هاشمی رفسنجانی چگونه روحانی شد؟/ خاطرات طلبگی رئیس مجمع تشخیص مصلحت
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی آیتالله هاشمی رفسنجانی، گزیده خاطرات طلبگی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام بدین شرح است:
* اصولا زندگی من در یک خانواده نیمه روحانی و نیمه کشاورز در روستایی به نام [بهرمان] در جلگه [لوحقره] از جلگههای رفسنجان بود. پدرم – خدا رحمتشان کند – مقداری درس طلبگی خوانده بود ولی چون بر قرآن ادبیات عرب و احادیث علاقهمند بود تا دوران پیری هیچگاه مطالعه این امور را رها نکرد. با اینکه شغل روحانی نداشت و کشاورز متوسطی بود از مطالعه و خواندن احادیث و عربی به مقداری که میفهمید – دست نمیکشید.
* عموی من مرد فاضلی بود، ایشان صرف را خوانده و خوب فهمیده بود. وی تنها روحانی روستاهایی که ما بودیم مثل محمودآباد بهرمان و قاسم آباد بود. در چنین محیطی به طور طبیعی با عربی و بعضی چیزها مقداری آشنا بودیم و چون آنجا مدرسه دولتی نبود ما از ۵ سالگی تا سیزده سالگی به مکتب میرفتیم. کتابهای مدرسه کتابهایی مثل گلستان سعدی، معراج نامه و حافظ را میخواندیم. این اواخر پیش پدرم شروع به خواندن نصابالصبیان کردم، این اولین مرحله از ورود من به عالم طلبگی بود.
* پسرعمویم حاج شیخ محمد هاشمیان، امام جمعه رفسنجان که بزرگتر از من بودند امثله و مقداری از صرف میر را خوانده بودند و همراه پدرشان که باسواد بود مکتب داشتند. وی مرا تشویق کرد که به قم بروم و طلبه شوم چون آنجا نمیتوانستم درس بخوانم و آن مقدار که در مکتب درس میدادند خوانده بودم.
* پدرم از این پیشنهاد استقبال کردند و قرار شد به قم بیایم. در حدود چهارده سالگی بود که وارد طلبگی شدم و از همان سال اول هم لباس پوشیدم. اصولا از آنجا که خانواده ما علاقهمند به امور مذهبی، قرآن، دعا و روضه بودند و افرادی که در این قبیل خانوادهها زندگی میکنند دارای چنین انگیزههایی هستند، در من نیز این انگیزه بود.
* علت اینکه به قم آمدم و به شهرهای دیگر نرفتم این بود که اخوان مرعشی در قم بودند و از طلاب فاضل هم بودند و ما با ایشان قوم و خویشی داریم. این امر باعث میشد که به قم بیایم و از موقعیت آنها در قم استفاده کنم. به همین جهت ابوی و عمویم من و آقا محمد را به قم آوردند. و در منزل آقایان مرعشی گذاشتند و خود به کربلا رفتند.
* وقتی به قم آمدم تحولی برایم محسوب میشد. علاوه بر آن در خانه آقایان مرعشی که ما در آن زندگی میکردیم زندگی نسبتا مرفهی بود و در آن خانه مشکلاتی از لحاظ امکانات نداشتیم. تنها مساله غربت و دوری از خانواده بود که البته به زودی با دوستان طلبه در قم انس گرفتیم و از این جهت هم مشکل نبود. از لحاظ زندگی هم ماهی ۵۰ تومان از طریق پدرم میآمد و پنجاه تومان آن روز برای زندگی کافی بود. البته زندگی من این طور بود وگرنه طلبهها در آن زمان مشکلات فراوان داشتند. افرادی که از طریق خانوادهشان امکاناتی برای تهیه وسائل زندگی نداشتند یا در قم منزل از خودشان نداشتند به ویژه آنهایی که اوائل وارد قم میشدند بسیاری زندگی سختی داشتند.
* آن زمان به طلبههای مبتدی شهریه نمیدادند و حجره گیرشان نمیآمد. امکانات کم بود و باید با نهایت فقر و تنگدستی زندگی میکردند. مشکلات سرما، گرما، مرض، تهیه مسکن ،مسافرت و... هم بود. در آن دوره معمول این بود که همین امثله شرح، امثله تصریف، عوامل انموذج صمدیه و تقریبا همه مقدمات و منطق کبری خوانده میشد. من هم به همان ترتیب خواندم و سریع هم خواندم. بعد سیوطی مغنی بخشی از جامی حاشیه ملاعبدالله در منطق بخشی از شمسیه در منطق معالم و مطول را به طور کامل خواندم. قسمت عمده اینها درس اصلی ادبیات بود. من تقریبا در دو الی سه سال اینها را خواندم. بعد لمعتین را به طور کامل، قوانین جلد اول رسائل و مکاسب و کفایتین را به طور کامل خواندم. و در کنار اینها منظومه منطق و منظومه فلسفه سبزواری و قسمتی از اسفار را خواندم.
