محمد درودیان: نگران تحریف تاریخ جنگ بودیم/ مکالمات بیسیم فرماندهان ضبط شد
***
آقای درودیان، شما از همان ابتدای جنگ، پاسدار بودید. بگویید چطور شد که گروه راویان جنگ در دفتر سیاسی سپاه شکل گرفت؟
وقتی جنگ شروع شد، من و تعدادی از دوستان در دفتر سیاسی سپاه کار میکردیم. البته از سال ۵۸ آنجا بودیم و ابراهیم حاجی محمدزاده مسوولش بود. هنگام جنگ ما همچنان درگیر کار در دفتر سیاسی بودیم. آن زمان هنوز اولویت اصلی کشور، مسایل استقرار و تثبیت نظام و چالشهای امنیتی آن بود. در کردستان، گروههای تروریستی خرابکاری میکردند و به همین خاطر، بیشترین توان و ظرفیت دفتر سیاسی سپاه، متمرکز روی این بحران بود. در این دوره، بخشی از کاری که من انجام میدادم، تحقیق و پژوهش روی شخصیتها بود. پروندههای امام خمینی(ره) و ابوالحسن بنیصدر دست من بود. بعد از رصد و تحلیل مطالب مرتبط با این شخصیتها، گزارش و تحلیلی مینوشتم که در بولتن داخلی سپاه به نام «رویدادها و تحلیل» منتشر میشدند. بعد از آن هم در بخش خارجی مشغول به کار شدم.
پس بیشتر با رویکرد پژوهشهای سیاسی کار میکردید.
بله. سیاسی و امنیتی. وقتی جنگ شروع شد، همچنان این روند ادامه داشت تا ۶ یا ۷ ماه بعد از شروع جنگ در فروردین سال ۶۰، سمیناری برگزار شد و حاجی محمدزاده با علی شمخانی که آن موقع فرمانده سپاه خوزستان بود، ملاقات کرد و طرح تشکیل تاریخنگاری جنگ در دفتر سیاسی سپاه را با او در میان گذاشت.
اما گویا این طرح ابتدا به محسن رضایی ارایه شده و نظر مساعد سردار رضایی باعث تشکیل بخش جنگ دفتر سیاسی سپاه شده بود.
خیر. محسن رضایی آن موقع فرمانده سپاه نبود؛ مسوول اطلاعات بود و هیچ وجهی نداشت که این موضوع با محسن رضایی هماهنگ شود. حاجی محمدزاده با علی شمخانی صحبت کرد که او هم پذیرفت. اصل تشکیل بخش جنگ دفتر سیاسی سپاه هم با رویکرد سیاسی بود. اختلافاتی که در کشور، قبل از حملهٔ عراق به ایران بین نیروهای خط امام(ره) و نیروهای انقلاب با بنیصدر بود، بعد از جنگ تشدید شد. به همین دلیل، این نگرانی وجود داشت که بنیصدر، تاریخ و مسایل جنگ را تحریف کند، پس ما بیاییم اینها را حفظ کنیم. آن موقع چیزی به نام «روایت کردن» موضوعیت نداشت. فقط میخواستیم حوادث مربوط به جنگ را ثبت و ضبط کنیم که تحریف نشود. این فلسفه وجودی بخش جنگ بود که با هدف تاریخنگاری جنگ در دفتر سیاسی سپاه تاسیس شد.
پس آن زمان، تازه سنگاندازیهای بنیصدر داشت خودش را نشان میداد.
این جریانی بود که از قبل شروع شده بود. من معتقدم اگر جنگ شروع نمیشد، درگیری نیروهای خط امام(ره) و انقلاب با بنیصدر از همان شهریور سال ۵۹ شروع میشد. اما شروع جنگ بروز این اختلاف را به تاخیر انداخت. بنابراین جنگ، دورهای از التهابات ناشی از درگیریهای سیاسی تحت تاثیر جنگ فرو نشست. اما وقتی این التهابات از بین رفت، خود موضوع جنگ هم بخشی از این مناقشات شد. این که چه کسی فرمانده کل قوا بوده؟ و چه کسی مسوول بیتوجهی به احتمال حملهٔ عراق به ایران بوده و چرا کشور را برای دفاع آماده نکرده است هم بخشی از دعوای سیاسی کشور شد. ما در دفتر سیاسی سپاه، وسط این معرکه گفتیم که جنگ و تاریخ جنگ و حوادث آن باید ثبت و از تحریف آن جلوگیری شود.
وقتی ثبت تاریخ جنگ و جلوگیری از تحریف آن، هدف اصلی بخش جنگ دفتر سیاسی سپاه شد، چطور مسیر فعالیت آن را باز کردید؟
محمدزاده دو ملاحظه را به ما گوشزد کرد و بعد من به جبههٔ جنوب رفتم و محمد اللهیاری به غرب رفت. یکی گفت، هر چیزی که میبینی حتی یک دیوار شکسته یا خانه بمب خورده، اینها تاریخ هستند. بعد هم به نقل از یکی از تاریخنگاران گفت که من از هیچ جا ننوشتم، مگر این که آن منطقه را دیدم. در واقع تاکید او بر امانتداری ما بود.
آیا از همان اول میدانستید، چه خواهید کرد و چه به دست خواهید آورد؟
بله دقیقاً برای ما روشن بود. ما به خاطر نگرانی از تحریف تاریخ جنگ، این کار را شروع کردیم. شورای دفتر سیاسی سپاه به این نتیجه رسید که مسوولیت کل کار برعهدهٔ من باشد و تاسیس تاریخنگاری جنگ سپاه از همان موقع صورت گرفت. ما میرفتیم به مناطق مختلف جنگ و برابر محورهایی که عراق از آنجا وارد خاک ایران شده بود، گزارش تهیه میکردیم. مثلاً به محورهای «شوش ـ دزفول»، «خرمشهر ـ آبادان»، «سوسنگرد ـ اهواز» میرفتیم و با رویکرد سیاسی ـ اجتماعی، مقاومت مردم و نیروهای نظامی را از طریق مشاهده، گفتوگو و جمعآوری اسناد، ثبت میکردیم.
آیا این اطلاعات را فقط دستنویس میکردید؟
هم مینوشتیم، هم ضبط میکردیم. از اول همه این اطلاعات ضبط میشد و حدود ۷۰۰ نوار از آن مقطع داریم که دربارهٔ محورهای مقاومت و جلوگیری از پیشروی عراق هستند.
فقط با رزمندهها مصاحبه میکردید؟ نمیپرسیدند شما چه کارهاید که مصاحبه میکنید؟
خیر. با مردم در بیمارستان، با خلبانها و رزمندگان صحبت میکردیم. مقاومت یعنی حضور مردم و نیروهای نظامی در کنار هم. بعضی جواب میدادند و بعضی هم جواب نمیدادند. چون ما در سپاه بودیم و حکم هم داشتیم، هیچ موقع با مشکلی برخورد نکردیم. چون عقبهٔ ما سپاه بود.
اولین تجربهٔ بخش جنگ دفتر سیاسی سپاه در جبهه چطور بود؟ تعریف کنید کجا مستقر شدید و نیروها را سامان دادید؟
دهم خرداد سال ۶۰ رفتیم جنوب و اولین صحبت من با آقا رحیم در گلف انجام شد. گفتم ما آمدهایم برای ثبت تاریخ جنگ. او هم گفت ما جا نداریم که بخواهید مستقر شوید. گفتم چکار کنم؟ گفت برو پیش آقای شمخانی. آن موقع ساختمانی داشتند به نام روابط عمومی که محمدجواد محمدیزاده که الان معاون رییسجمهور است، مسوول روابط عمومی سپاه بود. در همان ساختمان روابط عمومی به ما جا دادند. بعد شروع کردیم به سازماندهی بچهها بر اساس محورهای پیشروی عراق. ما هم با تکیه بر چارچوب تحلیلی «زمینهسازی جنگ»، «آغاز تهاجم»، «پیشروی» و «تثبیت و تعقیب متجاوز» کارمان را شروع کردیم. این چارچوب تحلیلی را ظاهراً آقای شمخانی ترسیم کرده بود که ما هم آن را پذیرفتیم.
البته این چارچوب تحلیلی جنگ، در اکثر کتابهای پژوهش نظامی دفاع مقدس اعم از سپاه و ارتش دیده میشود.
