صادق آیینهوند: حذف پادشاهان از کتابهای تاریخی اشتباه است
یادم میآید از همان سالهایی که دانشآموز بودم هدف نهاییام این بود که استاد دانشگاه شوم. این خواست من در حالی بود که تمامی همکلاسیهایم میخواستند درجهدار شوند! و شاید هم اساسا دغدغههای من را نداشتند. البته با توجه به منطقهای که من در آن به دنیا آمدم و پیشهای که اکثر مردمان آن در آنجا به دنبال آن بودند، طبیعی بود که اکثر دانشآموزان آنجا میخواستند راه پدرانشان را دنبال کنند یا به قول معروف درجهدار شوند اما من از همان سالها بسیار به تحقیق و پژوهش علاقهمند بودم و دوست داشتم وقتی که بزرگ شدم یک محقق خوب شوم. میخواهم بگویم شرایط محیطی چندان در راهی که من در آینده انتخاب کردم موثر نبود و من با توجه به علاقه و پشتکاری که داشتم این مسیر را برای خودم رقم زدم و در واقع بیشتر راه را خودم رفتم.
آیا خانواده شما فارغ از اینکه بزرگان آن به چه پیشهای مشغول بودند، اهل فرهنگ و ادب هم بودند؟ تا چه حد شما را در راهی که برگزیده بودید، پشتیبانی میکردند؟
البته خانواده من در همه حال در کنار من بودند و بیشترین مساعدت را برای من و راهی که در آن قدم گذاشته بودم انجام میدادند. یادم میآید من از همان بچگی غیر از دروس ابتدایی یک سلسله دروس مکتبی را هم در کنار گلستان و حافظ و رستمنامه میخواندم و از طریق ارتباطاتی که با افراد روزنامهخوان داشتم با جهان فرهنگ و چهرههایی چون بدیعالزمان فروزانفر، لطفعلی صورتگر، احمد بهمنیار و محمد معین آشنا شدم و بسیار علاقه داشتم که راه آنها را دنبال کنم. در واقع منی که از هشت سالگی شعر میخواندم و علاقه قلبیام هم این بود که محقق و اهل کتاب شوم این آمادگی را از همان بچگی داشتم که به این سمت گرایش پیدا کنم. من در همین مسیر تا کلاس ششم ابتدایی را در ده بودم، سیکل اول را در اسدآباد همدان طی کردم و سیکل دوم را هم در شهر همدان و بعد هم که میرسیم به سال ۱۳۵۱ که من دیپلم گرفتم و پس از قبول شدن در کنکور کارشناسی، به تهران، پایتخت ایران آمدم.
چگونه شد که میان رشتههای جذاب آن روزگار، ادبیات عرب را برگزیدید و در آن شروع به ادامه تحصیل کردید؟
ورود من به دانشگاه تهران همزمان شد با جدایی دانشکده علوم اجتماعی از علوم انسانی و ما هم ۴۰۰ نفر بودیم که حق انتخاب در ۱۴ رشته دانشگاهی را داشتیم. من با وجود اینکه میتوانستم در هر یک از آن ۱۴ رشته تحصیل کنم اما با توجه به اینکه دغدغههای انقلابی و مذهبی داشتم تصمیم گرفتم ادبیات عرب بخوانم تا شاید بتوانم از طریق تحصیل در این رشته بیشتر در خدمت اهداف مبارزاتیام باشم. دوره کارشناسی گذشت و من در سال ۵۴ از مقطع کارشناسی فارغالتحصیل شدم و بلافاصله در همان سال و در همان رشته ادبیات عرب مشغول به تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد شدم. تا اینکه انقلاب شد و...
نخستین فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی شما برمیگردد به سالهای نوجوانی و جوانی شما؛ سالهایی که با فعالیت در کانون جوانان ولیعصر، در کنار سایر فعالان غرب کشور، تنها و تنها در اندیشه مبارزه بودید. از آن مبارزات و پیگیری آنها در تهران برای ما بگویید؟
من از سال ۴۸ در کانون فعالیتهای جوانان ولیعصر که به نوعی بزرگترین تشکل سیاسی مذهبی در غرب کشور بود فعالیتهای سیاسی و مبارزاتیام را آغاز کردم. مرکز این کانون در همدان بود و هدفش آگاهسازی و فعال کردن جوانان برای مبارزه با رژیم پهلوی. (یادم میآید حتی قبل از آن هم من از ۱۲سالگی با سیاست آشنا بودم و در جریاناتی که به دنبال اصلاحات ارضی پیش آمد و یک طرف آن کشاورزانی بودند که موافق آن بودند و عدهای هم مخالف سرسخت آن، من به دنبال واقعیت بودم و بر این باور که حتما در پس این نزاعهای ظاهری حقیقتی نهفته است که من باید آن را دریابم.) گاهی هم پیش میآمد که برخوردهای نیروهای امنیتی آنقدر شدید بود که ما مجبور میشدیم کتابهایمان را در زیرزمین دفن کنیم تا چشم ماموران به آنها نیفتد. حتی یکبار که هاشمی رفسنجانی را برای سخنرانی به شهرمان دعوت کرده بودیم، پس از برنامه هم او را بازداشت کردند و هم همه کتابهایمان را با خود بردند. همه این برخوردها و فضای خفقانی که وجود داشت البته من را به ادامه مبارزه بیشتر تشویق میکرد و در راهی که آغازش کرده بودم مصممتر.
فعالیتهای سیاسی در دانشگاه چطور بود؟ عمده فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی در اوایل بیشتر از سوی دانشجویان چپ بود که سامان میگرفت و سایر گروهها به نوعی در حاشیه بودند. از فضای سیاسی دانشگاهها در آن روزها برایمان بگویید؟
از سال ۵۲ بچههایی که از غرب کشور به دانشگاه تهران آمده بودیم دور هم جمع شدیم و به نوعی همان فعالیتهای کانون ولیعصر را در تهران هم کلید زدیم. در آن زمان دانشجویان مبارز عمدتا به دو گروه بچههای چپ و بچههای مسلمان و مذهبی تقسیم میشدند. من هم که جزو بچههای مذهبی بودم تلاش کردم با فعالتر کردن بچههای کانون و راهاندازی یک کتابخانه با عنوان نون والقلم شکل مبارزه را به سامان بهتری برسانم. بچههای مذهبی هم داخل دانشگاه پایگاه داشتند و هم بیشتر از آن در خارج آن. ما معمولا هر هفته با بچههای گروه به کوه میرفتیم و در آنجا برنامههای سخنرانی ترتیب میدادیم. این کارمان هم امنیت بیشتری داشت و هم گاهی جمعیت بیشتری را در بر میگرفت. البته ما در کوهستان هم کاملا امنیت نداشتیم. یادم میآید یکبار نیروهای امنیتی در شیرپلا به ما حمله کردند و برنامهمان را به هم زدند اما ما خود را موظف میدیدیم که در کنار کار علمی و درس خواندن یک لحظه از مبارزه عقب ننشینیم و مبارزه را در کنار درس پیش ببریم. ما به هر شکلی که بود حکومت اسلامی میخواستیم اما دورنمای چندانی از آن نداشتیم و به همین دلیل با بچههای چپ که یک مدل خاص مبارزاتی داشتند دایما درگیر بودیم اما موضوع این بود که ما دلمان گرم بود و این مرحوم شریعتی و حضرت امام و مرحوم طالقانی بودند که به ما قوت قلب میدادند. در واقع پس از سال ۵۴ که کتابهای دکتر شریعتی و مرحوم بازرگان منتشر شد ما به شدت قویتر شدیم و توانستیم با یک مدل خاص مبارزاتی به ادامه راه بپردازیم. در همین راه شهادت مصطفی خمینی و مرگ دکتر شریعتی به شدت هم ما را تکان داد و هم ضربه مهلکی به ما وارد کرد اما موضوع این بود که کتابهای شریعتی و راه امام و طالقانی نتیجه خود را داده بود و به بار نشسته بود.
پس از پیروزی انقلاب چه اتفاقاتی افتاد؟ در همان بدو امر شما چه کردید و چه راهی را در پیش گرفتید؟
بالاخره انقلاب در بهمن سال ۵۷ پیروز شد و من هم به دنبال آن وارد کارهای دولتی شدم. نخستین کار من هم نویسندگی متنهای برنامههای رادیو و تلویزیون بود. پس از آن به دنبال اینکه دولت میخواست رایزنیهای خارج از کشور خود را فعال کند، هدف بر این قرار گرفت که نخست رایزنیهای سوریه و هند فعال شوند. در همین چارچوب عسگریراد برای رایزنی فرهنگی ایران در هند پیشنهاد شد و من هم از طرق آقای خاتمی که آن زمان وزیر ارشاد بود برای رایزنی فرهنگی ایران در سوریه پیشنهاد شدم که این پیشنهاد مورد قبول قرار گرفت و من پس از آن فعالیتم را در سوریه و با سمت رایزن فرهنگی ایران در آن کشور آغاز کردم.
آیا شما که این سمت جدید را پذیرفته بودید، تصور روشنی از وظایف و کارکردهای رایزنیهای فرهنگی داشتید؟ نخستین اقداماتتان در سوریه در کسوت جدید چه بود؟
ما در سوریه بیشتر به برگزاری مراسم مختلف و پخش کتاب مشغول بودیم زیرا بیشتر از این را دولت سوریه اجازه نمیداد؛ در واقع دولت سوریه به این دلیل که در بحثهای مذهبی سکولار بود، اجازه کارهای بیشتر را به ما نمیداد و حتی اجازه نداد که ما یک کتاب درباره فلسطین منتشر کنیم. اما به هر حال من و جمع دیگری از علاقهمندان کار خودمان را میکردیم و به فعالیت مشغول بودیم تا اینکه پس از مدتی رایزنی ما کارش گرفت و مخاطبان آن هم بیشتر شد.
از ادامه تحصیل خود در مقطع دکترا و در دانشگاه قدیس یوسف برای ما بگویید؟ چرا تاریخ اسلام؟ چرا لبنان و...
در خلال همان سالها من با توجه به اینکه کارشناس ارشد ادبیات عرب بودم، با خود اندیشیدم که تا این حدی که از ادبیات عرب میدانم، برای ورودم به متون اسلامی کافی است و از همینرو عزمم را جزم کردم تا برای مقطع دکترا، در رشته تاریخ اسلام و در دانشگاه قدیس یوسف ادامه تحصیل بدهم. همین اتفاق هم افتاد و زمانی که من پس از اتمام ماموریتم به عنوان رایزن فرهنگی ایران به تهران بازگشتم، دکترای تاریخ اسلام هم داشتم. در واقع دو رشته تاریخ و جامعهشناسی از رشتههای مورد توجه من بودند که از قبل هم دوستشان داشتم و میخواستم که در آنها تحصیل و تدریس کنم.
پس از اینکه به ایران بازگشتید چه کردید؟ تنها راه دانشگاه و تدریس را پیش گرفتید یا باز هم در سمتهای اجرایی هم بودید؟
به ایران که بازگشتم پس از یک سال از دانشگاه الزهرا به دانشگاه تربیت مدرس رفتم و هم به عنوان استاد و هم به عنوان مدیر گروه تاریخ در این دانشگاه در خدمت دانشجویان بودم و این همزمان بود با چند پست دیگری که من در وزارتخانههای علوم و ارشاد هم بر عهدهام بود. از آن به بعد هم پس از چند سالی که رییس دانشکده علوم انسانی این دانشگاه شدم، دیگر پست اجرایی قبول نکردم و بیشتر سعی کردم به حوزه تدریس و تحقیق و سردبیری مجلات تخصصی بپردازم.
تاریخ و نوع نگاه به آن، همواره در طول تاریخ محل مناقشه اصحاب قدرت بوده است و مورخ مورد قبول و موثق نیز همواره فردی بوده که بیشتر وابسته بوده و بیشتر میتوانسته که وقایع تاریخی را به نفع دستگاه حاکم گزارش کند. امروز اما وضعیت تا حدودی تغییر کرده است و با ظهور و بروز مورخان مستقل و حرفهای، راه برای نقل حقایق تاریخی بیشتر باز شده است. حال سوال این است که به باور شما چرا تاریخ حساس است؟
واقعیت این است که از ابتدای ظهور حاکمیتها تاریخ حساس بوده است و هر کسی دوست داشته از زاویه دید خود تاریخ را بررسی کند. در طول همین تاریخ هم ما همواره با دو دسته مورخ روبهرو بودهایم: مورخان وابسته و مورخان مستقل. تکلیف مورخان وابسته که روشن است اما من فکر میکنم بزرگترین نیاز امروز علم تاریخ وجود مورخانی مستقل و دانشمند است؛ مورخانی که مثل خبرنگاران عمل میکنند و وقایع را آنطور که هست نشان میدهند؛ مورخانی که تاریخ را نقد میکنند و به هر چیزی اعتنا نمیکنند.
با وجود این من باز هم بر این باورم که به سبب نبود اطلاعات دقیق و ابهاماتی که همواره در تاریخ وجود دارد، ما تا انتهای تاریخ هم با تاریخ مشکل خواهیم داشت! از همینرو هم هست که من رشته تاریخ را یکی از مشکلترین و در عین حال حساسترین رشتههای علمی میدانم و بر این باورم که کار مورخان یکی از سختترین کارهای علمی دنیاست.
مورخ مستقل که این همه روی آن تاکید میشود از نگاه شما واجد چه خصوصیاتی است؟
مورخ مستقل نه به اعتبار اینکه خود چگونه میاندیشد بلکه به این اعتبار که تا چه حد در رشتهاش بیطرف است تعریف میشود. مورخان ما باید در نقل حقایق منصف باشند و گرایشهای خود را در بیان حقایق تاریخی دخیل نکنند. مورخ بیطرفی که از روی قرائن و شواهد و شناخت منابع سخن میگوید نه تنها تاریخ را درست نقل و نقد میکند که مهمتر از آن به تواتر تاریخی هم کمک میکند. در واقع همه علوم میتوانند بگویند چه بودهایم و چه هستیم. ولی این تنها تاریخ است که گذشته اینها میتواند بگوید که چه خواهیم شد و این به هیچ رو از اهمیت کمی برخوردار نیست.
همانطور که خودتان هم میدانید افراط و تفریطها در مواجهه با واقعیتهای تاریخی امری است که این روزها بسیار در جامعه ما رواج دارد. این نوع برخوردهای غیرعلمی را در مواجهه با حقایق تاریخیای چون فتح بابل و منشور حقوق بشر کوروش چطور ارزیابی میکنید؟
در مورد فتح بابل و اقدامات کوروش به باور من نه انکار حقایق درست است و نه بالا بردنهای افراطی. واقعیت این است که در آن زمان بالاخره اسیران یهودیای بودهاند که کوروش هم برای آزادی آنها و هم برای مقاصد خود به آنجا رفته است اما موضوع مهم این است که کوروش با همه آن اسرا برخورد خوبی داشته و این موضوع را خود آن اسرا هم تایید کردند و این نشان میدهد که کوروش در این داستان حداقل متجاوز نبوده است. حال سوال این است که اگر عدهای واقعیتها درباره کوروش را هم انکار کنند دیگر ما چه چیزی را باید باور کنیم؟ دوستانی که یا تاریخ را نفی میکنند یا آن را به آسمان میبرند کار علمی نمیکنند زیرا تاریخ که نباید زمینه ابراز احساسات باشد. مورخ که شاعر و خیالپرداز نیست تاریخ فکتهای تاریخی است و امر واقع است و نباید آن را با خیالپردازی مغشوش کرد. هیچ زمان هم مورخان بزرگ امر واقع را انکار نکردهاند زیرا کسی که واقعیت تاریخی را انکار میکند مثل این است که وجود خودش را منکر شود. مورخ کارش با استنادهای تاریخی است و اموراتش هیچگاه با تخیل پیش نخواهد رفت.
نسبت تاریخ و اسطوره از منظر شما چیست؟ اسطورهها تا چه حد میتوانند تاریخ واقعی را به ما نشان دهند و تا چه حد میتوانند خود محل آسیب باشند؟
بعضی میگویند این دو مثل سایه با هم همراهند اما من فکر میکنم که گاهی اسطورهها هویتبخشی میکنند که ما بتوانیم تاریخ واقعی را بنویسیم. در واقع اسطورهها بستر هویتی را تشکیل میدهند که تاریخ در آن بستر پدید میآید. تاریخ امر واقع است در حالی که اسطوره تخیلی است به صورت رمزگونه در ذهن و خیال که به دنبال این است که تکیهگاهی برای خودش درست کند که همان تکیهگاه هم بستر تاریخ میشود. از سوی دیگر انسان به دنبال مسایلی است که همواره برای او به نوعی خلأ حساب میآیند. شما توجه کنید برای انسانی که اسیر فرسودگی است اسطورههایی پدید میآید مثل رستم که برای آنها نماد جاودانگی و قدرت به حساب میآید. در واقع برای انسانی که به دنبال آرامش ذهنی است همواره اسطورههایی وجود دارند که یک تخیل و آرزو را نشان میدهند. در واقع انسانها میخواهند چیزی را درست کنند که واقعیت ندارد و از طریق رمز و نمادی که پیدا میکنند، همان پایگاهی شود برای بستری که بتواند در آن خودش را حفظ کند. در واقع اسطورهها نه تنها بد نیستند که بسیار قابل قبول هم هستند و ما باید ضمن پذیرش اینکه آنها واقعی نیستند از آنها استفاده هویتی بکنیم.
یکی از ویژگیهای اساسی سبک تاریخنگاری شما این است که معمولا وقایع تاریخی را جریانشناسی میکنید و با یک دید جریانشناختی، به تحلیل و ارزیابی آن میپردازید. کمی در اینباره برایمان بگویید؟
تاریخ یک امر به هم پیوند خورده است و بهتر آن است که به آن جریانی نگاه کنیم و هدفمند و ریشهای نه اینکه بریدهبریده و مقطعی. تاریخ اسلام هم سرنخهای متصل به هم دارد و اگر ما بتوانیم به صورت جریانی و جریانشناختی آن را تحلیل کنیم بهتر میتوانیم به اصل ماجرا پی ببریم.
جنابعالی علت ترویج فرهنگ شفاهی را بین ایرانیان در چه میدانید؟ فکر میکنید از چه رو سرانه مطالعه هر ایرانی به طور میانگین به هشت دقیقه در روز هم نمیرسد؟
علت اصلی به باور من این است که فرهنگ ایران به نوعی شفاهی شده علت هم همان استبداد شرقی است. در واقع در طول تاریخ اجازه شنیدن قرائتهای مختلف به مردم داده نشده و همه باید واقعیات را از منظر یک روایت میشنیدند و بررسی میکردند. همین موضوع تدوین را در ایران ضعیف کرده و یک آسیب جدی را به آن وارد کرده است. از سوی دیگر به دلیل اینکه بخش زیادی از کتابهای ما در حملههای مختلف از بین رفته است، ما مردم همواره نگران بودهایم و همواره تلاش کردهایم که اطلاعات را در حافظهمان نگه داریم و نه در کتابهای مختلف و طرفه اینکه این سنت شفاهی تکیه به غیرکتاب همچنان هم ادامه دارد. یک مشکل هم داخلی و امروزی است و به موضوع نشر و حمایتهای داخلی از آن برمیگردد. واقعیت این است که ناشران به دستگاههای مجوزدهنده و مولفان نسبت به ناشران بدبین هستند. علت اصلی آن هم این است که حمایتی از نشر نمیشود و کسی ریسک سرمایهگذاری در آن را نمیپذیرد. به عنوان مثال غرب را ببینید که در آن برای هر گروهی شبکه رادیویی و تلویزیونی هست. در ایران هم حال نه در آن سطح که حداقل باید زمینه آن باشد که ما بتوانیم برای سلیقههای گوناگون کتاب دربیاوریم و این متاسفانه معضلی است که ما همچنان با آن درگیر هستیم.
و همین معضل هم بود که شما را به سمت و سوی راهاندازی یک انتشارات یعنی نشر کتاب توت (تاریخ و تفکر) هدایت کرد؟
ما پس از سالها به این نتیجه رسیدیم که فکر و اندیشه و کتاب با هم همزاد و همگون هستند، با همین دید هم ما انتشارات کتاب توت را راهاندازی کردیم با این هدف که بتوانیم اندیشهای نو را به مردم عرضه کنیم. هدف اصلی ما هم همین است که در آیندهای نزدیک آثار اندیشمندان گوناگون علیالخصوص اندیشمندان عربی در ادبیات و فلسفه و تاریخ و ادیان را به مخاطبانمان ارایه کنیم. من فکر میکنم اگر هدف یک ناشر صرف سودجویی نباشد هنوز هم میتوان کارهای بزرگی کرد.
جنابعالی به عنوان فردی که به هر حال در جریان بحثهای مرتبط با تحول علوم انسانی و بومی کردن آن قرار دارید، برخوردهای اخیری را که با علوم انسانی و حذف بسیاری از رشتههای دانشگاهی به این دلیل که محتوای برخی از دروس آنها غربی است صورت میگیرد، چگونه ارزیابی میکنید؟ فکر میکنید راه درست در این میان چیست؟
دو بحث در اینجا مطرح است؛ یکی اینکه ما با تکیه بر اندیشه خود انقطاع تاریخی را از بین برده و دادههای تاریخی را بیاوریم و بومی کنیم. این نه تنها بد نیست که حتی سایر کشورها هم این کار را میکنند. اما اینکه تصور کنیم ما میتوانیم علم ایرانی درست کنیم، نمیشود زیرا علم، علم است و نمیتوان به عنوان مثال ریاضیات اسلامی یا فلان رشته اسلامی درست کرد زیرا در علوم که نمیشود تغییر حاصل کرد. به عنوان مثال علوم انسانی که یکی بیشتر نیست و ما تنها میتوانیم دادهها و مثالها را بومی کنیم و هم علوم آنها و هم علوم خودمان را با هم و در کنار هم داشته باشیم. یا اینکه حذف پادشاهان از کتابهای تاریخی یک اشتباه دیگر بوده است زیرا تاریخ یک امر واقع و معقول است و ما نمیتوانیم در آن دخل و تصرفی داشته باشیم. ما تنها باید هدفمان این باشد که از تاریخ برای رشد خودمان استفاده کرده و غیبت تاریخی نداشته باشیم.
نقد میتواند باشد اما نفی نظریات و اندیشههای متفکران هرگز. حذف علوم انسانی به باور من هیچ مبنایی ندارد زیرا علوم دیگران را که نمیشود دستکاری کرد. ما به جای این کار و به جای اینکه نظریات و اندیشههای علوم انسانی غربی را حذف کنیم باید تحولی را در نظر داشته و علوم خودمان را رشد دهیم.
نظر شما :