مجاهدین خلق و ریشههای خشونت/ صادق زیباکلام
یکی از پیامدها و مصیبتهایی که استبداد و دیکتاتوری رژیم پهلوی در ایران به وجود آورد یا یکی از مصیبتهای توسعه نیافتگی ایران عصر پهلوی را باید در ظهور گروههایی سراغ گرفت که از اوایل دهه ۱۳۴۰ و بعد از سرکوب خونین قیام و اعتراضات ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به سمت و سوی مشی مبارزه مسلحانه رفتند. در هر جامعه توسعه یافتهای تظاهرات خیابانی از ناحیه ناراضیان، منتقدان و مخالفان امری بدیهی است که هرازگاهی اتفاق میافتاد. اما در جوامع توسعه نیافته، از جمله جامعه توسعه نیافته و عقبمانده ایران دهه ۱۳۴۰، و حاکمیت یک حکومتی که خود را کامل و مخالفان خود را برعکس مزدور، خائن، مرتجع، وابسته و فریبخورده میپنداشت، نگاه به معترضان سیاسی اینگونه نبود. در جوامع توسعه یافته تظاهرات خیابانی معترضان را با ماشینهای آبپاش یا حداکثر با گاز اشکآور متفرق میکنند. اما در جامعه عقبمانده ایران تظاهرات معترضانی را که در روزهای ۱۴ و ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و به دنبال بازداشت امام خمینی (ره) در قم به خیابانها ریخته بودند با زرهپوش، تانک و مسلسل متفرق کردند. عقبماندگی که شاخ و دم ندارد. سرکوب قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ سبب شد تا بسیاری از مبارزین و مخالفان جوانتر رژیم شاه به این جمعبندی برسند که به جز مشی مسلحانه راه دیگری برای مبارزه با این رژیم نمانده است. آن «پیرمرد» روشن ضمیر، آزادیخواه، عاقل و متدین در دادگاهش در همان سالها گفته بود که ما آخرین کسانی هستیم که با دست خالی و در چارچوب قانون خواسته و حرفمان را میزنیم اما شما (رژیم پهلوی) نگذاشتید و ما را به اتهام «اقدام علیه امنیت کشور» به محاکمه کشاندید و روانه زندان کردید. مبارزین بعد از ما دست خالی به میدان نخواهند آمد؛ پیشبینیای که به زودی اتفاق افتاد.
آنچه مرحوم بازرگان نگفت آن بود که این رخداد فقط در یک جامعه توسعه نیافته و عقبمانده اتفاق میافتد که مردمانی را که در اعتراض به بازداشت رهبر مذهبیشان به خیابان آمده و اعتراض میکنند آنگونه به گلوله میبندند. به هر روی آن کشتار سبب شد تا شماری از مبارزین به سمت مبارزه مسلحانه بروند. در میان آنها هم اسلامگرایان بودند و هم چپها که آن زمان جملگی مارکسیست بودند. از میان گروههای مذهبی که بعد از سال ۱۳۴۲ تشکیل شده و به سمت مبارزه مسلحانه رفتند، تنها سازمان موفق شد تا تشکیلات متناسب به راه انداخته و خود را به مقطع نیمه اول دهه ۱۳۵۰ که اوج این شکل از مبارزه بود، برساند. چپها اما چندین گروه بزرگ و کوچک تشکیل دادند تا نهایتا در اواخر سال ۱۳۴۹ در گروهی به نام «چریکهای فدایی خلق» گرد آمدند. برخلاف بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق که بیشتر از خانوادههای تهرانی و گیلانی بودند (به استثنای احمدزادهها و امیرپرویز پویان که مشهدی بودند)، تمامی بنیانگذاران اولیه سازمان (به استثنای خانواده معروف رضایی که سه پسر و یک دخترشان از رهبران سازمان بودند و کشته شدند و ناصر صادق) مابقی شهرستانی بود. برخلاف فداییان که نوعا از میان خانوادههای غیرمذهبی، چپ و وابسته به حزب توده بودند، سازمان جملگی وابسته به خانوادههای مذهبی بود. در ضمن رهبران و بنیانگذاران هر دو گروه از خانوادههای متوسط و بعضا مرفه بودند و بالاخره برخلاف چریکهای فدایی خلق که نوعا «سوابق مبارزاتی در تشکیلات» سازمان جوانان حزب توده را داشته و بسیاری از آنها از فعالان و گردانندگان مبارزات جنبش دانشجویی طی سالهای ۱۳۴۳-۱۳۳۹ بودند. در میان بنیانگذاران سازمان به استثنای چند نفر مابقی تجربه مبارزات سیاسی نداشتند.
