زیباکلام: بهشتی و مطهری لیبرال بودند/ ترور کسروی تاثیر چندانی نداشت
***
ما در کشورمان دو دوره پررنگ و بارز ترور را تجربه کردهایم، دوره تروری که در دهههای ۲۰ و ۳۰ اتفاق افتاد و «فداییان اسلام» بر اساس استدلالهای خودشان افرادی را ترور کردند و دوره دیگر ترورهایی که در سالهای نخست انقلاب توسط گروههایی چون «فرقان» و «سازمان مجاهدین خلق» (منافقین) شکل میگیرد. چه تفاوتی سبب میشود که ما گروهی را «اعدام انقلابی» میخوانیم و تعدادی دیگر را «ترور کور»؟
ابتدا باید به این سوال جواب بدهیم که «آیا میتوانیم بگوییم ترور، ترور است؟ آیا ما باید نظرات مختلف درباره ترور داشته باشیم، برخی را ترورهای خوب بدانیم و برخی را ترورهای بد...؟ اگر دشمنان ما ترور شدند بگوییم که اعدام انقلابی بوده است اما اگر دوستانمان ترور شدند بگوییم ترور بوده است و...؟» به نظر من اگر نگاه ما نسبت به تروریسم نگاه مشخصی نباشد دچار معضل خواهیم شد. نه فقط در خصوص ایران که میتوانیم در مورد القاعده هم این سوال را مطرح کنیم که آیا ترورهای القاعده درست است؟ چه ترور آمریکاییهایی که بیگناهند و چه نسبت به افراد صاحب پست و مقام. القاعده ممکن است بگوید آمریکاییهایی که ترور میکنیم بالقوه دشمن هستند یا بگویند این افغان یا پاکستانی که من ترور کردم با دولت پاکستان همکاری میکند، پس چه بکنیم؟ آیا باید بگوییم استدلال القاعده درست است؟ من معتقدم در نقطهای ما باید محکم بایستیم و بگوییم که نه! ترور عمل درستی نیست. اگر دشمن ما هم در نتیجه ترور از بین رفت، اگر دوستان ما دست به عمل ترور زدند و دشمن را ترور کردند به نظر من، ما نباید از ترور دفاع کنیم بلکه باید آن را در هر صورت محکوم کنیم. باید ترور را محکوم کنیم. زیرا اگر قرار باشد از ترور دفاع کنیم همان استدلالی را که ما برای توجیه ترور رزمآرا به کار میگیریم، همان را گروه فرقان در مورد زدن مرحوم تیمسار ولیالله قرنی بهکار میگیرد. به نظر من ترور محکوم است، حالا چه آن را گروهی انقلابی انجام دهد که ما به آنها معتقدیم و چه گروهی که مخالف ما باشد.
اگر بخواهیم به تاثیرهایی که این دورههای ترور در روند تحولات سیاسی زمان خود داشتهاند بپردازیم چه؟ آیا این تاثیر و تاثرها کاملا با یکدیگر متفاوتاند یا شباهتهایی دارند؟ کدام یک تاثیرگذارترند؟
اگر بخواهیم وارد جزییات شویم واقع مطلب آن است که هم ترورهای دهه ۲۰ بسیار در فضای سیاسی زمان خود تاثیرگذار بودند و هم ترورهای دهه ۶۰ منتها هرکدام به نوعی. البته مدنظر من بیشتر ترورهای سیاسی است. زیرا مثلا به نظر من ترور کسروی تاثیر چندانی نداشت. یعنی سبب نشد نویسندگان بترسند و دیگر در مورد مسایلی که ممکن است عدهای خوششان نیاید چیزی ننویسند. اینطور نبود. اما ترورهای سیاسی که توسط فداییان اسلام نسبت به مخالفان صورت گرفت تا حدودی تاثیرگذار بودند.
رزمآرا، هژیر، حسین علاء و حسنعلی منصور، کدام ترور تاثیرگذارتر بود؟
از میان این ترورها شاید بشود گفت ترور نخستوزیر حاجعلی رزمآرا، که به نوعی مساله ملی شدن نفت را تسریع کرد، تاثیرگذارتر بود. رزمآرا نخستوزیر نیرومندی بود. حمایت ارتش و برخی از جریانات سیاسی را داشت و به این سادگی نمیشد او را از سر راه برداشت. در عین حال رزمآرا مخالف ملی شدن نفت بود. استدلالاش هم این بود که ما نمیتوانیم صنعت نفت را خودمان ادامه دهیم. حالا کاری نداریم که در عمل حرف رزمآرا درست از آب درآمد و با وجود ترور رزمآرا و ملی شدن صنعت نفت ما عملا نتوانستیم به صنعت نفت ادامه بدهیم. اما بالاخره این ترور یکی از تسریعکنندههای ملی شدن بود.
