حزب قاعدین زمان
عمادالدین باقی
«حزب قاعدین زمان» اولین کتاب باقی بود و او پس از آن دهها کتاب دیگر نوشت اما هنوز افرادی هستند که باقی را به عنوان مولف و محقق درباره انجمن حجتیه میشناسند. باقی خود در دوره جوانی چند مدتی را در انجمن گذرانده بود و به همین علت از سازمان و عقاید آن اطلاع دقیقی داشت. در عین حال انسجام کتاب سبب شده بود با وجود برخی آثار رسمی درباره انجمن حجتیه کتاب باقی در مجموع محققانهتر باشد.
با گذر زمان و تحولات سیاسی- اجتماعی عمادالدین باقی نیز از یک انقلابی جوان به اصلاحطلبی در امتداد مسیر تحولات نسل خود تبدیل شد. نسلی که تحت تأثیر امام خمینی و دکتر علی شریعتی و استاد مرتضی مطهری بود و اصولاً باقی به علت اختلافهای انجمن حجتیه با مرحوم مطهری و امام خمینی از آن جدا شده بود. چند سال بعد در سال ۱۳۷۶ شیخ محمود حلبی درگذشت و بنا به عرف و نگاه عمومی همکاران باقی در روزنامه جامعه، سردبیر روزنامه از او خواست مقالهای دربارهٔ مرحوم حلبی بنویسد. این مقاله «نیمقرن حیات رازآلود مذهبی» نام داشت و ۴۰ روز پس از درگذشت حلبی به چاپ رسید و نگاه منصفانهتری به کارنامه انجمن و نظری انتقادی درباره اثر خودش داشت و البته از سوی عدهای مورد حمله و اعتراض قرار گرفت که چرا درباره کتاب خود تجدیدنظر کرده است. نگارش مقاله انتقادی نویسنده درباره اثر خودش سبب شد باقی علاوه بر توضیح انتقادی دیگر درباره اولین اثر خود به بازنویسی سراسری کتابی دست زند که در جوانی برای او شهرت و اعتبار آورده بود و او اینک با حفظ فاصلهٔ فکری و سیاسی خود با انجمن قصد داشت به دور از ادبیات انقلابی به این تجربه فعالیت اجتماعی و مذهبی نگاه کند. محصول کار بازنویسی کتاب است که بخشی از آن برای اولین بار در ماهنامه «مهرنامه» چاپ شده است.
از اعلام تعطیلی انجمن حجتیه (اول مردادماه ۱۳۶۲) تا امروز سه دهه گذشته است. سی سال نیز از چاپ کتاب حزب قاعدین گذشته است. آنچه در پی میآید بخشی از ویرایش دوم کتاب «حزب قاعدین زمان» است. با وجود این باقی تأکید داشت که آنچه در چاپ اول کتابش آمده بود بدون القاب و عناوین منفی که نثار انجمن کرده بود هنوز از نظر اطلاعات و یافتههای خبری و پژوهشی قابل دفاع است هرچند که به لحن ویرایش اول کتاب و بعضی از دیدگاههای آن انتقادات جدی دارد.
بازنگری باقی در ادبیات کتابش صورت گرفته و نه الزاماً تمام محتوای آن. در واقع باقی نه میتواند و نه میخواهد اولین کتاب عمرش را کتمان کند چرا که به قول بسیاری از نویسندگان و پژوهشگران بخش عمدهای از تصویری که در روزگار ما از انجمن حجتیه وجود دارد بر اساس این کتاب شکل گرفته است.
انتشار بخشی از ویرایش دوم این کتاب در شرایطی صورت میگیرد که هنوز از انجمن حجتیه راززدایی نشده است و هنوز افسانهها و فرضیههایی دربارهٔ آن وجود دارد و حامیان انجمن هم تلاش زیادی برای ابهامزدایی از آن انجام نمیدهند.
***
سازوارههای عقیدتی انجمن
فصل ۱: انجمن حجتیه و حکومت اسلامی
از نظر برخی از علمای شیعه، برقراری و تشکیل حکومت اسلامی از واجبات و هر حکومت غیراسلامی در دوران غیبت حرام، غاصب و مصداق طاغوت است زیرا اسلام یک دین اجتماعی است و اجرای بسیاری از احکام پروردگار، موکول به اجرای حدود و تعزیرات، رجم و دیات و اخذ مالیات چون جزیه و خراج و خمس و زکات و نیز اقامه نماز جمعه و… است. بسیاری از علما در طول تاریخ شیعه، حق تشکیل حکومت را از آن امام معصوم دانستهاند و چون اعتقاد داشتند امام دوازدهم شیعیان، زنده اما در غیبت است، تشکیل هر حکومتی را در دوران غیبت به معنای غصب حکومت امام عادل و معصوم دانسته و با آن مخالف بودهاند. برخی از فقهای متأخر که نخستین آنها ملاعلی کنی از علمای دوره قاجار بود و پس از آن آیتالله خمینی معتقد بودند فقها وارثان پیامبر و امامان و مأذون از آنها برای تشکیل حکومت هستند و نمیتوان اجرای قوانین اسلامی را معطل گذاشت تا امام زمان خود ظهور کند. معطل گذاشتن اجرای قوانین اسلامی ناقض هدف و فلسفه ارسال رسل و انزال کتب است. اما انجمن حجتیه بر این عقیده است که باید «منتظر بود» تا «حضرت خودشان تشریف بیاورند و امور را اصلاح کنند و تشکیل حکومت حقه اسلامی بدهند» و اقدام به تشکیل هر حکومت اسلامی در دوران غیبت را به معنای اتمام رسالت قائل شدن برای امام زمان و برافراشتن پرچم ضلالت و دجالی میپندارد و معتقد است تشکیل هر حکومتی در غیاب حضرت قائم، به شکست میانجامد. انجمن حجتیه نه تنها به برپایی حکومت اسلامی اعتنایی نداشته که با آن مخالفت نیز نموده است. اگر چه انجمن همواره متهم شده است که با پیروزی انقلاب اسلامی به یمن مبارزات دیگران، نیروهای خویش را در راه اشغال پستهای کلیدی حکومت گسیل داشت. شایسته یادآوری است که تفکر پیشگفته درباره تشکیل حکومت، منحصر به انجمن نبوده و طرز تفکری شایع میان مسلمانان سنتگرا و بسیاری از علمای شیعه بود.
دیدگاه انجمن البته در تقابل با دیدگاهی است که آیتالله خمینی بیانکننده آن بود و میگفت: «ما معتقدیم پیامبر باید خلیفه تعیین کند... آیا برای بیان احکام؟ بیان احکام که خلیفه نمیخواهد... اسلام قوانین جعل کرده، قوه مجریه هم میخواهد.»، «اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و برقراری دستگاه اجراء و اداره جزیی از ولایت است»، «رسول اکرم هم تشکیل حکومت داد.»، «قانونگذاری به تنهایی فایده ندارد و سعادت بشر را تأمین نمیکند. پس از تشریع قانون بایستی قوه مجریهای به وجود آید و ثمره قوانین را عائد مردم سازد»، «احکام اسلام تا ابد باقی و لازمالاجر است و تنها برای زمان رسول اکرم نیامده تا پس از آن متروک شود.»، «هر که اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامی ضرورت ندارد، منکر ضرورت اجرای احکام اسلام شده است و جامعیت احکام و جاودانگی دین مبین اسلام را انکار کرده است»، «مثلاً خمس یکی از درآمدهای هنگفتی است که به بیتالمال میریزد… و برای حوائج مردم و انجام خدمات عمومی اعم از بهداشتی، فرهنگی، دفاعی و عمرانی قرار داده شده است… آیا این بودجه فراوان را به دریا بریزیم؟ یا زیر خاک کنیم تا حضرت بیاید.»، «هر نظام سیاسی غیراسلامی، نظامی شرکآمیز است چون حاکمش طاغوت است و ما موظفیم آثار شرک را از جامعه مسلمانان و از حیات آنان دور کنیم و از بین ببریم.»(۱) بیانات آیتالله خمینی هنگامی ایراد گردیده است که «فکر اسلام کاری به اجتماع و اداره جامعه و مسائل حکومتی ندارد و فقط عبادت است و مسائل شخصی» در بین مسلمانان و گروهی از روحانیون رسوخ کرده بود. وی در باب حکومت اظهار داشت: «لازم است که فقهاء اجتماعاً یا انفراداً برای اجرای حدود و ثغور و نظام، حکومت شرعی تشکیل دهند. این امر اگر برای کسی امکان داشته باشد واجب عینی است وگرنه واجب کفایی است.» همین سخن مبنایی شد برای اقدامات فردی و جمعی برخی از علاقهمندان وی در نقاط مختلف به برخورد با کسانی که گناهکار و مجرم میشناختند. آیتالله خمینی همچنین میگوید «حضرت امیرالمؤمنین(ع) درباره نفس حکومت و فرماندهی به ابنعباس فرمود: فرماندهی بر شما نزد من از این (کفش مندرس و پاره شده) هم کمارزشتر است مگر اینکه به وسیله فرماندهی و حکومت بر شما بتوانم حق را برقرار سازم و باطل را از میان بردارم.»(۲)
بنابراین، از دیدگاه آیتالله خمینی و هماندیشان وی لازمه زمامداری، عصمت نبوده و شرط عدالت، کافی بود زیرا عصمت نمیتواند لازمه یک امر بیارزش مانند حکومت گردد و طبق سخن امام علی در نهجالبلاغه که میگوید: «کونو لظالم خصما و للمظلوم عونا»(۳) امر حکومت وظیفهای است برای گرفتن حق مظلوم از ظالم و این وظیفه بر عهده تمام فقهاست. ولی طبیعی است از نظر کسانی که استرداد حق مظلوم را به «ظهور آقا» واگذار میکردند، وظیفه تشکیل حکومت به خودی خود منتفی شده و حکومت به مثابه وسیلهای برای استرداد حق و حقوق، بیمورد شناخته میشود. در حالی که مدافعان نظریه حکومت اسلامی مسأله تشکیل حکومت را از ضروریات دین دانسته و چنان دیدگاههایی را انحرافی میپنداشتند که حاصل اعتقادات و برداشتهای خاص آنان درباره امام زمان بود. آیتالله خمینی این سخن امام علی(ع) را یادآور میشود که: «آنچه مرا وادار کرد که فرماندهی و حکومت بر مردم را بپذیرم این بود که خداوند از علما تعهد گرفته است که بر پرخوری و بهرهمندی ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت ننمایند.»(۴) انجمن گرچه پس از انقلاب اسلامی اظهار میداشت که حکومت اسلامی را پذیرفته است، ولی به استناد مواضع منتشر شدهای که در پی میآید به نظر میرسد آن را به عنوان یک سیستم شرعی نمیشناخت زیرا از دیدگاه آنها تنها سیستم شرعی، نظام برساخته امام زمان است.
انجمن حجتیه، ولایت فقیه و مرجعیت
با ظهور انقلاب و برپایی جمهوری اسلامی در ایران، اصل ولایت فقیه به عنوان یکی از ارکان نظام جدید به تصویب مجلس خبرگان قانون اساسی رسید. و انجمن نیز اظهار داشت که ولایت فقیه را پذیرفته است و حتی میگوید که اساساً انجمن حجتیه پیشنهاددهنده این اصل گنجانده شده در قانون اساسی بوده است.
از مجموع آثار مکتوب و شفاهی انجمن استنباط میشود که در مقابل ولایت فقیه منظور شده در قانون اساسی، این گروه قائل به ولایت عامه مراجع بود. به عبارتی با تعمیم ولایت، بر این عقیده بود که همه مجتهدین، ولایت دارند و در بین آنها یک نفر به عنوان فقیه اعلم شناخته میشود (تا اینجا با دیدگاه مدافعان ولایت فقیه تعارض چندانی نداشت) ولی آن فقیه اعلم در ضمن اینکه، همه ولایت دارند در بین علمای دیگر افقه و اعلم است نه اینکه جایگاه او در رأس همه قوای حکومتی بوده و از بالا اعمال ولایت کند و اطاعت او نیز بر عام و خاص واجب باشد و در قانون اساسی نیز با همین شکل و محتوا به گونه یک اصل منظور شود. این نظریه با ولایت فقیه مورد نظر آیتالله خمینی و یارانش و با آنچه در قانون اساسی مندرج بود مغایرت داشت زیرا ولایت فقیه منطبق بر نگرش آنان و نیز قانون اساسی، غیر از ولایت عامه مراجع بود. ولایت فقیه از دیدگاه انجمن، همان «مرجعیت» البته در حد صدور احکام عبادی و عملی موجود در رسالهها بود و معتقد بود وظیفه مراجع در قبال حکومتها نظارت است نه ولایت، یعنی همه مراجع که در بین آنها یک نفر اعلم شناخته شده است ناظر باشند و هر جا خطا و اعوجاجی مشاهده کردند، جلوی آن را بگیرند و به قول آیتالله خوئی «مذکر» باشند.
انجمن با جدا کردن رهبریت از مرجعیت که ناشی از جدا دانستن دین از سیاست بود، هم تقلید خویش از مراجع خاص و هم عملکرد خود را توجیه میکرد و هم اتخاذ این نتیجه را ممکن میکرد که رهبر جامعه که یک پیشوای سیاسی، اجتماعی است میتواند شاه یا هر کس دیگری مانند یک آیتالله و مرجع تقلید باشد ولی باز هم رهبر به شمار میآید نه مرجع دینی. به عبارت دیگر انجمن حجتیه دلیل شرعی برای حکومت سیاسی روحانیت و مرجعیت نیافته بود.
سیدعبدالکریم هاشمینژاد میگوید: متأسفانه حداقل تعدادی از آنها مطرح کردند در بعضی از دبیرستانها، عدهای از معلمینشان که مقام رهبری از مقام مرجعیت جداست! یعنی چه؟ یعنی دین از سیاست جداست. مرجع برای وضو و غسل و… است نه برای حکومت، نه برای مبارزه با ستم، نه برای امر به معروف در آن حد، نه برای جهاد، نه برای دفاع، عجب! من سوال میکنم حکومت جزء اسلام است یا خارج از اسلام است؟ مرجعی که درباره نظام سیاسی اسلام نظر نداشته باشد این در همه اسلام نظر دارد یا در بخشی از اسلام نظر دارد؟ و ما باید منتظر بمانیم امام زمان(عج) بیاید؟ خیلی مسأله خطرناک است، چیست که دارید طرح میکنید که مرجعیت از رهبری جداست؟ ببینید شما به ما کار داشتید یا ما به شما؟ شیطنت نکنید و الا جلوتر میآییم، ما دیگر اجازه نمیدهیم که جامعه ما به آن شرایط برگردد… بگویید ما عافیتطلبیم.»(۵)
ولایت فقیه از نظرگاه انجمن با آنچه آیتالله خمینی تبیین کرده بود تفاوت اساسی داشت و به این معنا از نظر انجمن اگر آیتالله خمینی ولی فقیه است، کسانی که این گروه به عنوان مرجع برای خود اختیار کردهاند نیز میتوانند دارای همین لقب و منصب باشند. اندیشه حقیقی انجمن مشابه اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه (مصوب ۱۲۷۶) بود که طبق آن عدهای از فقها (۵ نفر از مجتهدین) مانند نقش شورای نگهبان در دوره جمهوری اسلامی، میتوانستند در مجلس شورا بر جریان امور نظارت داشته باشند تا رژیم از شرع تخطی نکند، چه رژیم سلطنتی مشروطه باشد، چه غیر از آن. انجمن به رغم پذیرش ولایت فقیه در برابر پرسشهای فراوانی که وجود داشت، مبادرت به انتشار مشروح نقطه نظرات خویش در این زمینه و بسیاری از مسائل دیگر نکرد تا اینکه احمد جنتی امام جمعه موقت قم در خطبههای نماز جمعه این شهر، در این رابطه از آنان پرسید: «شما قبل از انقلاب، ولایت فقیه را قبول نداشتید و خارج از انقلاب یا مخالف انقلاب بودید یا بیتفاوت نسبت به انقلاب، آیا شما خط عوض کردهاید یا نه؟»(۶)
انجمن در پاسخ به پرسش احمد جنتی اقدام به صدور اعلامیهای به قصد خنثیسازی جو حاصل از سخنان امام جمعه موقت قم کرد. در این جوابیه آمده بود: «انجمن به صراحت اعلام میکند که همواره به موضوع ولایت فقیه در ایام غیبت حضرت بقیهالله الاعظم ارواحنا فداه به عنوان رکنی از ارکان تشیع معتقد بوده و هست و کسی را که ولایت فقیه تشیع را انکار نماید شیعه اثنیعشری نمیداند. انجمن در گفتارها و نوشتههای درسی و عمومی خود به کرات به مناسبت اثبات خاتمیت اسلام و تطابق تعالیم مقدسه آن با همه ازمنه و امکنه و نیز در بحث رهبری شیعه در دوران غیبت، موضوع ولایت فقیه را مورد اعتقاد و استناد قرار داده که به عنوان نمونه در بهار سال ۵۷ کتابی به نام «به سوی نور» در ضرورت رهبری فقها و تبعیت از ایشان در تیراژ پنجاه هزار منتشر نمود.» جالبتر اینکه به هنگام نظرخواهی در مورد پیشنویس قانون اساسی، انجمن متن کاملی تهیه و به شخصیتهای روحانی و اعضای مجلس خبرگان پیشنهاد نمود. در ماده سوم این متن، انجمن حجتیه مهدویه اعتقاد خود را چنین نگاشته است: «ولایت الهیه فقیه به نیابت امام عصر علیهالسلام مبنای حکومت است، که به تصدیق بعضی متصدیان بررسی پیشنهادها، نظر انجمن در میان انبوه نظراتی که اغلب، فاقد این مبنا بوده امتیاز یافته است. به هر حال انجمن همانگونه که در متمم اساسنامهاش آمده، اعتقاد خود را به اصل ولایت فقیه و تبعیت از مقام والای ولی فقیه، رهبر عالیقدر انقلاب حضرت آیتالله العظمی امام خمینی مدظلهالعالی اعلام میدارد.»(۷)
محتوای کتابچه به سوی نور، دقیقاً همان نظریه تفکیک رهبری از مرجعیت را اثبات میکند چه اینکه در این کتابچه ابتدا پیرامون لزوم رهبری و وجود حجت خدا بر زمین سخن میگوید سپس مینویسد: رهبران همان اولیالامر هستند که به عقیده شیعه، عادل و عالم و جانشین پیامبرند و اینها جز ائمه دوازدهگانه پس از پیامبر نمیباشند زیرا فرمانروایان به طور اعم هرگز دارای چنین صفاتی نبودهاند. لذا این مقام تنها در ائمه اثنیعشر منحصر میشود و انتخاب این رهبران منحصراً در اختیار خدا و پیامبر است و اطاعت ایشان همپای اطاعت خدا و رسول و پذیرش ولایت و زعامت ایشان در ردیف اطاعت و ولایت خدا و پیامبر قلمداد شده.(۸) تا اینجا مورد اتفاق مفسرین و علمای شیعه است. سپس به بحث پیرامون رهبری در عصر غیبت امام زمان پرداخته و در آنجا قائل به «تفویض اختیار» به نیابت از امام زمان میگردد و میگوید: «تفویض اختیار آن است که رهبر معصوم (امام زمان) بخشی از اختیارات خویش را واگذار میکند و اداره قسمتی از گستره فعالیت خویش را به دیگران میسپارد… تا در آیین و قوانین و دستورات آن و وظایف یکایک مردم، چه عبادات و چه اجتماعیات، بررسی و اجتهاد کامل کنند… همچنان که نواب اربعه امام زمان(س) راه واقعی را به مردم نشان داده، ایشان را به وظیفه شرعیشان آشنا نموده و به مسائل اجتماعی آگاه مینمودند… و در این هنگام (غیبت کبری) امام(ع) رهبری مردم را به فقهای خودنگهدار و با ایمان سپرده، زمام امور شیعه را در غیبت خویش به دست با کفایت ایشان دادند…»(۹) کتابچه به سوی نور سپس از امام صادق نقل میکند: «پس هر کس از فقها و علماء که بر نفس خویش مسلط باشد، حافظ دین خویش باشد، مخالف هواهای نفسانی و مطیع امر مولای خود باشد، بر عوام است که از او تقلید کنند و این قانون شامل بعضی از فقهای شیعه میشود نه تمام آنها.»(۱۰) بر مبنای کتاب به سوی نور و دیگر نوشتههای انجمن، هر جا که انجمن از «نائبالامام» سخن میگوید، منظور این است که تمام فقها و مراجع، نائبالامام هستند و آنچه از کتابچه مزبور استنباط میشود، بحث مرجعیت است و پس از آن اعلمیت. در تمام جزوه کوچکترین اشارهای به مسأله حکومت و حاکمیت و ولایت فقیه در رابطه با حکومت و وظایف و حدود اختیارات او نمیشود. طبق روایت امام صادق، بعضی از فقهای شیعه مشمول تقلید عوام میشوند. این حدیث پایه و اساس ولایت فقیهی است که آیتالله خمینی تشریح کرده است ولی انجمن در استفاده از حدیث به همان حد مرجعیت بسنده میکند و جلوتر نمیآید و به اصل مسأله مورد بحث که محدوده اختیارات ولی، به عنوان حاکم و امام (نه صرفاً ناظر و مرجع تقلید) است نمیپردازد.
