخته را تکرار میکند و مثل چوب بر سر این و آن میزند. این حضرات شرایطی را در ایران ایجاد کردهاند که هیچکس به خودش اجازه نمیدهد به دنبال کشف حقایق تاریخی برود... امانت را تبدیل کردند به یک بهایی، به خودفروخته به انگلیس، یهودی قلمدادش کردند و... من از آقای شهبازی یا هرکس دیگری دعوت میکنم بنشینند کتاب امانت را خط به خط بخوانند و ببینند چه چیزی را از کجا و در چه تاریخی نقل کرده است.»
«چطور شخصی به نام شهبازی به خودش اجازه میدهد حاصل سالها تحقیق و پژوهش آدمی مثل امانت را به راحتی یک لیوان آب خوردن رد کند. آن هم با چه ابزاری؟ با همان کلیشههای تکراری و از پیشساخته انگلیسی که عرض کردم.»
«آقای شهبازی! این شما هستید که انگلستان توانست به وسیله محمود محمود و فریدون آدمیت مغز شما را جعل کند.»
«آقای شهبازی سوادش کجا بود. تحصیلاتش کجا بود. استاد کدام دانشگاه است؟ یکی از همین پیغمبران خود برانگیخته. خودشان خودشان را تاریخدان و سیاستمدار و غیره و ذلک فرض میکنند. هر کسی صلاحیت ورود به بحث علمی را ندارد. اول باید صلاحیتشان را ثابت کنند بعد وارد بحث شوند.»
آیا علت این برآشفتگی و پرخاش تنها همان نقد کوتاهی است که قریب به هفت سال پیش، در گفتوگو با روزنامه «همشهری» (۲۰ـ۱۹ دی ۱۳۸۴)، بر کتاب «قبله عالم» عباس امانت بیان کردم؟[۸]
ادعای وجود سندی دال بر درخواست پناهندگی امیرکبیر از سفارت بریتانیا را سالها پیش، حوالی سال ۱۳۷۴، اولین بار از همین آقای پیروز مجتهدزاده شنیدم در دفتر کارم در مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران که با آب و تاب برای فرد دیگر بیان میکرد. بعدها، این ادعا را در کتاب «قبله عالم» عباس امانت دیدم و دانستم که هر دو از یک منشاء است. در سال ۱۳۸۴، در نقد کتاب امانت، گفتم: «سند مورد استناد ایشان [عباس امانت] یادداشتی است به خط و زبان انگلیسی که ضمیمه گزارش مورخ ۲۲ نوامبر ۱۸۵۱ کلنل شیل به لندن است و به عنوان «ترجمه نامه» امیرکبیر به وزارت خارجه بریتانیا ارسال شده. به عبارت دیگر، نامهای به خط و امضای امیرکبیر در دست نیست. آیا میتوان به این سادگی صحت و اصالت این ادعا را پذیرفت و هیچ بحث و کاوشی درباره اصالت این سند و صحت مطالب مندرج در آن نکرد؟ اصل نامه ادعایی امیرکبیر به شیل چه شده است؟ چرا چنین سند بااهمیتی را، برخلاف رویه رایج دیپلماتهای انگلیسی، شیل برای حفظ در بایگانی وزارت امور خارجه بریتانیا به لندن ارسال نکرده است؟ به علاوه، کسانی که با اسناد تاریخی کار کردهاند میدانند که هر چه مأموران بریتانیا به لندن فرستادهاند الزاماً به عنوان «سند معتبر» شناخته نمیشود. هر کس با نثر منشیانه و محکم امیرکبیر آشنایی داشته باشد، با مطالعه سطور فوق به روشنی در مییابد که نوشته فوق، نه در شکل نه در محتوا، از امیرکبیر نیست هر قدر او را درمانده و شکسته فرض کنیم.»
