بیگ بنگ چپ/ ناگفتههایی از تحولات در سیاست خارجی چپ اسلامی- ابراهیم اصغرزاده
۱) فارغ از اینکه تغییرات گفتمانی مورد اشاره چه سهمی در پیروزی اصلاحطلبان در انتخابات ۱۳۷۶ داشته، من موافق تعمیم مصادیق داخل پرانتز به عنوان شاهد مثال رفتار کل جناح چپ نیستم. اگر تصور میکنید چپ تا نیمه شب دوم خرداد از لاک سنتی خود خارج نشده بود و فردای دوم خرداد با دیدن بیست میلیون رأی آقای خاتمی به انبساط گفتمانی و تحول دچار شده، بیتردید سخت در اشتباهید. ضمن احترام به چپهای ارتدوکس خط امامی، بر این باورم که اگر گفتمان چپ نو که با بازخوانی و نقد کاستیهای گذشته از دل چپ سنتی برآمد، ظهور نمیکرد و نقش پر اهمیت خود در مقطع حساس سیاسی هشت ساله پس از درگذشت امام تا انتخابات ریاست جمهوری ۷۶ را ایفا نمیکرد، چپ سنتی هیچگاه قادر نمیشد موازنه نیروهای اجتماعی را به ضرر ائتلاف محافظهکاران سنتی و راست مدرن – نظیر مدلی که آبادگران در سال ۸۴ به کار بردند – برهم بزند. لایههای مدرنتر جناح چپ، پس از پایان جنگ با تمرکز بر توسعه سیاسی و با به خدمت گرفتن عناصر و گزارههای گفتمانی متفاوت از گذشته، منشأ ظهور و بروز گفتمان جدیدی شدند که بر اصل تغییر و دگرگونی تأکید داشت و با پذیرش تنوع و تکثر، راه را به روی منازعات گفتمانی و سیاسی جدیدی باز میکرد. به باور من، گفتمان چپ از همان سالهای ۶۹ – ۶۸ به بازخوانی و اصلاح تدریجی رو آورده بود. چپ که میدید در توضیح حوادث جهانی و پاسخگویی به تنازعات و تنوعات داخلی، کم آورده، دست به تجدیدنظر زد تا در انطباق با نیازهای روزافزون اجتماعی، گفتمانی فراگیر به خدمت گرفته باشد. منشأ و مبدأ این تغییرات را میتوان در واکاوی و مطالعه نظام معنایی و رفتار گروههای مرجع در آن دوران رصد کرد. در ادامه سعی خواهم کرد به گوشهای از وقایع آن زمان که در بسط و ارتقای گفتمانی چپ اثرگذار بوده و برای خودم از شفافیت و خوانایی برخوردار است، استناد کنم.
۲) جامعه ایران پس از جنگ با انفجار مطالبات و تقاضاهای فروخفتهای مواجه شد که راهحلهای حکومتی و راهکارهای مصلحتی نظیر بازنگری قانون اساسی و تأسیس مجمع تشخیص مصلحت و گفتمان سنتی از پس آن بر نمیآمد. احساس محرومیت مضاعف و فقدان ظرفیت جهت برآوردن نیازهای جدید به طرد گروهها و افزایش نیروی گریز از مرکز میانجامید. تغییرات گفتمانی لاجرم خودش را در تمامی حوزههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تحمیل میکرد. قلمرو این تغییرات محدود به اردوگاه چپ نشد، بلکه به درون دیگر نیروهای سیاسی فعال از جمله محافظهکاران راست، راست بنیادگرا و راست میانه و مدرن که خود را وارثان و مفسران اصلی انقلاب و اسلام میدانستند هم کشیده شد و آنها هم درگیر قبض و بسط سیاسی شدند. سخنگویان جریانات سیاسی ناگزیر از ارائه ترتیبات جدیدی جهت غیریتسازی اجتماعی، تعیین حدود مرزها و مرزبندیهای جدیدتر با دیگران میشدند. اگر قرار بود برای بیتوجهی به مقتضیات زمان مدال بدهیم، باید میرفتیم سراغ گفتمانهای فسیلشده و سنگوارهای سلطنتطلب و مجاهدین خلق که در اوج درماندگی و آوارگی، هنوز منتظر بودند دستی از غیب برون آید و کاری بکند.