تئوریهای بدبینانهای هست که بر اساس آنها عدهای معتقدند دربار یا خود شاه به نحوی در ترور رزمآرا دخیل بودهاند؛ به ویژه اطرافیان رزمآرا تاکید زیادی روی این امکان دارند...
بله، چنین تئوریهایی هست. دلیلشان هم این است که میگویند شاه به شدت از رزمآرا نگران بود. البته تا حدودی میشود فهمید که چرا شاه از رزمآرا نگران بود. زیرا او بین افسران ارتشی محبوبیت فوقالعادهای داشت. افسر باسواد و میهنپرست و آدم متدینی بود. این ویژگیها محبوبیت زیادی برای او ایجاد کرده بود. در عین حال او آدم نظامی خشکمغزی نبود و متوجه شده بود که به هر حال باید به احزاب مخالفی چون حزب توده یا جبهه ملی امکان حیات بدهد و باید مطبوعات آزاد باشند. از آن تیپ نظامیانی نبود که بخواهد بگیرد و ببندد و بکشد. بنابراین به نحوی بین جریانات سیاسی میانهرو هم توانسته بود برای خودش محبوبیت ایجاد کند. آمریکاییها و انگلیسیها هم اتفاقا از رزمآرا بدشان نمیآمد. چون متوجه شده بودند برخلاف شاه که شخصیت خیلی ترسو و بیارادهای دارد، رزمآرا شخصیت بسیار نیرومند و بیباک دارد و آدم با شهامتی است، از نظر اجرایی فوقالعاده آدم قویای بود بنابراین خیلی خوب میتوانست مملکت را اداره کند. شاه از یک جاهایی احساس کرده بود که حتی اگر اعلام جمهوری نشود و رزمآرا رییسجمهور نشود هم میتواند نخستوزیر نیرومندی باشد. نخستوزیری که هم مجلس و هم مملکت را اداره کند و عملا شاه را به گوشهای هل بدهد. رزمآرا واقعا چنین توانی را داشت بنابراین عدهای معتقدند که اگر ما به دنبال انگیزه باشیم اتفاقا دربار و شاه میتوانستند انگیزههای خیلی زیادی برای زدن رزمآرا داشته باشند. اما فداییان اسلام معتقدند که ما رزمآرا را زدیم چون او مانع ملی شدن نفت بود و... به هر حال، فداییان اسلام رزمآرا را ترور کردند و شاه هم از حذف وی راضی بود اما این الزاما به معنای آن نیست که حتما پشت پرده ترور رزمآرا، شاه قرار داشت.
البته، فداییان اسلام خود شاه را هم ترور کرده بودند...
ترور ناموفق شاه هم که در ۲۷ بهمن سال ۱۳۲۷ اتفاق افتاد از جمله ترورهای تاثیرگذاری بود که آن هم در هالهای از ابهام قرار دارد. شاه در همین دانشکده حقوق و علوم سیاسی، زمانی که میخواست برای افتتاح دانشکده وارد آن شود، مورد سوءقصد قرار گرفت. اما او به نحو معجزهآسایی نجات پیدا کرد. آقای ناصر فخرآرایی که ضارب و سوءقصدکننده بود، به یک روایت به حزب توده متصل بود. به روایتی دیگر با فداییان اسلام ارتباط داشت منتها چون ناصر فخرآرایی درجا توسط محافظان شاه و اگر اشتباه نکنم شخص تیمور بختیار از پا درآمد، هیچوقت مشخص نشد که پشت ترور ناموفق شاه چه جریانی بوده است. منتها آنچه رسما اتفاق افتاد، این بود که بلافاصله بعد از ترور شاه اعلام حکومت نظامی شد و به صورت گسترده حزب توده به عنوان عامل ترور متهم شد و بلافاصله دستور بازداشت رهبران حزب توده صادر شد و بسیاری از رهبرانشان بازداشت شدند و تعدادی توانستند فرار کنند. در حقیقت میشود گفت شاه مساله ترورش را به یک جور کودتا علیه مخالفاناش تبدیل کرد. از سال ۱۳۲۷ که این اتفاق افتاد، یکی، دو سالی شاه قدرت زیادی پیدا کرد و مخالفاناش را به شدت سرکوب کرد اما آرام آرام، با طرح بحث ملی شدن صنعت نفت در مجلس و انتخاباتی که صورت گرفت به تدریج فضای کشور باز شد و رهبران حزب توده از زندان فرار کردند و بعد هم دیگر مورد تعقیب قرار نگرفتند. کسانی که بعد از ترور شاه بازداشت شده بودند، آزاد شدند. بنابراین میشود گفت ترور شاه و رزمآرا تبعات سیاسی مهمی داشتند.
آیا ترورهای فداییان اسلام تاثیر مثبتی بر روند مبارزات مخالفان داشت؟
سایر ترورهایی که فداییان اسلام انجام دادند، نظیر ترور عبدالحسین هژیر که وزیر دربار بود و حسین علاء که در مقطعی نخستوزیر و در مقطعی وزیر دربار بود، در حقیقت به نحوی به نفع ملیون و مخالفان دربار و جناح وابسته به انگلیس تمام شد. اما ترورهایی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد صورت گرفت از جمله ترور حسنعلی منصور در سال ۱۳۴۳ حقیقتش را بخواهید من اصلا مطمئن نیستم که اصلا به نیروهای سیاسی مخالف رژیم شاه کمک کرده باشد. حتی میشود گفت به نحوی برعکس شد. چون منصور یک نخستوزیر تکنوکرات و آدمی بود که تا حدودی مستقل از شاه بود یا میخواست تا حدودی از شاه استقلال داشته باشد. زدن او در حقیقت راه را برای کسانی مثل امیرعباس هویدا، اسدالله علم و منوچهر اقبال باز کرد. یعنی متاسفانه زدن منصور باعث نشد نیروهای بهتری روی کار بیایند و اتفاقا ما عقب رفتیم.
در مورد ترورهای منتهی به سال کودتا هم به نظر میآید همینطور است. چنانچه سال ۳۴ ساواک شکل میگیرد و فضا بیش از پیش امنیتی میشود. آیا آن ترورها تسریعکننده به وجود آمدن این فضا نبود؟
نه، فکر نمیکنم اینطور بوده باشد زیرا فداییان اسلام گروه کوچکی بودند. یعنی همه فداییان اسلام را شما جمع کنید آن حلقه اصلی به علاوه اطرافیان فکر نمیکنم بیش از ۵۰ نفر یا حداکثر صد نفر میشدند.
اما آنها نخستوزیر ترور کرده بودند...
باشد، مقصودم این است که خیلی راحت فداییان اسلام را جمع کرده بودند. آنچه باعث خشونت پس از ۲۸ مرداد یعنی تشکیل ساواک و... شد، پاسخی بود به نگرانی جدی و عمیقی که رژیم آمریکا و انگلیس از چپ و حزب توده داشتند.
چرا حزب توده میتوانست نگرانکنندهتر از فداییان اسلام باشد؟
برای اینکه آخرین قدرتنمایی که حزب توده در ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۳۲، یعنی چند ماه قبل از کودتا انجام داده بود، این بود که در تهران فراخوان عمومی داد و توانست تمام کارخانجات و صنایع را در شهرهای بزرگ تعطیل کند. آنها به صورت داوطلبانه تعطیل کردند. حزب توده در تهران ۱۰۰هزار نفر را برای تظاهرات «اول ماه می» به خیابان آورد. این خیلی فرق میکند با فداییان اسلامی که مثلا کلشان ۵۰ یا ۷۰ نفر بودند. این نگرانی عمیق باعث شد که سرکوب حزب توده در دستور کار قرار گیرد. رژیم متوجه شده بود که تودهایها در قوای مسلح هم نفوذ کردهاند. سازمان نظامی به راه انداختهاند و برخلاف فداییان اسلام اینها فوقالعاده متشکل هستند. بسیاری از روشنفکران، تحصیلکردهها، نویسندگان و دانشجویان از حزب توده حمایت میکردند. شما نمیتوانید قدرت سیاسی و جایگاهی که چپ و حزب توده داشت را با فداییان اسلامی مقایسه کنید که همهشان را در همان دور اول گرفتند و دیگر چیزی از آنها باقی نماند. ترورهایی هم که در دهههای ۴۰ و ۵۰ و در روزهای قبل از انقلاب توسط چریکهای فدایی خلق یا دیگران انجام گرفت خیلی برد نداشت و چیزی را عوض نکرد.
