خاطرات صادق طباطبایی از فراز و فرودهای انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج از کشور
مشروح گفتوگوی روزنامه بهار با صادق طباطبایی به شرح زیر است:
شکلگیری جریان انجمنهای اسلامی دانشجویان در کشور به چه شکل بود؟
ریشه جریانات اسلامی دانشگاهها و جنبشهای اسلامی دانشجویی به ماجراهای قبل از شهریور ۲۰ برمیگردد. در آن مقطع و در طول جنگ جهانی دوم تحت تاثیر اندیشههای مدرن مارکسیستی گروههای جدیدی شکل گرفتند که بیشترین فعالیتها را در حوزه آکادمیک داشتند. آنان با ادعای علمی بودن مارکسیسم بر این اعتقاد بودند که مبارزه با امپریالیسم فقط از اندیشههای مارکسیستی برمیآید و مبانی اعتقادی غیرمارکسیستی را غیرواقعگرایانه، غیررئالیستی و ایدهآلیستی میدانستند. با این تفاصیل و با توجه به نفوذ اندیشههای چپ در بین مبارزان و دانشجویان ایرانی سه تن از اندیشمندان و مبارزان زمان، یعنی مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی و آیتالله سیدمحمود طالقانی مجموعهای پایهریزی کردند تا بتوانند تفکرات و اندیشههای مبتنی بر فکر اسلامی را وارد دانشگاه کنند. در واقع این بزرگواران بر این اعتقاد بودند که اولا ادعای علمی بودن مارکسیسم باطل است و در ثانی تعارض بین دین به خصوص دین اسلام با علم وجود ندارد و بالاخره اینکه گفته میشود دین عامل رخوت و رکود است، باطل است. این جریان با این تفکر وارد مبارزات اجتماعی و سیاسی دانشگاه شد و در نتیجه انجمنهای اسلامی در دانشگاهها شکل گرفت. در واقع انجمنهای اسلامی در پی این اندیشه به وجود آمد که دین اسلام بر پایه علم استوار است و در هیچ یک از کتب دینی و آسمانی به اندازه قرآن به علم توصیه نشده است و علاوه بر آن یک انسان مسلمان دارای تعهدات اجتماعی است و باید برای اصلاح جامعه و رهایی از وابستگی- در همه ابعاد آن- همواره کوشا باشد.
در مجموع تحولات دهه ۳۰ در جامعه ایران و در کنار همه گروههای سیاسی و کنشگران فعال آن دوران، جریان یادشده را پویا و شاداب و حاضر در صحنه میبینیم؛ جریاناتی که به ملی شدن صنعت و نهایتا کودتای مرداد ۳۲ انجامید. در واقع میتوان گفت بنیان اسلامی و مذهبی مبارزات دانشجویی پس از شهریور ۲۰ توسط بازرگان، طالقانی و سحابی شکل گرفت. پس از آن بود که انجمنهای صنفی با پسوند اسلامیزاده شدند، مانند انجمنهای اسلامی دانشجویان، مهندسان، معلمان و نظایر آن. البته در این مقطع جریانات سیاسی دیگر نظیر جبهه ملی (مرکب از احزاب مختلف)، نهضت مقاومت ملی در سال ۳۶ و ۳۷ شکل میگیرد. البته گروههای دیگری چون حزب ملل اسلامی که توسط آقایان حجتی و بجنوردی تاسیس شده بود به اقتضای شرایط اختناق، به مبارزات زیرزمینی روی آوردند و بنای حرکتهای مسلحانه را علیه نظام حاکم پیافکندند.
اما به نظر میرسد این جریان اسلامی خیلی دیرتر به جریانهای دانشجویی خارج از کشور میرسد؟
فعالیتهای دانشجویی خارج از کشور هم در یک دید کلی تقریبا همین روند را طی میکنند. نخستین بیانیه سیاسی دانشجویی در خارج از کشور در سال ۱۳۲۵ توسط علیاصغر حاج سیدجوادی در پاریس نوشته شد. در آن زمان هنوز رابطه دانشجویان با سفارتخانهها خصمانه نبود و اتفاقا جنبشهای دانشجویی از سوی سفارتخانهها خصوصا در زمان دولت ملی دکتر مصدق حمایت میشدند اما کمکم و پس از سقوط مصدق روابط سفارتخانهها با جنبش دانشجویی به حالت خصمانه درآمد. در واقع اولین جرقه حرکت سیاسی در چارچوب انتقاد یا مخالفت با حکومت به سال ۱۳۲۵ مربوط میشود. پس از آن نیز گهگاه حرکتهای مقطعی صورت میگرفت. البته در یک مقطع کوتاه در زمان دولت دکتر مصدق، دانشجویان مسلمان و ملی برخلاف تودهایها از برنامههای دولت حمایت میکردند، از جمله زمانی که به دلیل مشکلات ارزی دولت مصدق، بورس دانشجویان قطع شد. در مقابل تودهایها که علیه سفارت فعالیت میکردند و دانشجویان وابسته به جبهه ملی که از برنامه دولت و تحریمهای علیه دولت ملی با خبر بودند با تودهایها درگیر میشدند.
