شاه طهماسب با مدعیان مهدویت خود چه کرد؟- رسول جعفریان
***
آنچه بنده در مطالعات اخیر دریافتم دو بند دارد:
نخست آنکه اخیرا رسالهای مخطوط یافت شد که در آن با ادله و شواهد فراوان استدلال شده بود که ظهور مهدی(ع) در سال ۹۶۳ هجری رخ خواهد داد. در این رساله که گویا سیزده سال پیش از آن یعنی در سال ۹۵۰ تألیف شده، نویسنده که طوسی نامی است، با محاسبات نجومی، تطبیق برخی از احادیث، اشاره به شماری از حوادث مهم و پیروزیهای سیاسی یا آشفتگیها سعی میکند نشان دهد که سال ظهور همان ۹۶۳ خواهد بود. این رساله اثری است که طی آن شواهدی بر اساس برخی اظهار نجومی، گفتههای خواجه نصیر، اشعار شاه نعمتالله ولی و شماری ماده تاریخ ساختگی به دنبال اثبات و تعیین زمان ظهور است. پیش از این هم رساله دیگری با عنوان «شرح حدیث دولتنا فی آخرالزمان» از همین زمان طهماسب، منتشر کردم. در آنجا گرچه سالی معین برای ظهور تعیین نشده بود، اما اظهار شده بود که دولت صفویه متصل به حکومت حضرت مهدی شده و به خصوص قید شده بود که طهماسب آخرین پادشاهی است که پس از وی دولت مهدی(ع) شکل خواهد گرفت.
***
نکته دوم این است که آیا از لحاظ تاریخی در این باره گزارشی هست یا خیر؟ اینکه کسی مدعی مهدویت شده و چنین بحثی را مطرح کرده باشد.
در اشعاری که در آن روزگار رایج بود، همه جا طهماسب به عنوان «پیشوای مهدی صاحب زمان» که به معنای پیشرو صاحبالزمان بود، یعنی پیشگام و مقدمه و طلیعه، معرفی میشد:
پیشوای مهدی صاحب زمان طهماسب شاه / آنکه او ظرف زمان را پر ز احسان میکند.
با این حال، چندین گزارش تاریخی داریم که نشان میدهد سال ۹۶۲ شماری از قزلباشان، شاه طهماسب را به عنوان مهدی معرفی کردند. مسلما چنین ادعایی نباید با پیشگوییهای قبلی بیارتباط باشد. در این گزارشها آمده است که طهماسب که فردی متشرع و متدین و فهمیده بود، به هیچ روی این ادعاها را قبول نکرد، بلکه به سرعت با آن برخورد کرده و دستور داد تا سران این جنبش را از میان بردارند.
این برخورد تند از ناحیه طهماسب با شخصیت دینی که از وی میشناسیم منطبق است. به خصوص، طهماسب از زمان روی کار آمدن با فقهای بزرگی چون کرکی محشور بود و به همین دلیل، از تفکرات صوفیانه و قصهگرایانه قدیمی فاصله گرفت. به عبارت دیگر، تفکر دینی او فقیهانه بود و با این قبیل اظهارنظرهای غالبا عامیانه که از روی طلسمات و تنجیمات و اشعار و روایات دینی حاشیهای بیان میشد فاصله زیادی داشت. این را باید اعتراف کرد که تا وقتی تفکر دینی مستحکمی از طرف فقیهان و متکلمان ارائه میشد این مطالب جایی نداشت، اما در اواخر صفوی که اخباریگری رواج یافت، زمینه برای برخی از این اظهار نظرها فراهم گردید. به همین دلیل است که ادعاهای مهدیگرایانه در دوره صفوی، جز در برخی از محافل صوفی ـ عرفانی یا نقطوی جایی نداشت. به هر حال این برخورد قاطع طهماسب جالب به نظر میرسد.
حسینی استرآبادی در تاریخ سلطانی گوید: گویند در این سال جمعی از قلندران بد اعتقاد به هم رسیده، نواب خاقان جنت مکان را به حضرت صاحبالعصر و الزمان مخاطب کردند و «امام عصر» میخواندند. نواب خاقان ایشان را طلب کرده سوال فرمودند، همگی اظهار عقیدت و اخلاص نمودند و اسناد مهدویت به آن حضرت دادند و سر ارادت بر خاک قدم او گذاشتند. نواب خاقان به دلایل عقلی و برهان نقلی خاطر نشان نتوانست نمود و از این عقیده فاسد باز نگشتند. بالاخره سر ایشان را به تخماق خرد کردند. (از شیخ صفی تا شاه صفی «تاریخ سلطانی»، ص ۸۰)
همین خبر در تاریخ جهان آرای عباسی به این شرح آمده است: جمعی از قلندران اسناد مهدویت به آن حضرت نموده در این امر اصرار داشتند و بالاخره به سیاست رسیدند. (تاریخ جهان آرای عباسی، ج ۱، ص ۶۸)
چنان که در عالم آرای عباسی هم چنین آمده است: وقایع متنوعه ایام فرخنده فرجام در شهور اثنی و ستین و تسعمائة جمعی قلندران بیسر و پا و لوتیان قلندرنما لوتهای بنگیانه بکار برده در ییلاق سورلق سلطانیه به نظر انور شاه جنت مکان درآمده در لباس عقیدت و حسن اعتقاد بد اعتقادی خود را بمنصه ظهور آورده اسناد مهدویت به آن حضرت کردند. هر چند آن حضرت خواستند که به دلائل قاطعه ایشان را ازین عقیده فاسده باز آورند رجوع نکرده مبالغه به سرحد افراط رسانیدند و منجر بدان شد که پادشاه دیندار شریعتپرور در مقام سیاست آن گروه بد اعتقاد درآمده سر یکیک را فراشان به ضرب تخماق کوفته به دیار عدم میفرستادند و دیگری بهمان کلمات لاطایل زبان گشوده از آن عقیده فاسده رجوع نمیکردند تا چهل نفر از قلندران بنگی بدینجهت سیاست یافتند. (عالم آرای عباسی، ج ۱، ص: ۱۱۷)
در ریاض الفردوس خانی هم آمده است که شماری از قلندران مدعی مهدویت طهماسب شدند. در جامع مفیدی آمده است: در شهور سنه اثنی و ستین و تسعمائه جمعی قلندران بیسر و پا و لوتهخواران هرزهدر ادرییلاق سورنق سلطانیه در لباس عقیدت و حسن اعتقاد اسناد مهدویت به خاقان فریدون حشمت کردند. هر چند آن حضرت به دلایل قاطعه خواستند که ایشان ازین عقیدت فاسده باز آیند رجوع نکردند. آخرالامر منجر به آن شد که پادشاه دیندار شریعتپرور در مقام سیاست آن گروه در آمده مقرر فرمودند تا فراشان سر یک یک را به ضرب تخماق کوفته به دیار عدم میفرستادند، و دیگری به همان کلمات لاطایل زبان گشوده از آن عقیده فاسده رجوع نمیکردند تا تمامی آن جماعت که چهل نفر بودند به سیاست رسیدند. (جامع مفیدی، ج ۳، ص ۸۴۰)
در روضه الصفا نیز آمده است: در زمان شاه طهماسب صفوی امر سیاست شرعی بسیار قوت داشت و او از مبتدعان جاهل و مخترعان ساهل انتقام میکشید، چنان که در عهد او چند کس از قلندران نادان به او نسبت مهدویت دادند، بعد از نصیحت و موعظه و تحقیق چون فایدهای نداد به قدر سی چهل (۴۰-۳۰) کس از آن طایفه غالیه ضالّه بکشت. (تاریخ روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفا، ج ۸، ص ۶۶۶۷)
نظر شما :