نکتهای که وجود دارد این است که این ترورها سال ۱۳۶۰ حدود دو سال پس از وقوع انقلاب شروع میشوند. خیلیها در اولین استدلال میگویند این ترورها از تبعات فضای انقلاب بوده است اما آیا فاصله زمانی این فرضیه را مورد تردید قرار نمیدهد؟
من این نظر را ندارم. من معتقدم فضای تروریسمی که از بعد از خرداد ۶۰ شروع شد خیلی ربطی به انقلاب پیدا نمیکند اما نه به واسطه اینکه زمانی ترورها شروع میشود که از پیروزی انقلاب دو، سه سال گذشته است. زیرا قبل از اینکه مجاهدین ترور انجام دهند این گروه فرقان بود که مرحوم مطهری، مفتح و سپهبد قرنی را ترور کرد.
ترورهایی که سازمان از خرداد ۱۳۶۰ به این سو انجام داد حاصل دمل چرکینی بود که از سالها قبل از انقلاب شکل گرفته بود؛ اختلافات عمیقی که بین آنها و طرفدارانشان و سایر نیروهای اسلامگرایی که علیه شاه مبارزه میکردند، به وجود آمده بود. اختلاف هم اختلافی نبود که بعد از انقلاب به وجود آمده باشد. این اختلاف تقریبا از سالهای ۵۰-۴۹ شروع شده بود. خلاصهاش هم این بود که آنها خودشان را یگانه نیروی مسلمان رادیکال و انقلابی میدانستند و اساسا هر کسی را که چه در درون و چه بیرون زندان با مجاهدین مخالفت میکرد، مرتجع، وابسته به رژیم شاه، مرعوب شده، سازشکار و... میشناختند. این ایده از مجید شریف واقفی که با کمونیست شدن سازمان مخالفت کرده بود تا نیروهای موتلفه و... که در زندان اختلافات عمیقی با آنها پیدا کرده بودند را شامل میشد.
شماری از اعضای موتلفه در سالهای ۵۰، ۵۲ و ۵۳ به خصوص از وقتی که رهبری سازمان مجاهدین مارکسیست شدند، این قدر نسبت به چپ انتقاد داشتند که رسما و علنا میگفتند که مبارزه با مارکسیستها واجبتر است تا مبارزه با رژیم شاه. به خصوص بعد از اینکه معلوم شد که رهبر سازمان در سال ۱۳۵۴ مارکسیست شده بود. چون اینها معتقد بودند ما با رژیم شاه دشمن هستیم و میدانیم که این رژیم چیست و کیست.
اما با سازمان و چریکهای فدایی خلق این مشکل را داشتند که میگفتند شما همسنگر و همرزم ما بودید اما از پشت به ما خنجر زدید و کسانی را که میخواستند روی ایدئولوژی اسلامی باقی بمانند ترور کردید. میپرسیدند چرا «صمدیه لباف» و «مجید شریف واقعی» را ترور کردید، تنها برای اینکه میگفتند ما نمیخواهیم مارکسیست شویم. بنابراین انتقادی که یک سری از جریانات اسلامگرا علیه سازمان داشتند، ریشه در دوران مبارزه داشت. اما بالاخره آن غده چرکین در ۳۰ خرداد سال ۶۰ سر باز کرد و منفجر شد. سازمان اعلام مبارزه مسلحانه با نظام کرد و بعد هم شروع کرد به ترور. عملا سازمان خون هر کسی که طرفدار نظام و حزباللهی بود را مباح اعلام کرده بود. حالا این فرد میتوانست نماینده مجلس باشد یا یک پاسدار معمولی، میتوانست یک بسیجی باشد یا رهبران حزب جمهوری اسلامی یا رییسجمهور و نخستوزیر. در واکنش به این ترورها، گروهی از دستگیرشدگان سازمان، اعدام شدند.
شما ترورهای دهه ۶۰ را در روند تحولات سیاسی موثر میدانید؟
این ترورها دو تاثیر بلندمدت بر جا گذاشتند؛ اول آنکه خشونت را به نحوی رواج دادند. تا قبل از اعلام مبارزه مسلحانه سازمان، اینکه نظام جمهوری اسلامی ایران بیاید یک نفر را به دلیل سیاسی بازداشت کند یک امر بسیار عجیب و غریب بود زیرا مخالفان روزنامه، حزب و ساختمان داشتند. در سالهای ۵۷ تا ۶۰ واقعا آزادی زیادی در جامعه ایران وجود داشت. اما ترورهایی که سازمان شروع کرد مثل این بود که پای یک درخت به جای آب، آبنمک بریزند. اگر کسی از من بپرسد که آن فضای آزادیخواهی، آن فضای دموکراتیک بعد از انقلاب را چه کسی از بین برد میگویم که قطعا سازمان، مجاهدین خلق متهم ردیف اول هستند.
همین برداشت را درباره دهه ۲۰ تا ۳۰ ندارید؟
نه، برای اینکه تاثیر فداییان اسلام اصلا قابل مقایسه با تاثیر سازمان نبود. واقعا تاثیر فداییان اسلام آنقدر نبود. من برای از بین بردن فضای دموکراتیک و آزادیخواهانه دهه ۲۰، آنقدر که حزب توده را مقصر میدانم اصلا فداییان اسلام را مؤثر نمیدانم زیرا فضایی که تودهایها ایجاد کردند سبب شد خیلیها شروع کنند به حمایت مخفیانه از شاه، از ترس حزب توده. این بود که آن فضا را از بین برد.
تاثیر دوم ترورهای صورت گرفته توسط سازمان چه بود؟
تاثیر منفی دوم این ترورها، این بود که آنها بدبختانه نسلی از روحانیت را از ما گرفتند که اتفاقا در مجموع دموکراتیکترین و لیبرالترین روحانیون ما بودند. هیچ کس نفهمید شهید بهشتی چقدر آدم لیبرالی بود. هیچ کس نفهمید مرحوم مرتضی مطهری و مرحوم مفتح چقدر انسانهای لیبرالی بودند.
این تعبیر که به کار میبرید ناظر بر کدام معناست؟
منظورم از لیبرال در اینجا شیوه آنها در مواجهه با دیدگاههای مخالفشان است. یکی از روحانیونی که در شورای انقلاب نیز حضور داشته نقل میکرد که پس از پایان یکی از جلسات آن شورا متوجه عمق ناراحتی مرحوم مطهری میشود و از ایشان علت را میپرسد. آقای مطهری از احکام دادگاهها، گلایه میکند.
شما نگاه کنید به همان جمله معروف که ایشان میگویند اندیشمندان مارکسیست باید بیایند در دانشگاهها مارکسیسم را درس بدهند و... یا اینکه مرحوم شهید بهشتی میآید در تلویزیون جمهوری اسلامی مینشیند با نورالدین کیانوری، رهبر حزب توده، با آقای فرخ نگهدار، رییس چریکهای فدایی خلق و با ابریشمچی، از رهبران سازمان بحث میکند و سازمان، بدبختانه چنین کسانی را گرفتند. یعنی وقتی شما نگاه میکنید، میبینید خیلی از کسانی که ترور شدند واقعا روحانیونی بودند که از نظر اندیشه خیلی از آقای هاشمی رفسنجانی لیبرالتر، معتدلتر و میانهروتر بودند.
در فضای پس از حادثه ترور حزب جمهوری اسلامی و انفجار نخستوزیری و در فضایی که تعداد زیادی پاسدار، بسیجی و عضو حزب جمهوری اسلامی ترور شدند عملا دیگر نمیشد صحبت از تساهل و تسامح کرد. این است که میگویم ترورهای سازمان، بزرگترین ضربه را به آزادی وارد کرد. الان که آبها از آسیاب افتاده وقتی به عقب بر میگردیم میبینیم، نه ترورهایی که فداییان اسلام کردند، نه ترور حسنعلی منصور و نه ترورهایی که سازمان انجام دادند، کمکی به آزادی و دموکراسی نکرد. حالا آثار تخریبی بعضی ترورها خیلی کمتر بود مثل ترورهای فداییان اسلام، بعضی دیگر آثار تخریبش خیلی زیادتر بود و توانست خشونت را در جامعه نهادینه کند. ولی نهایتا بر میگردیم به همان بحث اول که مطرح کردم که ما واقعا نگاهمان به ترور چگونه باید باشد، آیا باید یک سری از ترورها را تقدیس کنیم و بگوییم اینها ترور انقلابی هستند؟ یک سری را که علیه دوستانمان بوده، بگوییم اینها عمل جنایتکارانهای بوده که آمریکا انجام داده. من مدتهاست که تکلیفم را مشخص کردهام که ترور را باید محکوم کنیم.
درباره برخی کشورهای جهان، ماجرای ترور را از یک سر دیگر هم نگاه میکنند. آیا اینکه ترور به حکومتها این مشروعیت را میدهد که مخالفان خود را سرکوب کنند، سبب نمیشود آنها در ناخودآگاه خودشان یک دورهای فضا را برای ترور باز بگذارند تا از آن مشروعیتی که میتوانند به دست آوردند استفاده کنند؟
نه، من موافق نیستم. چون انتهای نظریه شما این است که از کجا معلوم که بعضی حکومتها برای اینکه مستمسکی برای سرکوب بیایند در مقابل ترور رویشان را بر نگردانند و نگذارند تروریستها کارشان را انجام دهند تا بهانهای پیدا کنند برای سرکوب و من این را قبول ندارم. من معتقدم که اساسا چه حکومتی بخواهند از ترور برای سرکوب استفاده کند و چه نخواهد، حاصل تروریسم فراهم آوردن زمینه سرکوب است زیرا ترور خشونت را مقدس میکند.
چرا راه دور میرویم، مگر۱۱ سپتامبر مستمسکی نشد برای اینکه حکومتهای اروپایی و غربی خیلی از چیزها را زیر پا بگذارند. بارها خواندهایم که آنها رفتهاند کسی را از کشور دیگری ربودهاند و بعد تحویل مصر، اردن یا سوریه دادهاند به عنوان یک نیروی مبارز مسلمان و آنها هم در شکنجه پوست طرف را کندهاند. بعد هم آمریکاییها میگویند ما که شکنجه نکردیم. خیلی از نویسندگان و روشنفکران غربی اگر بنلادن را میدیدند به او میگفتند که ضربهای که تو وارد کردی این نبود که آن دو برج تجاری را منفجر کردی. بزرگترین ضربهای که زدی به دموکراسی غرب بود. تو کاری کردی رفتاری که ۴۰۰-۳۰۰ سال دیگر در غرب انجام نمیشد، تکرار شود؛ اینکه یک نفر را بگیرند و بیخودی در زندان نگهاش دارند. شما چندین سال است عدهای را در زندان نگه داشتهاید اگر مجرماند که باید محاکمه و اگر مجرم نیستند باید آزاد شوند.
اندیشه یا سیاست کدام یک در پسزمینه ترورهایی که در این دو دوره تاریخی اتفاق افتادند، پر رنگتر بودهاند؟
ترورهایی که توسط مسلمانان یا گروههایی که به نام اسلام فعالیت میکردند در تاریخ معاصر ایران انجام شده به جز یک مورد که احمد کسروی بوده و غیرسیاسی ترور شده، مابقی ترورها همه ترورهای سیاسی بوده است. ۹۹ درصد ترورهایی که اتفاق افتاده ترورهایی سیاسی بوده چه قبل و چه بعد از انقلاب.
ولی در مورد ترور نافرجام «فاطمی»، فداییان اسلام اعتقاد داشتند که او مانعی بر سر اجرای احکام اسلامی است....
دلیل ترور شهید دکتر سید حسین فاطمی با دلیل ترور احمد کسروی از زمین تا آسمان با یکدیگر فرق دارند. عبدخدایی وقتی هفتتیر را برد و به فاطمی شلیک کرد، به دلیل افکار و عقاید منحرفانه فاطمی نبود. ایضا در مورد حسین علاء، عبدالحسین هژیر، تیمسار حاجعلی رزمآرا یا حسنعلی منصور هیچ کدام آنها را به دلیل افکار و اندیشهشان ترور نکردند تنها کسی که به دلیل افکار و اندیشهاش ترور شد فقط احمد کسروی بود. بقیه همه به دلایل سیاسی بوده است.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :