بیگ بنگ چپ/ ناگفته‌هایی از تحولات در سیاست خارجی چپ اسلامی- ابراهیم اصغرزاده

۲۱ مهر ۱۳۹۱ | ۱۷:۰۳ کد : ۲۶۶۸ از دیگر رسانه‌ها
از میان سوالات مهرنامه به نظرم این یکی کلیدی‏‌تر است که پرسیده‌‏اند: دلایل تغییر گفتمان چپ در عرصه سیاست خارجی از رادیکالیسم دهه اول به تنش‏‌زدایی و اعتمادسازی پس از خرداد ۷۶ چه بود؟ آیا این تغییر یکباره اتفاق افتاد؟ (چرا که حتی در یکی دو سال منتهی به ۷۶ هم هنوز رویکردهای چپ و انتقادی حتی از وزارت خارجه هاشمی در روزنامه «سلام» و هفته‌‏نامه «عصر ما» دیده می‌‏شد یا مباحثی که حول ماجرای لاریجانی و نیک براون در انتخابات ۷۶ شکل گرفت).

 

۱) فارغ از اینکه تغییرات گفتمانی مورد اشاره چه سهمی در پیروزی اصلاح‏‌طلبان در انتخابات ۱۳۷۶ داشته، من موافق تعمیم مصادیق داخل پرانتز به عنوان شاهد مثال رفتار کل جناح چپ نیستم. اگر تصور می‌‏کنید چپ تا نیمه شب دوم خرداد از لاک سنتی خود خارج نشده بود و فردای دوم خرداد با دیدن بیست میلیون رأی آقای خاتمی به انبساط گفتمانی و تحول دچار شده، بی‏‌تردید سخت در اشتباهید. ضمن احترام به چپ‏‌های ارتدوکس خط امامی، بر این باورم که اگر گفتمان چپ نو که با بازخوانی و نقد کاستی‏‌های گذشته از دل چپ سنتی برآمد، ظهور نمی‌‏کرد و نقش پر اهمیت خود در مقطع حساس سیاسی هشت ساله پس از درگذشت امام تا انتخابات ریاست جمهوری ۷۶ را ایفا نمی‏‌کرد، چپ سنتی هیچ‌گاه قادر نمی‌‏شد موازنه نیروهای اجتماعی را به ضرر ائتلاف محافظه‏‌کاران سنتی و راست مدرن – نظیر مدلی که آبادگران در سال ۸۴ به کار بردند – برهم بزند. لایه‏‌های مدرن‏‌تر جناح چپ، پس از پایان جنگ با تمرکز بر توسعه سیاسی و با به خدمت گرفتن عناصر و گزاره‏‌های گفتمانی متفاوت از گذشته، منشأ ظهور و بروز گفتمان جدیدی شدند که بر اصل تغییر و دگرگونی تأکید داشت و با پذیرش تنوع و تکثر، راه را به روی منازعات گفتمانی و سیاسی جدیدی باز می‌‏کرد. به باور من، گفتمان چپ از‌‌ همان سال‏‌های ۶۹ – ۶۸ به بازخوانی و اصلاح تدریجی رو آورده بود. چپ که می‌‏دید در توضیح حوادث جهانی و پاسخگویی به تنازعات و تنوعات داخلی، کم آورده، دست به تجدیدنظر زد تا در انطباق با نیازهای روزافزون اجتماعی، گفتمانی فراگیر به خدمت گرفته باشد. منشأ و مبدأ این تغییرات را می‌‏توان در واکاوی و مطالعه نظام معنایی و رفتار گروه‏‌های مرجع در آن دوران رصد کرد. در ادامه سعی خواهم کرد به گوشه‌‏ای از وقایع آن زمان که در بسط و ارتقای گفتمانی چپ اثرگذار بوده و برای خودم از شفافیت و خوانایی برخوردار است، استناد کنم.

 

۲) جامعه ایران پس از جنگ با انفجار مطالبات و تقاضاهای فروخفته‏‌ای مواجه شد که راه‌حل‌‏های حکومتی و راهکارهای مصلحتی نظیر بازنگری قانون اساسی و تأسیس مجمع تشخیص مصلحت و گفتمان سنتی از پس آن بر نمی‌‏آمد. احساس محرومیت مضاعف و فقدان ظرفیت جهت برآوردن نیازهای جدید به طرد گروه‏‌ها و افزایش نیروی گریز از مرکز می‌‏انجامید. تغییرات گفتمانی لاجرم خودش را در تمامی حوزه‏‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تحمیل می‌‏کرد. قلمرو این تغییرات محدود به اردوگاه چپ نشد، بلکه به درون دیگر نیروهای سیاسی فعال از جمله محافظه‌‏کاران راست، راست بنیادگرا و راست میانه و مدرن که خود را وارثان و مفسران اصلی انقلاب و اسلام می‌‏دانستند هم کشیده شد و آن‌ها هم درگیر قبض و بسط سیاسی شدند. سخنگویان جریانات سیاسی ناگزیر از ارائه ترتیبات جدیدی جهت غیریت‏‌سازی اجتماعی، تعیین حدود مرز‌ها و مرزبندی‌‏های جدید‌تر با دیگران می‌‏شدند. اگر قرار بود برای بی‏‌توجهی به مقتضیات زمان مدال بدهیم، باید می‌‏رفتیم سراغ گفتمان‏‌های فسیل‏‌شده و سنگواره‏‌ای سلطنت‌طلب و مجاهدین خلق که در اوج درماندگی و آوارگی، هنوز منتظر بودند دستی از غیب برون آید و کاری بکند.

 

۳) به درازا کشیدن جنگ و شیوه خاتمه یافتنش و نتایج ملموس و مترتب بر آن، مسیر حرکت جامعه پساانقلابی را مشروط و مقید ساخت و اولویت‏‌های عینی و مادی کشور را تغییر داد و همچنین تأثیرات نسبتاً پایداری بر نگرش آرمان‏خواهانه لایه‏‌های اجتماعی به خصوص طبقات متوسط شهری گذاشت. مطالبات معطل مانده همزاد انقلاب و حقوق و آزادی‏‌های اساسی تعلیق شده به‏ روز شد، و توسعه و رشد اقتصادی، خط مقدم بقای انقلاب و کشور قرار گرفت. تقاضا جهت فضای باز سیاسی و فرهنگی و بهبود سبک و استاندارد زندگی که مطالبه بر حقی بود، فزونی یافت. شاید این پاسخ امام در آذر ماه ۶۷ بتواند گوشه‌‏ای از آنچه را که به زیر پوست جامعه خزیده بود، نشان دهد، آنجا که در پی تقاضای بخشی از نمایندگان چپ دوره سوم مجلس که در نامه‏ای به امام از قانون‌گریزی برخی گلایه داشتند، پاسخی به این مضمون دادند که «عبور از قانون به دلیل شرایط جنگی بوده، ولی در حال حاضر همه باید به اجرای قانون برگردیم.» البته در آن زمان بسیاری از دوستان مجلسی، به هر دلیل از جمله نگرانی از عتاب ایشان، با نگارش چنین نامه‌‏ای موافق نبودند و از امضای آن هم امتناع ورزیدند. ولی زمانه عوض می‌‏شد و تنازعات و خصومت‏‌ها – نه بحران‌‏های- اول انقلاب صورت‏بندی متفاوتی می‌‏یافت. راست‏‌ها، چپ‏‌تر و چپ‏‌ها، راست‏‌تر شدند. محافظه‌‏کاری دهه نخست انقلاب که حاضر نبود سر سوزنی از فقه سنتی صاحب جواهری کوتاه بیاید و نهاد دولت را تنها در اندازه «سگ نگهبان» و در حد شر لازم می‌‏پذیرفت و به قول مشهور، قواره دولت را تا اداره نانوایی‏‌های قم تقلیل می‌‏داد، دگرگون شد و رودرروی عموزاده‌‏های انقلابی خود که آن‌ها را «اصحاب کوپنیسم» و «متوسلین به فقرا» می‌‏نامید، قرار گرفت. جناح راست سنتی رویۀ مألوف را به سرعت کنار گذاشت و از اقتدارگرایی دولت هم‌پیمانش قاطعانه دفاع کرد و دشمنان دولت را «دشمنِ پیغمبر» خواند. اگر در فکر و اندیشه بقا بر سنت و محافظه‏‌کاری داشت، در عمل اما دل به رادیکالیسم سپرده بود و می‌‏خواست دنیا را تغییر دهد و اهالی آن‌ها را رستگار کند.

 

۴) گفتمان چپ خط امامی هم که مفصل‌‏بندی اصلی‏اش بر غیریت‌‏سازی «اسلام آمریکایی» و خصومت با هر نوع سازش و تجدیدنظرطلبی در برابر نظام سرمایه‌‏داری استوار بود و از اطلاق برچسبِ ناچسب «لیبرال» و «سازشکار» به حریفان ابایی نداشت، به تدریج از عرشِ ذهنیاتِ رومانتیک و پاکدامنی انقلابی بر فرشِ عمل‌گرایی و واقع‌‏بینی اجتماعی فرود آمد، به مسالمت‏‌جویی و ملاحظه‏‌کاری رو می‌‏آورد. واکنش لااقل بخشی از چپ در شهریور ۶۸ به سیاست امنیتی دولت آقای هاشمی رفسنجانی که با حضور آقای فلاحیان به عنوان وزیر اطلاعات در کابینه ایشان تجلی می‌‏یافت، نمونه بارز تغییر گفتمان چپ بود. خود من آن را خطری جهت افزایش بگیر و ببند‌ها و پلیسی شدن جامعه می‌دانستم (که مشروح آن در مذاکرات مجلس و کتاب «برای تاریخ» آقای عمادالدین باقی آمده است) که با دستگیری و بازداشت بی‏‌مورد روشنفکران و نیروهای ملی- مذهبی و تعطیلی برخی مطبوعات در تابستان سال بعد مصداق یافت.

 

۵) نمونه گویای دیگر، عملکرد آشفته و ضعیف دستگاه دیپلماسی در پشتیبانی از برنامه‌‏های اقتصادی دولت بود که در سوال از وزیر خارجه، به مناسبت سفر چائوشسکو، رییس‌‏جمهور رومانی، به ایران نمود یافت. یک بار در جلسه کمیسیون سیاست خارجی به آقایان رجایی خراسانی و پرورش گفتم وزارت خارجه اگر می‌‏خواهد نگاهش به بلوک شرق باشد، بهتر است برود سراغ دولت‌‏های بریده از مسکو یا شخصیت‏‌های مردمی مانند لخ والسا، رهبر جنبش همبستگی لهستان، که هم مذهبی بود، هم برنده جایزه صلح نوبل و هم یک انقلابی جسور که در برابر ژنرال یارزولسکی ایستاده بود و اتفاقا یکی دو سال بعد هم رییس‌‏جمهور لهستان شد. نیکلای چائوشسکو، کمونیست دو آتشه‏‌ای که با حکومت مطلقه ۲۴ ساله‌‏اش، ملت رومانی را فقیر و بدبخت کرده بود، بنا به دعوتِ مقامات ایرانی ۲۸ آذر ماه ۶۸ وارد تهران شد و با آن‌ها دیدار و گفت‌وگو داشت. همزمان با حضورش در تهران، ارتش رومانی به روی تظاهرات مردمی آتش گشود و تعدادی بر اثر تیراندازی کشته شدند. چائوشسکو بلافاصله پس از بازگشت از ایران یعنی ۱۹ دسامبر در تلویزیون بخارست ظاهر شد و ضمن حمایت از کشتار مردم، آنان را «خرابکارانِ خارجی» خواند که قادر به دیدن پیشرفت‏‌های رومانی نیستند. نتیجه معلوم بود؛ مردم قیام کردند و طومار زندگی او و همسرش النا و رژیم دیکتاتوری‌‏اش را تنها ظرف ۴۸ ساعت درهم پیچیدند. روز ۲۵ دسامبر پس از محاکمه‌‏ای کوتاه در دادگاهی که چند بار نام ایران در آن برده شد، خود و همسرش محکوم به مرگ و در حضور مردم تیرباران شدند. ما تصمیم گرفتیم اوایل دی ماه وزیر خارجه را استیضاح کنیم؛ ولی آقای کروبی و حلقه چپ‌‏های هوادار آقای هاشمی آن را تضعیف دولت می‌‏دانستند، پس به طرح سوال قانع شدیم. به هر حال سوال با ۸۴ امضا تقدیم مجلس شد. وزیر مربوطه جهت پاسخگویی روز ۱۲ دی ماه در مجلس حضور یافت و تمام کاسه کوزه‏‌ها را سر آقای گواهی، سفیر ایران در رومانی، شکست و اعلام کرد او از کار برکنار شده است.

 

۶) چپ‌های مذهبی با اینکه در گفتارشان به انقلابیونی مثل شریعتی، فیدل کاسترو و هوشی مینه احترام می‌‏گذاشتند، ولی آن‌ها را به عنوان الگو ترویج نمی‌‏کردند. به تدریج در گفتمان جدید خود تحت تأثیر خرده گفتمان چپ نو، عنصر حق مقاومت اقلیت و مبارزه منفی و مبارزه عاری از خشونت را می‌‏افزودند و به رفتار و کردار کسانی چون مصدق، گاندی، ماندلا و لخ والسا استناد می‌‏کردند و بعد‌ها آن‌ها را می‌‏ستودند. عنصر دفاع از حقوق فردی و نقد اقتدارگرایی درست از همین مقطع زمانی وارد گفتمان چپ شد. موضوع جمهوریت نظام و مشروعیت‏‌زایی رأی مردم در تقابل با گفتمان جناح محافظه‌‏کار که رأی مردم را تزیینی و مقبولیت‏‌آور می‌‏دانست، به شدت برجسته و به نطق‏‌های مجلس و مطبوعات کشیده شد. چپ نو در آن زمان بر مقید و مشروط بودن حکومت تأکید می‌‏کرد و از این زاویه با رفقای سنتی‏‌اش مرزبندی پیدا می‌‏کرد. به یاد دارم وقتی در نشست فراکسیون چپ یکی از دوستان روحانی گفت که پس از فروپاشی شوروی ان‌شاءالله نوبت آمریکاست، به او گفتم چرا متوجه نیست در طول سال‏‌های پس از جنگ جهانی دوم تاکنون ده‏‌ها کودتا، شورش و جابه‌جایی قدرت از طریق زور در کشورهای جهان سومی و عقب ‏افتاده رخ داده، حتی در کشورهای کمونیستی که خود را «جمهوری دموکراتیک» می‌‏خوانند، بار‌ها شاهد کودتا و انقلاب و کشتار مردم بوده‏ایم؛ ولی به عنوان نمونه یک کشور توسعه ‏یافته و دموکراتیک را نشان دهید که با موردی مشابه آنچه گفتم، مواجه شده باشد.

 

در مطالب قبلی در مهرنامه به این موضوع اشاره داشته‌‏ام که در آغاز دهه دوم انقلاب، زمانی که شاخه‏‌های تندرو جناح محافظه‌‏کار مثل انصار حزب‌‏الله و گروه‏‌های فشار دست به تحقیر سبک زندگی طبقات متوسط شهری و برخی ماجراجویی‏‌های داخلی و خارجی زدند و کنترل و مداخله در حریم خصوصی مردم را تشدید کردند، چگونه بازتاب منفی آن به کاهش سرمایه اجتماعی و دل‌زدگی عمومی از گفتمان راست منجر شد. رفتار مداخله‌‏جویانۀ راست، فرصت را به جناح چپ داد تا با تکیه بر حقوق مدنی و شهروندی و دفاع از حقوق فردی و آزادی‏‌های اساسی به یارگیری از میان طبقات نوظهور، نیروهای جدیدالولاده اجتماعی نظیر دانشجویان، دانش‏‌آموزان و برخی شئون اجتماعی مانند هنرمندان و روشنفکران، سرمایه اجتماعی بزرگی فراهم سازد و در توازن قوای سیاسی خرداد ۷۶ دست بالا را داشته باشد.

 

۷) اما سوال اصلی این است که چرا همزمان با آغاز دهه دوم انقلاب، محافظه‏‌کاران سنتی تن به ایدئولوژیک‏‌تر کردن گفتمانِ خود دادند؟ و چرا بی‌‏توجه به نیازهای عینی و عرفی جامعه پس از جنگ به «عرف‏‌ستیزی» رو آوردند و از فقه سنتی و دولت حداقلی عبور کردند؟ و چرا راهبرد یکسان‏‌سازی و تراکم قدرت را برگزیدند؟ به نظرم باید پاسخ را در پیدایش زمینه‌‏ای جُست که افق تصوریِ جامعه را تغییر داده و اولویت‏‌های ذهن جمعی را دگرگون ساخته بود. محافظه‏‌کاران بی‏‌شک از حادثه‌‏ای که آن را سهمگین می‌‏دانستند، به وحشت افتاده بودند. آن‌ها تصور می‌‏کردند گفتمان انقلاب در مواجهه با این زلزله ده ریشتری بی‌‏ثبات و بی‌‏قرار خواهد شد و به تدریج اعتبار خود را در توضیح و پاسخگویی به بحران‏‌ها و تقاضاهای اجتماعی از دست خواهد داد. در آن مقطع زمانی که مصادف بود با درگذشت بنیانگذار انقلاب، فروپاشی ابرقدرت شوروی همانند تولد سهمگین‏‌اش در هفتاد سال قبل، موجب هراس و وحشت دولتمردانِ راست شد. پس‌‏لرزه‏‌ها و گردباد ناشی از فروپاشی شوروی پی‏‌درپی قربانی می‌‏گرفت و هراس از بی‌‏اعتباری گفتمان‌‏های حاکم و ظهور گفتمانی وحشی از درون مثل خوره به جانِ نظام‌‏های ایدئولوژیک شرق و غرب افتاده بود، در میانه میدان تقسیم غنائم کسی سراغ ایران را نمی‌‏گرفت و برعکس وقتی سخن از برهم‏‌زنندگان و آشوب‌‏سازان نظم نوین جهانی می‌‏رفت، سویه نگاه پیروزمندان جنگ سرد از روی جغرافیای چین و روسیه به سوی خاورمیانه و ایران می‌‏لغزید.

 

۸) با فروپاشی ساختار دوقطبی جهان، ترتیبات امنیتی بین‏‌المللی و منطقه‏‌ای نیز دچار تحول و تغییر شد. با قدرت گرفتن گورباچف و اعلام سیاست اصلاح اقتصادی شوروی تحت نام «پروستروئیکا» و رفُرم سیاسی «گلاسنوست»، فرآیندی شروع شد که طی آن کشورهای کمونیست اروپای شرقی از اردوگاه کمونیسم جدا شدند و در ‌‌نهایت شوروی کشور شورا‌ها و ملیت‏‌های گوناگون تجزیه شد. «سوسیالیسم واقعا موجود»ی که موجود نبود و گفتمان کمونیستی به دلیل بحران‏های اجتماعی و اقتصادی داخلی در برابر چشم میلیون‏‌ها هوادار سینه‏‌چاکش مثل برف آب شد. مزیت‏‌های اساسی ابرقدرتی، نظیر قدرت هسته‌‏ای و تکنولوژیک، زرادخانه عظیم نظامی و موشکی و نفوذ ایدئولوژیک و معنوی هفتاد ساله بر حداقل نیمی از جامعه بشری و کلکسیونی از رژیم‌‏های تحت فرمان هیچ‌ کدام کارساز نشد و این دولت غول بدون شلیک حتی یک گلوله در خود فرو غلطید. عصر جدیدی آغاز شد. عصری که علیرغم فرصت‏‌های نو برای جهان، حامل تهدیدات و خطرات جدیدی هم برای پیروزمندان و هم تماشاچیانش داشت. «دشمن‌هراسی» که بنیادی‏‌ترین اصل نظام معنایی جنگ سرد را تشکیل می‌‏داد، مفهوم پایه‌‏ای خود را از دست داد و به زوال گرایید.‌‌ همان دشمنی که عامل اتحاد و انسجام مرزهای گفتمانی تلقی می‌‏شد، اینک از میان برداشته شده بود. اینک آخرالزمان کمونیست‏‌ستیزی از یک سو و ضدیت با سرمایه‏‌داری از دیگر سو فرا رسیده بود. کمونیست‌‏هراسی که سالیان متمادی محور اصلی امنیت جهان سرمایه‏‌داری و اصل راهنمای منافع ملی آمریکا بود، به سادگی رژیم چائوشسکو و دیوار برلین فرو می‌‏ریخت و بنا کردن نظم جدید بدون در دست داشتن چشم‏‌اندازی از دشمنان فرضی آن طنزی بیش نبود. طنز تلخی که توسط بوش، رییس‌‏جمهور آمریکا، در ۱۵ اسفند ۶۹ (۱۹۹۱) همزمان با آزادسازی کویت و پیروزی بر نظامیان عراقی به صورت شتاب‌زده بیان شد. او گفت: «نظم نوین جهانی، نظمی است که در آن کشورهای مختلف تحت یک جنبش گرد می‏‌آیند تا به آرزوهای جهانی بشریت، یعنی: صلح و امنیت، آزادی و حاکمیتِ قانون دست یابند.» درباره اشغال کویت و تأثیر آن بر آرایش گفتمان‏‌های داخلی در فرازهای بعدی خواهم گفت.

 

۹) اقتضائات ساختار دوقطبی رفتار طرفین قطب‌‏بندی را مشروط می‌‏ساخت و گفتمانی را دیکته می‌‏کرد که ابهامی بر سر ماهیت دشمن اصلی نداشته باشد. در برابر دشمن اصلی، دشمنی‌‏های دیگر فرعی تلقی می‌‏شد. به عنوان مثال ما مشاهده می‌‏کردیم بحران ناشی از حذف دشمن پس از پذیرش قطعنامه توسط ایران، صدام را که قدرت نظامی منطقه‌‏ای شده بود، چگونه کلافه کرد و نتیجتا برای توجیه نظامی‌‏گری‏‌اش، سرزمین کویت را اشغال کرد. در مورد آمریکا این مشکل را خانم کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی رییس‌‏جمهور آمریکا، در سال ۲۰۰۰ در مقاله‌‏ای در مجله «فارین افرز» این‌گونه توضیح داد که با نبود قدرت شوروی در برابر آمریکا، برای ما تعریف منافع ملی بسیار مشکل شده است. از طرفی پیش از فروپاشی، آمریکا به روشنی می‌‏توانست منافع ملی خود را در رابطه با ایران صورت‌بندی و تهدیدات ناشی از پیوستن یا نپیوستن ایران یا هر کشور دیگر به اردوگاه کمونیسم را مشخص کند. بنابراین، تمام تلاش خود را جهت ممانعت از پیوستن ایران به مدار جاذبه شوروی به کار می‌‏گرفت. دو ابرقدرت اقتدار و موضع کاملاً شفافی در مقابل یکدیگر داشتند و دائماً تلاش می‌‏کردند که اردوگاه خود را تقویت کنند و حلقه هم‏پیمانان خود را گسترش دهند و در عین حال، مانع فزونی خیل هواداران رقیب شوند. لذا آنان از نپیوستن اعضای جدید به اردوی دشمن به قیمت بی‌طرف ماندن دیگران استقبال می‌‏کردند. ولی پس از فروپاشی این مزیت‏‌ها بی‏‌ارزش شده بود و علاوه بر آن در بسیاری از کشورهای آزاد شده، تجمیع و تجهیز منابع و پذیرش سرمایه به منظور توسعه و رشد اقتصادی به اولویت نخست تبدیل شده بود. با فروپاشی دژ فرماندهی کمونیسم و فراروایت‏‌های کاذب و آشتی‌‏ناپذیر، صنایع نظامی و بازار تولیدات تسلیحاتی شدیدا دچار رکود و بی‏رونقی شد. ارتش سراپا مسلح و زرادخانه‏‌های آمریکا و ناتو عاطل و باطل ماند. به تعبیری نظامی‌گری دیگر برای افکار عمومی مردم آمریکا توجیهی نداشت. کشور آمریکا به برتری مطلق و سلطه نظامی منحصربه‌‏فرد در جهان دست یافته بود، اما عملاً این برتری و مزیت نظامی کاربرد نداشت. بلااستفاده ماندن آن حجم از زرادخانه‏‌ها کمر اقتصاد آمریکا را می‌‏شکست.

 

۱۰) خلأ ناشی از فروپاشی ابرقدرت شرق، امنیت ملی ایران را هم تحت‏‌الشعاع قرار می‌‏داد. چگونه؟ در نظام قبلی جهان در مقابل خطر توسعه کمونیسم، خطرات دیگر قابل چشم‏‌پوشی و نادیده گرفتن بود. به همین علت فرصت‏‌های پراهمیتی برای تحرک کشورهای مستقل و غیرمتعهد از جمله ایران پیش می‌‏آمد. آن‌ها امکان این را می‌‏یافتند که در سایه رقابت ابرقدرت‏‌ها و در باد موافق آن‌ها، کنش و تحرک سیاسی داشته باشند. به عنوان مثال وقتی در آستانه شکل‌گیری جنگ سرد و پس از جنگ جهانی دوم، ارتش سرخ از تخلیه آذربایجان ایران سر باز زد، احمد قوام با زیرکی و با استفاده از توازن جدید قدرت در جهان، شوروی را وادار به ترک مناطق تحت اشغال کرد. مثال گویا‌تر و آشناترِ آن ماجرای اشغال سفارت آمریکا در تهران است که به گفته تحلیلگران غربی، بزرگترین ضربه حیثیتی و روانی پس از جنگ ویتنام، برای سیاست خارجی آمریکا به حساب می‌‏آمد. آن واقعه که از حمایت پرشورِ توده‏‌های مردم برخوردار بود، توانست موقعیت استراتژیک ایران برای تعامل برابر با ابرقدرت آمریکا را ارتقا بخشد. به همین علت آمریکا جز در محدوده معینی همراه با احتیاط، نتوانست به موقع و متناسب با آن ضربه حیثیتی عکس‌‏العمل نشان دهد. حمله نظامی به صحرای طبس به عنوان آخرین مرحله اقدام در اردیبهشت ۱۳۵۹ نیز بر زنجیره ناکامی‏‌ها افزود و دست آمریکا در برخورد با ایران را برای ماه‏‌ها بست.

 

باید تأکید کنم اگر گفتمان مستحکم و انقلابی امام خمینی و حمایت یکپارچه عموم طبقات در سال‏‌های نخست انقلاب سهم مهمی در قدرت بازدارندگی و امنیت کشور داشت، بدون تردید قطبی بودن فضای بین‌‏المللی، برای تحرک سیاسی انقلابیون ایرانی ارزشی بالا داشت و شرایطی فراهم می‌‏ساخت تا ایران در سیاست خارجی و منطقه‏‌ای از ابتکار عمل برخوردار شود. مثلاً فرصت طلایی نفوذ عمیق ایران به صحنه سیاسی لبنان، رفتار بن‌‏بست‏‌شکنانه انقلابیون ایرانی در قبال قضیه فلسطین، برهم زدن توازن ژئوپلتیکی منطقه علیه اسرائیل و حتی سفر پنهانی مک فارلین، مشاور امنیت ملی ریگان به تهران و رسوایی «ایران- کنترا»، که نمایشگر انگیزه و اشتیاق واشنگتن برای برقراری روابط با ایران پس از ماجرای گروگانگیری بود، جملگی از این نگرانی سرچشمه می‌‏گرفت که فقدان هرگونه تماس و گفت‌وگو با ایران، واگذار کردن زمین بازی به شوروی خواهد بود. چنین موقعیتی در دهه نخست انقلاب به چپ‏‌ها فرصت داد تا ایران را به عنوان قدرت منطقه‌‏ای و دارای نفوذ به جهان بشناسانند و با پشتوانه توده‏‌های مردمی امکان امتیازخواهی و معامله با آمریکا را فراهم کنند.

 

بیراه نیست اگر همین‌جا اشاره کنم از میان رویداد‌ها و تحولات جهانی تنها حادثه‏‌ای که در تراز فروپاشی شوروی توانست تأثیرات نسبتاً عمیقی بر روابط خارجی ایران و جهت‏‌گیری نیروهای داخلی بگذارد، عملیات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ القاعده در قلب نیویورک امن‏‌ترین نقطه آمریکا بود که وضعیت شکننده و شاید وخیم‏‌ترین موقعیت پس از انقلاب را به روابط خارجی ایران تحمیل کرد و اثرات ویرانگری بر چهره اسلام و کشورهای اسلامی گذاشت.

 

۱۱) جناح محافظه‌کار که پس از فروپاشی شوروی به شدت نگران واگرایی و تجزیه کشور بود و موجودیت خود را در خطر می‌‏دید، به راهبردهای اقتدارگرا، آمرانه و راهکارهای کنترلی تمسک جست. جناح چپ هم که سرشتی تحول‏‌طلب داشت، به بازخوانی مقتضیات داخلی و خارجی و کشف ظرفیت‏‌های جدید اجتماعی و سیاسی و راهبردهای تقویت پایه مدنی و مردم‏سالاری رو آورد. در آستانه انتخابات ۷۶، این راهبرد‌ها، تاکتیک‏‌ها و راهکارهای انتخاباتی خود را بر کنشگران هر جناح دیکته کرد؛ به طوری که دیدیم محافظه‏‌کاران با به‌کارگیری بیشترین ابزار دینی و حکومتی، تمام قد از حفظ وضع موجود دفاع کردند و چپ‏‌هایی که از قدرت بیرون رانده شده بودند، به تغییر وضع موجود دل بستند و توسعه سیاسی و رفُرم را نمایندگی کردند. گرچه سوگیری کلی سیاست خارجی دولت آقای هاشمی در منطقه به بهبود مناسبات با برخی کشور‌ها از جمله عربستان انجامید، ولی انفعال دستگاه دیپلماسی و انقلابی شدن گفتمان محافظه‏‌کاران، سیاست خارجی کشور را به انسداد کشاند.

 

در واقع، هراسی که جناح محافظه‏‌کار حاکم از فروپاشی به دل افکند به طرز اجتناب‌‏ناپذیری تمامی اهداف، برنامه‏‌ها و روش‌‏های عمل ما را به فاکتور خارجی منضم کرد. جناح محافظه‌‏کار که زمانی کمونیسم را اصلی‏‌ترین خطر برای انقلاب و کشور می‌‏دانست، از مرگ آن کمترین امکان بهره‌‏برداری را یافت. گفتمان پرخاشجویانه محافظه‏‌کاران فرصت را به آمریکا داد تا در تقدم‏‌بخشی و تنظیم ترتیبات امنیت ملی‏‌اش، بر خطر ایران تمرکز کند و تهدیدات با منشأ ایران را جایگزین تهدیدات دیگر نماید و اندیشه سیاسی شیعه را که مصون از ماجراجویی بود، به سطح تفکراتِ سلفی و بنیادگرا تقلیل دهد.

 

پُرواضح بود که آمریکا در برابر سیاست خارجی جناح راست، به سیاست «مهار مستقیم» از طریق انزوای سیاسی و تحریم اقتصادی رو آورد و آن را جایگزین «مهار دوجانبه منطقه‏‌ای» نماید و برای اولین بار پس از انقلاب، کلیه روابط تجاری و اقتصادی شرکت‏‌های آمریکایی با ایران را قطع کند. تا جایی که ماه‏‌های آخر ریاست جمهوری آقای هاشمی سیاست خارجی ایران در بحرانی‏‌ترین وضعیت قرار گرفت و «ایران‌هراسی» سکه رایج رسانه‏‌های آمریکایی شد.

 

۱۲) البته بازگشت چپ به قدرت و تفوقِ گفتمان اصلاح‏‌طلبانه در خرداد ۷۶، آب رفته را تا حدی به جوی بازگرداند. جناح چپ با درک شرایط بین‌‏المللی تلاش کرد ضمن بهره‏‌گیری از فرصت پیش آمده، موقعیت بین‌‏المللی ایران را بهبود بخشد و در عین‏ حال، تهدیدات فزاینده را به شکل مناسبی کنترل کند. اعتبار گفتمان اصلاح‏‌طلبی موقعیت روابط خارجی را بدان پایه ارتقا بخشید که برای اولین بار در تاریخ آمریکا، خانم آلبرایت، وزیر خارجه آن کشور در سال ۱۳۷۹ در یک سخنرانی خطاب به ایرانیان به شکلی از رفتار گذشته دولتش و کودتا علیه دولت ملی دکتر مصدق عذرخواهی کرد. موضع بی‌‏سابقه دولت کلینتون تا آن حد قابل توجه بود که بسیاری کار‌شناسان روابط بین‏‌الملل آن را پیروزی مهمی برای ایران تلقی کردند. به نظر می‌‏رسید فرصت مهمی برای کاهش تنش‏‌ها از موضعی با احترام برای ایران فراهم شده بود. پس از آن روابط ایران و اروپا و دیگر کشورهای دنیا به طرز بی‌‏سابقه‌‏ای رو به بهبود گذاشت. تحریم‏‌ها در محدوده شرکت‌‏های آمریکایی باقی ماند و به تدریج کارایی خود را نسبت به کشورهای دیگر از دست داد. ولی متأسفانه گفتمان اصلاح‌‏طلبی از امکان و قدرت سازمانی برای نهادینه‌‏سازی برنامه‌هایش برخوردار نشد و به دلایلی فرصت‏‌های جدید کشور در عرصه سیاست خارجی از کف رفت.

 

۱۳) ماجرای لشکرکشی نظامی عراق به کویت در مرداد ۱۳۶۹ به آن علت مهم است که در افکار عمومی جهان برای ایران، فرصتی استثنایی پدید آورد تا بر مظلومیت خود و جنگ‌‏افروزی عراق صحه بگذارد و برای جریانات داخلی فرصت‏‌ها و در عین‏ حال، تهدیدات متفاوت و شرایطی مهیا ساخت تا به بازسازی عناصر و اِلمان‏‌های سیاست خارجی در گفتمان خود بپردازند. از پایان جنگ ایران و عراق در مرداد سال ۶۷ تا اشغال کویت (مرداد ۶۹) تقریباً ۲ سال فاصله شد. کشورهای غربی و اعراب در طی سال‏‌های ۵۹ تا ۶۷ ایران را دشمن بزرگ خود فرض می‏‌کردند و با اعطای حدود ۸۰ میلیارد دلار کمک ارزی و ارسال انبوهی از تسلیحات و تکنولوژی نظامی، عراق را مبدل به قدرت اول منطقه و ارتش پنجم جهان کردند.

 

آن‌ها در محاسبات خود یک نکته را از یاد بردند و آن اینکه این نیروی عظیم تهاجمی پس از جنگ با ایران به چه کاری خواهد آمد؟ ماشین جنگی عظیمی مرکب از ۶۰۰ هواپیما، ۵۳۰۰ تانک، ۷۰۰۰ زره‏‌پوش، ۳۰۰۰ توپ و ده‏‌ها میلیارد دلار موشک و بمب در کنار یک میلیون سرباز پا به رکاب. خودشیفتگی و آرزوی صدام برای توسعه مرزهای آبی در سواحل خلیج فارس بر ما پوشیده نبود (در اسناد سفارت آمریکا بار‌ها به آن اشاره شده بود). اصرار کویت مبنی بر بازپس‌‏گیری طلب ۳۰ میلیارد دلاری، بهانه را به دست صدام داد تا ادعاهای قدیمی پیرامون مالکیت خاک کویت را تکرار و آن را اشغال کند.

 

واکنش یکپارچه غربی‏‌ها و دیگر کشورهای منطقه جنگ اول خلیج فارس را رقم زد. برخی رفقای چپ و راست و چند امام جمعه و نماینده مجلس که حسن نیت هم داشتند نظیر آقایان مشکینی، خلخالی و… در تحلیل‌هایشان دچار تعجیل شدند، به خصوص چند تن از روحانیون مجلس سوم، ادعا کردند که این جنگ یک جنگ صلیبی علیه مسلمانان است. آن‌ها جنگ صدام علیه آمریکا را یادآور رشادت‏‌های خالد بن‌ولید می‌‏دانستند و می‌‏گفتند ما باید گذشته‏‌ها را فراموش کنیم. وقتی که من و آقایان بهزادیان و آقایی به مرحوم خلخالی گفتیم ما با هرگونه همسویی با صدام مخالفیم و نباید صدام به بهانه درگیری با آمریکا از زیر بار پرداخت غرامت خسارت جنگ شانه خالی کند، با ته لهجه شیرین آذری گفت شما باز می‌خواهی «مس مس» کنی! تکیه کلامی که قبلا هم وقتی ایشان اوایل انقلاب در محل سفارت آمریکا به دیدن ما آمده بود، بر سر موضوعی به من نسبت داد.

 

ما سراغ یکی از نمایندگان سنی مذهب غرب کشور هم که دوستی نسبتاً نزدیکی با من داشت، رفتیم و به او هم گفتیم حمله عراق به کویت به نفع ما شد چون دنیا تازه فهمیده ما در جنگ مظلوم و بی‌گناه بوده‏‌ایم و نباید این برداشت را خراب کنیم. با تعدادی دوستان چپ و افراد حلقه نزدیک به آقای هاشمی رفسنجانی رفتیم سراغ آقای کروبی و استدلال کردیم که تداوم جنگ به ضررِ مردم عراق و منطقه است، ولی صدام نباید از موضع ما سود ببرد. آقای کروبی که خودش هم موافق بی‌طرفی فعال - در برابر بی‌طرفی غیرفعال- ایران در جنگ بود، طرح ۵ ماده‌‏ای صلحی را مطرح کرد که خاتمه جنگ و خروج نیروهای بیگانه از منطقه محورش بود و ما هم کمک کردیم تا اکثریت نمایندگان مجلس از آن پشتیبانی کردند و چند گروه برای توجیه مقامات پارلمانی ممالک اسلامی عازم آن کشور‌ها شدند. غرض از طرح موضوع جدالی درونی بود که در داخل جبهه چپ نضج می‌‏گرفت و در واکنش به رویدادهای خارج ترمیم و اصلاح می‌‏شد. گفتمان چپ در طول آن سال‏‌ها به سرعت عناصر به حاشیه رانده‏ شده را وارد متن گفتمان خود می‌‏کرد.

 

یکی از کارهای خوب چپ در آن زمان تشکیل گروه‌‏های دوستی پارلمانی بود که سمبل نگاه به جلو و در حقیقت نگاه جدید چپ به کاربرد دیپلماسی عمومی و اهمیت روابط خارجی با دولت‏‌ها تلقی می‌‏شد. از نظر ما چون دستگاه دیپلماسی کشور تهی از قوه ابتکار و خلاقیت و فاقد ظرفیت برای پشتیبانی اقتصاد در حال نوسازی کشور بود، می‌‏بایستی با دیپلماسی عمومی تقویت شود. به همین دلیل چند گروه دوستی با کشورهای غربی و صنعتی نظیر فرانسه، آلمان، یونان، اتریش و ژاپن را راه‏‌اندازی کردیم.

 

خود من نیز همراه دوستانی چون آقایان صالح‌‏آبادی و بهزادیان در دی ‌ماه ۱۳۶۹ گروه دوستی پارلمانی ایران و فرانسه را راه‏ انداختیم. نشست‏‌های فراکسیون خط امام، مذاکرات و تریبون مجلس به ما فرصت می‌‏داد تا با طرح مباحثی نظیر دوگانه «جمهوریت/ اسلامیت»، «قانونگرایی/ شخصی‏‌سازی»، «توسعه‏‌یافتگی/ عقب‏‌ماندگی» و ارائه تعریف مدرن‏‌تر و کارآمدتری از امنیت ملی که متضمنِ نوسازی اجتماعی و توسعه سیاسی و پذیرش تنوع و تکثر باشد، به خُرده‌‏گفتمان چپ نویی جان بخشیم که در سال‏‌های بعد، به سرعت تکوین یافت، به خودمختاری رسید و خودش را همراه با تحولات جهانی تثبیت کرد.

 

 

منبع: ماهنامه مهرنامه

 

کلید واژه ها: اصغرزاده مجلس سوم


نظر شما :