۳) به درازا کشیدن جنگ و شیوه خاتمه یافتنش و نتایج ملموس و مترتب بر آن، مسیر حرکت جامعه پساانقلابی را مشروط و مقید ساخت و اولویتهای عینی و مادی کشور را تغییر داد و همچنین تأثیرات نسبتاً پایداری بر نگرش آرمانخواهانه لایههای اجتماعی به خصوص طبقات متوسط شهری گذاشت. مطالبات معطل مانده همزاد انقلاب و حقوق و آزادیهای اساسی تعلیق شده به روز شد، و توسعه و رشد اقتصادی، خط مقدم بقای انقلاب و کشور قرار گرفت. تقاضا جهت فضای باز سیاسی و فرهنگی و بهبود سبک و استاندارد زندگی که مطالبه بر حقی بود، فزونی یافت. شاید این پاسخ امام در آذر ماه ۶۷ بتواند گوشهای از آنچه را که به زیر پوست جامعه خزیده بود، نشان دهد، آنجا که در پی تقاضای بخشی از نمایندگان چپ دوره سوم مجلس که در نامهای به امام از قانونگریزی برخی گلایه داشتند، پاسخی به این مضمون دادند که «عبور از قانون به دلیل شرایط جنگی بوده، ولی در حال حاضر همه باید به اجرای قانون برگردیم.» البته در آن زمان بسیاری از دوستان مجلسی، به هر دلیل از جمله نگرانی از عتاب ایشان، با نگارش چنین نامهای موافق نبودند و از امضای آن هم امتناع ورزیدند. ولی زمانه عوض میشد و تنازعات و خصومتها – نه بحرانهای- اول انقلاب صورتبندی متفاوتی مییافت. راستها، چپتر و چپها، راستتر شدند. محافظهکاری دهه نخست انقلاب که حاضر نبود سر سوزنی از فقه سنتی صاحب جواهری کوتاه بیاید و نهاد دولت را تنها در اندازه «سگ نگهبان» و در حد شر لازم میپذیرفت و به قول مشهور، قواره دولت را تا اداره نانواییهای قم تقلیل میداد، دگرگون شد و رودرروی عموزادههای انقلابی خود که آنها را «اصحاب کوپنیسم» و «متوسلین به فقرا» مینامید، قرار گرفت. جناح راست سنتی رویۀ مألوف را به سرعت کنار گذاشت و از اقتدارگرایی دولت همپیمانش قاطعانه دفاع کرد و دشمنان دولت را «دشمنِ پیغمبر» خواند. اگر در فکر و اندیشه بقا بر سنت و محافظهکاری داشت، در عمل اما دل به رادیکالیسم سپرده بود و میخواست دنیا را تغییر دهد و اهالی آنها را رستگار کند.
۴) گفتمان چپ خط امامی هم که مفصلبندی اصلیاش بر غیریتسازی «اسلام آمریکایی» و خصومت با هر نوع سازش و تجدیدنظرطلبی در برابر نظام سرمایهداری استوار بود و از اطلاق برچسبِ ناچسب «لیبرال» و «سازشکار» به حریفان ابایی نداشت، به تدریج از عرشِ ذهنیاتِ رومانتیک و پاکدامنی انقلابی بر فرشِ عملگرایی و واقعبینی اجتماعی فرود آمد، به مسالمتجویی و ملاحظهکاری رو میآورد. واکنش لااقل بخشی از چپ در شهریور ۶۸ به سیاست امنیتی دولت آقای هاشمی رفسنجانی که با حضور آقای فلاحیان به عنوان وزیر اطلاعات در کابینه ایشان تجلی مییافت، نمونه بارز تغییر گفتمان چپ بود. خود من آن را خطری جهت افزایش بگیر و ببندها و پلیسی شدن جامعه میدانستم (که مشروح آن در مذاکرات مجلس و کتاب «برای تاریخ» آقای عمادالدین باقی آمده است) که با دستگیری و بازداشت بیمورد روشنفکران و نیروهای ملی- مذهبی و تعطیلی برخی مطبوعات در تابستان سال بعد مصداق یافت.
۵) نمونه گویای دیگر، عملکرد آشفته و ضعیف دستگاه دیپلماسی در پشتیبانی از برنامههای اقتصادی دولت بود که در سوال از وزیر خارجه، به مناسبت سفر چائوشسکو، رییسجمهور رومانی، به ایران نمود یافت. یک بار در جلسه کمیسیون سیاست خارجی به آقایان رجایی خراسانی و پرورش گفتم وزارت خارجه اگر میخواهد نگاهش به بلوک شرق باشد، بهتر است برود سراغ دولتهای بریده از مسکو یا شخصیتهای مردمی مانند لخ والسا، رهبر جنبش همبستگی لهستان، که هم مذهبی بود، هم برنده جایزه صلح نوبل و هم یک انقلابی جسور که در برابر ژنرال یارزولسکی ایستاده بود و اتفاقا یکی دو سال بعد هم رییسجمهور لهستان شد. نیکلای چائوشسکو، کمونیست دو آتشهای که با حکومت مطلقه ۲۴ سالهاش، ملت رومانی را فقیر و بدبخت کرده بود، بنا به دعوتِ مقامات ایرانی ۲۸ آذر ماه ۶۸ وارد تهران شد و با آنها دیدار و گفتوگو داشت. همزمان با حضورش در تهران، ارتش رومانی به روی تظاهرات مردمی آتش گشود و تعدادی بر اثر تیراندازی کشته شدند. چائوشسکو بلافاصله پس از بازگشت از ایران یعنی ۱۹ دسامبر در تلویزیون بخارست ظاهر شد و ضمن حمایت از کشتار مردم، آنان را «خرابکارانِ خارجی» خواند که قادر به دیدن پیشرفتهای رومانی نیستند. نتیجه معلوم بود؛ مردم قیام کردند و طومار زندگی او و همسرش النا و رژیم دیکتاتوریاش را تنها ظرف ۴۸ ساعت درهم پیچیدند. روز ۲۵ دسامبر پس از محاکمهای کوتاه در دادگاهی که چند بار نام ایران در آن برده شد، خود و همسرش محکوم به مرگ و در حضور مردم تیرباران شدند. ما تصمیم گرفتیم اوایل دی ماه وزیر خارجه را استیضاح کنیم؛ ولی آقای کروبی و حلقه چپهای هوادار آقای هاشمی آن را تضعیف دولت میدانستند، پس به طرح سوال قانع شدیم. به هر حال سوال با ۸۴ امضا تقدیم مجلس شد. وزیر مربوطه جهت پاسخگویی روز ۱۲ دی ماه در مجلس حضور یافت و تمام کاسه کوزهها را سر آقای گواهی، سفیر ایران در رومانی، شکست و اعلام کرد او از کار برکنار شده است.
۶) چپهای مذهبی با اینکه در گفتارشان به انقلابیونی مثل شریعتی، فیدل کاسترو و هوشی مینه احترام میگذاشتند، ولی آنها را به عنوان الگو ترویج نمیکردند. به تدریج در گفتمان جدید خود تحت تأثیر خرده گفتمان چپ نو، عنصر حق مقاومت اقلیت و مبارزه منفی و مبارزه عاری از خشونت را میافزودند و به رفتار و کردار کسانی چون مصدق، گاندی، ماندلا و لخ والسا استناد میکردند و بعدها آنها را میستودند. عنصر دفاع از حقوق فردی و نقد اقتدارگرایی درست از همین مقطع زمانی وارد گفتمان چپ شد. موضوع جمهوریت نظام و مشروعیتزایی رأی مردم در تقابل با گفتمان جناح محافظهکار که رأی مردم را تزیینی و مقبولیتآور میدانست، به شدت برجسته و به نطقهای مجلس و مطبوعات کشیده شد. چپ نو در آن زمان بر مقید و مشروط بودن حکومت تأکید میکرد و از این زاویه با رفقای سنتیاش مرزبندی پیدا میکرد. به یاد دارم وقتی در نشست فراکسیون چپ یکی از دوستان روحانی گفت که پس از فروپاشی شوروی انشاءالله نوبت آمریکاست، به او گفتم چرا متوجه نیست در طول سالهای پس از جنگ جهانی دوم تاکنون دهها کودتا، شورش و جابهجایی قدرت از طریق زور در کشورهای جهان سومی و عقب افتاده رخ داده، حتی در کشورهای کمونیستی که خود را «جمهوری دموکراتیک» میخوانند، بارها شاهد کودتا و انقلاب و کشتار مردم بودهایم؛ ولی به عنوان نمونه یک کشور توسعه یافته و دموکراتیک را نشان دهید که با موردی مشابه آنچه گفتم، مواجه شده باشد.
در مطالب قبلی در مهرنامه به این موضوع اشاره داشتهام که در آغاز دهه دوم انقلاب، زمانی که شاخههای تندرو جناح محافظهکار مثل انصار حزبالله و گروههای فشار دست به تحقیر سبک زندگی طبقات متوسط شهری و برخی ماجراجوییهای داخلی و خارجی زدند و کنترل و مداخله در حریم خصوصی مردم را تشدید کردند، چگونه بازتاب منفی آن به کاهش سرمایه اجتماعی و دلزدگی عمومی از گفتمان راست منجر شد. رفتار مداخلهجویانۀ راست، فرصت را به جناح چپ داد تا با تکیه بر حقوق مدنی و شهروندی و دفاع از حقوق فردی و آزادیهای اساسی به یارگیری از میان طبقات نوظهور، نیروهای جدیدالولاده اجتماعی نظیر دانشجویان، دانشآموزان و برخی شئون اجتماعی مانند هنرمندان و روشنفکران، سرمایه اجتماعی بزرگی فراهم سازد و در توازن قوای سیاسی خرداد ۷۶ دست بالا را داشته باشد.
۷) اما سوال اصلی این است که چرا همزمان با آغاز دهه دوم انقلاب، محافظهکاران سنتی تن به ایدئولوژیکتر کردن گفتمانِ خود دادند؟ و چرا بیتوجه به نیازهای عینی و عرفی جامعه پس از جنگ به «عرفستیزی» رو آوردند و از فقه سنتی و دولت حداقلی عبور کردند؟ و چرا راهبرد یکسانسازی و تراکم قدرت را برگزیدند؟ به نظرم باید پاسخ را در پیدایش زمینهای جُست که افق تصوریِ جامعه را تغییر داده و اولویتهای ذهن جمعی را دگرگون ساخته بود. محافظهکاران بیشک از حادثهای که آن را سهمگین میدانستند، به وحشت افتاده بودند. آنها تصور میکردند گفتمان انقلاب در مواجهه با این زلزله ده ریشتری بیثبات و بیقرار خواهد شد و به تدریج اعتبار خود را در توضیح و پاسخگویی به بحرانها و تقاضاهای اجتماعی از دست خواهد داد. در آن مقطع زمانی که مصادف بود با درگذشت بنیانگذار انقلاب، فروپاشی ابرقدرت شوروی همانند تولد سهمگیناش در هفتاد سال قبل، موجب هراس و وحشت دولتمردانِ راست شد. پسلرزهها و گردباد ناشی از فروپاشی شوروی پیدرپی قربانی میگرفت و هراس از بیاعتباری گفتمانهای حاکم و ظهور گفتمانی وحشی از درون مثل خوره به جانِ نظامهای ایدئولوژیک شرق و غرب افتاده بود، در میانه میدان تقسیم غنائم کسی سراغ ایران را نمیگرفت و برعکس وقتی سخن از برهمزنندگان و آشوبسازان نظم نوین جهانی میرفت، سویه نگاه پیروزمندان جنگ سرد از روی جغرافیای چین و روسیه به سوی خاورمیانه و ایران میلغزید.
۸) با فروپاشی ساختار دوقطبی جهان، ترتیبات امنیتی بینالمللی و منطقهای نیز دچار تحول و تغییر شد. با قدرت گرفتن گورباچف و اعلام سیاست اصلاح اقتصادی شوروی تحت نام «پروستروئیکا» و رفُرم سیاسی «گلاسنوست»، فرآیندی شروع شد که طی آن کشورهای کمونیست اروپای شرقی از اردوگاه کمونیسم جدا شدند و در نهایت شوروی کشور شوراها و ملیتهای گوناگون تجزیه شد. «سوسیالیسم واقعا موجود»ی که موجود نبود و گفتمان کمونیستی به دلیل بحرانهای اجتماعی و اقتصادی داخلی در برابر چشم میلیونها هوادار سینهچاکش مثل برف آب شد. مزیتهای اساسی ابرقدرتی، نظیر قدرت هستهای و تکنولوژیک، زرادخانه عظیم نظامی و موشکی و نفوذ ایدئولوژیک و معنوی هفتاد ساله بر حداقل نیمی از جامعه بشری و کلکسیونی از رژیمهای تحت فرمان هیچ کدام کارساز نشد و این دولت غول بدون شلیک حتی یک گلوله در خود فرو غلطید. عصر جدیدی آغاز شد. عصری که علیرغم فرصتهای نو برای جهان، حامل تهدیدات و خطرات جدیدی هم برای پیروزمندان و هم تماشاچیانش داشت. «دشمنهراسی» که بنیادیترین اصل نظام معنایی جنگ سرد را تشکیل میداد، مفهوم پایهای خود را از دست داد و به زوال گرایید. همان دشمنی که عامل اتحاد و انسجام مرزهای گفتمانی تلقی میشد، اینک از میان برداشته شده بود. اینک آخرالزمان کمونیستستیزی از یک سو و ضدیت با سرمایهداری از دیگر سو فرا رسیده بود. کمونیستهراسی که سالیان متمادی محور اصلی امنیت جهان سرمایهداری و اصل راهنمای منافع ملی آمریکا بود، به سادگی رژیم چائوشسکو و دیوار برلین فرو میریخت و بنا کردن نظم جدید بدون در دست داشتن چشماندازی از دشمنان فرضی آن طنزی بیش نبود. طنز تلخی که توسط بوش، رییسجمهور آمریکا، در ۱۵ اسفند ۶۹ (۱۹۹۱) همزمان با آزادسازی کویت و پیروزی بر نظامیان عراقی به صورت شتابزده بیان شد. او گفت: «نظم نوین جهانی، نظمی است که در آن کشورهای مختلف تحت یک جنبش گرد میآیند تا به آرزوهای جهانی بشریت، یعنی: صلح و امنیت، آزادی و حاکمیتِ قانون دست یابند.» درباره اشغال کویت و تأثیر آن بر آرایش گفتمانهای داخلی در فرازهای بعدی خواهم گفت.
۹) اقتضائات ساختار دوقطبی رفتار طرفین قطببندی را مشروط میساخت و گفتمانی را دیکته میکرد که ابهامی بر سر ماهیت دشمن اصلی نداشته باشد. در برابر دشمن اصلی، دشمنیهای دیگر فرعی تلقی میشد. به عنوان مثال ما مشاهده میکردیم بحران ناشی از حذف دشمن پس از پذیرش قطعنامه توسط ایران، صدام را که قدرت نظامی منطقهای شده بود، چگونه کلافه کرد و نتیجتا برای توجیه نظامیگریاش، سرزمین کویت را اشغال کرد. در مورد آمریکا این مشکل را خانم کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی رییسجمهور آمریکا، در سال ۲۰۰۰ در مقالهای در مجله «فارین افرز» اینگونه توضیح داد که با نبود قدرت شوروی در برابر آمریکا، برای ما تعریف منافع ملی بسیار مشکل شده است. از طرفی پیش از فروپاشی، آمریکا به روشنی میتوانست منافع ملی خود را در رابطه با ایران صورتبندی و تهدیدات ناشی از پیوستن یا نپیوستن ایران یا هر کشور دیگر به اردوگاه کمونیسم را مشخص کند. بنابراین، تمام تلاش خود را جهت ممانعت از پیوستن ایران به مدار جاذبه شوروی به کار میگرفت. دو ابرقدرت اقتدار و موضع کاملاً شفافی در مقابل یکدیگر داشتند و دائماً تلاش میکردند که اردوگاه خود را تقویت کنند و حلقه همپیمانان خود را گسترش دهند و در عین حال، مانع فزونی خیل هواداران رقیب شوند. لذا آنان از نپیوستن اعضای جدید به اردوی دشمن به قیمت بیطرف ماندن دیگران استقبال میکردند. ولی پس از فروپاشی این مزیتها بیارزش شده بود و علاوه بر آن در بسیاری از کشورهای آزاد شده، تجمیع و تجهیز منابع و پذیرش سرمایه به منظور توسعه و رشد اقتصادی به اولویت نخست تبدیل شده بود. با فروپاشی دژ فرماندهی کمونیسم و فراروایتهای کاذب و آشتیناپذیر، صنایع نظامی و بازار تولیدات تسلیحاتی شدیدا دچار رکود و بیرونقی شد. ارتش سراپا مسلح و زرادخانههای آمریکا و ناتو عاطل و باطل ماند. به تعبیری نظامیگری دیگر برای افکار عمومی مردم آمریکا توجیهی نداشت. کشور آمریکا به برتری مطلق و سلطه نظامی منحصربهفرد در جهان دست یافته بود، اما عملاً این برتری و مزیت نظامی کاربرد نداشت. بلااستفاده ماندن آن حجم از زرادخانهها کمر اقتصاد آمریکا را میشکست.
۱۰) خلأ ناشی از فروپاشی ابرقدرت شرق، امنیت ملی ایران را هم تحتالشعاع قرار میداد. چگونه؟ در نظام قبلی جهان در مقابل خطر توسعه کمونیسم، خطرات دیگر قابل چشمپوشی و نادیده گرفتن بود. به همین علت فرصتهای پراهمیتی برای تحرک کشورهای مستقل و غیرمتعهد از جمله ایران پیش میآمد. آنها امکان این را مییافتند که در سایه رقابت ابرقدرتها و در باد موافق آنها، کنش و تحرک سیاسی داشته باشند. به عنوان مثال وقتی در آستانه شکلگیری جنگ سرد و پس از جنگ جهانی دوم، ارتش سرخ از تخلیه آذربایجان ایران سر باز زد، احمد قوام با زیرکی و با استفاده از توازن جدید قدرت در جهان، شوروی را وادار به ترک مناطق تحت اشغال کرد. مثال گویاتر و آشناترِ آن ماجرای اشغال سفارت آمریکا در تهران است که به گفته تحلیلگران غربی، بزرگترین ضربه حیثیتی و روانی پس از جنگ ویتنام، برای سیاست خارجی آمریکا به حساب میآمد. آن واقعه که از حمایت پرشورِ تودههای مردم برخوردار بود، توانست موقعیت استراتژیک ایران برای تعامل برابر با ابرقدرت آمریکا را ارتقا بخشد. به همین علت آمریکا جز در محدوده معینی همراه با احتیاط، نتوانست به موقع و متناسب با آن ضربه حیثیتی عکسالعمل نشان دهد. حمله نظامی به صحرای طبس به عنوان آخرین مرحله اقدام در اردیبهشت ۱۳۵۹ نیز بر زنجیره ناکامیها افزود و دست آمریکا در برخورد با ایران را برای ماهها بست.
باید تأکید کنم اگر گفتمان مستحکم و انقلابی امام خمینی و حمایت یکپارچه عموم طبقات در سالهای نخست انقلاب سهم مهمی در قدرت بازدارندگی و امنیت کشور داشت، بدون تردید قطبی بودن فضای بینالمللی، برای تحرک سیاسی انقلابیون ایرانی ارزشی بالا داشت و شرایطی فراهم میساخت تا ایران در سیاست خارجی و منطقهای از ابتکار عمل برخوردار شود. مثلاً فرصت طلایی نفوذ عمیق ایران به صحنه سیاسی لبنان، رفتار بنبستشکنانه انقلابیون ایرانی در قبال قضیه فلسطین، برهم زدن توازن ژئوپلتیکی منطقه علیه اسرائیل و حتی سفر پنهانی مک فارلین، مشاور امنیت ملی ریگان به تهران و رسوایی «ایران- کنترا»، که نمایشگر انگیزه و اشتیاق واشنگتن برای برقراری روابط با ایران پس از ماجرای گروگانگیری بود، جملگی از این نگرانی سرچشمه میگرفت که فقدان هرگونه تماس و گفتوگو با ایران، واگذار کردن زمین بازی به شوروی خواهد بود. چنین موقعیتی در دهه نخست انقلاب به چپها فرصت داد تا ایران را به عنوان قدرت منطقهای و دارای نفوذ به جهان بشناسانند و با پشتوانه تودههای مردمی امکان امتیازخواهی و معامله با آمریکا را فراهم کنند.
بیراه نیست اگر همینجا اشاره کنم از میان رویدادها و تحولات جهانی تنها حادثهای که در تراز فروپاشی شوروی توانست تأثیرات نسبتاً عمیقی بر روابط خارجی ایران و جهتگیری نیروهای داخلی بگذارد، عملیات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ القاعده در قلب نیویورک امنترین نقطه آمریکا بود که وضعیت شکننده و شاید وخیمترین موقعیت پس از انقلاب را به روابط خارجی ایران تحمیل کرد و اثرات ویرانگری بر چهره اسلام و کشورهای اسلامی گذاشت.
۱۱) جناح محافظهکار که پس از فروپاشی شوروی به شدت نگران واگرایی و تجزیه کشور بود و موجودیت خود را در خطر میدید، به راهبردهای اقتدارگرا، آمرانه و راهکارهای کنترلی تمسک جست. جناح چپ هم که سرشتی تحولطلب داشت، به بازخوانی مقتضیات داخلی و خارجی و کشف ظرفیتهای جدید اجتماعی و سیاسی و راهبردهای تقویت پایه مدنی و مردمسالاری رو آورد. در آستانه انتخابات ۷۶، این راهبردها، تاکتیکها و راهکارهای انتخاباتی خود را بر کنشگران هر جناح دیکته کرد؛ به طوری که دیدیم محافظهکاران با بهکارگیری بیشترین ابزار دینی و حکومتی، تمام قد از حفظ وضع موجود دفاع کردند و چپهایی که از قدرت بیرون رانده شده بودند، به تغییر وضع موجود دل بستند و توسعه سیاسی و رفُرم را نمایندگی کردند. گرچه سوگیری کلی سیاست خارجی دولت آقای هاشمی در منطقه به بهبود مناسبات با برخی کشورها از جمله عربستان انجامید، ولی انفعال دستگاه دیپلماسی و انقلابی شدن گفتمان محافظهکاران، سیاست خارجی کشور را به انسداد کشاند.
در واقع، هراسی که جناح محافظهکار حاکم از فروپاشی به دل افکند به طرز اجتنابناپذیری تمامی اهداف، برنامهها و روشهای عمل ما را به فاکتور خارجی منضم کرد. جناح محافظهکار که زمانی کمونیسم را اصلیترین خطر برای انقلاب و کشور میدانست، از مرگ آن کمترین امکان بهرهبرداری را یافت. گفتمان پرخاشجویانه محافظهکاران فرصت را به آمریکا داد تا در تقدمبخشی و تنظیم ترتیبات امنیت ملیاش، بر خطر ایران تمرکز کند و تهدیدات با منشأ ایران را جایگزین تهدیدات دیگر نماید و اندیشه سیاسی شیعه را که مصون از ماجراجویی بود، به سطح تفکراتِ سلفی و بنیادگرا تقلیل دهد.
پُرواضح بود که آمریکا در برابر سیاست خارجی جناح راست، به سیاست «مهار مستقیم» از طریق انزوای سیاسی و تحریم اقتصادی رو آورد و آن را جایگزین «مهار دوجانبه منطقهای» نماید و برای اولین بار پس از انقلاب، کلیه روابط تجاری و اقتصادی شرکتهای آمریکایی با ایران را قطع کند. تا جایی که ماههای آخر ریاست جمهوری آقای هاشمی سیاست خارجی ایران در بحرانیترین وضعیت قرار گرفت و «ایرانهراسی» سکه رایج رسانههای آمریکایی شد.
۱۲) البته بازگشت چپ به قدرت و تفوقِ گفتمان اصلاحطلبانه در خرداد ۷۶، آب رفته را تا حدی به جوی بازگرداند. جناح چپ با درک شرایط بینالمللی تلاش کرد ضمن بهرهگیری از فرصت پیش آمده، موقعیت بینالمللی ایران را بهبود بخشد و در عین حال، تهدیدات فزاینده را به شکل مناسبی کنترل کند. اعتبار گفتمان اصلاحطلبی موقعیت روابط خارجی را بدان پایه ارتقا بخشید که برای اولین بار در تاریخ آمریکا، خانم آلبرایت، وزیر خارجه آن کشور در سال ۱۳۷۹ در یک سخنرانی خطاب به ایرانیان به شکلی از رفتار گذشته دولتش و کودتا علیه دولت ملی دکتر مصدق عذرخواهی کرد. موضع بیسابقه دولت کلینتون تا آن حد قابل توجه بود که بسیاری کارشناسان روابط بینالملل آن را پیروزی مهمی برای ایران تلقی کردند. به نظر میرسید فرصت مهمی برای کاهش تنشها از موضعی با احترام برای ایران فراهم شده بود. پس از آن روابط ایران و اروپا و دیگر کشورهای دنیا به طرز بیسابقهای رو به بهبود گذاشت. تحریمها در محدوده شرکتهای آمریکایی باقی ماند و به تدریج کارایی خود را نسبت به کشورهای دیگر از دست داد. ولی متأسفانه گفتمان اصلاحطلبی از امکان و قدرت سازمانی برای نهادینهسازی برنامههایش برخوردار نشد و به دلایلی فرصتهای جدید کشور در عرصه سیاست خارجی از کف رفت.
۱۳) ماجرای لشکرکشی نظامی عراق به کویت در مرداد ۱۳۶۹ به آن علت مهم است که در افکار عمومی جهان برای ایران، فرصتی استثنایی پدید آورد تا بر مظلومیت خود و جنگافروزی عراق صحه بگذارد و برای جریانات داخلی فرصتها و در عین حال، تهدیدات متفاوت و شرایطی مهیا ساخت تا به بازسازی عناصر و اِلمانهای سیاست خارجی در گفتمان خود بپردازند. از پایان جنگ ایران و عراق در مرداد سال ۶۷ تا اشغال کویت (مرداد ۶۹) تقریباً ۲ سال فاصله شد. کشورهای غربی و اعراب در طی سالهای ۵۹ تا ۶۷ ایران را دشمن بزرگ خود فرض میکردند و با اعطای حدود ۸۰ میلیارد دلار کمک ارزی و ارسال انبوهی از تسلیحات و تکنولوژی نظامی، عراق را مبدل به قدرت اول منطقه و ارتش پنجم جهان کردند.
آنها در محاسبات خود یک نکته را از یاد بردند و آن اینکه این نیروی عظیم تهاجمی پس از جنگ با ایران به چه کاری خواهد آمد؟ ماشین جنگی عظیمی مرکب از ۶۰۰ هواپیما، ۵۳۰۰ تانک، ۷۰۰۰ زرهپوش، ۳۰۰۰ توپ و دهها میلیارد دلار موشک و بمب در کنار یک میلیون سرباز پا به رکاب. خودشیفتگی و آرزوی صدام برای توسعه مرزهای آبی در سواحل خلیج فارس بر ما پوشیده نبود (در اسناد سفارت آمریکا بارها به آن اشاره شده بود). اصرار کویت مبنی بر بازپسگیری طلب ۳۰ میلیارد دلاری، بهانه را به دست صدام داد تا ادعاهای قدیمی پیرامون مالکیت خاک کویت را تکرار و آن را اشغال کند.
واکنش یکپارچه غربیها و دیگر کشورهای منطقه جنگ اول خلیج فارس را رقم زد. برخی رفقای چپ و راست و چند امام جمعه و نماینده مجلس که حسن نیت هم داشتند نظیر آقایان مشکینی، خلخالی و… در تحلیلهایشان دچار تعجیل شدند، به خصوص چند تن از روحانیون مجلس سوم، ادعا کردند که این جنگ یک جنگ صلیبی علیه مسلمانان است. آنها جنگ صدام علیه آمریکا را یادآور رشادتهای خالد بنولید میدانستند و میگفتند ما باید گذشتهها را فراموش کنیم. وقتی که من و آقایان بهزادیان و آقایی به مرحوم خلخالی گفتیم ما با هرگونه همسویی با صدام مخالفیم و نباید صدام به بهانه درگیری با آمریکا از زیر بار پرداخت غرامت خسارت جنگ شانه خالی کند، با ته لهجه شیرین آذری گفت شما باز میخواهی «مس مس» کنی! تکیه کلامی که قبلا هم وقتی ایشان اوایل انقلاب در محل سفارت آمریکا به دیدن ما آمده بود، بر سر موضوعی به من نسبت داد.
ما سراغ یکی از نمایندگان سنی مذهب غرب کشور هم که دوستی نسبتاً نزدیکی با من داشت، رفتیم و به او هم گفتیم حمله عراق به کویت به نفع ما شد چون دنیا تازه فهمیده ما در جنگ مظلوم و بیگناه بودهایم و نباید این برداشت را خراب کنیم. با تعدادی دوستان چپ و افراد حلقه نزدیک به آقای هاشمی رفسنجانی رفتیم سراغ آقای کروبی و استدلال کردیم که تداوم جنگ به ضررِ مردم عراق و منطقه است، ولی صدام نباید از موضع ما سود ببرد. آقای کروبی که خودش هم موافق بیطرفی فعال - در برابر بیطرفی غیرفعال- ایران در جنگ بود، طرح ۵ مادهای صلحی را مطرح کرد که خاتمه جنگ و خروج نیروهای بیگانه از منطقه محورش بود و ما هم کمک کردیم تا اکثریت نمایندگان مجلس از آن پشتیبانی کردند و چند گروه برای توجیه مقامات پارلمانی ممالک اسلامی عازم آن کشورها شدند. غرض از طرح موضوع جدالی درونی بود که در داخل جبهه چپ نضج میگرفت و در واکنش به رویدادهای خارج ترمیم و اصلاح میشد. گفتمان چپ در طول آن سالها به سرعت عناصر به حاشیه رانده شده را وارد متن گفتمان خود میکرد.
یکی از کارهای خوب چپ در آن زمان تشکیل گروههای دوستی پارلمانی بود که سمبل نگاه به جلو و در حقیقت نگاه جدید چپ به کاربرد دیپلماسی عمومی و اهمیت روابط خارجی با دولتها تلقی میشد. از نظر ما چون دستگاه دیپلماسی کشور تهی از قوه ابتکار و خلاقیت و فاقد ظرفیت برای پشتیبانی اقتصاد در حال نوسازی کشور بود، میبایستی با دیپلماسی عمومی تقویت شود. به همین دلیل چند گروه دوستی با کشورهای غربی و صنعتی نظیر فرانسه، آلمان، یونان، اتریش و ژاپن را راهاندازی کردیم.
خود من نیز همراه دوستانی چون آقایان صالحآبادی و بهزادیان در دی ماه ۱۳۶۹ گروه دوستی پارلمانی ایران و فرانسه را راه انداختیم. نشستهای فراکسیون خط امام، مذاکرات و تریبون مجلس به ما فرصت میداد تا با طرح مباحثی نظیر دوگانه «جمهوریت/ اسلامیت»، «قانونگرایی/ شخصیسازی»، «توسعهیافتگی/ عقبماندگی» و ارائه تعریف مدرنتر و کارآمدتری از امنیت ملی که متضمنِ نوسازی اجتماعی و توسعه سیاسی و پذیرش تنوع و تکثر باشد، به خُردهگفتمان چپ نویی جان بخشیم که در سالهای بعد، به سرعت تکوین یافت، به خودمختاری رسید و خودش را همراه با تحولات جهانی تثبیت کرد.
منبع: ماهنامه مهرنامه
نظر شما :