از سه بنیانگذار اولیه سازمان، محمد حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان دو نفر اول نخستین تجربیات سیاسی خود را در بستر نهضت آزادی در دوران دانشجویی خود در دانشگاه تهران در سالهای ۱۳۴۳-۱۳۳۹ کسب کرده بودند. حنیفنژاد از خانوادهای بسیار مذهبی در تبریز بود و بعدها به عنوان رهبر سازمان شناخته شد. او در سال ۱۳۳۸ وارد دانشکده کشاورزی کرج دانشگاه تهران میشود. سه سال بعد به همراه رهبران نهضت آزادی دستگیر و پس از ۹ ماه از زندان آزاد شد. پس از آزادی و بازگشت به دانشگاه تحصیلات خود را در رشته مهندسی کشاورزی به اتمام میرساند و به خدمت وظیفه میرود. حنیفنژاد سنگ بنای نخستین انجمن اسلامی دانشجویان را در دانشکده کشاورزی در دوران دانشجوییاش میگذارد. سعید محسن و بدیعزادگان به همراه مرحوم مصطفی چمران هم نخستین انجمن اسلامی دانشجویان را در دانشکده فنی دانشگاه تهران در همان سالها تشکیل میدهند. همه دانشجویان دانشگاه تهران به همراه پلیتکنیک که به سمت گرایشات اسلامی آمده بودند از جمله دانشجویانی که بعدها بنیانگذاران و رهبران اولیه سازمان شدند در نیمه دوم دهه ۱۳۳۰ و اوایل دهه ۱۳۴۰ آرا و اندیشههای سیاسی مذهبی خود را از رهبران نهضت آزادی بالاخص مرحوم آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان گرفته بودند. نگاه و رویکرد رهبران نهضت آزادی افقها و دید جدیدی را در میان دانشجویان و فارغالتحصیلان دانشگاهی برای نخستین بار در ایران به وجود آورده بود. مهندس بازرگان نخستین اندیشمند مسلمان دانشگاهی در ایران بود که تلاش در آشتی میان علم و دین داشت. شارحان و مبلغان اسلام تا قبل از بازرگان روحانیون بودند. از این بابت نیز بازرگان را باید نخستین متفکری دانست که نه در حوزه علمیه قم بلکه در پلیتکنیک پاریس درس خوانده بود. نگاه، تفسیر، رویکرد، تبیین و جهانبینی او نسبت به شریعت کاملا با تفسیر سنتی که از جانب روحانیون ترویج میشد، متفاوت بود. او توانست اسلام را به دانشگاه و به میان دانشجویان و اقشار تحصیلکرده ایران بیاورد؛ جایی که تا قبل از بازرگان در انحصار مارکسیستها بود. راه بازرگان را بعدها روحانیونی همچون مرحوم استاد شهید مرتضی مطهری، آیتالله بهشتی و دکتر محمد مفتح دنبال کردند. اما از این بابت او به همراه مرحوم طالقانی، الحق «وارد کننده» اسلام به دانشگاه بودند.