* اساتید دوران مقدمات آن طور که در حوزه مرسوم بود اساتید خیلی مشخص و معروفی نبودند. وقتی طلاب وارد حوزه میشدند از طلبههایی که درس آنها بالاتر بود درس میگرفتند و با کسانی که جدیدالورود بودند مباحثه میکردند.
* من هم مثل همه آنها همین گونه با مقدمات برخورد کردم ولی در درس خارج، درس آیتالله بروجردی را تا وقتی در قید حیات بودند تقریبا همه را میرفتم، درس خارج مهم درس امام بود. یک دوره و نیم اصول خدمت ایشان خواندم و درس فقه هم به موازات این داشتم.
* در شش، هفت سالی که خدمت ایشان بودم فقه و اصول را با پسرعموی خود از ایشان درس میگرفتیم. درس تفسیری در حاشیه آن بود که آقای علامه طباطبایی میگفتند. مدتی هم درس آیتالله گلپایگانی در فقه رفتم. درس مرحوم آیتالله داماد نیز زیاد رفتم. و گاهی هم پای درس مدرسین دیگر درس خارج میرفتم لکن نه زیاد و نه در سطح بالا.
* مهمترین استفادههایی که من در طول تحصیلم کردهام از درسهای حضرت امام بود که هم از درسشان استفاده زیادی بردهام و هم از روحیه و افکارشان سود جستم و ضمن اینکه خدمت ایشان درس میخواندم سعی میکردم روزهای تعطیلی یا اعیاد و روزهایی که درس نداشتند خدمت ایشان بمانم و از حرفهای ایشان لذت ببرم.
* خاطرات دوران تحصیل زیاد است، برای من دوران طلبگی دوران خاصی بود. از دوران ادبیات وقتی که سیوطی میخواندم، خاطره شیرینی دارم: حافظه من خوب بود و اشعارالفیه و متن اصلی حایه ملا عبدالله را حفظ کرده بودم، با حفظ کردن اشعار سیوطی و آن متن حاشیه یعنی آدم بر منطق و نحو به خوبی مسلط میشود.
* در آن زمان به طلبههای مبتدی تا حدود لعمه شهریه نمیدادند. البته گاهی فوقالعادهای تقسیم میکردند. من به فکر افتادم خدمت آیتالله بروجردی بروم. خیلی به وی علاقهمند بودم. هر جا ایشان بودند حالا چه توی درس یا جلسه تا ایشان بودند من میماندم. درس ایشان را نمیفهمیدم ولی پای درسش میرفتیم. عاشق ایشان بودم و همین طور نگاه میکردم.
* در آن زمان مقداری قرآن، بخشی از سوره بقره را حفظ کرده بودم – از اول به فکر حفظ قرآن بودم – نامهای خدمت آیتالله بروجردی نوشتم و در آن نامه متذکر شدم که من بخشی از سوره بقره متن الفیه و متن منطق را حفظ دارم و از ایشان استمداد نمودم. توی نامه نوشتم که آمادگی دارم امتحان بدهم. ایشان ایام وفیات مجلس روضه میگرفتند و آقای فلسفی منبر میرفتند. نامه را توی مجلس روضه به ایشان دادم. ایشان خواندند – مرحوم فاضل قفقازی پدر آقای محمد فاضل هم کنار ایشان نشسته بودند – بعد از خواندن نامه فرمودند: حاضری امتحان بدهی؟ گفتم: بلی. بچه طلبهای بودم دو زانو خدمت ایشان نشستم. امتحان دادم و ایشان تشویقم کردند و حداقل شهریه که ۹ تومان بود را همان جا گرفتم و این اولین شهریه من بود. بعد از آن به مقسم ایشان آقای شیخ محمد حسن احسن گفتند: جایزهای به من بدهند. ما رفتیم جایزهمان را بگیریم. ایشان یکدست لباس (قبا و عبا…) کهنه داد. خیلی به من برخورد چون حالت گدایی پیدا کرد. من گریهام گرفت و آنها را نگرفتم. آمدم بعد یک جایزه نقدی به من دادند و آن طوری تمام شد.
* یک کمی که درس خواندم احساس تبلیغ کردم. همه طلبهها میدانند که دوران اول طلبگی یک حالت مقدسی و وارستگی دارد. زود احساس کردم باید آن مقدار که یاد گرفتم تبلیغ کنم. سال سوم و چهارم طلبگی بود که شروع کردم. آن موقع برای تبلیغ مشکلاتی داشتیم. من اصل تبلیغ را روستای خودمان شروع کردم و از آنجا که مردم من را میشناختند و مجانی هم تبلیغ میکردم مسالهای نبود و مردم استقبال میکردند. اصولا خانواده ما آنجا طوری بود که برخورد مردم با ما خیلی خوب بود و بسیار موثر و مورد استقبال بودیم. من هم چیزی یاد میگرفتم و میرفتم برای مردم میگفتم.
* اولین خاطرهای که دارم مربوط میشود به یکی از روستاهای خمین بنام «کمره»، هممباحثهای داشتم اهل آنجا که مرا تشویق کرد برای دهه اربعین به آنجا بروم. آدرسی داد. سوار ماشین شدم و با یک چمدانی از کتاب آنجا رفتم. کنار جاده لب قهوه خانه پیاده شدم خیلی سخت گذشت. اصلا خجالت میکشیدم. شب توی قهوه خانه ماندم. صبح آمدند و مرا بردند. در آنجا یک سخنرانی کردم. طبق معمول طلبهها اول آیه شریفه: [أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ]. (یس ۶۰) را مطرح کردم و درباره عبادت شیطان و عبادت خدا حرف زدم. یک مقدار با لحن تند با مردم برخورد کردم.
* بعضیها حرفهای من را پسندیدند و بعضیها هم نپسندیدند. منبرم خیلی نگرفت، غریبی هم فشار آورد، برگشتم. و به عنوان اینکه چمدان را از قهوهخانه بیاورم به قهوهخانه آمدم. حالم پریشان بود، منبرم نگرفته بود و جای درستی هم نبود. استخاره کردم که بیایم یا بمانم این آیه شریفه آمد که: [... لَواطَّلَعْتَ عَلَیْهِم لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرارًا وَلَمُلِئتَ مِنْهُمْ رُعْبًا] کهف (۱۸)، فوری سوار ماشینی شدم که به طرف قم بر میگشت. و این تبلیغ یک روز طول کشید.
* در سفر دیگری که سفر بعدی بود همراه آقایان ربانی املشی و حسن صانعی به طرف شیراز رفتیم، رفتیم فسا. در درآمد هم شریک شدیم، قرار شد هر چه گیرمان آمد تقسیم کنیم. در راه خیلی سختی کشیدیم. با اینکه خاطرات شیرین طلبگی داشتیم و از یک نوع آزادی برخوردار بودیم ولی خوب سختی خیلی کشیدیم. بعد از سه چهار روز جایی گیرمان نیامد؛ بعد به یک روستایی به نام «وهمیز» رفتیم. اول رفتیم به اصطهبانات آنجا کارمان نگرفت. بعد رفتیم «وهمیز» یک چند روزی آنجا بودیم. آنجا هم بند نشدیم رفتیم «نیریز» و در آنجا ماندم
* آن موقع احساس میشد نیاز به علوم جدید و دانستن زبان خارجی داریم و فرصتی پیدا کردیم که تابستانها به مدرسه علوی در تهران بیاییم. در آنجا تحت عنوان تربیت مبلغ برای خارج دورههایی برای آموزش زبان و علوم جدید گذاشته بودند که برای ما مفید بود. یکی از کارهایی که همراه آقای باهنر و بعضی دوستان شروع کردیم نشریهای بود به نام «مکتب تشیع» سلسله انتشاراتی بود که هفت یا هشت سالنامه و چهار فصلنامه در آمد. این یک کار مفیدی بود اولا مقالات بسیار خوبی منتشر کردیم، مقالات تحقیقی که از نویسندگان و محققان میگرفتیم و ثانیا برای خودمان هم مفید بود چون تهیه کردن مقالات ما را با مسائل مهمی آشنا میکرد و همچنین با محققان و روشنفکران آشنا میساخت.
* بعلاوه شبکه توزیعی درست کرده بودیم که در سراسر کشور پخش بود و نمایندگانی داشتیم. نمایندگانی که نوعا آدمهای مخلص و فعال مذهبی بودند. این شبکه در کارهای سیاسی خیلی به درد ما خورد یعنی به صورت یک شبکه در سراسر کشور چهرههای فعالی داشتیم که اسم آنان را میدانستیم و نامههایی از آنان داشتیم و کارهایشان را میدانستیم با بعضی که به قم میآمدند آشنا بودیم و مذاکره میکردیم.