بله. این چارچوبی بود که علی شمخانی به آن رسیده بود و ما هم آن را پذیرفته بودیم.
چند نفر را در محورهای پیشروی عراق در جبههٔ جنوب مستقر کردید؟
سه نفر در سه محور فعالیت میکردند. شهید محمد گرکانی، جواد زمانزاده که بعداً یک دوره مسوول بخش جنگ دفتر سیاسی شد و آقای مستوفی در محورهای «شوش ـ دزفول»، «خرمشهر ـ آبادان»، «سوسنگرد ـ اهواز» مستقر شدند. هر سه ماه یکبار عوض میشدند و برادران دیگری جایگزین آنها میشدند.
راویان را به خاطر سنگینی کار عوض میکردید؟
خیر. اینها در واقع نیروهای بخش جنگ دفتر سیاسی سپاه نبودند. نیروهایی بودند که از بخشهای داخلی، خارجی و بخشهای دیگر سپاه، به بخش جنگ مامور میشدند. به همین خاطر جابهجا میشدند.
در کتاب زندگینامه راوی شهید «محمدرضا ملکی»، تعداد اولیه راویان حدود ۴۰ نفر آورده شده که بعدها به بیش از ۱۰۰ نفر رسیدهاند. آیا این آمار درست است؟
راویان ما حلقهٔ وسیعی از آدمهایی بودند که یکبار روایتگری کرده یا کل هشت سال را راوی جنگ بودند. این را هم بگویم که اسم خودمان در دورهٔ اول را راوی نمیگذارم. ما محقق و تاریخنگار بودیم. اما در دورۀ دوم یعنی عملیات فتحالمبین چون نیرو نداشتیم، دفتر سیاسی تعطیل شد و همهٔ نیروها آمدند برای کار. ولی باز هم از اسم راوی استفاده نمیشد. نیروهای ما به «بچههای دفتر سیاسی» معروف بودند.
پس از همان اول به نام راویان جنگ مشهور نبودید.
خیر. فرماندهان به ما میگفتند «بچههای دفتر سیاسی». الان این قدر اسم راوی را تکرار کردهاند که بین همه جا افتاده. یکی از راویان تعریف میکرد که شهید همت در یکی از عملیاتهای مشترک با ارتش، حس میکند که وقتی صدای جلسات ضبط میشود، کار بهتر جلو میرود. از محسن رضایی میخواهد که بچههای دفتر سیاسی را به آنجا بفرستند.
آیا برای حفظ جنبههای امنیتی، بیشتر از نیروهای بخش جنگ را از بین پاسدارها انتخاب میکردید؟
از آنجا که نیروهای کادر سپاه، فهم سیاسی و اجتماعی درستی از جامعه، مسائل سیاسی و جنگ داشتند، به همین خاطر انتخاب میشدند. اما وقتی هر کدام از آنها میخواستند وارد کار شوند، ابتدا تجربیات آدمهای قبلی و فعالیتهای انجام شده در محورها را تبادل و منتقل میکردند تا در قبال کار توجیه باشند. حاصل کار در این مقطع، حدود ۷۰۰ نوار شده است.
این نوارها فقط در جنوب ضبط شدهاند؟
خیر. نوارهای جبههٔ غرب هم بود. نوار شاخص آن با شهید همت و شهید جهانآرا است. یادم هست که محمد جهانآرا حاضر به مصاحبهٔ حضوری نشد. ضبط را گرفت و گفت میبرم خانه ضبط میکنم و میآورم. یکی از کارهای نتایج این مصاحبهها، کتاب «خرمشهر در جنگ طولانی» شد که بخشی از آن حاصل نوارهای ضبط شده در محور مقاومت «خرمشهر ـ آبادان» بود.
چند ماه به همین سبک و شیوه و با رویکرد سیاسی ـ اجتماعی کار کردید؟
تا عملیات فتحالمبین طول کشید. تقریباً حدود ۹ ماه تا اسفند سال ۱۳۶۰ به همین روند کار کردیم.
پس ماجرای ضبط مکالمات بیسیمها و مصاحبهها با فرماندهان ارشد از چه زمانی شروع شد؟
موضوعی بسیار اتفاقی، قبل از طرحریزی عملیات فتحالمبین رخ داد و فعالیت جدی آن از طرحریزی تا اجرای فتحالمبین آغاز شد. بر حسب اتفاق، برادر یکی از دوستان به اسم «مسعود مقدم»، در دورهٔ سربازیاش برای کمک به ما ملحق شده بود. او را برای عملیات طریقالقدس فرستادیم. خودش به بیسیمچی گفته بود، جعبهٔ نوارها را بگیر و مکالمات بیسیم فرماندهان را ضبط کن. وسط عملیات آقا رشید [سردار غلامعلی رشید] میبیند یکی مشغول ضبط مکالمات است. از بیسیم چی میپرسد چه کسی به تو گفت مکالمات را ضبط کنی و نوارها را از او میگیرد. مقدم ماجرا را برایم تعریف کرد و من رفتم پیش آقا رشید. راستش را بخواهید، دعوایمان هم شد و گفت نوارها را نمیدهم. دعوا به تهران کشید. محسن رضایی، تازه فرماندهٔ سپاه شده بود. من و حاجی محمدزاده رفتیم پیش او و ماجرای نوارها را تعریف کردیم. آقا محسن خیلی درگیر بود. چون تازه عملیات طریقالقدس تمام شده بود و میخواست سراغ عملیات فتحالمبین برود. به من گفت بیا خوزستان ببینم ماجرا از چه قرار است؟ رفتم جنوب و محسن رضایی در گلف جلسه گذاشت. خودش و آقای مرتضایی، فرمانده سپاه اهواز، شهید حسن باقری، مسوول اطلاعات و آقا رشید، معاون عملیات هم بودند. بحث مفصلی شد. آخر جلسه، آقا محسن گفت بعد از این که هر عملیات تمام شد، ما برویم و همهٔ مدارک را برداریم. ما هم خیلی خوشحال شدیم چون دیگر چیزی بهتر از این نمیشد. اما شهید باقری عبارتی گفت که به نظرم مرحلهٔ دوم تاریخنگاری جنگ سپاه و توسعهٔ آن با این حرف شهید باقری صورت گرفت. شهید باقری به آقا محسن گفت اگر اینها مورد اعتمادند، چرا از اول همراه ما نباشند؟ آقا محسن هم قبول کرد و به من گفت، یک نفر را بیاورید بگذارید پیش من. فرهاد درویشی را انتخاب کردم و به عنوان اولین راوی ما در قرارگاه کربلا مستقر شد. یادم هست که آقا محسن آن موقعها یک بنز سبز داشت. فرهاد درویشی سوار بنز شد و با آقا محسن رفت و این طور شد که از زمان طرحریزی تا اجرای عملیات فتحالمبین، مرحلهٔ دوم و گسترش تاریخنگاری جنگ در سپاه شکل گرفت. واقعاً نقش شهید باقری و سعهصدر و آیندهنگری آقای رضایی، بینظیر بود.
اما ای کاش این کار از عملیات ثامنالائمه شروع میشد. یعنی الان اطلاعات مربوط به سلسله عملیاتهای کربلا را در دست داشتیم.
در زمان طرحریزی و اجرای عملیات ثامنالائمه، ما درکی از این ضرورتها نداشتیم. بعضی چیزها از روی اتفاق، رخ میدهد. اگر آقا رشید نوارها را از ما نمیگرفت، ما همان مسیر را ادامه میدادیم. در هر صورت در مرحله جدید، ساختار ما که بر اساس محورهای مقاومت بود، تغییر پیدا کرد و ساختار قرارگاهی و رویکرد نظامی ـ عملیاتی به خود گرفت. یعنی یک راوی کنار آقای رضایی به عنوان فرمانده قرارگاه کربلا، سه نفر در سه قرارگاه تاکتیکی و یک راوی هم در کنار هر فرماندهٔ لشکر قرار گرفتند. یعنی به تناسب تعداد لشکرها، یک نفر کنار فرمانده لشکر بود و یک نفر هم برای مصاحبه کمک میکرد.
راویان از ردهٔ لشکر، پایینتر نمیآمدند؟
در هر تیپ که بعدها لشکر شد، ۲ نفر فعالیت میکردند. یکی کنار فرماندهی و نفر دوم برای مصاحبه و جمعآوری اسناد.
