روایت صادق طباطبایی از گزارش کاگب که به دست امام رسید
با توجه به همراهی شما در نجف و سپس در پاریس با امام، در مورد کیفیت تعامل ایشان با نیروهای سیاسی آن زمان، روایتهای مختلفی مطرح است. مطمئنا روایت شما هم شنیدنی است...
در ابتدا باید مقدمهای را عرض کنم؛ در کشور ما تاریخ مبارزات ضد استبدادی و ضد استیلای خارجی سابقه طولانی دارد. در تاریخ معاصر هم، بعد از شهریور ۲۰ بود که یک فضای سیاسی ایجاد شد و گروههای مذهبی و مستقل ملی مجالی پیدا کردند تا در مقابل حاکمیت جریانات مارکسیستی در دانشگاهها که مدعی بود مارکسیسم تنها فکر آزادیبخش و راه رهایی از استیلای خارجی است و آن تفکر را علمی میدانستند، مبارزه کنند، زیرا در آن زمان این تفکر در دانشگاه رواج داده میشد و کسی با آن مقابله نمیکرد. آنها باورهای دینی را نوعی حرکت ایدهآلیستی میدانستند که از رئالیسم فاصله دارد.
و در آن زمان اگر کسی میخواست دیدگاه متفکر و مدرن مذهبی را به عنوان یک عامل محرکه جامعه و اجتهادی را که متناسب با نیازها و اقتضای زمان است مطرح کند با مشکلاتی مواجه بود. با وجود همه اینها شادروانان بازرگان، طالقانی، دکتر یدالله سحابی و... کسانی دیگر بودند که وارد این میدان شدند و در فضاهای آکادمیک جلو رفتند و توفیقات زیادی را هم به دست آوردند. علاوه بر اینها گروههای ملی دیگری هم بودند که با افکار ناسیونالیستی، سوسیالیستی، ملی و افکار هدایتطلبانه با نظام موجود در تعارض بودند و قصد اصلاح وضع موجود را داشتند که منجر به ملی شدن صنعت نفت شد و با کودتای ۲۸مرداد نیز به اتمام میرسد.
در این میان نقش دانشگاه چگونه بود؟
از کانونهای همیشه جوشان در دو میدان مبارزه با استبداد داخلی و استیلای خارجی در ایران دانشگاه بود. در این مقاطع ما کمتر حضوری از مجموعه روحانیت در صحنههای سیاسی میبینیم گرچه معدود شخصیتهای روحانی بودند که مبارزه میکردند اما اینکه به عنوان مجموعه روحانیت وارد عمل شوند در این مقطع نبود. تا در سالهای ۳۹-۳۸ که علی امینی به نخستوزیری رسید و ماجرایی که منجر به فعالیت مجدد جبهه ملی و تاسیس جمعیت نهضت آزادی شد. با یورشی که در سالهای ۴۱-۴۰ رژیم داشت و امام حرکتشان را آغاز کردند که البته در ابتدا جنبه اصلاحی و ارشادی داشت؛ مجموعه جریانهای سیاسی، ملی و مذهبی که معتقد بودند مبتنی بر فرهنگ خودی و اصالت فرهنگ خودی میتوان ترتیب یک مبارزه بلندمدت را سامان داد، از ورود این جریان روحانی به صحنه سیاسی در آن مقطع استقبال کردند. سران سیاسی به قم رفتند و با امام ارتباط برقرار کردند. خود امام هم این تمایل و این تفکر را داشتند که با نیروهای غیرروحانی که در جهت مبارزه با استبداد مبتنی بر فرهنگ خودی حرکت میکنند، نزدیکی و ارتباطی برقرار کنند. نتیجه تمایل دو طرف ایجاد یک پیوند بود که در قالب شعار «وحدت حوزه و دانشگاه» در سیره و مرام امام تجلی پیدا کرد.
این جریان روشنفکری دینی غیرروحانی هم که تا حدود زیادی همآواز با افکار و اندیشههای روحانیون روشنگر و روشنفکر مذهبی نظیر آقایان شهید مطهری، شهید بهشتی و امام موسی صدر یا متأثر از اندیشهها و آرای شخصیتهایی همچون مهندس بازرگان و دکتر سحابی و مرحوم طالقانی بودند، راهی را پیدا کرده بودند که در مقابل آن بینش ارتجاعی مذهبی، نیازهای زمان را پاسخگو بود و شیوهای از تفکر مذهبی را ارایه میدادند که هم در مقابل جریان ضد مذهبی میتوانست قد علم کند و هم واقعا به طرف آزادیخواهی و آزادیبخشی حرکت میکرد، به خصوص آنکه در آن مقطع جنبشهای آزادیبخش در کشورهای آمریکای لاتین اکثرا مبتنی بر اندیشههای مارکسیسم و خیلی هم بر فکر و روح جوانان اثر گذاشته بود و شعارشان همان چیزی بود که عرض کردم که اصولا تفکر مذهبی ایدهآلیستی، به جایی نمیانجامد و تنها راه رهایی از ستم بیگانه اندیشه مارکسیسم است. این حالت در جوانان ایران هم بود بنابراین این گروه متفکر اندیشمند دینی که تحت تاثیر آموزههای این روشنفکران روحانی که مبتنی بر اقتضائات زمان کار میکردند، در امام این پتانسیل را دیدند که ایشان در جهت همان تفکرات سیاسی که آرمانشان است حرکت میکند، بنابراین اتحادشان شکل گرفت.
میتوانید این اتحاد را به طور عینیتر توضیح دهید؟
مثلا در سخنرانی امام در مسجد اعظم قم که بعد از آزادیشان که مصادف با دستگیری آقایان مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی بود، شروع صحبتشان این است که «از دستگیری آقای مهندس و یارانشان ناراحت نباشید.» این بیانها نشاندهنده نزدیکی ایشان است. من در طول سفرهایی که قبل از انقلاب به نجف داشتم این مساله را همواره با ایشان در میان میگذاشتم و در انجمنهای اسلامی دانشجویان هم که مشغول فعالیت بودیم همیشه مورد حمایت و تشویق ایشان بودیم و جزوات و نوشتههای ما را با دقت میخواندند. ایشان همچنین آثار و نوشتهها و کتابهای دیگر متفکرین نظیر دکتر شریعتی، مهندس بازرگان و علیاصغر حاج سید جوادی را هم مطالعه میکردند.
آشنایی امام با افرادی مثل آقای یزدی و بازرگان از چه زمانی بود؟
فکر میکنم این آشنایی عمدتا به همان سالهای ۳۹-۳۸ بازمیگردد. البته به گمان من با شخصیت و مشی و اندیشههای شادروان مهندس بازرگان و یاران ایشان از قبل از این تاریخ آشنا بودهاند، اما آشنایی امام با دیگر شخصیتهای سیاسی - مذهبی نظیر دکتر یزدی و شهید چمران و... از مقطع نهضت مقاومت ملی و مبارزات دانشگاه در این دوران شروع شده است. گرچه این افراد در پی تحولات سالهای ۴۰-۱۳۳۹ به خارج از کشور رفتند، ولی ارتباط آنان با امام همچنان برقرار ماند و حتی شخصیتی همچون دکتر یزدی از طرف امام اجازه اخذ وجوهات شرعی و مصرف بخش معینی از آن را دریافت میکند.
به هر حال مجموعه نیروهایی سیاسی - مذهبی که دغدغه آزادیخواهی و مبارزه با استبداد را داشتند خودشان را به امام نزدیک احساس میکردند که پیوسته تاکید بر وحدت نیروها داشتند و شعار اساسیشان «وحدت کلمه» بود و اگر کس یا کسانی به هر دلیل نسبت به فرد یا گروهی از مبارزان رفتاری تند یا غیراخلاقی میداشت مورد شماتت ایشان قرار میگرفت. در یک نگاه کلی میتوان گفت که امام به مجموعه نیروهای سیاسی به ویژه گروههای مبارز مذهبی با دید تعامل نگاه میکردند و ارزش هر کدام را در حد و حدود واقعی خودش نگاه میداشتند.
نقش حاج احمدآقا خمینی در این تعامل تا چه حد بود؟
نقش سید احمد در این تعامل، چه در دورانی که در قم بود و دفتر امام را با اشراف عمویش مرحوم آیتالله پسندیده اداره میکرد و با تمام گروههای سیاسی، حتی گروههای مجاهد زیرزمینی مرتبط بود و چه در مدت کوتاهی که در نجف به امام پیوست و در دو سال آخر عمر حکومت پهلوی نزدیکترین یار و مشاور و مددکار ایشان بود؛ بسیار برجسته است. من بارها در محافل مختلف به ویژه در دانشگاهها گفتهام که مطالعه و بررسی این واقعیت، یعنی بررسی نقش سید احمد خمینی در تاریخ انقلاب، چه در دوران مبارزه و چه در مراحل پیروزی و استقرار نظام جمهوری اسلامی، درخور یک رساله تحقیقاتی است. شما مقایسه کنید مجموعه بیانیهها و اعلامیهها و سخنرانیها و محتوای مطالب امام را در دوران اقامتشان در نجف؛ قبل و بعد از پیوستن احمدآقا به ایشان. تفاوت ملموس و قابلتوجهی هم در کمیت و هم در کیفیت آنها خواهید دید. بنابراین من در مقام تمثیل گفتهام که اگر انقلاب اسلامی را به اتومبیلی تشبیه کنیم، من سید احمد را به عنوان موتور آن اتومبیل میدانم؛ اتومبیلی که فرمان آن در دست امام است و مردم هم سوخت و انرژی و نیروی محرکه آن را تامین میکردند. این امر در عین حال موید این واقعیت است که مرحوم سید احمد خمینی با مجموعه گروههای سیاسی به ویژه نیروهای مذهبی مرتبط بود و با همگی آنها حالت نوعی تعامل داشت. شاید بتوان گفت که یکی از رموز موفقیت سریع و پیروزی غیرمترقبه بر نظام شاهنشاهی همین واقعیت بوده است زیرا همانطور که گفتم، او تا زمانی که در ایران بود با مجموعه گروههای سیاسی ارتباط داشت؛ گروههای جهادگر و مبارزی که به لحاظ شرایط قهرآمیز آن زمان و حاکمیت وحشتناک ساواک اقتضا میکرد مبارزات زیرزمینی داشته باشند، با یکدیگر ارتباط سازمانیافته نداشتند؛ چهبسا از وجود همدیگر نیز بیاطلاع بودند، ولی همگی با سید احمد و از طریق ایشان با امام ارتباط داشتند. از اینرو بود که او تکتک این گروهها را میشناخت. حال وقتی که در نجف به پدر خود میپیوندد، این مجموعهها را به هم متصل کرده و به رودخانه عظیمی تبدیل میکند که البته هم در سرعت و هم در محتوای تصمیمگیریها و رهنمودهای امام تاثیر شگرفی میگذارد.
با ذکر یک مثال و یک داستان شاید این مساله واضحتر بیان شود. در سالهای ۵۴-۵۳ بود که آقای احمد صدر حاج سید جوادی برای هماهنگی مبارزات داخل و خارج از کشور از طرف نیروهای داخل کشور به آلمان آمدند. البته قبلا طی یک پیام از ما خواسته بودند که دوستان در یکجا جمع شوند تا گفتوگوهایی برای هماهنگی مبارزات داخل و خارج داشته باشیم. از این جهت آقایان دکتر یزدی از آمریکا و چمران از لبنان، قطبزاده و حبیبی از پاریس به فرانکفورت آلمان آمدند و چند نفر از ما هم که در آلمان بودیم، جمع شدیم. در کنار مطالب مربوط به هماهنگی تاکتیکها و استراتژی مبارزه میان مبارزان داخل و نیروهای خارج از کشور؛ ایشان حامل یک نامه از علمای شیراز برای امام بودند که باید پاسخ آن را با خود به ایران میبردند. من مامور شدم به نجف رفته و نامه را به امام رسانده و پاسخ شفاهی ایشان را برای آقایان بیاورم. در آن نامه شش نفر از علمای شیراز از امام خواسته بودند که اجازه بدهند از محل وجوهات شرعی به خانوادههایی که بستگانشان اعدام شده بودند و در حالت عسر و حرج قرار داشتند؛ کمکهای لازم را برسانند. امام که نامه را خواندند خیلی روی نامه تامل کردند و بعد از هفت، هشت دقیقه گفتند که من الان به این نامه نمیتوانم جواب بدهم؛ پرسیدم «چرا؟» گفتند «امضایی که از آقای محلاتی در این نامه هست؛ با امضاهای ایشان در نامههای دیگر فرق دارد. من احتمال میدهم که با این تغییر امضا خواسته به من بفهماند که با این آقایان در این مورد همعقیده نیست و از روی رودربایستی این نامه را امضا کرده است. اگر این گمان من درست باشد، اینکه نوشتهاند همه امضاکنندگان در این موضوع اتفاق نظر دارند؛ صحیح نیست. من تحقیق میکنم و خودم جواب آنها را میدهم.»
در آن شرایط کار این تحقیق قاعدتا چند ماهی طول میکشید، اما وقتی که احمدآقا به ایشان پیوست، میتوانست با کانالهایی که برقرار کرده بود، از طریق کویت، لبنان، پاکستان، آلمان، فرانسه با ایران در عرض کمتر از یک یا دو ساعت ابهام امام را برطرف کرده و پاسخ ایشان داده شود.
نقش امام خمینی(ره) در تحقق شعار «وحدت کلمه» میان گروههای سیاسی چگونه بود؟
در زمان حضور امام در نوفللوشاتو؛ دو، سه هفته قبل از بازگشت ما به ایران، یک تحلیل گزارشگونه از(کاگب) به دست امام رسید. سازمان(کاگب) تحلیل کرده بود که چرا در این یک سال و اندی که قیام مردم ایران وارد این فاز شده، با وجود اقدامات سازمانهای وابسته به قدرتهای جهانی و نیز تشکیلات ساواک ایران، همچنان سنگر به سنگر موانع را فتح میکند؟ تحلیلگران این سازمان اطلاعاتی به این نتیجه رسیده بودند که این پیروزی معلول تفکر کلیدی آیتالله خمینی در سال ۴۲ بر مبنای «وحدت حوزه و دانشگاه» است. به این معنا که مجموعه نیروهای روشنفکر تکنوکرات مسلمان غیرروحانی در امام خمینی این پتانسیل را دیدند که امیال آزادیخواهانه و استقلالطلبانه سیاسیشان میتواند توسط ایشان برآورده شود. به اضافه اینکه ایشان به عنوان یک مرجع بلندمرتبه مذهبی، قدرت بسیج تودهها را دارد، از آن طرف نیروهای روحانی دینی نیز برای اولین بار در فضای تکنوکراتها با نیروهایی مواجه شدند که علاوه بر دغدغههای روشنفکری دارای انگیزههای دینی نیز هستند؛ بنابراین خیلی راحت این دو جریان دست به دست هم دادند. روحانیتی که در آن شرایط، پس از یک دوران نسبتا طولانی غیبت از صحنه پویای اجتماع با ورود توفنده امام پا به میدان مبارزه سیاسی نهاد؛ در این طرف نیز این صداقت را در مبارزه با استبداد داخلی و استیلای خارجی دید و علاوه بر آن به سوابق طولانی و تاریخی مبارزاتی آنها به ویژه در چهرههای برجسته آنها معترف شد. در متن حکمی که امام به مناسبت انتصاب آقای بازرگان به عنوان رییس دولت موقت مینویسند؛ میگویند «با توجه به سوابق شما در مبارزات و باور عمیقتان به مبنای اسلام.» نتیجه این تفکر کلیدی اینکه، این دو نیرو وقتی دست به دست هم دادند جریان قدرتمندی به وجود آمد که این نیروهای تکنوکرات مسلمان و روشنفکر غیرروحانی با روحانیت مترقی و مبارز به زعامت امام، مهندسی جریان انقلاب و نیز بسیج تودهای را در دست گرفتند و سنگر به سنگر تا به بالا آمدند. البته باید در همینجا از نقش بیبدیل دکتر علی شریعتی در عقدهزدایی از فضای آکادمیک کشور و بازگرداندن مبانی فکری دینی و اصالتهای مبارزاتی به دانشجویانی که در دام اندیشه مارکسیسم افتاده بودند، تقدیر کرد. برخلاف آنچه دستگاه حاکمه رژیم پهلوی اصرار داشت، حرکتهای مواج و آگاهیبخشی دکتر شریعتی را در جهت تضعیف جایگاه روحانیت ارزیابی و ترویج کند؛ بنای کار دکتر بر ارج نهادن به تلاشهای روحانیت اصیل و مبارز و تفکیک آنها از روحانیت سنتی و حافظ نظام استبدادی بود. در مکاتباتی که او با آیتالله شهید سید محمدباقر صدر داشت، به تبیین و تقدیس جایگاه روحانیت زمانشناس به وضوح پرداخته و حضور و جود آنها را نیاز عصر و نسل انگاشته بود.
به نظر شما روند این ارتباط و تعامل بعد از پیروزی انقلاب به چه صورت به پیش رفت؟
از آن گزارش(کاگب) میشد پیشبینی کرد که وقتی به بعد از انقلاب میرسیم و میبینیم که همان جریان قدرت و همان نیروهای متحد، سازماندهی مردمی را در دست دارد و آن نیروهای غیرروحانی، بدنه اجرایی کشور را تشکیل دادهاند؛ این روند خلاف مصالح دو ابرقدرت شرق و غرب خواهد بود و بنابراین بدیهی بود که با خیل گوناگون و با اتخاذ شگردهای مختلف با آن به عداوت برخیزند. بعد از انقلاب یکی از برنامههای قدرتهای خارجی بنا بر تحلیل(کاگب) و نیز طرح آقای میتران جدا کردن این نیروها بود. برنامه حزب توده هم دقیقا اجرای همین خط بود. حزب توده بعد از پیروزی انقلاب اعلام فعالیت علنی در چارچوب قانون میکند و میگوید درست است که ما از نظر مبانی با شما مخالفیم، اما این انقلاب را ضد امپریالیستی میدانیم و به هر قیمتی سعی میکنیم از آن دفاع کنیم و هر جا هم که عناصر ضدانقلاب خواستند به آن ضربه بزنند، ما اطلاعات آنها را در اختیار شما قرار میدهیم. با این شگرد خودشان را به سران نزدیک میکنند و با ایجاد و خلق حوادثی موجب جلب اعتماد آنها به خود میشوند. یا در جایی، گروهی را به تشکیل جلساتی سوق میدهند و بعد هم گزارشی از این دیدارها به مقامات امنیتی میدهند؛ تا به این ترتیب جلب اعتماد سران حکومت را به خود فراهم کرده و به سوءاستفادههای مخرب و خائنانه بپردازند.
در جلد سوم خاطرات آقای ریشهری میبینید وقتی که اوایل سال ۱۳۶۲ یا اواخر ۶۱ با یورش سپاه در دو نوبت عوامل و اعضای حزب توده بازداشت شدند، عوامل نفوذیشان در دادگاه انقلاب، در دادگاه انقلاب ارتش، حزب جمهوری اسلامی، شورای عالی دفاع، در فرماندهی نیروهای مسلح و... شناسایی شدند. مثلا ناخدا افضلی فرمانده نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی، ارتشی که در حال جنگ با عراق بود به آقای کیانوری پیغام میدهد که آن طرف مرز افغانستان بروید و جهت و فرکانس آنتنهایتان را عوض کنید، زیرا ما در اینجا به راحتی شما را استراق سمع میکنیم. بعدا معلوم میشود که او و بعضی از افرادی که سال ۶۲-۶۱ دستگیر شدند، تمام از عوامل سازمان کاگب بودند.
این مجموعه جریانات توانستند اعتماد بین روحانیون و روشنفکران را از بین ببرند. شما میبینید که یک هفته بعد از پیروزی انقلاب، حزب جمهوری اسلامی توسط آقایان بهشتی، خامنهای، رفسنجانی، موسوی اردبیلی و باهنر که از برجستهترین چهرههای نزدیک به امام بودند؛ تاسیس میشود. اسم حزب؛ جمهوری اسلامی است که در اذهان مردم، حزب متعلق به امام تلقی میشود. کم نبودند افرادی که میگفتند اگر عضو این حزب باشی آیندهات تامین است. لذا در سراسر کشور بسیاری برای عضویت در حزب هجوم آوردند. شما میدانید که امام در آغاز مخالف تشکیل حزب جمهوری اسلامی بودند. آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود نقل میکند که وقتی حزب تاسیس شد؛ به زودی حتی در دهات هم شعبات آن دایر شد. همین واقعیت است که بهترین پایگاه برای نفوذ و عملیات تخریبی سازمان مخفی حزب توده میشود. مثلا میشنویم که در یک ده، افراد حزب توده میروند و شایع میکنند این بخشدار تا دیروز اهل مجلس شراب بوده، ما او را میشناسیم یا مثلا فلان فرماندار زنش بیحجاب بوده یا فلان استاندار با شاه عکس دارد. از این نوع کارها در سراسر کشور انجام میدهند. لذا شما میبینید یک مرتبه یک موج در عرض دو، سه ماه علیه دولت موقت و علیه بدنه اجرایی کشور به وجود میآورند و این طرف هم آدمهای مستقل صاحب فکر و اندیشه و بدون خصلت تملق و چاپلوسی به بیان مواضع و نظراتشان میپردازند؛ به طوری که کمتر از یکی، دو سال خیلی راحت یک شکاف عمیقی بین روحانیت و روشنفکران مذهبی ایجاد میشود.
آقای طباطبایی! به نظر شما دلیل برخی از شیوههای رفتاری امام خمینی(ره) با مخالفان چیست؟
به جای غفلت باید بگوییم چه ذهنیتی ایجاد میکنند برای شما که مبتنی بر آن ذهنیت چنین تصمیمهایی میگیرید که منجر به جدایی میشود. بارزترین زمانش را شروع جنگ میدانم. اولا من اعتقاد دارم که اگر این شکاف ایجاد نشده بود و دولت موقت ادامه پیدا کرده بود جنگی اتفاق نمیافتاد و مساله گروگانها به فرم دیگری حل میشد؛ البته با سیاست خارجی که دولت موقت داشت و آشنایی به شگردهایی که شرق و غرب در برخورد با انقلاب اسلامی در نظر داشتند و بهانه دست دشمن ندادن و جلب اعتماد سازمانهای بینالمللی را کردن و...؛ مساله اینجاست که این عوامل کاگب که در داخل کشور هستند در خارج از ایران هم عمل میکنند. مثلا تمام شیخنشینهای خلیجفارس را میترساندند که ایران با یک حرکت غافلگیرانه نظامی در یک صبح تا ظهر کشور شماها را فتح میکند...؛ ایران میخواهد انقلابش را صادر کند و در کشورهای دیگر پایگاه درست کند. در همان ماههای سوم و چهارم انقلاب به محض اینکه مساله بحرین پیش آمد یکی از روحانیون سرشناس در قم اظهاراتی کرده بود و فکر میکرد به وسیله شیعیان بحرین میتواند انقلاب کند و بحرین را به ایران برگرداند. اظهارات ایشان در منطقه جنجالی ایجاد کرده بود. من از طرف امام و رییس دولت به کویت و بحرین رفتم و با امیر بحرین صحبت کردم که این حرفها اصلا حرف ما نیست و چنین قصد و نیتی نداریم. او اصلا نمیخواست باور کند و مرتب میگفت پس این مانورهای نیروی دریایی شما در دریا چیست. به ایشان گفتم که نیروی نظامی هر کشوری هر از چندی جهت سنجش آمادگی و ارزیابی توان رزمی و نیز تمرینهای لازم مانورهایی برگزار میکند. ما تجهیزات نیروی دریاییمان را که نمیتوانیم ببریم در کوههای البرز مانور بدهیم. منظورم این است که مبتنی بر سیاست خارجیمان سعی میکردیم که چنین فکری بین همسایهها به وجود نیاید. من معتقدم با همین سیاست خارجی و دیپلماسی فعال و همهجانبهنگر، میتوانستیم مانع خیرهسریها و انگیزههای کشورگشایی و افزونطلبیها و شیطنتهای صدام شویم.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :