خاتمی: اولین کسی بودم که به دیدار امام در پاریس رفتم/ از طریق صدوقی با احمد خمینی آشنا شدم

۲۰ تیر ۱۳۹۱ | ۱۹:۳۲ کد : ۲۳۸۵ از دیگر رسانه‌ها
تاریخ ایرانی: حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی، علاوه بر نسبت خانوادگی و هم‌ولایتی بودن با مرحوم شیخ محمدعلی صدوقی، طی سال‌های متمادی با ایشان همکار، همفکر و دوست بوده است و بنابراین بهترین کسی است که می‌تواند تحلیل جامعی از شخصیت مرحوم صدوقی ارائه کند. خاتمی در گفت‌وگو با ویژه‌نامه «اسوه تواضع» ضمن بیان ویژگی‌های شخصیتی مرحوم صدوقی، خاطرات جالبی را از مقاطع مختلف زندگی امام جمعه فقید یزد بیان می‌کند که متن کامل آن را در ادامه می‌خوانید.

 

***

 

جناب آقای خاتمی! با سپاس از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. همان طور که اطلاع دارید در آستانه اولین سالگرد رحلت مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین محمدعلی صدوقی قرار داریم. در ابتدا می‌خواهم بپرسم که با توجه به فاصله سنی شش ساله شما و ایشان و همچنین فاصله جغرافیایی میان اردکان و یزد، ارتباط نزدیک شما و آقای صدوقی از چه زمانی آغاز شد؟ آیا مربوط به دوران ورود ایشان به قم می‌شود یا وقتی که ایشان با خانواده شما وصلت کردند؟  

 

بسم الله الرحمن الرحیم. اولا خیلی متأثرم که ما اینجا نشسته‌ایم و درباره عزیزی صحبت می‌کنیم که خیلی زود از میان ما رفت، گرچه مرگ و زندگی به دست خداست و باید در برابر تقدیر الهی تسلیم بود و خداوند هم همه کار‌هایش از روی حکمت است. اما ما به عنوان انسان‌هایی که با هم زندگی می‌کنیم، با هم انس داریم و امید‌ها و آرزوهایی داریم بعضی از حوادث اثر تلخی روی ما می‌گذارد که از جمله آن ضایعه درگذشت حجت‌الاسلام والمسلمین آقای محمدعلی صدوقی - رحمةالله علیه- بود که هنوز معتقد بودیم ظرفیت وجودی او به گونه‌ای بود که برای جامعه دینی و ایرانی ما و به خصوص استان یزد خیلی بیشتر می‌توانست ثمربخش باشد. اما تقدیر به گونه‌ای بود که او خیلی زود از میان ما برود و امروز جای خالی او را با درد احساس کنیم. خداوند ایشان را غریق رحمت خودش بفرماید و نیز علو درجات به پدر شهید ایشان و مادر موقر ایشان عطا کند.

 

آشنایی ما یعنی خانواده صدوقی و خاتمی، به خیلی زود‌تر از پیوندی که برقرار شد بر می‌گردد. پدر من با شهید صدوقی از‌‌ همان دوران جوانی و طلبگی آشنا بودند. مدت کوتاهی هم شهید صدوقی در اصفهان بودند، زیرا پدر من هم تمام تحصیلاتش را در اصفهان گذرانده بود. اما شهید صدوقی با آمدن آیت‌الله العظمی حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم به قم تشریف بردند. البته قبل از آن به عنوان دو طلبه جوان یزدی با هم آشنا بودند. ما بچه‌های کوچک ۵، ۶ ساله بودیم که می‌دیدیم پدرم با آقای صدوقی در ارتباط هستند و فکر می‌کنم در سال ۱۳۳۷-۳۸ بود که آقای صدوقی آمدند و در یزد مستقر شدند. زیرا ایشان از چهره‌های برجسته حوزه علمیه قم بودند؛ در زمان مرجعیت آیت‌الله حائری یزدی از نزدیکترین افرادی بودند که با او کار می‌کردند. با علمای ثلاث (آقایان خوانساری، صدر و حجت) به خصوص با آقای صدر رفت و آمد نزدیک داشتند. همچنین بعدا از نزدیکترین افراد به آیت‌الله العظمی بروجردی و کارگزار آن مرجع بزرگ بودند که‌‌ همان وقت‌ها در دوران جوانی با امام آشنا بودند و ادامه هم یافت. خودشان هم استاد برجسته حوزه علمیه قم بودند تا اینکه به درخواست مردم یزد به این شهر آمدند و من هم یادم هست که در موقع ورود ایشان، نوجوانی بودم و با توجه به اینکه در هر شهر میان راه از آیت‌الله صدوقی استقبال می‌شد، در اردکان ما که ۶۰ کیلومتر با یزد فاصله دارد، جمعیت خیلی زیادی از جمله پدرم آمده بودند و ایشان هم پیاده شدند و استراحتی کردند. خیر مقدم به ایشان را هم من از روی متنی که نوشته بودم، از طرف مردم اردکان خواندم. ایشان هم بعد از حدود یک ساعت بعد به یزد تشریف بردند.

 

خلاصه اینکه میان پدر من و آیت‌الله صدوقی رابطه خیلی نزدیکی برقرار بود و هر دو خیلی به هم احترام می‌گذاشتند. سفرهای متعدد و رفت و آمدهای زیادی با هم داشتند. مثلا آقای صدوقی به اردکان می‌آمدند، پدر من هم به یزد می‌رفت و مسائلی از این قبیل. بنابراین سابقه ما دو خانواده با هم به مدت‌ها قبل از ازدواج آقای حاج شیخ محمدعلی با خواهر من بر می‌گشت.

 

 

رابطه صمیمی شخص شما با مرحوم حاج شیخ محمدعلی صدوقی از چه زمانی شروع شد؟

 

شخص آیت‌الله صدوقی آنقدر صمیمی بود که ما خود را مانند فرزند ایشان می‌دانستیم و به‌‌ همان نسبت، فرزندان ایشان برای پدر من مثل فرزند بودند. طبعا قبل از اینکه من به قم بروم و آقا محمدعلی به قم بیاید ما دو خانواده با هم آشنا بودیم. البته وی ۶ سال از من کوچکتر بود و معمولا یک انسان ۱۶ ساله و ده ساله هم سن و هم افق نیستند، اما از سن بیست سالگی به بعد صمیمیت‌ها بیشتر شد. بنابراین در سنین پایین این گونه نبود که با هم بنشینیم و صحبت کنیم، اما در سال‌های بعد که دانشگاه می‌رفتیم که آقای صدوقی طلبه‌ای در قم شده بود. آنگاه بود که ما انس و الفت بیشتری پیدا کرده بودیم و در قم، یزد و اصفهان خیلی رابطه داشتیم؛ در خانواده هم انس بیشتری پیدا می‌کردیم. آمیختگی فکری ما با آشیخ محمدعلی به سال ۱۳۴۵-۴۶ بر می‌گردد. در حالی که آشنایی خانوادگی به مدت‌ها قبل از آن بر می‌گشت و از آن زمان با ایشان همفکری و فعالیت می‌کردیم.

 

 

منظورتان فعالیت‌های مبارزاتی است که گفته می‌شود با مرحوم حاج احمدآقا خمینی انجام می‌دادید؟

 

ببینید! اصلا آقای شیخ محمدعلی صدوقی و حاج احمدآقا خیلی با هم نزدیک بودند، زیرا خانواده آن‌ها با هم نزدیک بودند. آیت‌الله صدوقی با امام (ره) هم جلسه بودند و در حوزه با هم ارتباط داشتند و خانواده‌های آن‌ها نیز با هم خیلی صمیمی بودند. یعنی خانم امام خمینی (خانم ثقفی) با حاج بی‌بی، همسر آیت‌الله صدوقی که بانوی بسیار باشخصیتی بود، خیلی با یکدیگر رابطه نزدیک داشتند و وقتی به هم می‌رسیدند حال تک تک فرزندان هم را می‌پرسیدند. طبعا بین احمدآقای خمینی و آقای محمدعلی صدوقی هم این آشنایی و صمیمیت وجود داشت.

 

من در دوره اول حضور در قم یعنی از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۴ با احمدآقا آشنایی نداشتم، زیرا او هنوز طلبه هم نشده بود و به نام «احمد مصطفوی» در مقطع تحصیلی دبیرستان بود و فوتبال بازی می‌کرد. در سال‌های بعد هم که از ۴۴ تا ۴۸ برای دانشگاه به اصفهان رفتم و سپس از ۴۸ تا ۵۰ هم به سربازی رفتم. یعنی در طی ۶ سال در قم مستقر نبودم، گرچه رفت و آمد داشتم. در سال ۵۰ که به قم برگشتم آقای صدوقی داماد خانواده ما شده بود، یعنی نزدیکی ما بیشتر شده بود و آقای صدوقی با احمدآقای خمینی که دیگر روحانی شده بود خیلی نزدیک شده بودند. در واقع می‌توان بگویم که آشنایی شخصی ما با حاج احمدآقا که بعدا به همکاری‌های گسترده‌ای هم در سطح درسی و علمی و هم در حوزه مسائل سیاسی انجامید، عمدتا از طریق آقای صدوقی بود. به خصوص آنکه در آن دوره حضورم در قم، دیگر در منزل آقای صدوقی بودم و به مدرسه نرفتم تا اینکه ازدواج کردم.  

 

 

در‌‌ همان منزل کوچه مسعود!

 

بله. آنجا بود که از این طریق با احمدآقا آشنا شدیم. یعنی رابطه خانوادگی آقای صدوقی با بیت امام طبعا سبب شده بود که با حاج احمدآقا نزدیکی بیشتری داشته باشد، البته او هم از آقای صدوقی ۴ سال بزرگتر بود. حجم همکاری ما با احمدآقا بیشتر در زمینه نوشتن، تحلیل دادن، روشنگری و نشر آثار امام بود. آقای حاج محمدعلی هم در این زمینه امور انقلابی فعالیت می‌کردند و همکار بودیم.  

 

 

درست است که بگوییم آقای صدوقی در امر انقلاب، عمدتا به عنوان یک فرد عملگرا و عملیاتی فعال بودند؟ لابد شما اطلاعات بیشتری در این زمینه دارید؟

 

کارهای مبارزاتی انواع و اقسام داشت. یک دسته، کارهای تشکیلاتی بود که گروه‌های مختلف با هم کار می‌کردند. خود ما هم در اصفهان این گونه کارهای مخفی یا نیمه آشکار داشتیم که البته عمده کار ما فرهنگی بود و کارهای نظامی و عملیاتی نمی‌کردیم، زیرا نه موافق آن بودیم و نه امکان انجام آن را داشتیم. بعضی‌ها هم که نویسنده و سخنران شناخته شده بودند و مبارزاتشان در منبر‌ها و سخنرانی‌ها بود که گرفتار هم می‌شدند. بعضی‌های دیگر هم سلسله کارهایی برای روشنگری بود که می‌کردیم؛ اولا در زنده نگه داشتن یاد و نام امام و پخش سخنان ایشان در جامعه و انتقال دیدگاه‌های ایشان بود. دوم هم دادن تحلیل‌ها بود.

 

البته کار دیگری وجود داشت که توسط افرادی انجام می‌شد که در معرض دستگیری نبودند. زیرا منبری نبودند یا اصلا شناخته شده نبودند یا اینکه در انجام کار مخفی توانایی داشتند. این افراد پشتوانه‌ای برای مبارزان و کسانی بودند که به زندان می‌رفتند. مثلا فرض کنید خانواده زندانیان سیاسی و شهدا نیاز به تامین مالی داشتند که از جمله کارهای ما همین بود که از طریق پول‌هایی که پدرم می‌داد به این خانواده‌ها کمک می‌کردیم. از جمله کارهایی که آقای صدوقی بدون سر و صدا انجام می‌داد همین کار بود، زیرا او با سخاوت و دست و دل باز هم بود. همچنین ایشان در کمک به مبارزین و چاپ اعلامیه‌های امام فعالیت می‌کرد. به علاوه اینکه آقای صدوقی در پخش و گسترش آثار امام هم فعال بود. زیرا لازم بود که در هر استان و منطقه گروه‌هایی باشند که اعلامیه‌ها را پخش و توزیع کنند. فعالیت‌های آقای صدوقی در انقلاب، در همین حدود بود.

 

 

پس لابد ایشان علاوه بر احمدآقا، با گروه‌های سیاسی هم خیلی ارتباط تنگاتنگی داشته‌اند.

 

حتما خوب بوده است. زیرا هر کس که فعالیت می‌کرد چندان به دیگران نمی‌گفت. البته وقتی می‌نشستیم و با هم حرف می‌زدیم، طبعا مشخص می‌شد که دیدگاه‌هایمان به هم نزدیک است. اما ممکن بود او فعالیت‌هایی کند که من ندانم و بالعکس.

 

 

از وقتی که ایشان با همشیره شما ازدواج کردند، خاطره خاصی را به یاد دارید؟ آیا خواهر شما در مورد این وصلت با شما صحبت یا مشورتی داشتند؟

 

بله، یادم هست. اتفاقا مصادف با دوره سربازی‌ام بود و آن ایام، ساکن تهران بودم. طبیعی بود که خانواده‌ها به هم خیلی نزدیک بودند و احترام متقابلی وجود داشت. به نظرم آمد که وصلت نامناسبی نبود و کسی مقاومتی در این زمینه نکرد و همه چیز طبیعی صورت گرفت. بنده هم که اصلا اهل دخالت نبودم و هرچه خود خواهرم می‌خواست موافق بودم. زیرا من به این خواهرم خیلی احترام می‌گذاشتم. مریم خانم شخصیت خیلی ارزنده‌ای بوده و هست؛ در میان فرزندان خانواده او بلافاصله بعد از من قرار دارد و از لحاظ سنی هم چند ماه از آقای صدوقی بزرگتر است. مریم خانم خیلی پیگیر مطالعات بود، تا ششم ابتدایی درس خوانده بود و با توجه به اینکه دبیرستان دخترانه هم در اردکان نبود یا اگر بود ثبات نداشت، از سال ۴۵ به اصفهان آمد و ما کنار هم بودیم و تا سال ۴۸ دو کار را انجام داد؛ یکی اینکه کلاس‌های خیاطی، گلسازی و کارهای هنری را تمام کرد و به سرعت هم دوره دبیرستان را گذراند، البته دیپلم را در یزد گرفت. بعد هم با توجه به علاقه‌ای که به تحصیل داشت بعد ازدواج هم به دانشگاه رفت. بعدا هم با وجود داشتن فرزند تا مرحله فوق لیسانس را طی کرد. البته من به همه خواهران و برادرانم احترام می‌گذارم. اما با مریم خانم رابطه نزدیکتری داشتیم و همواره مشوق او برای درس خواندن بودم و هم به سبب علاقه‌ای که به فکر و اندیشه داشتم، به او هم علاقه داشتم. به شخصیت آقای صدوقی و خانواده‌شان هم علاقه داشتیم و تصمیم به خود طرفین قضیه واگذار شد.  

 

 

یعنی به عنوان برادری که به گفته خودتان بیش از همه به مریم خانم نزدیک بودید، نگرانی بابت ادامه تحصیل ایشان بعد از ازدواج نداشتید؟

 

نه، اتفاقا یادم هست یکی از مواردی که با آقای صدوقی صحبت کردیم این بود که گفتیم خواهر من خیلی به درس خواندن علاقه دارد و خیلی با استعداد است. فقط یک نگرانی وجود دارد که ازدواج مانعی برای ادامه این مسیر باشد که آقای صدوقی گفتند هیچ مشکلی در این زمینه وجود ندارد و واقعا هم او هیچ مانعی ایجاد نکرد. با این پاسخ آقای صدوقی اندک سوال و نگرانی که برای ازدواج مریم خانم داشتیم هم برطرف شد.

 

 

آقای خاتمی! گویا شما هم در نوفل‌لوشاتو به دیدن امام رفته بودید. از ایران هم آقای صدوقی با پدر بزرگوارشان به آنجا آمده بودند. می‌توانید بگویید که آقای محمدعلی صدوقی در آنجا مشغول به چه اموری بودند؟

 

من چند بار به نوفل‌لوشاتو رفتم. البته آیت‌الله صدوقی تشریف آوردند و برگشتند، ولی آقای محمدعلی صدوقی تا آخر ماندند و اگر یادتان باشد در فیلم‌ها هم کنار امام پای پلکان هواپیما حضور دارند. من در آن موقع در آلمان بودم و ریاست مرکز اسلامی هامبورگ را برعهده داشتم و احتمالا بجز اطرافیان امام، من اولین کسی بودم که به دیدن امام در محله کشان (یا‌‌ همان کاشان) رفتم که خانه آقای غضنفرپور بود. آن خانه، خانه کوچکی بود که امام، آقای دکتر حسن حبیبی، دکتر ابراهیم یزدی، حاج احمدآقا و... آنجا بودند. من‌‌ همان جا بودم که همراه با امام به نوفل‌لوشاتو منتقل شدیم و ایشان در آنجا مستقر شدند. از آن به بعد رفت و آمدهای امام و به خصوص سفر‌ها از ایران برای دیدن ایشان زیاد شد که از جمله اولین شخصیت‌های بارزی که به آنجا آمدند آقای صدوقی بودند. ایشان چند روزی آنجا بودند که اتفاقا من نبودم و به آلمان برگشته بودم. حاجآقا محمدعلی هم به دلیل علاقه‌ای که به امام و انس با حاج احمدآقا داشتند، آنجا ماندند. لذا برای مرتبه دوم که حدود ۲۰ روز بعد از دیدار اولم بود ایشان را دیدم و در هتلی که ایرانیان گرفته بودند با ایشان بودم. در آن هتل آقایان لاهوتی، هادی غفاری، امام جمارانی، موسوی خوئینی‌ها و... به علاوه کسانی مانند آقای فردوسی‌پور، سیدمحمود دعایی، سیدعلی اکبر محتشمی‌پور و آن‌هایی که از قبل همراه امام بودند هم حاضر بودند. در آنجا طی دو روزی که من بودم، می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم. تا دو، سه مرتبه دیگری هم که به امام سر زدم باز آقا محمدعلی صدوقی آنجا بودند.

 

 

آیا اطلاع داشتید که آقای صدوقی در آنجا برای مشورت دادن و کمک به امام و احمدآقا، چه اقداماتی انجام می‌دادند؟

 

به عنوان دوست و مشاور احمدآقا خیلی به ایشان مشورت می‌داد و کارهایی مانند ارتباط گرفتن با ایران را انجام می‌داد. اگر گروه‌ها و جریاناتی می‌آمدند برای ارتباط گرفتن با آن‌ها اقدام می‌کرد. اما بیشتر به عنوان همدم و همراه و همراز احمدآقا با ایشان بود و با یکدیگر مشورت می‌کردند.  

 

 

این نکته «همراه و همراز بودن» را شما در پیام تسلیت به مناسبت درگذشت آقای صدوقی هم ذکر کرده بودید. می‌توانید از این صمیمیت میان ایشان و بیت امام بیشتر بفرمایید؟

 

خیلی با هم اخت بودند. یعنی نسبت به ما خیلی به بیت امام نزدیکتر بود؛ به خصوص از نظر شخصی، اعتماد متقابل و دوست داشتن همدیگر. اما از طرف دیگر، از نظر علمی چون من و احمدآقا جلو‌تر بودیم و نیز کارهای فکری و مبارزاتی می‌کردیم، با یکدیگر ارتباط داشتیم.

 

 

شما و آقای صدوقی بعد از انقلاب در مجلس اول با هم بودید. البته ایشان در میان دوره‌ای وارد مجلس شدند.

 

بله، بعد از حادثه دلخراش هفتم تیر و شهادت دکتر سیدرضا و سید محمد پاک‌نژاد، آقای صدوقی که در قم ساکن بودند به درخواست مردم یزد و نیز با توجه به اینکه احساس می‌شد شایستگی دارند برای انتخابات میان دورهای کاندیدا شدند و وارد مجلس اول شدند. لذا تا سال ۱۳۶۱ (به مدت حدود یک سال) که من برای وزارت ارشاد از مجلس رفتم، با هم همکار بودیم. البته من در کمیسیون سیاست خارجی بودم، ایشان هم احتمالا در کمیسیون سیاست داخلی حضور داشتند.

 

 

آقای خاتمی! می‌توانید بگویید که در طول دوران حضور همزمان شما در مجلس و نیز بعد از آن جنس و نوع موضع‌گیری ایشان در مسائل سیاسی و مرزبندی‌های سیاسی آن زمان (خط امام- لیبرال) چگونه بود؟

 

آقای صدوقی بسیار آدم کتوم و پرظرفیتی بود. یعنی آنچه درونش بود خیلی سخاوتمندانه ابراز نمی‌کرد. ممکن بود شما در جلسه می‌نشستید اما در طول یک ساعت ایشان هیچ سخنی نگوید، ولی وقتی که سخن می‌گفت پیدا بود حرف دارد و حرف‌های درستی هم دارد. ایشان آدم خیلی متین و باوقاری بود؛ یعنی من هیچ وقت ندیدم که ایشان عصبانی بشود. این خیلی مساله مهمی است. گاهی ما‌ها خیلی زود عصبانی می‌شدیم اما ایشان تحمل خیلی بیشتری داشت، همان طور که پدر بزرگوارش اینگونه بود. آقای صدوقی از اینکه غیبت کند و بد دیگران بگوید پرهیز داشت. واقعا من ندیدم که ایشان از کسی بدگویی کند.

 

رفتار چنین شخصیتی در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی هم منطبق با همین منش بروز می‌کند. لذا از پرخاش، برخورد و تنش استقبال نمی‌کرد و آقای صدوقی از جمله کسانی بود که به هیچ وجه با تندروی و افراط سازگار نبود، همیشه خواستار منطق بود؛ برای اینکه همه گروه‌ها و جریانات باید همدیگر را تحمل کرده و با هم باشیم تلاش می‌کرد. البته دیدگاهش دیدگاه مشخصی بود؛ ایشان از ارادتمندان به امام بود و در صف‌بندی‌های موجود از اعضای اصلی مجمع روحانیون مبارز بود. اما خصوصیت ایشان، اعتدال، منطقی بودن و احترام گذاشتن به همه بود. حتی زمانی که معروف بود ایشان به جناح خط امام نزدیک‌تر است، هیچ وقت رابطه خود با دیگران- چه در یزد، چه در سراسر کشور- را از دست نداد. به همین دلیل جریاناتی که امروز به عنوان اصولگرا و اصلاح‌طلب مطرح هستند، همه برای ایشان احترام قائل بودند. گرچه اگر ما بخواهیم صف‌بندی‌ها را بگوییم گرایش ایشان به جریان اصلاح‌طلبی بود؛ اصلاح‌طلبی که خط امام و نظام را قبول دارد و در چارچوب آن حرکت می‌کند.

 

آقای صدوقی از خشونت، درگیری‌ها، تخریب‌ها، تهمت زدن‌ها، تفرقه میان نیرو‌ها، حذف‌ها و تندروی‌ها کاملا ناراحت بود. اتفافا از جمله جاهایی که شخصیت خود را بروز می‌داد در همین موارد بود و در جاهای دیگر تحمل می‌کرد. ایشان تا آخر هم این اعتدال را حفظ کرد.  

 

 

با توجه به اینکه ایشان در زمان امامت جمعه آیت‌الله خاتمی (ره) همچنان مسئولیت دفتر شهید صدوقی را برعهده داشتند؛ نوع تعامل و ارتباط دو بیت مذکور در آن مقطع چگونه بود؟ نقش آقای صدوقی در کنار آیت‌الله خاتمی در استان یزد چه نقشی بود؟

 

رابطه مرحوم صدوقی با مرحوم پدرم رابطه پدر و فرزندی بود و ایشان هیچ گاه احساس اینکه جدا از پدرم باشد را نداشت و طبعا کار‌ها هم با مشورت صورت می‌گرفت و لذا نه تنها مشکلی وجود نداشت، بلکه حتی می‌توان گفت که مرحوم صدوقی به عنوان همراه و همفکر پدرم کمکی ارزنده برای ایشان بود. خداوند هر دو را غریق رحمت خود کند.  

 

 

آیا آقای صدوقی در حوادث مهم آن دوران، مانند داستان ۹۹ نفر در مجلس سوم و... له یا علیه کسی هم موضع داشت؟

 

ایشان به جناح خط امام نزدیک بود. یعنی در صف‌بندی‌های مختلف و انتخابات جزو این جناح بود. اما ایشان معتقد بود که باید همدیگر را تحمل کرد و حرمت همه نیرو‌ها را نگه داشت. به همین دلیل حتی زمانی که اصلاح‌طلبان روی کار بودند ایشان از جمله کسانی بود که خواستار اعتدال بود و به حذف نمی‌اندیشید، در عین حال روابطش با آن‌ها را هم حفظ کرد.

 

در دوران بعد از اصلاح‌طلبان که تنگ نظری‌ای شد و حبس و حصرهایی اتفاق افتاد، ایشان باز هم نظرش روی اعتدال بود. از این جهت هم آسیب دید و فشارهایی را تحمل کرد. خیلی‌ها حتی در نماز جمعه علیه ایشان شعار دادند. شاید از جانب چپ هم اعتراض‌هایی به ایشان می‌شد که وی باید تند‌تر باشد. اما ایشان‌‌ همان مشی اعتدال که فکر می‌کرد لُب خط امام است را حفظ کرد.  

 

 

آیا خاطره‌ای از حضور در جبهه‌ها، با مرحوم صدوقی دارید؟

 

اولین دیداری که در سال ۱۳۵۹ از جبهه غرب داشتیم، سه، چهار روزی طول کشید. با مرحوم صدوقی و عزیزانی چون شهید شاهچراغی، آقای دکتر هادی، آقای متکی و... با هم بودیم. شب‌ها را معمولا در مناطق نزدیک خط اول جبهه با هم و با رزمندگان بودیم. از خاطره‌انگیزترین حوادث جنگ برای ما، از جمله‌‌ همان سفر اول است. بعد از آن من و ایشان به طور جداگانه بار‌ها از جبهه‌ها دیدار کردیم و احتمالا ایشان بیشتر از من به جبهه‌ها سر می‌زدند.  

 

 

آقای خاتمی! در تمام این سال‌ها جنس موضع‌گیری‌های آقای صدوقی در مجمع روحانیون مبارز چه بود؟ اگر هم ممکن است در خصوص نقش ایشان در تاسیس مجمع و انشعاب آن از جامعه روحانیت مبارز بگویید.

 

در مورد نقش ایشان در تاسیس لابد سایر دوستان گفته‌اند. اما حضور ایشان در مجمع در ادوار مختلف فرق می‌کند. در دوره‌هایی که در تهران بودند، فعال‌تر شرکت می‌کردند که عمده آن، دوره ریاست جمهوری من بود که کمتر شرکت می‌کردم. بعد از ریاست جمهوری من هم ایشان به دلیل حضور در یزد کمتر شرکت می‌کرد. ایشان یکی از افراد صاحب‌نظر در مجمع و کمیسیون‌های آن بود. اگر مسائل حساسی پیش می‌آمد حتما اعلام نظر می‌کردند.

 

 

آقای خاتمی! بعد‌ها در دوران ریاست جمهوری شما، آقای صدوقی چقدر توانستند در سمت معاونت پارلمانی و حقوقی، رابطه دولت اصلاح‌طلب و مجلس اصولگرا را با آرامش و تدبیر تنظیم کنند؟

 

آقای صدوقی آدم باهوش و در عین حال با تجربه‌ای بود. او در مجلس، در عرصه‌های سیاسی و... حضور داشت و روحانی با سابقه‌ای هم بودند. آن زمان که من رییس‌جمهور شدم ایشان امام جمعه یزد بودند. در ابتدا آقای موسوی لاری معاون حقوقی و پارلمانی من بودند و بعد که ایشان وزیر کشور شدند، دیدم که بهترین کسی که می‌تواند رابطه ما را با پارلمان حفظ کند آقای صدوقی است؛ هم به لحاظ سابقه حضور در پارلمان، هم از نظر رابطه خوبی که با نیروهای حقوقی داشت می‌توانست کار کند که پایه‌های حقوقی دولت قوی شود و هم به خاطر شخصیت خودشان که یک روحانی با سابقه بود، می‌توانست به عنوان «شیخ المعاونین» فعالیت کند و لذا از ایشان دعوت کردم که با وجود مشکلات لطف کردند و پذیرفتند. در دوره‌ای که بودند خیلی مفید بودند؛ یعنی کار‌شناسان حقوقی که در معاونت همکار آقای صدوقی بودند، در حل مشکلات موثر بودند. به علاوه اینکه بسیاری از مسائلی که پیش می‌آید و با ریش سفیدی باید حل می‌شد را به آقای صدوقی ارجاع می‌دادیم و ایشان آن‌ها را حل می‌کرد.

 

رابطه دولت با مجلس و علما را نیز ایشان تنظیم می‌کرد. ایشان واقعا یک نقطه اتصال با اطمینان میان دولت و تمام قوای سه گانه بود. زیرا ایشان مدتی معاون قوه قضاییه هم بود و این امر در معاونت حقوقی ریاست جمهوری موثر بود. شخصیت جا افتاده ایشان هم به گونه‌ای بود که بسیاری از مسائلی که باید با تدبیر و دور اندیشی حل می‌شد را مرتفع می‌کرد.

 

 

به ارتباط خوب ایشان با علما اشاره کردید؛ آیا در این راستا ماموریتی را به آقای صدوقی ارجاع داده بودید؟

 

البته مرحوم آیت‌الله توسلی و آیت‌الله امام جمارانی - که خداوند به ایشان شفای عاجل عنایت کند- نمایندگان من در امور روحانیت بودند و بعدا آقای درایتی به عنوان مشاور در این زمینه فعال بود. اما خیلی از مسائل در شهرستان‌ها بین امام جمعه و استاندار‌ها پیش می‌آمد یا در حوزه علمیه قم من و مراجع عظام کاری با هم داشتیم، آقای صدوقی برای انجام ماموریت جهت برقراری این رابطه وارد می‌شد.

 

 

در دولت اصلاحات چطور؟ نظرات و انتقاداتشان را منتقل می‌کردند؟

 

خیلی! من از ایشان خواهش می‌کردم و ماموریت می‌دادم که برخی امور را بررسی کند و گزارش دهد.

 

 

لطفا از اواخر عمرشان بفرمایید. چه زمانی از بیماری ایشان مطلع شدید؟

 

آقای صدوقی ناراحتی‌هایی داشت و ما فکر نمی‌کردیم این طور شود. حدود یک هفته تا ده روز قبل از فوتشان گفتند که من دو بینی و ضعف مفرطی دارم، به طوری که خواندن نماز برایم مشکل است. بلافاصله به تهران منتقل شدند و ما مرتب به عیادتشان می‌رفتیم؛ روزی یک مرتبه یا بیشتر. اصلا شرایطشان طوری نبود که آدم احساس کند بیماری حاد است. البته در تشخیص‌های پزشکی احتمال داده شد که بیماری حاد است، اما نه اینکه با این سرعت حالشان وخیم شود. حتی گاهی اوقات احساس می‌کردیم حالشان رو به بهبود است. دو روز مانده به مرگشان خیلی بیماری حاد شد و تقریبا به حالت کما رفت.

 

 

آخرین ملاقات چه زمانی بود؟

 

بعد از ظهر جمعه دهم تیرماه بود که ایشان اذان صبح فردا فوت کردند. در آن ملاقات، دو سه ساعت آنجا بودم و وقتی که ایشان در بخش ICU بستری بودند، همشیره‌ام به آقای صدوقی گفت که من اینجا هستم و فقط ایشان نیم نگاهی کرد و نمی‌دانم مرا شناخت یا نه. در‌‌ همان زمان گفتند که کبد پر از سلول‌های بدخیم سرطانی است. پزشکان هم به این نتیجه رسیده بودند که ظاهرا بیماری ایشان، سرطان خون است و از‌‌ همان زمان تصمیم گرفتند که شیمی‌درمانی آرامی را آغاز کنند. لذا امید داشتیم که حال ایشان بهبود یابد.

 

اتفاقا اذان صبح بود که برای نماز بیدار شده بودم، تلفن خانه زنگ زد. وقتی پریدم که تلفن را جواب بدهم، همسرم زود‌تر از من رسید و دیدم که پشت گوشی کسی به گریه افتاد. من حدس زدم که چه اتفاقی افتاده است؛ برادرم دکتر رضا خاتمی بود که از بیمارستان خبر درگذشت ایشان را داد. بلافاصله ما راه افتادیم و در حالی که آفتاب هنوز طلوع نکرده بود به بیمارستان رفتیم و با آن حادثه رو به رو شدیم. در یزد هم مردم، چه با شکوه و وفادارانه به ایشان ادای احترام کردند. داغ ایشان برای ما تازه است. خداوند ایشان را با موالیشان محشور کند و به ایشان، مادر بزرگوار و پدر شهیدشان علو درجات عنایت فرماید و به دل بستگانشان از جمله خود من صبر و اجر عنایت کند.

کلید واژه ها: خاتمی محمدعلی صدوقی


نظر شما :