نگرشی کوتاه به تلفیق سوسیالیسم با مذهب در ایران/ از نهضت جنگل تا خداپرستان سوسیالیست
در ایران و همه جوامع بزرگ و پیچیده دیگر، اندیشه برابریخواهی به صورت یک آرمان پرشور، دایما ظهور و بروز داشته و صورتها و صورتبندیهای متعددی را به خود دیده است. گاه اقلیتی از پیشروان و گاه تودههای ستمدیده و گاه منادیان برجستهای ظهور کرده و صلای برابری دادهاند. مفاهیم و اصطلاحات خاصی نظیر اخوت و برادری نیز هنگامی که از بند تعلق محدود و نسبی- یا خونی- رها شده و وسعتی اجتماعی مییابد، صورت رمانتیک و شورانگیز همین حس مشترک برابری و بلکه مثل اعلای آن است. نمونه کهن این پدیده را در آرمان انقلابی مزدک میبینیم که برخی از تاریخپژوهان مکتب اتحاد جماهیر شوروی، او را یک سوسیالیست متقدم قلمداد میکردند و بسیار میستودند. به غیر از او، نهضتهایی نظیر سربداران (در دوره اولیه و تکوین) نیز نمادی از آرمان برابریطلب ستمدیدگان بود. انجمن معروف اخوانالصفا، نهضتی پنهان و متکی به همین عقیده به لحاظ فرهنگی و منش فکری بود و این از نام آنها که هرگونه مزیتی را از اعضا یا افراد اخوانالصفا حذف میکرد، قابل فهم است. این اقلیت روشنگر و روشناندیش، در میان خود، جامعهای آرمانی بر اساس فرهنگ و بصیرت ایجاد کرده بودند. بسیاری از عرفا و به خصوص گروههای جوانمردی نیز برابریطلب بوده و انجمنهای پیشرو و محبوبی داشتهاند. گروههای موسوم به عیاران، اصلا کار و فعالیت خود را حمایت از محرومان و ستاندن مال ثروتمندان به سود بیچارگان و افتادگان تعریف کرده و در راه آن میکوشیدند. سمک عیار و رابین هود و نوح عیار و جوانمردان خراسان و امثال آنها، تجلیهای همین ایدهها بوده و اتفاقا تعلقات مذهبی آنها نیز محرز و مسلم است. اما تفاوت زیادی میان تلفیق آرمان برابری- یا سوسیالیسم اولیه- با خداپرستی و مفاهیم مذهبی در دوران کهن و میانه، با روزگار جدید وجود دارد. آن بر مبنای خواست فطری انسانها در رفع ستم و برخورداری از مواهب حیات استوار است یا حال آنکه در دوران جدید، نوعی ایدئولوژی در پس ایده برابری چهره میگشاید که برآمده و هماهنگ با ماتریالیسم و کمونیسم قلمداد میشود.
نخستین جرقههای خداپرستی سوسیالیستی در ایران، در ایدهها و عقاید برخی از پیروان و شاگردان جمالالدین اسدآبادی دیده میشود. خاصه در میان انجمن موسوم به اتحاد اسلام که هیاتی بود متشکل از رجال ملی و انقلابی و سیاسی و مذهبی و جملگی برای منافع مردم و بیرون آوردن وطن از زیر یوغ استبداد داخلی و استعمار خارجی وحدت نظر داشتند. اعضای انجمن اتحاد اسلام، نظیر میرزا کوچکخان جنگلی، به زودی تحت تاثیر نهضت سوسیال دموکرات و سپس انقلاب کمونیستی - بلشویکی روسیه قرار گرفته و مشروعیت سوسیالیسم را به مثابه یک آرمان ضروری در جهت اهداف انقلابی پذیرفتند.