تاکید بر علم و اندیشه علمی که مبنای افکار و آثار مذهبی مهندس بازرگان بود، سازمان را قانع کرده بود که در اسلام تضادی بین تعالیم و باورهای مذهبی با یافتهها و قوانین علمی وجود ندارد. از دید آنها همانطور که مهندس بازرگان یا دکتر یدالله سحابی توانسته بودند برخی از باورهای دینی را با نظریات علمی مدرن پیوند دهند و در نتیجه درستی آن باورها را بر مبنای علمی نشان دهند، چنین روشی را میشد در قبال اصول دین و اساسا کل چارچوب اعتقادی اسلام نشان داد. از سوی دیگر، اندیشههای مرحوم آیتالله طالقانی چه در آثارش نظیر «مالکیت در اسلام» یا «حکومت اسلامی» و چه در قالب تفسیرهایش از قرآن، سازمان را به این باور ترغیب میکرد که اسلام دین عدالت اجتماعی و مبارزه سیاسی و سازگار با مقتضیات هر عصری است. به سخن دیگر، اسلامی که از دید رهبران نهضت آزادی به همراه روحانیون ترویج میشد نه تنها میتوانست به نیازهای انسان قرن بیستمی پاسخگو باشد بلکه پیامش آزادی، برابری و عدالت اجتماعی بود.
نگرش مدرن یا به تعبیری دگراندیشی دینی که در قرائت دینی سازمان پدید آمده بود به تدریج از افکار و آرای معلمان اولیه آنها فراتر رفت. در دهه ۱۳۴۰ و در محافل روشنفکری، دانشگاهی و نخبگان سیاسی منتقد و مخالف رژیم شاه در ایران مارکسیسم حرف اول را میزد و بسیار پررنگ بود. ادبیات سیاسی و جهانبینی که حزب توده از اوایل دهه ۱۳۲۰ به ایران وارد کرده بود، همچنان در میان روشنفکران و اقشار تحصیلکرده متفکر و نخبگان فکری و فرهنگی در ایران مبنای جهانبینی بود. کار مهندس بازرگان و همفکرانش نخستین رقیب جدی بود که برای جهانبینی مارکسیستی حاکم در میان اقشار تحصیلکرده مطرح شده بود. بنابراین سازمان هم همچون سایر مبارزان و دگراندیشان مبارز و مخالف رژیم شاه به مارکسیسم به دیده احترام مینگریستند. حاصل آن شد که در توسعه و شکلگیری جهانبینی مذهبیشان سازمان با الهام گرفتن و تاثیرپذیری از اندیشههای مارکسیستی رایج در میان جریانات رادیکال مخالف رژیم به تدریج سعی در تبیین و تلفیق برخی از آرای پرطرفدار مارکسیسم در قالب باورهای اسلامی کردند. ردپای آرای مارکسیستی در زمینههایی همچون تکامل اجتماعی بشر، استعمار و استکبار (که مارکسیستها به آن امپریالیسم میگفتند)، نابرابریهای اجتماعی میان کشورهای پیشرفته و نظریه عقبماندگی جهان سوم در نتیجه استعمار و برنامههای استعماری، جهان سرمایهداری به رهبری آمریکای جهانخوار و صهیونیسم بینالملل، بلیه اقتصاد آزاد و برخی دیگر از باورهای مارکسیستی در آثار و اندیشههای سازمان وارد شده و به تدریج پررنگتر و متداولتر شد. از جمله در اقتصاد باور به امپریالیسم (یا همان استکبار)، استعمار کلاسیک و استعمار جدید و نظام حاکم بر جهان، سازمان همان تفکرات مارکسیستی را با یک لعاب اسلامی که حاوی آیاتی از قرآن کریم و احادیث و روایاتی از ائمه بود، همراه کردند. ردپای ادبیات و جهانبینی مارکسیستی را به وضوح میتوان در جزوات و رسالههای آموزشی سازمان همچون: «اقتصاد به زبان ساده»، «شناخت (متولوژی)»، «کتاب تکامل» و «نهضت حسینی» (سیمای یک مسلمان) به وضوح میتوان ملاحظه کرد.
به مرور و با گسترش روزافزون فرهنگ و ادبیات سیاسی مارکسیستی در میان مبارزان رادیکال مخالف رژیم شاه اعم از چپ یا مذهبی در فضای بسته و مختنق و عقبمانده سیاسی ایران دهه ۱۳۴۰ و نیمه اول دهه ۱۳۵۰، سازمان نیز به سهم خود تحت تاثیر این نفوذ قرار گرفت. آنان مجبور به رقابت با مارکسیستها بودند و علیالدوام هم از جانب مارکسیستها متهم به «خرده بورژوازی»، «مرتجع» و «غیرانقلابی بودن» میشدند، خیلی بیشتر از سایر مبارزان مسلمان اصرار داشتند که اسلامی، پیشرو و مترقی هستند. سازمان از اوایل دهه ۱۳۵۰ و علنی شدن وجودشان به همان مسیر افتادند. آنان بخشهایی از تعالیم و اعتقادات اسلامی که یا بالصراحه یا با تفسیرها و برداشتهای ترقیخواهانه و مبارزه زده آن مقطع با اصول و اندیشههای مارکسیستی همجهت به نظر میرسید مورد آموزش و تاکید قرار داده و در مقابل اصول و ضوابط اسلامی را که با ادبیات انقلابی رایج همخوانی نداشتند و بعضا رودرروی آن اندیشهها قرار میگرفتند به حال خود رها کرده و وارد ایدئولوژی سازمانیشان نمیکردند. مارکسیسم به عنوان یک «ایدئولوژی علمی»، «علم مبارزه»، «علم تاریخ» و «علم تکامل بشر»، به رسمیت شناخته شده بود و عملا مرز بین اسلام و مارکسیسم محو شده بود. در فضای ایران دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ تنها مساله مهم رویارویی و مبارزه با استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا بود که رژیم شاهنشاهی حاکم بر ایران یکی از تجلیهای آن بود. به سخن دیگر، مبارزه، مبارزه و فقط مبارزه بود که اصالت داشت و بالطبع اندیشه و جهانبینیهای رادیکال علیه آن نظام جهانی خونخوار از ارزش و احترام نزد مبارزان برخوردار بودند؛ و چون از دید مبارزان ایرانی رادیکال آن ایام مارکسیسم بیشترین و بالاترین سهم را در مبارزه با امپریالیسم بر دوش میکشید، بنابراین افکار و اندیشههای مارکسیستی خود به خود ارزشمند و واجد اصالت بودند. همه چیز در واقع تحتالشعاع هدف بزرگ و تاریخی مبارزه با استکبار (امپریالیسم) و در راس آن امپریالیسم جنایتکار آمریکا قرار گرفته بود. بالطبع بالاترین مباهات نصیب خلقهایی میشد که توانسته بودند قهرمانانه در مقابل امپریالیسم آمریکا، استعمار و استثمار غرب و سرمایهداری بایستند. خلقهای ویتنام، چین، کوبا و الجزایر بالاترین مدال افتخار را از طرف رادیکالهای ایرانی کسب کرده بودند؛ خلقهایی که پیروزمندانه توانسته بودند در پیکار با استکبار به موفقیت برسند. رهبران مبارزات آزادیبخش این مبارزات همچون لنین، مائو تسه تنگ، هوشی مین، فیدل کاسترو، احمد بن بلا و ابوعمار (یاسر عرفات) قهرمانان مبارزان ایرانی بودند. در مقابل رژیم شاه به همراه ارتجاع عرب، صهیونیسم و سرمایهداری فاسد غرب مظهر و سمبل همه پلیدیها بودند و متقابلا مبارزان و سازمان مظهر و سمبل حقیقت و حق و آزادگی، شجاعت و مبارزه. چنین بود که ادبیات و فرهنگ چپ آنچنان سریع در میان نیروهای مبارز مذهبی ریشه دواند.
با از بین رفتن رهبران و کادرهای اولیه سازمان در سال ۱۳۵۰، گرایش به مارکسیسم گستردهتر شد. آثار و متون مارکسیستی به تدریج بخش قابل توجهی از برنامههای آموزشی و ایدئولوژی سازمان را در سالهای اولیه دهه ۱۳۵۰ به خود اختصاص دادند. دوگانگی فکری میان اسلام و مارکسیسم به تدریج در سازمان ریشه دوانیده بود و سرانجام با بیرون رانده شدن اسلام از سازمان، این تضاد به نقطه پایانی خود رسیده و به نفع مارکسیسم حل شد. در تیرماه ۱۳۵۴، سران دستگیر شده سازمان طی یک مصاحبه تلویزیونی رسما و صراحتا اعلام کردند که هم خود مارکسیست بودهاند و هم سازمان را عملا مسلح به ایدئولوژی و عقاید مارکسیستی کردهاند. آنان تشریح کردند که سالهاست افکار و اندیشههای مارکسیستی را تحت عنوان «مارکسیسم علم مبارزه» یا در پوشش تعالیم اسلامی به اعضا و کادرهای سازمان آموزش میدادهاند. در میان بهت و ناباوری بینندگان، بالاخص صدها مسلمان معتقدی که هستی خود را به پای سازمان ریخته بودند، رهبران سازمان در مصاحبه خود اعتراف کردند که آن دسته از اعضای سازمان را که به اسلام وفادار مانده بودند و در مقابل مارکسیست شدن کادر رهبری اعتراض کرده بودند به قتل رساندهاند (بعدها معلوم شد که این دو نفر مرتضی لبافینژاد و مجید شریف واقفی بودهاند).
صاعقه و توفان اعترافات رهبران سازمان بیشترین بحران را در میان صدها نفر از اعضا و طرفداران آن و رهبران سازمان درون زندان به وجود آورد. آنان آنقدر محو در سازمان و معتقد به آن بودند که وقتی معلوم شد رهبری سازمان مارکسیست شده آنها هم اعلام کردند که مارکسیست میشوند. قرائت نماز و سایر احکام دینی را کنار گذاشتند و رسما اعلام کردند که به پیروی از رهبری سازمان آنان هم از اسلام دست کشیده و مارکسیست شدهاند. برخی از روحانیون ارشدی که در زندان بودند از جمله مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم محمدرضا فاکر نیز خواهان برخورد و موضعگیری تند علیه سازمان مارکسیست و نجس دانستن آنان (از نظر شرعی) و قطع هرگونه ارتباط با آنها شدند. اما رهبران سازمان که همچنان مسلمان باقی مانده بودند نه حاضر بودند تا عمل همرزمان سابق خود را محکوم کنند و نه حاضر به موضعگیری علیه آنها در درون و بیرون از زندان بودند. آنان استدلال میکردند که هرگونه اختلاف و درگیری میان نیروهای مبارز علیه رژیم شاه به جنبش و مبارزه لطمه و ضربه وارد میکند؛ و نهایتا به نفع رژیم شاه و تشکیلات امنیتی آن تمام میشود. در واقع از دید آنان پخش آن اعترافات از سوی رژیم شاه و اینکه شماری از رهبران سازمان در زندان را با بازداشتشدگان در زندان اوین و زندان معروف کمیته (موزه عبرت فعلی)، میبردند تا به چشم خود ببینند که تقی شهرام و وحید افراخته و سایر رهبران مارکسیست شده چگونه به زبان خودشان (و نه به روایت مسوولان اطلاعاتی و امنیتی رژیم شاه) اعتراف میکنند که مارکسیست شدهاند. به زعم آنان، هدف رژیم شاه از به راه انداختن آن برنامهها آن بود که مسلمان را در مقابل مارکسیستها قرار بدهند بنابراین آنان نباید در دامی که رژیم شاه درست کرده بود میافتادند. اما شماری از مسلمانان مبارز این استدلالها را نمیپذیرفتند و همه آنها را توجیهی از سوی رهبران مسلمان باقیمانده سازمان میدانستند برای حفظ آبرو و حیثیت از دست رفته سازمان. به علاوه آنان معتقد بودند که عمل رهبران مارکسیست شده سازمان بسیار ناجوانمردانه، غیراخلاقی و نادرست بوده و مصداق کامل عمل منافقین است که ظاهرا خود را مسلمان نشان میدادهاند اما در عمل مارکسیست بودند. موتلفه به همراه شماری از روحانیون و برخی دیگر از مبارزان مذهبی مخالف سازمان درون زندان معتقد بودند که عمل رهبران مارکسیست شده سازمان به مراتب از عمل رژیم شاه بدتر بوده؛ و بالاخره برخی دیگر از مخالفان و منتقدان مسلمان سازمان معتقد بودند که مساله مارکسیست شدن اعضای سازمان حکایت از ریشههای عمیقتر انحرافات عقیدتی آنان میکند و رهبرانی که مارکسیست نشده بودند، باید هرچه سریعتر یک بررسی عمیق از مبانی فکری سازمان به عمل بیاورند تا معلوم شود چرا تشکیلاتی که چشم و چراغ نیروهای مبارز اسلامگرا بود این چنین از درون آسیب دیده بود.
اما کادرها، رهبران و صدها نفر از اعضای سازمان که با وجود آن توفان مسلمان باقی مانده بودند، معتقد بودند که اولویت اصلی مبارزه با رژیم شاه است و بس. هر مساله و ضرورت دیگری باید موکول میشد به بعد و دریک شرایط بهتری. نه در شرایطی که سازمان زیر شدیدترین فشارها از درون و بیرون قرار داشت. آنان متقابلا منتقدان و مخالفان که آنها را متهم به حمایت از مارکسیستها میکردند متهم میکردند به مرتجعان و سازشکاران و کسانی که میخواستند به رژیم شاه چراغ سبزی نشان بدهند برای آزادی و رفتن بیرون از زندان.
آنچه جلو آن برخوردها و بحران میان مبارزان را که هر روز هم گستردهتر میشد گرفت، عقل و اعتدال روحانیای بود به نام اکبر هاشمی رفسنجانی که از قضای روزگار به واسطه اعترافات وحید افراخته رهبر مارکسیست شده سازمان گرفتار شده بود. او به کمک مرحوم آیتالله طالقانی، مرحوم آیتالله منتظری، مرحوم حجتالاسلام لاهوتی و حجتالاسلام محمدرضا مهدوی کنی توانست یک فرمولی پیدا کند که منجر به نوعی مصالحه میان مارکسیستها، سازمان و سایر نیروهای مذهبی درون و بیرون از زندان شد. فرمول هاشمی رفسنجانی نه تسلیم جریانات تندرو ضد سازمان (اعم از مارکسیست شدهها) که خواهان رویارویی با مارکسیستها بودند، میشد و نه تسلیم گروه رجوی که خواهان ادامه وضعیت قبلی یعنی همکاری مسلمانان همچون گذشته با مارکسیستها بودند. آن همکاری دیگر تعطیل میشد و زندگی اشتراکی در زندان با مارکسیستها هم پایان مییافت. حسب مصالحه هاشمی رفسنجانی رویارویی با مارکسیستها در همان جا متوقف میشد یعنی در حقیقت جدایی میان مسلمانان و مارکسیستها و دیگر از آن جلوتر نمیرفت. آن طرح از جانب علمای بزرگ که در زندان بودند مورد تصدیق قرار گرفت و منجر به صدور فتوایی از جانب آنان درون زندان شد. طرفداران رجوی یا رهبری سازمان با آن مخالف بودند ولی برای جلوگیری از تیرهتر شدن رابطه با مارکسیستها به آن تن دادند. بحران میان سازمان و مسلمانان رادیکال فروکش کرد اما آتشی بود زیر خاکستر؛ آتشی که به سرعت با فروپاشی رژیم شاه و بیرون آمدن زندانیان سیاسی مجددا شعلهور شد. همان آتشی که در ابتدای مقاله به آن اشاره داشتیم و سبب شد تا بیشترین صدمه و لطمه را به نهال تازه روییده آزادی و دموکراسی بعد از انقلاب وارد کند و متقابلا بیشترین نفع را به گسترش و نهادینه شدن خشونت سیاسی برساند. (خوانندگان علاقهمند برای اطلاعات بیشتر میتوانند به کتاب «مقدمهای بر انقلاب اسلامی»، صادق زیبا کلام، انتشارات روزنه، چاپ هشتم، ۱۳۹۰) مراجعه کنند.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :