سپاهیان اصلاحطلب/ نظامیانی که سیاستمدار شدند
شاید همین استدلال درباره موقعیت فعلی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که باعث شد کمی پس از میلاد امام سوم شیعیان که به نام «روز پاسدار» نامگذاری شده است، هفته نامه «آسمان» بخشی از شماره اخیر خود را به موضوع تبارشناسی ارتباط اصلاحطلبان با سپاه اختصاص دهد. در این پرونده که به صورت گفتوگومحور تهیه شده علاوه بر گزارشی از تاریخچه شکلگیری سپاه پاسداران انقلاب و پروژههای اقتصادی قرارگاههای خاتمالانبیا و خاتمالاوصیا، در قالب تاریخ شفاهی به نقش افراد شاخص جریانی که از میانه دهه ۷۰ با عنوان اصلاحطلبان شناخته شدند، در تاسیس این نهاد انقلابی پرداخته شده و نسبت آنان با سپاه پس از جدایی مورد بررسی قرار گرفته است.
نویسنده مقدمه این پرونده «اصلاحات را فرزند جنگ و انقلاب» خوانده و آورده است: «جنگ ایران با عراق حتی بیش از انقلاب اسلامی، همبستگی اجتماعی را در ایران تقویت کرد و گرچه مرسوم شده که هر کس (از اصولگرایان مخالف اصلاحطلبان تا تجدیدنظرطلبان مخالف ایشان) دهه شصت را به انواع اتهامات بنوازند اما فرزندان این دهه روزهایی که آژیرهای قرمز به صدا درمیآمدند و هر روز کوچهای به شهیدی نامیده میشد را خوب به یاد دارند.» آسمان ادامه داده «سخن گفتن از رقابت سیاسی در آن دوران به همان اندازه شگفت بود که امروزه حرف زدن از شرایط جنگی عجیب است. در ادامه همین همبستگی اجتماعی بود که در دهه هفتاد جنبش اصلاحات شکل گرفت و برای آن نیروی عظیم اجتماعی ظرفیتهای سیاسی رقابتی به صورت نسبی پدیدار شد. روزگاری شده که بسیاری از انقلابیون ناگزیرند از هراس طعنه و کنایه، سابقه خود را ناگفته بگذارند اما تاریخ را نمیتوان انکار کرد. میتوان تاریخ را نقد کرد اما نمیتوان آن را نادیده گرفت. اگر کسی شناسنامهاش را پاره کند به معنای آن نیست که میتواند خانوادهاش را تکذیب کند.»
علویتبار: تحلیلم این بود که راه را اشتباه میرویم
آنگونه که در مقدمه پرونده آمده، بسیاری از ترس «طعنه و کنایه» علاقهای ندارند از گذشته خود سخن بگویند، با این حال در صفحات بعد چند چهره شناخته شده دست به قلم برده یا رودرروی مصاحبهکننده نشستهاند و از خاطرات دوران سپاه سخن گفتهاند. از آن جمله علیرضا علویتبار، تحلیلگر اصلاحطلب و عضو شورای سردبیری روزنامه صبح امروز است که از نحوه همکاریاش با سپاه گفته است. او که اصالتاً اهل استان فارس است، فعالیت را در قالب نیروهای داوطلب بسیج از همانجا آغاز کرده است. درست هنگامی که امام فراخوان تشکیل ارتش ۲۰ میلیونی را داد، علویتبار جوان که به شغل معلمی مشغول بود، برای عضویت در هستههای اولیه بسیج به تهران آمد و آموزش نظامی دید. پس از آن او مجدداً به شغل معلمی بازگشت تا اینکه جنگ شد و با راهنمایی و اصرار آقای علیمحمد دستغیب مسئولیت آموزش نیروها برای اعزام به جبهه را پذیرفت. خود او نیز بعدها در قالب لشکر ۱۹ فجر به جبههها اعزام شد.