تعریضی هم به امانت داشتم به دلیل داوریهای سطحی ناشی از ناآشنایی او با تاریخ اروپا: «امانت مدعی است که «شاید» اندیشه «مجلس مشورتی» در ایران به تأثیر از کنت سارتیژ، وزیرمختار فرانسه، بوده و برای اثبات مدعای خود، باز بدون ارائه سند و مدرک، سارتیژ را نماینده جمهوریخواهان تندرو فرانسوی معرفی میکند... باید پرسید: «انقلاب ۱۸۴۸ و جمهوریخواهی تندرو» چه ربطی به کنت سارتیژ و کانونهای دسیسهگر و شیاد مالی- سیاسی فعال در ایران داشت که سارتیژ نماینده آنها بود؟... سارتیژ نماینده حکومت لویی فیلیپ در تهران بود و ربطی به جمهوریخواهی و انقلاب ۱۸۴۸ نداشت. سارتیژ با محمد شاه و حاج میرزا آقاسی نزدیکترین روابط را داشت تا سرانجام میرزا تقیخان امیرکبیر عذر او را خواست و سارتیژ در ۲۲ مه ۱۸۴۹ ایران را ترک کرد. امانت این تحلیلهای سبک و کممایه را ادامه میدهد و شیوه برخورد امیرکبیر به کنت سارتیژ و دولت وقت فرانسه را به دلیل گرایشهای «انگلوفیلی» امیرکبیر میداند... عباس امانت نمیداند که میراث انقلاب فوریه ۱۸۴۸ فرانسه در فاصله زمانی بسیار کوتاه، قریب به چهار ماه، مصادره شد... وارث انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه همان آریستوکراسی مالی بود که در زمان لویی فیلیپ زمام فرانسه را تمام و کمال به دست داشت و از پیوند تنگاتنگ با شرکای لندنی خود برخوردار بود. به تعبیر مارکس، جامعه فرانسه تنها لباس خود را از سلطنت به جمهوری تغییر داد... چنان که ملاحظه میشود، میزان آشنایی دکتر عباس امانت با تاریخ سده نوزدهم اروپا در حد یک مبتدی است. این تأسفانگیز است که فردی پس از دریافت مدرک دکتری از دانشگاه آکسفورد، سالها تدریس در دانشگاه ییل و ریاست بر شورای مطالعات خاورمیانه این دانشگاه چنین بیاطلاع باشد.»
و اما بهائی بودن عباس امانت و روابط نزدیک او، و گردانندگان لابی بهائی آمریکا، با چهرههای برجسته نئوکان آمریکا نه تهمت است نه امری پنهان و نه چیزی که امانت منکر آن باشد. امانت به بهائی بودن خود مباهی است چه این تعلق از سر اعتقاد به «دیانت بهائی» باشد، چه به دلیل پیوندهای دیرین و ژرف خویشاوندی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی که «لابی بهائیان» را شکل داده است. من گفتم که امانت به دلیل تعلقات دیرین بابی و بهائی در کتاب خود از امیرکبیر انتقام گرفته است. کتاب «قبله عالم» را بخوانید و خود داوری کنید. چرا پیروز مجتهدزاده از این سخن برآشفته است؟
۱۰- مجتهدزاده چنان سخن میگوید که گویی چهل سال در «اقیانوس چند میلیاردی اسناد» بریتانیا به غواصی مشغول بوده. او با گشادهدستی این «کرامت» را به عباس امانت نیز نسبت میدهد. میگوید: «پروفسور امانت، یک عمر زحمت کشید و اسناد دقیق انگلیس را گردآوری کرد و کتاب «قبله عالم» را نوشت... این حضرات از امانت خوششان نمیآید چون با حقیقت سر و کار دارد... در مرکز اسناد وزارت خارجه ساختمانی را به اسناد انگلیس اختصاص دادهاند که از همه مراکز اسناد وزارت خارجه و کتابخانه ملی و... وسیعتر است. ببینید آنجا چه قیامتی است و چقدر سند از این کشور وجود دارد. حتی اگر آدم همه عمرش را بگذارد روی این اسناد، یک دهمشان را هم نمیتواند بررسی کند... کار کردن روی اسناد الکی نیست، آن هم اسناد انگلیس.»
این «اقیانوس چند میلیاردی سند» مختص به آرشیوهای بریتانیا نیست. در آرشیو ملی ایالات متحده آمریکا (نارا) نیز دریایی سند وجود دارد. در روسیه نیز چنین است. در دهلی و بمبئی و پاریس و استانبول نیز چنین است. در تفلیس و باکو نیز چنین است. و سرانجام، در ایران نیز دریایی از سند تاریخی وجود دارد که در مراکز متعدد اسناد نگهداری میشود. مجتهدزاده در چند مرکز اسناد جهان و ایران به تفحص پرداخته است؟
دوستانی دارم که تخصصشان در اسناد تاریخی بریتانیا و ایالات متحده آمریکا مورد قبولم است. هیچ گاه ندیدهام که آنان چنین لاف بزنند. دکتر محمدقلی مجد عمری را در اسناد آرشیو ملی آمریکا (نارا) سپری کرده و قطعاً متخصصترین فرد در این حوزه است. دکتر مجید تفرشی جوانیاش را در آرشیوهای بریتانیا سپری کرده و شاهد بودم که برای دستیابی آسانتر به مرکز اسناد سالها در خانهای در حوالی آن سکونت گزید. از تفرشی درباره مجتهدزاده پرسیدم. گفت: «سالهای خیلی قبل و گذشتههای خیلی دور را خبر ندارم، ولی در بیست سال اخیر، که مرتب و منظم برای تحقیق به آرشیوهای مختلف بریتانیایی به خصوص آرشیو ملی بریتانیا (پابلیک رکورد آفیس سابق) میروم، فقط یک بار همین چند ماه پیش آقای مجتهدزاده را در آرشیو دیدم. آمده بود برای ثبت نام در آرشیو. یا اساساً عضو آن آرشیو نبوده، یا شاید به دلیل عدم مراجعه بسیار طولانی عضویتش باطل شده و نیاز به ثبت نام دوباره داشت.»
اگر شق اول درست باشد، یعنی مجتهدزاده همین چند ماه پیش نخستین بار برای عضویت در آرشیو ملی بریتانیا اقدام کرده، سابقه عضویت من در آرشیو ملی بریتانیا بیش از اوست زیرا قریب به بیست سال پیش، در ۲۷ مهر ۱۳۷۲/ ۱۹ اکتبر ۱۹۹۳، کارت عضویت پابلیک رکورد آفیس را دریافت کردم. بعلاوه، تصور میکنم مجتهدزاده نتواند «کرامات» مرا در زمینه اسناد ایرانی منکر شود. عمری است با هزاران برگ سند منحصربهفرد ایرانی سر و کار داشتهام و برخی اسناد مهم و نایاب را برای نخستین بار معرفی کردهام و مهر خود را بر تاریخنگاری جدید ایران زدهام؛ چه دوست داشته باشند چه نه. نقش مرا در ساماندهی اسناد تاریخی و انتشار آن و ایجاد موجی جدید در تاریخنگاری معاصر ایران نمیتوان انکار کرد. در مقابل، ایشان چند ساعت از عمر خود را، به جز اسنادی که به لطف لابیهایشان در دفتر مطالعات سیاسی وزارت امور خارجه دیدهاند، در مراکز اسناد ایران گذرانیدهاند؟
۱۱- در گفتوگوی مجتهدزاده، صرفنظر از مواضع و اجتهادهای عجیب او، که معلوم نیست مستند به کدام کار سنگین پژوهشی و کتب منتشر شده یا نشده وی است، برخی اغلاط تاریخی وجود دارد که سهوالقلم نیست بلکه عدم اشراف او را بر تاریخ ایران و جهان نشان میدهد. سه نمونه ذکر میکنم: «انقلاب مشروطه انقلاب روشنفکری نبود. یک اعتراض احساسی- سیاسی بود... ستار و باقر و امثالهم جمع شدند و یک کارهایی کردند که... که این فامیلهای ما را از مازندران کشاند به تهران؛ کسانی مثل سپهسالار تنکابنی که آمدند در تهران نخستوزیر شدند. بعدها با پیدا شدن سر و کله تحصیلکردههایی مثل تقیزاده انقلاب مشروطه جنبه روشنفکری پیدا کرد.»
تقیزاده نماینده مجلس اول از تبریز بود یعنی در نهضت مشروطه سابقهدارتر از امثال سپهسالار تنکابنی است که بعد از کودتای محمدعلی شاه تهران را فتح و شاه را خلع کردند. به علاوه، تقیزاده تحصیلکرده جدید نبود، طلبه بود.
«مصدق محکوم به اعدام بود. در دادگاه نظامی چون کودتا کرده بود محکوم به اعدام شد.» مصدق به اعدام محکوم نشد. او در دادگاه نظامی بدوی و در دادگاه تجدیدنظر نظامی به سه سال زندان محکوم شد.
«ما در ابتدای انقلاب فرانسه کسی مثل امیل زولا را داریم که روشنفکر است. او دست به کاری میزند که میداند جانش را به خطر خواهد انداخت. اما در ایران چنین چیزی نداریم.» امیل زولا با دو انقلاب ۱۷۸۹ و ۱۸۳۰ فرانسه معاصر نبود و در زمان انقلاب ۱۸۴۸ هشت ساله بود. پنجاه سال پس از انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه و ۲۸ سال پس از سقوط ناپلئون سوم، رسالهای نوشت در دفاع از دریفوس یهودی. این رساله، که قطعاً خطر جانی برای او نداشت، در ۱۳ ژانویه ۱۸۹۸ در صفحه اول روزنامه «طلوع»، متعلق به ژرژ کلمانسو، منتشر شد و برای زولا شهرت و ثروت فراوان به ارمغان آورد.
داستان واقعی زولا و دریفوس و کلمانسو داستان دیگری است که روزی شرح خواهم داد تا سطحی بودن سواد مجتهدزاده، همچون سواد عباس امانت که سلطنت لویی فیلیپ در فرانسه و پیوندهای آن را با الیگارشی لندن نمیشناسد، روشنتر شود.
۱۲- گفتوگوی اخیر مجتهدزاده، مانند جنجالهای پیشین او، پر از ادعاست در کنار توهین به شخصیتهای سیاسی و مورخین صاحب نام چون محمود محمود و فریدون آدمیت. هنوز داستان اهانت او به احمد اقتداری، محقق سرشناس و پیشکسوت در تحقیقات خلیج فارس، فراموش نشده که بازی جدیدی را آغاز کرده است.[۹]
برخی دوستان، برای رفتار مجتهدزاده منشاء روانشناختی قائلاند. به زعم آنان، مجتهدزاده، که با بیست سال تأخیر، در چهل و هشت سالگی (۱۳۷۲/ ۱۹۹۳)، مدرک دکترایش را، به سختی و با کمک امیرحسینخان خُزیمه علم (سناتور سابق، پسرعمو و شوهر خواهر امیراسدالله علم)، گرفت، و به این دلیل مجبور شد عنوان پایاننامهاش را از خلیج فارس به تاریخ خاندان خزیمه علم تغییر دهد،[۱۰] حدود پانزده سال است که کار جدی تحقیقی ارائه نداده است. آنان رفتار مجتهدزاده را ناشی از اختلالات شخصیت نمایشی[۱۱] میدانند. ایجاد «بنیاد پژوهشی یوروسویک»، که مؤسسهای صوری و تک نفره است، و نمایاندن خود به عنوان رئیس مؤسسه فوق، مؤید ادعای ایشان است. مجتهدزاده برای فراموش نشدن در فضای علمی و سیاسی ایران به جلوهفروشی نیاز دارد. جستجو و یافتن فلان نشریه که نام «خلیج ع ر ب ی» را به کار برده، و نامهنگاری و هیاهو بر سر آن، یک راه است؛ اتخاذ مواضع شاذ و اهانت به این و آن راه دیگر. از این طریق، مجتهدزاده میکوشد خلاء کار تحقیقی را با جنجالهای کاذب پر کند.
به گمان من، مساله فراتر از اینهاست. نمودهایی از رفتار نمایشی را میتوان در مجتهدزاده دید؛ ولی خاستگاه واقعی آن را باید در جای دیگر، در پیشینه خانوادگی و فردی و ارتباطات دیرین او، جستجو کرد. انطباق تکنوازیهای مجتهدزاده با دیگران ارکستری هماهنگ را نشان میدهد.
پانوشتها
۱- صفحه «انجمن پژوهشگران تاریخ» در فیسبوک، ۸ آذر ۱۳۹۱.
۲- «گفتوگو با پیروز مجتهدزاده: کار، کار انگلیسیهاست»، نگاه پنجشنبه، شماره ۳۵، ۹ آذر ۱۳۹۱، صص ۵۶-۶۷.
۳- گزارش ایبنا (خبرگزاری کتاب ایران) از همایش ملی ایران و جنگ جهانی دوم، ۳ اسفند ۱۳۹۰.
۴- محمد جواد شیخالاسلامی، سیمای احمد شاه قاجار، تهران: چاپ اول، نشر گفتار، ۱۳۷۲، ج ۲، صص ۲۷۱-۲۷۲.
۵- همان مأخذ، ص ۳۹۲.
۶- پیروز مجتهدزاده و حسین ربیعی، میرزا نصرالله (آقاخان) اعتمادالدوله صدراعظم نوری، بزرگترین قربانی تاریخنویسی برای قهرمان پروری، تهران: نشر انتخاب، ۱۳۸۷.
۷- «خواسته»، به معنی مال و منال، در اینجا غلط است. «خواست» درست است.
۸- «سیمای تاریخی یک دولتمرد: به مناسبت سالگرد شهادت میرزا تقی خان امیرکبیر»، وبگاه عبدالله شهبازی.
۹- برای آشنایی با احمد اقتداری بنگرید به یادداشت ۲ تیر ۱۳۸۳ من در این آدرس:
http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8303.htm
ماجرای اهانت مجتهدزاده به احمد اقتداری در همایش خلیج فارس (۹ اردیبهشت ۱۳۸۸) در وبگاه «دیپلماسی ایرانی»، ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۸ شرح داده شده:
http://www.irdiplomacy.ir/fa/page/4498
۱۰- این رساله را یکی از خویشان مجتهدزاده به فارسی ترجمه و منتشر کرده است: پیروز مجتهدزاده، امیران مرزدار و مرزهای خاوری ایران، ترجمه حمیدرضا ملک محمدی نوری، تهران: نشر شیرازه، چاپ اول، ۱۳۷۸.
مجتهدزاده در مقدمه کتاب فوق اینگونه از خاندان علم تشکر کرده است: «اگر توجه، صرف وقت و ارائه آگاهیها از سوی بیبی فاطمه خانم علم (خزیمه علم) و به ویژه امیرحسینخان خزیمه علم در کار نبود، این نوشتار هیچگاه آغاز نمیشد، چه رسد به اینکه سرانجامی گیرد. نسبت به هر دو آنان دین و سپاس فراوان دارم... امیر پرویزخان خزیمه علم هم با گشادهدستی ویژهای در تهیه بخشهایی که مستقیماً به خاندان خزیمه مربوط میشد، یاری رسان بود.» (همان مأخذ، ص ۱)
11- Histrionic Personality Disorder-HPD
نظر شما :