در سال ۱۳۳۹ علیمحمد فاطمی، صادق قطبزاده و محمد نخشب سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا را پایهریزی کردند. در این زمان حدود چهار هزار دانشجوی ایرانی در ایالات متحده به تحصیل اشتغال داشتند. در اواخر سال ۱۳۳۹ (۱۹۶۰م) علیمحمد فاطمی (خواهرزاده دکتر حسین فاطمی، وزیر خارجه دولت مصدق) اولین شماره نشریه «پندار» را منتشر کرد که در آن «مانیفست» جنبش اسلامی دانشجویی نوشته صادق قطبزاده درج شده بود. در این مانیفست، قطبزاده خواهان تاسیس اتحادیه سراسری دانشجویان ایرانی شد. همین نشریه پندار، سپس ارگان «انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در ایالات متحده» شد. در مقدمه مانیفست انجمن اسلامی دانشجویان، قطبزاده شعار حکیمانهای را از افلاطون نقل میکند: «جریمهای که انسانهای خوب برای عدم علاقه به دخالت در امور سیاسی پرداخت میکنند این است که توسط افرادی به مراتب بدتر از خودشان رهبری میشوند.»
پیرو انتشار مانیفست مذکور، از ۲۹ آگوست تا دوم سپتامبر ۱۹۶۰ (شهریور ۱۳۳۹) نمایندگان سازمانهای دانشجویان ایرانی از ۲۵ ایالت آمریکا کنگرهای در شهر ایپسیلانتی (در ایالت میشیگان) برگزار کردند. در این کنگره اردشیر زاهدی بدون دعوت مسئولان کنگره شرکت کرد و هنگامی که کودتای ۲۸ مرداد را قیام ملی خواند، با اعتراض دانشجویان روبهرو شده و با عصبانیت سالن را ترک کرد، در حالی که با صدای بلند میگفت: «ارز این پدرسوختهها را قطع خواهم کرد.» جلسه با سخنرانی صادق قطبزاده و محمد نخشب آغاز شد و پس از تدوین مرامنامه و خط مشی و اساسنامه سازمان، کادر رهبری را برای سال ۱۹۶۰ با حضور صادق قطبزاده، منصور صدری، مجید تهرانیان، کیوان طبری و علیمحمد فاطمی، محمد نخشب نیز برای سردبیری نشریه «دانشجو» ارگان سازمان انتخاب شد. در بیانیه پایانی کنگره که برای اولین بار به شدت سیاسی و ضد رژیم سلطنتی بود، سیاستهای حزب توده به شدت مورد انتقاد قرار گرفته و علیه روابط حسنه شوروی و ایران اتخاذ موضع شده بود. پس از پایان رسمی کنگره، اردشیر زاهدی طی پیامی از رهبران جدید برای یک مذاکره رسمی در سفارت دعوت به عمل آورد. هنگامی که فاطمی و قطبزاده به سفارت رفتند، زاهدی خطاب به فاطمی گفت که از پذیرفتن صادق قطبزاده معذور است و تنها فاطمی را خواهد پذیرفت که در پی اعتراض او و حمایت از قطبزاده، دیدار برگزار نشد. از آن تاریخ به بعد سازمان دانشجویی در آمریکا وارد مرحله تازهای شد.
گویا درگیری نیز بین قطبزاده و فاطمی با زاهدی به وجود میآید؟
در مراسم جشن نوروز سال ۴۰ که چند ماه پس از این دیدار و به دعوت سفارت شاهنشاهی در آمریکا - واشنگتن- برگزار شد، هنگام سخنرانی اردشیر زاهدی، قطبزاده در حالی که روی جایگاه پرید تا میکروفن را از دست زاهدی بگیرد، بین راه عمدا یا تصادفا با سماوری که در آن کنار قرار داشت برخورد کرد. با حمله او به زاهدی و نواختن یک سیلی به گوش وی، مراسم به هم خورد و دیگر ایرانیانی که در گوشه و کنار سالن جای گرفته بودند با ماموران سفارت درگیر شدند. به درخواست زاهدی از پلیس، قطبزاده و فاطمی بازداشت شدند و گذرنامه آنها توسط سفارت باطل شد. در نتیجه پلیس حکم اخراج آنان را صادر کرد. بعدها معلوم شد که «انجمن دوستان آمریکایی خاورمیانه، وابسته به سیا» در صدور حکم اخراج این دو دانشجو نیز دخالت داشته است. بلافاصله دستههای مختلف دانشجویی و واحدهای مختلف سازمان در آمریکا به عنوان اعتراض به حکم اخراج دو فرد یادشده دست به اعتراضات گسترده زدند. گستردگی اعتراضها و تظاهرات دانشجویی به اروپا نیز سرایت کرد و در شهرهای مختلف اروپا، واحدها و تشکلها و دستههای دانشجویی در مقابل سفارت ایران به تظاهرات پرداختند. در آمریکا سناتور هاریسون ویلیامز که با علیمحمد فاطمی آشنایی قبلی داشت، از رابرت کندی (دادستان کل ایالات متحده) میخواهد تا تشکیل دادگاه و صدور حکم قضایی، حکم اخراج را به تعویق اندازد. اعلام حمایت شاخه جبهه ملی دانشجویان دانشگاه تهران از اعتراضات دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا، در واقع زمینههای اولیه تاسیس یک سازمان جهانی از دانشجویان ایرانی یا همان اتحادیه ملی را فراهم کرد. در دی ماه ۱۳۴۰ (۶ تا ۹ ژانویه ۱۹۶۱) نمایندگان ۱۹ سازمان دانشجویی ایرانی از کشورهای انگلیس، آلمان، فرانسه، اتریش و سوییس در لندن گردهم آمدند و با پیام کمیته سیاسی هشتمین مجمع عمومی سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا، کنگره کنفدراسیون دانشجویان و محصلان ایرانی در اروپا را برگزار کردند. متاثر از حوادث داخل کشور، حزب توده و طرفداران آن در این کنگره در اقلیت محض قرار داشتند و در عوض اکثر نمایندگان، وابسته به جبهه ملی و افراد و عناصر اسلامی بودند. در این کنگره اساسنامه کنفدراسیون بر اساس منشوری که قبلا از طرف واحد پاریس تنظیم و پیشنهاد شده بود، با اصلاحات و تکملهای به تصویب رسید. ساختار دموکراتیک، حقوق مساوی همه اعضا، استقلال سازمان، عدم مشی مشخص سیاسی و وابستگی به احزاب، عدم ایدئولوژی مشخص دعوت به تشکیل اتحادیه دانشجویان آمریکایی و آسیایی و نیز پیوستن کنفدراسیون به یکی از دو سازمان بینالمللی دانشجویی از نکات برجسته مصوبات کنگره لندن بود. لازم به یادآوری است که در آن زمان در جهان، دو سازمان بینالمللی دانشجویی وجود داشت، یکی تحت نام کنفرانس بینالمللی دانشجویی که مرکز آن در پراگ بود و دیگری اتحادیه ملی دانشجویان (وابسته به جهان به اصطلاح آزاد) که در آن دوره دفتر مرکزی آن در کانادا قرار داشت. سازمانهای دارای مشی چپ مارکسیستی عموما عضو کنفرانس بینالمللی دانشجویی بودند. این دو سازمان از حمایتهای حقوقی بینالمللی برخوردار بودند. هر سازمان دانشجویی که تشکیل میشد، لازم بود با پیوستن به یکی از این دو سازمان به مشروعیت حقوقی دست یابد و تنها در این صورت بود که از حمایتهای حقوقی، سیاسی و حتی مالی برخوردار میشد.
در واقع پس از این اتفاقات است که کنفدراسیون شکل قدرتمندی میگیرد؟
بله؛ از این به بعد جنبش دانشجویی در شهرهای مختلف در قالب فدراسیونها در کشورهای مختلف اروپایی چون آلمان، انگلیس و اتریش و فرانسه و همینطور ایالات متحده آمریکا شکل میگیرد و از به هم پیوستن انجمنهای دانشجویی در یک کشور فدراسیون دانشجویی آن کشور و از به هم پیوستن فدراسیونها، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی به وجود میآید. این کنفدراسیون دانشجویی پس از تشکیل باید در یکی از آن دو سازمان بینالمللی دانشجویی که در بالا ذکر کردم ثبت میشد تا مشروعیت گرفته و بتواند از امتیازات و حمایتهای قانونی سازمانها بهرهمند شود. عضویت در این سازمانها دو شرط داشت. نخست آنکه فعالیتهای تشکل دانشجویی باید صنفی میبود و دیگر آنکه نماینده سازمان دانشجویان داخل کشور خود باشند. کنفدراسیون تصمیم میگیرد در دو سازمانی که در پراگ است موجودیت خود را ثبت کند اما هنگامی که اقدام به این کار میکند متوجه میشود یک سازمان دانشجویی وابسته به حزب توده در آنجا ثبت شده است؛ تصمیم به ثبت در سازمان کانادایی گرفته میشود که آن هم مورد مخالفت اعضا با این توجیه که این سازمان زیر نظر سیا و نظام سرمایهداری است قرار میگیرد. در نتیجه کنفدراسیون تلاش میکند تا شرایط ضمنی سازمان پراگ را فراهم کند و در نهایت موفق میشود که سازمان دانشجویی حزب توده را اخراج کند. در شهریور همین سال کنفدراسیون به اتحادیه بینالمللی دانشجویان در پراگ پیوست. در توجیه فعالیتهای سیاسی سازمان گفته شد از آنجا که شرایط سیاسی در ایران به گونهای است که برای تحقق خواستههای سیاسی باید مبارزه کرد و شرایط اختناق هرگونه فعالیتهای آزادیخواهانه را غیرممکن کرده است، ناچار سازمانهای دانشجویی باید به مبارزات سیاسی جهت تحقق اولیهترین خواستههای صنفی روی آورند. از آنجا که کنفدراسیون زبان دانشجویان داخل کشور است و در فضای باز سیاسی خارج از کشور زندگی میکند باید مبارزات سیاسی آنان را به جهانیان بازتاب دهد. در همین ارتباط هم از ایران ابوالحسن بنیصدر و محمد توسلی پیام همبستگی دانشجویان دانشگاههای ایران را با خود آورده بودند که در کنگره کنفدراسیون قرائت شد. در نتیجه این اقدامات، نماینده حزب توده از اتحادیه بینالمللی دانشجویان در پراگ اخراج و کرسی آنها به کنفدراسیون دانشجویان و محصلان ایرانی داده شد. از این پس بود که عنوان حقوقی این سازمان، کنفدراسیون دانشجویان و محصلان ایرانی (اتحادیه ملی) شد؛ با نام مخفف CISNU که NU مخفف National Union به معنای اتحادیه ملی است.
شما در خاطراتتان از کمیتههای دانشجویی جبهه ملی خارج از کشور نام میبرید؛ شکلگیری و نقش این کمیتهها در کنفدراسیون چگونه است؟
قبلا اشاره کردم که همزمان با فعالیت وابستگان حزب توده، جبهه ملی عمدتا در صحنه سیاست دانشجویی خارج از کشور فعال بود. در این مقاطع سالهای ۳۹ تا ۴۱، حزب توده موقعیت ضعیفتری داشت. چند دلیل عمده برای این واقعیت وجود داشت، یکی رشد جنبشهای ملی و استقلالطلبانه و مذهبی در کشور و دوم اتخاذ مشی فرصتطلبانه و به اصطلاح اپورتونیستی سیاسی شوروی در برخورد با رژیم ایران، اعضای حزب توده ناچار بودند از سیاستهای شوروی در محافل دانشجویی دفاع کنند، چه در غیر این صورت از آنجا رانده میشدند. پناهندگی سران حزب به روسیه شوروی ناچار آنان را در منگنه قرار داده بود. طی سالهای ۳۸ تا ۴۱ دو مرکز اصلی برای جبهه ملی فعال بودند، یکی در مونیخ به مدیریت خسرو قشقایی که نشریه باختر امروز را منتشر میکرد و دیگری مرکز پاریس به سرپرستی دکتر علی شریعتی. در این زمان علی شریعتی در کنار انتشار ارگان تبلیغاتی جبهه ملی، شاخه برونمرزی نهضت آزادی ایران را در سال ۱۹۶۲ (۱۳۴۱) تاسیس کرد. با مرکزیت این دو محور، کمیتههای دانشجویی وابسته به جبهه ملی در اکثر شهرهای دانشگاهی اروپا تشکیل شد و توسط این دو مرکز به برقراری ارتباط ارگانیک با جبهه ملی داخل کشور و شاخه دانشگاهی آن به رهبری شاپور بختیار و عباس شیبانی پرداختند.
در سال ۱۳۴۰ (آذرماه) به همت علی شریعتی و خسرو قشقایی، نمایندگان کمیتههای دانشجویی وابسته به جبهه ملی، در اشتوتگارت آلمان گردهم آمدند. در جلسات گسترده این نشست، سیاست رهبران جبهه در کشور مورد نقد و بررسی قرار گرفت و سرانجام استقلال شاخه اروپایی جبهه از مشی رهبران داخل کشور به تصویب رسید. در ایالات متحده آمریکا نیز شاخه دانشجویی جبهه ملی در دو محور متمرکز شده بود: ۱ـ انجمن دانشجویان ایرانی، شمال کالیفرنیا به رهبری مصطفی چمران و حسن لباسچی، ۲ـ انجمن دانشجویان ایرانی، جنوب کالیفرنیا به رهبری منصور فرهنگ و اردشیر دهقانی. مصطفی چمران همچنین در سال ۱۹۶۰ (۱۳۳۹) انجمن دانشجویان مسلمان را در شهر برکلی تاسیس کرد.
آیا میتوان جنبش دانشجویی خارج از کشور را نماینده واقعی جنبش دانشجویی داخل کشور دانست؟ در واقع کنفدراسیون میتوانست معترضان داخلی را نمایندگی کند؟
با توجه به اکثریتی که دانشجویان ملیگرا و نیز مسلمان داشتند، میتوان این تلقی را واقعا بیان کرد. در واقع یک ارتباط ارگانیک بین دانشجویان خارج از کشور و مبارزان داخلی وجود داشت، در نتیجه میتوان آنان را نمایندگان جنبش داخل کشور دانست. باید انصاف داد که آنان در دفاع از زندانیان سیاسی و روشن کردن افکار عمومی در خارج از کشور بسیار موفق بودند. به طور مثال جشنهای ۲۵۰۰ ساله که برگزار شد بسیاری از سران کشورهای جهان توسط دربار ایران دعوت شده بودند ولی تلاشهای بسیار گسترده کنفدراسیون سبب شد تا بسیاری از آنان به ایران نیایند.
مسایل بینالمللی تاثیرگذار بر کنفدراسیون و جنبش دانشجویی کشور در آن مقطع چه بود؟
در سال ۱۳۴۳ اتفاق مهمی در جهان رخ میدهد که سبب میشود جنبش دانشجویی خارج از کشور نیز از آن تاثیر بپذیرد و آن ورود چین کمونیست به صحنه بینالمللی با رهبری مائو تسه تونگ و استفاده از اندیشه مارکسیسم- لنینیسم است که چین را از استعمار، خمودگی و مهمتر از همه از گرسنگی نجات میدهد، مائو را به آن جایگاه میرساند که بتواند چین موفق و پیروز بر امپریالیسم را وارد صحنه بینالمللی کند و بر مبارزات جوانان تاثیر بگذارد.
در همین ارتباط مائو اعلام میکند کمونیستهایی که از کشور خود فرار کرده و به شوروی و اقمارش پناهنده شدهاند اما از سیاستهای مسکو ناراضی هستند میتوانند به چین پناه بیاورند؛ در نتیجه چین کمونیست پناهگاهی میشود برای کسانی که به اتحاد شوروی پناهنده شدهاند. دو حزب کمونیست قدرتمند وابسته به چین در ایتالیا و در بلژیک اعلام موجودیت میکنند. اکثر تودهایهایی که به شوروی و اقمارش پناهنده شده بودند اما از سیاستهای سازشکارانه روسیه شوروی ناراضی بودند، از این فرصت استفاده کرده و از آلمان شرقی به آلمان غربی و ایتالیا میآیند. در این میان سه تن از رهبران پرنفوذ تودهای به نامهای قاسمی، فروتن و سقایی، که ما نامشان را به طنز گروه «قفس» گذاشته بودیم به آلمان غربی میآیند و مورد حمایت چین قرار میگیرند. دو تن از اعضای گروه جدید که نام سازمان توده انقلابی را برگزیده بود، به اسامی کوروش لاشایی و پرویز نیکخواه برای دیدن دورههای آموزشی لازم نیز به چین میروند و پس از بازگشت به اروپا در کنار این افراد جریان عظیمی را از بچههای سوسیالیست که از شوروی بریده بودند شکل میدهند که منجر به وجود آمدن جریانات توده انقلابی میشود. از طرفی دیگر در حزب توده نیز بین نیروهای جوان و پر انرژی با رهبران پیر و محافظهکار اختلاف به وجود میآید و جوانان از مرکز جدا شده و اسم خود را کادرهای توده انقلابی میگذارند که دو تن از رهبرانشان عبدالمجید زربخش و بهمن نیرومند با من آشنایی و دوستی داشتند. اعضای این سازمان را نیز بچههای بسیار تند و دوآتشه مارکسیست تشکیل میدادند. این اتفاقات تاثیر بسیاری روی جنبش دانشجویی خارج از کشور خصوصا کنفدراسیون میگذارد و تحولات بعدی رفته رفته آنان را به چند گروه مختلف تقسیم میکند.
اکثریت کنفدراسیون را چه گروههایی تشکیل میدادند؟
در اوایل شکلگیری کنفدراسیون معمولا وضعیت تودهایها از دیگران، که عمدتا وابستگان به جبهه ملی بودند ضعیفتر بود چرا که از طرفی پناهنده شوروی و اقمارش شده بودند و از طرفی دیگر پیوند مسکو و شاه روز به روز قویتر میشد و اشرف به مسکو سفر میکرد و در نتیجه این مساله وضعیت بچههای حزب توده را در موقعیت بدی قرار داده بود، خصوصا از آنجا که پناهنده شوروی بودند به سیاستهای شوروی اعتراض هم نمیتوانستند بکنند. در آن مقطع جایگاه بچه مسلمانها هم در جنبش دانشجویی پایین بود، هم تعدادمان کم بود و هم در مقابل ایدئولوگهای مارکسیست که آثار و متون ایدئولوژیک مدون و آماده داشتند حرف زیادی برای گفتن نداشتیم. جبهه ملی هم اکثرا متمایل به سوسیالیسم بود و بیشتر تفکرات چپگرایانه داشت. البته در جبهه ملی بعد از تحولات داخل کشور و به ویژه در مقطعی که روزنامه ایران آزاد ارگان سیاسی و خبری آن بود و علی شریعتی سردبیر آن بود، وضعیت مذهبیها بهتر بود. اما در نقطه عطف دیگر یعنی حوادث مربوط به خرداد ۴۲ و سپس تبعید آیتالله خمینی که فضای مبارزات داخل کشور را به شدت مذهبی کرد و حرکتهای اعتراضی مردم تحت هدایت یک مرجع روحانی شکل دیگری به خود گرفت و بازتاب این حرکت به دانشگاهها نیز سرایت کرد و توسط جریانهای وابسته به نهضت آزادی هدایت میشد، انگیزههای دانشجویان مسلمان خارج از کشور نیز دگرگون شد و فعالیتهای اسلامی و سیاسی آنان گسترش یافت.
یعنی انگیزه تشکیل انجمنها از اینجا شروع شد؟
بله اما باید عوامل دیگر را نیز در نظر گرفت. در آن زمان یعنی همزمان با ورود چین پیروز به صحنه مبارزات ضد امپریالیستی بینالملل همانطور که گفتم سه جریان چپ از دل حزب توده به وجود آمده بود که از میان همین جریانها یعنی از درون سازمان کادرهای توده انقلابی دو شاخه پیکار و طوفان نیز منشعب شد. این چند شاخه شدن جریانها خود سبب شده بود تا در کنفدراسیون بر سر همین مسایل جزیی با یکدیگر دچار اختلاف شوند و به جدال و کشمکش روی آورند. البته باید اعتراف کنم این است که در این میان بچه مسلمانها نیز با طرح سوالهایی شیطنتآمیز به این اختلافها دامن میزدند. به عنوان مثال سوال میشد که حزب کمونیست یعنی حزب طبقه کارگر، طبقه کارگر یعنی طبقه زحمتکش، یعنی پرولتاریا که نیروی انسانیاش در اختیار استثمارکنندگان قرار میگیرد، حالا تکلیف اندیشمند چه میشود؟ نویسندگان چه میشوند؟ در شرایطی که نظام حاکم سرمایهداری است و فکر را مورد سوءاستفاده قرار میدهد چه باید کرد؟ تکلیف زارعین چه میشود؟ تمام نیروی آنها نیز توسط نظام سرمایهداری و طبقه حاکم استثمار میشود؛ آیا اینها نیز در زمره طبقه زحمتکشان یعنی پرولتاریا به حساب نمیآیند؟ هرکدام از این سوالها منشأ یک اختلاف میشد. یا در مورد تاکتیک مبارزه مسلحانه در مقطعی رفیق مائو گفته بود باید دهات را محاصره کنیم تا مواد غذایی به شهر نرسد و سقوط کند؛ این روش مبارزه توسط چپهای ایرانی مائوییست انتخاب شده بود، در جلسهای حسن حبیبی آنها را مورد خطاب قرار داد که رفقا، گذشت آن زمان که در ایران دهات تامینکننده مایحتاج شهریها بودند. در شرایط کنونی این پنیر هلندی و کره دانمارکی و برنج تایلندی و گندم کانادایی و گوشت نیوزیلندی است که از شهر وارد ده میشود. خب حالا اگر ده را محاصره کردید، اولین جا خود ده است که سقوط میکند؛ از همین قبیل مسایل به طور مثال منشاء اختلاف و چنددستگی میشد. خودشان هم سر مسایلی چون روش مبارزاتی چهگوارا یا هوشی مینه و دیگر انقلابیون در بولیوی یا کوبا دچار اختلاف و دعوا میشدند. در واقع کنفدراسیون تبدیل به محل سربازگیری نیروهای عقیدتی و سیاسی ایدئولوگهای چپ شده بود. همین امور شرایطی را فراهم کرد که زمینهساز رخنه و ورود عوامل ساواک به درون کنفدراسیون شد و دست در دست دیگر عوامل داخلی و خارجی موجبات انحلال آن سازمان قدرتمند را فراهم کرد.
چه شد که انجمنهای اسلامی دانشجویان شکل گرفت؟
بحث در مورد این موضوعات که در حقیقت ربطی به مسایل و مشکلات سیاسی ایران نداشت عمده وقت جلسات و سمینارها و کنگرهها را میگرفت، در کنار رشد مبارزات مردم و ضرورت پرداختن به واقعیت مبارزه در کشور عملا عرصه کار را برای امثال ما در کنفدراسیون تنگ میکرد. در کنار همه اینها، حالت ذاتی- و البته نه در ظاهر- مبارزه با روحانیت و مذهب که روح غالب بر کنفدراسیون بود، به لحاظ روحی و عقیدتی نیز ما را با تنگناهایی مواجه کرده بود. به عنوان مثال هنگامی که در سمیناری در شهر کلن آلمان، که از طرف فدراسیون آلمان برای بررسی قیام مشروطیت برگزار شده بود- در پاییز سال ۴۴- من و چند نفر که از سازمان شهر آخن در آن سمینار شرکت کرده بودیم و به مبارزات علمای بزرگ و رهبران روحانی اشاره میکردیم، با استهزای اکثریت حاضران مواجه میشدیم. حتی وقتی محمد معین که از بچه مسلمانهای شهر آخن و جزو اولین کسانی بود که انجمن اسلامی دانشجویان شهر آخن را پایهریزی کرد، در دفاع از نیروهای مسلمان و رهبران مذهبی انقلاب مشروطه، به نقل قول از کسروی پرداخت، با مخالفت و هوچیگری رفقای مارکسیست و انقلابی مواجه شد. آنها میگفتند روحانیت ایران یکدست وابسته به امپریالیسم انگلیس و فراماسونری است و شخصیتهای منحصربهفردی نظیر آیتالله خمینی را نباید از زمره روحانیان به حساب آورد. زیرا آنها استثنا هستند. متاسفانه موضعگیری پارهای از حوزویان نجف و قم نیز بهانه کافی را به دست آنان میداد. حتی اعلامیههای سران نهضت آزادی و امام خمینی در نهیب زدن به روحانیت خاموش و عافیتطلب نیز در مقاطعی، خوراک تبلیغاتی علیه مسلمانان و حوزههای علمیه را برای آنان فراهم میساخت. باز نمونههای دیگر از موضع ضد مذهبی کنفدراسیون، عدم انتشار پیامها و اعلامیههای روحانیت مبارز در مورد شهادت حجتالاسلام غفاری و سعیدی زیر شکنجه بود؛ در حالی که اعلامیه سازمان چریکهای فدایی خلق در مورد اعدام خسرو گلسرخی با چه آب و تابی توزیع میشد.
با کنارهگیری دکتر شریعتی و دکتر چمران و دکتر یزدی و نیز بنیصدر و قطبزاده و… از کنفدراسیون و جبهه ملی و در عوض تاسیس نهضت آزادی و جبهه ملی سوم، عملا نیروهای قدیمی جبهه ملی هم نظیر برادران شاکری و محمود راسخ و… در اقلیت قرار گرفتند و نیروهای جوان جبهه نیز به صف مارکسیستها پیوستند. در این مقطع بود که کنفدراسیون تقریبا دربست در اختیار کمونیستها قرار گرفت. آنها هر چند به گروههای کوچکتر دیگری- چنانکه اشاره کردم- پیوسته تقسیم میشدند، ولی روح غالب بر سازمان را اندیشه کمونیستی و مرام مائوتسه تونگ شکل میداد. شرکت ما چند نفر دانشجوی مسلمان در سمینارهای کنفدراسیون بیشتر به قصد آشنا شدن با دانشجویان تازهوارد ایرانی و مسلمان بود. زمانی ما در شهر آخن انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی را پایهریزی کردیم که از وجود چند انجمن دیگر در آلمان و اتریش بیاطلاع بودیم.
انجمنهای اسلامی را چطور به ثبت رساندید؟
چنانکه گفتم، در اروپا سازمان دانشجویی دیگری به نام اتحاد الطلبه المسلمین فی اروپا با نام مخفف UMSO وجود داشت که عمده دانشجویان مسلمان از کشورهای عربی و اسلامی و افریقایی و... در آن عضویت داشتند. این سازمان به دلیل پراکندگی اعضای آن نمیتوانست مشی سیاسی واحدی داشته باشد، لذا غالب فعالیتهای آن عقیدتی و برگزاری مراسم و مناسبتهای مذهبی و نماز جمعه و شبهای جمعه تفسیر و قرائت قرآن بود. مشکل مشروعیت حقوقی بینالمللی دادن به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان، یکی این بود که ما برای تحقق منافع صنفی- به حمایت از دانشجویان داخل کشور- مبارزه نمیکنیم و دوم اینکه ما یک سازمان عقیدتی هستیم. در مورد کنفدراسیون و ثبت آن در اتحادیه بینالمللی در پراگ، نمایندگی رسمی دانشجویان دانشگاههای ایران و مبارزه سیاسی برای تحقق منافع صنفی کفایت میکرد. اما از یک طرف دو سازمان از یک کشور نمیتوانند در آن اتحادیه عضویت داشته باشند و در ثانی، تلاشهای ما سیاسی و بر مبنای ایدئولوژی اسلامی است.
راهحل حقوقی که سازمان ما به عنوان یک سازمان اسلامی دانشجویی ایرانی پیدا کرد عبارت از این بود که ما در واقع یک سازمان عقیدتی ولی به لحاظ تشکیلاتِ صنفی، یک سازمان دانشجویی هستیم. ایدئولوژی سازمان در تبعیت از آیتالله خمینی زعیم دینی و سیاسی مسلمانان عموما و ایرانیان خصوصا، جهانبینی اسلامی است. از این رو ما دانشجویانی ایرانی هستیم که در واقع زبان ملت مسلمان ایران- و نه فقط دانشجویان دانشگاهها- در خارج از کشور هستیم. پیوستن ما به سازمان UMSO به ما مشروعیت حقوقی بینالمللی میداد و اطلاق کلمه «گروه فارسی زبان» شخصیت مستقل حقوقی ما را تامین میکرد.
به این ترتیب سازمانی که توسط دانشجویان مسلمان ایرانی شکل گرفت، تحت نام «اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا گروه فارسی زبان» به ثبت رسید. عینا همین شیوه در آمریکا و کانادا و بعدها در شبه قاره هند و فیلیپین اجرا شد. با شکلگیری حقوقی اتحادیه، فعالیتهای سیاسی و مذهبی ما در این سازمان متمرکز شد و ارتباط با کنفدراسیون را فقط به عنوان دانشجوی ایرانی حفظ کرده و گهگاه در بعضی از جلسات آنان به ویژه هنگام حوادث مهم یا برنامههای سیاسی عمومی و گسترده علیه رژیم ادامه دادیم.
آیا درست است که انجمنها اجازه استفاده از وجوه را نیز داشتند؟
نه، این درست نیست. ما اگر کمکی از امام خمینی میخواستیم، ایشان دریغ نمیکردند اما فقط دکتر ابراهیم یزدی از طرف امام این اختیار را داشت که از بخشی از وجوه دریافتی استفاده کند.
در این زمان کنفدراسیون به چه شکل در آمده بود؟
از اینجا به بعد مبارزات مردم با تمایلات مذهبی در حال شکلگیری بود و به همین نسبت وضعیت انجمنهای اسلامی نیز قویتر میشد. به موازات اینکه انجمنها قوی میشدند کنفدراسیون به دلیل نفوذ ساواک و اختلافات داخلی ضعیفتر و در نهایت منحل شد.
گویا شما اتحادیه انجمنهای اسلامی را در شبهقاره هند نیز تاسیس کردید، درست است؟
انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی در هند و فیلیپین نیز مانند اروپا شکل گرفته بودند. در سال ۱۳۵۳ من در سمت مسئول ارتباطات اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا با سفر به هند و تایلند و فیلیپین اساسنامه آن انجمنها را با اساسنامههای انجمنهای اروپا و آمریکا منطبق کردم و نهایتا اساسنامه اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان شبهقاره هند و فیلیپین نیز همسو و همطراز با اتحادیههای ما در اروپا، آمریکا و کانادا شد. بر همین اساس این اتحادیه در شبه قاره هند فعالیت خود را گسترش داد و با اتحادیه ما در اروپا و آمریکا رابطهای نیمه ارگانیک برقرار کرد که رفته رفته تشکیلاتیتر و محکمتر میشد. دومین سفر من به این منطقه یک سال قبل از پیروزی انقلاب بود. با بررسی شرایط آن اتحادیه و انطباق کامل کیفی و کمی فعالیتهای آنها با دو سازمان ما در آمریکا، کانادا و اروپا و نیز انجمنهای خاورمیانه در سوریه و لبنان و عراق برنامهریزی کردیم تا در بهار سال ۱۹۸۰ با شرکت نمایندگان چهار اتحادیه، یک همایش جهانی برگزار کنیم و با تصویب اساسنامهای واحد، تولد و آغاز به کار اتحادیه جهانی دانشجویان مسلمان را اعلام کنیم. پیروزی انقلاب اسلامی ایران، دو ماه قبل از تاریخ برگزاری آن کنگره جهانی، ایجاد آن سازمان را در نگاه آن زمان مسئولان اتحادیهها، غیرضروری تشخیص داد.
همانطور که کنفدراسیون مبارزات داخل را در خارج از کشور نمایندگی میکرد، انجمنهای اسلامی نیز قاعدتا چنین نمایندگیای داشتند؛ اما یکی از انتقاداتی که به نیروهای خارج از کشور میشود این است که به دلیل خروج از کشور و دور شدن از فضای داخلی نمیتوانند درباره مسایل داخلی تصمیمگیری و اظهارنظر کنند. چطور دانشجویانی که سالها خارج از کشور زندگی میکنند چنین نمایندگیای را برعهده میگیرند؟
بله؛ اصل مطلب حرف درستی است، اما اینجا مصداق ندارد. انجمنهای خارج از کشور برای داخل تصمیمگیری نمیکردند. ما برای بچههایی که عضو میشدند سه انگیزه تعریف کرده بودیم: رشد اندیشه مذهبی؛ مبارزه با استبداد داخلی و استیلای خارجی. بچهها بیشتر حول همین مسایل کار میکردند. همچنین وظیفه دانشجویان تهیه خبر و تفسیر و مطالعات قرآنی و آموزشهای عقیدتی و سیاسی و تاریخی در ارتباط با ایران بود، با کانالهایی که به وجود آمده بود اخبار از داخل به دست ما میرسید و سعی میکردیم آنها را منعکس کنیم. در واقع ما بیشتر منتقلکننده شرایط سیاسی و اوضاع نابسامان فضای داخل به خارج به جهانیان بودیم؛ به طور مثال اگر کسی در داخل کشور بازداشت میشد، از هر طبقه و گروه اجتماعی و جریان سیاسی، در خارج، از طریق تظاهرات و اعتصاب و انتشار اخبار مورد حمایت ما قرار میگرفت. در سالهای ۵۵ و ۵۶ که سالهای پایانی عمر حکومت بود و فرامین رهبر انقلاب باید به گوش مردم میرسید، کانالهای مختلف ارتباطی برقرار کرده بودیم تا پیامهای امام به گوش مردم برسد؛ از جمله اینکه در مرکز مخابرات در تهران، جوانی بود که ساعت ۲ یا ۳ نیمه شب، کمی دیرتر یا زودتر به وقت پاریس زنگ میزد و پیامهای امام را ضبط و همان زمان به مراکز استانها به آدرسها و شمارههایی که داده بودیم میفرستاد و مشاهده میکردید که صبح با برآمدن آفتاب در سراسر کشور پخش میشد. یا مرحوم بهشتی خبرهای روز را به تلفنخانه دفتر امام در نوفل لوشاتو منتقل کرده و روی کاست نوار ضبط میکردند تا در جلساتی که بعد از نماز مغرب و عشا با امام جلسه داشتیم درباره آن بحث و تحلیل صورت گیرد. به طور خلاصه بگویم که فعالیتهای ما در خارج از کشور بازتاب حرکت مردم در داخل بود.
ارتباط انجمنهای اسلامی با نیروهای ملی چطور بود؟
بیشترین ارتباط با دوستان وابسته به نهضت آزادی بود. البته دیگر جریانات ملی مذهبی یا شخصیتهای وابسته به اندیشههای مذهبی در جبهه ملی سوم، نظیر آقای بنیصدر که خبرنامه جبهه سوم را منتشر میکرد یا کسانی که در انگلیس در حلقه اندیشه آقای سروش بودند یا گستردگی و چتر وسیع آرا و افکار دکتر شریعتی و…، فضای فکری آن دوره را رقم میزد؛ البته این گرایشها بدون اصطکاکات مقطعی کوچک یا بزرگ نبود، ولی هیچوقت آنچنان بنیادین نبود که اساس حرکت و سلامت حیاتی سازمان را دچار خطر کند، آن گونه که در مورد کنفدراسیون اتفاق افتاد. در سال ۵۶ با افزایش و شتاب مبارزات سیاسی، بیانیههای نهضت آزادی به دو شاخه داخل کشور و خارج از کشور تقسیم شده بود؛ شاخه داخل به نسبت خارج از کشور آرامتر حرکت میکرد. در دیداری که با امام در نجف داشتم به ایشان گفتم که برخی از دوستان ما از آقای بازرگان گله دارند که بیانیههایشان آرام است و کندتر از شما حرکت میکنند. امام گفتند به دوستانتان بگویید که موظف هستند تا احترام ایشان را حفظ کنند و اگر شکایتی در اینگونه مسایل هست به من منتقل کنید. شما نباید توقع داشته باشید که کسی که در داخل کشور زندگی و فعالیت میکند مانند شماهایی باشد که در خارج از کشور و در فضای سیاسی آزاد فعالیت دارید و هرچه میخواهید میگویید.
یعنی مشی اصلاحطلبی مهندس بازرگان با روحیه انقلابی دانشجویان فاصله داشت؟
این مسایل آن زمان مطرح نبود. در داخل کشور اختناق شدید حاکم بود و کسی توقع نداشت آنچه در خارج گفته میشود در داخل هم تکرار شود و بیشتر این بحثها پس از پیروزی انقلاب به وجود آمد.
پس از پیروزی انقلاب تا چه حد جنبش دانشجویی را صدای مردم میدانید؟
پس از پیروزی انقلاب جنبش دانشجویی خارج از کشور ماهیت خود را از دست داد. ما به ایران آمدیم و نسل دوم و سوم نیز نتوانست آن طور که باید عمل کند. در حقیقت ضرورتی هم برای ادامه روند قبلی وجود نداشت؛ زیرا دو انگیزه از سه انگیزه اصلی شکلگیری اتحادیه از بین رفته بود.
آیا انجمنهای اسلامی داخل کشور را ادامه همان انجمنهای خارج از کشور میدانید؟
شرایط بین انجمنهای داخل با خارج متفاوت بود. پس از پیروزی انقلاب هر یک از این جریانات به شخص و گروهی متوسل شدند و احزاب سیاسی نیز شروع به سربازگیری از انجمنها و دانشگاهها کردند و از این رو هویت مستقل خود را از دست دادند.
در حال حاضر چقدر این تشکلهای دانشجویی بیانگر فضای جامعه هستند؟
در شرایط فعلی دانشجوها و جنبش دانشجویی اثرگذاری خود را در سطح کلی جامعه از دست دادهاند. در واقع در سالهای اخیر شرایط حاکم و رخوت و انفعالی که در اثر آن شرایط بر مجموعه جنبش دانشجویی تحمیل شده، سبب شده تا دانشجویان نتوانند آن اثرگذاری لازم را داشته باشند، اما نکته مهمتر چه برای فعالیتهای دانشجویی خارج از کشور و چه فعالیتهای داخل کشور این است که احزاب و گروههای سیاسی در تمام زمانها تلاش میکردند تا به میان فعالان دانشجویی نفوذ کنند و به نوعی از میان آنان سربازگیری کنند تا بتوانند اهداف خود را در دانشگاهها پیش ببرند.
منبع: روزنامه بهار
نظر شما :