* این شبکه در وقتی که مبارزه را علیه شاه شروع کردیم در موفقیت ما تاثیر داشت. برای پخش اعلامیه و ارتباطات از این شبکه خیلی استفاده کردیم. تحقیقات عمیقی در آن دوره برای مسائل خاص اجتماعی نداشتیم غیر از همانها که در مکتب تشیع منتشر شد. البته برای آن زمان به نظر من کار بسیار موثر و مفیدی بود و در رشد حوزه و طلبهها نقش اساسی داشت چون مهمترین مسائل فکری آن زمان را در رابطه با تبلیغات علیه اسلام که در دانشگاهها یا در سطح روشنفکران و غربزدهها و مجامع مارکسیستی مطرح بود در آن مجله به صورت مقالات تحقیقی مطرح میکردیم و از اسلام دفاع مینمودیم.
* نشریه ما امتیازی داشت نسبت به «مکتب اسلام». مکتب اسلام مقالاتی کوتاه و سطحی داشت و این مجله مقالات عمیق و طولانی مینوشت. فکر میکنم در آن موقع گام موثری در رشد طلبهها بود. تیراژش زیاد بود و در سراسر کشور پخش میشد. در ضمن به درد وعاظ هم میخورد. و طبعا در افکار منبریها تاثیر داشت و تحولی در جامعه مذهبی آن روز بود آن نشریه باید از کارهای موثر حوزه به حساب آید. اینها بیشتر مربوط به آن دورهای است که در قم بودم.
* وقتی از قم بیرون آمدم در موارد زیادی تحقیقاتی داشتم که با پیروزی انقلاب ناتمام ماند. و در اثر گرفتاری نتوانستیم تمام کنیم. یکی از آن موارد زندگی ائمه(ع) بود. ما آن موقعی که مبارزه میکردیم احساس کردیم که زندگی ائمه برای مردم روشن نیست و به خاطر ابهاماتی که در زندگی ائمه(ع) است آدمهای ضد مبارزه و مخالفان انقلاب و منزویها همیشه برای توجیه خودشان تاریخ زندگی ائمه را تحریف کنند و برای سکوت و بی تحرکی خودشان به چیزهایی استدلال کنند. این بود که به فکر افتادیم در زندگی ائمه تحقیق کنیم و آن را بازنویسی نماییم.
* با بودجهای که از طرف یکی از دوستان در اختیار ما گذاشته شد کار را شروع کردیم، بودجهای در حدود سی هزار تومان. موضوعاتی برای تحقیق مشخص کردیم در حدود ده، پانزده فصل و حدود یکصد و چند موضوع بین طلبههای فاضل خوشذوق و مبارز تقسیم کردیم. کتابهای را مشخص کردیم تا زندگی ائمه را یکبار دیگر مطالعه کنند. بعضیها مجانا کار میکردند و بعضی دیگر به خاطر زندگی مجبور بودند چیزی بگیرند. آن موقعها برای تحقیق ساعتی پنج تومان میدادیم. یادداشتهای نسبتا خوبی به دست آمد.
* از همکاران نزدیک ما در این راه آقای موسوی خوئینیها، آقای معادیخواه و افرادی دیگر بودند. در آخرین باری که بازداشت شدم رابطه من با این گروه تحقیقاتی قطع شد. خوشبختانه چون از ترس رژیم یادداشتها سالم ماند. البته نرسیدیم تعقیب کنیم. اگر این کار تمام بشود میتواند منبع خوبی برای تحقیق باشد.
* آن موقع من یک از موانع مبارزه را برداشتهای انحرافی از اخلاق اسلام میدیدم. نوعا واژههای اخلاقی اسلام مثل صبر؛ زهد، تقیه و … طوری در جامعه تفسیر میشد که به بی حالی و سکوت و انزوا منجر میشد و این مانع مبارزه بود. در صورتی که در اخلاق اسلام مایههای تحرک و مبارزه و جهاد را بیشتر از هر چیز میبینیم. از این رو به فکر افتادم تحقیقی روی علم اخلاق بکنم و یک نوع برداشتهای تحرک آور و نشاطآوری که واقعا توی این عناوین وجود دارد مشخص کنم. یک کار نسبتا طولانی روی این جریان کردم البته این مباحث بیشتر از روی سخنرانیهایم در آن موقع نتیجه میداد.
نظر شما :