این کتابچه که در پاسخ به جنتی به آن استناد شده است میگوید: به نیابت امام زمان(ع) به عدهای از فقها بخشی از اختیارات تفویض شده است که این اختیارات در حیطه آشنا ساختن با وظایف شرعی و اجتهاد در احکام حلال و حرام(۱۱) است. هر چند دامنه احکام حلال و حرام را در این کتاب روشن نساخته اما اگر در تفسیری موسع، مقصود آنان عبادات و اجتماعیات باشد و اگر اجتماعیات شامل مسائل حدود و جزا نیز بشود، بنابراین باز هم بخشی از مسائل اجتماعیات منظور است زیرا وقتی که انجمن قائل به تشکیل حکومت اسلامی نباشد، خودبهخود اجرای بخشی از احکام اجتماعی اسلام متوقف میماند و بستری برای اجراء ندارند. با توجه به عقاید دیندارانه انجمن به نظر میرسد آنان به حکومت مؤمنان باور داشتند نه به حکومت دینی.
مسأله مورد بحث عبارت است از مسأله امامت و اختیارات او به مثابه حاکم و والی در مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی و عبادات که در موقع اضطرار میدان بسیار وسیع و گستردهتری هم مییابد، نه بخشی از اختیارات امام معصوم. آیتالله خمینی میگوید: «ولایت فقیه همان اختیارات رسول اکرم را دارد.»(۱۲) از دیدگاه وی، فقیهی که دارای چند صفت منقول از امام صادق باشد قادر و صالح است که دارای چنان اختیارات گستردهای باشد به ویژه فقیهی که آگاهتر در فقه و آگاه به مسائل روز و حوادث زمان باشد.
آیتالله بهشتی نیز دیدگاه مشابهی داشته و میگوید: «حتی مینشینیم مسائل زمامداری و حکومت را میخواهیم با فرمولهای مربوط به مرجعیت معمولی حل کنیم و این محال است. محال، چون فرمولهای مرجعیت، کافی نیست اما بهتر از هیچ است. بهتر از هیچ، غیر از کافی است. بروید سراغ آن کس که چیز است، امامتی با شرایط امامت برای امتی.»(۱۳)
نظریه ولایت مراجع
انجمن در «اصلاحیه پیشنهادی قانون اساسی» که بعداً از آن به عنوان «متن کامل پیشنهادی» نام بردند، ولایت فقیه را در چند کلمه پیشنهاد میکند و بعدها جهت اثبات پذیرش ولایت فقیه توسط انجمن به آن استناد مینماید. اما برداشت دقیقتر این گروه از ولایت فقیه پیشنهادی چه بود؟ بحث بر سر این نبود که چه کسی به ولایت فقیه معتقد هست یا نیست. سخن پیرامون این بود که مفهوم و گستره ولایت فقیه چیست؟ در چشمانداز انجمن، مفهوم ولایت فقیه همان ولایت مراجع است که لفظ آن عوض شده و ولایت مراجع نیز همان تذکر دادن به لغزشهای احتمالی و اجتهاد در عبادیات و مسائل عملی فردی است.
انجمن، چنان که از اصلاحیه قانون اساسی پیشنهادی بر میآید، ولایت فقیه را به مفهوم و معنای محدودی باور داشت زیرا کلمه ولایت فقیه صرفاً در همان جمله «ولایت فقیه به نیابت امام عصر مبنای حکومت است»، به چشم میخورد و در تمام اصلاحیه، همه اختیارات فقیه را سلب کرده و فرماندهی کل قوا را به رئیسجمهور تفویض و اعمال فرماندهی را نیز از طریق وزارت دفاع در شورای فرماندهی، پیشنهاد میکند. در این صورت ولی امر نقشی نداشته و اذن دفاع و جنگ و جهاد و صلح و بسیاری از احکام شرعیه مربوط به نظام و ارتش، از کف اختیار ولی فقیه خارج میشود.
همچنین تعیین و انتصاب مجتهدین عضو شورای نگهبان را به عهده مراجع تقلید گذارده و به آنان حق عزل و نصب افراد منتخب خودشان را میدهد و مینویسد: «پنج نفر مجتهد در مسائل شرعی که آگاه به مقتضیات زمان بوده و به معرفی مراجع تقلید طراز اول و به نیابت از آن تعیین میشوند» و در اصل دیگری پیشنهاد میدهد: «هر یک از مراجع، تعیینکننده اعضای شورا بر اساس ردیفهای سهگانه فوق، مجازند که افراد منتخب خود را در این شورا در طول مدت عضویت عزل نمایند، مشروط به اینکه همراه با اطلاع این مطلب به شورا، فرد یا اشخاص جانشین را معرفی نمایند.»
اساساً از دیدگاه مدافعان ولایت فقیه، قسمتی از فلسفه ولایت فقیه، ایجاد تمرکز و وحدت در رهبری بوده است و تنها فتاوای ولی فقیه (که مطابق قانون اساسی سال ۱۳۵۸ هنگامی که توسط خبرگان و فقهاء برگزیده شود مرجع اعلم نیز هست) میتواند در مجاری مختلف حکومتی از جمله شورای نگهبان، وزارت جنگ، دفاع، اقتصاد و غیره جاری شود و لازمالاطاعه گردد. در حالی که انجمن در کنار پیشنهاد ولایت فقیه که مفهوم و محتوای آن را در اصول بعدی اصلاحیه پیشنهادی مشخص میکند، همه مراجع طراز اول را در امور حکومتی حتی بیشتر از خود ولی فقیه دخالت میدهد و از نظر مخالفان انجمن با محدود ساختن ولایت تامه ولی فقیه بر ارکان حکومتی و اقشار اجتماعی و ولایت بخشیدن به همه مراجع، رهبری را تجزیه میکند. مخالفان انجمن با التفات به سابقه ناسازگاری آنان و انقلابیون در سالهای پیش از انقلاب، اعتقاد داشتند چنین طرحی هدفدار بوده و پشت آن اغراض سیاسی نهفته است. تلقی انقلابیون این بود که انجمن با این پیشنهادات در پی آن است که ضمن اینکه خط و سررشته و کنترل حکومت و انقلاب از دست رهبری آن خارج میشود، انجمن به واسطه همفکران خود در شورای مراجع اعمال نفوذ و نظر کند.
برای روشنتر شدن این مبحث فرازهایی از خطبههای آیتالله شیخ محمود حلبی، رهبر انجمن سودمند است. وی در جهت نفی موضوع مورد بحث، شرط ولایت و رهبری و پیشوایی را «عصمت» میداند نه عدالت و نتیجه میگیرد که فقط معصوم باید حاکم علیالاطلاق باشد و در این صورت واجب است که دنبال سر او راه افتاد و اطاعتش کرد: «… عادل گاهی اشتباه میکند، خون مردم، عرض مردم، ناموس مردم را نمیتوان سپرد به کسی که هوی و هوس دارد، باید به کسی سپرد ناموس مردم را، عرض مردم را، جان مردم را، مال مردم را، به کسی که گناه نکند، به کسی که خطا و اشتباه نکند و خلاصه به کسی که معصوم باشد… چرا؟ چون همانطوری که آخوند... ملا محمد گفته و خوانده:
اصل لشکر بیگمان سرور بود / قوم بیسرور همه بیسر بود
اینچنین دل مرده و پژمردهای / زان بود که ترک سرور کردهای
انشاءلله تعالی به یاری خدا و لطف خدا آن حاکم اسلامی، آن حاکم الهی که معصوم از هر خطا و اشتباه است و معصوم از هر گناه است. حضرت بقیهالله الاعظم امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفدا… چون مصداق دارد حاکم آن وقت، آن وقت خود حاکم هم جلو میافتد.» وی در قسمتی دیگر از سخنان خود میگوید «… آقا شما اول پیشوا پیدا کنید… اول شما یک افسر و یک پیشوا و یک رهبر معصوم پیدا کنید، یک رهبری که بتواند اداره اجتماع کند روی نقطه عصمت نه عدالت، عدالت کافی نیست» و ادامه میدهد: «الان هم میگویی حکومت اسلامی خوب است، شما آن مصداق حاکم اسلامی را نشان بدهید، آن کسی را که معصوم از خطا باشد نشان بدهید، آن کسی را که معصوم از گناه باشد نشان بدهید.»(۱۶)
ماحصل کلام او چنین است که رهبر، ولی و حاکم فقط باید معصوم باشد و با سلب اختیارات او از قبیل اذن جهاد و اذن مال یعنی مسائل اقتصادی و اجتماعی، در طرح پیشنهادی، هویدا میشود که مفهوم مورد نظر انجمن از اینکه «ولایت فقیه مبنای حکومت اسلامی باشد» غیر از آن است که در قرائت رسمی گفته میشد. با التفات به اینکه فاصله زمانی زیادی بین این اصلاحیه و سخنان آقای حلبی وجود ندارد و انجمن از همان یک عبارت در اصلاحیه طرح پیشنهادی قانون اساسی برای ابطال سخنان احمد جنتی درباره اعتقاد نداشتن این گروه به ولایت فقیه استفاده میکند، آنچه که به عنوان ولایت فقیه از آن نام میبردند محدوده بسیار تنگی بود که در آن به قول آقای طیب: «امامت به عنوان فلسفه سیاسی اسلامی و ولایت به عنوان نظام سیاسی اسلامی مطرح نمیشود» و از جنبه نظامی نیز از ولی سلب اختیار شده و امور اقتصادی نیز از عهده او خارج است لذا رسالت او تنها اجتهاد کامل در عبادات و احکام عملی است. در مقابل این دیدگاه، نظر آیتالله خمینی بود که درباره شرایط زمامداری میگوید: «پس از شرایط عامه مثل عقل و تدبیر، دو شرط اساسی وجود دارد: ۱- علم به قانون، ۲- عدالت…۱- حاکم و خلیفه اولاً باید احکام اسلام را بداند یعنی قانوندان باشد… زیرا حکومت اسلامی حکومت قانون است نه خودسری و نه حکومت اشخاص بر مردم، ۲- باید از کمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصی آلوده نباشد… این خاصیت که عبارت از علم به قانون و عدالت باشد، در عده بیشماری از فقهای عصر ما موجود است و اگر با هم اجتماع کنند، میتوانند حکومت عدل عمومی در عالم تشکیل دهند. اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت باشد بپاخاست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم(ص) در امر اداره جامعه داشت دارا میباشد و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند. این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم(ص) بیشتر از حضرت امیر(ع) بود یا اختیارات حکومتی حضرت امیر(ع) بیشتر از فقیه است باطل و غلط است. البته فضائل حضرت رسول اکرم(ص) بیش از همه عالم است و بعد از ایشان فضائل حضرت امیر(ع) از همه بیشتر است لکن زیادی فضائل معنوی اختیارات حکومتی را افزایش نمیدهد… این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه(ع) و رسول اکرم(ص) است زیرا اینجا صحبت از مقام نیست بلکه صحبت از وظیفه است. ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای شرع مقدس… امتیاز نیست بلکه وظیفهای خطیر است. ولایت فقیه از امور اعتباری عقلایی است و واقعیتی جز جعل ندارد مانند جعل (قرار دادن و تعیین) قیم برای صغار… مثل این است که امام(ع) کسی را برای حضانت، حکومت با منصبی از مناصب تعیین کند. در این مورد معقول نیست که رسول اکرم(ص) و امام با فقیه فرق داشته باشد. مثلاً … آیا در اجرای حدود بین رسول اکرم(ص) و امام و فقیه امتیازی است؟ یا چون رتبه فقیه کمتر است باید کمتر بزند؟ حدزانی که صد تازیانه است اگر رسول اکرم جاری کند ۱۵۰ تازیانه و حضرت امیرالمومنین ۱۰۰ تازیانه و فقیه ۵۰ تازیانه میزند؟ … اخذ مالیات، خمس، زکات، جزیه و خراج اراضی، خراجیه است. آیا رسول اکرم اگر زکات بگیرد چقدر میگیرد…؟ حضرت امیرالمومنین(ع) خلیفه شدند چقدر؟ جنابعالی فقیه عصر و نافذالکلمه شدید چطور؟»(۱۷)
۳- شناخت امام و شکست قیام قبل از ظهور امام زمان
انجمن، لزوم شناخت امام و امامت جامعه اسلامی در عصر غیبت را پیش از انقلاب ۱۳۵۷، منحصر به شناخت امام زمان میدانست و احادیث مشهوری که از امامان و پیامبر اسلام نقل شده است را در این مورد منحصر به مطالعه درباره امام زمان و شناسایی محل تولد و سال تولد و غیبت صغری و غیبت کبری و مسأله طول عمر ایشان میدانست.(۱۸) این دیدگاهها از سالهای دور مورد نظر رهبر انجمن بود. آیتالله حلبی در سلسله سخنرانیهایی که پیش از کودتای ۲۸ مرداد و پیش از تأسیس انجمن، یعنی ۳۳ سال پیش از اعلام تعطیلی انجمن (سال۱۳۶۲) در رادیو مشهد داشت، هنگامی که به بحث پیرامون حدیث پیامبر اسلام میرسد، میگوید: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میته الجاهلیه و مات میته کفر و نفاق»، اظهار میدارد که «منظور از این حدیث، ائمه معصوم اثنیعشر هستند. حدیث، ضمن وجوب شناخت امام، میرساند که در هر دورهای امامتی برای مسلمین باید باشد به طوری که زمین، آنی از حجت خالی نمیماند و مسلمین باید او را (یعنی حجت را که امام زمان سلامالله علیه باشند) بشناسند.»(۱۹)
فصل ۲: انجمن حجتیه و عقیده مهدویت
در نظرگاه انجمن، برافراشتن هر پرچمی برای استقرار حکومت در عصر غیبت امام مهدی، پرچم ضلالت است زیرا تنها مصداق حاکم اسلامی و یگانه برپادارنده حکومت اسلامی و داد، ولی معصوم است. شیخ محمود حلبی رهبر و مؤسس گروه، سالها پس از سخنان فوق در رادیو مشهد نیز در جلسه درس و سخنرانی خویش میگوید: «الان هم میگویی حکومت اسلامی خوب است، شما آن مصداق حاکم اسلامی را نشان بدهید، کسی که معصوم از خطا باشد نشان بدهید، کسی که معصوم از گناه باشد نشان بدهید، کسی که هوی و هوس و حب ریاست و شهرت و غصب و تمایلات نفسی به هیچوجه در او اثر نکند نشان بدهید، او بیاید توی میدان، جلو بیفتد ملت میافتد به خاک پایش، تمام روحانیون قربان خاک پایش میشوند.»(۲۰)
اکبر هاشمی رفسنجانی البته نتیجه دیگری هم از این دیدگاه گرفته (هرچند این نتیجه را به خود انجمن نسبت میدهد) و میگوید: «اینها مبارزه را بد میدانستند، معتقد بودند که حکومت اسلامی خالص در زمان امام زمان میتواند شکل پیدا کند و چون حالا نمیشود، پس نتیجه میگرفتند که خوب است ما مبارزه نکنیم و با رژیم و با آنها بسازیم.»(۲۱)
آموزگاران انجمن به حدیث و روایت نیز اتکا میکردند، به ویژه به سخنی از امام صادق که میگوید: «ماخرج و لا یخرج منا اهلالبیت الی قیام قائمنا احد لیدفع ظلما اوینعش حقا الا اصطلمته البلیه و کان قیامه زیاده فی مکروهنا و شیعتنا…» ترجمه: «تا ظهور امام قائم ما زمانش فرا نرسد، احدی از ما برای دفع ظلم و جور آنها و اقامه حق، خروج نکرده و نخواهد کرد جز آنکه مبتلای به قتل و شهادت بشود و هر که قیام کند جز آنکه بر غم و اندوه ما و شیعیان ما بیفزاید، کاری از پیش نبرد.»(۲۲)
آنان از این حدیث استنباط میکردند که قیام و مبارزه، مورد رضایت اهل بیت و امام قائم نیست و شکست میخورد و عاملان آن مبتلای به قتل میشوند. در راستای همین تفکر و برداشت، به روایاتی تمسک میجستند مبنی بر اینکه تشکیل حکومت در جهت انسداد باب مهدویت است زیرا اوست که برای برچیدن سفره ظلم و فساد و تباهی قیام میکند.
منتقدان نظریه انجمن حجتیه درباره مهدویت
آیتالله خمینی یکی از مخالفان شاخص انجمن بود که در نقد دیدگاهی که انجمن حجتیه از نمونههای برجستهاش بود میگوید: «ممکن است هزاران روایات را نشر بدهند که از عمال ظلمه و آخوندهای درباری در تعریف سلاطین جعل شده است به طوری که ملاحظه میکنید با دو روایت ضعیف چه بساطی راه انداختهاند و آن را در مقابل قرآن قرار دادهاند. قرآنی که جدیّت دارد بر ضد سلاطین قیام کنید و موسی را به قیام علیه سلاطین وامیدارد. علاوه بر قرآن مجید، روایات بسیاری درباره مبارزه با ستمگران و کسانی که در دین تصرف میکنند وارد شده است، تنبلها اینها را کنار گذاشتهاند، آن دو روایت ضعیف را که شاید وعاظ السلاطین جعل کردهاند در دست گرفته، مستند قرار دادهاند که باید با سلاطین ساخت و درباری شد. اگر اینها اهل روایت و دینشناس بودند به روایات بسیاری که بر ضد ظلمه است عمل میکردند و اگر اهل روایت هم هستند باز عدالت ندارند.»، «شما از ثروتمندان، حقوق فقرا را میگیرید و به آنان میرسانید؟ چون وظیفه اسلامی شما این است که بگیرید و به دیگران بدهید (جواب میگویند) نه، اینها مربوط به ما نیست، انشاءلله دیگران میآیند انجام میدهند.»، «ما بفهمیم که برای زن و مرد زناکار این مقدار حد تعیین شده است ولی جریان حد و اجرای قانون مبارزه با زنا به عهده چه کسی باشد؟ به ما ربطی ندارند.»، «شما روحانیون در صورتی خلفای اسلام هستید که اسلام را به مردم بیاموزید و نگویید بگذار تا امام زمان(ع) بیاید. شما نماز را هیچوقت میگذارید تا وقتی امام زمان(ع) آمد بخوانید؟ حفظ اسلام واجبتر از نماز است. منطق حاکم خمین را نداشته باشید که میگفت باید معاصی را رواج داد تا امام زمان(ع) بیاید. اگر معصیت رواج پیدا نکند حضرت ظهور نمیکند، اینجا ننشینید فقط مباحثه کنید…»(۲۳)
پس از انقلاب نیز انجمن به اصول فکری خود وفادار ماند و هر قیامی برای برپایی حکومت شرعی را نفی میکرد. یکی از فعالان انجمن، در ماههای نخست پس از پیروزی انقلاب، مطابق آموزش تشکیلاتی که به آنها داده شده بود میگفتند: «این روزها (بعد از انقلاب) امام زمان دارد از یاد میرود، امروز روز غربت امام است، چون یکی از خوبان خواب دیده که کشتی امام زمان بر گل نشسته…» و یکی از مخالفان انجمن به وی پاسخ میدهد آن امام زمانی که کشتیاش به گل نشسته، امام زمان ما نیست، امام زمان ما کشتیاش به گل نمینشیند، او کشتیاش در حال حرکت است و به ساحل نجات میرود و ملت ایران در حال زمینهسازی است و دارد لایروبی میکند که کشتی را به ساحل برساند. وی در پاسخ خویش افزود: آیا در ایام حاکمیت طاغوت، امام زمان غریب نبود و اعتنا و عنایت کامل به او روا میشد و عموماً به یاد او بودند و کشتی امام زمان در امواج متلاطم جامعه حرکت میکرد؟ ولی در جمهوری اسلامی اوضاع دگرگون و به زیان و ضرر امام زمان شده و او دارد از یادها میرود؟
محمد جواد باهنر نیز در رابطه با حدیث پیش گفته و نظایر آن اظهار میدارد: «در اینجا ممکن است عدهای به روایاتی استشهاد بکنند که میگوید هر کس قبل از مهدی(عج) قیام کند قیامتش طاغوتی است اما این در مورد قیامهای بداعیه مهدویت است یعنی قیامهایی به نام مهدی قبل از ظهور مهدی.»(۲۴)
آیتالله خامنهای نیز در همین باره ضمن بیان تاریخچه کوتاهی از طرز تفکر انجمن و طرز فکر مقابل آن (روشنفکری) به بیان نقاط ضعف و قوت دو دیدگاه پرداخته و وارد بحث پیرامون برداشت انجمن از مسأله مهدویت میشود: «از لحاظ برداشت اسلامی دو جریان عمده در دهههای اخیر تاریخ معاصر مشاهده میکنیم که این دو جریان یکی جریان تفکر روشنبینانه اسلامی است و یکی تفکر سنتی قدیمی، احیاناً تحریف شده اسلامی (حالا با احتیاط کلمه تحریف شده را بهکار میبریم). تفکر روشنفکرانه آن چیزی است که در سالهای پیش از پیروزی انقلاب (مخصوصاً) اوائلش قائم به افرادی بود و در بین مردم رواج نداشت و از یک جاهایی شروع شد که حال تاریخچهاش را کار نداریم. البته تاریخچهاش به تاریخچه مبارزات اسلامی و تجدید حیات اسلامی در زمان سید جمال ارتباط پیدا میکند و در زمانهای ما پخته شده و قوام و نظم گرفته بود. جریان دیگر جریانی است که سالیان درازی است، قرنهاست در بین مردم رایج است… نگاه به توحید، نگاه به نبوت، نگاه به مسأله امامت، امام زمان، نگاه به انتظار و مسائل گوناگون دیگری که وجود داشته، جریان غیرروشنفکرانه یا سنتی یا مرتجعانه یا منحرف اسمش را میگذاریم، این جریان یک وقتی حاکم بر جامعه اسلامی بود. تفکر انجمن حجتیه عمارتی است از تشکل مدون همان جریان مرتجع قدیمی و نه چیزی بیشتر از آن… مثلاً فرض بفرمایید اگر چنانچه مسأله انتظار در گذشته پیش مردم همان جور مطرح بود، خب باید امام زمان بیاید، اشکالات را برطرف کند، تا نیاید هیچ کاری انجام نمیگیرد، یا اینکه قبل از قیام قائم هر قیامی محکوم به زوال و صاحبش در آتش است (که این روایت البته درست است اما معنایش این نیست که اینها مطرح میکنند. معنایش چیز دیگری است) این در بین مردم رایج بوده، اینها آمدند همینها را به شکل استدلالی و مدون بین خودشان مطرح کردند، استدلال کردند و تفکر اسلامی اینها جز این چیز دیگری نیست.»(۲۵)
اعضای انجمن خوابهای بسیاری را نقل کردهاند که طبق آن امام زمان انجمن و سرپرست آن را مورد تأیید و تحسین قرار داده است. عقیده به امام زمان و وظیفه دفاع از وی، جزو فعالیتهای محوری انجمن بوده تا جایی که مؤسس و رهبر انجمن خود را «سگ امام زمان»(۲۶) مینامد. یکی از مخالفان انجمن که در دوره جنگ به شهادت رسید در پاسخ این سخن میگوید: امام زمان سگ نمیخواهد آدم میخواهد.
محتوا و آثار خارجی و اجتماعی نوع برداشت انجمن درباره امام زمان
نطقهای آیتالله حلبی و نشریات انجمن دلالت داشتند که در این گروه اعتقاد به امام زمان به مفهوم محبت و ولایت (دوستی) و به تبع آن، بعد عبادی و نماز خواندن برای امام زمان است. آنها بر خلاف اسلام سیاسی که به «انتظار»، جنبه انقلابی میبخشید، جنبهها و فرازهای دیگر اعتقاد به امام زمان را اموری فرعی قلمداد میکردند. در برابر این گروه، احزاب دیگری مانند مجاهدین خلق با عقایدی کاملاً متضاد قرار داشتند که اصل مهدویت و انتظار را پذیرفته بودند اما میگفتند ما نیز بر این باوریم که سرانجام، جهان توسط دادگری به کمون و حذف طبقات و تبعیض طبقاتی میانجامد(۲۷) و تنها چیزی که روی آن اتکا داشتند، بعد اقتصادی و طبقاتی موضوع انتظار بود آن هم به وجهی سوگیرانه و برای وانمود کردن یک وجه اشتراک با مارکسیسم. از این رو، جنبههای دیگر اعتقاد به امام زمان را نفی میکردند در حالی که هم مدافعان اسلام سیاسی و هم رهروان انجمن حجتیه در این عقیده مشترک بودند که مسأله ضرورت وجود حجت خدا روی زمین مطابق حدیث «لولا الحجه لساخت الارض باهلها» یعنی «اگر حجت خدا روی زمین نبود، یعنی اگر واسطه فیض الهی نبود، زمین اهل خود را میبلعید» از لوازم عقیده مهدویت است اما در دیدگاه انقلابیون مذهبی، انتظار مفهوم تامگرایانهای داشت و برقراری عدالت اجتماعی و اقتصادی، دفع شر فساد و ظلم، وراثت مستضعفین و تعالی معنوی انسانها، محبت امام زمان و… همه، جنبههای گوناگون اعتقاد به امام زمان است.
استناد به رویا
از دیگر بحثها پیرامون موضوع امام زمان و راههای اثبات وجود او در انجمن، نقل خوابها و روایات امام زمان از منابع قدیم و جدید بود و استناد به اینکه زید یا عمرو، امام زمان را دیدهاند یا «حضرت ۱۵ روز در بیت زید مسکن گزیدند در حالی که میزبان هم از شرف حضور حضرت مطلع بود و میدانست که میهمان چند روزهاش وجود مقدس امام زمان است و از ایشان پذیرایی مینمود و پس از پایان میهمانی، حضرت دستوراتی به میزبان میدهند و میفرمایند که این دستورات را تا آخر عمرت عمل کن و هر شبی ۵۰۰ رکعت نماز اقامه کن و پس از آن ادعیههای فراوانی که در تعقیب نماز قرائت میشود.»(۲۹) طرح مباحثی از این قبیل که «فلان انجمنی شرفیاب حضور حضرت شد» البته به شکل خاصی که خودشان مطرح میکردند، از شیوههای دیگر تبلیغ امام زمان بود که نه برای خاصان بلکه برای هر کسی خود را حاضر و معرفی مینمایند. این نوع مطالب در حقیقت زمینهساز نقل خوابها و مشاهدات افراد انجمن و دیگران در تأیید گروه بود. پدیده استناد به رؤیا البته اختصاص به انجمن حجتیه نداشت بلکه در فرهنگ عامه و حتی در میان پارهای از نخبگان رواج داشته و دارد. همین بستر مساعد اجتماعی بود که استناد به رؤیا را به عنوان یک روش در انجمن، متداول میساخت.
انتظار
موعودگرایی و انتظار گرچه انحصار به مذهب شیعه ندارد اما یکی از عناصر برجسته عقاید شیعه است و پرسشهایی همچون وظیفه و رسالت یک منتظر حقیقی در عصر غیبت کبری چیست؟ چه باید بکند و چگونه باید باشد؟ این عقیده را در زندگی روزمره آنها نیز جاری و ساری میسازد. انجمن حجتیه از مشهورترین گروهها و جریانهایی است که مأموریت و وظیفه اصلیاش تبیین و ترویج فرهنگ انتظار و معرفی مهدویت بود اما یکی از شایعترین انتقاداتی که همواره نسبت به انجمن مطرح بوده این است که آنان معتقد بودند باید ظلم و فساد زیاد شود تا امام زمان ظهور کند و به همین خاطر نه تنها هیچ مبارزهای با ظلم و فساد نداشتند، بلکه گاه به خاطر مبنای عقیدتی خویش به ترویج فساد یاری هم رساندهاند. این سخن آنقدر به تواتر و از زبان شخصیتهای شناخته شده نقل شد که به یکی از مسلمات تبدیل گردیده و همواره به عنوان اصل تردیدناپذیری مورد استناد مخالفان انجمن قرار گرفته است. با نگاهی پژوهشگرانه و غیرسوگیرانه، چنین گزارههایی در هیچیک از نشریات انجمن حجتیه چه پیش و چه پس از انقلاب اسلامی مشاهده نمیشود و چنان که در سطور بعد خواهد آمد، در کتاب «انتظار بذر انقلاب» به صراحت این عقیده را نفی میکند. چنان که نگارنده شاهد بوده، در جلسات داخلی انجمن نیز شنیده نشده است که وظیفه منتظران مهدی(ع) ترویج فساد یا کمک به آن باشد. بدیهی است که چنین نظریهای چندان سست است که هر گروهی که کمترین بهرهای از خرد داشته باشد از آن دفاع نخواهد کرد اما این عقیده درباره انجمن، امری قطعی تلقی شده است.
نظریه انجمن درباره مهدویت و انتظار پیچیدهتر از آن نظر ساده و نامعقول بوده و مضمونی محافظهکارانه داشته اما نه چنان سادهلوحانه. انجمن حجتیه در پاسخ اینکه رسالت یک منتظر حقیقی در عصر غیبت چیست؟ چه باید بکند و چگونه باید باشد؟ میگوید: «در مکتب انتظار باید تلاش و کوشش کرد و محیط اجتماعی را اصلاح نمود. پس انتظار برای به وجود آوردن صلاح، شایستگی، لیاقت، اصلاحات، کار، کوشش، حرکت و امثال آن است، انتظار یک حالت دینامیک جامعه است نه خاموش نشستن و صبر و حوصله و انتظار کسی دیگر که بیاید کارها را اصلاح کند…ای انسان منتظر! تو باید محیط را با فداکاری خود بسازی و افکار انسانها به ویژه گمگشتگان از راه اسلام را روشننمایی تا برای قیام و حکومت ظاهری امام زمان(ع) آماده شوند… تو انسانی که در ملک دیگری هستی که وجدان و روحت از بیاساس بودن آن ناراحت و افسرده است بکوش تا خود را از قید آن رهاسازی و روانت را از اسارت آن مکتب مصنوعی نجات دهی. اگر یک فرد منصف و عاقلی هستی، مطالب این نشریه (نشریه انجمن) تو را از تردید و تحیر بیرون آورده و به مصلح حقیقی و امام زمان واقعی راهنماییت میکند که خدای بزرگ عقل و هوش به تو عطا کرده تا از هدایت آن برخوردار شوی و مصلح حقیقی را از مصلحنماها بازشناس که اگر در این راه نکوشی و از وادی گمراهی و ضلالت بیرون نیایی، به خود ستم نمودهای…امید است در این راه مقدس موفق و پیروز شوی و به آغوش گرم اسلام عزیز برگردی.»(۳۰)
چکیده تفکر انجمن این است که انقلاب امام به دو چیز بستگی دارد:
۱- زمینههای منفی موجود در جامعه مانند: تبهکاریها و ستمگریها، ۲- ایمان و اعتقاد مردم به اسلام. باید این دو عامل را تقویت کرد و ضمن توجه به زمینههای منفی، اسلام را به تودهها شناساند و دست به یک رشته اصلاحات اعتقادی زد. بنابراین رسالت انسان منتظر در دوران غیبت عبارت است از تلاش برای سازندگی خود و دیگران و اصلاح محیط و به راه آوردن گمگشتگان و منحرفان از اسلام.
محیط را از چه چیزی پاک و اصلاح کنیم؟ از ستم؟ از استثمار اقتصادی؟ از فقر مادی و فرهنگی و…؟ با توجه به اینکه در صفحات پیش از نگارش مطالب فوق در نشریه انجمن، بحث به بابیت و بهائیت اختصاص داده شده است و آن گونه که از سیاق کلام در این عبارات استنباط میگردد، معلوم میشود که مقصود از اصلاح محیط، به راه آوردن گمگشتگان و گمراهانی است که فریب باب یا مکتبهایی چون بهائیت را خوردهاند و این تمام وظیفه یک انسان منتظر است. یعنی اگر اصلاحی هم باید در محیط خود بنماید در بعد عقیدتی و محدود است به مبارزه با مصلحنماها و کسانی که فریب آنان را خوردهاند. پس از دیدگاه انجمن، منظور از دیگرسازی هم عبارت است از اینکه: «آنها و فریبخوردگان نیز باید عارف به مقام و شکوه ظهور و لزوم انتظار گردند»(۳۱) دیگر اینکه انسان منتظر به عنوان سومین وظیفه، باید فراهمسازی کند. فراهمسازی به تعبیر انجمن: «یعنی نیرو و امکانات خود را بالقوه نگه دارد و آماده باشد تا فرمان فرمانده کل قوا، امام عصر، صادر شود.» بنابراین منظور از فراهمسازی در نگرش انجمن، آن طرز تلقی انقلابی نیست که با این امکانات و تجهیزات در عصر غیبت با ستمگران حاکم ستیز کند. از دیدگاه شیعه رادیکال، حتی آنچه که انجمن «خودسازی» «دیگرسازی» و «فراهمسازی» به مثابه یک تکلیف برای منتظر راستین میداند، همه ابعاد انتظار نیست و چنین نیست که مسلمان پرهیزکار باشد و صبر بورزد و فقط با دشمنان عقیدتی به طور محدود و مشروط رقابت نماید و در برابر ابرقدرتها و زمامداران جور و دشمنان سیاسی و اقتصادی و نظامی بنشیند و عافیتجویی و راحتطلبی پیشه سازد و به یک خودسازی و دیگرسازی و فراهمسازی محدود و مقید اکتفا کند تا حضرت تشریف بیاورند و آنگاه شعار سر داده و بگوید «آیا این وظایفی که ما برای منتظر برشمردهایم، خوابیدن و نشستن است در حالی که عین تلاش و مبارزه است.»
تمام مسوولیتها و وظایف یک انسان مسلمان در عصر غیبت، از دیدگاه انجمن عبارت است از: «۱- انتظار: وضع انتظار و ندیدن امام معصوم از بزرگترین مصیبتها است. ۲- تقلید از مجتهد جامعالشرایط، ۳- غمگین بودن به جهت مفارقت آن حضرت، ۴- دعا برای تعجیل فرج آن حضرت، ۵- گریستن از دوری وی، ۶- تسلیم و انقیاد داشته باشد که برای امر امام عجله نکند. ۷- صدقه به قصد سلامت آن حضرت بدهد.»(۳۲)
مخالفان انجمن، محدود ساختن مسوولیتهای یک منتظر را به وظایفی چون انتظار کشیدن و تقلید کردن و غمگین بودن و گریستن و صدقه دادن و… فرد منتظر، که عمل کردن به آنها فقط در شخصیت معنوی خود انسان کارساز باشد، ترویج انتظار بیخطر میدانستند که تضاد آشکاری با دولت مستبد نمییابد لذا کسی از آن ممانعت نمیکند اما در رسالات انجمن، چنین بینشی درباره مهدویت و انتظار، به پرخاشگری، تلاش و مبارزه و انتظار بذر انقلاب، تعبیر میگردید گرچه منتقدان انجمن (نحله اسلام سیاسی)، مدعی بودند مسوولیتهای فوقالذکر به همراه فلسفه سیاسی، اجتماعی، اعتقادی مهدویت و انتظار، مفهوم کاملتری از این اصل را متجلی میسازد.
در نوشتههای انجمن درباره امام زمان به ویژه نگارشهای پیش از سالهای انقلاب به یکی از ارکان مفهوم انتظار در فلسفه سیاسی شیعه که قیام و مبارزه با تبهکاران و حکام جور است عنایتی نشده. اگر قید میکنیم نشریات پیش از سال ۵۷، به این لحاظ است که پس از انقلاب، انجمن، شعارهای برون تشکیلاتی خود را تغییر داد لکن شعور درون تشکیلاتی نظیر سخنرانی آقای حلبی که به گوشهای از آن اشاره شد در سطوح بالای انجمن به قوت خود باقی ماند. از این رو است که در بررسی دیدگاههای انجمن پس از انقلاب به مواضع درونی آن باید التفات بیشتری مبذول داشت و مواضع و نشریات بیرونی، فقط بخشی از دیدگاههای انجمن را نشان میدهند.
چنان بینشی درباره انتظار که به گمان خود انجمن، زمینههای ستم و بیعدالتی را از بین میبرد، ولی به زعم مخالفان انجمن، عدم ملازمه حرکت و مبارزه با متجاوزین به حقوق انسانها و آزادی و مقدسات را با انتظار تبلیغ میکرد.
از نظرگاه انجمن حجتیه، مکتب انتظار سه بعد دارد: ۱- خودسازی، ۲- دیگرسازی، ۳- فراهمسازی یا «تهیه ابزار و آلات مورد نیاز چنان قیام شکوهمندی (قیام امام عصر)»(۳۳). در این رابطه، نشریه انجمن داستانهایی را نقل میکند از قبیل اینکه «فلان عاشق مهدی شمشیر برا و براق ساخته بود و هر روز در خانه را میبست و با دوست خویش که شمشیر مشابهی داشت تمرین شمشیرزنی میکردند و با فرود آوردن هر ضربه شمشیر، عجل علی ظهورک میگفتند و یک روز یکی از آن دو به فرزند خویش گفت که شمشیر بزن، فرزند بار اول شمشیر را دور سر خود چرخاند و مرتبه دوم نتوانست، پدر به او اعتراض کرد که تو چگونه میخواهی امام زمانت را نصرت کنی.»(۳۴)
به عقیده انجمن فقط باید مجهز و مهیا بود و توانمند شد و شمشیرزن ماهر بود، ولی از نظر انقلابیون شیعه این سلاح برای بیرون از خانه است نه در را بستن و پشت درهای بسته تمرین پیکار کردن. این شمشیربازی و تمرینات نظامی جهت ارتقاء استعداد و کسب آمادگی برای ظهور، باید در میدان رویارویی با ستمپیشگان و در میدان نبرد و برای نجات مستضعفین باشد. اما از نظر انجمن: «در روزگار غیبت، ستیز و نبرد انسان منتظر کمتر آشکار و رودررو است زیرا که باید نیروها و سلاحها و امکانات و تجهیزات را برای آن جنگ بزرگ نگه دارد. پس در کمین دشمن مینشیند و رزم تدافعی و پارتیزانی میکند تا به کمترین میزان زیان ببیند و بیشترین آسیب و گزند را به خصم وارد آورد و این یک پیکار فرسایشی است. پس نیازمند استتار و اختفاء میباشد و از آن بالاتر نیازمند بردباری و شکیبایی است.»(۳۵) در اینجا انجمن وارد یک فاز انقلابی میشود و بردباری و شکیبایی را چنین تعریف میکند: «صبر، مقاومت است و استقامت، تاب آوردن است و سنگر نگاه داشتن و ایستادگی، ضد عجز و ضعف و ضد فرار و تسلیم و ضد زاری است و زبونی، صبر سختی است نه سستی، تدبیر است نه ادبار.»(۳۶)
نتیجهای که از این داعیه انقلابی و از پناه بردن منتظر به کمینگاه صبر و کسب آمادگی برای روز قیام شکوهمند امام زمان، بیان میکند محافظهکاری و تقیه است: «روشن است که لازمه پیروزی در چنان رزمی، غافل ماندن دشمن، مستور بودن سنگر و مخفی گشتن پیکار میباشد و بنا به روایات ما این منظور در سایه تقیه به دست میآید.»(۳۷)
در عباراتی که از یکی از نظریهپردازان انجمن نقل گردید گفته شده است، در مبارزه با دشمن باید مخفیکاری کرد لیکن از نظر رادیکالهای شیعه نتیجهای که از آن اتخاذ میشود، در سنگر تقیه در هر شرایطی و برای همیشه تا ظهور حضرت، ماندگار شدن و در برابر دشمن و در برابر ستمپیشگان، «ذخیره کردن و نگهداشتن قدرت مسلمین برای جنگ بزرگ (قیام مهدی)»(۳۸) است. در برابر این رویکرد محافظهکارانه، اما انقلابیون این روش را نوعی انظلام مسلمین دانسته و بر آن بودند که تقیه برای حفظ دین است آن هم در جایی که مسلمین فاقد قدرت و امکانات و حمایتهای مردمی باشند. در چنین شرایطی، تقیه واجب است زیرا اصل اساسی، حفظ دین است اما اگر تقیه و سکوت معادل با سستی گرفتن دین باشد باید جهاد کرد و ابزارآلات و توان و قدرت مسلمان را به میدان نبرد کشانید و در اینجا تقیه حرام است ولی از نظر انجمن در شرایط مذکور هم باید تقیه کرد و نام این تقیه را «پنهانکاری»، «دشمنفریبی»، «خام کردن دشمنها»، «پوشاندن تلاشها»، «استتار»، «غافلگیری» نهاد. نظریهپرداز انجمن میگوید: «هر مبارزهای نیروها را تلف میکند» و «بهانهای است برای به هدر دادن نیروها»، «ملت شیعه باید بیش از هر چیز و پیش از هر کار به فراهم ساختن این جنگاوران پاک و دلاور همت گمارد و برای تربیت آنان تلاش و کوشش نماید و به هیچ بهانه نباید نیروی آنان را هدر دهد و تلف کند، از آنسو دشمنان و بدخواهان درصددند تا به هزار و یک دسیسه قدرت شیعه را نابود سازند و این گروه مبارز را از هم بپاشند. در این میان جز پنهانکاری و دشمنفریبی یعنی تقیه، چاره چیست؟»(۳۹) و ادامه میدهد: «برای اینکه دشمن نتواند سد تقیه را بشکند و بشکافد و به نقشهها و برنامههای منتظران راستین دست یابد این منتظران باید کمتر تظاهر خارجی به نبرد با دشمن بنماید.»(۴۰) یعنی اگر مخالفتی هم دارند باید به گونهای باشد که دشمن نفهمد و گاه حتی برای تقیه لازم است که مخالفت بر زبان که جاری نمیشود، «موافقت زبانی هم بکند».
همین منطق «حتی عدم تظاهر به مخالفت با دشمن» است که مخالفت آیتالله خمینی با شاه و آمریکا و جنبش پانزده خرداد را به اعتراض میگیرد و انقلاب سال ۵۷ را ضلالت و فرجام آن را شکست و قربانی شدن شورشگران را ناشی از نادانیشان میخواند. باورمندان به عقاید انجمن در سالهای بعد تجربه انقلاب و نتایج ناشی از آن را مؤید برداشتهای خود در دوران انقلاب دانستهاند و این موضوع به تقویت مبانی اعتقادیشان در میان هواداران انجامیده است.
انجمن حجتیه آنچه را که در قالب عباراتی نظیر تقیه و دشمنفریبی و استتار و سکوت و سازش و عدم تظاهر به مبارزه با دشمنی، ریخته است به زبان روز و مدرن و در مقیاس امروزه ملتها بیان میکند و میگوید: «مسأله تقیه و استتار در مقیاس امروزه ملتها، سیستم ضد اطلاعات و ضد جاسوسی و عدم تظاهر به نبرد با دشمن را، سیاست عدم تعهد مینامند.»(۴۱) کتاب مزبور چکیده بحث انتظار را چنین بیان میکند: «انتظار، رزمی تدافعی، نبردی فرسایشی و پیکاری پارتیزانی است که به عنوان مقدمه جنگ بزرگ باید تا قیام قائم تداوم یابد، رزمآوران این نبرد طولانی منتظران حقیقی هستند که پیوسته بیدار و هشیار در «درون کمینگاه صبر»، «پشت سنگر تقیه» و «زیر پوشش کتمان و سکوت» به پیکار مقدس خویش ادامه میدهند بدون حتی یک روز وقفه، چرا که شاید همان روز، روز ظهور باشد.»(۴۲) عبارات و کلمات پیکار مقدس و رزم تدافعی و پیکار پارتیزانی که بر سر مفاهیم و محتوایی مثل سکوت، در کمینگاه صبر و تقیه تا ظهور قائم و… داخل شده است بیشتر تحت تأثیر ادبیات انقلابی سالهای نخستین و برای خلع سلاح کردن مخالفان انجمن بود و در نشریات و ادبیات پیش از انقلاب این گروه به چشم نمیخورد ولی چون نشریه مورد استناد پس از انقلاب و تحت تأثیر فضای انقلابی نوشته و منتشر شده است با کاربست کلمات و عبارات انقلابی به مفاهیم مورد نظر خویش وجهه انقلابی میدهد.
با ارائه چکیده بحث انتظار، مضمون و مفهوم انتظار انقلابی و انقلابساز و انتظار بذر انقلاب که مورد نظر نشریه انجمن بوده روشنتر میشود. آنجا که اظهار میدارد: «گروهی دانسته یا ندانسته این چشم به راهی را مایه رکود و عقبماندگی وانمود کرده و میپندارند که شیعه باید از هر تلاش اصلاحی و هر کوشش انقلابی دست بشوید و در برابر زور و ستم خاموشی و سکوت پیش گیرد و بسان مردگان زندهنما در تابوت انتظار دراز کشد، دست روی دست نهد و به خواب دائمی فرو رود و اگر میخواهد که موعود جهانی زودتر از راه برسد میباید به گسترش جور و فساد کمک کند تا گیتی پر از ستم و تباهی گردد و ظهور نزدیک شود.»(۴۳) عبارت یاد شده این تلقی را در ذهن و اندیشه خواننده ایجاد میکند که آنچه انجمن معتقد است خواب رفتن و خاموشی نیست بلکه مهیای کارزار شدن و قدرتمند گردیدن است و این مخالف خواب رفتن و خاموشی است، در نتیجه نوعی تلاش و انقلابیگری است. محل نزاع دو رویکرد انقلابی و محافظهکارانه، نه نظریه و تز خواب و خاموشی بل در این نکته نهفته بود که آیا صرفاً بایست مهیای کارزار بود و قدرتمند شد و منتظر جنگ بزرگ ماند تا در آن نبرد شکوهمند رزمید و در قبال تجاوزات و جنایات و شیوع فساد و فحشا، سکوت را به عنوان گذرگاه تجهیز اتخاذ کرد که محصول طبیعی آن همان خاموشی و خواب رفتن است یا اینکه باید قدرتمند شد و در هر زمان که شرایط موجود برای مردم و برای عدالت اجتماعی زیانبار بود وارد عرصه کارزار شد؟ قدرت و تجهیزات را باید ذخیره کرد؟ یا اینکه بر سر معاندان آزاد زیستن و دشمنان بشریت و مقدسات بشریت فرود آورد؟
انجمن بر این باور بود که صرفاً باید مهیا باشیم، نیرو پسانداز کنیم و حتی تظاهر به مخالفت با دشمن هم ننماییم و «موافقت زبانی هم بکنیم» و همیشه تا زمان ظهور، در سنگر تقیه و استتار و سکوت و عدم تظاهر به مخالفت و در کمینگاه صبر بسر بریم، لیکن موافقان انتظار انقلابی میگفتند: هر جا دین به خطر افتاد و مورد تهدید قرار گرفت یا مقدسات جامعه انسانی و آزادی و حقوق محرومان به خطر افتاد، باید از قدرت و امکانات و استعداد موجود برای دفع آن استفاده کرد.
نشانههای ظهور از دیدگاه انجمن
مدافعان انقلابی انتظار مهدی میگویند، انجمن بر این عقیده است که باید افراد و اعضای تشکیلاتشان به ترویج فساد کمک کنند بلکه میگویند انجمن در ظاهر با فساد مخالف است ولی در عمق ضمیرشان به اشاعه ظلم و فساد برای تسریع ظهور مهدی به عنوان تقویت زمینههای منفی که لازمه قیام حضرت است رضایت میدهند و همانگونه که در طول تاریخ انجمن تجربه کرده و آزمودهایم با دستگاه مروج فساد همکاسگی و همدستی هم مینمایند. با آنچه در سطور پیش گفته شد آشکار میشود که برخلاف آنچه بسیار شایع و مقبول است مفهوم انتظار از دیدگاه انجمن این نیست که بکوشیم تا فساد را بیفزاییم که زمینه ظهور حضرت مهدی را مهیا کرده باشیم اما وجود برخی عبارات دارای ابهام و ایهام به این توهم دامن میزند. موید این نظر، عباراتی است که انجمن در بسیاری از نشریات خود به زبان میآورد. برای مثال طبق آنچه در پارهای از نشریات انجمن مشاهده میشود از نشانهها و علائم فرج امام قائم این است که: «۱- در اثر شیوع گناه و فحشاء مردم بدترین خلق خدا در روی زمین میشوند و خداوند آنها را به ۳ بلا دچار میکند:
جور سلطان.
قحطی زمان.
ستم حکام و فرمانروایان.
۲- مردم از هم بیزار و همدیگر را مورد لعن قرار داده به روی هم آب دهان میاندازند و شهادت به کفر یکدیگر میدهند.
۳- گرانی، قحطی. زلزلههای پیاپی، قتل و غارت، شیوع گناه و فساد و…»(۴۴)
این دیدگاه در عین مخالفت با فحشاء میگوید آنچه خیر است در بطن شرور نهفته است لذا لازمهاش این است که به وضع موجود رضایت دهد و تقوای گریز پیدا کند نه تقوای ستیز زیرا معتقد است اینها نزول بلای طبیعی هستند و بدترین خلق خدا، استحقاق آن را دارند. در چنین رویکردی اگر تلاشی هم صورت گیرد جنبه اثباتی دارد نه نفی، حال آنکه مرحله نخست حرکت و جریان اصلاحطلبانه «نفی» وضع موجود است و مرحله ثانوی «اثبات» وضع مطلوب است. نفی آنچه هست و نباید باشد و اثبات آنچه باید باشد اما تفکر انجمن به مرحله ثانوی به شکل ناقص میپرداخت و تبلیغات و آموزشهای ضد بهائیت را سرلوحه برنامههای خویش ساخته بود. در انجمن، غالباً احادیثی را که مبدأ صدور و سیر تاریخی آن برای خواننده روشن نیست و برای داننده مبهم است بدون تأویل و تفسیر نقل کرده و از ظواهر آن حجیت میطلبیدند. از سویی احادیث فراوانی وارد شده است که برای مهیا شدن شرایط ظهور، بایستی مردم، مستعد اجرای احکام عدل و عدالت باشند و همچنین باید با اهل باطل پیکار نموده و باب توسعه معاصی را حتیالمیسور سد کنند و بیدادگری حکومتها موجب میشود تا تودههایی از مردم با همه وجود انتظار دولت حق و عدل را بکشند و منشأ فساد در جامعه نیز نظام حاکم است و امام زمان موعود بساط این ستمگریها را برمیچیند. در رویکرد انتظار انقلابی، اگر هم، بلای ستم حکام و جور سلاطین به اوج رسیده باشد و هم، مردم، بدترین خلق خدا در روی زمین شده و به روی هم آب دهان بیندازند و شهادت به کفر یکدیگر بدهند و کینه و عناد جایگزین مودت و عطوفت بین مردم شود و فساد و گناه فراگیر گردد، دیگر زمینهای برای قیام وجود نخواهد داشت. اگر یکی از اهداف ظهور، برداشتن بزهکاریها و فساد است این بدان معنی نیست که فساد را دامن بزنیم یا برای تعجیل و تسریع ظهور در برابر ستم و فساد سکوت اختیار کنیم و اصلاح را سبب به تأخیر انداختن تأسیس دولت حق بپنداریم.
تاریخچه و منشورات انجمن حجتیه قرینهای است بر اینکه از احادیث استنباط مینماید که در بستر سکوت خود را مهیا و مجهز برای قیام فرمانده حقیقی (امام عصر) نموده و به اصطلاح «سکوتشان گذرگاه تجهیز است.» در نشریات متعلق به انجمن که از علائم ظهور سخن رفته است، روایات منقوله را بدون تأویل و تفسیر مطرح و به وظیفه مسلمان در قبال آنچه شیوع فحشاء و کجروی و فساد خوانده کم توجهی میشود.
نکته دیگر اینکه مسأله ظهور امام عصر و نشانههای آن، بیان یک فرمول درباره تحولات اجتماعی است.(۴۵) مسأله انتظار و ظهور به لحاظ جامعهشناختی صرفاً واکنش نسبت به توسعه ناهنجاریها و بزهکاریهای اجتماعی و مظالم و مفاسد حاکمان و محکومان نیست بلکه کنشی است پس از آزمون دولتهای متنوعالشکل نزد مردم و تلخیص گروه عظیمی از آنان. انجمن در جای دیگری پیرامون نشانههای ظهور میگوید: «ما در گفتارهای پیشوایانمان با این واقعیت روبهرو هستیم که انقلاب جهانی امام دوازدهم به هنگامی روی خواهد داد که ظلم و ستم گیتی را فرا گرفته و کژی و نادانی سایه شوم خود را همهجا گسترده است.»(۴۶) انجمن از اقوال اولیای دین چنین اراده میکند که لازمه مساعد بودن شرایط قیام عبارت است از یکم: زمینههای منفی و دوم: اعتقادات اسلامی.
فصل ۳: انجمن حجتیه و سیاست
گرایش به بازگرداندن احکام سیاسی در چارچوب باورداشتهای مذهبی از عوامل و مشخصههای تحولات عظیم و بدیع قلمرو اسلامی در قرن بیستم بود. این گرایش تحت عنوان «بازگشت به خویشتن» یا در زبان اعراب «العوده الی الذات» مطرح بود و دکتر شریعتی از شخصیتهای برجسته ترویج این تفکر بود و کتابی به همین نام نگاشت. نوگرایان مسلمان عقیده داشتند اگر مسلمانان عرب و دیگر نقاط جهان روح کلیسایی را از کالبد مساجد بیرون کنند و آنجا را مرکز قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی اسلام قرار دهند وضعیت جهان اسلام دگرگون میشود. آیتالله خمینی نیز از کسانی بود که میگفت: «دستهای ناپاک و عقلهای ضعیف موجب این شد که بعد از رسولالله صلی الله علیه و آله و صدر اسلام کمکم مردم را از آن مسائل اصلی که در نظر اسلام بوده است منحرف کنند و مردم را متوجه به فقط یک مسائل جزئی بکنند و در مسائل عمومی کلی که کشورهای اسلامی به آن احتیاج دارند بیطرف باشند و احیاناً هم مخالف باشند. این نقشه شیطانی بوده است که از زمان بنیامیه و بنیعباس طرحریزی و اخیراً هم که راه شرق و غرب به دولتهای اسلامی باز شد این امر در اوج خودش قرار گرفت که اسلام یک مسائل شخصی بین خود و خداست و سیاست از اسلام جداست و نباید مسلمانان در سیاست دخالت کنند و نباید روحانیون وارد سیاست بشوند، آنها همان در مسجدها محبوس باشند همه کارشان این باشد که بروند و نماز بخوانند و چند کلمه هم دعا کنند و برگردند منزل.»(۵۴)
یکی از گروههایی که از پایگاه دفاع از تشیع و دیانت مبلغ این اندیشه (مرزبندی با سیاست) بود انجمن حجتیه بود. در تبصره دوم از ماده دوم فصل یکم اساسنامه که مبنای خط مشی انجمن است آمده: «انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسوولیت هر نوع دخالتی را که در زمینههای سیاسی از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد برعهده نخواهد داشت.»
این گروه با تبلیغ عدم مداخله در سیاست، هر مبارزه و فعالیتی را که جهتگیری ضدرژیم داشت تحت عنوان اینکه دخالت در سیاست است نفی میکرد و به تبع اساسنامه قانونیاش پیش از وقوع انقلاب اسلامی (از ۱۵ خرداد ۴۲ بدین سو) اولین تعهد کتبی که از اعضای انجمن میگرفت عدم دخالت در مسائل سیاسی بود و فرم تعهدنامهای مبنی بر عدم فعالیت سیاسی بایستی توسط اعضا پر میشد. انجمن اعلام میکرد که با هدف مبارزه با بهائیت تأسیس شده است ولی از جمله عقاید بهائیت که مورد انزجار انجمن بود عبارت بود از پرهیز شدید از نزدیک شدن به سیاست و دخالت در امور سیاسی چه با زبان چه با قلب.(۵۵)
مفهوم غیرسیاسی بودن در انجمن
انجمن حجتیه دخالت در سیاست را نفی نمینماید ولی آن را از دین جدا و منفک میداند و رسالت دین را منحصر به پارهای دستورات اخلاقی میپندارد. انجمن حجتیه (و البته رقیب و خصم آن، فرقه بهائیت) نه تنها مروج انفکاک مذهب و سیاست هستند که اساساً مداخله در سیاست جدای از مذهب را نیز نفی کرده و از عهده خویش خارج میدانند. عقیده مندرج در اساسنامه آنها چیزی نبود که حساسیت و نگرانی دستگاه امنیتی شاه را برانگیزد. آیتالله خمینی در ملاقات با تنی چند از روحانیون درباره برخورد نصیری و شاه با وی در زندان میگوید: «آنها به من گفتند شما بزرگوارید، شما آقایید، شما بایست آقاییتان محفوظ بماند و باید به عنوان مرجع، اسلامیان را هدایت و ارشاد کنید و سیاست یک مسألهای نیست که با دیانت کنار بیاید چون سیاست پدرسوختگی است، سیاست کلک است و بالاخره برخورد منافقانه با مسائل است، که من سخنان آنها را قطع کردم و گفتم: ما سیاست به معنای پدرسوختگی را به شما دادیم (یعنی این سیاست مال شما) و آن سیاستی را که خودمان از آن دم میزنیم، سیاست به معنای مدیریت، رهبری و اداره کشور است، این سیاست با این معنا عین دیانت است.»(۵۶)
آیتالله خمینی در بیان دیگری میگوید: جدا کردن سیاست از دین، قیام بر ضد اسلام است. وی در ادامه سخنان خویش مرز بین مدعیان انفکاک دین از سیاست و عدم مداخله در سیاست را با روحانیت تشیع، توضیح داده و آن جریان را «بیدین» قلمداد میکند. این نوع داوری نشانگر عمق تضاد گرایش به سیاستورزی فقهی در برابر حامیان جدایی دین از سیاست است.
آیتالله خزعلی که همواره از حامیان سرسخت انجمن بوده است نیز میگوید: «به افراد (انجمن) اجازه فعالیت سیاسی نمیدادند.»(۵۹)
در انجمن هنگامی که از افراد دانشمند جهت برقراری کلاسهای آموزشی دعوت میشد، به محض اینکه استشمام میکردند که در دعوت خود خطا کرده و کلاس به خاطر حضور یک مدرس که او را از پیش نشناخته بودند، بوی سیاست میدهد بیدرنگ آن را تعطیل میکردند. علیاکبر پرورش از اعضای باسابقه و جدا شده از انجمن میگوید: «از برادران و خواهران انجمن نوشته میگرفتند که در امور سیاسی دخالت نکنند. انجمن شدیداً از درگیر شدن با مسائل سیاسی اجتناب میکرد.»(۶۱)
پس از انقلاب اسلامی این گروه کماکان برای توجیه برکناری از سیاست و همچنین برای توجیه سیاستورزیهای خود پس از انقلاب به تعریفی از معنای سیاست و خط سیاسی داشتن میپردازد و چنین میگوید: «لازم به تذکر است که در اندیشه اسلامی، داشتن خط سیاسی تنها برپا کردن تشکیلات حزبی و اعلام مواضع روزانه و تبلیغات دامنهدار به منظور در اختیار گرفتن اهرمهای قدرت سیاسی نیست، بلکه در جهت حفظ محتوای اسلامی انقلاب ضروری است که همواره گروهی به دور از درگیریهای سیاسی، عهدهدار مرزبانی عقیدتی از ایدئولوژی انقلاب باشند لذا انجمن در این برهه از زمان به لحاظ اهمیتی که برای فعالیتهای ایدئولوژیک در قبال فرهنگ اسلامی قائل است و نیروهای خود را در این جهت کارساز میداند، حضور فعال تشکیلاتی در این صحنه را در اولویت افزونتری تلقی مینماید.»(۶۲)
همان طور که در متمم اساسنامه انجمن نیز مذکور است انجمن در ادامه شیوه تبلیغ برکناری از امور سیاسی به این نتیجه میرسد که در این زمان باید صرفنظر از سیاست و به عنوان گروهی به دور از درگیریهای سیاسی به فعالیتهای فرهنگی و پاسداری از ایدئولوژی انقلاب بپردازند. مطرح کردن این سخن، که برای حفظ محتوای انقلاب باید گروهی برکنار از سیاست، عهدهدار مرزبانی عقیدتی از انقلاب باشند و فعالیتهای فرهنگی انجام دهند در واقع توجیه خط مشی پیش از انقلاب و توجیه سیاستورزیهای پس از انقلاب انجمن است.
یادآوری میشود که انجمن مکرراً هویت گروه خود را یک هویت فرهنگی خوانده است و از نظر آنها فرهنگ به مسائل صرفاً عقیدتی و ایدئولوژیک اطلاق میشود. آنجا که میگوید: «انجمن یک گروه فکری و عقیدهساز است و امور زندگی هر کس به عهده و مسوولیت خود اوست.»
فصل ۴: انجمن حجتیه و فلسفه
موضع ضد فلسفی سرپرست و شاخص فکری انجمن زبانزد بود. کل انجمن را نمیتوان مشمول ضدیت با فلسفه قرار داد زیرا افرادی در این گروه بودهاند که با این تفکر همراه و موافق نبوده و علقهها و مطالعات فلسفی داشتهاند. آیتالله حلبی و همفکران ضد فلسفه او معتقد بودند فلسفه، بدعت است و از یونان قدیم وارد اسلام شده و لذا فلسفه را یونانزدگی دانسته و حتی برای اینکه علوم و معارف الهی را نیز ضد آن معرفی کنند بعضاً اظهار میداشتند: «اساساً جوهر ادیان الهی مبارزه با یونانیگری و یونانزدگی است»(۷۳) و فلسفه و ترجمه فلسفه یونان به زبان عربی را برای نخستین بار، از «طرحهای استعمار»(۷۴) میپندارند.
این گروه با فلاسفه اسلامی از ملاصدرا و بوعلی و میرداماد و شیخ طوسی از این زاویه به شدت مخالفاند. آقای حلبی این مخالفت را با ذکر نام اشخاص ابراز کرده است و بسیاری از فقیهان برجسته را به گناه فیلسوف بودن مردود شناخته و ملاصدرا و شیخ طوسی و… را حتی به عنوان فقیه نیز به رسمیت نمیشناسد و خاطرنشان میسازد: «قدر فقهاتون را بدانید، شما را به اینها سپردهاند نه به… ملاصدرا نه به میرداماد، نه به ابن سینا، نه به شیخ طوسی و…»(۷۵)
آقای حلبی میگوید که علوم فلسفی را زیر پا گذاشته و پیموده است و با آگاهی و شناخت با آن مخالفت میورزد: «فلسفه مثل موم توی دست من است، من حکمت و فلسفه را تدریس کردهام، کتاب نوشتهام و علماً و عملاً در سیر و سلوک عرفانی بودهام.»(۷۶)
یکی از علل نازایی اندیشه در شرق اسلامی به ویژه در ایران، «فقدان سلسله اندیشهورزی» و «انقطاع جریان تفکر» بوده است. در غرب دکارت و کانت و بیکن و دهها فیلسوف دیگر در فرآیندی انتقادی و برهمافزا و پیگیر، سلسلهای را تشکیل میدادند که به جریانسازی میانجامید اما در این خطه به دلیل انکار و تحقیر و تکفیر چنین پدیدهای شکل نگرفته است.
انکار فلسفه و ضدیت با آن در قرون اخیر با پیدایش اخباریگری در حدود چهار قرن پیش مرتبط است. اخباریگری توسط ملا امین استرآبادی بنیانگذاری شد. اینان منکر حجیت عقل شدند و گفتند هرچه مورد نیاز عوام باشد در احادیث و قرآن وجود دارد و همه میتوانند مستقیماً به احادیث رجوع کرده و حکم مسأله خود را بفهمند و به هر آنچه که ظاهر حدیث حکم میکند عمل کنند. از این رو اخباریین با اجتهاد و تقلید (تعقل و تقلید) که تطبیق و استخراج احکام متناسب با مقتضیات هر زمان است و با استفاده از ابزار عقل برای اجتهاد مخالف بودند. به گفته یکی از علما (که استاد مطهری از وی نقل میکند) «جمود اخباریها به این حد است که اگر فرضاً مریضی رفته باشد نزد یکی از ائمه و امام به او فرموده باشد آب سرد بنوش، اینها برای همه مریضهای دنیا نسخه میپیچند که باید آب سرد نوشید.» و فکر و تعقل نمیکنند که این دستور برای یک فرد معین و خاص در یک زمان مشخص و خاص صادر شده است. آنها همچنین سندیت احادیث را بر قرآن مقدم داشتند. اگرچه مکتب ضد عقلیون در اثر مقاومت و همت اصولیین شکست خورد ولی به گفته مطهری «همه افکار اخباریگری که حدود ۲۰۰ سال کم و بیش در مغزها سیادت کرده هنوز از مغزها بیرون نرفته و الان هم میبینید خیلی تفسیر قرآن را اگر حدیثی در کار نباشد جایز نمیدانند. جمود اخباریگری در بسیاری از مسائل اخلاقی و اجتماعی و بلکه پارهای از مسائل فقهی هنوز هم حکومت میکند.»(۷۷)
مطهری در رابطه با انکار محاسبات فلسفی توسط اخباریین و اشعریها میگوید: «در طول یک قرن و نیمی که از حیات مکتب عقلی اعتزال گذشت با نوسانهای عجیبی دست به گریبان بودند تا عاقبت مذهب اشعری به وجود آمد و یکباره ارزش تفکر و اندیشههای عقلی محض و محاسبات فلسفی خالص را منکر شدند»، «بالاخره اشعریان پیروز شدند و بساط تفکر عقلی را برچیدند و این پیروزی ضربه بزرگی بر حیات عقلی عالم اسلام وارد آورد»، «اخباریها هم کار عقل را به کلی تعطیل کردند.»(۷۸)
اما آیتالله حلبی متعلق به نحله اشعریگری و اخباریگری و نوع ضدیت آنان با فلسفه نبود. آنها به نحلهای به نام مکتب تفکیک تعلق داشتند که مخالفتشان با فلسفه از نوع مخالفت با تعقل و عقلگرایی نبود. برخی از اعضای انجمن پیش از انقلاب به مجامع فلسفی مانند انجمن شاهنشاهی فلسفه که زیر نظر دکتر حسین نصر اداره میشد میرفتند و در این رابطه هیچگونه مخالفتی از سوی سرپرست انجمن با عضویت آقای… که از سران انجمن و اهل سبزوار بود ابراز نمیشد.
آقای حلبی، تحصیلات خویش را در مشهد گذرانید. او پس از طی دورههای مقدمات و سطح به مدت ۶ سال به تحصیل فلسفه پرداخت. ۲ سال از دروس عقلی را نزد «شیخ حسن کاشانی»، «شیخ اسدالله یزدی» و «حاج فاضل خراسانی» و ۴ سال دیگر را در محضر «آقا بزرگ شهیدی» از فیلسوفان بنام زمان خویش، «اشارات» و «اسفار» را فرا گرفت و به مدت ۴ سال از محضر «میرزا محمدمهدی غروی اصفهانی» از عرفای بزرگ عصر بهره برد. آشنایی او با میرزا مهدی اصفهانی، انقلابی فکری و روحی در او پدید آورد. البته آقای حلبی چنانکه خود میگوید به دلیل آنکه سالها با مطالب فلسفه خو گرفته بود ابتدا در برابر میرزا مهدی اصفهانی مقاومت میکند و چند ماه، شاید در حدود ۵، ۶ ماه با استاد خود به مبارزه علمی میپردازد اما سرانجام تسلیم میشود.(۷۹) شاید یک دلیل آن روش میرزا مهدی اصفهانی در تدریس و احاطه او بر فلسفه و رد فلسفه بوده است (برای توضیح بیشتر نگاه کنید به مقاله: آیتالله حلبی چهره نیم قرن تفکر رازآلود مذهبی در پایان کتاب). آموزههای میرزا مهدی اصفهانی و پیش از او سید موسی زرآبادی قزوینی و نیز شاگرد میرزای اصفهانی به نام شیخ مجتبی قزوینی همان بود که بعدها استاد محمدرضا حکیمی نام «مکتب تفکیک» را بر آن نهاد. محمدرضا حکیمی خود در محضر شیخ مجتبی قزوینی تلمذ کرده است. مکتب تفکیک یا آموزههای مرحوم اصفهانی، سه روش معرفت قرآنی ـ فلسفی ـ عرفانی را از همدیگر جدا میسازد. گرچه فلسفه به استفاده از روش عقلی معروف شده است اما در دو روش دیگر نیز استفاده از عقل قطعی است، به ویژه آنکه در روش وحی، عقل و تعقل جزو ارکان اصلی است با این تفاوت که:
۱- جریان وحی (دین ـ قرآن) معتقد است حقایق علمی و شناختها از راه وحی و علم ربانی به دست میآیند و تعقل در خدمت وحی است نه حاکم بر آن و عینک وحی را باید بر چشم عقل زد.
۲- جریان عقل (فلسفه ـ برهان) راه وصول به شناختها و حقیقتها را عقل میداند با روشها و امکانات خاص خویش.
۳- جریان کشف (ریاضت ـ عرفان) راه وصول به حقایق را کشف و شهود که یک تجربه کاملاً شخصی است میپندارد با روشها و امکانات خاص مسلک عرفان.
با توجه به گسترش کار تأویل در متون دینی (که بر اساس دانشهای دیگر بشری صورت میگیرد) تفکیک مشربها از یکدیگر ضروری است تا اینکه هر موضوعی به صورت واقعی خویش باز نموده شود. بنابراین متفکران اسلامی که بیشتر به عقلیات و نظامهای فلسفی و عرفانی عنایت دارند باید مستقیماً به خود قرآن و سنت به گونهای خالص و بدون پیشداوری رجوع کرده یک دستگاه معارفی سره و ناآمیخته با سایر معارف عقلی پدید آورند. پس مهمترین کار مکتب تفکیک، استقلال معارف از همدیگر و ترک تقلید و تأویل است. در این دیدگاه، تعقل نسبت به استدلال عامتر است و استدلال نسبت به فلسفه. بنابراین رد فلسفه رد تعقل نیست، رد رهیافتی است به نام تعقل چرا که در این دیدگان «تعقل وحیانی» را تعقل نوری و «تعقل فلسفی» را تعقل صوری میدانند و آنچه برای سعادت جامعه لازم شمرده میشود تعقل قرآنی است، نه تعقل فلسفی. پس مکتب تفکیک ضد فلسفه و ضد تأویل نیست زیرا ذاتاً شوق شناخت در جان انسان مشتعل است و در طول زمان نحلههایی را میآفریند اما مکتب تفکیک معتقد به جدا نگهداشتن آن شناختها از وحی و برتری نبخشیدن آنها به معارف قرآنی است. لذا به میراث فلسفی و تمدنی جهان اسلام مباهات هم میکند.(۸۰) (برگرفته از مقاله: آیتالله حلبی چهره نیم قرن تفکر رازآلود مذهبی در پایان کتاب).
این تفکیک چیزی نیست که میرزای اصفهانی و… مبتکر آن شده باشند بلکه رأی آنها یک تدوین و تأکید است بر وجود نحلههایی که تاکنون بودهاند و در میان سایر علمای دین هم این توجیهات بوده است اما نکتهای که به لحاظ جامعهشناختی در حوزه مشهد درخور توجه است اینکه به خاطر جایگاه امام هشتم شیعیان در میان ایرانیان و حضور بارگاه آن حضرت، روحیه تمسک به اخبار و احادیث ائمه و قرآن همواره در آن حوزه چیره بوده و فلسفه به ندرت توانسته است جایگاه ارجمندی بیابد.
مرحوم حلبی نزد مشایخ خویش این مکتب را آموخت و ذوق اخباریگری او (نه به معنی منفی آن که توسط استرآبادی باب شد بلکه به معنای اعتنای فراوان به احادیث) موجب طرد فلسفه میشد. برخی از دستآموزان، که این مرزبندیها چندان برایشان تبیین نمیشد، ناخودآگاه به گرایشی ضد فلسفی سوق مییافتند. نگارنده به خاطر دارد که برخی از نوپویان انجمن حتی این گرایش خود را به معیار قضاوت نسبت به رجال و عالمان تبدیل کرده و افرای را بدین لحاظ تخطئه میکردند.
فصل ۵: کنش و نگرش اقتصادی انجمن حجتیه
انجمن در بعد اقتصادی نیز با عقاید اقتصادی متعلق به گرایشهای چپ و انقلابی مخالف بود و چون اعتقاد داشت روحانیون انقلابی طرفدار آیتالله خمینی متأثر از افکار سوسیالیستی هستند با دیدگاه آنان نیز مخالف بود. موسوی خوئینیها میگوید: «پیش از پیروزی انقلاب هم این دو جریان در بعضی جاها شاخ به شاخ هم میشدند، هواداران این جریان با هواداران آن جریان در بسیاری مواقع با همدیگر درگیری داشتند… این جریان حضور روزافزون دارد و شاید یکی از وسیعترین میدانهایی که درگیر خواهد شد با این جریان اصیل، میدان اقتصادی است اما اینطور نیست که فقط در همان میدان اقتصادی درگیر بشود، در میدان سیاسی هم درگیر است.»(۸۱)
برخی از اعضای هیات موسس انجمن از تجار بزرگ و مسوولان آن برخاسته از قشر متمول و مرفه بودند. تجربه غرب نشان میدهد که مالکیت، اساس لیبرالیسم بود و بخش خصوصی موجب تقویت نهادهای مدنی و حوزه عمومی شد. انجمن حجتیه نیز از نظر مالی متکی به بخش خصوصی و بازارایان متدین بود. در عین حال بعضاً ناگزیر بودند از سیستم مسلط و دولت رانتیر و نخبگان اقتصادی چون خیامی مطالبه همکاری و اعانات مالی کنند. بدیهی است که نفس تجارت مورد بحث و نقد نیست. امیرالمومنین درباره تجار میفرماید: فانهم مواد المنافع و اسباب المرافق و جلابها من المباعد و المطارح فی برک و بحرک و سهلک و جبلک وحیث لایلتئم الناس لمواضعا و لا یجترئون علیها.(۸۲) ترجمه: پس بدون شک اینان (تجار و بازرگانان) مواد و پایههای بهرهها و اسباب و به دست آورندگان بهرهها از راههای دشوار و سخت هستند و سودها را از دوردستها، از راه خشکی و دریا و جلگه و کوهها و جاهایی که مردم را توان و جرأت رفتن و پای نهادن بدان جا نیست.
مسأله مورد بحث این است که پر روشن بود که چنین جریانی در میدان اقتصادی با تفکر چپ اسلامی (که در مقطعی در جریان موسوم به «خط امام» متبلور شده بود) رودررو شوند. آقای مهدی اقاربپرست، مدیرعامل سازمان آموزش ابابصیر در اصفهان طی نامهای به خیامی سهامدار بزرگ شرکت ایران ناسیونال ابتدا گزارش کاری ارائه داده و مینویسد: «در خاتمه لازم میداند به استحضار برساند که این سازمان جهت اداره امور خود درآمدی نداشته و بودجه معین و مشخصی نیز در اختیار ندارد و همه اقداماتی که در بالا اشاره شد به اضافه تهیه مقداری وسایل مورد نیاز این مرکز آموزشی از قبیل یخچال و تلفن و ماشین چاپ و مهمتر هزینه شبانه روزی و …، به وسیله اعضای هیات مدیره و سایر اشخاص خیر و نیکوکار اصفهانی که گاه و بیگاه کمکهایی در اختیار این سازمان قرار میدهند به انجام رسیده است و اکنون مضیقه مالی به خوبی محسوس بوده و هزینههای سنگین این موسسه، گردانندگان آن را با مشکلات فراوانی روبهرو کرده است. بنابراین از آن جناب که همواره در پیشرفت اینگونه موسسات که هدفی جز خدمت به جامعه ندارند کمکهای موثری فرمودهاید، تقاضا دارد مقرر فرمایید با توجه به مشکلات فراوانی که این موسسه در ایاب و ذهاب این نابینایان دارد یک ماشین مینیبوس به این سازمان اهداء گردد.» (سند ـ د)
انجمن در دوران پیش از انقلاب با توجه به تشکیلات گستردهای که داشت و بالطبع هزینههای گزاف و کمرشکنی طلب میکرد، یکی از اهم منابع بودجهاش متمولین و قشری از بازار بودند و اجازه اخذ وجوهات شرعیه که مراجع تقلید به رئیس انجمن داده بودند یکی از منابع مهم این نهاد بود. برای انجمن مسأله این نبود که این ثروتمندان دارای چه گرایشی هستند و به همین لحاظ، گفته شده است که برخی از منابع تأمین بودجه انجمن را وابستگان دربار نیز تشکیل میدادند. در فضای تند انقلابی در دهه ۵۰ و۶۰ که معیارهای چپ و ارزشهای فقرگرایی و قناعتپیشگی غلبه داشت و مفاهیم جامعه مدنی و بخش خصوصی مستقل و غیررانتی و مالکیت و نقش بنیادین آن در تحقق آزادیها و رشد فردیت و استقلال، در چنبره آمیزهای از تفکر سنتی و چپ، ناشناخته مانده بود از همین زاویه انتقادات تندی متوجه انجمن میشد. مهندس طیب میگوید: «باز تحت تأثیر آن بینش سیاسیاش چون انحرافات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را ارزش نمیدهد لذا میبینیم در رژیم گذشته انجمن گاهی اوقات تکیه میکند به افراد متمولی که متکاثرین اقتصادی جامعه هستند و گاهی اوقات هم از آنها کمک مادی میگیرد و هیچ احساس عیب و بدی نمیکند لذا گاهی در بین کسانی که کمک مادی به انجمن میکردند چهرههایی را پیدا میکنیم که اینگونه بودهاند یعنی متمولین که الان در معیارها و ارزشها، آدمهای ناصالحی هستند و انجمن این را عیب نمیداند یعنی نسبت به سرمایهداری که مثل زالو اموال مردم را مکیده و در شرایط خیلی مرفه طاغوتی زندگی میکند حساس نیست.»(۸۳) وی در جای دیگری میگوید: «یکی از منابع مالی انجمن شخصی بنام دریانی (زمیندار بزرگ شهرآرا) بوده است.»(۸۴)
انجمن حجتیه به نوعی اقتصاد آزاد باور داشت یعنی همان طور که در سطور بعد میآید کنترلی بر کیفیت تحصیل ثروت قائل نبود. همچنین نوع زندگی بسیاری از سران انجمن، روحیه اقتصادی آنان را بیان میکند. آنها معتقد بودند نعمتهای خدا برای بهرهبرداری است نه برای تماشا و ریاضت جسمی. در اوایل انقلاب جو شدید ضد سرمایهداری که به وسیله جریانات مارکسیستی فایق آمده بود و اصولاً انقلابی بودن با چنین معیارهایی تعریف میشد فضایی ساخته شده بود که داشتن یک خانه یا اتومبیل نیز اشخاص را زیر سوال میبرد. در چنین شرایطی برخی از سران انجمن در توجیه داشتن خانههای مجلل میگفتند: «این منازل محل برگزاری مجالس بزرگ مذهبی و…است و باید ظرفیت اجتماع مومنین را داشته باشد» و «خداوند حس زیبایی دوستی و راحتی را در نهاد و فطرت انسان گذارده است» و «در احادیث و روایات بر پوشیدن جامههای کذا و کذا و… اوامری صادر شده است.»
انجمن پس از انقلاب اسلامی در برابر پارهای از اقدامات اقتصادی دولت واکنشهای مخالف بروز میداد. هنگامی که طرح سهمیهبندی مایحتاج مردم پیش آمد تحت عنوان «کوپنیزم» و «کوپنیزم یعنی کمونیزم» به شدت با آن مخالفت میورزیدند. البته جریانات منتقد دیگری چون نهضت آزادی و بنیصدر رئیسجمهور وقت با سهمیهبندی مخالف بوده و در سخنرانیها یا روزنامههای حامی خود نقدهایی بر آن مینوشتند.
مهندس طیب میگوید: «باز به دلیل اینکه به انحرافات ایدئولوژیک حساسیت دارد و به انحرافات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی حساسیت ندارد بالطبع عملکردهای انقلابی و دادگاههای انقلاب را در رابطه با مصادره اموال، ایجاد تحدید اقتصادی و امثال اینها تأیید نمیکند و به هیچ وجه موضع موافق با این مسائل ندارد.»(۸۵)
در انجمن از ترویج نظرات و تئوریهای اقتصاد اسلامی مرتضی مطهری ممانعت ورزیدند. یکی از عوامل بروز اختلاف نگارنده (در عنفوان جوانی و بحبوحه انقلاب)، با انجمن طرح دیدگاههای اقتصادی مطهری در نقد نظرات آیتالله خویی بود که منجر به انزوا و جدا شدن از انجمن شد. در سالهای بعد نیز برخی حامیان انجمن، خطبههای عدالت اقتصادی هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه تهران را «عمامه فقهی پیچیدن دور اقتصاد مارکسیستی» و «متأثر از فضای التقاط اندیشیدن» و «اجتهاد آزاد» میدانستند.(۸۶) آنها به هاشمی رفسنجانی نسبت «مارکسیستیالفکر» میدادند. این طرز تفکر و مواجهه پیرامون مسائل اقتصادی از نحوه برخورد فتاوا و نظرات آیتالله خویی از مراجع بزرگ و مورد اعتماد انجمن سرچشمه میگرفت. برای مثال درباره تحریم ربا که با اوامر متعددی مانند «لاتاکلوا الربا» (آل عمران/۱۳۰) یا «احلالله البیع و حرم الربا» (بقره/۲۷۵) در قرآن بدان اشاره شده است آیتالله خویی طی یک چارهاندیشی فقهی اظهار میدارند: «زیاده گرفتن در معاملات مکیل و موزون، ربا و حرام است ولی در غیرمکیل و موزون میتوان به صورت معامله رفتار کرد نه قرض و استقراض، تا مسأله ربا لازم نیاید و مثلاً اگر ۱۰۰ عدد تخم مرغ را قرض بدهی تا مدت دو ماه و در ازای آن ۱۲۰ تا تخممرغ بفروشی و معامله کنی ربا نیست و معامله صحیح است در صورتی که نتیجه یکی است ولی عنوان فرق کرده، اگر عنوان قرض باشد ربا است و اگر خرید و فروش باشد ربا نیست»، «یعنی پول مازاد یا جنس مازادی که (در هردو مورد) پدید آمده و به عنوان سود به جیب یک طرف معامله ریخته شده است» ولی عنوان فرق کرده است (یعنی همین معامله با همین نتیجه آن وقت به نام و به عنوان قرض بود و حرام محسوب میشد و اینک با نام و عنوان فروش است و حلال محسوب میشود) اسکناس و پولهای خارجی و ایرانی نیز از جمله چیزهای غیرمکیل و موزون است (اجناس مکیل و موزون یعنی چیزهایی که ارزش آن با کیلو و وزن و پیمانه و توزین و توکیل و کشیدن تعیین میشود).
آیتالله خویی که از مراجع برجسته زمان خویش بود در این زمینه میگوید: «در قرض زیاده گرفتن، ربا است و حرام ولی اگر خواسته باشند معاملهشان صحیح باشد و به اصطلاح چارهجویی برای حلال کردن ربا کرده باشند تا زیادهای که میگیرند ربا نباشد چند راه دارد و دو راهش که آسانتر است ذکر میشود: ۱- آنکه وجه اضافه را که میدهد به عنوان معامله منتقل نماید نه به عنوان قرض و استقراض. چنانکه قبلاً توضیح و مثال داده شد.»
یعنی اگر ۱۰۰ تومان را به کسی داد و ۱۲۰ تومان در مقابل اخذ کرد این عمل را تحت عنوان معامله انجام دهد نه قرض. آیتالله خمینی فتوای دیگری دارد و میگوید: «اگر زیاده را مجاناً بدهد یا برای عمل به استحباب شرعی باشد مانع ندارد و جایز نیست قرض دادن ۱۰ دینار به ۱۲ دینار» یعنی زیاده تحت عنوان قرض جایز نیست و راه چاره هم ندارد و زیاده تحت عنوان غیر قرض هم جایز نیست مگر اینکه کسی آن را مجاناً یا برای استحباب شرعی آن بدهد که در این صورت اخذ زیاده تحت عنوان هر غیر قرض دیگر حکم نیست و جایز هم نیست. آیتالله خمینی میافزاید: «در صورتی که بدون شرط پرداخت اضافی، قرض کننده خود مقداری اضافه به قرض دهنده بپردازد مانعی ندارد بلکه مستحب است که قرضکننده در برابر احسان و رفع نیازش به وسیله قرض دهنده یا تشویق وی به قرض دادن مقداری به عنوان هدیه به وی بپردازد و البته برای قرضدهنده گرفتن چنین اضافهای مکروه بوده، مستحب است که هدیه یا مقدار اضافی را جزو بدهی قرض کننده به حساب آورد. یعنی به همان مقدار از طلبش کم کند.» اما آیتالله خویی که مرجع مورد اعتماد انجمن در مسایل فقهی و عملی بود در ادامه دیدگاه خویش میگوید: «دومین پیشنهاد برای آسان کردن راه حلال شدن زیاده در معامله آن است که شما ۱۰۰ تومان به کسی میدهید و ۱۲۰ تومان در مقابل اخذ میکنید، در ازای مبلغ زیاده میتوان به بدهکار(ربادهنده) یک کبریت یا دستمال یا چیز دیگری بدهید و معامله و ربا حلال میشود به این معنی که شما در واقع یک کبریت ۲ ریالی را به مبلغ ۲۰۰ ریال فروختهاید یا دستمال را در ازای وجه زیاده که ممکن است خیلی کلان هم باشد فروختهاید اشکالی ندارد.»
آیتالله خویی برای دفع شبهات و توهمات و اشکالات، چنین پاسخ میگوید: «توهم اینکه معامله صوری است زیرا هیچکس یک جعبه کبریت را که قیمتش یک ریال است به ۲ هزار تومان نمیخرد توهم صدور فتوای بیجایی است زیرا که احدی بدون جهت چنین معاملهای نمیکند.»(۸۷)
فتوای آیتالله خویی نظر اجتهادی وی بود اما نیروهای انقلابی این نظریات را ناشی از محبوس شدن در چارچوبهای خشک و ناآشنایی با واقعیتهای جامعه و متأثر از لمس نکردن معضلات و محرومیتها و گرفتاریهای عمومی و گوشه خانه نشستن و فتوا دادن و همچنین ناشی از بیتوجهی به تاکتیکها و شیوههای نوین سرمایهداری در استثمار و چپاول ملتها و انسانها و پیشرفتهای صنعتی و ماشینی میدانستند. از سوی دیگر به گمان مقلدان آیتالله خویی فتوای وی انعطافپذیری بیشتری برای هماهنگی با اقتضائات نوین اقتصادی داشته و رافع مشکلات فقهی نرخ بهره و تورم و بانک و بیمه و… بود. محتمل است در دورانهای پیشین این احکام از لحاظ اجتماعی و اقتصادی مشکلساز نبوده ولی امروز که روابط اقتصادی و تولید و توزیع دگرگون شده و ماشینهای عظیم تولیدی جای نیروی کار را گرفتهاند و مسأله بانکها و اعتبارات کلان مطرح است، به گفته مطهری پیرامون این گونه امور مستحدثه بایست به وسیله فقهای آگاه، متقی و آگاه به اوضاع و احوال زمان (عارفاً بزمانه) اجتهاد بشود نه اینکه مطابق همان دستورات قدیم که بعضاً متناسب با اوضاع و احوال خاصی بوده، عمل شود. «احکام فقهی دو دسته هستند برخی ضروری، که فی نفسه محل اجتهاد نیستند مانند نماز یا روزه و… و برخی دیگر غیرضروریات که محل اجتهاد قرار میگیرند مانند مسائل اجتماعی و اقتصادی و برخی احکام نماز…»، «… به عقیده ما مشخصه اصلی سرمایهداری که آن را موضوع جدیدی از لحاظ فقه و اجتهاد قرار میدهد، دخالت ماشین است.»(۸۸)
البته در رسالهها و پارهای متون فقهی روشی به نام حیله شرعی وجود دارد لیکن در چارهاندیشیها مرز باریکی میان حیله شرعی و کلاهشرعی وجود دارد. کلاهشرعی پیوسته یک سابقه تاریخی در ادیان داشته و همانست که علی(ع) در خطبه ۱۵۶ به نقل از پیامبر اسلام میفرمایند: مردمانی خواهند آمد که «فیستحلون الخمر بالنبیذ و السحت بالهدیه و الربا بالبیع» شراب را با نبیذ و رشوه را با هدیه و ربا را به نام معامله حلال مینمایند.
در دههای که اقتصاد دولتی رویکرد مسلط در ایران بود از دیدگاه مخالفان انجمن، چنان نظریاتی در میدان فعالیتهای اقتصادی نتایج و عواقب فاجعهآمیزی را به بار میآورد، اگر این دستورات تنها درباره معاملات جزئی و کوچک مثل ۱۰۰ تومان دادن و ۱۲۰ تومان با زیاده پس گرفتن صدق میکرد شاید صرفا از جنبه ربوی بودن یک عمل حرام محسوب میشد ولیکن در معاملات عظیم اقتصادی میتواند منجر به پیدایش قدرتهای استثمارگر اقتصادی و زرمداران زورمند شود و مثلاً در یک معامله میلیاردها تومانی، مازادی را که یک طرف میپردازد و با یک شیء چند ریالی معاوضه و حلال و مشروع میکند سر به آسمان میزند. آنها در انتقاد از نظریه فقهی مذکور میگفتند: پیدایش کمپانیهای عظیم سرمایهداری که امکانات و وسایل پیشرفت و ترقی مادی را در انحصار خویش گرفته و موجب عقبماندگی ملتهای جهان سوم و چپاول خزائن و ذخایر آنها شده است با این فتواها توجیه شرعی میشود و چون انجمن جهتگیری این نوع فتواها را به سود خود میبیند به اینگونه مراجع احساس نزدیکی بیشتری دارد و در مقابل دو دیدگاه (کیفیت و کمیت محدود ثروت) و (کیفیت محدود و کمیت نامحدود ثروت) این طرز تفکر، کیفیت و کمیت آزاد ثروت را تجویز میکند.
آیتالله خمینی پیرامون زیاده سرمایه نقدی اجتهاد متفاوتی داشته و میگوید: «اگر کسی که قرض میدهد شرط کند که زیادتر از مقداری که میدهد بگیرد، مثلاً یک من گندم بدهد و شرط کند که یک من و ۵ سیر بگیرد یا ۱۰ تخم مرغ بدهد که ۱۱ تا بگیرد ربا و حرام است، بلکه اگر قرار بگذارد که بدهکار کاری برای او انجام دهد، یا چیزی را که قرض کرده با مقداری جنس دیگر پس دهد مثلاً شرط کند یک تومانی را که قرض کرده با یک کبریت پس دهد ربا و حرام است و نیز اگر با او شرط کند که چیزی را که قرض میگیرد به طور مخصوصی پس دهد مثلاً مقداری طلای نساخته به او بدهد و شرط کند که ساخته پس بگیرد بازهم ربا و حرام است ولی اگر بدون اینکه شرط کند، خود بدهکار زیادتر از آنچه قرض کرده پس بدهد اشکال ندارد بلکه مستحب است.» ولی اگر در مقابل زیاده، جنس پرداخته شود یا عملی و کار انجام شود مانعی ندارد ولی توجه شود که زیاده با جنس یا کار معاوضه شود نه اینکه جنس بیارزشی مثل یک کبریت در ازای ربایی که ارزش آن بیشتر است پرداخته شود: «اگر مقداری پول به کسی بدهد که بعد از چند روز در شهر دیگر زیادتر بگیرد، مثلاً ۹۹۰ تومان بدهد که بعد از ۱۰ روز در شهر دیگر ۱۰۰۰ تومان بگیرد ربا و حرام است ولی اگر کسی که زیادی را میگیرد در مقابل زیادی، جنس بدهد یا عملی انجام دهد اشکال ندارد.» مشابه دو مسأله فوق تقریباً در رساله آیتالله خوئی (احکام قرض) وجود دارد ولیکن ایشان در احکام سفته مطالبی فرمودهاند که ظاهراً با آن مغایرت دارد اما آیتالله خمینی در دنباله احکام قرض میافزاید: «اگر کسی بخواهد پولی قرض کند و ربا بدهد یا قرض بدهد و ربا بگیرد و یکی از راههایی که در بعض رسالههای عملیه ذکر شده بخواهد از ربا فرار کند (مثل تغییر عنوان قرض به عنوان معامله) جایز نیست و زیادهای که میگیرد (یعنی به هر شکلی که باشد چه قرض و چه معامله و غیر آن) حرام است. اگر بخواهند مثل به مثل را مبادله کنند (یعنی پول را با پول، یا جنس را با جنس) و ربا بگیرند با حیله، جایز نیست مثلاً یک خروار گندم را که ارزش آن نصف ۲ خروار است اگر بخواهند مبادله کنند که یک خروار گندم بدهند و بعد از ۶ ماه دو خروار بگیرند زیادی ربا است و با ضمّ چیزی صحیح نمیشود و علاوه بر آنکه معامله حرام است، باطل هم میباشد و مثل باب قرض نیست که قرض صحیح باشد و شرط باطل، بلکه اصل معامله باطل است» یعنی در قرض، عمل صحیح ولی شرط زیاده آن باطل و حرام و گناه است و در معامله اگر شرط زیاده بشود هم شرط و هم اصل معامله و عمل، باطل و حرام و گناه است: «از مسأله قبل ظاهر شد که حیله در موردی است که بخواهند از معامله مثل به مثل فرار کنند بدون آنکه زیاده قیمت و ربا در کار باشد اما مواردی که میخواهند ربا بگیرند حیله جایز نیست.»
بنابراین در فتوای امام خمینی ربا دو گونه است یک نوع ربا توأم با حیله و چارهاندیشی است که فرار از معامله مثل به مثل است ولی چون یک کبریت را با مازاد معاوضه میکنند و به اصطلاح معامله میکنند زیاده، ربا نیست و در عوض یک کبریت یا شاخه نبات داده شده است لذا فرار از معامله مثل به مثل است بدون آنکه عنوان ربا و زیاده قیمت در کار باشد و این جایز نیست و یک نوع ربای بدون حیله داریم که حرام است «و اگر در بعض رسالههای عملیه اینجانب چیزی برخلاف آن ذکر شده است صحیح نیست.»(۸۹)
از دیدگاه چپ اسلامی هرگونه بهره سرمایه نقدی (پول) ولو ناچیز و بسیار اندک ربا و حرام محسوب میشد چه تحت عنوان استقراض و چه معامله باشد زیرا نتیجه آن یکی است و وقوف بر تحریم ربا (در هر قالب و شکل و صورتی) برای غیرفقیه نیز آشکار است. تحریم ربا از محکمات قرآن است و احتیاج به استنباط و استفهام مطلب فقط از جانب راسخون فیالعلم ندارد. البته بهره سرمایه غیرنقدی در اسلام تجویز شده است مانند اینکه شخصی اتومبیل خویش را تحت قراردادی مقید به رضایت طرفین اجاره میدهد و درآمد حاصل از کار اتومبیل را بین طرفین تقسیم میکنند یا خانهای را تحت قراردادی اجاره میدهند. زیرا سرمایه غیرنقدی، کار متبلور و مجسم انسان است و استفاده از آن استهلاک دارد لیکن سرمایه نقدی (چه پس از اتمام مدت قرض چه به صورت معامله سرمایه نقدی) که به ازای مازاد آن، جنس و کالا پرداخت شود، به طور تمام و کمال و بدون استهلاک به صاحب آن مسترد میشود و لذا زیاده آنچه به صورت سرمایه نقدی و چه جنس باشد ربا است زیرا منشأ ایجاد حق و مالکیت روی ثروت و سرمایه کار است و این زیاده حاصل کار انسان نیست. این دیدگاه البته مسأله تورم و کاهش ارزش پول و نیز بازده ناشی از کار با سرمایه نقدی را نادیده گرفته است. روشن است که در اینجا از مضاربه و امثال آن سخن نمیگوییم که امر دیگری با شرایطی دیگر و صحیح است و ربطی به بحث ربا ندارد. نکته ضروری و شایان یادآوری این است که سخن فوق در شرایط یک اقتصاد سالم و طبیعی صدق میکند و در صورت شرایط تورمی با مرور زمان ارزش پول نقدی نیز کاسته میشود و گرفتن زیاده در حدی که تفاوت ارزش پول را از زمان قرض دادن تا زمان پس گرفتن جبران کند ربا محسوب نمیشود.
فصل ۶: تشکیلات انجمن حجتیه
آیتالله سید محمدباقر صدر عرضه دستورات و برداشتها و سیستمها و طرحهای اقتصادی که با نص اسلام سازگاری ندارد از جمله تجویز بهره را ناشی از توجیه واقعیتها قلمداد مینماید: «توجیه واقعیتها: منظور کوششی است که محقق ـ با قصد یا بدون قصد ـ به عمل میآورد تا با وارد ساختن تغییراتی در نصوص و نتیجهگیریهای غلط، روابط عینی و واقعیتهای اجتماعی محیط خود را ـ که از نظر سیستم اسلامی، غیرقانونی و محکوم است ـ به نحوی توجیه نموده و آنها را قانونی جلوه دهد. به عبارت دیگر به جای آنکه روابط غلط اجتماعی را تصحیح و با محتوای حقیقی نصوص سازگار گردانند نصوص را بر حسب شرایط تفسیر میکند. برای مثال موردی را میتوان ذکر کرد که عدهای ادله حرمت (حرام بودن) ربا را تأویل نموده و نتایج غلطی را مطرح کردهاند از جمله اظهار میدارند، اسلام بهره غیر مضاعف را اجازه داده و معتقدند نهی آیه کریمه «یا ایهاالذین آمنوا لاتاکلوالربا اضعافا مضاعفه، والتقوا الله لعلکم تفلحون» (آل عمران/۱۳۰) ای کسانی که ایمان آوردهاید به طور مضاعف ربا نخورید، از خدا بترسید، شاید رستگار شوید ـ ناظر به موردی است که میزان بهره «فاحش و نامعقول» است و به نظر ایشان، بهره معقول را عرف و شرایط اجتماعی تعیین مینماید، قدر مسلم تن در دادن و تسلیم شدن به روابط اجتماعی حاکم باعث میشود که این قبیل اشخاص منظور آیه را درک ننمایند، زیرا هدف قرآن تجویز بهره غیرمضاعف نمیباشد، بلکه رباخواران را به عواقب ناگوار اجتماعی کارشان که منجر به فلاکت مدیون میگردد، متوجه میگرداند و نشان میدهد که به موازات بزرگ شدن حجم سرمایه ربوی، درماندگی مقروض رو به فزونی نهاده و سرانجام از هستی ساقط میشود. اگر بخواهیم نظر قرآن را برکنار از اثرپذیری روابط اجتماعی و به طور صحیح درک کنیم باید به این آیه نیز توجه نماییم که: … و ان تبتم فلکم روؤس اموالکم لا تظلمون و لا تظلمون ـ و اگر توبه کنید، اصل سرمایه شما به شما داده میشود نه ظلم کنید نه ظلمپذیر باشید.» (بقره/۲۷۹) در این صورت معلوم میشود که مسأله مبارزه با نوع معینی از ربای دوران جاهلیت یعنی ربای مضاعف نیست، بلکه مسألهای از مکتب دقیق و شدیدی است که اجازه ازدیاد آن را داده است (تحت قانون و مقررات دقیق منجمله مسأله اجاره با ضوابط خاصی بهره معقولی را اجازه میدهد که آن بهره پیامد استهلاک در کالای مورد اجاره است نه سرمایه نقدی) [۱] از اینرو هرگونه افزایش غیرقانونی را ولو ناچیز باشد محکوم نموده و بر دائن اجازه داده که فقط اصل سرمایهاش را بگیرد «تا نه او به کسی ظلم روا دارد، نه از کسی ظلم بپذیرد.»(۹۰) نصوص، احکام و قواعد ظاهر و روشن و صریح و محکمات اسلام است که جای هیچگونه تأویل و تفسیر ندارد و آیتالله صدر نیز کوشیده است روی نصوص اسلام تکیه کنند و حتیالمقدور از استناد و اتکا به متشابهات و آنچه قابل تأویل است پرهیز نمایند.
همان طور که مشاهده میشود انجمن به یکی از دو نحله و تفکر فقهی در زمینه اقتصادی تعلق داشت. این دیدگاه از یکسو جنبه معرفتشناختی دارد و نمیتوان گروهی را به خاطر دارا بودن نظریهای ملامت کرد و از سوی دیگر به دلیل پیوند خوردن با گرایشهای سیاسی حامیان هر یک از این نحلهها، این تفکرات فقهی نیز به چالشهای سیاسی دچار میشدند.
انجمن دارای تشکیلاتی سراسری، پیچیده و مجرب بود و طبیعی بود که با داشتن قریب به نیم قرن سابقه کار تشکیلاتی که در برابر شبکه نیرومند بهائیت کار میکرد، تشکیلاتی منسجم و پیچیده بیابد. از سوئی وجود عوامل و عناصر امنیتی در انجمن که خود دارای تجارب اطلاعاتی و تشکیلاتی بودند برای سازماندهی انجمن سودمند بود. انجمن دارای کمیتههای مختلفی از قبیل کمیتههای تدریس، جاسوسی یا تحقیق، نگارش، ارشاد (تعقیب و مراقبت ـ بحث و مناظره) و ارتباط با خارج و کنفرانسها بود.
سیمای تشکیلاتی انجمن
کمیته یا گروه تدریس و روشهای جذب نیرو: از وظایف این گروه، جذب نیروهای جوان و تازه نفس و فعال برای تحت تعلیم قرار دادن آنها بود. یکی از منابع تغذیه این نیروها، مدارس بود که عوامل انجمن در مدارس- به ویژه مربیان و معلمان انجمنی - که در آموزش و پرورش مشغول کار بودند در بین دانشآموزان جستوجو و از افراد باهوش و ذکاوت و با استعداد دوستیابی میکردند و با آنان طرح دوستی ریخته سپس به انجمن جذب میکردند. پس از انقلاب برخی از مدرسین انجمن دیده شدند که با گرفتن ساعات تدریس در آموزش و پرورش، فعالیت میکردند و برای کلاسهای زیر پوشش خودش یا دیگر همدستان نیرو جذب کرده و به منازل معرفی میکردند. مقرر شده بود که افراد کاهل در درس و تنبل را جذب نکنند زیرا محتاج به نیروی جوان، ساده و باهوشی بودند که تعلیمات انجمن بیشترین بازدهی را دارا باشد و از سویی به علت خالیالذهن بودن، سریعتر به افکار آنها شکل بدهند. یکی از دلایل کثرت افراد تحصیلکرده در انجمن همین قضیه است. البته کاربست القاب دکتر و مهندس در انجمن بدین معنا نبود که همه افراد واقعاً دکتر یا مهندس باشند بلکه بیشتر به لحاظ تشخصی که کاربرد این واژهها برای دارندهاش تولید میکرد، از آن استفاده میشد تا برای افرادی که غالباً از مسوولین و اعضای مهم بودند به ویژه در میان افراد ساده انجمن، شخصیتسازی شود. در زمانی که جو و محیط جامعه نیز دچار عنوانزدگی دکتر و مهندس، بود انتساب این صفات و شخصیتسازیها بدین طریق کارکردهای ناخواسته دیگری هم داشت.
از ملاکهای دیگر جهت گزینش و گلچین افراد، موقعیت خانوادگی آنان بود. برای مثال افرادی که والدینشان ثروتمند و سرشناس بودن یا پدر آنها رئیس شهربانی بود یا مقامی داشت را هدف میگرفتند و به تور میانداختند تا در موقع لزوم از موقعیت و مقام آنها به صورت پارتی یا غیره بهرهگیری کنند و از طریق همین رابطهها به اعضاء توصیه میشد که مواضع مهم را اشغال نمایند. در جذب این نوع افراد مراقب بودند که موجب رنجش یا تحریک دستگاه و مظنون شدن نیروی ضد اطلاعات به اینکه انجمنیها قصد نفوذ در حکومت یا کار کردن روی این جوانان و خانوادهشان را دارند نگردند.
حضور در پستهای مهم و کلیدی، شیوهای بود که پس از انقلاب نیز تعقیب شد با این تفاوت که پس از انقلاب هر هدفی را که موفق به اشغالش نمیشدند زیر بمباران تبلیغاتی قرار میدادند مثلاً یکی از این افراد که در اواخر سال ۱۳۵۸ ادعا میکرد معاون تبلیغاتی دکتر بهشتی است در مورد دکتر بهشتی (به رغم اختلاف نظر شدید) ساکت بود و پس از اینکه شناخته شد و خودش اطلاع داد که از این سمت برکنار شده است بیمهری او نسبت به بهشتی آغاز گردید. نمونه دیگر اینکه سپاه پاسداران که نهادی نوپا بود به علت اینکه عناصر انجمن را تصفیه میکرد و به این ارگان راه نمیداد مورد عتاب قرار میگرفت و به افرادشان میگفتند چرا در حالی که برادران انجمن در جبههها شهید میشوند آنها را تصفیه میکنند؟
گروه تدریس سه مرحله داشت: اول: پایه؛ دوم: ویژه؛ سوم: عالی. مسوول گروه تدریس فردی بود که پس از انقلاب در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اشتغال داشت.
قسمت پایه: حدود یکسال و حداکثر یکسال و نیم به طول میانجامید که ۷ الی ۸ ماه از آن آموزش اصول اعتقادات (توحید، نبوت، و…) و سپس آشنایی مختصری با بابیت و بهائیت بود. برای آموزش اصول اعتقادات به ندرت اتفاق میافتاد که نوارهای درسی مسوولین انجمن که غالباً سخنان آقای حلبی بود را میآوردند و افراد در حین استماع، نکتهبرداری میکردند و از کتابهایی چون «آفریدگار، آفریده» به قلم دکتر محمد صادقی در قطع جیبی و کتاب «اثبات وجود خدا» به قلم چهل تن از دانشمندان بزرگ جهان، مولف جان کلوور مونسما، استفاده میشد. شیوه اثبات در زمینه اصول اعتقادات و توحید غالباً شیوه متکلمین بود نه حکما. آیتالله حلبی میگوید: «گوش به حرف اینها ندهید نه حکمت نه فلسفه، نه عرفان و تصوف. تابع فقها و محدثین باشید.» فلسفه تدریس اصول عقاید، شناساندن توحید و نبوت و معارف اسلامی این بود که افراد انجمن هنگام رویارویی با بهائیان توان سخن گفتن داشته باشند یا هنگامی که در قسمتهای جاسوسی انجمن وارد میشوند به علت اینکه به چگونگی اشکالات مخالفین به توحید و پاسخ آنها آشنا شدهاند (زیرا شیوه بحث که در کتاب آفریدگار و آفریده و…آمده، اشکال از سوی منکرین توحید و پاسخ به آن در شکل مباحثه است) بتوانند توحید را انکار و از این راه خود را داخل بهائیت کنند. حتی یکی از بحثها بین برخی از افراد سطح بالاتر انجمن، بحث انکار خدا بود تا بتوانند برای نفوذ در میان بهائیان نفی خدا و دین اسلام کنند. برخی چنین استدلال میکردند که اگر اینها مارکسیست بشوند بهتر است تا بهائی شوند.
مرحله ویژه: در این مرتبه مسائل بهائیت در سطح بالاتری تدریس میشد و افراد، کارهای عملی را آغاز میکردند. پس از انقلاب مواد درسی دیگر به دروس مراحل مختلف افزوده شد و در مجموع درسها عبارت بود از عربی، احکام، نقد مارکسیسم، مطالعه کتب معرفی شده و تمرین سخنرانی و آیین سخنرانی. البته عدهای از اعضاء از گذشته در زمینه زبان انگلیسی هم مطالعاتی داشتند ولی کار و تحصیل ادبیات خارجی و زبان انگلیسی برای این نبود که اسلام را به زبانهای ملل دنیا منتشر و تبلیغ نماید بلکه به این سبب بود که افراد بهتر بتوانند آن دسته از متونی را که بهائیان به زبانهای خارجی منتشر کرده بودند مطالعه کنند. تعلیم ادبیات و زبان عربی نیز فقط برای آموختن حدیث و قرآن نبود بلکه برای این بود که پارهای از متون بهائیت که به زبان عربی نگارش یافته است را بتوانند مطالعه کنند. فلسفه تمرین سخنرانی و آیین سخنرانی نیز این بود که افراد انجمن در بحث با بهائیان، خبره و متبحر باشند یا اینکه آن افراد در آینده استعداد اداره کردن کلاسهای انجمن را دارا باشند. در حقیقت تمامی تحرکات و فعالیتهای انجمن حول محور بهائیت و انگیزه مبارزه با آن خلاصه شده بود مبارزهای که از مرز مباحثات ایدئولوژیک فراتر نمیرفت آن هم نه مطالب اعتقادی مبتنی بر بحثهای تازه و نو بلکه مطالبی مربوط به زمان بهاءالله و در رد افکار او.
در ماههای نزدیک به انقلاب و پس از آن، یک سلسله آموزشهای اسلامی در انجمن راه پیدا کرد ولی به شکل انفعالی و عکسالعملی بود. برای مثال پیش از انقلاب هنگامی که افراد با یک بهائی مواجه میشدند و او اشکالاتی را برایشان تولید میکرد که قادر به پاسخگویی نبودند یا به ویژه پس از انقلاب که پرسشهای ایدئولوژیک، ذهن برخی جوانان را اشغال کرده بود و مارکسیستها در ایجاد این ابهامات تلاش فراوان به عمل میآوردند افراد انجمن با رو آوردن به مطالعه برخی کتب اسلامی در صدد رفع شبهات و اشکالات خود بر میآمدند. به عبارتی جویای پاسخ سوالات حاکم بر ذهن خویش بودند و از همین رو بود که یک سلسله بحثها در انجمن موضوعیت پیدا کرد. در برخی مجالس و کلاسهای انجمن برنامهها به این ترتیب بود: علوم قرآنی (۶۰ دقیقه) تمرین و مطالعه درس علوم قرآنی در منزل (۹۰ دقیقه)، درس عقاید (۶۰ دقیقه) و تمرین آن در منزل (۶۰ دقیقه)، تمرین سخنرانی (۱۵ دقیقه) و در منزل (۶۰ دقیقه)، عربی آسان (۳۰ دقیقه) و فراگیری عربی در منزل (۶۰ دقیقه)، احکام از رساله آیتالله خوئی (۳۰ دقیقه) و فراگیری احکام در خانه (۳۰ دقیقه)، اخلاق قریب به (۶۰ دقیقه)، نقد مارکسیسم (۶۰ دقیقه)، تذکرات (۱۵ دقیقه)، نماز و استراحت میان برنامه (۶۰ دقیقه) که مجموعاً (۶ الی ۷ ساعت) به طور ممتد، در کلاس، اوقات افراد اشغال میشد. کلاسها گاه از ۵ یا ۶ بعد از ظهر تا نیمه شب ادامه داشت و اینها منهای برنامهها و تکالیف محوله در منزل بود. این دقیقاً شیوهای بود که سازمانهای سیاسی دیگر برای پر کردن اوقات بیکاری اعضای خویش به کار میبردند. به این ترتیب با استقرار برنامههای درسی مذکور افراد را از یک رشته معلومات پر میکردند. برخی سازمانها به حدی اوقات فراغت اعضاء را پر میکردند که آنان مجال مطالعه دیگری پیدا نکنند و نیروها را در میدان کار فکری و مطالعه کانالیزه میکردند.
مرحله سوم مرحله عالی بود: این مقطع جای هر کسی نبود و افرادی که در دورههای قبل مورد آزمایش قرار گرفته بودند به این مرحله راه مییافتند. مهرهها و مسوولان انجمن نیز از این گروه انتخاب میشدند. این گروه را به علت اینکه در آن کتاب نقد ایقان(۹۱) [۲] تدریس میشد گروه نقد ایقان هم مینامیدند.
ایقان کتاب بهاءالله است که آقای حلبی نقدی به نام «نقد ایقان» در سه مجلد با قطع بزرگ بر آن نوشته است که هر مجلد آن حدوداً مشتمل بر ۳۰۰ صفحه است. فلسفه گروهبندی در سه دوره مشخص، عبارت بود از اینکه افراد پس از گذراندن یک دوره اگر مخالف با مشی انجمن بودند کنار میکشیدند یا اینکه شناخته میشدند و حذف میگردیدند. این شیوهای بود که در هر سازمان و نهاد دیگری اتخاذ شده و امری طبیعی و اقتضای کار تشکیلاتی است. دورههای سهگانه مذکور، دورانی بود برای پالایش مخالفان و ناسازگاران با مشی انجمن و نمیگذاشت چنین افرادی از مرحله اول صعود کنند و بالاتر بروند.
کمیته دوم ـ (گروه دوم): گروه جاسوسی یا گروه تحقیق بود که خود دارای تشکیلاتی بود و افراد آن به سه دسته تقسیم میشدند ـ محقق یا جاسوس شماره یک یا نوع یک- نوع دو- و- نوع سه.
محقق نوع یک مأمور بود که با استفاده از شیوههای خاص تعلیم داده شده نزد بهائیان رفته و آنها نیز جلسات مکرری را با او نشسته و گفتوگو میکردند و از این راه جاسوسان نوع یک وارد جمعیت بهائیان میشدند.
جاسوسهای نوع دوم: وظایف و مأموریتشان پیچیدهتر و ظریفتر بود و در درون اعضای محقق نوع دو نیز گروهبندیهای ۵ یا ۶ نفره انجام شده بود و این راهی بود که خود جاسوسان نیز همدیگر را نتوانند بشناسند و ارتباطات و ارسال گزارشها نیز از کانال مسوول گروهها انجام میپذیرفت و افراد هر گروه در جلسه خودشان دارای نامهای مستعار بودند. گاهی دو جاسوس در یک محفل بهائیان از روی عدم شناخت همدیگر، برای هم گزارش ارسال میکردند و این راهی بود برای کنترل خود جاسوسان انجمن. جاسوسهای نوع دو به میان بهائیان رفته و اظهار میداشتند که ما بهائیزاده هستیم و پدر و مادر ما هم اکنون در فلان کشور مشغول تبلیغ بهائیت هستند. این مسأله موجب میشد که به این نوع افراد اعتماد بیشتری جلب شود تا به کسانی که بگویند من مسلمانزاده بهائی هستم. این محققان با استفاده از اطلاعاتی که از بهائیان، مورد دستبرد قرار گرفته بود برای محققین دیگر کارت و تسجیلهای جعلی و شمارهها و کدهای جعلی و آدرسها و نشانههای مجعول ساخته بودند.
جاسوسهای نوع سوم: کسانی بودند که از حیث اعمال و رفتار بهائی میشدند و به ظاهر دیگر جاسوس انجمن در تشکیلات بهائیت نبودند و به شدت از بهائیت دفاع کرده و انجمن را میکوبیدند لیکن همان روش شناسایی و کسب خبر را تعقیب میکردند و هنگامی که کس یا کسانی از بهائیان به قصد ملاقات یا میهمانی به منزلشان میآمدند، تمام در و دیوار خانه را با شعارهایی به نفع بهائیت نظیر «یا بهی الابهی» و «السلام علیک یا بهاء الله» و عکسها و تصاویر مربوط به بهائیت تزیین میکردند. این مطالب نشانگر این واقعیت است که انجمن، روشها و شگردهای اطلاعاتی پیچیده سازمانهای سیاسی و چپ را به کار میبست. در اوایل آغاز اقدامات مسلحانه مجاهدین خلق و برخی گروههای مارکسیست در سال ۱۳۶۰ اعلام شد چندین خانه تیمی آنها کشف شده که زیر پوشش شرکتهایی با نام مجعول قرار داشت و هنگام ورود به ساختمان مشاهده میشد که با تزیین در و دیوار به تمثال رهبر انقلاب و شخصیتها و مسوولان جمهوری اسلامی، رد پا گم کرده و زیر آن پوششها کار میکردند. جاسوسهای نوع سه همچنین محافل قلابی بهائیت را در مکانهای مناسبی که آنها یا فعال نبودند با جلسه نداشتند دائر و با محافل دیگر تماس حاصل میکردند و با برقراری ارتباطات با افراد بهائی، اطلاعات و مکاتبات مبادله میکردند و از این راه افرادی را به درون تشکیلات آنان میفرستاد.
کمیته سوم (گروه سوم): گروه نگارش بود که در رابطه با نفی بهائیت و درباره امام زمان مطلب مینگاشتند. این مطالب معمولاً تکرار نوشتههای دیگران بود بدون اینکه بحثهایی متناسب با احوال فرهنگی زمان و ایدههایی جدید به آنها بیفزایند یا بدون اینکه به همه ابعاد این موضوع بپردازند. اگر نگاهی به نشریات انجمن حجتیه به ویژه پیش از انقلاب بیفکنیم غالباً تک بعدی به موضوع اعتقاد به امام زمان پرداختهاند.
گروه چهارم: گروه ارشاد بود که از دو قسمت تشکیل میشد:
۱- قسمت تعقیب و مراقبت، ۲- بحث و مناظره.
۱- گروه تعقیب و مراقبت: مأموریت داشتند که با استمداد از وسایل نقلیه موتوری (ماشین، موتورسیکلت و…) منازل بهائیان و افراد آنان و مبتدیهایشان را زیر نظر بگیرند. هنگامی که در یک روز مأموران تعقیب و مراقبت، منزل یک بهائی را تحت نظر میگیرند که از متنفذین در دستگاه حکومت بوده است و آن شخص متنفذ به جریان پی میبرد و با شهربانی تماس حاصل کرده و متعاقباً از سوی سازمان امنیت (ساواک) افراد تیم تعقیب و مراقبت که خانه بهائی مزبور را تحت نظر داشتند دستگیر میشوند طی کمتر از ۲۴ ساعت آزاد میشوند. متعاقب آن طی تماس انجمن با ساواک این گروه به کار خود خاتمه داد زیرا مبارزه با بهائیت مشروط به مراعات مصالح حکومتی و قانونی بود و افراد انجمن مجاز نبودند وابستگان به حکومت را تحت تعقیب و مراقبت قرار دهند.
گروه دو ـ گروه بحث و مناظره بود که به آنها روش بحث و مناظره تعلیم و آموزش داده میشد و جزوههایی در این رابطه در اختیار آنان قرار میگرفت. برای مثال رهنمود داده میشد که بکوشید در جلسات مباحثه، ناظم جلسه از جناح خودتان و آغاز و اختتامیه جلسه با شما باشد چه اینکه اثر بیشتری میبخشد و دو روش را به عنوان روش بحث میآموختند که یکی «روش بحث نقضی» و دیگری «روش بحث حلّی» بود. روش نقضی این بود که با اعتقادات، تفکرات و استدلالات خود رقیب، اندیشهاش را میکوبی و نقض میکنی و روش حلی عبارت از این است که اشتباهات و خطاهای فکری رقیب را از زیر بنا به او اثبات میکنی و با استدلالهای خود وارد بحث و نفی اندیشه طرف مقابل میگردی. لازم بود که در مورد هر مسألهای ابتدائاً یک بحث نقضی و سپس یک بحث حلی صورت پذیرد. از شیوههای دیگری که توصیه میشد و معمول بود، این بود که اگر ممکن است از طریق غیر بحث وارد شوید به نحوی که مبتدی بهائی (مبتدیان کسانی بودند که تازه جذب بهائیت شده بودند) را نیز مجذوب سازید، ایدهآل و مناسبتر است فیالمثل در بحث، مظلومنمایی کنید و طوری برخورد نمایید که منجر به کشمکش شود و شما زیر ضرب و شتم و کتک قرار بگیرید و مبتدی متأثر از مظلوم واقع شدن شما، حق را به جانب شما میدهد. مبتدیها کسانی بودند که تازه جذب بهائیت شده بودند. این نحوه ارشاد و برخورد طبعاً غیرمعقول به نظر میآمد زیرا مبتدی را در راستای تفکر و شناخت اسلامی اقناع نمیکرد بلکه به وسیله احساسات به این سو جذب میکرد.
دکتر قندی (غیر از قندی شهید واقعه ۷ تیر) نقل میکرد که پس از شکست در بحث با بهائیها موفق شد از این راه یک مبتدی را جذب کند. لازم به یادآوری است که گروههای دیگر نیز از چنین روشهایی بهره میجستند.
پرهیز از خشونت: یکی از نکات مهم در فعالیتهای انجمن رعایت اصل پرهیز از خشونت بود. ممکن است تصور شود به دلیل اینکه اعمال خشونت باعث میشد حکومت مانع فعالیت آنان شود از آن پرهیز میکردهاند و ممکن است برخوردهای فیزیکی پراکنده و غیرسیستماتیک میان اعضای انجمن و بهائیان رخ داده باشد اما خطمشی کلی انجمن دوری از خشونت بود و بلکه مضروب شدن را برای مظلومنمایی، به ضارب بودن ترجیح میدادند. ضمن اینکه آقای حلبی معتقد بود برای مبارزه با بهائیت که یک جریان فکری بود باید کار فکری و بحثی کرد و کار اقناعی موفقتر است.
کمیته پنجم: «گروه ارتباط با خارج» بود که در انجمن «وزارتخانه انجمن» نیز نامیده میشد و با کشورهای هند انگلستان، آمریکا، اتریش، استرالیا و برخی کشورهای دیگر ارتباط داشته و در آنجا با دائر کردن شعباتی فعالیت میکرد و گاهی افرادی از انجمن را به خارج اعزام داشته و پس از بازگشت آنها سخنرانیهای مکرر و فراوانی در انجمن برای ایشان ترتیب میدادند و آنان نیز محور و جان کلامشان این بود که بهائیت، استرالیا یا فلان کشور را قبضه کرده و برای استحکام ادعای خود به نشریات بهائیت نیز استناد میکردند که مدعی شده بود بهائیت در فلان کشور این قدر نفوذ کرده است.
گروه ششم: گروه کنفرانسها بود که مسوول کل آن مهندس مهدی طیب بود. طیب پس از انقلاب ضمن مخالفت با مواضع انجمن به همراه گروه کثیری از این جریان جدا شده و به تشکیل «سازمان عباد صالح» مبادرت ورزید و در دوره اول در مقام نمایندگی مردم نائین در مجلس شورای اسلامی به خدمت اشتغال یافت. گروه کنفرانسها حتی در لحظات اوجگیری انقلاب اسلامی و مقاطعی نظیر هفده شهریور و پیش از آن به کار خود با همان کیفیت و محتوا ادامه داد در حالی که به زعم مخالفان انجمن میتوانست به عنوان تریبونی جهت افشای اعمال رژیم پهلوی مورد استفاده قرار گیرد. طیب پس از جدایی از انجمن به یکی از منتقدان منصف انجمن تبدیل شد و پس از نمایندگی در دوره اول مجلس از ورود به مشاغل سیاسی پرهیز کرد.
گروه دیگری که بعدها تأسیس شده بود گروه نظارت بر مدرسین بود. انگیزه پیدایش گروه نظارت این بود که مدرسین انجمن گروهی از نیروهای جذب شده به انجمن را که تحت تعلیمشان بود کاملاً در اختیار خویش داشتند و معدودی از مدرسین که متأثر از گرایشات انقلابی گردیده بودند مباحثی را عنوان میکردند که رنگ و بوی سیاسی داشت. انجمن ناگهان متوجه شد که برخی افراد به جای سیاست زدایی، سیاسی شدهاند و لذا به تشکیل این گروه مبادرت ورزید تا کنترل و احاطه تشکیلاتی بر مدرسین ایجاد شود. این گروه بعضاً مدرسین را از شهرستانها به یک مرکز تجمع دعوت میکرد و دستور کار مشخص فکری ارائه میداد و گاهی با حضور در شهرها و سرکشی غیرمنتظره در کلاسها و ارزیابی و آزمون گرفتن از فراگیران و این قبیل برخوردها در مییافتند که موقعیت افراد چیست و چه نوع مطالبی آموزش داده میشود.(۹۲)
پس از پیروزی انقلاب اسلامی هرچند انجمن با تشکیلات خویش تضعیف شد و بخشی از نیروها از آن کنده شدند اما همچنان به فعالیتهای سابق خود رو آورد. انجمن به رغم مواضع رسمی خود در دفاع از انقلاب اما در میدانهای درگیری عملی حضور نمییافت و به برگزاری جلسات آموزشی انجمن ادامه داد و از این رو تشکیلات انجمن من حیثالمجموع سالم و دست نخورده و کادرهای آن محفوظ ماند و میتوان گفت که کمترین ضربات را از این نظر متحمل شد. پس از انقلاب انجمن نیز مانند تمامی گروههای دیگر بلافاصله از خلاء شدید موجود در جامعه از جمله کمبود نیروها و کادرهای مدیر و کاردان و لایق، استفاده کرد و افراد آنکه در طول سالهای مبارزه به مطالعه و بحث و تدریس و سخنرانی و عبادت مشغول بوده و وجههای بسیار مذهبی و متعبد داشتند در ارگانها و نهادهای جمهوری اسلامی راه یافتند.
شیوههای مخفیکاری و اطلاعاتی
افراد نفوذی انجمن مطابق آموزشهای درون تشکیلاتی همواره محملهای لازم را برای برخورد با دیگران میساختند و آماده داشتند. برای مثال طبق مشاهدات مستقیم نگارنده، به افراد چنین آموزش داده میشد که «اگر فردی در بیرون از انجمن از شما پرسید که شما انجمنی هستید محکم و قاطع انکار کنید» و به همین دلیل بود که پس از انقلاب هنگامی که با افراد انجمن مواجه شده و میپرسیدند که شما با فلان گروه مرتبط هستید، بنا را بر انکار مینهادند. برای نمونه، توسط مربی انجمن گفته میشد «چندی پیش اشخاصی با من مواجه شدند و گفتند فلانی تو عضو انجمن نبودی؟ گفتم نه، انجمن چیست؟ کدام انجمن؟ هنگامی که مشاهده میکردم نشانههایی از انجمنی بودن من از طرف مقابل داده میشد آن را انکار کرده میگفتم: لابد اشتباهی رخ داده و مرا عوضی گرفتهاید ولی اگر طرف مقابل به خوبی مرا شناخته بود و اطمینان خاطر و نشانیهای زیادی داشت و از طرفی من هم او را میشناختم، او هم مرا میشناخت و چارهای جز قبول ادعای او نبود، میگفتم: چی؟ کجا؟ کدام انجمن؟ آهان یادم آمد، فلان سال را میگویی در فلان جا؟ اتفاقاً من دوستی داشتم که مرا به آنجا راهنمایی کرده و با خودش به آن کلاسها یا جلسات میآورد و من از آن وقت به این طرف خبری از آن برنامهها ندارم.» به این ترتیب افراد انجمنی با پیشه ساختن مشی انکار و تقیه (شیوهای برای مقابله با بهائیت که به آن عادت شده بود) در فضای پس از انقلاب ناشناخته مانده و قادر به فعالیتهای آزادانهتری بود.
انجمن در یکی از مناطق آموزش و پرورش تهران (منطقه ۱۰) واقع در خیابان کمالی نفوذ وسیعی پیدا کرده بود به حدی که به روایتی برای ارزیابی افراد، نظر آنها را درباره انجمن جویا میشدند و در صورتی که او را مخالف مشی انجمن مییافتند گزینش نمیکردند. یکی از اعضای فعال انجمن سمت معاونت یکی از قسمتها را داشت. هنگامی که یکی از مسوولان آموزش و پرورش منطقه ۱۶ تهران (رحیم عبادی) در سمینار هفتگی مسوولان امور تربیتی از وی در این باره که رابطهای با انجمن دارد یا نه؟ سوال کرد او سخت منکر موضوع ارتباط با انجمن شد.
دیگر اینکه چون برای یک تشکیلات، اصل، بر اثرگذاری بیشتر و ضربه خوردن کمتر است انجمن از همین شیوه استفاده میکرد. البته در برخی از نقاط مانند سبزوار، کرمانشاه و به ویژه اصفهان (به طور کلی در مناطقی که زمینه مستعدی وجود داشت) میان مخالفان انجمن با هواداران آن درگیریهایی پیش آمد بدون اینکه نام و هویت سازمانی آنها به میان کشیده شود.
فلسفه وجودی انجمن
فلسفه وجودی انجمن مبارزه با بهائیت بود و در طول ۲۵ سال فعالیت در دوره پیش از انقلاب قادر به شکست بهائیت نشد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن جمعی از بهائیان از ایران گریخته و به کشورهای غربی پناهنده شدند یا در ایران به زندگی خویش ادامه دادند و تعداد قلیلی از آنان باقی ماندند. در دهه ۶۰ و ۷۰ نیز مسائل و بحرانهای تازه و بزرگی در ایران مطرح بود که مسائل دیگری چون بهائیت به حاشیه رانده شده و چندان مورد توجه نبود. از این رو در این مقطع و به ویژه با پیامدهای بزرگ انقلاب در سال نخست و به حاشیه رفتن مسأله بهائیت، فلسفه وجودی انجمن از بین رفت و ناگزیر بود برنامه جدیدی را طبق اساسنامه خود، در جهت داشتن محمل و بهانهای برای ادامه فعالیت اعلام کند و به گونهای عمل نماید که سوابق آن کمتر نمایان شود. انجمن مانند تمامی گروههای دیگر از فضای باز و محیط آزاد سالهای نخست انقلاب برای رشد خود بهره جست و در نهادها و ارگانها ریشه دوانید و از سویی چون بهائیتی در جامعه مطرح نبود تا بهانهای برای ادامه حیات تشکیلاتی خویش داشته باشند مسأله مارکسیسم و حزب توده را تضاد عمده خود قرار داد. پس از آنکه مجاهدین خلق، حزب توده و مارکسیستها به کار مخفی درغلطیدهاند دیگر محملی برای ادامه فعالیت تشکیلاتی انجمن نماند ولی انجمن رسالت خویش را تمام شده نمیبیند.
اعتقاد به خواب دیدن
اعتقاد به خواب دیدن از جمله سوژههایی بود که از آن در جهت تثبیت موقعیت گروه و همچنین برپا نگهداشتن تشکیلات، مورد استفاده قرار میگرفت و در مقابل بسیاری از سوالات و اشکالات از قبیل اینکه «چرا با امام خمینی مخالفت میکنید؟» یا «چرا دین را از سیاست جدا میدانید» خوابی را از فردی نقل میکردند که «امام زمان به خواب وی آمده و حاج آقا حلبی یا انجمن را تأیید فرمودهاند.» بسان این خوابها در جلسات انجمن بسیار نقل میشد به قدری که یکی از افراد که پیش از انقلاب از انجمن جدا شده بود با اغراق میگفت: مثل اینکه اینها هیچوقت در بیداری نیستند و همیشه در خواب میروند که امام زمان را در خواب ببینند که ایشان تأییدشان کند. گزارشی از سوی یکی از شاهدان نقل شده که به خاطر مشهور بودن خبر آن و با فرض احتمال صحت و به عنوان نمونه بازگو میشود: «در سال ۵۰-۱۳۴۹ افراد انجمن به صورت منظم از تهران به شهرستانها اعزام میشدند و خوابی را نقل میکردند و به صورت نوار در اختیار دیگران قرار میدادند که پس از استماع، مجدداً این نوار به انجمن بازگردانده شود. از جمله شهرهایی که مأموری جهت نقل خواب آمده بود همدان بود. جریان خواب از این قرار بود که خانمی در خواب، امام عصر را زیارت میکند و امام مقادیری سکه به این خانم میپردازند که ایشان به سفر حج که میرود تحویل کسانی بدهد که سقایت حجاج را میکنند و به این خانم گفته میشود که تو را در آنجا خواهم دید، بعد از اینکه نامبرده از خواب بیدار میشود جریان را فراموش میکند تا اینکه به مکه میرود و در این سفر همان لباس را بر تن داشته که شب زیارت امام زمان در خواب به آن ملبس بوده است. در مکه مجدداً حضرت ولی عصر این خانم را ملاقات میکند و ماجرای خواب را نیز یادآوری مینماید و آن خانم دست در لباس خود برده و پولها را پیدا میکند و به دستور عمل مینماید. امام زمان سپس با این خانم قرار ملاقات در مدینه گذاشته و ایشان را به بازار برده و پیراهنی برای خانم خریداری میکند سپس عازم قبرستان بقیع میشوند و مزار حضرت زهرا را پیدا میکنند. در خاتمه ملاقات، حضرت به خانم میفرمایند که سلام مرا به پسرت (که یک افسر ارتشی بوده) برسان و به او بگو که تو جزو یاران ما هستی و در تشکیلاتی که هستی قدر آن را بدان و به دیگران هم توصیه کن که چنین کنند. ضمناً حضرت تعدادی پرسش را مطرح کرده و میفرماید که نزد آیتالله میلانی در مشهد برس و این پرسشها را مطرح کن.»
ناقل اعزامی از انجمن ادامه میدهد که این خانم بعد از مراجعت به محضر آیتالله میلانی رسیده و ایشان میفرمایند همان کس که این سوالات را به تو تقدیم کرده من را هم در جریان گذاشته است. بعد از انتشار خبر این خواب که در جهت تأیید آن تشکیلات پخش و نشر میشد اعتراضاتی انجام گرفت و رسیدگی به آن مسأله به آیتالله مدنی واگذار شد. آیتالله مدنی این نوار را طلب کرد. آنها به شدت در تکاپوی جمعآوری نوار افتادند و سرانجام ناچار شدند نوار را به آیتالله مدنی تحویل دهند و ایشان نیز بلافاصله با یکی از متدینین همدانی که در مشهد تبعید بود تماس تلفنی حاصل کرده و به او گفت بلافاصله به منزل آیتالله میلانی رفته و جریان را از ایشان سوال کند. شخص متدین همدانی پس از رسیدن به محضر آیتالله میلانی با آیتالله مدنی تماس گرفته و اطلاع میدهد که آیتالله میلانی چنین جریانی را تکذیب کرده و فرمودهاند چنین خانمی به ایشان مراجعه نکرده است. بعد از این ماجرا، آیتالله مدنی انجمنیها را مورد عتاب و سوال قرار داد و آنان به جای پاسخگویی به ایشان یک جریان تبلیغاتی علیه آیتالله مدنی را آغاز کردند و از همان سال به بعد آیتالله مدنی برگزاری جشنهای آنها را در نیمه شعبان در محل مهدیه همدان ممنوع کرد.(۹۴)
انجمن همواره برای توجیه کارنامه خویش، خود را به اشخاص معتبر ملصق میکرد. گاهی میگفتند کار ما اساسیتر بود یا سازمانهای چریکی؟ در اوایل انقلاب بعضاً نام مجاهدین خلق را ذکر میکردند و اظهار میداشتند که بسیاری از مبارزین یا گروههای چریکی چپ مثل مفیدی، مهدی ابریشمچی، موسی خیابانی، حیاتی و… عضو انجمن بودهاند، ما جوانان مسلمان و مذهبی را نگه داشتیم و از منجلاب فساد و مسخ شدن دور کردیم تا جذب نیروهای انقلابی شدند. زمانی میگفتند: «بسیاری از مبارزین و شخصیتهای اسلامی و سران مملکتی در انجمن ساخته شدند و بیرون رفتند.» این سخنها که گاه خالی از قوتی نبود در حالی بود که تمام نامبردگان، بعدها از مخالفان سرسخت انجمن بودند اما این نحوه برخورد نشانگر این مطلب است که انجمن با اتکاء به معیارهای شخصگرایانه به مقابله و ستیز با افکار و پرسشهای اعضاء میآمد و طرح مطالبی از قبیل اینکه فلان مرجع یا شخصیت ما را تصدیق کرده و مگر شما بیشتر از او میفهمید؟ نوعی دگرگونسازی معیارهای عقلانی بود و حق را با معیار اشخاص سنجیدن نه اشخاص و جریانات را با معیار حق سنجیدن. امام علی آنجا که از ایشان میپرسند که تو و طلحه هر دو نماز برپا میدارید و از صحابه پیامبر اکرم بودهاید و ما حق را چگونه تمیز و تشخیص بدهیم و چگونه دریابیم کدامین شما بر حق هستید؟ حضرت میگویند: ان الحق و الباطل لایعرفان با قدارالرجال اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله. یعنی شخصیتها را با میزان حق بسنجید نه حق را با میزان شخصیتها.
پیش از انقلاب انجمن حجتیه طیفی بود که جناح حاکم بر آن سنتگرایان و محافظهکاران بودند لذا در عین حال که دستور تشکیلاتی و هیات مدیره، پرهیز از مبارزه و عدم مداخله در سیاست و رعایت مصالح حکومتی و مملکتی بود، عناصر سیاسی و انقلابی نیز در انجمن حضور داشتند که دو دسته بودند: ۱- یا طرز تفکر انجمن را با نقیصههای آن به اضافه سیاست قبول داشتند و گاهی درگیر میشدند. ۲- یا اینکه عناصر انقلابی بودهاند که از انجمن به مثابه پوششی برای مبارزه و انجام وظایف دینی خود بهره میگرفتند تا در صورت گرفتار و بازداشت شدن، خود را منسوب به این گروه معرفی کرده و با جلب اعتماد و خلاصی، خط و ربط خود را کور کنند. اگر شکایتهایی هم از ناحیه ساواک نسبت به انجمن مشاهده شود ناشی از حضور چنین افرادی تحت لوای انجمن بوده است که پس از وقوع انقلاب سال ۵۷ عموماً راه خویش را از انجمن جدا ساختند.
منابع:
۱- ولایت فقیه، آیتالله (امام) خمینی
۲- همان
۳- نهجالبلاغه، نامه ۴۷
۴- نهجالبلاغه، صبحی صالح، ص ۵۰ خطبه ۳
۵- نشریه خراسان (وابسته به بنیاد مستضعفان) چهارشنبه ۲۰ آبان۱۳۶۰
۶- کیهان، یکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۶۰، ش ۱۱۴۲۲، ص۲، خطبههای نماز جمعه احمد جنتی
۷- کیهان، ۱۴ آبان ۱۳۶۰، اعلامیه ۱۲ آبان ۱۳۶۰، انجمن حجتیه مهدویه
۸- به سوی نور، انجمن حجتیه (در شناسنامه: بدون مولف)، چاپ مشعل آزادی، شعبان ۱۳۹۸، قطع جیب پالتویی، ص۳۱ و ۴۳
۹- همان، ص۵۲، ۵۵، ۶۱
۱۰- همان منبع، ص۶۳
۱۱- همان، برداشتی از صفحات ۶۴ تا ۶۶
۱۲- ولایت فقیه
۱۳- مجله عروةالوثقی، حزب جمهوری اسلامی، شماره ۸۵، ص ۳۹، ستون آخر: مقاله: مرجعیت و امامت
۱۴- اطلاعات، شنبه ۲۵ تیر۱۳۶۲، ش ۱۷۰۵۸، خطبههای هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه تهران
۱۵- نشریه پانزده صفحهای انجمن حجتیه، مورخ ۱۰ خرداد ۱۳۶۰
۱۶- متن سخنرانی آقای حلبی که در پیوستهای کتاب حزب قاعدین به صورت کامل منتشر شده و در فهرست مآخذ اعلام شده است که نوار آن هم موجود است
۱۷- ولایت فقیه
۱۸- آخرین فروغ، انجمن حجتیه، چاپ اول ص ۶۲-۶۱
۱۹- کتاب: «سخنرانیهای علامه محترم آقای حاج شیخ محمود حلبی در رادیو مشهد»، اولین نشریه انجمن تبلیغات اسلامی مشهد مطابق ۱۳۲۸ ق- ۱۳۲۹ش، سخنرانی هفدهم، ص ۱۷۰-۱۶۸: امامت حضرت مهدی و گزارشات او
۲۰- مأخذ ۱۶
۲۱- نشریه آیندهسازان، ارگان اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشآموزان، شماره ۱۷، مصاحبه حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی با آیندهسازان
۲۲- ریاض السالکین، ج۱، ص۱۸۸ و مقدمه صحیفه سجادیه، ترجمه الهی قمشهای
۲۳- ولایت فقیه، آیتالله (امام) خمینی
۲۴- جمهوری اسلامی (روزنامه)، ۲۳ مرداد ۱۳۶۱، سلسله درسهای: «مواضع ما»، مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی، جلسه ۲۲
۲۵- سخنان آیتالله خامنهای به نقل از حزب قاعدین زمان.
۲۶- سخنرانی آیتالله حلبی در اصفهان به نقل از حزب قاعدین زمان.
۲۷- فلسفه امام زمان، مهدی ابریشمچی (سخنرانی در دانشگاه تهران)، سازمان مجاهدین خلق
۲۸- چند روایت مشابه در اصول کافی، ج۱ کتاب الحجه، باب: ان الارض لاتخلوا من حجه
۲۹- برگرفته از یکی از سخنرانیهای آیتالله حلبی درباره امام زمان که مضمون آن در مجالس درس و خطابه وی به وفور مطرح میشد.
۳۰- مصلح حقیقی، مهدی کامران، انجمن حجتیه بابل، (نشریه در۹۶صفحه)، (قطع جیبی)، صفحات ۸۱ تا ۸۶ و ۹۰
۳۱- انتظار بذر انقلاب، حسین تاجری، تهران، نشر کوکب، ۱۳۵۸(قطع رقعی)
نویسنده کتاب انتظار بذر انقلاب از رهبران ذینفوذ انجمن و پس از آقای حلبی دوم شخص انجمن میباشد و کتاب مزبور پس از چاپ و انتشار در سال ۵۸ به شدت مطالعه آن در داخل انجمن مورد تبلیغ و تشویق قرار گرفت و نشر این کتاب و کتب دیگری که فاقد ذکر نام انجمن است یا به نام افراد و اشخاص و فاقد ذکری از نام انجمن میباشد از شیوهها و سیاستهای خاص این گروه است
۳۲- آخرین سفیر الهی و حکومت جهانی او، قزوین، انتشارات هیات اهل بیت(ع)، خرداد۱۳۶۰ ش برابر با ۱۴۰۱ق، (قطع جیبی)، ص ۴۶ – ۴۳
۳۳- انتظار بذر انقلاب، ص۹۷
۳۴- همان ص ۱۰۲- ۱۰۰
۳۵- همان، ۱۱۲ و ۱۱۳
۳۶- همان، ۱۱۴
۳۷ و۳۸- همان، ۱۱۷
۳۹- همان، ۱۱۸
۴۰ – همان، ۱۱۹ و ۱۲۰
۴۱- همان، ۱۲۰
۴۲- همان، ۱۲۴
۴۳- همان، ۳۵
۴۴- آخرین سفیر الهی و حکومت جهانی او، ص ۵۷ – ۵۵
۴۵- تولد یک انقلاب، عمادالدین باقی، تهران، نشر سرایی، ۱۳۸۲، ص ۶۳-۶۱
۴۶- نشریه «رأیت» ویژهنامه امام همدی، ۱۵ شعبان ۱۳۹۹ برابر با ۱۳۵۹ش، ص۱۱ مقاله: از انقلاب درسی.
۴۷- قیام و انقلاب مهدی، مرتضی مطهری، ص۶۸-۶۱
۴۸- اطلاعات، شنبه ۱۴خرداد ۱۳۶۲، ش ۱۷۰۲۶ خطبههای هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه تهران
۴۹- اطلاعات، یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۶۲، ش ۱۷۰۲۱ سخنرانی آیتالله صانعی پیش از خطبههای نماز جمعه تهران
۵۰- نامه سرگشاده محفل روحانی ملی بهائیان ایران در مورد تعطیل تشکیلات در شهریور ۱۳۶۲
۵۱- ولایت فقیه
۵۲- مجله عروةالوثقی. شماره۹۵، ص۳۹ ستون آخر، بحث امامت و مرجعیت از دکتر بهشتی
۵۳- مجله پیام انقلاب، ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ش۸۳، ص۲۳، ستون۲ مصاحبه با آیتالله سید ابوالحسن شیرازی امام جمعه مشهد
۵۴- سخنرانی آیتالله خمینی، در ۴ مرداد۱۳۶۱
۵۵- انشعاب از بهائیت، اسماعیل رایین، بخش بهائیت و سیاست
۵۶- نقل از: حمیدزاده نماینده بویینزهرا در مجلس
۵۷ و ۵۸ - آیتالله (امام) خمینی
۵۹ - در حزب قاعدین، ص۱۷۲ درباره منبع این نقل قول آمده است: مصاحبه خصوصی- نوار آن موجود است
۶۰- نشریه خراسان وابسته به بنیاد مستضعفان. چهارشنبه ۳۰ آبان۱۳۶۰. در کتاب حزب قاعدین افزون بر این مأخذ اعلام شده نوار آن نیز موجود است
۶۱- سخنرانی علیاکبر پرورش درباره انجمن. تکثیر از کمیته فرهنگی جهاد سازندگی استان چهارمحال و بختیاری. این متن به صورت جزوه پلی کپی شده تکثیر شده بود
۶۲- نشریه انجمن. ۱۰ خرداد۱۳۶۰. ص۹
۶۳- صحیفه امام. سخنرانی ۱۰تیر۱۳۶۰
۶۴- فرازی از اعلامیه مورخ ۱۳۶۰/۳/۲۱ انجمن
۶۵- نشریه انجمن حجتیه مهدویه شماره ۱۰، خرداد ۱۳۶۰، ص۱۰
۶۶- نشریه همگام با انقلاب اسلامی، انجمن حجتیه، ص۲۱
۶۷- مصاحبه آقای حلبی. در کتاب حزب قاعدین اعلام شده بود که نوار آن موجود است.
۶۸- قسمتی از خطبه حلبی تحت عنوان نظام -ارتش- در اسلام. در کتاب حزب قاعدین ص۲۱۱
۶۹- خبرگزاری جمهوری اسلامی، ۲۱ آبان ۱۳۶۰، سخنرانی فخرالدین حجازی. نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی
۷۰- خطبه: نظام (ارتش) در اسلام، آیتالله حلبی
۷۱- مجله (ویژهنامه) رأیت، نیمه شعبان۱۳۹۹، ص۱۶ ستون اول، مقاله: وضوی شهادت گرفتهاید شما نگاهبانان حماسه انتظار؟
۷۲- جهاد، مرتضی مطهری
۷۳- مطهری افشاگر توطئه ظاهر دیانت به باطن الحاد و مادیت، علی ابوالحسنی (منذر)، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ص۵۶
۷۴- طرحهای استعمار، سید حسن ابطحی
۷۵ و۷۶- سخنرانی آیتالله حلبی، در کتاب حزب قاعدین ص۱۶۱ اعلام شده بود نوار سخنرانی موجود است
۷۷- ده گفتار مرتضی مطهری، ص…. بحث اجتهاد و تقلید
۷۸- جاذبه و دافعه. مرتضی مطهری. ص۱۷۲ و ۱۸۰-۱۷۷
۷۹- مکتب تفکیک. محمدرضا حکیمی. چاپ اول ۱۳۷۵. ص ۴۱۵-۴۱۴
۸۰- همان منبع
۸۱- کیهان پنج شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۶۱، مصاحبه حجتالاسلام خوئینیها، قسمت سوم.
۸۲- نهجالبلاغه صبحی صالح، رساله ۵۳، ص ۴۳۸
۸۳- صبح آزادگان، دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۶۰، شماره ۵۹۱، قسمت دوم مصاحبه طیب
۸۴- سخنان مهندس طیب در جلسه نهادها و انجمن. این جلسه با حضور نهادهای کشور از آموزش و پرورش، سپاه، جهاد و آیتالله خزعلی و… برای تبین سوابق و دیدگاههای انجمن تشکیل شده بود
۸۵- صبح آزادگان، سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۶۰، شماره ۵۹۲، قسمت سوم مصاحبه طیب
۸۶- مطهری افشاگر توطئه ظاهر دیانت به باطن الحاد و مادیت، علی ابوالحسنی (منذر)، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، صفحات مختلف
۸۷- رساله عملیه آیتالله خویی، احکام سفته، مسائل ۲۸۴۲، ۲۸۴۳، ۲۸۴۹
۸۸- مطهری. پایهگذار بازشناسی اسلام نوین، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران، اردیبهشت۱۳۶۰، ص۱۱۱و۱۱۲
۸۹- تحریرالوسیله، آیتالله (امام) خمینی، احکام قرض
۹۰- اقتصاد ما (بررسیهایی درباره مکتب اقتصادی اسلام)، ترجمه: ع. اسپهبدی، انتشارات اسلامی، ج ۲، ص۳۹
۹۱- قسمتی از اطلاعات مربوط به بحث «سیمای تشکیلاتی انجمن» که بررسی کمیتهها است از مصاحبه برادر پاسدار شهید طباطبایی عضو بالای جداشده از انجمن است که با اصلاحات و تغییراتی آورده شده است
۹۲- صبح آزادگان، سهشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۶۰، شماره ۵۹۲ قسمت سوم مصاحبه مهندس طیب
۹۳- انتظار- نشریه داخلی انجمن- شماره۱، ص۱۸. پیام آیتالله حلبی به اعضای انجمن
۹۴- نقل از علی آقا محمدی، نماینده دور اول همدان در مجلس در گفتوگوی خصوصی در مجلس در سال ۱۳۶۱
پینوشتها:
۱- کلیه توضیحات داخل پرانتز در خلال این نقل قول از نگارنده است.
۲- ایقان کتابی است در ۱۵۷ صفحه در اثبات ادعای میرزا علیمحمد باب شیرازی مرجع بابیها که توسط میرزا حسینعلی نوری ملقب به بهاء و مرجع بهائیها، در سال ۱۲۷۸ در بغداد نوشته شده است. میرزا حسینعلی که از شاگردان و مریدان و مبلغ علیمحمد باب بود (در پی فرار جانشین باب به بغداد که نامش میرزا یحیی ملقب به صبح ازل و برادر حسینعلی نوری «بهاء» بود) پس از مدتی خدمتگزاری به جانشین باب با وی اختلاف پیدا کرد و مسلک بابیت را نسخ کرده و از میان برد و اعلام کرد که باب مبشر رسالت من بوده است. وی نخست ادعای پیامبری و رسالت نمود و پس از مدتی ادعای خدایی کرد و سرانجام بر ازلیها پیروزی شد. هنگام جانشینی، میرزا یحیی ازل جوانی بود ۱۸ساله و حسینعلی نوری ۲۰ ساله بود. رهروان باب را بابی و مریدان صبح ازل را فرقه ازلی و گروندگان حسینعلی نوری (بهاء) را بهائی نامیدند که این مسلک در طول زمان به فرقهها و شعبههای گوناگونی تقسیم شده است.
نظر شما :