پس با این حساب، فعالیت نیروهای بخش جنگ دفتر سیاسی سپاه، وارد فاز تخصصیتر شد.
بله. به همین دلیل از آن ۷۰۰ نوار، فقط کتاب «خرمشهر در جنگ طولانی» درآمد و کتاب دیگری بر اساس آنها تولید نشد. این در حالی است که قابلیت این را داشت که آثار دیگری دربارهٔ آن مقطع نوشته و چاپ شود. عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس را با روش دوم و حضور راویان در کنار فرماندهان ضبط کردیم. تا این مقطع، من مسوول بخش جنگ دفتر سیاسی سپاه بودم. بعد از آنکه اسراییل به جنوب لبنان حمله کرد، محمدزاده من را صدا کرد و گفت که میخواهیم دفتر سیاسی در لبنان تاسیس کنیم، شما برو آنجا. من هم کار بخش جنگ را تحویل جواد زمانزاده دادم و به لبنان رفتم و در کنار حاج احمد متوسلیان بودم.
چه ماهی به لبنان رفتید؟
اواخر خرداد سال ۶۱. در واقع به لبنان رفتیم تا همان کار را در لبنان انجام دهیم. چند جلسه هم ضبط کردیم، بعد از دو هفته بررسی کردم دیدم امکانات و نیرو میخواهیم. به همین خاطر به ایران برگشتم که ماجرای دستگیری حاج احمد متوسلیان و دیپلماتها پیش آمد. اگر من به ایران نیامده بودم، با آنها دستگیر میشدم. چون همهٔ آنها در طرابلس دستگیر شدند. عملیات رمضان که شروع شد، جواد زمانزاده مسوولیت بخش جنگ را برعهده داشت.
از لبنان که برگشتید، باز به بخش جنگ رفتید؟
بله. اما برگشتم و مشغول تدوین کتاب «خرمشهر در جنگ طولانی» شدم. از سال ۶۱ تحقیق روی محورهای مقاومت را شروع کردم که حدود دو سال طول کشید. همان موقع اگر بچهها کمک میخواستند، به عنوان راوی به کمکشان میرفتم.
بعد از تغییر رویکرد راویان، برپایی یک سری جلسات توجیهی مثل نقشهخوانی و تجزیه و تحلیل تواناییهای دو طرف درگیری ضرورت داشته. آیا چنین نشستهایی برگزار میکردید؟
خیر. فراگیری این مسایل به ذوق بچهها بر میگشت. شهید تقی رضوانی خیلی به مسایل عملیاتی علاقه داشت و روی نقشهٔ عملیاتی نظر هم میداد. شهید باقری از او خوشش آمده بود و میخواست در کادر طراحی جنگ از او استفاده کند. اما چون به ثبت و ضبط تاریخ جنگ متعهد بودیم، هر کس متدولوژی کار خود را به دیگران آموزش میداد و منتقل میکرد. یعنی جلساتی میگذاشتیم و هر کس تجربهاش را برای دیگران تعریف میکرد. این که چگونه با فرماندهان ارتباط داشته باشیم؟ چگونه ضبط کنیم؟ چگونه نوارها را پشتنویسی کنیم؟ چگونه گزارشها را وارد دفترچهٔ راوی کنیم؟ هر راوی، یک دفترچه خصوصی هم داشت. وقتی از تهران راه میافتادند تا زمان برگشت، خاطراتشان را در آن مینوشتند. الان همهٔ آن دستنوشتهها بدون آن که تبدیل به کتاب شده باشند، در آرشیو مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس نگهداری میشوند.
آیا امکان داشت که راویان به خاطر تصویر ذهنی از عملیاتهای قبل، در طول طراحی عملیات نظری بدهند که در سیر کار اثرگذار باشند؟
بله به نظرم به تناسب چنین اتفاقاتی میافتاد. اگر با هر راوی صحبت کنید، حتماً خاطرهای این چنینی دارد. چون بر اثر حضور در کنار فرماندهان، در کارشان مجرب شده بودند. در واقع رویکرد نظامی ـ عملیاتی در بچهها شکل گرفته بود. راویان جنگ سپاه از زمان شناسایی تا طراحی و تصمیمگیری و سازماندهی برای عملیات، در ردههای لشکر و تیپ و بعد فرماندهی عملیات تا جمع و جور کردن نیروها و تثبیت خط یا عقبنشینی، کنار فرماندهان بودند.
چطور به راویان اعتماد میکردید که از زمان طراحی عملیات حضور داشته باشند؟ خودتان خوب میدانید اگر اطلاعات نشت میکرد و عملیات اجرا نشده لو میرفت، چه اتفاقی میافتاد.
این واقعاً اتفاق عجیبی است. محسن رضایی با سعهٔصدر و آیندهنگری، این اعتماد را به ما داشت و خدا هم لطفی کرد و در تمام این سالها که ما مشغول این کار بودیم، یک نوار از راویان گم نشد و جایی درز نکرد. این که همزمان و به طور زنده، طراحی یک عملیات بزرگ مثل فاو جایی ثبت شود، اتفاق خاصی بود. طراحی این عملیات، ۶ ماه طول کشید و ما ۶ ماه ضبط کردیم. بچههای ما به قدری متعهد بودند که حتی وقتی فردی در قرارگاه بود، چیزی از اتفاقات و مباحث تصمیمگیری در جلسات را به هم نمیگفتند و فقط همدیگر را در صورت جایگزینی، دربارهٔ وضعیت و جلسات توجیه میکردند.
با این حساب، راویان جنگ جای خود را در جبهه باز کردند.
بله. نکات جالبی هم در همین میان وجود داشت. مثلاً وقتی ماموریت راوی ما که کنار آقا محسن، فرمانده سپاه بود به اتمام میرسید، به این معنا بود که عملیات دارد جدی میشود. وقتی فرماندهان سه قرارگاه اصلی میآمدند و ما راویان آنها را میفرستادیم، موضوع جدیتر میشد. توجیه لشکرها هم آخرین مرحله بود و به طور طبیعی وقتی برای فرماندهی لشکر راوی میگذاشتیم، میفهمیدند این عملیات کاملاً جدی است. یعنی راویان شاخص وضعیت جنگ شده بودند.
جسته و گریخته، خاطراتی از خود راویان و یا فرماندهان دربارهٔ قال گذاشتن راویان و رها کردن آنها وسط راه توسط فرماندهان شنیدهایم. گویا فرماندهان خوش نداشتند این راویان دائماً کنار آنها باشند.
خدا راوی شهید سید محمد اسحاقی را رحمت کند. فکر کنم عملیات والفجر مقدماتی بود که شهید اسحاقی را کنار شهید حسین خرازی گذاشتیم. یک روز آمد و این ماجرا را تعریف کرد که با خرازی سوار ماشین بودیم. وسط بیابان و رمل، گفتند طوفان شده بیاید پایین یک چیزی بکشیم روی سرمان. میگفت یک لحظه با خودم گفتم نکند اینها من را بگذارند و بروند! لحظهای که پتو را برداشتم. دیدم در حال سوار شدن به ماشین هستند. من هم دویدم و خودم را به ماشین رساندم. راویان از این خاطرات زیاد دارند.
فکر میکنید چرا اوایل حضور راویان در جبهه، فرماندهان از آنها دوری میکردند؟
چون نمیخواستند راویان از ریز مسایل آنها با خبر شوند؛ مخصوصاً لشکرهای ۱۴ امام حسین(ع) و ۸ نجف. شهید حسین خرازی و شهید احمد کاظمی میگفتند اگر میخواهید برای ما راوی بگذارید، حداقل یک نفر را ثابت بگذارید که همان یک نفر از اطلاعات ما خبر داشته باشد و ما هم رعایت میکردیم.
آیا با گذر زمان اینها به هم وابسته نمیشدند؟
بله. خیلی وقتها این وابستگی ایجاد میشد. برای عملیات فتحالمبین، محسن محمدی معین و آقای حسینپور، راوی مرتضی قربانی شدند. فتحالمبین هم که اولین عملیاتی بود که راویان در آن حضور داشتند. آقا محسن ابلاغ کرده بود که به این راویان جا بدهند. آقا مرتضی میپرسد که جا دارید؟ بچهها هم میگویند نه. بعد میگوید پس سنگر بکنید! حالا فکر کنید آدمهایی که کارشان با قلم است، دو نفری سنگر میکنند. یادم هست که میگفتند دستهایمان خشک شده بود و تکان نمیخورد. به قول معروف همان اول حالشان را گرفته بودند. اما بعد از این که جنگ تمام شد، با هم صمیمی شدند و از راویان حلالیت طلبیده بودند.
آقای درودیان قبول دارید کار راویانی که در اتاق جنگ و در قرارگاه اصلی بودند، با کار راویان همراه فرماندهان لشکر خیلی متفاوت بوده است؟
بله واقعاً. شما باور نمیکنید که راویگری در قرارگاهها چقدر برای بچههای ما سخت بود. مخصوصاً قرارگاه مرکزی که مناسباتشان خاص بود و با لشکر فرق داشت. راوی فرمانده لشکر بودن، همان جنگ بود و در آن شهادت بود. مثلاً داوود رنجبر که راوی قرارگاه مرکزی بود، پس از تعویض، با اصرار به لشکر ۲۵ کربلا به فرماندهی مرتضی قربانی در عملیات فاو رفت و اصرار میکرد که راوی لشکر شود.
اما این اصلاً منطقی نیست. راویان همراه فرماندهان لشکر، بدون اسلحه و پناهگاه به دنبال فرمانده میدویدند و زیر آتش توپ و تانک، فقط مینوشتند و ضبط میکردند. پذیرش این وضعیت بسیار سخت است.
بچهها برای این کار انگیزهٔ بیشتری داشتند. حس میکردند حال و هوای بهتری دارند و شهادت را در آن میدیدند. خیلی از بچههای راوی یا اینگونه شهید شدند و یا راویگری را رها کردند و مثل شهید محمد گرکانی و برخی دیگر، به عنوان رزمنده به جبهه رفتند و شهید شدند.
اگر تمام این نوارها را کنار هم بگذاریم، در انتها آیا تصویر روشنی از روند نظامی ـ سیاسی ـ اجتماعی جنگ خواهیم داشت؟
بر اساس نوارها تا قبل از عملیات فتحالمبین، میتوانید یک شمای کلی از محورهای مقاومت به دست آورید. به نظرم این نوارها خاطرات تازهای هستند. چون آن مصاحبهها را در دل جنگ ضبط کرده بودیم. مثل الان نبود که به کسی بگوییم خاطراتت را بگو. پس به نظرم آن ۷۰۰ نوار روح دارند. اما وقتی به مرحلهٔ ثبت عملیاتها با گرایش نظامی میرسیم، به نظرم یک اشکالی وجود دارد و آن این است که بین نوارهایی که ما ضبط کردیم و گزارشهایی که نوشتیم شکاف وجود دارد. درست است که گزارشها را در کنار فرماندهان عملیات نوشتهایم، اما به یک شیوهای مینوشتیم برخی مسایل اساسی جنگ به ویژه نقش فرماندهی در آن دیده نمیشود. روش تاریخی در نگرش و نگارش در ایجاد این وضعیت نقش داشته است.
منظور شما از مسایل اساسی جنگ چیست که در این گزارشها نیامده است؟
از همان ابتدا، نگاه تاریخنگاری در ذهنمان شکل گرفته بود؛ نه نگاه تجزیه و تحلیل عملیاتی ـ نظامی. مثلاً گزارشهایی که راوی شهید احمد کاظمی نوشته را بخوانید، نمیتوانید بفهمید که احمد کاظمی چطور فرماندهی کرده و این نقص کار راویان است و به نظرم گزارش را ناقص کرده. اگر کسی بخواهد فهم نظامی از عملیاتها داشته باشد، باید همهٔ نوارها را گوش کند و به همین خاطر فکر میکنم که اگر دوباره به سراغ نوارها برویم، به جمعبندی و تحلیل جدیدتری از عملیاتها دست پیدا میکنیم.
پس میتوان یک متن و سبک جدید گزارشنویسی جنگ را بازیابی کرد.
دقیقاً میتوان به اطلاعات و حتی نوع جدیدی از گزارشهای مربوط به جنگ دست پیدا کرد.
منبع: خردنامه همشهری، ویژهنامه پایداری
نظر شما :