جمهوری گیلان بر اساس این ایده تلفیقی بنا شد. اما مساله این بود که هنوز هیچ شناخت عمیقی از کمونیسم و سوسیالیسم (در معنای اروپایی و فلسفی و مدرن) وجود نداشت. نه تنها میرزا کوچک و دکتر حشمت و امام جمعه، بلکه احسانالله خان و خالوقربان و دیگران هم چیزی نمیدانستند. شاید حیدرعمو اوغلی و دو سه نفر نظیر او را بتوان استثنا کرد، اما میدانیم که آنها هم وزن تئوریک قابل توجهی نداشتند و تنها نوعی عملگرایی متهورانه بلشویکی، راهنمای عملشان بود. به هر حال در هسته مرکزی جمهوری گیلان نخستین خداپرستان سوسیالیست ظهور کردند. در میان اعضای حزب اجتماعیون عامیون (سوسیال دموکراتها) در تهران و انجمن غیبی تبریز هم نظایر این افراد دیده میشد و به طور کلی در دوره اول مشروطه ایده تلفیق ایمان مذهبی و برابریخواهی سوسیالیستی در میان بسیاری از فعالان انقلابی و روشنفکران، ایدهای طبیعی و مرسوم بود. مشکل و تناقض از آنجا آغاز شد که در اتحاد شوروی سابق، بلشویکها ایدههای ضد مذهبی خود را به تدریج آشکار کردند و به نهادها و اندیشههای دینی و خداباورانه، به مثابه زایده فئودالیسم و ابزار طبقات استثمارگر برای تحمیق و سکوت و بهرهکشی ستمدیدگان نگریستند. نخستین شکافها در جمهوری گیلان ملاحظه شد و رفتار بیمهار بلشویکی در رشت و برخی مناطق دیگر، همراه با بیاحترامی به نمادها و شخصیتها و مفاهیم مذهبی، موجب گسست میان این دو متحد متفاوت شد- سوسیالیسم و دین.
بلشویکها و کمونیستهای روس، به زودی به گونهای عمل کردند که حتی نهضت جمهوریخواهی در ایران هم، به مخالفت با مذهب تعبیر شد و شایع کردند که میخواهند کشور را بلشویک کنند. مراجع پادرمیانی کردند و با زوال طالع و بخت آخرین پادشاه قاجار، ایران وارد عصر جمهوریت نشد و نظام سلطنتی به نام و کام و عنوان دیگری تداوم یافت. رفتار و روزگار رضاشاه، رنجش عظیم روشنفکران و روحانیون را در پی داشت. اتفاقا در همین دوران، جاذبه نهضتهای کمونیستی، همچون مرضی تبآلود، سراسر جهان را کمی داغ کرده بود. ایرانیان نیز از آن برکنار نماندند و در پرتو تجربههای تلخ مشروطیت و دیکتاتوری سنگین دوره رضاشاه، مجددا نوعی آرمانگرایی را پسندیدند و دنبال کردند.
مهمترین گروه سیاسیای که در دوره پهلوی اول حضور داشت و سر و صدایی به پا کرد، گروهی موسوم به ۵۳ نفر، تحت هدایت و زعامت دکتر تقی ارانی بود. ارانی قطعا یک سوسیالیست با عقاید ماتریالیستی بود. اما بسیاری از افراد او همچنان خصایل مذهبی را حفظ کرده و هنوز وارد جرگه کمونیستهای لامذهب نشده بودند. در میان آنها بلشویکهای وابسته نظیر کامبخش تا جوانان روشنفکر همچون بزرگ علوی و افراد پر شوری چون انورخامهای و احسان طبری حضور داشتند. انورخامهای و بزرگ علوی در خاطراتشان گزارش دادهاند که برخی از اعضای گروه ۵۳نفر، همچنان باورهای مذهبیشان را حفظ کرده و ضمنا به سوسیالیسم نیز باور و نظر داشتند. البته اغلب آنها بعدها درگیر استحالهای بزرگ شده و در حزب توده به کمونیستهای بیباور مذهبی و حتی بیاعتقاد به میهن از آب درآمدند.
پس از شهریور ۱۳۲۰، در حزب توده ایران نیز همین فرآیند دیده میشود. بررسی مدارک فرقه دموکرات آذربایجان نیز نشان میدهد که در آن سامان هم این نوع تلفیقها به عنوان حقه واسط میان کمونیستها و مذهبیون وجود داشته و حتی روحانیونی با فرقه همکاری میکردهاند. بیتردید شیخ محمد خیابانی شهید و برخی یارانش نیز ایدههایی نزدیک به خداپرستی سوسیالیستی داشتهاند و این نظر گاه به صورت طبیعی در میان آنان رواج و رونق داشته است. شورش ابوالقاسم لاهوتی در کرمانشاه نیز از همین نوع اندیشهها و باورها مایه میگرفت. پدر لاهوتی - مرحوم محمد لاهوتی- از روحانیون بنام و شاعر مذهبی بود. ابوالقاسم لاهوتی فرزند او نیز شاعری متبحر و در ابتدا طلبهای دیندار و در عین حال وطنپرست بود که به زودی جذب عقیده سوسیالیستی و آرمانهای برابریخواهانه آن شد. لاهوتی البته منتقد خرافات بود اما تا زمانی که نگریخته و به ناچار مقیم اتحاد شوروی نشده بود، باورهایش بر بستر تلفیق میان سوسیالیسم و جنبههای مثبت و غیرخرافی مذهب بیان میشد. این را از بررسی اشعار دوره اول و حتی میانی زندگی او میتوان دریافت. حزب توده، جریانی بود که به سرعت کوشید خود را به عنوان تنها نماینده سوسیالیسم معرفی کند. هر انشعاب یا هر تفاوتی را با عنوانهای ناهنجار و تهمت و انگ پاسخ میداد و توطئه بورژواها و حاکمیت وابسته و حتی عقبماندگی خرده بورژوازی قلمداد میکرد. ماجرای خلیل ملکی و یارانش بسیار آموزنده و برخورد بلشویکهای تودهای با وی بسیار عبرتآموز است. درست نظیر برخوردهایی که در دهههای ۴۰ و ۵۰، استالینیستهای فدایی با مصطفی شعاعیان و چند نفر دیگر کردند.
با توجه به این مسایل، البته کار و تئوری خداپرستان سوسیالیست، در اوایل دهه ۱۳۳۰، بسیار شجاعانه و مبتکرانه بود. آنها بدنامی و ضعف حزب توده و کمونیستهای حرفهای را نداشتند، در ضمن از عقاید سنتی و متعارف و مطلوب مردم نیز دور نبودند و بالاخره اینکه در میان رجال سیاسی ملی نیز جایگاه مشخص و مطلوبی داشتند. این ایده، نه فقط جذاب بود، بلکه به زودی موجب تحول و تغییرات وسیعی در فکر مذهبیون ایران شد، زیرا تشیع و نمادهای آن، قابلیت بسیاری در تطبیق با آرمانخواهی سوسیالیستی و ضدیت با ستم و شورش بر نابرابری را در خود نهفته داشت.
دو جریان مهمی که وارث خداپرستان سوسیالیست بودند و هر یک اثری وسیع بر جوانان و روشنفکران مذهبی ایران نهادند در متون تاریخی و مراجع مستندی که منتشر شده، معمولا جنبش انقلابی مردم ایران (جاما) به رهبری شهید دکتر سامی و جنبش مسلمان مبارز به رهبری دکتر حبیبالله پیمان را دنباله جریان خداپرستان سوسیالیست قلمداد میکنند. اما این دو گروه فاقد آن گستردگی و تحولزایی بودند که ما در دو مورد دیگر بیان میکنیم. این دو، یکی سازمان مجاهدین خلق بود و دیگری ظهور پدیدهای به نام دکتر علی شریعتی که اثری ژرف بر نسلی از جوانان پرشور و نوگرای مذهبی نهاد. مجاهدین خلق، نظرات خود را در اساس، بر همان اصولی بنا نهادند که خداپرستان سوسیالیست دنبال میکردند. اما فقدان وزن و عمق فکری و مطالعاتی، به زودی آنها را از آرمان سوسیالیسم به مثابه یک ایده برانگیزنده، به سوی اصول کمونیسم به مثابه علم مبارزه کشاند. مجاهدین معتقد بودند که اسلام در ذات خود یک ایدئولوژی انقلابی و برابریخواهانه است. برخی نوشتههای سعید محسن و احمد رضایی - در کتاب راه حسین- دلالتی ضمنی یا صریح بر همین موضوع را به ما نشان میدهد. تقریبا اغلب اعضای مجاهدین را میتوان خداپرستان سوسیالیست نامید. جز گروهی که به کمونیسم خداناباورانه پیوستند و این جریان ظاهرا از عهد بنیانگذاران آغاز شده بود و نخستین فرد در این جدایی اعتقادی، محمد بازرگانی بود. در سنوات ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۶، البته جریان تحول و کودتای تقی شهرام و تغییر مواضع ایدئولوژیکی رخ داد که این فرآیند را به سوی سرنوشتی متفاوت هدایت کرد. اینکه اصطلاح کودتا را به کار بردم، البته اشارتی به روش خونین این عده در حذف خداباوران در سازمان دارد که معروف است و هیچ نیازی به توضیح بیشتر نیست.
اگر مجاهدین، چهره خراشیدهای از تلفیق دو ایده را به نمایش نهادند، روش پرشور و نظریهها و خطابههای گرم دکتر علی شریعتی، کیفیتی دیگر از خداپرستی سوسیالیستی را در قالب ایدئولوژی نوسازی شده شیعی عرضه میکرد. قبلا برخی متفکران مذهبی در این زمینهها کوشیده بودند و گروههایی نظیر حزب ملل اسلامی نیز به این نوع تلقیها نزدیک شده بودند اما این دکتر شریعتی بود که توانست اذهان جوانان و دانشجویان را به خود جذب و جلب کند و به یک معنا، در آستانه موفقیت کمونیستهای وطنی در اثبات برتری علمی و انقلابی، دانشجویان و جوانان و طلاب را فوجفوج به تشیع انقلابی علاقهمند و در پرتو درد و تعهد و مسوولیتی عملگرایانه وارد میدان کند. ایدههای شریعتی و کل آثار و فعالیتهای او، اوج بارآوری نهضت خداپرستان سوسیالیست بود که از طریق فراماسونها و صورتبندیهای فرهنگی و فکری، در سطوح مختلفی از انقلاب اسلامی ایران وارد شد و حداقل در دوره اولیه انقلاب، بسیاری از مصطلحات، آرمانها، شعارها و جهتگیریها را از خود متاثر کرد. ویژگی انطباقگرا و نمادپرداز تفکر شریعتی، البته از عمق برهانی و فلسفی بیبهره بود اما در عوض امکان تحرک و پرسشگری در میان طبقات جوان و فرودست و دانشجویان و نیز گروههای منفعل مذهبی را فراهم میآورد.
تجزیه و تحلیل - و به یک معنا «سبکشناسی»- سخنرانیهای رهبران انقلاب اسلامی ایران در دهه نخست، به وضوح نشان میدهد که شریعتی موفق به پردازش یک فرهنگ انقلابی شده که کارکردهای متعددی یافته و حداقل به لحاظ فرم و ذهنیتهای منبعث از این فرم، قادر است بر مخاطبان خود اثر بگذارد و آنها را بسیج و تحریک کند. همین ایدهها، البته به صورت رادیکالیزه و تجریدیتر، در گروههایی نظیر آرمان مستضعفان و امثالهم نیز مدتی ظهور کرد اما به دلیل فقدان هرگونه اصالتی در شکل و محتوا ناپدید شد. به گمان ما، هنوز این تلقی در میان جوانان ایران جاذبه دارد و صورتبندیهای تازهای از آن در راه است. کمونیسم بیشک مرده است. اما آرمانهای سوسیالیستی و برابریخواهانه قرنها قبل از ظهور کمونیسم زنده بود و هنوز هم در خیزش مردم یمن و تونس و مصر، یا جنبش اشغال والاستریت، زنده بودن خود را به نمایش میگذارد. در ایران، حتی کمونیستهایی نظیر مرحوم خسرو گلسرخی یا مصطفی شعاعیان، برای پیوند برقرار کردن با توده مردم، از عدالت علی (ع) و انقلاب حسین (ع) سخن میگویند. این باورها در میان مذهبیون متجدد یا عدالتخواه به صورت دیگری بروز میکند و تا نابرابری و تبعیض و خرافه و دیکتاتوری هست، مسلمانان روشناندیش نیز با تفسیرهای ضد تبعیض، آزادیخواهانه و برابریطلبانه قد راست و حقوق خود و ملتشان را مطالبه میکنند؛ کاری که محمد نخشب و یارانش دنبال میکردند. والسلام.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :