سهراب یزدانی از اجتماعیون عامیون می‌گوید: اندیشه سوسیالیستی را با باورهای دینی آمیختند

۱۳ آذر ۱۳۹۱ | ۲۲:۴۶ کد : ۲۸۳۷ از دیگر رسانه‌ها
«اجتماعیون عامیون» جامع‌ترین کتابی است که به صورت تاریخی و تحلیلی، نخستین حزب سیاسی ایرانی را که تحت تاثیر احزاب روسیه شکل گرفته بررسی می‌کند.

 

به گزارش سفیر، همشهری ماه با «سهراب یزدانی» نویسنده‌ این کتاب، گفت‌وگویی انجام داده که در ادامه می‌آید:

 

به نظر شما چرا آدمیت و شاکری نتوانسته‌اند راهی جدا از تاریخ‌نگاری رسمی استالینیستی درباره اجتماعیون به دست دهند؛ ضعف در روش و شباهت نگرش‌ها با استالینیسم است یا نقصان منابعشان؟

 

اجازه دهید بر این مطلب تاکید کنم که من به هر دو بزرگواری که نام برده‌اید، بسیار احترام می‌گذارم. به خصوص دکتر آدمیت را یکی از پیشکسوتان تاریخ‌نگاری جدید ایران می‌دانم. هر چند در مواردی داوری ایشان را در مورد برخی اشخاص نمی‌پسندم یا تحلیل تاریخی ایشان به دلم نمی‌نشیند، اما بر این نکته هم واقفم که اختلاف دیدگاه و تفاوت تحلیل در علوم انسانی پرهیز‌ناپذیر است. متاسفانه، دکتر آدمیت نیز دیگر در میان ما نیست که از اندیشه‌ها و دیدگاه‌های خود دفاع کند. بنابراین هر چه در مورد وی بگوییم در حکم تنها به قاضی رفتن است. تصور می‌کنم کتاب «اجتماعیون عامیون» در حد لازم به دیدگاه‌های آقایان دکتر آدمیت و شاکری درباره اجتماعیون پرداخته باشد. بنابراین، اگر اجازه دهید خواننده کنجکاو را به سراغ‌‌ همان کتاب بفرستیم و دیگر در این زمینه سخنی نگوییم.

 

 

آیا نسبت میان عدالت‌خواهی شیعی و نوعی سوسیالیسم در حزب اجتماعیون عامیون، ترکیبی همگون و سازمند بود یا آغازی بر التقاط‌های ایدئولوژیک آینده، مثل خداپرستان سوسیالیست؟

 

بگذارید ابتدا به قسمت پایانی پرسش شما پاسخ بدهم. من درباره دو سازمانی که نام بردید تخصص ویژه‌ای ندارم و نمی‌توانم سخن موثقی در مورد تفکر یا خاستگاه اندیشه آن‌ها بگویم. بنابراین بگذارید متخصصان در این موارد وارد بحث و گفت‌وگو شوند.

 

حال به بخش اول پرسش شما بپردازیم. این موضوعی بدیهی است که جامعه ایران در آغاز قرن بیستم، جامعه‌ای سنتی بود. تفکر دینی بر آن غلبه داشت، هم جهان‌بینی ایرانیان را شکل می‌داد، هم شیوه زندگی، آداب و رسوم و هم روابط اجتماعی آنان را مشخص می‌ساخت. البته اندیشه‌های جدید به این جامعه راه پیدا می‌کرد اما تنها بر لایه باریکی از تحصیلکردگان نفوذ داشت. این را هم بیفزاییم که دانش ایرانیان از اندیشه‌های نو عمیق و پردامنه نبود. باید زمینه‌هایی فراهم می‌شد تا اندیشه‌های تازه‌رس سیاسی و اجتماعی بتواند رشد کند. از همه مهم‌تر اینکه جامعه باید به حدی از پیشرفت اجتماعی می‌رسید، باید زمان نسبتا طولانی نیز برای حاملان اندیشه‌های نو وجود می‌داشت، آزادی لازم برای بحث و گفت‌وگو فراهم می‌شد و دامنه سواد ایرانیان گسترش می‌یافت. اما هیچ یک از این شرایط فراهم نبود و ایرانیان، مانند مردم اکثر جوامع سنتی یا عقب‌مانده، یکباره در معرض اندیشه‌های جدید قرار گرفته بودند. به طور طبیعی ابتدا درس‌خواندگان، یا بگوییم روشنفکران، با اندیشه‌های نو آشنا می‌شدند. اما بسیاری از آن‌ها تفکر دینی هم داشتند. از سوی دیگر، آن‌ها، ‌خواه ‌ناخواه می‌خواستند سخنان جدید را به هم‌میهنان خود انتقال بدهند. این مردم نیز ذهن دینی داشتند. چاره این روشنفکران چه بود؟ یا باید به طور کامل به ذهن نوگرا رو می‌نهادند که بسیاری از خود آن‌ها آماده چنین کاری نبودند و نمی‌خواستند با توده مردم خود بیگانه بشوند. بنابراین، راه دیگری را برگزیدند و کوشیدند بین اندیشه‌های نو و تفکر و باورهای دینی پیوند برقرار کنند.

 

اجازه بدهید دو نمونه بیاورم که موضوع روشن شود. در دوره ناصری، میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله تاریخ انقلاب کبیر فرانسه را شناخت و به قوانین برآمده از آن انقلاب دل بست. اما هنگامی که وی خواست آن قوانین را برای هم‌میهنانش شرح دهد، به آیات قرآنی و احادیث اسلامی پناه برد و با اسناد به این منابع کوشید حقانیت لایحه حقوق شهروندان فرانسه را به کرسی بنشاند. مورد دوم را از عصر مشروطه می‌آورم؛ سلیمان میرزا اسکندری رهبر حزب دموکرات در دوره‌های دوم و سوم مجلس شورای ملی و یکی از بنیانگذاران حزب سوسیالیست پس از جنگ اول جهانی را در نظر بگیریم. این سوسیالیست ایرانی را عشقی، شاعر ملی، «سلیمان نمازی و دعایی» خواند. بسیاری از روشنفکران ایرانی دوره مشروطه چنین افرادی بودند و در ذهن خود چنین ترکیبی را ساخته بودند. اما فقط روشنفکران دارای چنین تفکری نبودند. اعضای ساده فرقه اجتماعیون نیز چنین اعتقاداتی داشتند. بسیاری از آن‌ها را «مشهدی» و «کربلایی» می‌نامیدند که نشانگر زیارت رفتنشان بود. این را هم بگوییم که این پدیده، خاص جامعه ایران نبود. در کتاب «اجتماعیون عامیون» به چند مورد ترکیب بین اندیشه‌های سوسیالیستی و مسیحی در اروپا اشاره شده است. در اینجا بیفزاییم که در آمریکای جنوبی این آمیختگی همواره بیش از اروپا بوده است و نه‌تنها در سیاست احزاب چپ‌گرا، بلکه در شعر و داستان و هنرهای دیگر هم خود را نشان داده است. بنابراین، نمونه‌های آمیختگی اندیشه سوسیالیستی با باورهای دینی کم نیستند و خاص ایران هم نیستند. اما اینکه فرقه اجتماعیون آغازگر چنین راه و رسمی در کشور ما بود، اگر از منظر تاریخی بنگریم، شاید همین‌طور باشد.

 

 

آیا رویکرد ترور در نزد گروهی مثل اجتماعیون عامیون، بیشتر در سنت ترور شرقی مثلا سنت اسماعیلیه ایران و فرقه‌های دیگر ریشه ندارد؟ به نظر می‌رسد قیاس این موضوع با سنت بلشویسم روسی و تفکیک میان رویکرد نارودنیستی و مارکسیستی به ترور قیاس مع‌الفارق است.

 

همان‌طور که گفته‌اید، چنین روشی در ایران سابقه داشت. حتی هنگامی که ماموران سیاسی انگلیس خبر تشکیل فرقه اجتماعیون را گزارش دادند، اعضای فرقه را «فدایی» نامیدند و اظهارنظر کردند که آن‌ها می‌خواهند مانند «فداییان» گذشته (یعنی اسماعیلیان) عمل کنند و خون کسانی را که به وطن یا مشروطیت خیانت می‌ورزند، بریزند. اما جدا از این گفته‌ها، حقایق دیگری هم وجود دارد. فرقه اجتماعیون در باکو پایه‌گذاری شد. پایه‌گذاران آن به طور مستقیم یا غیرمستقیم از تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی روسیه - و قفقاز- تاثیر پذیرفته بودند. برخی از آن‌ها با احزاب انقلابی روسیه ارتباط داشتند. نریمان نریمانف، که یکی از بنیانگذاران فرقه اجتماعیون بود، عضو سازمان همت و حزب سوسیال دموکرات روسیه هم بود. سوچی میرزا، یکی دیگر از بنیانگذاران فرقه، عضو حزب سوسیالیست‌های انقلابی روسیه بود. کارگران ایرانی در معدن‌ها و میدان‌های نفتی قفقاز کار می‌کردند و در مواردی در اعتصاب‌های کارگری شرکت داشتند. از این راه آن‌ها در معرض تبلیغات انقلابی قرار می‌گرفتند. برنامه اجتماعیون، مصوب مشهد، هنگامی که مساله تقسیم زمین بین دهقانان را مطرح می‌کند، به برنامه حزب کادت و حزب حریت ملیه چشم می‌دوزد و‌‌ همان را تکرار می‌کند. در صورتی که این‌ها احزابی محافظه‌کار بودند اما ساختار حزب مطلبی دیگر بود.

 

این نکته را می‌دانیم که ایرانیان تجربه‌ای در زمینه ایجاد حزب سیاسی نداشتند. آنچه آن‌ها در اواخر دوره ناصری و ۱۰ سال حکومت مظفری آموختند، از حد تشکیل محفل‌ها و انجمن‌های کوچک فرا‌تر نمی‌رفت. اما اساسنامه مصوب مشهد شکل حزبی دقیق و سنجیده‌ای را به ما نشان می‌دهد. این اساسنامه تعریفی از عضو فرقه ارائه می‌کند که کاملا لنینیستی و بلشویکی است. در این اساسنامه، بخش‌های مختلف حزب و تقسیم‌بندی‌های درون حزبی معرفی می‌شوند. در بین این بخش‌ها، از گروهی به نام «فدایی» یاد می‌شود و شکل سازمانی و سلسله مراتب سازمانی آن به صورت دقیق مشخص می‌شود. در اساسنامه از وظایف فداییان سخن به میان نمی‌آید. اما چون این گروه، مسلح بود و تحت انضباط سخت قرار داشت، می‌توان چنین نتیجه گرفت که فداییان مأمور عملیات مسلحانه بودند که تا کشتن مخالفان پیش می‌رفت.

 

 

اجتماعیون این شکل سازمانی را از کدام منبع گرفته بودند؟ آیا این امر منطقی نیست که فرض کنیم اجتماعیون، همان‌طور که در تنظیم برنامه خود از تجربه احزاب روسی بهره گرفته بودند، در ایجاد تشکیلات حزبی نیز به آن احزاب توجه کرده باشند؟ اگر این فرض را بپذیریم، آنگاه پرسش دیگری مطرح می‌شود که اجتماعیون گروه فدایی خود را از کدام حزب خارجی اقتباس کرده بودند؟

 

در کتاب گفته می‌شود که احزاب سوسیالیست اروپایی چنین گروهی داخل حزب خود نداشتند. اصولا یکی از موارد اختلاف بین مارکسیست‌های آن زمان و آنارشیست‌ها همین بود که جناحی از آنارشیست‌ها کشتن دولتمردان را شیوه‌ای درست می‌دانستند، حال آنکه مارکسیست‌ها خود را از این کار برکنار می‌داشتند. سپس در روسیه نوعی سوسیالیسم دهقانی رشد کرد که به نارودنیسم شهرت یافت. طرفداران این گرایش، مارکسیست نبودند. آن‌ها به تروریسم رو نهادند و این کار را روشی مناسب برای مقابله با حکومت استبدادی روسیه شمردند. مارکسیسم در روسیه با نقد اندیشه نارودنیک‌ها آغاز شد. مارکسیست‌های روسی تروریسم را نکوهش کردند و از این کار دوری گزیدند. در اوایل قرن بیستم بازماندگان و طرفداران نارودنیسم، حزب سوسیالیست‌های انقلابی را برپا کردند که هم به سوسیالیسم دهقانی اعتقاد داشت، هم ترور را جایز می‌شمرد. این حزب برای اجرای عملیات تروریستی، سازمانی رزمی به وجود آورد. هنگامی که فرقه اجتماعیون عامیون در قفقاز پدید آمد، این گرایش‌های گوناگون در میان احزاب انقلابی روسیه رواج داشت. اجتماعیون که گفتیم به درجات مختلف تحت تاثیر احزاب و رویدادهای روسیه - و به خصوص قفقاز- بودند، هنگام تشکیل سازمان خود از تجربه انقلابیون روسی بهره گرفتند. گروه فدایی، چنان که در اساسنامه مشهد طراحی شد، شبیه گروه‌های رزمی حزب سوسیالیست‌های انقلابی و به خصوص گروه رزمی سیار بود. البته در کتاب «اجتماعیون عامیون» در این مورد نظر قطعی ابراز نمی‌شود، بلکه گفته می‌شود که بین دو گروه تروریستی روسی و ایرانی همانندی وجود داشت. بنابراین، امکان تقلید ایرانیان از حزب سوسیالیست‌های انقلابی را نمی‌توان ندیده گرفت. این نکته را با اطمینان می‌توان گفت که ایرانیان در ایجاد گروه فدایی از حزب سوسیال دموکرات روسیه الهام نگرفتند، زیرا این حزب چنین گروهی درون سازمان خود نداشت. نتیجه‌ای که می‌توانیم از این بحث بگیریم این است که برای درک تاثیرپذیری اجتماعیون از گرایش‌های سوسیالیستی روسیه باید بین سوسیال دموکرات‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی تفکیک قائل شد. همین‌طور می‌توان گفت که ایرانیان، به علت شرایط زمانی و مکانی تحت تاثیر روش‌های انقلابیون کشور همسایه خود قرار می‌گرفتند. تصور نمی‌کنم که این داوری را بتوان «قیاس مع‌الفارق» شمرد.

 

 

نوع پیکار سیاسی حزب اجتماعیون عامیون (از پارلمانتاریسم، ارگان مطبوعاتی داشتن، فعالیت‌های محلی و البته عمل در سطح تروریستی) این حزب را به یک حزب فراگیر مثل حزب‌های انقلابی قرن بیستمی بدل نمی‌کند؟ آیا این حزب تشکیل نشده بود تا سوسیالیسم ایرانی را حاکم کند؟

 

شاید درست آن باشد که چندان بر عملیات تروریستی اجتماعیون تاکید نکنیم. پیکار سیاسی و اجتماعی این فرقه گسترده‌تر از اعمال تروریستی آن بود. برای نمونه، مقاله‌های ارزنده هفته‌نامه «صوراسرافیل» را در نظر بگیریم یا وعظ سید جمال واعظ، یا سخنرانی‌های نمایندگان اجتماعیون در مجلس را. در کنار این‌ها، اگر به فعالیت آن‌ها در انجمن‌های سیاسی و دفاع از حقوق دهقانان و کارگران بنگریم، چنان که روشن است، اجتماعیون در ابعاد مختلف فعالیت می‌کردند. مانند هر حزب سیاسی دیگر، هدف آن‌ها کسب قدرت سیاسی بود و اگر به چنین هدفی می‌رسیدند امکان آن را می‌یافتند که برنامه‌های سیاسی خود را اجرا کنند. در این صورت شاید ما با شکلی از سوسیالیسم روبه‌رو می‌شدیم. اما به علت عقب‌ماندگی جامعه ایران، نمی‌شد برنامه‌های سوسیالیستی را عملی ساخت. اجتماعیون نکوشیدند یا نمی‌توانستند حزب خود را چندان گسترش دهند و به صورت احزاب فراگیر یا توده‌ای قرن بیستمی درآیند. این فرقه کوچک باقی ماند تا آنکه همراه با تندباد حوادث از بین رفت.

 

 

در تاریخ یکی از ریشه‌های تحقیقاتی، حدس درباره آینده است، آیا حزب اجتماعیون عامیون می‌توانست ادامه پیدا کند و به عنوان یک حزب چپ‌گرای کلاسیک بر جا بماند؟

 

در سطح نظری می‌توان گفت که حزب می‌توانست به فعالیت خود ادامه دهد اما چنین نشد. ایرانیان تجربه فعالیت حزبی نداشتند. هم رهبران حزبی بی‌تجربه بودند، هم مردم عادی با این نوع تشکل ناآشنا بودند. طبقه حاکم ایران، برخلاف آنچه تصور می‌شود، در حفظ خود و در رویارویی با مخالفان با تجربه و زیرک و هشیار بود. فرقه اجتماعیون در دو کشور روسیه و ایران فعالیت داشتند. بین شعبه‌ها پیوند محکمی برقرار نبود. برخی از اجتماعیون نیز در خلال تحولات مشروطه جان باختند. در دوره مجلس دوم حزب دموکرات تاسیس شد که گروهی از اجتماعیون داخل ایران به آن پیوستند و خود را از چیرگی مرکز باکو کنار کشیدند. شعبه‌های کوچک اجتماعیون نیز دچار چنددستگی شدند. به این ترتیب، امکان عملی دوام و بقای اجتماعیون و تداوم فعالیت آن بر باد رفت.

کلید واژه ها: سهراب یزدانی اجتماعیون عامیون


نظر شما :