مشاورههایی که شنیده نشد/ نگاهی به زندگی و زمانه احسان نراقی
امید ایرانمهر
سفر به سوئیس، آشنایی با ژان پیاژه و تاثیرپذیری از او
احسان جوان در اردیبهشت سال ۱۳۲۶ عازم ژنو شد و در ترم تابستانی دانشکده علوم اقتصادی و اجتماعی دانشگاه ژنو در رشته «اقتصاد ریاضی» ثبت نام کرد اما در همان زمان، استادی که به خاطر او این رشته را انتخاب کرده بود درگذشت و او که سرگشته از مرگ استاد در پی گریزگاهی برای ادامه تحصیل بود، راه به وادی جامعهشناسی گشود. مشوق او برای این کار کسی نبود جز ژان پیاژه روانشناس مشهور سوئیسی: «استاد عالی مقامی بود که در سطح جهانی شناخته شده بود. کنجکاوی علمی، او را پس از رسیدن به قله علم روانشناسی به سمت جامعهشناسی سوق داده بود.»
همزمان با حکومت استالین در شوروی و اوجگیری جریانهای چپ در سراسر دنیا، در ایران هم «حزب توده ایران» به عنوان نمادی از چپگرایی مورد اقبال بسیاری از روشنفکران و جریانات دانشجویی قرار داشت. احسان نراقی هم به عنوان جوانی پرشور که در پی فضای به وجود آمده پس از سقوط حکومت رضاشاه و اشغال ایران، اکنون دل در گرو آرمانهای مردم گذاشته بود، به راه و روش این سازمان سیاسی بیعلاقه نبود اما سفر به اروپا دیدگاههای او را به کلی تغییر داد: «... جریان آذربایجان و ظهور ناگهانی حزب دموکرات با شعار خودمختاری برای آذربایجان آن هم تحت حمایت مستقیم ارتش سرخ اولین ضربه را به این افکار وارد کرده بود. بعد هم جریاناتی را که من در سوئیس شاهدش بودم مرا خیلی سریع از کمونیسم و اردوگاه سوسیالیسم به دور کرد.»
اشاره احسان نراقی به بدرفتاری شورای هماهنگی احزاب کمونیست با یکی از دوستان سوئیسی اوست که به خاطر عدم مرزبندی با حزب کمونیست یوگسلاوی که به خیانت متهم بود از سوی کمونیستها طرد شد و این ماجرا تیر خلاصی بود به سوی تصورات او درباره احزاب کمونیستی. موضوعی که او همواره با عنوان یکی از اتفاقات مهم و مفید زندگیاش از آن یاد میکرد: «امروز میتوانم با سربلندی بگویم که بخت با من یاری کرد که من در بیست و دو سالگی از حکومت نوع شوروی قلبا منزجر شدم. یعنی حادثهای که برای افراد نسل من به ندرت اتفاق میافتاد.»
این چپگریزی اما همزمان او را از اکثریت روشنفکران همنسل و همعصر خودش دور کرد و در عوض به سوی نوعی اصلاحطلبی و تقید به قانون اساسی مشروطه سوق داد: «رویاهای طلایی آنها را جدی نمیگرفتم و معتقد بودم که استبداد پهلوی و سیاست سرکوبگرانه ساواک تمایل به یک رژیم خودکامه و خشنتری را توجیه نمیکند... آرزوی من همچنان که در خانوادهام آموخته بودم رعایت قانون اساسی یعنی تحقیق هدفهای مشروطه و بسط آزادی همراه با عدالت بود.»