علویتبار در این گفتوگو با اشاره به نگاهی که به نوع ورود سپاه به موضوع جنگ داشته، از تحلیلی که در مقام مشاور مسوول ستاد لشکر بعد از عملیاتهای خیبر و بدر به آن رسیده بود، سخن میگوید؛ تحلیلی که بنا به دلایلی جز چند مکتوب که به صورت محرمانه به فرماندهانش داد، هیچگاه از آن سخن نگفته است. او میگوید: «من به این موضوع رسیدم که اساس کار ما در جنگ این بود که دشمن را غافلگیر کنیم. عملیات ما نیز بر همین مبنا بود. اما این غافلگیری خیلی طول نمیکشید. عراقیها موقعیت را پیدا میکردند و غافلگیری آنها به آگاهی تبدیل میشد و بعد ما مجبور میشدیم از اهدافی که برای عملیات داشتیم، عقب بکشیم. در عملیات خیبر و بعد از آن در بدر، عراق کاملاً غافلگیر شد ولی بعد خودش را پیدا کرد. نیرو مستقر کرد، تجهیزات آورد. من احساس کردم سپاه بیش از اندازه بر روی غافلگیری در عملیات حساب میکند.»
او این تحلیل که با خواندن کتاب «محمد شیخو» رییس ستاد ارتش آلبانی که معتقد بود «با ارتش پارتیزانی نمیتوان ارتش کلاسیک را شکست داد»، به ذهنش رسیده بود را با داییاش که فرمانده ارتش بود در میان گذاشت اما او، علویتبار را از پیگیری این ماجرا نهی کرد: «میگفت نباید این سخنان را مطرح کرد. خودش نیز پرهیز میکرد. ممکن بود که حرفش اینگونه تلقی شود که او از نیروهای انقلاب نیست. لذا به من نیز توصیه میکرد این سخنان را جایی مطرح و پخش نکن.»
او میگوید: «کسی این تحلیل را رد نمیکرد اما همه صحبت میکردند که تو خیلی مادی به ماجرا نگاه کردی و فاکتورهایی را در نظر نگرفتهای، اما من میدیدم که برخی از بچههای عملیاتی حرف من را به گونهای دیگر میزدند، مثلاً با عصبانیت میگفتند که با دست خالی نمیتوان جنگید. ما سلاح میخواهیم. هلیکوپتر میخواهیم. توپ میخواهیم. اینطوری نمیتوانیم جلو برویم.»
باقی: چرا در اخبار نامی از شهادت سرداران ذکر نشد
عمادالدین باقی، روزنامهنگار اصلاحطلب از دیگر افرادی است که به واسطه سالهای حضور در جبهه، سابقهای در سپاه ثبت کرده است. برگهایی از روزنوشتهای او از دوران حضور در جبهه و جنگ از دیگر بخشهای پرونده نسل اول سپاه است. او در دستنوشتههای پنجشنبه ۱۹ تیر ۶۵ مینویسد: «در عملیات آزادی مهران فقط ۴ سردار تقدیم خداوند شدند که من آنها را با هیچ کسی مقایسه نمیکنم. در میان این سرداران، شهید صمد (مسعود) یکتا را داشتیم که خود روزنامهها نوشتند، در طول ۵ سال شرکت در جنگ زخمهای فراوانی بر پیکرش نشسته بود، یا شهید نجفی که مهران را آزاد کرد و یا شهید دستواره (حاج سیدمحمدرضا دستواره) از بچههای کوچه ما که پس از شهادت حاج همت چندی فرمانده لشکر محمد رسولالله شد و بعد قائممقام لشکر. او در طول جنگ در جبهه به سر میبرد. همسرش را هم به اندیمشک برده و سکنی داده بود تا هر وقت میخواست آنها را ببیند. از جبهه تا اندیمشک راه زیادی نبود و میتوانست همواره در جبهه باشد. شهید دستواره حدود ۱۴ روز قبل از شهادت خود برای شرکت در مجلس شهادت برادر کوچکترش به تهران آمد، او را دفن کرد، در مسجد محل سخنرانی ایراد نمود. سال گذشته هم جعفرزاده دامادشان که دارای یک فرزند بود شهید شد. از خود دستواره هم فرزندی به جای مانده است. آری وقتی این بچهها شهید میشوند از این جنجال و تبلیغات و پیامها خبری نیست. بعضی از اهالی محل میگفتند چرا در اخبار، حداقل اخبار رادیو هم نامی از شهادت سرداران و شهید دستواره ذکر نشد.»
باقی در خاطرات روز دوشنبه ۶ مرداد ۶۵ هم آورده است: «امروز تا نزدیک ظهر همراه علا بودم تا در پادگان ولیعصر مقدمات اعزامش انجام شود. او در بین کارهایی که در پادگان انجام میدادیم برایم صحبت میکرد و میگفت ما تا به حال از بس همنشینی با... داشتیم و به دهان آنها نگاه میکردیم از قافله عقب ماندیم، وقتی سیدرضا [دستواره] شهید شد ناگهان متوجه شدم که تاکنون در پی باد میرفتم، چرا به دستوارهها نگاه نکردم...»
حضرتی: روحیه سپاهیگری را حفظ میکنم
مدیرمسئول روزنامه اعتماد و نماینده سابق رشت در مجلس شورای اسلامی از دیگر افرادی است که سابقه حضور در سپاه را در کارنامه دارد و معتقد است: «۹۰ درصد اصلاحطلبان از نسل اول سپاه بودند.» الیاس حضرتی که پیش از انقلاب دوره چریکی را گذرانده در این باره میگوید: «بچههای مسلمانی بودیم که در مساجد متشکل میشدیم و در قالب کلاسهای کونگفو شرکت میکردیم. ظاهر قضیه این کلاسها بود. حدود ۴ سال برنامه به این شکل بود اما پشت قضیه برای کوهپیمایی و تمرین پیادهروی به کوهها میرفتیم و در کنار آن در جاهای خلوت آموزش اسلحه هم میدیدیم و برای کارهای چریکی آماده میشدیم که دیگر همزمان با انقلاب شد و دیدیم کارهای چریکی جواب نمیدهد.»
او در گفتوگو با آسمان گفته: «زمانی که سپاه تشکیل شد، آنقدر این حرکت خالص بود که تصور بچههایی که برای کار در سپاه میآمدند عین تصوری بود که شما برای کار در انجمن اسلامی دانشگاه داشتید. از صبح تا غروب کار میکنید بدون چشمداشت حقوق. همه فکر میکردند همانطور که در راهپیمایی شرکت کردند، همانطور که جلوی گلولههای شاه رفتند، همانطور که مبارزه میکردند و توسط ساواک بازداشت و در اوین شکنجه میشدند، با همان نیت و با همان شکل باید در سپاه بیایند.»
حضرتی پس از جنگ با خروج از سپاه وارد سیاست شد و به نمایندگی از مردم رشت به مجلس رفت. حضرتی درباره نحوه خروج از سپاه میگوید: «اواخر جنگ، ۶ ماه مانده بود به پایان جنگ، دوستان من در رشت از طرف من استعفا نوشته بودند که در مجلس کاندیدا شوم. چون ما ۶ ماه قبل باید استعفا میدادیم. یک روز دیدم نامه آمد که با استعفای شما موافقت شده است. پیگیر شدم چه خبر است که گفتند نظر مجموعه بچههای رشت این است که شما باید در انتخابات شرکت کنید. آمدم، آهنگ صلح در جنگ شنیده میشد که رای آوردم و از عضویت سپاه خارج شدم.»
او که اکنون مدیرمسئولی روزنامه اصلاحطلب اعتماد را برعهده دارد در پاسخ به این سوال که «آیا بعد از جدایی از سپاه تمایل به بازگشت نداشتید؟»، گفته: «اگر بخواهم به عنوان یک نیروی رسمی برگردم قطعاً امکانش نیست اما روحیه سپاهیگری را حفظ میکنم و به لحاظ روحی خود را آماده نگه میدارم که اگر انقلاب را خطری تهدید کرد همچنان به مثابه یک پاسدار برای جانفشانی آماده باشم. این جزو روحیه جدانشدنی من است.»
خرم: چپهای سپاه از همه جا اخراج میشدند
او یکی از افرادی بود که در کنار شهیدان حمید و مهدی باکری، سردار سرلشکر حسن شفیعزاده، حاج حسین خرازی، همت، زینالدین و... وارد سپاه شد اما خیلی زود از بدنه ستادی سپاه خارج شد. این گروه که به نزدیکی به اندیشههای شریعتی مشهور بودند، با وقوع جنگ بار دیگر و این بار در قالب بسیجی به جبههها اعزام شدند. احمد خرم عضو شورای فرماندهی سپاه آذربایجان شرقی در این باره میگوید: «بسیاری از بچههایی که از فرماندهی خارج شده بودند به سرعت در قالب بسیجی به جبههها بازگشتند و تعداد زیادی از آنها هم شهید شدند. افرادی مانند شهید حسین خرازی، شهید باکری، شهید همت و افراد دیگر همگی اینطور بودند. اینها همگی چپ مذهبی بودند. من هم در همین گروه بودم. من در شورای فرماندهی سپاه آذربایجان شرقی بودم ولی اخراج شدم. بنده، شهید آل اسحاق (برادر یحیی آل اسحاق وزیر بازرگانی دولت هاشمی رفسنجانی)، شهید شفیعزاده فرمانده توپخانه سپاه و شهید سلیمی که بعدها معاون قرارگاه سازندگی خاتمالانبیا شد، هر چهار نفر در سال ۶۰ اخراج شدیم. تا سالها بعد ما هر جا میرفتیم باز هم اخراج میشدیم. در واقع از همه جا اخراج شده بودیم. من در اداره آموزش و پرورش و دانشگاه تبریز و چند جای دیگر رفتم و همین اتفاق تکرار شد. اما بعدها جبهه و جنگ روشن کرد که اتفاقاً همین افراد سینه سپر میکنند و در جبههها بار سنگین فرماندهی را به دوش میکشند. کم کم احساس شد که این گروه مستحق این کار نبودهاند.»
او که بعد از جنگ به بدنه اجرایی کشور پیوست و در دورهای به عنوان وزیر راه و ترابری مشغول به کار شد، معتقد است: «ورود نیروهای نظامی در زمان صلح به عرصه سازندگی سیاست درستی است اما ایراد در اجرای این سیاست است...این سیاست درستی بود که به شکل بدی اجرا شد. همین اجرای بد، مشکل درست کرد.»
خرم در دوران وزارت تلاش کرد جلوی این «اجرای بد» را بگیرد: «طرحها به صورت واگذاری به سپاه واگذار میشد. من به سرعت جلوی این واگذاریها را گرفتم. یکی از مواردی که بعدها به برخورد در فرودگاه امام منجر شد، همین اقدام ما در وزارت راه بود. اعلام کردیم سپاه باید در مناقصه شرکت کند و در شرایط مساوی هم پروژه به بخش خصوصی واگذار میشود. دوستان سپاهی از این اقدام ناراحت بودند. بعدها در جریان حوادث فرودگاه امام مشخص شد که این ماجرا چقدر مهم بوده است. دولت اصلاحات اعتقاد داشت که حضور سپاه هم باید در روال فنی و اجرایی کشور باشد. بعد از دولت اصلاحات این حضور سپاه در فعالیتهای اقتصادی هم شتاب سنگینی گرفت. در حالی که ما میگفتیم در شرایط مساوی بخش خصوصی اولویت دارد.»
او درباره اختلاف با سپاه بر سر افتتاح فرودگاه امام خمینی و حوادثی که به وجود آورد، میگوید: «فرودگاه امام همه چیز را برای پرواز آماده کرده بود، حتی تستهای فنی را به صورت دقیق انجام داده بودیم و باید پروازهای خارجی به این فرودگاه میآمدند. اولین پروازها برای امارات بود. بیشترین پروازهای ما به امارات و روزانه ۲۰ مورد بود. بر اساس برنامهریزیها هر ۱۵ روز پرواز یکی از کشورها باید به فرودگاه امام میآمدند و ظرف شش ماه تمام پروازهای خارجی به این فرودگاه منتقل میشدند. در اردیبهشت سال ۸۳ باید این کار شروع میشد و همچنین شروع ساخت فاز دوم فرودگاه امام باید شروع میشد. مجلس هفتم اصولگرا قانون گذراند که قرار منعقد شده با شرکت «تاو» که شروع ساخت فاز دوم فرودگاه امام در اردیبهشت ۸۳ بود و تحویل در اردیبهشت ۸۵ لغو شد و هنوز هم کوچکترین اقدامی پس از ۸ سال نشده است. همزمان سپاه تقاضا کرده بود تا ۲ هزار هکتار از زمینهای فرودگاه امام را برای تاسیس پایگاه هوایی نظامی به آنها واگذار کنیم ولی دستورهای بینالمللی میگفت که فرودگاه نظامی و مسافری باید از هم جدا باشند. بنابراین ما مخالفت کردیم. ما به آنها گفتیم که بر اساس این قوانین اجازه واگذاری زمین نداریم و صراحتا مخالفت کردم. متاسفانه در اقدام متقابل، سپاه، فرودگاه را بست.»
خرم در بخش دیگری از این گفتوگو، درباره سرنوشت اصلاحطلبان و چپهای مذهبی که در سپاه عضویت داشتند گفته: «خیلیها از این گروه شهید شدند، بعضیها هم به دولت رفتند. همان زمان هم در دولت بودند و به صورت بسیجی به جبههها میرفتند و بازمیگشتند... بعضی هم بعد از جنگ از نیروهای اصلاحطلب در سپاه و بسیج ماندند و به مرور در این بیست و چند سال از سمتهایشان کنار گذاشته شدند و از توانشان استفاده نشد یا بازخرید و بازنشست زودتر از موعد و بعضاً هم تصفیه شدند.»
فاضل موسوی: چمران و گروهش مستقل از سپاه و ارتش میجنگیدند
عدهای از مبارزان مسلمانی که در سالهای اول انقلاب وارد فاز نظامی شدند و در جریان جنگ تحمیلی به دفاع از مرزها پرداختند، گروهی تحت عنوان «ستاد جنگهای نامنظم» بودند که تحت نظر شهید دکتر مصطفی چمران فعالیت میکردند. فاضل موسوی نماینده اصلاحطلب مجلس هشتم یکی از این افراد بود. این گروه که در اسفند ۵۷ با این استدلال که باید نیرویی نظامی برای حفظ و حراست از کشور و انقلاب ایجاد کرد، در پادگان گارد جاوید سابق (امام علی فعلی) در ساختمان سعدآباد گرد آمده بودند، زیر نظر شهید چمران، صادق طباطبایی و مهندس مظفری آموزش چریکی دیدند و با آغاز جنگ همین افراد توسط شهید چمران که در وزارت دفاع مستقر بود به خدمت فراخوانده شدند.
فاصل موسوی درباره نقش این گروه از تربیتشدگان مکتب چمران در جبهه میگوید این افراد عضو سپاه یا ارتش نبودند و مستقلا زیر نظر دکتر چمران در جنگ شرکت داشتند: «واقعیت این است که زمان جنگ، سازماندهی لازم بین نیروهای نظامی به صورت جامع وجود نداشت. مثلاً فداییان اسلام یک گروه تشکیل داده بودند و قسمتی از منطقه را در اختیار داشتند. جنگ بود. جنگ نیز نیرو و سرباز میخواست. هر کس توانایی داشت، جایی پیدا میکرد و فعالیتی انجام میداد.»
به گفته موسوی، نحوه فعالیت گروه چمران در جنگ، «کار چریکی» بود: «باید میرفتیم در دل نیروهای عراقی، استتار میکردیم، نفوذ میکردیم. اطلاعات کسب میکردیم و از همان طریق به آنها ضربه میزدیم.» عمر این گروه اما با شهادت چمران به پایان رسید: «پس از شهادت ایشان نیروها متفرق شدند. برخی جذب بسیج ملی شدند، برخی جذب سپاه، برخی نیز برگشتند.»
نظر شما :