قدیمی‌ترین سند بازیافته از شکارهای ناصرالدین‌ شاه قاجار/ این هم از تیرهای شاهانه بود

۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۰۱:۴۲ کد : ۲۱۰۴ از دیگر رسانه‌ها
فاطمه قاضیها: مطالعات تاریخی، بیانگر این نکته است که شکار حیوانات توسط حکومتگران در ایران، پیشینه‌ای طولانی دارد. از ابتدای ورود آریایی‌ها به فلات ایران رواج داشته است. در ایران باستان، سواری، شکار کردن و تیر انداختن، از افتخارات فرمانروایان محسوب می‌شده؛ همچنانکه فردوسی نیز در شاهنامه، شکار را از کارهای شایسته پادشاهان شمرده و مقارن صفاتی چون بخشش و دانش آورده است.۱

 
برخی از معروف‌ترین حکومتگران ایران که داستان‌هایی از شکارهای ایشان برجای مانده، عبارتاند از: کوروش و داریوش هخامنشی، اردوان اول اشکانی، انوشیروان عادل، قباد، بهرام گور، خسرو پرویز و یزدگرد سوم ساسانی، سلطان محمود و مسعود غزنوی، ملکشاه و سلطان سنجر سلجوقی، شاه اسماعیل، شاه عباس اول و دوم صفوی، کریمخان زند، آغامحمدخان قاجار، فتحعلی شاه و بالأخره ناصرالدین شاه قاجار.۲

 

مقالۀ حاضر، استنساخ قدیمی‌ترین سند بازیافته از شکارهای ناصرالدین شاه قاجار است؛ رسالهای که توسط شخص دیگری از اطرافیان وی نگاشته شده است.

 

از سلاطین قاجار، فتحعلیشاه در دوران سلطنت سی و هشت ساله‌اش (۱۲۵۰ ـ ۱۲۱۲ هـ. ق.) علی‌رغم مشکلات و جنگ‌هایی که با کشورهای روسیه (منجر به معاهده ترکمانچای) و عثمانی داشت، هرگز از عیش و عشرت و شکار که در آن زمان، یکی از تفریحات شاهانه بود، دست بر نداشت و در حالی که عباس میرزا در مرز کشور، درگیر نیروهای بیگانه و انعقاد معاهده‌هایی بود که بار گران آن‌ها به دوش مردم سنگینی می‌کرد، سلطان در پایتخت در حرمسرا و شکارگاه‌ها روز را شب و شب را روز می‌کرد؛ در این رابطه، سرهنگ گاسپار درویل که در دورۀ فتحعلی شاه به قصد مأموریت نظامی به ایران آمده بود، در مورد شکار و فتحعلی شاه چنین می‌نویسد: ایرانی‌ها عشق عجیبی به شکار دارند تا آنجا که بزرگان هفته‌ها بلکه ماه‌ها اوقات خود را به شکار می‌گذرانند. شکار در ایران با اروپا تفاوت زیادی دارد و چون جالب‌ترین آن‌ها شکار پادشاه یا ولیعهد می‌باشد، به شرح جزئیات آن می‌پردازم؛ شکار بزرگ و یا شکار پرنده، همیشه سواره انجام می‌گیرد. شکار پرنده، به وسیله‌ باز، بسیار جالب است. ضمناً کشوری وجود ندارد که به اندازه‌ ایران، در تربیت این پرنده، موفق باشد. هنگامی که پادشاه یا شاهزاده به این سرگرمی می‌پردازند، تعداد زیادی خدمه همراه می‌برند. خدمه‌ مزبور همین که به محل شکارگاه رسیدند، از اسب پیاده می‌شوند و در کمال سکوت، در چند قدمی، پیشاپیش شکارچیان حرکت می‌کنند. شکارچیان با آرایش نیم‌دایره‌ بسیار گسترده، دنبال آن‌ها به راه می‌افتند. هر یک از شکارچیان بر روی دست راست خود یک باز حمل می‌کند. تسمه دوشاخه‌ای از چرم نازک که به چنگال باز‌ها متصل است، مانع پرواز آن‌ها می‌شود. هنگامی که دسته‌ای قرقاول یا کبک مشاهده شود، تا آنجا که ممکن است به آن‌ها نزدیک می‌شوند و آن‌ها را دوره می‌کنند. در این حال، شکارچیان متوقف می‌شوند و همگی با هم، بازوی راست خود را در جهت نقطه‌ای که شکار در آنجا گرد آمده است، دراز می‌کنند تا باز‌ها بتوانند آن را ببینند؛ در این موقع، شکار را می‌پرانند و باز‌ها با حرص و ولع بسیار، خود را روی آن‌ها می‌اندازند و به ندرت، اتفاق می‌افتد که یکی از آن‌ها طعمه‌ خود را از دست بدهد. سپس خدمه برای گرفتن شکار می‌دوند و به آسانی شکار را از چنگ باز در می‌آورند. اما برگرداندن باز‌ها به آن آسانی نیست؛ برای این کار، قوشچی‌ها مرغی را که در توبره دارند؛ بیرون آورده؛ به صدا در می‌آورند و بدین وسیله، باز‌ها نه از روی انس و علاقه، بلکه به سبب حرص و ولعی که دارند، روی دست صاحبشان قرار می‌گیرند. انواع و اقسام شکارهای بزرگ، از قبیل گوزن، کَل، بُزکوهی، آهو، گاو کوهی و غیره در ایران فراوان است. این حیوانات، آرام گرد هم زندگی می‌کنند و موقعی که به جلگه سرازیر می‌شوند، تعدادشان به قدری زیاد است که از دور به شکل گَله‌های بزرگ گوسفند جلوه می‌کنند. معمولاً روز‌ها را در کوهستان‌ها به سر می‌برند و شب‌ها برای چرا خارج می‌شوند.

 

موقعی که شاه یا شاهزاده قصد شکار بزرگ می‌کنند، دو یا سه روز قبل از آن، چند هزار سوار پیشاپیش می‌فرستند که شب هنگام دشت را محاصره کنند. این سواران، کلیه‌ گردنه‌ها و کوره‌راه‌هایی را که شکار‌ها ممکن است صبح زود از آنجا فرار کنند، مسدود می‌نمایند. سواران موقعی که به شکار‌ها می‌رسند، به‌تدریج به هم نزدیک می‌شوند و به همین ترتیب، محوطه‌ای به وجود می‌آورند که بعضی اوقات، بیش از ده هزار شکار در میان آن به محاصره درآمده است. آنگاه، پادشاه، شاهزاده‌ها یا بزرگان درباری، شروع به تیراندازی می‌کنند. هر یک از خدمه، دو تفنگ با خود دارند و موقع تیراندازی اربابشان تفنگ دیگر را پر می‌کنند. شاهزاده ولیعهد [(عباس میرزا)] که در تیراندازی با کمان، فوق‌العاده مهارت دارد، قبل از تیراندازی با تفنگ غالباً برای تمرین به دنبال شکار‌ها می‌تازد و چند تای آن‌ها را از پا درمی‌آورد. در ایران، نوع دیگری شکار نیز وجود دارد و آن، شکار با سگ است که به وسیله سگ‌های بزرگی که تازی نامیده می‌شوند، صورت می‌گیرد. طرز این شکار در ایران مانند اروپاست؛ با این تفاوت که در اروپا (به‌خصوص در اسپانیا که شکار با سگ خیلی متداول است) سگ‌ها را به دنبال خرگوش می‌اندازند، در صورتی که در ایران به دنبال شکار بزرگ می‌اندازند و به ندرت اتفاق می‌افتد که شکار از چنگ سگ‌ها خلاصی بیابد. در کوهستان‌ها گُراز به تعداد زیاد وجود دارد ولی شکار آن‌ها در موقعی که در جلگه دیده شوند، صورت می‌گیرد. در مازندران و گیلان نیز گاه‌گاهی به شکار پلنگ می‌پردازند ولی نسل این حیوان به‌تدریج رو به نابودی می‌رود.۳

 

دروویل نیز نقل می‌کند که فتحعلی‌شاه معمولاً سوار بر اسب ترکمنی به شکار می‌رود و اذعان می‌کند، شاه ایران سوارکار ماهری نیست و به اسب‌هایی که دارای رنگ روشن هستند بیشتر از اسب‌های تیره، علاقه نشان می‌دهد.

 

همچنین دروویل، راجع به علاقه وافر عباس میرزا، ولیعهد خوشنام فتحعلی‌شاه به شکار اظهار می‌دارد که وی بیشتر اوقات خود را به شکار می‌گذراند و از اینکه ولیعهد در سرکشی‌های خود در ضمن شکار، از حالات روستاییان و نارضایتی احتمالی آن‌ها جویا می‌شود، تمجید می‌نماید؛ همین‌طور از مهارت او در کاربرد سلاح‌ها و تاختن او با اسب و نشانه‌گیری عالی او به طوری که هرگز تیرش به خطا نمی‌رود، مطالبی درج نموده است و اینکه در دستگاه فتحعلی شاه شکارچی‌باشی یا میرشکار، مسئول امور شکار؛ سگبان‌باشی، مسئول سگان شکاری و تازیان؛ و طاووس‌خان، مسئول ضبط و ربط بازهاست نیز شرح می‌دهد.۴

 

از دوران فتحعلی شاه چند نقش برجسته به جای مانده که یکی از آن‌ها در ناحیه چشمه‌علی واقع در شهر ری است که نشان‌دهندۀ شکار شیر توسط وی می‌باشد ولی در حال حاضر تنها قطعه باقیمانده از این اثر در بد‌ترین شرایط، میان ضایعات و نخاله‌های آهن، روغن سوخته ماشین و لرزش حرکت ماشین‌های سنگین در کارخانه سیمان ری قرار دارد.۵

 

مادام دیالافوا که در زمان ناصرالدین‌شاه به ایران سفر کرده، در مورد اینگونه آثار می‌نویسد: ... یکی از کارهای ناپسند فتحعلی‌شاه، این بود که بناهای تاریخی طاق بستان و اصفهان و ری و غیره را حک کرد و به‌جای آن‌ها تصویر خود و پسرانش را ترسیم نمود....۶

 

یاکوب ادوارد پولاک آلمانی که قبل از طولوزان و اوایل سلطنت ناصرالدین شاه، طبیب مخصوص او بوده و سال‌های (۱۸۵۱ـ۱۸۶۰م.) مقارن (۱۲۶۷-۱۲۷۶هـ. ق.) در ایران به سر می‌برده، و در زمانی که این دست‌نوشته به نگارش در آمده، در ایران حضور داشته است، در سفرنامه خود موسوم به ایران و ایرانیان، مطالبی راجع به شکار و ناصرالدین شاه ارائه نموده. وی در این یادداشت‌ها یک دوره شکار ناصرالدین شاه در جاجرود را چنین توصیف می‌کند: مهم‌ترین شکار سلطنتی، سالی یکبار در اواخر ماه دسامبر (اوایل دی ماه) در دره جاجرود که شکارگاه یا نخجیرگاه کوچکی در آنجا هست، انجام می‌پذیرد. در روزی معین، چند تیر توپ به عنوان علامت، آتش می‌شود و بلافاصله نیمی از سَکَنه، آن ناحیه را تخلیه می‌کنند؛ زیرا نه تنها عاشقان شکار، بلکه وزرا و معاونین آن‌ها، همه کارمندان، نظامیان صاحبان مقام، شاهزادگان و خان‌ها با اردوی شکار شاه همراه می‌شوند. در آنجا در طول رودخانه، چادرهایی برای آن‌ها زده شده که سراسر دشت را می‌پوشاند و از دور، منظرۀ شهری پارچه‌ای به خود می‌گیرد. به علت سرمای زودرس، اعاظم مملکت، شاهزاده‌ها و خان‌ها به جز این چادرهای پارچه‌ای، چادر کوچک دیگری که گنبدی شکل است و خوب بسته می‌شود و آن را با نمد پوشانده‌اند نیز به همراه دارند که به آن آلاچیق می‌گویند و آن را با منقل و کرسی، گرم می‌کنند. فقیرتر‌ها، خدمتکاران و سربازان به سوزاندن بوته‌های گز در برابر خیمه‌هاشان اکتفا می‌ورزند و دود گَز به عقیده ایرانی‌ها برای قوت چشم مفید است.

 

در کوچه‌ای که به قلعه تهران خیلی نزدیک است، خدمه سلطنتی و درباریان جمع می‌شوند تا در رکاب شاه حرکت کنند. شاه می‌رسد و بر اسبی عربی که به زیبایی تمام آراسته شده، می‌نشیند. در طرفینش شاطر‌ها با لباس‌های خیال‌انگیزشان گام برمی‌دارند. داروغه و معاونین وزارت‌خانه‌ها با کلاه رسمی و لباس‌هایی به رنگ سرخ روشن نیز جزو ملتزمین رکاب هستند. فراشان درباری که با چوب‌های بلند مجهزند، به فریاد بلند می‌گویند: «برو، بروید؛ برو» و تماشاکنندگان تنبل و کم‌حرکت را به کوچه‌های جنبی می‌گریزانند و در عین حال، چند تن از فراشان به بام‌های مجاور می‌روند تا اشخاص مشکوک و بدخواه را مراقب باشند و دستگیر کنند. پشت سر آن‌ها عقبه‌ای متشکل از خدمه خاصه و فراشان خلوت و تمام کسانی که وظیفه دارند غذای اعلیحضرت را تأمین کنند در حرکتاند. بدین ترتیب، این قافله تا به دروازۀ شهر حرکت می‌کند. شاه با نگاه‌هایی ترسان به دور و بر خود می‌نگرد، زیرا پس از سوءقصد سال ۱۸۵۲م. (۱۲۶۸هـ. ق.) وی هر غریبه‌ای را با نگاه مشکوک می‌نگرد و به هیچ کس که او را نشناسد، اجازه نمی‌دهد که تا فاصله تیررس نزدیکش شود.

 

در برابر دروازه، کالسکه‌ای مجلل در انتظارش است. پانصد نوکر سوار بر اسب که به آن‌ها غلام شاهی گفته می‌شود، در زیر فرمان یساول‌باشی جلو کالسکه در حرکت‌اند و پیشاپیش هم عَلَم سلطنتی حمل می‌شود، و آن میله‌ای بلند است که بر روی آن، پارچه‌ای سرخ رنگ کشیده‌اند، و نوک آن به دستی طلایی ختم می‌شود. شاه بهسرعت حرکت می‌کند و سواران با چهار نعلی خفیف، کالسکه را تعقیب می‌کنند. فقط دو تن از شاطران که چوبدست کوتاه مُطلایی در دست دارند، این راه را پیاده طی می‌کنند. پس از دو ساعت، این قافله به قصر شکار وارد می‌شود. شاطرباشی شاه را در پیاده شدن از کالسکه کمک می‌کند و بعد، شاه به اتاقی وارد می‌شود که بر فرش آن مخصوصاً شیرینی پاشیده‌اند. توقف در شکارگاه به طور متوسط، یک هفته طول می‌کشد و در این مدت، آن‌ها که با چادرهای نمدی گران‌قیمت، مجهز نباشند، ناگزیرند در چادرهای باز و اغلب در هوای برفی و نامساعد بگذرانند و حیوانات سواری و بارکش نیز در زیر آسمان به سر می‌برند. خلاصه آنکه همه در اردویی موقتی زندگی می‌کنند و ناچار از تحمل همۀ شداید آن هستند. هر روز با شلیک توپ، علامتی داده می‌شود؛ تمام ملتزمین رکاب و محافظین و خدمه جمع می‌شوند و منتظر آمدن شاه می‌شوند و به دنبال آن‌ها عقبه که عبارت‌اند از محافظین و تفنگچی‌ها، با باز‌ها و تعداد زیادی سگ شکاری فرا می‌رسند. آنگاه شاهزادگان و خان‌ها و معمولاً چند نفر شاعر می‌آیند؛ و این شاعران معمولاً به هنگام صرف چاشت، محصولات فکر و ذهن خود را ارائه می‌دهند. شاه که محکم بر زین نشسته است، با اسب نژاد عربی خود، به سرعت رو به بالا می‌گذارد؛ چنانکه ملازمین به زحمت می‌توانند به وی برسند. در شکارگاه، مثلاً جَرگه‌چی‌های متعددی به اتفاق سربازان، تپه‌های مشرف را اشغال می‌کنند؛ سپس شکار را به طرف شاه کیش می‌دهند تا وی آن را شکار کند. اگر یک ارقالی۷ یا بز وحشی، گذارش به میدان بیفتد، دفعتاً از اطراف بر آن تیر می‌بارد ولی مسلم است که همیشه حیوان به تیر شاه از پای در می‌آید [(؟!)] ... معمولاً شاه فقط به صورت انفرادی به پرنده‌ها تیر می‌اندازد. هرچند که قدری نزدیک‌بین است، مع‌هذا مانند تقریباً همه ایرانیان، تیرانداز قابلی است. هر کبک که شاه به سویش قراول برود، هرچند که تیرش به هدف هم نخورده باشد، از طرف ملازمان به او تقدیم می‌شود، زیرا که خطا رفتن تیر شاه، شایسته نیست... مقارن اواخر روزهای شکار و معمولاً در روز پنجم، دو شتر نر مست را برای جنگ، به جان هم می‌اندازند... پس از اتمام شکار، شاه با‌‌ همان جلال و جبروت که آمده بود، باز می‌گردد. منجمین، ساعت سعد و مناسب و دروازه‌ای را که از آن باید وارد شهر شود، معلوم می‌کنند. اعضای دیوانی تا نیم میل به استقبال وی می‌روند و وی هدایا و شیرینی‌های معمول و متعارف را دریافت می‌دارد....۸

 

در دوره ناصرالدین شاه، استفاده از تفنگ‌های شکاری نو، به‌تدریج جانشین قوشچیگری سنتی شد. هرچند این شاه شکارپرست از شاهزاده قاجار، تیمور میرزا حسام‌الدوله، که شکارگر و قوشبازی حرفه‌ای بود، درخواست می‌کند که باز نامه جدیدی برای او بنویسد، ولی در سفرنامه‌ها و خاطرات خود از هنرمندی و مهارت خود در شکار با قوش، لافی نمی‌زند.۹

 

به هر روی با بررسی‌هایی که نگارنده نسبت به اسناد دوره قاجار و به‌خصوص ناصرالدین شاه به عمل آورده است، ناصرالدین شاه را سخت دلباخته شکار و پرسه در دشت و دمن یافته، که هیچ فرصتی را برای شکار از دست نمی‌داده و در این وادی، هرگز خستگی بر او مستولی نمی‌شده و‌ گاه چنان دچار خوی درندگی خود می‌گردد که بدون هیچ دلیل یا فایده‌ای، دستور می‌داده، کمر کفتار بیچاره را دو نیم کنند تا از فوران خون او دلشاد شود، و یا دستور می‌داده که روده و جگر پلنگ شکار شده را درآورده و نمایش دهند. اینگونه موارد و نمونه‌های فراوانی از این دست را خود ناصرالدین شاه در خاطرات روزانه‌اش قلمی کرده است. البته این نسخه به خط ناصرالدین شاه نیست و شخص دیگری آن را به رشته تحریر درآورده است و هر جا که ناصرالدین شاه حیوانی را صید کرده، به طور خلاصه درج نموده و اگر چه غلط‌های املایی این شخص از مخدومش بسیار کمتر است، اما به هیچ وجه قلمش توانایی ناصرالدین شاه را در پرداختن به توصیف و تعریف نداشته است. ناصرالدین شاه در متن خاطرات شکارهایش۱۰ در مورد وضعیت هوا، روستا‌ها و دشت و صحرا، آدم‌ها و حتی حیوانات و غیره با ریزبینی و هُشیاری خاصی قلمفرسایی کرده؛ چنانچه گویی خواننده آنجا حضور داشته، ولی نحوۀ نگارش نویسندۀ این یادداشت‌ها به گونه دیگری است و در هر صفحه به چند عبارت کفایت نموده و برای چاپلوسی در اغلب موارد، این عبارت را که «بسیار شاهانه بود»، تکرار کرده است.

 

شایان ذکر از وقایع مهمی که در این فاصلۀ زمانی رخ داده، عزل میرزا آقاخان نوری در۲۰ محرم‌الحرام ۱۲۷۵ و قبل از آن، درگذشت امیرقاسم‌خان، ولیعهد شش سالۀ ناصرالدین شاه است که مایۀ اندوه بسیار عمیق شاه را فراهم آورد. از دیگر مواردی که در این فاصله روی داد و در متن دستنوشته نیز بدان اشاره شده است، سفر ناصرالدین شاه به سلطانیه است و این در زمانی اتفاق می‌افتد که جیران، ملقب به فروغ‌السلطنه، محبوبه و سوگلی او در معرض مرگ قرار دارد؛ با این همه، شاه بی‌عاطفه، رهسپار گردش و شکاری درازمدت شد، چنانچه برای خاکسپاری و عزاداری محبوبه‌اش در پایتخت نماند و تفریح و شکار را برگزید۱۱ و با وجود اصرار وزیرانش که به هیچ وجه صلاح نمی‌دانستند شاه زمانی طولانی در پایتخت نباشد، راهی سلطانیه شد و چون پیوسته، سان‌های نظامی مایۀ مباهاتش بود، سی هزار قشون در سلطانیه فراهم آورد. ۱۲

 

درج این نکته بجاست که سلطانیه در دورۀ قاجار و مقارن جنگهای ایران و روس، به دلیل موقعیت مکانی که داشت، نسبت به قبل، مورد توجه بیشتری قرار گرفت. چنانچه، فتحعلی شاه قاجار، نیروهای خود را در چمن سلطانیه فراهم آورد؛ به‌طوری که محل تردد نمایندگان سیاسی و دیپلمات‌های خارجی شد. در این‌ رابطه در مورد چگونگی آغاز جنگ‌های دوم ایران و روس که منجر به معاهدۀ ترکمانچای گردید، آمده است: ... در این زمان بود که ناچار، فتحعلی شاه در چمن سلطانیه، مجلسی از رجال و اعیان و روحانیان و سرداران و سران ایلات و عشایر ترتیب داد تا درباره صلح یا ادامه جنگ به مشورت بپردازد. در این مجلس تقریباً عقیده عموم به ادامه جنگ بود و حکم جهاد از طرف علما صادر شد....۱۳

 

نیز در سفر سلطانیه بود که فاطمه (انیس‌الدولۀ بعدی) که ناصرالدین شاه در روستای امامه، او را دیده و با خود به حرمسرا برده بود، به عقد (صیغه) شاه درآمد و پس از مدتی، زن طراز اول حرمسرا و به عبارتی ملکه ایران و انیس و مونس ناصرالدین شاه گردید. تنها مزیت این سفر، کشیدن سیم تلگراف از تهران به سلطانیه بود. چنانچه اولین بار و در سال ۱۲۷۵ هجری قمری، این اقدام به منظور ارتباط شاه با پایتخت در این سفر، صورت پذیرفت.

 

به هر روی، این سفر که پنج ماه به طول انجامید، روز چهارشنبه ۲۴ شعبان ۱۲۷۵ به قصد زیارت حضرت معصومه (س) و چمن سلطانیه آغاز گردید، و تا ورود به اردوگاه چمن سلطانیه، اردوی شاه در بعضی شهر‌ها و آبادی‌های مسیر از چند ساعت تا چندین روز و بیشتر اقامت گزید که بعضی از آن‌ها عبارت‌اند از: آدران، حوض سلطان۱۴ قم، طایقان، محلات، کمره، ورجه، ساکی، کزاز، ملایر، همدان، اسفندآباد، سنندج، گروس، بیجار و بالأخره در اواخر ماه ذیقعده، اردوی ناصرالدین شاه وارد سلطانیه شد، چنانچه در روز دهم ذیحجه که عید قربان بود، در چمن سلطانیه، بساط آتش‌بازی برپا گردید. به هرحال تا چهاردهم محرم در سلطانیه به سر برد و در این روز به سَمت آذربایجان حرکت کرد و ضمن عبور و توقف در چمن اوجان و باسمج در روز سوم صفر وارد تبریز گردید و چندین روز در آنجا رحل اقامت افکند، تا اینکه روز ۲۲ صفر، عزیمت به مراغه نموده و در دوم ربیع الأول، مراغه را ترک و از راه هشترود، عازم تهران گردید. در روز ۲۲ ربیع‌الأول ۱۲۷۶ با تشریفات کامل، قشونی از طریق دروازۀ محمدیه و از راه بازار وارد ارگ شاهی شد.۱۵

 

در طول این سفر پنج‌ ماهه، بیشتر اوقات شاه در شکارگاه و بر پشت اسب طی شد و در کمال سلامت و شادکامی به سر برده بود، ولی بهایی که رعیت مظلوم پرداخت، این بود که ضمن عبور اردوی شاهی از تهران تا سلطانیه، انبارهای کوچک غلۀ زارعین و اموال آنان را به یغما بردند؛ روستاییان را به طرزی بس وحشیانه و بی‌رحمانه آزار دادند و جمعی از سربازان ناراضی چنان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند که تاب نیاورده؛ جان سپردند.۱۶

 

به هر روی کاتب این نسخه قید نموده که شکارهایی که طی راه تهران تا سلطانیه انجام شده، به علت عدم حضور وی درج نگردیده، اما نگارنده این سطور، مطالعه‌کننده گرامی را به روزنامه وقایع اتفاقیه ارجاع می‌دهد.۱۷

 

لازم به ذکر اینکه یکی از علل انتخاب این متن، قدمت آن است؛ چنانچه شروع دستنوشته، مربوط به سال ۱۲۷۴ قمری یعنی مربوط به ۱۵۸ سال (قمری) قبل می‌باشد و زمانی که ناصرالدین شاه، بیست و هفت ساله۱۸ بوده و دیگر اینکه تا حدی نمایانگر اوقات فراغت شخصی است که نیم قرن بر مقدرات این مُلک و ملت، فرمان رانده است.

 

این وجیزه، تقدیم علاقمندان می‌شود. «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید».

 

[متن سند]

 

تفصیل شکار که اعلیحضرت قَدَر قدرت همایون شهریاری ـ روحی و روح العالمین فداه ـ به دست مبارک زده‌اند، به تاریخ دویم شهر صفرالمظفر، مطابق سال فرخنده فال ئیلان ئیل۱۹، خیریت دلیل، سنۀ ۱۲۷۴ الی آخر سال پیچی ئیل۲۰، سنۀ ۱۲۷۷.

 

سال ئیلان ئیل، سنۀ ۱۲۷۴

 

به تاریخ دویم شهر صفرالمظفر [۱۲۷۴]

 

در کوه پشت مسگرآباد، جرگه۲۱ بسته شد، دو شکار زدند: اول یک تَکۀ۲۲ شش سال با گلوله زدند؛ زخمدار شد، که به قدر دویست قدم راه رفت؛ میان کمر۲۳ افتاد؛ دویم، یک ُبز در ماهور۲۴ خوابیده بود. قریب به سی قدم راه بود. با چهار پاره۲۵ زدند که از جایش حرکت نکرد؛ سرش را بریدند.

 

 

به تاریخ سیم شهر ربیع الآخر [۱۲۷۴]

 

در شکارگاه چشمه انجیرک۲۶، به کمین۲۷ تشریف بردند. یک میش را قریب به شصت قدم راه بود؛ با چهارپاره زدند؛ زخم‌دار شد؛ قدری راه رفت؛ گرفته شد.

 

 

به تاریخ سیم شهر شعبان [۱۲۷۴]

 

در قرق پشت دولاب در کُمه۲۸، یک ُبز آهو قریب به چهل و پنج قدم راه بود که با چهار پاره زدند که تفنگ دود کرد. بُز آهو سر جایش خوابید و اول آهویی بود که در پشت بوته و کُمه زده شد و به دست مبارک، ضبح۲۹ فرمودند.

 

 

به تاریخ ششم شهر شعبان [۱۲۷۴]

 

یک چَپش۳۰ آهو در قوروق دولاب۳۱ با چهارپاره زدند؛ پایش شکست. آن روز پیدا نشد. این غلام فردا رفتم تا وقت ظهر پیدا کرده؛ با اسب گرفتم؛ به حضور مبارک آوردم.

 

 

به تاریخ نهم شهر شعبان [۱۲۷۴]

 

یک بُز آهوی بسیار مقبول در کمه به دست مبارک با چهارپاره زدند؛ سی قدم راه بود که با دود تفنگ خوابید؛ از جایش حرکت نکرد.

 

 

به تاریخ بیست و دویم شهر شعبان [۱۲۷۴]

 

در صحرای کن در نهر مرحوم حاجی میرزا آقاسی۳۲ نشستند. یک بُز آهو را آهوگردان آورد و به شانزده قدم راه با چهار پاره زدند. قریب به صد قدم راه دوید، رفت و افتاد و به دست مبارک، ضبح۳۳ فرمودند.

 

 

به تاریخ چهارم شهر رمضان [۱۲۷۴]

 

در قوروق دولاب، یک بُز آهوی بسیار درشت را با چهار پاره، در کومه به دست مبارک زدند. قریب به سی و هفت قدم راه بود؛ قدری دوید؛ افتاد.

 

 

به تاریخ دوازدهم شهر رمضان [۱۲۷۴]

 

در قوروق دولاب، بک بُز آهو را با گلوله قریب به پانصد قدم راه، در تاخت، زدند که پای راستش از بالای قاب شکسته شد. یک فرسخ بیشتر جلو اسب دوانده شد، تا گرفته شد. چشم بد دور ـ ماشاءالله ـ َالحق تیر شاهانه بود و هیچکس چنین تیر نینداخته است.

 

 

به تاریخ دوازدهم شهر ذیقعده [۱۲۷۴]

 

در شهرستانک در دره پشت َسراپرده، یک بُزغاله، به کمین، با چهار پاره، قریب به شصت قدم راه، زدند؛ سر تیر افتاد.

 

 

به تاریخ شهر ذیحجه [۱۲۷۴]

 

در شهرستانک دو شکار زده شد: اول در قلعه البرز، یک تکه را با چهار پاره زدند؛ زخمی شد؛ با کله شکار آمد پهلوی چشمه بزرگ میان کمر؛ اطرافش را پیاده گرفت. آن تکه را با چهارپاره زدند که از کمر غلْطزنان۳۴ رفت تا پایین کمر. پیاده‌ها گرفتند؛ سرش را بریدند. دویم یک تکه پنج سال دیگر را هم با گلوله قریب به چهارصد قدم راه بود؛ زدند؛ از کمر افتاد؛ زیر کمر پیاده‌ها سرش را بریدند؛ ماشاءالله از تیرهای شاهانه بود.

 

 

سال یونت ئیل۳۵، سنۀ ۱۲۷۵

 

 

نهم شهر صفرالمظفر [۱۲۷۵]

 

در کوه پشت مسگرآباد، جَرگه بسته شد؛ اول، یک بُزغاله را با چهارپاره به سی و چهار قدم راه زدند که با دود تفنگ غلتید؛ دویم، یک بُز بسیار بزرگ سرگل خوب آمد؛ آن را هم با چهارپاره به شصت قدم راه زدند که غلْطزنان آمد تا پائین دره.

 

 

به تاریخ هشتم شهر ربیع الآخر [۱۲۷۵]

 

که این غلام، درۀ پشت کن را جَرگه بسته بودم. سه شکار زده شد؛ اول، یک بُزغاله با چهارپاره زده شد؛ قریب به بیست قدم راه؛ دویم، یک بُز دیگر را با چهار پاره، قریب به هفتاد قدم راه بود، زدند؛ سیم، یک بُز دیگر رفته بود میان سوراخ کمر پنهان شده بود. موسی شکارچی رفت، بیرون آورد. قریب به چهارصد قدم راه بود که گلوله زدند؛ زخمدار شد؛ از آن کمر، دوان دوان آمد، تا اینکه به پنجاه قدم رسید. دوباره با چهارپاره زدند که همان جا خوابید.

 

 

به تاریخ پانزدهم شهر جمادی‌الاول [۱۲۷۵]

 

پهلوی راه توچال، کوه زیرچال۳۶ جرگه بسته شد. یک تَکۀ پنج سال با گلوله قریب به ششصد قدم راه، زدند که سر جایش غلتید. ماشاءالله از تیرهای شاهانه بود ـ چشم بد دور.

 

 

به تاریخ هفدهم شهر جمادی‌الاول [۱۲۷۵]

 

در کوه باغ گُمش، جرگه بسته شد. یک چَپش رفت میان کمر، پنهان شد. تشریف بردند، بزنند؛ از کمر در آمد؛ از برای کمر دیگر پرید که به روی هوا با چهار پاره زدند؛ افتاد.

 

 

به تاریخ بیست و دویم شهر جمادی الآخر [۱۲۷۵]

 

[در] درۀ ازگی۳۷ جرگه بسته شد، چهار شکار زدند؛ اول، یک بُز با چهار پاره به هشتاد قدم راه، زدند؛ سر جایش خوابید؛ دویم، یک بُزغاله را قریب به بیست و پنج قدم راه زدند که دود تفنگ، معدوم شد؛ سیم، یک بُز نوبند۳۸ را هم به دویست قدم راه بود، در کمال تاخت، با گلوله زدند. ماشاءالله بسیار تیر خوبی بود، الحق سر جایش غلتید؛ چهارم، یک تَکه هفت سال رفته بود در چاک کمر پنهان شد[ه بود]؛ آن را هم قریب به پنجاه قدم راه بود، که با چهار پاره زدند؛ قدری دوید؛ با تیر دیگر زدند؛ افتاد.

 

 

سال قوی ئیل۳۹، سنۀ ۱۲۷۶‌۴۰

 

شکار عرض راه از دارالخلافه الی چمن سلطانیه۴۱ که این غلام در رکاب مبارک حاضر نبود، باید از عالیجاهان رحمت‌الله‌خان و مصطفی‌قلی‌خان تحقیق شود.

 

 

به تاریخ ۲۴ شهر ذیحجه [۱۲۷۵]

 

در سلطانیه در صحرای زیر اُردو، طرف الله‌اکبر۴۲ دو بچه خرس و مادر را، عالیجاه مصطفی‌قلی‌خان۴۳ صحرایی کرده؛ نگاه داشت. قبله عالم ـ روحی فداه ـ تشریف بردند؛ خرس را سواره چندین تیر زدند، تا افتاد و بچه خرس‌ها را زنده گرفتند. الحق عالیجاه مصطفی‌قلی‌خان در این فقره، کار بسیار غریبی کرد و همچو کاری تا حال نشده بود.

 

 

[سال ۱۲۷۶]

 

به تاریخ شهر ربیع‌الآخر [۱۲۷۶]

 

[در] درۀ پشت کَن، جرگه بسته شد. یک بُز را با چهار پاره، قریب به هفتاد قدم راه، زدند؛ سر تیر خوابید؛ این غلام در قزوین بود.

 

 

[ایضاً] به تاریخ شهر ربیع‌الآخر [۱۲۷۶]

 

پشت دولاب، یک بُز آهو را با چهار پاره زدند؛ پایش شکست. به قدر نیم فرسخ راه، اسب دواندند. دوباره در پشت اسب، یک تیر با چهارپاره زدند؛ افتاد و با دست مبارک، ذبح فرمودند.

 

 

[به تاریخ جمعه چهارم جمادی‌الآخر] [۱۲۷۶]

 

تشریف بردن۴۴ به جاجرود به تاریخ جمعه چهارم جمادی‌الآخر، سر راه کوه کوچک پشت توچال را جرگه بسته شد. یک بُز دو ساله که [به] نوبند مشهور است، با چهار پاره، قریب به هفتاد قدم، هشتاد قدم راه بود؛ زدند که از یال برگشت، رفت میان غلام‌های حسینخان افشار. گرفتند؛ به حضور مبارک آوردند. از عقب، چهار پاره خورده بود.

 

 

سه شنبه هشتم جمادی‌الآخر [۱۲۷۶]

 

کوه زیرچال جرگه بسته شد. سه شکار زدند؛ اول، یک تکه بسیار بزرگ نه سال که به قدر یک یابو بود. پانصد، ششصد قدم را به تاخت، می‌رفت که از عقب، تفنگ صدا کرد. از جایش حرکت نکرد و غلتید. ماشاءالله تیر شاهانه بود؛ قوۀ هیچکس نیست؛ الحق از دور کمرش گلوله گرفته بود؛ دویم، یک بُز را قریب به دویست قدم راه زدند؛ با دود تفنگ غلتید؛ سیم، یک چَپش هم در کمر پنهان شده بود. با چهارپاره زدند که‌‌ همان سر جایش خوابید.

 

 

به تاریخ شنبه پانزدهم جمادی الآخر

 

میان دو کوه کوکداغ، سه ساعت به غروب مانده، نشستند میان لات [(؟)] دو کوه. این غلام با موسی تفنگچی، پنج سوار دیگر را برداشته؛ رفتیم در کوه کوچک کوک‌داغ. چهار قوچ بود؛ اطراف آن‌ها را سوار گذاشته؛ یک دفعه سرزده قوچ‌ها فراراً آمده؛ قریب به چهارصد قدم نزدیکی مکان که قبله عالم ـ روحنا فداه ـ تشریف داشتند؛ یک قوچ پنج سالۀ بسیار بزرگ را به‌تاخت، به گلوله زدند. با دود تفنگ، مُعَلق شد. ماشاءالله، این هم از تیرهای شاهانه بود و کسی را قوۀ این تیر انداختن نیست.

 

 

سال پیچی ئیل، سنۀ ۱۲۷۶

 

به تاریخ هیجدهم شهر شعبان ۱۲۷۶

 

قبله عالم ـ روحنا فداه ـ هنگام رفتن قشون تشریف بردند بیرون؛ ملاحظه فرمایند قشون را؛ در مراجعت دو بُز آهو با چهار پاره به دست مبارک زدند: بُز اولی، پنجاه و پنج قدم راه بود؛ بُز دویمی، چهل و سه قدم راه بود.

 

 

به تاریخ دوشنبه بیست و چهارم شهر شعبان ۱۲۷۶

 

تشریف‌فرمای آهوگردانی قورق پشت دولاب شدند؛ یک بُز آهو را با چهار پاره قریب به ششصد قدم راه می‌شد؛ زدند؛ سر تیر غلتید.

 

 

به تاریخ بیست و نهم شهر شعبان، روز دوشنبه [(؟)] ۴۵ ۱۲۷۶

 

چهار ساعت به غروب مانده، سوار شدند. در قورق دولاب، یک تَکه آهوی هفت ساله درشت، زیاد مقبول، در کومه، به سی و پنج قدم راه، با چهارپاره زدند. قریب به پانصد قدم راه رفت؛ افتاد. َالحق شکار به این زودی نشده. از وقتی که از جاده سوا شدند، تا زمانی که شکار را زدند و مراجعت فرمودند، یک ساعت بیشتر نشد.

 

 

به تاریخ جمعه ششم شهر رمضان ۱۲۷۶

 

چهار شکار زدند؛ اول، دو آهو در ماهور خوابیده بود. به کمین تشریف بردند؛ یکی را با لوله اول زدند؛ سر تیر افتاد؛ یکی را با لوله دویم، یکی آخری به قدر یک میدان راه رفت؛ خوابید. قبله عالم ـ روحنا فداه ـ به قدر چهل قدم راه، تشریف بردند. تیر دیگر با چهار پاره زدند؛ از جایش حرکت نکرد؛ دویم، یک بُزآهو را بالای سه تپه،۴۶ به کمین خود تنها تشریف بردند؛ به قدر شصت قدم راه بود؛ با چهارپاره زدند؛ افتاد؛ به قدر دو دقیقه بعد، پاشد، فرار کرد؛ سیم، در آهوگردانی، یک بُز آهو را با چهارپاره زدند. به قدر پنجاه قدم راه بود که با دود تفنگ غلتید.

 

 

به تاریخ دوشنبه نهم شهر رمضان ۱۲۷۶

 

تشریف‌فرمای آهوگردانی شدند؛ دو شکار زدند؛ اول، پیش از ظهر در کومه، بیست و پنج قدم راه بود؛ یک تکه هفت سال بسیار مقبول درشت را با چهار پاره زدند؛ دود تفنگ، بلند شد؛ تکه از جایش حرکت نکرد؛ دویم، بعدازظهر یک تکه آهوی پنج سال در کومه شصت و دو قدم راه بود؛ زده؛ زخم‌دار شده؛ فرار کرد؛ با لولۀ دویم زدند که سه، چهار معلق خورد، افتاد.

 

 

به تاریخ چهارشنبه دوازدهم۴۷ شهر رمضان ۱۲۷۶

 

پنج ساعت به غروب مانده، تشریف‌فرمای آهوگردانی قورق دولاب شدند. یک بُزآهو را به پنجاه و شش قدم راه با چهارپاره زدند؛ زخم‌دار شد. آن روز را گیر نیامد؛ فردا عالی‌جاه مصطفی‌قلی‌خان رفته؛ پیدا نموده؛ به حضور مبارک آورد. ایضاً روز چهارشنبه، ۱۲ رمضان، یک بُزآهوی دیگر را با چهار پاره به شصت و چهار قدم راه، زدند که سر تیر خوابید؛ با دود تفنگ ـ ماشاءالله.

 

 

به تاریخ بیستم شهر ذیقعده [۱۲۷۶]

 

در شهرستانک کوه کفو۴۸ جرگه بسته شد؛ سه شکار تکه و دو خرس زده شده؛ اول، یک تکه ۹ سال بسیار بزرگ آمد، قریب به یکصدوپنج قدم راه بود؛ اول با چهارپاره زدند، نیفتاد؛ تیر دیگر با گلوله زدند، غلتید؛ به قدر یابو بود؛ دویم، یک تکه سه سال آمد، از میان دره؛ با چهارپاره زدند. دویست، سیصد قدم راه رفت، افتاد؛ پیاده‌ها سرش را بریدند؛ سیم، یک خرس ماده بسیار بزرگ آمد، قریب به سیصد قدم راه به‌تاخت رفت؛ با گلوله زدند؛ زخمی شد؛ رفت زیر درخت اورسی۴۹ نشست. تیر دیگر با گلوله زدند که از بالای کوه غلْطزنان، مثال یک سنگی، غلتیده است تا آمده میان رودخانه [در] آب، آنجا فراش‌ها دویدند که بگیرندش؛ دست انداخته، چوب‌دست یکی از فراش‌ها را گرفت؛ فراش زور کرد چوب را بگیرد، چنان تکانی داد که فراش، دو سه معلق خورد؛ چوب را گرفت از دست فراش؛ به قدر سی، چهل نفر جمع شدند؛ با همه دعوا می‌کرد. تا قبله عالم ـ روحنا فداه ـ دوباره یک تیر زدند به کَله‌اش که خوابید.

 

چهارم، یک تکه هشت سال بسیار بزرگ را به قدر ششصد قدم راه بود؛ با گلوله زدند که غلطزنان آمد تا ته دره. ماشاءالله از تیرهای شاهانه بود که هیچ پادشاه نینداخته بود؛ پنجم یک خرس نر بسیار بزرگ که کوهان سر شانه‌اش، مثل کوهان شتر بود، در بالای کوه رفته بود، زیر یک بهمن بسیار بزرگی که سرش برف بود و از زیرش آب می‌رفت. پیاده دورش را گرفته بود. آنچه کردند از سوراخ بیرون بیاورند، نیامد. آخر قبله عالم ـ روحنا فدا ـ از بالای سوراخ ملاحظه فرمودند؛ دیدند؛ قریب سی، چهل تیر تفنگ از گلوله و چهار پاره زدند؛ خیال می‌کردی هیچ گلوله و چهارپاره بر او اثر ندارد. آخر این غلام عرض کردم: سرش را نظر بیاورید به سرش بزنید. سرش را به دقت نظر فرمودند؛ با گلوله زدند به کله‌اش؛ غلتید میان آب؛ پنجاه نفر جمع شد [ند]، به زور از آن سوراخ بیرون آوردند. چنین جانوری کسی ندیده بود.۵۰

 

 

به تاریخ سیم شهر ذیحجه [۱۲۷۶]

 

[در] درۀ مشهور به کافر دره۵۱ جرگه بسته شد؛ اول، یک تکه دو ساله آمد؛ به‌تاخت با چهار پاره زدند؛ به قدر دویست قدم راه دوید؛ افتاد؛ دویم، یک بزغالۀ دیگر آمد؛ به قدر شصت قدم راه؛ با چهارپاره زدند که سر جایش خوابید.

 

 

به تاریخ دوازدهم شهر ذیحجه [۱۲۷۶]

 

تشریف‌فرمای دو بلوک نور شدند؛ فرداش شکار مرال تشریف بردند؛ جرگه بسته شد؛ دو مرال مادۀ بزرگ، با یک گوساله آمد؛ اول، با گلوله، یک ماده را به چهارصد قدم راه زدند؛ زخمی شد؛ از آن طرف فرار کرد؛ دوباره برگشت؛ با گلوله، مادۀ بزرگ دیگر را هم زدند که زخمی شد. تیر دیگر با گلوله، مادۀ اولی را زدند که خوابید. گوساله‌اش پهلوش ایستاده بود. قبله عالم ـ روحنا فداه ـ تخمیناً دویست قدم بیش تشریف بردند. با چهار پاره گوساله را زدند؛ رانش از بیخ شکست؛ رفت میان پیاده‌ها که جرگه بسته بودند؛ زنده گرفتند؛ آوردند به حضور مبارک. بسیار مقبول بود. صدای قریبی۵۲ می‌کرد. آن یک مرال بزرگ زخمی رفت آن سر کوه، میان چند درخت که به هم بسته و انبوه بود، خوابیده؛ پیاده بالای سرش را گرفت. مصطفی‌قلی‌خان فریاد کرد که مرال اینجا خوابیده؛ تشریف بیاورید. تشریف بردند؛‌‌ همان طریق خوابیده در میان درخت‌ها با گلوله زدند که از جایش حرکت نکرد. تفنگچیان دویدند؛ سرش را ببرند؛ نزدیک شدند؛ مرال برخاسته، فرار کرد؛ تیر دیگر با چهار پاره زدند؛ قریب به دویست قدم راه، افتان و خیزان رفت و افتاد و الحق ماشاءالله امروز بسیار خوب شکار شد.

 

 

به تاریخ بیستم شهر ذیحجه [۱۲۷۶]

 

بالای سراپرده که پهلوی چشمه بزرگ است، جَرگه شد؛ دو شکار زدند در شهرستانک؛ اول، یک تَکه هفت ساله را با چهارپاره در شکاف کمر پنهان شده بود؛ زدند که غلْطزنان از کله کمر به پائین رفت؛ دویم، یک تکه چهار ساله زدند، با گلوله؛ قریب به چهارصد قدم راه بود؛ آن هم افتاد پائین؛ پیاده‌ها سرش را بریدند.

 

 

چهارشنبه بیست و هفتم محرم الحرام سنۀ ۱۲۷۷

 

در زاکان۵۳ بلوک رودبار، جرگه بسته شد؛ پشت ده شنستان۵۴ سه شکار زدند؛ اول، یک بُز هفت ساله را به پانصد قدم راه با گلوله زدند. از بالای کمر افتاد و غلط‌زنان آمده است تا میان رودخانه آب.‌‌ همان مکان، قبله عالم ـ روحنافداه ـ تشریف داشتند؛ دویم، یک بُز دیگر را در‌‌ همان مکان که اولی را زدند با گلوله زدند؛ آن هم به طریق اولی، غلطزنان تا وسط رودخانه آمده است؛ و چنین تماشا کمتر می‌شود؛ سیم، یک بُزغالۀ دیگر هم به تاخت آمد؛ قریب به هشتاد قدم راه بود که با چهارپاره زدند؛ آن هم غلتیده است تا میان رودخانه. الحق چنین شکار با تماشای بامزه هیچکس ندیده و نشده بود.

 

 

به تاریخ روز سه شنبه غره شهر صفر ۱۲۷۷

 

پشت ایگل رودبار جرگه بسته شد. یک بُز را به سیصد قدم راه با گلوله زدند. از بالای کمر، غلتیده است؛ آمده است روی کمر؛ از روی کمر اُفتاد به قدر دویست قدم پائین؛ پیاده‌ها سرش را بریدند.

 

 

به تاریخ شهر ربیع‌الاول [۱۲۷۷]

 

یک بُز آهو را در ماهور به کمین زدند، با چهارپاره. این غلام در قزوین بود. نمی‌دانم چهقدر راه بوده است.

 

 

به تاریخ شنبه بیست و هشتم جمادی‌الاول [۱۲۷۷]

 

در ماهور نسام۵۵ قورق، پشت مسگرآباد در کمین تشریف بردند. یک شیشک۵۶ میش زدند، با چهارپاره. پنجاه قدم راه،‌‌ همان سر تیر حرکت نکرد و افتاد.

 

 

یکشنبه هفدهم جمادی‌الآخر [۱۲۷۷]

 

شکار چشمه انجیرک تشریف بردند. یک قوچ ۹ سال در کمین زدند؛ اول، با تفنگ دو لوله گلوله‌زن زدند، زخمی شده؛ بعد، با تفنگ گلوله‌زن عالی‌جاه مصطفی‌قلی‌خان در تاخت، زدند؛ به قدر دویست و پنجاه قدم تخمیناً می‌شد. بسیار قوچ بزرگ سینه سیاهی بود.

 

 

چهارشنبه دویم شهر شعبان [۱۲۷۷]

 

در کوه سه‌پایه۵۷ یک قوچ بزرگ در شکاف کمر پنهان شده بود و قبله عالم ـ روحنا فداه ـ تشریف بردند بالای سرش. از کمر بیرون آمده؛ به تاخت، با چهار پاره زده‌اند که در تاخت، پایش شکست و عالیجاه رحمت‌الله خان با اسب او را دوانده تا گرفته است.

 

 

به تاریخ جمعه دهم شعبان ۱۲۷۷

 

در باغ گمیش، جرگه بسته شد؛ دو شکار زدند؛ اول، یک بُز سر گُل بسیار مقبول، در شکاف کمر، پنهان شده بود. قبله عالم ـ روحنا فداه ـ تشریف بردند بالای سرش. از کمر بیرون آمده؛ به تاخت، با چهار پاره زدند؛ سر تیر افتاد؛ دویُم، چَپش؛ او هم همانجا بود. درآمد؛ او را هم زدند، با چهار پاره که غلتید.

 

 

به تاریخ چهاردهم شهر شعبان [۱۲۷۷]

 

در جاجرود به کوه کوک‌داغ تشریف‌فرمای شکار ارقالی شدند؛ دو شکار زدند؛ اول، یک میش بسیار بزرگ را به قدر هفتاد قدم راه بود؛ با چهار پاره زدند؛ سر تیر افتاد؛ دویم، یک شیشک را هم زخمی کرده بودند. بعد از ناهار، تشریف بردند. این غلام، با تازی گرفتم.

 

 

دوشنبه شانزدهم شهر شعبان [۱۲۷۷]

 

در باغ گمش تشریف بردند به کمین؛ قریب به بیست قدم راه بود. با چهار پاره یک میش بزرگ را زدند که با دود تفنگ، معدوم شد. بعد از یک دقیقه، معلوم شد که سر تیر افتاده؛ سرش را بریدند.

 

 

به تاریخ جمعه هیجدهم شهر شعبان [۱۲۷۷]

 

از راه توچال، تشریف‌فرمای دارالخلافه طهران می‌شدند. در چشمه انجیرک، یک میش با یک شیشک قوچ بود. تشریف بردند به کمین. میش قریب چهل قدم راه، اول با چهارپاره زدند که از جایش حرکت نکرد. با لوله دیگر، شیشک قوچ را زدند؛ دست راستش شکست. عالی‌جاهان رحمت‌اللهخان و مصطفی‌قلی‌خان، رَدش را بردند، نیم فرسخ، تا گرفتند؛ زنده به حضور آوردند.۵۸

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

 [۱]. نک: نسوی، ابوالحسن علی بن احمد، بازنامه، با مقدمه‌ای در صید و آداب آن در ایران تا قرن هفتم هجری، نگارش و تصحیح احمد غروی (تهران: انتشارات مرکز مردم‌شناسی ایران، ۱۳۵۴)؛ ص ۹.

 

۲. برای آگاهی از شرح اجمالی شاهان شکارچی، نک: قاضیها، فاطمه، گزارش شکارهای ناصرالدین شاه (تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، ۱۳۹۰).

 

۳. نک: سفرنامۀ گاسپار دروویل، ترجمه جواد محیی (تهران: انتشارات گوتنبرک، ۱۳۴۸، چاپ دوم)؛ صص ۲۲۲ ـ ۲۲۵.

 

۴. نک: همان؛ صص ۱۸۴ و ۲۰۱ و ۲۲۵.

 

۵. نک: روزنامه جام جم، چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸.

 

۶. دیولافوا، مادام ژان، ایران، کلده و شوش، ترجمه شادروان علیمحمد فرهوشی، به کوشش بهرام فره‌وشی (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۶۴)؛ ص۵۳۴.

 

۷. اصل: ارغالی. ارقالی: قوچ وحشی، شکاری (از انواع آهو). آرقالی. نامی که مغولان به قوچ وحشی که در کوهستان‌های جنوب سیبری یافت شود، دهند. (لغت‌نامه دهخدا (چاپ‌های متعدد))

 

۸. نک: پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه پولاک (ایران و ایرانیان)، ترجمه کیکاووس جهانداری (تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۸)؛ صص ۱۳۰ ـ۱۳۴.

 

۹. نک: اعلم، هوشنگ، «بازداری»، دانشنامه جهان اسلام، جلد۱، زیر نظر مصطفی میرسلیم، ۱۳۷۵؛ صص۴۳۱ـ۴۲۱.

 

۱۰. قاضیها، همان.

 

۱۱. امانت، عباس، قبلۀ عالم، ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ترجمۀ حسن کامشاد (تهران: مهرگان، ۱۳۸۳)؛ ص۴۷۱.

 

۱۲. همان؛ ص۴۸۲.

 

۱۳. نک: سپهر، میرزا محمدتقی، ناسخ التواریخ، دوره کامل قاجاریه، با مقابله و تصحیح جهانگیر قائم‌مقامی (تهران: امیرکبیر، ۱۳۳۷)؛ ص۲۱۵.

 

۱۴. هنگامی که در حوض سلطان اردو زده شد، شبهنگام که شاه به حرمخانه رفت، درباریان جهت وقت‌گذرانی، بساط تخته نرد و آس بازی به راه انداختند. حاجی مبارک با یحیی‌خان که از مقربان درگاه بود، همبازی شد. در بازی بین این دو، اختلاف پیش آمد و حاجی مبارک که نوشابه زیادی مصرف کرده بود، به نحو بسیار وقیحانه شروع به فحاشی و قمه‌کشی کرد و تا جایی پیش رفت که برای حاضرین چاره‌ای جز خبر کردن شاه باقی نگذاشت. شاه بیدار شد و پس از تفحص و آشکار شدن تقصیر کاکا سیاه (حاجی مبارک)، به فاصلۀ چند دقیقه سر کاکا در جلو شاه بر زمین افتاد. برای آگاهی کامل از این ماجرا، نک: مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، ج۱ (تهران: انتشارات زوار، ۱۳۷۱)؛ صص ۳۸۹ ـ ۳۸۷.

 

۱۵. برای آگاهی کامل از شرح سفر سلطانیه، نک: روزنامه وقایع اتفاقیه، ج۴ (ت‍ه‍ران‌: ک‍ت‍اب‍خ‍انه م‍ل‍ی‌ جمهوری‌ اس‍لام‍ی‌ ای‍ران ـ م‍رک‍ز م‍طال‍ع‍ات‌ و ت‍ح‍ق‍ی‍ق‍ات‌ رس‍ان‍ه‌ه‍ا، ۱۳۷۴)؛ صص ۲۸۷۰ ـ ۲۹۶۱.

 

۱۶. امانت، همان؛ ص ۴۸۲.

 

۱۷. روزنامه وقایع اتفاقیه، همان.

 

۱۸. ناصرالدین شاه در ماه صفر ۱۲۴۷ متولد شد.

 

۱۹. ئیلان ئیل: از سال‌های ترکی مغولی، به معنی سال مار.

 

۲۰. پیچی ئیل: از سال‌های ترکی مغولی، به معنی سال میمون.

 

۲۱. جرگه: حلقه‌هایی از افراد برای راندن شکار (فرهنگ بزرگ سخن؛ چاپهای متعدد)؛ نوعی از شکار و آن، چنان است که لشکریان گرد صحرا حلقه زده تا صید به در نرود (فرهنگ آنندراج؛ چاپ‌های متعدد).

 

۲۲. تَکه: بُزی را گویند که سرکرده و پیشرو گله گوسفندان باشد و بز نر را نیز گفته‌اند؛ اعم از بز کوهی و غیرکوهی. (برهان قاطع؛ چاپ‌های متعدد)

 

۲۳. کمر: معروف است که میان کوه باشد، یعنی وسط کوه. (برهان قاطع؛ همان) میانه کوه. (فرهنگ آنندراج؛ همان).

 

۲۴. ماهور: تپه‌های مسلسلی که در دامنه کوه، پدیدار باشد.

 

۲۵. چهارپاره: قسمی گلوله تفنگ.

 

۲۶. امروزه به ده «آب انجیرک» موسوم و در شرق شهر جدید پردیس، در نزدیکی رودهن واقع است.

 

۲۷. خود ناصرالدین شاه در دست‌نوشته‌هایش همه جا به‌جای «کمین»، «مارق» به کار برده است.

 

۲۸. کمه: کلبه را گویند. (فرهنگ آنندراج؛ همان).

 

۲۹. صحیح: ذبح.

 

۳۰. چَپش: [چ َ پ ] (ا) بزغاله یکساله را گویند. (برهان قاطع؛ همان)

 

۳۱. دولاب: قریه‌ای از قریه‌های ری در مشرق تهران که امروز نیز به همین نام معروف است و در آنجا تره و سبزی کارند. حالیه اراضی آن جزء شهر تهران شده است. روستای دولاب از قریه‌های قدیمی منطقه ری می‌باشد که پس از حضور آقا محمدخان قاجار و انتخاب تهران به عنوان پایتخت ایران، یکی از روستاهای تهران شناخته شد و پس از توسعه تهران، یکی از محله‌های مهم این شهر شد. (دهخدا؛ همان.)

 

۳۲. حاج میرزا آقاسی، صدراعظم مشهور محمدشاه.

 

۳۳. صحیح: ذبح.

 

۳۴. غلت (غلتیدن).

 

۳۵. یونت ئیل: از سال‌های ترکی، به معنی سال اسب.

 

۳۶. زیرچال یا زیره چال: احتمالاً کوهی است که امروزه به زیرک چال موسوم است. این کوه با ارتفاع ۳۵۸۰ متر در محدوده شهرستان کرج، بخش مرکزی دهستان نساء و... واقع است. (نک: فرهنگ جغرافیایی کوههای کشور، ج۱ (تهران: سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، ۱۳۷۹)؛ ص۴۱۲.

 

۳۷. ازگی: مزرعه ازگی واقع در ده «وردآورد» بخش کن شهرستان تهران. (نک: فرهنگ جغرافیایی آبادی‌های کشور جمهوری اسلامی ایران، ج۱ (تهران: انتشارات سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، ۱۳۷۰).

 

۳۸. بُز نوبند: براساس همین یادداشت‌ها، گویا «بُز دوساله» را می‌گفته‌اند.

 

۳۹. قوی ئیل: از سال‌های ترکی مغولی، به معنای سال گوسفند.

 

۴۰. صحیح: ۱۲۷۵؛ با تطبیق با روزنامۀ وقایع اتفاقیه روشن شد که نویسنده گزارش که معلوم نیست چه کسی است، در اینجا که امتداد سال ۱۲۷۵ است، چون سال شمسی تمام شده بود، سال قمری را هم تغییر داده و «۱۲۷۶» درج نموده است.

 

۴۱. چمن سلطانیه: در جاده زنجان، یک راه فرعی است که تا چشم کار می‌کند، دشت سبز و چمن است. کاوش‌های زمین‌شناسی نشان می‌دهد که در تمام منطقه‌ای که به چمن سلطانیه معروف است، یکی از عجیب‌ترین پدیده‌های زمین‌شناسی، همیشه وضعی پیش می‌آورد که آب باران به اعماق زمین نفوذ نکند. این است که از عمق (حدود) ۶۰ سانتی‌متری، مدام، دشت را آبیاری می‌‌کند و چمن‌های سلطانیه را همیشه سرسبز نگه می‌دارد. دقیقاً به‌خاطر و به‌ دلیل همین چمن بود که ارغونخان ‌بن اباقاخان (ایلخان مغول پدر غازان خان)، نخستین بانی سلطانیه، این خطه را برای اقامت برگزید، چراکه ایلخانان، عاشق سوارکاری و شکار بودند و در این چمن پهناور، آنچه را دوست می‌داشتند، به آسانی یافتند و به آبادانی و عمارتش همت گماردند که برای قوم خودشان بهترین مکان باشد و افتخارآمیز‌ترین خطه. (نک: گیلانی، فریدون، «دیداری از گنبد سلطانیه، بزرگترین گنبد اسلامی»، مجله هنر و مردم، دوره ۱۲، ش: ۱۳۴ آذر ۵۲)؛ صص ۲۴ ـ۲۰.

 

۴۲. شاید مراد، گردنه الله ‌اکبر باشد.

 

۴۳. میرشکار معروف ناصرالدین شاه.

 

۴۴. بردند.

 

۴۵. با توجه به پاراگراف قبلی، احتمالاً «شنبه» را اشتباهاً دوشنبه درج نموده است.

 

۴۶. سه‌تپه: کوه‌های سه‌تپه در جوار جنگل‌های سرخه‌حصار، و در شرق تهران واقع است.

 

۴۷. اگر دوشنبه، نهم، صحیح باشد، چهارشنبه برابر ۱۱ رمضان خواهد بود.

 

۴۸. کفو: کوه بزرگ مشهور به کفو در شهرستانک. (نک: روزنامه وقایع اتفاقیه، یوم پنجشنبه، پانزدهم شهر ذی‌حجه، سنۀ ۱۲۷۶، نمرۀ ۴۶۸؛ همان؛ ص ۳۰۵۹) در این شماره به شرح شکارهای فوق نیز پرداخته و زیبایی‌های شکارگاه و فضای سرسبز و مُفَرح آن توصیف شده است.

 

۴۹. اورس (ارس): درخت سرو کوهی.

 

۵۰. روزنامه وقایع اتفاقیه، به شرح این دوره شکار، پرداخته و در بخشی از آن، چنین درج شده: «... اواخر ماه ذی‌قعده به شمیران تشریف بردند که از آنجا به ییلاق و شکار شهرستانک بروند. این شهرستانک بهترین ییلاقات دنیاست؛ از خوبی آب و هوا و سردی و برودت هوای آنجا به طوری است که دو ماه بعد از گل سرخ تهران، اول گل سرخ آنجاست و شکار بسیاری هم در کوه‌های آنجا هست؛ از هر قسم شکار، حتی مرال هم پیدا می‌شود؛ یعنی قدری از شهرستانک بالا‌تر نزدیک به جنگل کجور و در نزدیکی شهرستانک، شکار خرس هم هست، که به آسانی می‌توان شکار کرد....» (نک: روزنامه وقایع اتفاقیه، یوم پنجشنبه، غره ذی‌حجه سنۀ ۱۲۷۶، نمرۀ ۴۶۷؛ همان؛ ص۳۰۵۲).

 

۵۱. کافردره در حال حاضر، محله‌ای واقع در روستای واریان در حاشیه سد کرج می‌باشد.

 

۵۲. صحیح: غریبی.

 

۵۳. زایگان.

 

۵۴. شنستان: از آبادی‌های رودبار قصران در استان تهران است.

 

۵۵. نسام: نزدیک شدن و رسیدن به چیزی، مناسمه (دهخدا؛ همان). شاید در اینجا در نزدیک قرار داشتن، باشد.

 

۵۶. شیشک: بره شش‌ماهه را گویند. (فرهنگ آنندراج؛ همان).

 

۵۷. کوه سه‌پایه: این کوه با ارتفاع ۲۱۶۰ متر در محدوده شهر تهران، بخش مرکزی، دهستان سیاهرود و در ۱۸ کیلومتری جنوب شرقی مرکز شهرستان تهران واقع است. (نک: فرهنگ جغرافیایی کوه‌های کشور، ج۴ (تهران: سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، ۱۳۷۹)؛ ص۴۱۲.

 

۵۸. سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، اسناد بیوتات، آلبوم شماره ۲۹۲، به قطع ۱۱× ۱۷، جلد پارچه‌ای طرح‌دار با حاشیه چرم قهوه‌ای روشن؛ حاوی ۶۸ صفحه نوشتار که در اکثر موارد، بخشی از صفحه، سفید است. پشت جلد، صفحۀ قبل از شرح شکار‌ها، دارای ۳ مُهر و یک دستخط است به شرح ذیل:

ـ دفتر ضبط [...] وزارت مالیه.

ـ وزارت امور اقتصادی و دارایی، کتابخانه خطی کاخ گلستان، شماره ۲۹۲.

ـ سازمان اسناد ملی ایران، خزانه اسناد.

ـ [دستخطی بدین مضمون]: نمرۀ ۵۰۷۱ از کتابخانه اندرون است. [امضاء]

 

 

منبع: فصلنامه اسناد بهارستان، سال اول، شماره چهارم، زمستان ۱۳۹۰؛ صص۲۶۱-۲۴۵

 

کلید واژه ها: ناصرالدین شاه شکار


نظر شما :