استقلال فکری، میراث شعاعیان- محمدحسین خسروپناه
حوزه اندیشه
ویژگی بارز اندیشه شعاعیان در ذهن پرسشگر و انتقادی او، برخورد غیر جزمی، مستقل و همراه با اعتماد به نفسش به نظرات و مواضع کلاسیکهای مارکسیسم و جنبش جهانی کمونیستی است، وگرنه به گواهی آثارش شناخت و آگاهی او از مارکسیسم و نحلههای گوناگون آن مانند بیشتر مارکسیستهای ایرانی آن دوره - به خصوص آنهایی که در ایران و در اختناق دیکتاتوری شاه زندگی میکردند- اندک بود.
شعاعیان بر این نظر بود که اساسا آزادی اندیشه ضروری است و نباید از آن هراسید: «طبقه کارگر به درستی میداند که تیرباران کردن مغزها به بهانه زیانبخشی اندیشهها، خود به سهم خویش گواه درماندگی در برابر منطق نیرومندی است که نیرومندیاش از نیروی تاریخی متکاملتر از آن تراویده است و از آنجا که پرولتاریا به استواری استخوانبندی منطق و فرهنگ خود از یکسو و فراز تاریخش از سوی دیگر آگاهی دارد، پس هرگز از برخورد اندیشهها هیچ دهشتی ندارد.» بر همین اساس، شعاعیان از نقد اندیشه و عمل دیگران -دوست و دشمن- ابایی نداشت و خواستار نقد نظراتش از سوی دیگران بود و با اعتماد به نفسی که داشت نه تنها از آن استقبال میکرد بلکه به اصرار خواستار آن بود. زیرا، بر این باور بود که: «انتقاد رفیقانه و دوستانه، اصولیتر و واجبتر از انتقاد به دشمنان خلق است. وگرنه سهلانگاری و چشمپوشی و ماستمالی انتقاد دوستان و به ویژه رفقا، هرچه هست، عملی کمونیستی نیست و هرچه نیست عملی منحط هست.»(۱)
از نظر شعاعیان مهمترین آفتهای اندیشه و تفکر عبارت است از: جزماندیشی و عدم برخورد انتقادی، نقلقول پرستی، شخصپرستی. درباره آفت جزماندیشی که آن را «خواری دهشتناک» میدانست، مینوشت: «همه کس در نهایت هنرمندی آماده است هزاران بحر طویل غرا درباره اینکه مارکسیزم، شریعتی جامد نیست بنویسد و دکلمه کند و در کمال سخنوری در پیرامون اینکه دیگر مرامها و همه کیشها به گوهر خشک و جامدند داد سخن دهد؛ ولی همین که در کردار، کسی کوچکترین خردهای میخواهد به مارکسیزم یا لنینیزم بگیرد بدون درنگ مشتها گره میشود و قنداقههای تفنگ بالا میآیند و با نیرویی هرچه تمامتر به دهان گوینده کوبیده میشود یعنی که... مخور!» حال آنکه «بنا بر گوهر دانش، همواره میتوان درباره هر بررسی شک کرد» و این شک شامل همه اندیشهها و نظرات میشود و استثنابردار هم نیست. بنابراین «همواره میتوان بررسیهای مارکس و انگلس و لنین و مائو و دیگران را بر پایه نتایجی که در کردار دادهاند و بر پایه واقعیات عینی به بررسی نوینی گرفت.» شعاعیان در ریشهیابی علت جزماندیشی در ایران به «سنت اندیشهکشی» میرسد و در این باره مینویسد: «زندگی و بار آمدن در پهنهای سرشار از زبونی و توسریخوریهای بیشمار استبداد بیپیر، بریدن زبان به کمترین بهانه، کوبیدن مغز حتی برای شادی و تفریح، خفه کردن هرگونه اعتراض برای «امنیت»، به گور سپردن هر اندیشه نوینی بدین منطق آزادمنشانه که «تو را چه به این غلطا؟!»، سخن کوتاه: فرمانروایی دیرپای خودکامگی پلیدانه شاهنشاهی ارتجاع -استعمار بر جامعه باعث شده است که حتی پیکارگران با این پدیده ننگین و تباهی بار، خود نیز به آلودگیهای آن آلوده باشند. کما اینکه حتی بسی از آنها که میخواهند با این خودکامگی سیاه و تباهیآفرین نیز نبرد کنند خود در عین حال با همان شیوهها با اندیشهها و اعتراضهای نوین، با اندیشهها و اعتراضهایی که دلپسندشان نیست روبهرو میشوند و میکوشند تا به شیوههای گوناگونی که سراپا پیراسته از هرگونه منطق و دلیل است و در عوض یکپارچه مشت و بهتان و سرنیزه و هوچیگری است، آنها را به گور سپارند.»
در حقیقت در چنین جوامعی استقلال اندیشه و برخورد انتقادی امری نادر میشود و جزماندیشی و نقلقول و شخصپرستی جایگزین تفکر میشود. شعاعیان در خصوص نقل قولپرستی نزد مارکسیستهای ایرانی که از آن به عنوان «آیهپرستی» یاد میکرد، چنین مینویسد: «نمود دیگری از استعمارزدگی مغزی و فرهنگی است که آدمی به جای اینکه آزمونهای عینی و خرد ناشی از آن را همچون اصولیترین افزارهای شناخت خود برگزیند نخست بیاید و کسانی را بمانند پیامبر در دل خود بیاراید و سپس هیچ چیز را نپذیرد و رد نکند مگر آنکه انگ آن پیامبرانی در پای آن خورده باشد که از سوی نیروهای جادویی جهانی در فراسوی همه جهانها و از ازل برای پیامبری برگزیده شدهاند. چنین رفتاری در هر مرام و فلسفهای، به هر رو، بنیادی یا انگیزه داشته باشد راستی را که در مارکسیزم و مرام طبقه کارگر هیچگونه، حتی مویرگی را که ندارد پیشکش، درست ضد آن است. آیه و مارکسیزم از بُن دشمن یکدیگرند.» شعاعیان از مارکسیستهای ایرانی انتقاد میکرد که همین تعلق خاطر آنها به نقلقولپرستی مانع میشود که مستقل بیندیشند و اندیشه و اثری فارغ از نقلقولهای متعدد، با ربط و بیربط را مورد تامل و توجه قرار دهند. در این باره مینوشت: «بسیاری از آنهایی هم که دوست دارند در راه طبقه کارگر ستیزه کنند و مبشر مارکسیزم و آرمان کارگری باشند، آیهپرستی را پیشه کردهاند. ولی این کمترین در متنهای پیشین [کتاب] انقلاب کوشید که از آیهآوری بپرهیزد؛ یعنی برای اثبات اینکه فلان اندیشه کارگری هست یا نیست خود را ناگزیر نکند که یک کامیون سنگنوشته از گوشه و کنار کتابهای این و آن بیرون کشد و همچون برگههایی بیچون و چرا به دادگاه داوری خواننده پیشکش کند. این کار از بن نکوهیده بوده و هست.»
در مورد «شخصپرستی» نیز که یکی دیگر از آفتهای اندیشه میدانست، مینوشت: «راستی را که اغلب آیهپرست نیستند، پیامبرپرستاند. به چه معنا؟ بدین معنا که اغلب سخن بر سر گوهر آرمان یا ایدئولوژی نیست، سخن بر سر آدم معینی با ابعاد فیزیکی و زندگی و خود ویژگیهای مادی ثابت است.» هرچه آن آدم معین بگوید درست است و چند و چونی هم در نظراتش لازم نیست. به عبارت دیگر شخصپرست در مرتبه نازلتری از نقلقولپرست جای میگیرد. زیرا اگر نقلقولپرست با ارایه نقلقولهایی میخواهد گفته خود را اثبات کند شخصپرست چنین دغدغهای ندارد بلکه صرفا به دنبال موضع افراد در قبال آن شخص خاص است تا نسبت خود را با افراد مشخص کند.
در آثار شعاعیان کمابیش پایبندی او را به دوری جستن از این آفتها میتوان دید. یکی از نتایج فارغ بودن شعاعیان از جزماندیشی، برخورد او با لنین و لنینیسم است. شعاعیان در جریان نوشتن کتاب نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل، به رد لنینیسم میرسد و بعدا در کتاب شورش (که در پی تذکرات چریکهای فدایی مبنی بر اینکه آنچه تو شورش میخوانی در مارکسیسم انقلاب نامیده میشود، نام آن را به انقلاب تغییر داد) نظریاتش را در این زمینه به طور مشروح بیان کرد. اگرچه رد لنینیسم و تاکید بر «دگردیسی لنین به اندیشهمندی ضد انقلابی [...] در حوالی ۱۹۲۰» نشان از استقلال فکری و جسارت و شهامت زیاد شعاعیان دارد و او را از همتایان خود متمایز میکند اما در همینجا میتوان به کاستیهای سواد تئوریک و اندیشه شعاعیان نیز پی برد. مساله بنیادین در حوزه اندیشه، شهامت بیان نظر نیست بلکه بنیان و اساس استدلال و چیستی آن اندیشه است و در اینجا، این است که شعاعیان بر چه اساس و استدلالی لنین را اندیشهمند ضد انقلابی دانسته و لنینیسم را رد کرده است. شعاعیان تعریف مشخصی از لنینیسم ارایه نمیدهد؛ گاه آن را مترادف با نظریه سوسیالیسم در یک کشور میداند و گاه آن را مساوی با همزیستی مسالمتآمیز سرمایهداری و سوسیالیسم و در مواردی مترادف با سیاست خارجی دولت شوروی و... محسوب میکند. به عبارت دیگر شعاعیان چندان شناخت و تسلطی بر آثار و نظرات لنین ندارد تا بتواند لنینیسم را تعریف کند. گو اینکه همین کاستی را به صورت جدیتر و ریشهایتر در مورد مارکس، کمینترن و متفکران مارکسیست قرن بیستم نیز دارد. آنچه موجب شد شعاعیان، لنین را اندیشهمند ضد انقلابی بداند و لنینیسم را رد کند آن بود که انتظار داشت لنین به محض پیروزی، علم مبارزه با جهان سرمایهداری را برافروزد نه اینکه بخواهد تضاد خود با جهان سرمایهداری را به روش همزیستی مسالمتآمیز حل کند و به این ترتیب تا سطح قابل سازشی، با جهان ضد انقلابی، پایین بیاید. به عبارت دیگر، شعاعیان که تصور میکرد شرایط عینی انقلاب در جهان مهیاست و فقط باید شرایط ذهنی را آماده کرد، خواهان گسترش انقلاب به بیرون از مرزهای شوروی بود تا هر انقلاب پس از پیروزی در یک کشور به کشور دیگر کشانده شود و به این سان طی چند دهه انقلاب جهانی به پیروزی برسد و سوسیالیسم جهانگستر شود. با چنین تصوری از انقلاب بود که به محدود ماندن انقلاب در کشور شوروی و در پیش گرفتن همزیستی مسالمتآمیز با سرمایهداری خارج از مرزهای شوروی معترض بود و آن را خلع سلاح و خاموش کردن آتش انقلاب میدانست. شعاعیان بدون توجه به تلاشهایی که در سالهای ۱۹۲۰ـ۱۹۱۷ در اروپا و آسیا به عمل آمد و به نتیجه نرسید، ارادهگرایانه معترض است که چرا لنین به «صدور انقلاب» اقدام نکرد و در پاسخ به این نظر که انقلاب صادراتی نیست، مینوشت: «اینکه انقلاب کارگری صادراتی نیست از بُن یاوه است.» دلیل دیگر شعاعیان برای رد لنینیسم و لنین، شیفتگیاش به اسلحه و مبارزه مسلحانه در دهه ۵۰ بود؛ تاکید بر نقش تودهها و سازماندهی مبارزه سیاسی و صنفی کارگران و اقشار زحمتکش از سوی حزب کمونیست در نوشتههای لنین و نفی مبارزه مسلحانه که ماجراجویی انقلابی مینامیدش باعث میشد تا شعاعیان لنینیسم را نه تنها ایده انقلابی به حساب نیاورد، بلکه آن را سخت مرگبار بداند. موضع شعاعیان نسبت به لنین عامل اساسی بیتوجهی و کنار گذاشتن او از سوی بدنه اصلی جنبش چپ ایران بود.
عرصه عمل
از نظر خط مشی مبارزاتی، شعاعیان در دهه ۴۰ از مشی سیاسی- صنفی دفاع و آن را دنبال میکرد. او بر این باور بود که مبارزه سیاسی در ایران صورت جبههای و نه طبقاتی دارد و تأکید میکرد که از طریق تشکیل جبههای از نیروهای سیاسی مخالف رژیم شاه اعم از ملی، مذهبی و مارکسیست است که میتوان رژیم شاه را سرنگون کرد. در سال ۱۳۴۷، بر اساس چنین ارزیابیای بود که شعاعیان به همراه بهزاد نبوی، پرویز صدری و رضا عسگریه محفلی را تشکیل داد که داعیه بزرگی هم نداشت و فعالیتش محدود به مطالعه، بحث و جدل سیاسی و پخش اعلامیه بود.
در ابتدای تشکیل این محفل، شعاعیان به «کر بزرگ ملی» میاندیشید. «انقلابی همگانی که صدای رسای آن میبایست از کارخانهها و دانشگاه بلند شود و بر همه طنینانداز گردد.» شعاعیان یکی از راههای تحقق آن انقلاب همگانی را «گسترش دانش انقلابی» میدانست و تاکید میکرد: «نه تنها عامه مردم بلکه انقلابیون وقت نیز از نظر دانش انقلابی و حتی دانش عمومی در سطح نازلی قرار دارند و نکات زیادی در ارتباط با جنبشهای سیاسی و اجتماعی ایران، مبهم و نامکشوف باقی مانده است.» در آن مقطع، برخلاف بسیاری از مبارزان جوان که در پی تدارک مبارزه مسلحانه با رژیم شاه بودند، شعاعیان مبارزه مسلحانه چریکی را بر نمیتابید و با آن مرزبندی میکرد به طوری که «کانون چریکی» به مثابه موتور کوچک انقلاب را که قرار بود موتور بزرگ انقلاب یعنی مردم را به راه بیندازد قبول نداشت و آن را به منزله نادیده گرفتن نقش تودهها میدانست. در برخورد با طرفداران کانون چریکی از آنها به عنوان «عناصر خرده بورژوایی» یاد میکرد که میخواهند «انقلاب را به مضحکه قهرمانبازیهای خود درآورند.»
واقعه سیاهکل (۱۹ بهمن ۱۳۴۹) نقطه عطفی در زندگی شعاعیان بود و دگرگونی اساسی در اندیشه و خطمشی سیاسی او پدید آورد. تحت تاثیر آن واقعه، شعاعیان و اعضای محفلش فعالیتهای خود را در جهت دست زدن به مبارزه مسلحانه تغییر دادند. این دگرگونی در اندیشه شعاعیان چنان عمیق بود که از آن به بعد شعاعیان بدون توجه به اصول مارکسیسم، مشی مسلحانه را به عنوان ملاک و معیار اصلی تعیین هویت جریان مارکسیستی در نظر میگرفت. او در این باره از جمله نوشت: «هیچ سازمانی نمیتواند مارکسیستی باشد مگر آنکه نخست به توده - اسلحه [و] به کارگر- اسلحه بیندیشد. هر چیز دیگری، در حاشیه اسلحه- توده- کارگر جای دارد.»
شعاعیان برای اثبات ضرورت مشی مسلحانه و کارآمدی آن در ایران، خود را نیازمند ارایه تحلیل و دلایل از شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه و حکومت ایران نمیدانست، زیرا به باور او در همه جا شرایط عینی انقلاب آماده است و آنچه مانع انقلاب مردم شده، عدم آمادگی شرایط ذهنی است و باید شرایط ذهنی را آماده کرد که آن هم وظیفه پیشاهنگ است. اگر نیروی پیشاهنگ قاطعانه اقدام کند طبقه کارگر و توده مردم به دنبال او حرکت کرده و انقلاب میکنند؛ بر اساس چنین تلقی ارادهگرایانهای شعاعیان مینوشت: «آیا حزب طبقه کارگر و پیشتاز طبقه، خود میتواند و میباید تا زمان قیام یا خیزش خودبخودی توده و طبقه کارگر از آغازیدن جنبش مسلحانه از نطفهگذاری انقلاب بپرهیزد؟ و تنها به این دلخوش کند که به طبقه کارگر و توده مژده دهد: یگانه راه رستگاری، انقلاب است؟ مسلما نه! پس حزب طبقه کارگر بایستی خود پیشاپیش، انقلاب را با نیروی خود منتها از مرحله نطفهای آغاز کند و در پویش همین جنبش مسلحانه، طبقه کارگر و توده را انقلابی کند و به انقلاب بکشاند.» به دلیل همین ویژگی است که «سازمان پیشتاز یا حزب طبقه کارگر به ناچار بایستی به ویژه سازمانی جنگی و بدون هرگونه درنگی و از همان آغاز سازمانی جنگی نیز باشد.» چون سازمان جنگی نمیتواند نظامی نباشد «پس حزب طبقه کارگر به ناچار سازمانی نظامی نیز هست.»
بر اساس چنین تلقیای از مبارزه مسلحانه، شعاعیان و اعضای محفل او که خود را در مقام سازمان پیشتاز طبقه کارگر میدانستند برنامه عملی را برای خود در نظر گرفتند که نه تنها ماجراجویانه، بلکه خارج از توان آنها و مجموع گروههای چریکی ایرانی بود. «ما میخواستیم چنان تشکیلات پیچیدهای را سامان دهیم که بتوانند در یک لحظه جانبخش آسمانی چاههای نفت و پالایشگاهها و خطوط آهن و دخانیات و لولههای گاز و برخی دیگر از اینگونه هدفها را درهم بکوبد تا بدینسان دشمن را چندی زمینگیر کنیم و در عوض، شرایط مناسبی برای زندگی جنبش فراهم کنیم.»، در حقیقت، هدف چنین عملیات خانمان برباددهی این بود که مشکلات اقتصادی و اجتماعی مردم عمیقتر و دوچندان شده و نارضایتیها و پس از آن ناآرامیها دامن زده شود.
محفل شعاعیان با وجود طراحی چنین عملیات دور و درازی، بدون انجام هیچگونه عملیاتی لو رفت. مدتی بعد شعاعیان به همراه نادر شایگان شام اسبی گروهی دیگر را تشکیل داد که بعدا به «جبهه دموکراتیک خلق» معروف شد. این گروه نیز به مشی مسلحانه معتقد بود ولی با وجود عضوگیری و پارهای اقدامات تدارکاتی، در عرصه عمل موفقیت خاصی به دست نیاورد و سرانجام، شعاعیان و باقیمانده گروه به چریکهای فدایی پیوستند.
در این مرحله نیز شعاعیان همچنان به مبارزه به صورت جبههای میاندیشید و با اینکه خود را مارکسیست میدانست به طور همهجانبه با مجاهدین همکاری میکرد؛ شعاعیان از یک سو پوستههای نارنجک را که محفل شعاعیان ساخته بود و پولهایی را که ذخیره کرده بودند به مجاهدین داد و از سوی دیگر، برخی مطالب از جمله یادنامه کشتهشدگان مجاهدین، پیشگفتار دفاعیات اعضای زندانی مجاهدین در دادگاه نظامی و... را برای مجاهدین نوشت و گویا در برخی فعالیتهای عملی مجاهدین طرف مشورت بوده است که نمونه شناخته شده آن طرح فرار رضا رضایی از دست ماموران ساواک است. شعاعیان در آثار خود به اشکال مختلف تلاش میکرد که برای پیشبرد فعالیتهای عملی طرفداران مشی مسلحانه به آنها راهکارهایی ارایه دهد که منجر به پیشرفت و گسترش فعالیتهایشان شود؛ مثلا، در مورد نحوه برخورد با مردمی که هنگام درگیری مبارزان مسلح با ماموران امنیتی و انتظامی برای دستگیری مبارزان به ماموران کمک میکردند، شعاعیان مبارزان را به عمل قاطعانه دعوت میکند. او در مقاله «چند یادداشت»، از حادثهای سخن به میان میآورد که در جریان آن مجاهدی برای خلع سلاح به پاسبانی هجوم میبرد ولی در اثر حمله مردم، ناکام میشود. مجاهد درحالیکه از تهدید مردم با نارنجک ناامید میشود به حیات خود با بلعیدن قرصی سیانور خاتمه میدهد. شعاعیان در جمعبندی و نتیجهگیری از این واقعه مینویسد: «این موضوع برای یک داستان رمانتیک، مائده خوبی است لیکن برای انقلاب رویـه خوبی نیست. بدیهی است که بهترین شیوه، انفجار نارنجک در میان مردم بود تا زین پس در برابر چریکها نایستند و بدان سال عملا به سود ضد انقلاب دست به کار نشوند.» این راهکار از سوی کسی مطرح میشد که چند سال قبل بر ضرورت گسترش آگاهی مبارزان و مردم تاکید میکرد و اینک در نمییافت که مشکل اصلی در این است که مردم آن مجاهد را نه مبارزی پیگیر منافع مردم بلکه خرابکاری که باید به مجازات برسد میدانستند و از این رو به رغم آگاهی از مخاطرات جانی برای خود برای دستگیریاش تلاش میکردند. شعاعیان به جای آنکه بگوید باید توده مردم را آگاه کرد راه چاره را در انفجار نارنجک و کشته شدن مردم میدید تا از آن به بعد کسی از ترس و نه آگاهی در مقابل مبارز مسلح نایستد. راهکاری که خوشبختانه مورد پذیرش گروههای چریکی قرار نگرفت.
شعاعیان در عرصه عمل راه به جایی نبرد و در حوزه اندیشه نیز برخلاف آنچه میپنداشت آثارش نادیده گرفته و به فراموشی سپرده شد. گو اینکه بحثها و نظرات او درباره سوسیالیسم و انقلاب چنان پایه و مایهای نداشت که بتواند ماندگار شود. از این رو، اکنون تنها در بررسی تاریخ جنبش چپ ایران است که میتوان به آن آثار پرداخت و نسبتشان را با دیگر آرا و عقاید مارکسیستهای ایرانی دهههای ۴۰ و ۵۰ سنجید. از میراث شعاعیان تنها چیزی که همچنان جلب نظر میکند تاکید او بر استقلال فکری و فاصله گرفتن از آفتهای اندیشه است.
پینوشت:
۱- نقلقولهای این نوشتار جملگی برگرفته از کتاب انقلاب نوشته مصطفی شعاعیان است که در تابستان ۱۳۵۴ از سوی انتشارات مزدک منتشر شد.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :