اسرافیلیان: نوار آیت صحت داشت/ علیه بنیصدر سند داشتیم
***
شما به واسطه همشهری بودن، از دوران کودکی با آیت بودید و باید شناخت خوبی از وی داشته باشید. او از کی به کارهای سیاسی روی آورد و چرا حزب زحمتکشان را انتخاب کرد؟ آیا از بغض مصدق، به بقایی سمپاتی داشت؟
من دقیق نمیدانم هر کسی چگونه به یک موضوعی علاقهمند میشود. یکی مثل مرحوم آیت، از دوران نوجوانی اهل سیاست میشود و کسی چون من هم اهل ریاضیات. شاید به قول شاعر «رشتهای بر گردنم افکنده دوست/ میکشد هر جا که خاطرخواه اوست» همانطور که گفتم آیت از همان دوران نوجوانی مسایل سیاسی و مسایل روز را دنبال میکرد، تا جایی که از پول توجیبی خود میزد، تا از اصفهان برایش روزنامه بیاورند و بخشهای مهم آن را جدا میکرد و نگه میداشت. شهید آیت از خانوادهای کاملاً مذهبی بود و در سیاست هم هیچگاه از اصول مذهبی خود فاصله نگرفت. پدربزرگ مادری او، آقا سید علی نجفآبادی بود که «بانو امین» مجتهده معروف از شاگردان ایشان بود. به خاطر همین گرایشهای مذهبیاش بود که در سیاست به آیتالله کاشانی علاقهمند شد و ورودش به حزب زحمتکشان و همکاری با بقایی هم به این موضوع باز میگشت و از بغض مصدق نبود. هنگام ورود به حزب زحمتکشان هم نامهای به دکتر بقایی مینویسد که حاکی از اطلاعات عمیق و وسیع سیاسی ایشان است که در آن زمان تقریباً یک جوان ۲۴ ساله هستند، نامهای در ۱۳۰ یا ۱۴۰ صفحه که تأکید میکند من با علم به همه ضعفها و نقصهای حزب و شما، باز زحمتکشان را بر سایر گروهها ترجیح میدهم. پس بحث مصدقستیزی صرف مطرح نیست. هرچند آیت معتقد بود مصدق خیانات بزرگی به تاریخ داشته است و بیدلیل بزرگ شده است، کسی که فراماسونر هم بوده و اسنادش هم به خط و امضای خودش موجود است. کسی که اساسنامه فراماسونری را امضاء میکند، صهیونیست نیست؟ آیا این اساسنامه چیزی جز تورات تحریف شده است؟
اجازه دهید از بحث مصدق عبور کنیم که وقت دیگری را میطلبد. من از این جهت گفتم از بغض مصدق که اگر صرفاً بحث علایق مذهبی بود، به غیر از زحمتکشان گروههای سیاسی دیگری هم بودند که صبغه مذهبی داشتند.
مثلاً چه گروههایی؟
مثلاً مؤتلفه یا فداییان اسلام. البته فداییان را میتوان رد کرد چون آنها خیلی با کاشانی رابطه خوبی نداشتند.
اولاً رابطه فداییان و آیتالله کاشانی خیلی هم بد نبود و صرفاً یک اختلاف نظر بود. فداییانیها معتقد بودند باید زودتر دست به کار شد و حتی با مبارزات مسلحانه هم که شده باید نظام پهلوی را سرنگون کرد، اما آیتالله کاشانی صبر و حوصله بیشتری داشتند. ثانیاً مؤتلفه اسلامی آن زمان به طور رسمی نبود، آنها در جریان ترور حسنعلی منصور در عرصه سیاسی کشور مطرح شدند. علاوه بر اینها همانطور که در نامه خود شهید آیت آمده است، ورود به حزب زحمتکشان به معنای تأیید صددرصد حزب و مواضع آنان نبود.
چه اختلافاتی باعث جدایی آیت از زحمتکشان شد؟
من زمان جدایی ایشان از حزب زحمتکشان در اصفهان دبیر بودم. یک بار در همان اثنا و بعد از قیام ۱۵ خرداد ۴۲ که به تهران آمدم، به دیدن ایشان رفتم و پرسیدم در این شرایط چه کار باید کرد؟ شهید آیت گفت دو راه باقی مانده است؛ یک راه آسان و یک راه سخت. پرسیدم راه آسان کدام است و راه سخت چیست؟ ایشان گفتند راه آسان آن است که بریم و بمیریم و راه سخت آن است که اقدام مسلحانه کنیم، تنها راهی که جواب میدهد. ظاهراً بر سر همین موضوع هم با دکتر بقایی به اختلاف برخورده بودند. در یکی از جلسات حزب، شهید آیت با دکتر بقایی بر سر روش مبارزه بحث میکنند و مرحوم آیت میگوید که من معتقدم این نوع مبارزات دیگر جواب نمیدهد و باید مبارزه مسلحانه کرد که دکتر بقایی شخصاً ایشان را از حزب اخراج میکند.
اما ظاهراً ارتباط وی با حزب، تا اواخر هم به کلی قطع نمیشود؟
خب شهید آیت برای فعالیتهای بعدی خود از دوستانش در حزب استفاده کرد. از حزب بیرون آمده بود، با همه دوستانش در حزب که دعوا نکرده بود. ایشان معتقد بودند که هر کس حتی یک تفنگ دولول هم دارد، میتواند در این راه موثر باشد.
بعد از حزب زحمتکشان، سازمان ملی دانشگاهیان دومین مجموعهای است که آیت برای فعالیتهای سیاسی خود انتخاب میکند که با این سازمان هم مشکل پیدا میکند. مشکل آیت با سازمان ملی دانشگاهیان، چه بود؟
بله، بعد از اینکه مرحوم آیت از زحمتکشان بیرون آمد، فعالیت حزبی نداشت تا بحث سازمان ملی دانشگاهیان مطرح شد. اما ماجرای این سازمان چه بود؟ دقیقاً در همین اتاقی که هستیم دو تن از اساتید دانشگاه بودند که یکی از آنها آقای صالحی بود که مجاهدین خلقی بود و شوهرخواهر مهدی رضایی. من اساسنامه را خواندم و امضاء کردم و وقتی داشتند میرفتند آن دوستم را صدا کردم و گفتم یادت باشد سازمانی با چنین اساسنامهای، چپگرا خواهد بود. پرسید پس چرا امضاء کردی؟ گفتم برای اینکه لازم است در جریان امور باشم. ضمن آنکه تا پیش از سازمان ملی دانشگاهیان، اساتید و نیروهای مبارز دانشگاهی، منسجم نبودند و این ایده فینفسه فرصت خوبی بود، اما در عمل همان شد که گفتم. علناً شعارهای چپی میدادند و اگر میگفتیم برادر، میگفتند من برادر تو نیستم. بعد از مدتی دیگر و در جریان راهپیمایی تاسوعا و عاشورا نیز که به شرط شعار ندادن علیه شاه مجوز گرفته بودند، ما دیدیم بیش از پیش مصدقی شدند. پیش از شروع راهپیمایی، وقتی رفتیم روبهروی خانه آقای طالقانی، دیدیم آنجا فقط عکسهای مصدق در دستشان است و هیچ خبری از عکس امام هم نبود. خاطرم هست پیرمرد چاقی بود که روبهروی خانه آقای طالقانی داد میزد: امروز باید حق این مرد (یعنی مصدق) ادا شود. ما وقتی این نمونهها را روبهروی خانه آقای طالقانی دیدیم بیشتر ناامید شدیم، در زمانی که همه به امام اقتدا میکردند، اینها مدام از مصدق میگفتند.
آن طور که محمد ملکی نقل میکند، آیت به خاطر اینکه در هیات اجرایی بیش از دو رأی نیاورد (احتمالاً خودش و شما) دیگر در جلسات شرکت نکرد.
تا جایی که من به خاطر دارم شهید آیت در جلسات سازمان ملی دانشگاهیان شرکت نمیکرد که بخواهد کاندیدای عضویت در هیات اجرایی شود. او معتقد بود چون چپها سازمان را گرفتهاند دیگر جای ماندن و فعالیت کردن نیست.
ولی او در یکی، دو جلسه اول شرکت کرده بود و ظاهراً به خاطر اینکه از مدرسه عالی قضایی قم آمده بود، برای اعتبارنامهاش هم مشکل پیش آمده بود.
چرا؟
چون هم دانشگاه به حساب نمیآمد و هم اینکه شایع بود این مدرسه در قم برای رویارویی با حوزه تأسیس شده است؟
بر اساس شایعات که نمیتوان اظهارنظر کرد، اما من خودم تا آخر در جلساتشان شرکت میکردم، ولی دقیقاً خاطرم نیست که مرحوم آیت از کی نیامد. همچنین دقیقاً حضور ذهن ندارم در آن مدرسه عالی قضایی قم بودند یا خیر، اما مسلم بدانید از سمت دانشگاه علم و صنعت نبود. چون اخیراً شایعه شده بود که ایشان دانشگاه علم و صنعت بودند و با دانشجویان آنجا ارتباط داشتند، در حالی که مرحوم آیت هیچگاه در علم و صنعت درس نداشتند و اگر ارتباطی با برخی از دانشجویان این دانشگاه هم داشتند، به خارج از دانشگاه باز میگردد.
اصلاً آیت، دکترا داشت؟ چون ظاهراً او معروف به دکتر آیت بود و در واقع مدرک دکترا نداشت.
خیر، ایشان دکترا گرفته بود.
در چه رشتهای؟
نمیدانم، چون من آن موقع ایران نبودم. ایشان در رشتههای مختلفی تحصیل کرده بودند، ادبیات، حقوق و جامعهشناسی؛ ولی فکر کنم در رشته حقوق دکترا گرفته بودند.
شما گفتید در نهایت آیت به خاطر اینکه معتقد بود سازمان ملی دانشگاهیان چپ هست، جدا شد و جامعه اسلامی دانشگاهیان را تأسیس کرد. چه کسانی منظورش بود؟ عباسپور و قندی و ملکی و خیلیهای دیگر که چپ نبودند.
مهم نفوذ چپها بود. به غیر از ملکی و نجاتاللهی و… من هم بودم، اما فضای سازمان به گونهای شده بود که خودبهخود حرف چپها تأیید و نهایی میشد و به همین دلیل هم شهید آیت جامعه اسلامی دانشگاهیان را مطرح و اساسنامهاش را تنظیم کرد. در جلسه اول هم از اساتید مختلف ازجمله شهید قندی، دکتر شریعتمداری و دکتر ملکی دعوت کردیم و جلسه با حضور آنان، در همین خانه تشکیل شد.
محمد ملکی در ماجرای تحصن ۲۵ روزه اساتید در دبیرخانه دانشگاه تهران هم خاطرهای از خود شما نقل میکند به این مضمون که در اوج اعتراضات و حین تحصن شما از بیرون آمدید و نامهای به او دادید مبنی بر خائن بودن مصدق.
بخشی از این حرف راست و بخشی از آن دروغ است و تحریف شده. آقای ملکی میگوید من در بحبوحه انقلاب سندی را بردم که مربوط به رابطه مصدق و کاشانی بود. آن سند چه بود؟ نامه آیتالله کاشانی بود که به نوه دختری خود، حسن آقا داده بود تا به دست مصدق برساند. در این نامه آیتالله کاشانی از برخی شایعات اطراف مصدق گفته بودند و باز تصریح کرده بودند اگر این شایعات صحیح نیست به همین حسن آقا بگویید تا لبه تیز حملات را به سمت دربار برگردانم که مصدق گفته بود احتیاجی به کمک آیتالله کاشانی ندارد. حالا سوال من اینجاست وقتی آقای ملکی و برخی از دوستانشان در همان سازمان ملی دانشگاهیان، مثل دکتر شریعتمداری که ما بعدها فهمیدیم او هم مصدقی است، قصد داشتند انقلاب را به سمت مصدق ببرند و بگویند انقلاب ما ادامه نهضت مصدق است، ما چه باید میکردیم؟ خب من سعی داشتم با ارائه چنین سندهایی آنها را آگاه کنم تا اذهان را منحرف نکنند. چطور آنها در بحبوحه انقلاب حق داشتند مدام به مصدق تأکید کنند و ما حق نداشتیم چیزی بگوییم.
به هر ترتیب چه از مصدق خوشمان بیاید چه نیاید، او به یک نماد ضد استعماری تبدیل شده بود و به همین دلیل هم عکسهایش در راهپیماییهای قبل انقلاب در دست مردم بود.
اصلاً این گونه نبود. مصدق کجا نماد ضد استعماری بود؟ آنها میخواستند بگویند در ایران یک رجل است و آن هم مصدق است. یعنی امام اندازه مصدق هم اعتبار نداشت؟ اساساً جبهه ملیها که خیلی اعتقادی به مبارزه نداشتند. در اوج انقلاب تمام تلاش آنها این بود که امثال بختیار را به سیستم بفرستند و به جای شاه بنشانند.
اما بختیار بر اساس تصمیم شخصی، نخستوزیری را پذیرفت و به همین دلیل هم از جبهه ملی اخراج شد.
بالاخره بختیار از چهرههای شاخص جبهه ملی بود.
بپردازیم به فعالیتهای سیاسی بعد از انقلاب آیت که یکی از مهمترین آنها انتشار نوار معروف علیه بنیصدر بود که تقریباً کسی از آیت دفاع نکرد. دبیرکل حزب، شهید بهشتی ضمن متوجه کردن این حرفها به خود آیت و همفکرانش، قول رسیدگی داده بود، سایر اعضای برجسته حزب هم از حرفهای آیت تبری جسته بودند. فکر کنم در حزب تنها افرادی مثل عباس شیبانی از آیت حمایت کرده بودند.
هنوز بعضی چیزها را نمیتوان گفت و هر کس در هر مقامی که قرار میگیرد، به خاطر آن مقاماش، سیاستمدار و سیاستشناس نمیشود. بد نیست مثالی بیاورم. یک بار پیش از انقلاب در مراسم ولیمه یکی از دوستان بودیم که پدرش سرهنگ ارتش بود. او کتاب شعری آورد و شعرهایش را میخواند و از من هم نظر میخواست. شعرهای بیمعنی و بیربطی بود. به او گفتم من اهل ادبیات نیستم، حیف است این شعرها را حرام میکنید، بگذارید برای اهلش بخوانید. ولی دستبردار نبود و مدام شعر میخواند و نظر میخواست. آخر به او گفتم شما چند کلاس سواد دارید؟ برای شعر گفتن شما باید علم عروض بدانید و ادبیات را خوب بشناسید، شما اینها را میدانید؟ او پاسخ داد اصولاً علم به کلاس نیست، همین که آدم مقامش بالاتر رفت، علمش هم بالاتر میرود و مثال زد که اعلیحضرت هم به این دلیل از همه باسوادترند. آن زمان تنها دو نفر اینگونه باسواد بودند و بعد از آن خیلیها به واسطه مقامی که داشتند خود را سیاستمدار فرض کردند. اما این طور نیست که هر کس وزیر شد، سیاستمدار هم میشود. برای سیاستمدار شدن، فهم سیاسی لازم است که شهید آیت به خوبی از آن برخوردار بود. او از همان ابتدا و پیش از انقلاب تذکر میداد که امثال قطبزاده و بنیصدر با نهضت امام خمینی(ره) همراه نیستند و راه و روش و مرام خود را دارند. حتی از ایران به شهید محمد منتظری زنگ میزد و این خطرات را تذکر میداد و میگفت برخی کسانی که دور امام هستند، تا به حال سرشان به سجده حق نرسیده است. اما این هشدارها راه به جایی نبرد و یکیشان تا ریاستجمهوری هم بالا آمد و فرماندهی کل قوا را هم به دست گرفت. ولی آیت همه اینها را از پیش از انقلاب میدانست. او دایرهالمعارف سیاسی ۲۰۰ سال اخیر بود و سوابق تمامی نیروهای سیاسی را داشت.
پس آیت از قبل انقلاب، بنیصدر را قبول نداشت.
بله، به خود من هم میگفت. به همین دلیل وقتی رییس دانشگاه علم و صنعت بودم، اساتیدی که ضد انقلاب بودند و اخراج شده بودند را به رغم سفارشهای بنیصدر، راه ندادم. زمان انتخابات ریاستجمهوری نیز مرحوم آیت تلاش زیادی داشت تا ماهیت واقعی بنیصدر را معرفی کند. یادم هست روز انتخابات هم من در دانشگاه بودم، پیرمردی آمد برای رأی دادن و چون سواد نداشت، برگه رأیاش را به من داد و گفت بنویس بنیصدر. من هم گفتم با این دستهایم هزاران گناه انجام دادهام و این یک گناه را انجام نمیدهم که هیچ جوابی برای آن نخواهم داشت.
با این حساب نوار صحیح بود؟
بله، صحت داشت، البته مقداری دستکاری شده بود. خب ما سند داشتیم. اساساً آیت همیشه مستدل و مستند حرف میزد و در عین حال منصف هم بود.
اما او در همین نوار گفته بود: «برنامهای برای بنیصدر داریم که بابای بنیصدر هم نمیتواند مقاومت کند.»
گفتم که لزوماً همه چیزهایی که در روزنامه انقلاب اسلامی منتشر شده بود، درست نبود. شهید آیت در برخورد و داوری مخالفانش هم سعی میکرد، حقایق را ببیند. خاطرم هست در جایی بودیم و شخصی شروع کرد به بدگویی کردن از مهندس بازرگان، آقای آیت به رغم اختلافش با مهندس بازرگان و کل گروهشان گفت آقای بازرگان هرچه هست، اهل مشروب نیست و به نمازش نیز مقید است، اما همانطور که گفتم ما برای مخالفتمان و رویاروییمان در برابر بنیصدر سند داشتیم. یک بار، آقایی به نام مرتضی مهذب زنگ همین خانه را زد و به من گفت من ذیحساب ارتش و دولت هستم و اسنادی دارم که آقای بنیصدر کمکهای مالی به کوملهها و دموکراتها دارد. آن موقع قطعی برق نوبتبندی داشت. او گفت فردا نوبت منطقه ماست که برق برود. بیا به خانه ما و آنجا سه بار در بزن، با فاصله تا من آن اسناد محرمانه را برای تو بیاورم. رفتم و آن اسناد را هم گرفتم. بعد سه سری کپی گرفتم، یک سری از آنها را به شهید آیت دادم، یک سری را به شهید بهشتی و سری سوم را بردم روبهروی مجلس و آقای هاشمی از من گرفت. آقای خامنهای هم خواست بگیرد که من دیگر نداشتم، اما بعدها دیدم تنها کسی که از این اسناد در جلسه عدم کفایت بنیصدر استفاده کرده است، آقای خامنهای بوده. خود من نیز در برنامهای در قم این اسناد را به اطلاع طلاب رساندم. جلسهای بود که آیتالله مدنی و طاهری اصفهانی بودند که آنها سخنرانی کردند و وقت چندانی برای پرسش و پاسخ نداشتند، مسوولان برنامه به من گفتند که شما وقت بیشتری برای پرسش و پاسخ بگذارید که من گفتم اصلاً سخنرانی نمیکنم و کل وقت من باشد برای پرسش و پاسخ. من هم هر کسی که میآمد و سوال میکرد یکی از آن اسناد را به همان طلبه میدادم تا بخواند تا آن مشکلی که برای آیت پیش آمده بود، تکرار نشود و صدای من ضبط نشود.
مهذب واقعاً ذیحساب ارتش بود؟ اسناد را چگونه آورده بود؟ اصلاً برای چه اسناد را به شما داد؟
شما وضعیت الان من را نبینید، من آن زمان شاخص بودم و خیلیها هم میدانستند که رابطه خوبی با بنیصدر ندارم.
شما چگونه از درستی اسناد مطمئن شدید؟
آن موقع که مثل الان این قدر وسایل پیشرفته برای تقلب و سندسازی باب نشده بود.
رابطه آیت با امام چگونه بود؟
خوب بود.
ولی همسر وی، خانم مهرانه معلم، میگوید یکی، دو باری که آیت پیش امام رفته بود، مثلاً سر پست گرفتن تیمسار مقدم که با جلالالدین فارسی رفته بودند، او خیلی فرصت حرف زدن پیدا نکرده بود.
معمولاً امام به افراد خیلی فرصت پرحرفی نمیداد. مثلاً وقتی عدهای از سران کشورهای دیگر، بعد از فتح خرمشهر برای پایان جنگ پیش امام رفته بودند، امام گفته بود مباحثه نکنید.
در پایان میماند ماجرای ترور آیت که از نظر عدهای مشکوک است.
طرح ترور ایشان پیش از این هم، جدی بود. یک بار من از نماز جمعه برگشتم، دیدم مرحوم آیت خانه ماست و دارد نماز میخواند. گفتم چرا نماز جمعه نیامدید، گفت خواستم بیایم اما در راه فهمیدم دنبالم هستند و آمدم اینجا. چند روز بعد از این ماجرا بود که ایشان را روبهروی خانهشان ترور کردند. من که آنجا نبودم، اما آن طور که از همسرشان شنیدم ایشان دو، سه روز قبل از روز ترور هم مریض بودند و در خانه بودند، اما آن روز به زحمت بلند شده بودند و اسنادی را در پوشه قرار داده بودند و گفته بودند که حتماً باید امروز به مجلس بروم، تکلیف جمهوری اسلامی امروز روشن میشود و باید من در مجلس باشم. وقتی هم ایشان را ترور کرده بودند، پوشه را از پشت ماشین برداشته بودند. بعد از آن هم که رد آن را در وزارت خارجه پیدا کرده بودند، پاسداری که رفته بود تا پوشه را بیاورد، از در دیگری با پوشه فرار کرده بود و آن پوشه هیچگاه پیدا نشد.
آن روز در مجلس چه خبری قرار بود باشد؟
روز تصمیمگیری برای وزارت خارجه بود و قرار بود میرحسین موسوی وزیر شود. ظاهراً اسناد هم مربوط به میرحسین موسوی بود.
اما او یک ماه قبل وزیر شده بود، روز رأی اعتماد ۱۴ تیر بود و روز ترور آیت ۱۴ مرداد است.
من دقیق نمیدانم. چون من نماینده مجلس دوم بودم و در مجلس اول حضور نداشتم.
منبع: ماهنامه مهرنامه، مرداد ۹۱
نظر شما :