دفاعیه روشنفکری ایرانی/ نگاهی به کتاب «ملکمخان» نوشته حسن قاضیمرادی
سید نیما حسینی
در مرور تاریخ مشروطیت فراموشخانه نام آشنایی است. جایگاهی که بنیانگذارش میرزا ملکمخان ناظمالدوله را به روشنفکری مرموز تبدیل کرد که برخی او را تنها در جایگاه فراماسونری که عامل غرب بوده، تعریف کنند و دیگرانی نوسازی سیاسی و بازتعریف برخی مفاهیم در عرصه روشنفکری دوران مشروطه را مرهون وی بیابند.
میرزا ملکمخان معروف به ناظمالدوله، سیاستمدار، اندیشمند، نویسنده و روزنامهنویس دوره قاجار بود. وی در سال ۱۲۴۹هجری قمری در خانوادهای متوسط در منطقه جلفای اصفهان متولد شد. پدرش میرزا یعقوب سنگتراش از ارمنیان جلفا بود. میرزا یعقوب که خود را از خویشاوندان «ژانژاک روسو» فیلسوف سیاسی و پرآوازه فرانسوی میدانست، ادعا داشت که به دین اسلام گرویده است. این ادعا چندان مورد قبول پژوهشگران و محققانی که به مطالعه احوال او پرداخته بودند، قرار نگرفت چرا که این محققان بر این باورند که اسلام آوردن وی مصلحتاندیشانه و به قصد نفوذ در دستگاه سیاسی و اداری کشور بود. بدبینیای که بعدها نسبت به فرزند او ملکم نیز وجود داشت. میرزا یعقوب فرزند خود ملکم را در دهسالگی راهی پاریس کرد تا در آنجا به تحصیل علم بپردازد. ملکم پس از هفت سال اقامت در فرنگ به ایران بازگشت و بهعنوان مترجم در وزارت امورخارجه مشغول به کار شد. افزون بر کار ترجمه، در دارالفنون به تدریس هندسه، لگاریتم و جغرافیا پرداخت.
یکی از مهمترین کارهایی که ملکمخان در عرصه سیاست انجام داد تاسیس فراموشخانه بود. در کتب و ادبیات سیاسی از ملکم بهعنوان اولین موسس لژ فراماسونری در ایران یاد میکنند. تاریخ برپایی فراموشخانه را 1275 تا 1277 قمری ذکر کردهاند. گرچه بسیاری از راز و رمزهای فراموشخانه، هنوز بر پژوهشگران پوشیده است، اما مرام آن را ترویج و تبلیغ اصول آزادی و انتقاد از استبداد و آشنا کردن روشنفکران با راز پیشرفت مغرب زمین ذکر کردهاند. از آنجا که ترکیب اعضای فراموشخانه، فعالیتها و آموزههای آنان آمیخته با پنهانکاری بود، ناصرالدین شاه را به فرجام فعالیت آنها بیمناک ساخت. ناصرالدین شاه همچنین در اثر تلقین اطرافیان به این نتیجه رسید که «تشکیل فراموشخانه و ترویج افکار آزادی، مقدمه انحلال سلطنت قاجاریه است»، بههمین دلیل در دوازدهم ربیع الثانی 1278 قمری دستور برچیده شدن آن را صادر کرد. پس از تعطیلی فراموشخانه ملکم به عراق تبعید شد. دولت عراق نیز از آنجایی که افکار ملکم را خطرناک یافت او را اخراج و نهایتا ملکم به استانبول رفت. ملکم پس از ورود به استانبول مورد حمایت سفیر وقت ایران یعنی میرزا حسینخان مشیرالدوله قرار گرفت و در اثر وساطت وی به صحنه سیاست بازگشت و در مقام «مستشار سفارت ایران» در استانبول مشغول به کار شد. پس از آنکه میرزا حسینخان در سال 1388 قمری به ایران آمد و صدراعظم شد، ملکم را نیز به ایران فراخواند و «مشاور صدارت عظما» را به وی داد.
دو سال پس از بازگشت به ایران، ملکمخان در جریان به بنبست رسیدن برنامه «اصلاحات از بالا»ی سپهسالار بود که به عنوان وزیر مختار ایران رهسپار انگلستان شد و سپس به مقام سفیر کبیر رسید. در این مرحله او که دیگر به پیگیری برنامه اصلاحات از سوی حکومت امیدی نداشت کوشید تا از سیاست خارجی انگلستان همچون عامل فشاری بر حکومت ایران در جهت ترغیب به اصلاحات سیاسی استفاده کند. در سالهای بعد روزنامه قانون را منتشر کرد، به نمایندگی از ایران در مذاکرات برلن پیرامون منطقه قطور شرکت کرد، سفیر کبیر ایران در ایتالیا شد، بعد از پیروزی نهضت مشروطه از آن حمایت کرد، به همکاری با مجلس مشروطه پرداخت و سرانجام پس از آنکه عمری را در صحنه سیاست گذراند و فراز و فرودهایی را در کارنامه عملی خود به ثبت رسانید، سال ۱۳۲۶ هجری قمری در سوئیس درگذشت و بنا به وصیت خودش جسدش را سوزاندند و خاکسترش را به وارثانش تحویل دادند.
میرزا ملکمخان ناظمالدوله، شخصیتی پیچیده و بحثبرانگیز دارد که با ورود به عرصه سیاست دست به خلق آثاری زد که برای تاریخ اندیشه سیاسی مهم به حساب میآیند. او پیشرو و مبلغ تجددخواهی در ایران بود و از اقتباس بیکم و کاست از تمدن غربی هواداری میکرد و ضمن پایبند نشان دادن خود به حکومت سلطنتی، از اندیشه آزادیخواهی و حکومت قانون دفاع میکرد.
حسن قاضی مرادی در کتاب «ملکمخان؛ نظریهپرداز نوسازی سیاسی در صدر مشروطه» تلاش کرده است ضمن مرور زندگی سیاسی و اجتماعی ملکمخان او را به عنوان نماد روشنفکری عصر مشروطه مورد کاوش قرار دهد. روشنفکری که ابتدا شیفته "غربیسازی" جامعه است و به اصلاحات از بالا دل بسته، اما با شکست این روش، "نوسازی" سیاسی را برمیگزیند و نقد سنت در پایینترین سطوح جامعه را تئوریزه میکند و زمینهسازی اصلاحات در سطوح بالای ساخت سیاسی را در اصلاح فرهنگ جامعه جستوجو میکند. او با انتشار روزنامه قانون بخش تازهای از زندگی خود را آغاز کرد، دورهای که به اصلاح برخی رویکردهای وی در حوزه اندیشه سیاسی منتهی شد.
ملکم باور داشت پیشرفت غرب ناشی از وجود دو کارخانه است: «یک نوع آن را از اجسام و فلزات ساختهاند و نوع دیگر از افراد بنیآدم ترتیب دادهاند. مثلاً از چوب و آهن یک کارخانه ساختهاند که از یک طرف اطفال بیشعور میریزند و از سمت دیگر مهندس و حکمای کامل بیرون میآورند.» قاضیمرادی در بخشی از کتابش میگوید: ملکمخان به درستی معتقد است که ما ایرانیان اگر تا آن زمان از حدی آشنایی با کارخانجات نوع اول برخوردار بودیم «اما از تدابیر و هنری که فرنگیها در کارخانجات انسانی به کار بردهاند، اصلاً اطلاع نداریم.»
چنین برداشتی از شرایط جامعه ایران به نسبت جوامع غربی ملکمخان را به سمت نوسازی تغییر سوق میدهد. تغییری مبتنی بر متشکلسازی و نهادسازی. ملکمخان در کتاب «مدنیت ایرانی» با اشاره به شرایط آن روز جامعه ایرانی مینویسد: «توده مردم در تاریکی ایران روزگار میگذرانند، زیرا راهی برای رهایی از آن تاریکی نمییابند. هرچند یکبار جنبشی کورکورانه میان مردم پیدا میشود و یکی خود را «مهدی» میخواند. از راه نجات و رستگاری صحبت میشود، اما آن گفتهها به اصلاحی نمیانجامد. ما نه ایدهآلهایمان را یکجا متمرکز میکنیم و نه آنها را متشکل میگردانیم و نه زیر لوای مشروطیت و قانون برمیخیزیم. هر جنبشی به آشفتگی و خونریزی میانجامد و همین که طوفان گذشت، آبها از آسیا میافتد و باز نه ایمنی جان و مال است و نه عدالت و آزادی.»
دغدغه ملکمخان متمرکز کردن ایدهالهاست، متشکل کردن آرمانهاست. همین دغدغه است که او را به نوشتن رساله «کتابچه غیبی» و پیرو آن تاسیس «فراموشخانه» وامیدارد. قاضیمرادی دراینباره مینویسد: «در پی برکناری میرزا آقاخان نوری در سال 1275 قمری ناصرالدین شاه در اندیشه اقداماتی اصلاحگرانه، مجلس یا شورای وزرای دولتی را تشکیل داد و مهندس میرزا جعفرخان مشیرالدوله را به ریاست آن منصوب کرد. ملکمخان که در این دوره در ارتباط مستقیم با مشیرالدوله قرار گرفته بود، نخستین رسالهاش بهنام دفتر تنظیمات یا کتابچه غیبی را نوشت و توسط میرزا جعفرخان برای ناصرالدین شاه فرستاد. در همین دوره و در کنار تدوین دفتر تنظیمات به تاسیس فراموشخانه اقدام کرد. هدف این کار، سازماندهی نیروهای اجتماعی بهعنوان پشتوانهای برای اجرای برنامه اصلاحات سیاسی خود و آموزش و سازمان دادن نخبگان بود. شاخص فعالیت عملی سیاسی او در این دوره و تا پیش از تبعیدش همین فراموشخانه بود.»
قاضیمرادی در کتاب خود نه تنها زندگی ملکمخان را مرور و سیر اندیشههای وی مورد بررسی قرار میدهد، بلکه جاهایی در مقام پاسخ به برخی قضاوتهای یکجانبهنگرانه درباره ملکمخان و عموم روشنفکران عصر مشروطه برمیآید.
هما ناطق در فصل «ما و میرزا ملکمخانهای ما» از کتاب «از ماست که بر ماست» (سال 1354) مینویسد: «در زندگی سیاسی، ملکم دلالی برای استعمارگران و مستعمرهچیان غرب بشمار میرفت و گاه خود جای آنان را میگرفت، از آنان پشتیبانی مینمود و نظریات و عقایدشان را به عنوان "خیرخواهی" به دولت ایران تحمیل میکرد. به طوری که هم امروز مورخین اروپایی در تمجید و تحسین او مینویسند: "ملکمخان سالیان دراز منافع کشور خود را با منافع دولت انگلیس یکی میدید و در رفع مشکلات ایران با عقاید سالیسبوری توافق کامل داشت." در زمان حیاتش نیز فرنگیانی از او به عنوان نابغه و غیره یاد کردند که معتقد بودند "انگلستان و انگلیسیها تنها طرفداران حقیقی مسلمانان بهشمارمیآیند." و ملکم آنان را در این راه یاری میداد.»
قاضیمرادی در مقام پاسخ به چنین قضاوتهایی، این نوع سخنان را ناشی از فضای سالهای منتهی به انقلاب 57 میداند که «چشم به ردپاهای استعمار و امپریالیسم داشتیم تا توجیهی از وضعیت سیاسی - اجتماعی ایران به دست دهیم.»
وی مینویسد: «بهراستی که ملکم گاه از "خیرخواهی" استعمارگران سخن گفته است اما این گاه "خیرخواه" خواندن استعمارگران، بیشتر به مرحلهای مربوط میشد که سیاست و برنامه اصلاحات از بالا را در چارچوب "غربیسازی" مطرح میکرد و پیش میبرد. این گرایش به "غربیسازی" و ادراک اصلاحات همچون "غربیسازی" نیز هیچ ارتباطی به دلالی استعمارگران نداشت. او در چنان مرحلهای رهایی جامعه سنتی را جز از طریق تقلید از جوامع باختری و توجه به "خیرخواهی" غربیها ممکن نمیدانست. این ناشی از یک اشتباه معرفتی و شناختی بود که او خود در مرحله بعد - مرحله انتشار روزنامه قانون - به تصحیح آن پرداخت و از "غربیسازی" به "نوسازی" گرایید...»
اما بخش قابل توجهی از حجم کتاب قاضیمرادی در مقام پاسخ به ماشاالله آجودانی برآمده است. قاضیمرادی با بررسی آراء مطروحه در کتاب «مشروطه ایرانی» تحلیلهای آجودانی درباره جنبش روشنفکری و از جمله روشنفکری عصر مشروطه را «یکجانبه و کوبنده» یافته است. ماشاالله آجودانی در کتاب مشروطه ایرانی جنبش روشنفکری را فاقد «تفکری اصیل» و توانای اندیشهورزی راستین میشناساند. وی با ذکر این نکته که کشور ما گرفتار «استبداد دوسویه، یعنی استبداد حکومت و استبداد جامعه استبدادزده» بوده است، بر این نظر است که روشنفکرانی داشتهایم که هر یک: «سردستی و باری به هر جهت، یا مقلِد است یا مقلَد، یا امام است یا مأموم. و در هر دو حالت متعصب و خشکاندیش. میراث روشنفکری ایران معاصر، به معنی واقعی کلمه فاقد تفکری اصیل و اندیشهای روشن است. اشتباه نشود، منظور من این نیست که در این نوشته یا آن نوشته از فلان فکر یا اندیشه سخن گفته نشده است. بسیار هم گفته شده، اما هیچ کدامشان واجد اصالت نیست. فکر و اندیشهای نیست که از سر تأمل و "اندیشیدن" ایرانی حاصل شده باشد.»
قاضیمرادی میگوید: «این قضاوتی است نادرست. این جلوه اشتباه گرفتن خود- ویرانگری با مماشات نکردن با ضعفها و کاستیهای جنبش روشنفکری است؛ جنبشی که به هر حال در تثبیت و تداوم «استبداد جامعه استبدادزده» نقش داشته است. باید پرسید اعتبار اندیشهورزی روشنفکران ما به عنوان روشنفکران جامعه غیرغربی، آن هم در نخستین مراحل دوره گذار به جامعه متجدد، در چیست؟ با استفاده از کلام ایشان میپرسم معیار «اصالتِ» اندیشه در نزد روشنفکران چنین جوامعی آن هم در مرحلههای نخستین دوره گذار چیست که چون اندیشهها و آرای روشنفکران ما از آن معیارها برخوردار نبودند اندیشهورزیشان را با "بی اصالتی" توصیف میکنیم؟»
نویسنده کتاب «ملکمخان؛ نظریهپرداز نوسازی سیاسی در صدر مشروطه» معیار سخن آجودانی مبنی بر اینکه «اصالت روشنفکران در این است که اندیشههای آنان از سر تأمل و اندیشیدن ایرانی حاصل شده باشد» را حکمی سخنورانه میداند و مینویسد: «معتقدم معیار اصلی اعتبار و اندیشهورزی روشنفکر جامعه غیرغربی در مرحله گذار این است که با فرا گرفتن هر حدی از فرهنگ و تمدن نوین جهانی - که عمدتاً از باختر سرچشمه گرفته است - بکوشد با تلفیق آن آموختهها با شرایط خاص جامعه خود روند گذار به جامعه متجدد را در جامعهاش - در حوزهای که فعالیت میکند - تا حدی که میتواند نظریهپردازی کند و در چارچوب نظریههایش به فعالیت بپردازد...»
قاضیمرادی با طرح این سوال که «آیا بیان محتمل این که کاش در ایران روشنفکرانی ظهور میکردند که "اصیل" بودند و آن هم به این معنی که نوسازی (مدرنیزاسیون) و تجدد (مدرنیته) حاصل تأمل نظری - و حتماً فلسفی - خودشان بود، بیش از حد سخنورانه نیست؟!»
او میگوید چنین استدلالی مثل آن است که اگر بخواهیم رهروان راستین و "اصیل" علم باشیم، به طور مثال باید به علم مکانیک نیوتون کاری نداشته باشیم و خودمان قوانین علم مکانیک را کشف کنیم و آن هم احتمالاً متمایز از اصولی که نیوتون تدوین کرده است!
اختلاف نظر قاضیمرادی و آجودانی در تحلیل جایگاه، خاستگاه و نقش روشنفکری ایرانی در عصر مشروطه با نگاه ویژه به تجربه ملکمخان، به همینجا ختم نمیشود. این دو خصوصاً بر سر شخص ملکمخان و مفاهیمی چون اصالت روشنفکری و مفهوم «تأمل ایرانی» به جدالی قلمی ورود یافتهاند که در فصل دوم کتاب «ملکمخان؛ نظریهپرداز نوسازی سیاسی در صدر مشروطه» با عنوان «در جستجوی داوری» به تفصیل به ابعاد مختلف آن پرداخته شده است. قاضیمرادی در این کتاب علاوه بر کتاب آجودانی به برخی کتب و مقالات از پژوهشگران دیگر درباره ملکمخان نیز پاسخ داده که کتاب را به مجموعهای قابل تأمل و خواندنی مبدل کرده است.
مقدمهای بر نوسازی سیاسی، حکومت مبتنی بر قانون، رویارو شدن با فرهنگ دینی، جذب روحانیت مترقی به ائتلاف علیه قاجاریان، از غربیسازی به نوسازی جامعه در حال گذار، عرفی کردن دین، نوسازی فرهنگ سیاسی در آرای ملکمخان، تجدیدنطرهای سیاسی ملکم و دفاع از حکومت شرع از دیگر عناوینی است که در کتاب «ملکمخان؛ نظریهپرداز نوسازی سیاسی در صدر مشروطه» نوشته حسن قاضیمرادی به آنها پرداخته شده است. این کتاب در 368 صفحه از سوی نشر «کتاب آمه» منتشر شده و به قیمت 8800 تومان در دسترس عموم قرار دارد.
نظر شما :