ظهور نهضت ملی و فعالیتهای سیاسی در سوئیس
با شروع نهضت ملی نفت به رهبری دکتر محمد مصدق، احسان نراقی هم به همراه همدانشگاهیانش در سوئیس، فعالیتهایی را برای رساندن صدای مردم ایران به گوش جهان آغاز کرد و در گام اول موفق شد با پشتیبانی نشریات حامی مصدق از جمله «شاهد» و «باختر امروز» سفیر کبیر ایران در سوئیس را از کار برکنار کند. او پس از اخذ درجه لیسانس و گذراندن امتحانات دوره دکتری، تصمیم گرفت به منظور تکمیل رساله دکتری خود که احتیاج به تحقیق در ایران داشت به کشور بازگردد. اما پیش از بازگشت به ایران در سفری که به هامبورگ داشت با دکتر یحیی مهدوی [مترجم پیشگام آثار فلسفی به زبان فارسی] آشنا شد: «ایشان به من توصیه کردند که به دیدار دکتر غلامحسین صدیقی استاد معروف بشتابم. روانشاد دکتر صدیقی در این زمان (مرداد ۱۳۳۱) وزیر کشور در دولت مرحوم دکتر مصدق بود ولی در عین حال تدریس درس جامعهشناسیاش را بدون کوچکترین وقفهای در دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی آن زمان ادامه میداد. بعد از آشنایی با من و آگاهی از تحصیلاتم، شادروان دکتر صدیقی از من دعوت کرد تا چند جلسه با حضور خود ایشان راجع به سیر تحول جامعهشناسی جدید و به خصوص از تحقیقات جامعهشناسی که در سالهای پس از جنگ جهانی در مغرب زمین آغاز شده بود در کلاس درس ایشان سخنرانی کنم.»
آشنایی با غلامحسین صدیقی پای او را به اداره کل آمار عمومی باز کرد؛ یکی از سازمانهای تابعه وزارت کشور که از سال ۱۳۴۴ به بعد مرکز آمار ایران نامیده شد. جایی که با حضور گروهی از کارشناسان ایرانی و غربی، فضایی علمی و تحقیقاتی را به وجود آورده بود. نراقی در این باره میگوید: «این گروه از سالها پیش به ابتکار دکتر خواجه نوری به وجود آمده بود و از یک عده مهندسین علاقهمند به علم آمار تشکیل شده بود، از قبیل مهندس قندهاریان، مهندس موجدی، مهندس حسین ملک، مهندس علی مدنی و... همکاری با این جمع برای من بسیار آموزنده بود و دقیقا چشماندازهای جدیدی را در تحقیق اجتماعی به روی من میگشود. برای اینکه در سوئیس، در دورۀ لیسانس، آمار خوانده بودم، ولی به این وسعت و دقت علمی و ریاضی که دکتر خواجه نوری به کار میبرد، به آمار توجه نداشتم.»
از روزهای نهضت ملی تا پیشبینی سقوط دولت ملی
مرداد ۱۳۳۱ زمانی که احسان نراقی به ایران بازگشت مدت کوتاهی از پیروزی قیام ۳۰ تیر گذشته بود. او به واسطه نسبت خانوادگی با آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی از نزدیک در جریان تحولات کشور و دگرگونی در روابط رهبران نهضت بود، به ویژه آنکه در همان روزهای اول حضور در ایران از سوی آیتالله کاشانی دعوت شد تا وظیفه مترجمی او را در گفتوگو با دیپلماتها و روزنامهنگاران خارجی برعهده بگیرد.
نراقی جوان اما همان زمان متوجه شکافی میان رهبران نهضت شد که روز به روز عمیقتر میشد. اختلافاتی که آن را به دلیل درک نادرست اطرافیان مصدق از نقش آیتالله کاشانی در نهضت میدانست: «من در همان موقع که میدیدم بعضی از اطرافیان دکتر مصدق معنا و مفهوم نقش کاشانی را درک نمیکنند... آنها متوجه نبودند که شکستن کاشانی یعنی شکستن شاخهای که مصدق بر روی آن نشسته بود... جدا شدن آقای کاشانی از دکتر مصدق عواقب وخیمی برای نهضت دربرداشت زیرا این اختلاف موجب تضعیف هر دو میشد.»
او تلاش فراوانی کرد درباره این خطر به رهبران نهضت و اطرافیان دکتر مصدق هشدار بدهد. هشدارهایی که هرچند به گوش مخاطبانش رسید اما تاثیری بر اختلافات موجود نگذاشت. نراقی از جمله این تلاشها به دیدارهایش با دکتر سید حسین فاطمی، وزیر خارجه پرشور دولت مصدق اشاره میکند که با وجود انتقاداتش از آیتالله کاشانی «همیشه آماده گفتوگو و پیدا کردن راه حل» بود.
نراقی تا آخرین روزهای صدارت مصدق هم دست از این تلاشها برای حل اختلافات میان رهبران نهضت برنداشت اما آخرین دیدارش با فاطمی به روز کودتای ۲۸ مرداد افتاد. روزی که او از پنجره اتاق فاطمی در وزارت خارجه، سقوط آخرین سنگرهای نهضت ملی را به نظاره نشست: «درد و اندوهی که روز بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ به من دست داد در مسیر زندگی من تأثیر بسزا داشت. اینک که حدود چهل سال از آن روز گذشته است میتوانم صادقانه بگویم که روز بیست و هشت مرداد یکی از اندوهبارترین روزهای زندگی من بوده است. خیال میکنم ساعت ۹ صبح بود که من در اطاق دکتر فاطمی نشسته بودم. ناگهان صدای رگبار مسلسل مهاجمین که درصدد بودند اداره شهربانی را تصرف کنند شنیدم و سراسیمه از وزارت خارجه بیرون آمدم و شاهد درگیریها در نقاط مختلف شهر بودم... من آن روز وقتی آتشسوزی و غارت خانه دکتر مصدق را به نشانه فرو ریختن همه آرزوها آمال ملی میدیدم، به قول ابوالفضل بیهقی «بر درد گریستم». با این همه این حادثه برای من تعجبآور نبود، از ماهها پیش من در انتظار روز شکست ملت بودم زیرا در این یک سالی که بعد از مرداد ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۲۲ به ایران بازگشته بودم، بیشتر اوقات در کنار آیتالله کاشانی از نزدیک شاهد گفتوگوها و مذاکرات رهبران نهضت ملی با خودی و بیگانه بودم و میدیدم که انگلیسها از ناسازگاری مصدق مرتبا این استفاده را میکنند که آمریکاییها را به خود نزدیک کنند. من به خوبی میدیدم که تودهایها بدون اینکه سیاستی را درباره نفت پیشنهاد کنند با تظاهرات خیابانیشان موجب وحشت آمریکاییها را فراهم میکنند. من کارشناسان دلسوز نفتی را میدیدم که به کاشانی و مصدق میگفتند که نمیتوان ۵۰ هزار کارگر را آخر ماه حقوق داد و در پالایشگاه نفت آبادان را بسته نگاه داشت. من میدیدم که رفراندوم دکتر مصدق کار خطایی است و شاه را با توشیح نکردن قانون انحلال مجلس، در موقعیت حافظ قانون اساسی قرار میدهد و دکتر مصدق که عمری لفظ قانون اساسی از دهانش نیفتاده متجاوز به قانون اساسی معرفی میشود. من در کنار آیتالله کاشانی حضور داشتم، وقتی نماینده ترومن برای او پیغام آورد به این شرح که اگر شما مساله نفت را تا ما (یعنی حزب دموکرات) در سر کار هستیم حل نکنید تا چند ماه دیگر آیزنهاور و جمهوریخواهان خواهند آمد و انگلیسها آنها را برای هر عمل تندی بر علیه شما به دنبال خودشان خواهند کشید. همه این مطالب به اضافه اختلافات رهبران نهضت ملی برای من یک سیر انتحاری دولت ملی را مجسم میکرد و در عین حال به من ثابت میکرد که در کشور ما رهبرانی که عشق به وطن را با عقل و خرد توأم کرده باشند تقریبا نادرند... من امروز با جرات میگویم که شکست نهضت ملی فقط نتیجه طرح و همکاری سیا و اینتلیجنت سرویس نبود بلکه تا حدودی نتیجه نارساییها و اختلافات رهبران ملی بود.»
کودتا، تصفیه از اداره آمار و تکمیل پایاننامه دکتری
وقوع کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت مصدق، نه تنها آمال و آرزوهای نراقی و بسیاری از همنسلانش را بر باد داد که کار او و دوستانش در اداره آمار عمومی را نیز سخت کرد: «به زندان رفتن شادروان دکتر صدیقی وضع را به کلی تغییر داد. به خصوص که بعد از این تاریخ به تدریج که سازمان اصل چهار ترومن، اداره آمار را هم وابسته به خود کرد، فشار سیاسی در آنجا افزایش یافت و بالاخره در پاییز سال ۱۳۳۴ من همراه چند نفر دیگر از جمله مهندس قندهاریان و مهندس حسین ملک به عنوان افرادی که از نظر سیاسی نامطمئناند از اداره آمار عمومی اخراج شدیم.»
در این زمان احسان نراقی به فکر تکمیل تحصیلاتش افتاد، به انجمن فرهنگی ایران و فرانسه رفت و تقاضای استفاده از یک بورس تحقیقاتی در زمینه علوم اجتماعی را تسلیم این انجمن کرد: «خوشبختانه فرانسویها بورسی در قسمت تحقیقات علمی به من دادند، من با استفاده از آن در سال ۱۳۳۴ به پاریس رفتم و دورۀ دکترایم را در «مؤسسه دموگرافی» که آلفرد سووی بنیانگذارش بود، شروع کردم و رساله را با پروفسور پیر ژرژ تهیه کردم.»
در جریان همین دوره حضور در پاریس بود که احسان نراقی با مجموعه یونسکو آشنا شد: «با پروفسور ژان پیاژه که خود از بنیانگذاران یونسکو بوده و هفتهای یک روز برای تدریس در دوره دکتری روانشناسی به دانشگاه سوربن میآمد ملاقات کردم و ایشان با توصیه و نظر خودش مرا به مدیرکل یونسکو معرفی کرد که در حقیقت این اولین تماس من در ماه ژانویه ۱۹۵۵ با سازمان یونسکو بود...»
نراقی که در دوران حضور در پاریس به تحقیق و پژوهش مشغول بود و در کنار آن مقالاتی هم در نشریات علمی معتبر به چاپ میرساند، سرانجام در بهار سال ۱۳۳۵ نوشتن رساله دکتری خود با موضوع «روشهای علمی مطالعه جمعیت» را به پایان برد؛ رسالهای که در سال ۱۳۳۹، دانشگاه سوربن در قالب یک کتاب درسی به چاپ رساند.
بعد از نوشتن رساله به پیشنهاد «انجمن جهانی مطالعۀ علمی جمعیت» یک جایزۀ بینالمللی مطالعۀ جمعیت دریافت کرد و قرار شد به هر کشور و دانشگاهی که مایل است برود و به تحقیق بپردازد: «پروفسور گلاس در دانشگاه لندن از من دعوت کرد به لندن بروم تا به اتفاق، همین مطلب را دقیقتر و وسیعتر برای ممالک جهان سوم مطالعه کنیم.» بریتانیا اما به او ویزا نداد. نراقی بعدها دلیل این اقدام را کارشکنی مقامات ایرانی عنوان کرد.
بازگشت به ایران و تاسیس موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی
دکتر احسان نراقی بعد از سالها تحقیقات و تکمیل رساله دکتری خود به ایران بازگشت و تصمیم گرفت موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی را بنیانگذاری کند. او درباره انگیزههای این اقدام میگوید: «شاید مهمترین انگیزۀ ما تربیت کادری از جوانان مملکت و تجهیز آنان به مبانی علمی و تئوری و آشنا کردنشان به روشهای تحقیق بود، تا بتوانند این قبیل مسائل جامعه را بررسی و مطالعه کنند. خلاصه نتیجه یک سال اقامت در ایران و درگیریام در جریانات سیاسی آن زمان، برای من این بود که یک حرکت بینظیر ملی و کاملا اصیل در مبارزات ضد استعماری بر اثر خامی و ضعف تشخیص رهبران نهضت به شکست منتهی شد. پس ما باید برای آینده مملکت به دنبال تربیت کسانی باشیم که بتوانند با خویشتنداری و تحمل و دوراندیشی با قدرتمندان امروزی مقابله کنند.»
او این پیشنهاد را با دکتر غلامحسین صدیقی در میان گذاشت: «دکتر صدیقی از روز اول که آمد در حضور دو مرد بزرگوار و بیهمتای دیگر شادروان دکتر علی اکبر سیاسی و استاد یحیی مهدوی بنای تأسیس مؤسسه تحقیقات اجتماعی را گذاشتیم و قرار شد ایشان عنوان رئیس و من عنوان مدیر مؤسسه را داشته باشم.» این موسسه که در ابتدا زیرمجموعه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود، به مدت دوازده سال تحت مدیریت احسان نراقی به فعالیت پرداخت و پس از آن نیز به حیات خود به عنوان موسسهای علمی ادامه داد. جز بنیانگذاران این موسسه افراد بسیاری در طول فعالیت آن به عنوان پژوهشگر و محقق همکاری کردند که از جمله میتوان از دکتر فیروز توفیق، دکتر باقر پرهام، دکتر احمد اشرف، دکتر حسن حبیبی، دکتر پرویز ورجاوند، دکتر ابوالحسن بنیصدر، دکتر اسماعیل عجمی، دکتر مجید حقشنو، دکتر کاظم ودیعی، دکتر مهدی امانی، دکتر زنجانیزاده، دکتر حبیبالله پیمان، مهندس مهاجران و... نام برد.
موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در دورانی بنیان گذاشته شد که کمتر کسی به تحقیقات علمی در زمینه معضلات اجتماعی کشور وقعی مینهاد، هرچند بعضا دستگاههایی پیدا میشدند که برای انجام تحقیق و پژوهشهای علمی بودجههایی هم در نظر میگرفتند اما وقتی این گزارشها حاضر میشد نه تنها آنها را به کار نمیبستند بلکه گاه از تسویه حساب با موسسه هم سر باز میزدند. احسان نراقی درباره این شرایط میگوید: «دستگاههای مسئول کار دقیق علمی را زیاد نمیطلبیدند. آنها میخواستند چنین جلوه دهند که همه چیزشان درست است و نقصی در کارشان وجود ندارد. در نتیجه تحقیق دقیق جدی را که ممکن بود نتایج آن با نظریاتشان متفاوت باشد نمیپسندیدند، چون وقتی محققین مؤسسه میخواستند بدون تعصب و به دور از سیاست شخصی یک وزیر یا یک مقام، یا حتی یک خط مشی دولتی، تحقیقی را به پایان برسانند، آن وقت با آن سیاستها برخورد پیدا میکردند و در نتیجه آنها خوششان نمیآمد.»
هرچند از سال ۱۳۳۴، با ارائه طرحهای ۷ ساله توسعه کشور و انتصاب دکتر ابوالحسن ابتهاج به ریاست سازمان برنامه به نظر میرسید این شرایط تغییر میکند اما نتیجه چیزی بهتر از سالهای گذشته را نوید نمیداد: «از آنجا که نه دستگاههای اجرایی تحمل چنین انضباطی را داشتند و نه برنامهریزان به مسائل و نیازهای واقعی توجه کامل داشتند و همچنین به علت اینکه چنین انضباطی با روحیات و طبیعت شاه هم تطبیق نمیکرد و او مایل بود همه امور عمرانی به خصوص طرحهای بزرگ نظیر کشت و صنعت، شرکتهای سهامی زراعی، توسعه نیروی برق، ایجاد نیروگاههای اتمی، ذوبآهن، پتروشیمی و غیره زیر نظر شخصیاش باشد، دیگر از سازمان برنامه فقط اسمی باقی مانده بود.»
تحقیق و پژوهشهایی که لاک و مهر شد
احسان نراقی و دوستانش اما در همین شرایط هم ناامید نشده و به فعالیتهای خود ادامه میدادند. با این حال گاهی وقایعی پیش میآمد که هر روز بیشتر و بیشتر فقدان ارادهای برای حل مشکلات در کشور را به رخ آنها میکشید: «حدود سال ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ ما یک بررسی مفصلی برای شرکت نفت کردیم... خلاصهاش این بود که در یک گوشهای از مملکت که استخراج و تصفیه صورت میگیرد، کار و فعالیت شدید وجود دارد، درآمدش به کجا میرود؟ همۀ پولش میرود به خارج و یا قسمتی از آن برمیگردد به خود مناطق نفتخیز؟ یا این درآمد میرود به تهران؟... برای تحقیق کامل در این مساله گروهی از پژوهشگران خودمان را روانۀ خوزستان کردیم؛ منجمله آقای ابوالحسن بنیصدر را که آنها شش ماهی مطالعه و گزارشی تهیه کردند. طرف ما از نظر قرارداد با شرکت نفت، آقای مستوفی بود که از مدیران مسئول این امور بود. وقتی که صد نسخه پلیکپی شد، گزارش سیصد صفحهای را به او دادیم، او هم حقالزحمهای را که نسبت به کار انجام شده البته خیلی هم زیاد نبود، به پژوهشگران ما پرداخت کرد. اما بعد گزارش را گذاشت در قفسهای در اتاقش و درش را قفل و لاک و مهر کرد و گفت این صد نسخه از گزارش شما میماند در اینجا و زحمات شما هم کاملا حفظ میشود! ولی کسی هم دیگر به آن دسترسی نخواهد داشت؛ برای اینکه ما آنجا گفته بودیم که چگونه از درآمد نفت یک عده ثروتمند در تهران، ثروتمندتر میشوند، نه در خوزستان؛ و استفادهاش بیشتر عاید مقاطعهکاران بزرگ تهران میگردد...»
موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی تنها نهاد فعال پژوهشی در حوزه جامعهشناسی آن سالها بود که علیرغم تمامی ناملایمات و بیمهریها در راستای رسالتی که برای خود قائل بود فعالیتهای فراوانی را سامان داد. کارشناسان این مرکز تحقیقات بیشماری در حوزههای جامعهشناختی به انجام رساندند که همچنان از کارهای ارزنده و بیمانند تاریخ جامعهشناسی ایران به شمار میآیند، از آن جمله تحقیقی درباره دلایل و زمینههای فرار مغزها که با حمایت سازمان ملل متحد به انجام رسید و نام احسان نراقی را بیش از پیش در محافل علمی و آموزشی دنیا بر سر زبانها انداخت: «تحقیقی که در سال ۱۹۶۵ دربارۀ فرار مغزها از کشورهای جهان سوم به کشورهای غربی برای سازمان ملل انجام دادم، بازتاب گستردهای در کشورهای جهان به ویژه جهان سوم داشت. در سال ۱۳۴۹ به علت فشارهای ساواک، دعوت یونسکو را برای امور جوانان بهانه قرار دادم و کشور را به مدت شش سال ترک کردم.»
مشاورههایی برای نشنیدن و حبسهایی برای تبرئه
احسان نراقی که همواره بر اصلاح قدرت و نقش ویژه پژوهشهای اجتماعی در اتخاذ تصمیمات و برنامهریزیهای درست برای اداره جامعه تاکید داشت، پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۵۵ به واسطه نسبت خانوادگی مادرش با فرح پهلوی به دربار شاه راه یافت و در ماههای آخر حکومت پهلوی، تنها مشاوری بود که تلاش میکرد شرایط واقعی جامعه را برای آخرین شاه ایران تشریح کند؛ تلاشی نافرجام که خود درباره آن میگوید: «۶ ماه آخر بیشتر سعی میکردم تحلیل درستی از شرایط به او بدهم. اگرچه فایدهای نداشت. او نمیپذیرفت. خودش را همه چیز میدانست. حرف هیچ کس را قبول نمیکرد... در حقیقت مشتی متملق دور شاه بودند و عدهای هم حقیقت را به او نمیگفتند که دلیل مخالفت روحانیون چیست.»
پس از وقوع انقلاب، احسان نراقی نه تنها به دلیل رفتوآمد به دربار پهلوی به همراه ۱۹ تن دیگر از اساتید، از دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران اخراج شد، که طعم زندان را هم چشید و در مجموع سه بار بازداشت شد. بار اول در اوایل سال ۱۳۵۸ و به اتهام «ارتباط با رژیم طاغوت» به زندان افتاد اما با وساطت شهید مطهری آزاد شد. او دومین بار هنگامی که تمام امور مربوط به خروج از کشور را به اتمام رسانده بود، هنگام سوار شدن به هواپیما بازداشت و پس از تحمل چهار ماه و ده روز حبس از زندان آزاد شد. نراقی مهمترین دلایل آزادی خود را شنودهای ساواک و ضبط مکالمات و جلساتش با شاه میداند، اسنادی که قضات را مجاب کرد نراقی علیرغم داشتن مراودات زیاد با دربار پهلوی همواره استقلال فکری خود را حفظ کرده و هیچگاه به فرمان مطلق رژیم عمل نکرده است. دادگاه علاوه بر حکم آزادی احسان نراقی، مجدداً رابطه او را با دانشگاه برقرار کرد و همچنین دستور پرداخت پنج سال حقوق گذشته او را که توسط کمیتههای انقلاب مسدود شده بود، صادر کرد.
تیرماه ۱۳۶۰، چند روز بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی بود که نراقی برای سومین بار بازداشت شد. اتهام او همکاری با دفتر بنیصدر بود اما او این بار هم پس از حدود ۱۵ ماه حبس از تمامی اتهامات تبرئه شد. او سپس ایران را ترک کرد و در دهه نود میلادی به عنوان مشاور فدریکو مایور، مدیرکل وقت یونسکو برگزیده شد؛ عنوانی که به مدت ۱۶ سال در اختیار داشت.
احسان نراقی به شهادت دوست و دشمن، انسانی خیرخواه، شهروندی وطندوست، جامعهشناسی مبرز و توانا، نویسنده و مترجمی چیرهدست و مشاوری دلسوز بود که در طول دوران حیات آثار قلمی بسیاری از خود برجای گذاشت که هنوز هم گفتنیهای بسیاری برای مخاطبانش دارد. اندیشمندی دوراندیش که در طول حیات ۸۶ ساله خود، در مقاطع مهمی از تاریخ معاصر ایران، توصیهها و گفتنیهای بسیاری داشت اما گوشی شنوا برای شنیدن دلسوزیهایش نیافت.
منابع:
۱. گفتوگوی جلال ستاری با احسان نراقی، مجله کلک، شمارههای ۷۱ و ۷۲، بهمن و اسفند ۱۳۷۴
۲. از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمهٔ سعید آذری، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۲
۳. ساختار ارتش و ساواک و ناکارآمدی رژیم پهلوی از زبان دکتر احسان نراقی، مرتضی رسولی، مجله تاریخ معاصر ایران، شماره۲۴، زمستان ۸۱
۴. ۲۰ عضو هیات علمی دانشگاه تهران برکنار شدند، روزنامه آیندگان، ۲۹ اسفند ۱۳۵۷
۵. خاطرات احسان نراقی از ملاقاتهایش با شاه، محمدرضا اسدزاده، خبرآنلاین، بهمن ۱۳۸۹
نظر شما :