نخشب، خداپرستان سوسیالیست و چالش‌های امروز/ راه سوم ایرانی

۲۷ فروردین ۱۳۹۱ | ۲۳:۵۴ کد : ۲۰۶۱ از دیگر رسانه‌ها
فرید مرجایی: مبانی افکار دکتر محمد نخشب و نهضت خداپرستان سوسیالیست بی‌تردید در ظرف زمانی خود و در رودررویی با رویدادهای تاریخی دوره خود بررسی می‌شود. اکنون پرسش این است: آیا آن نظرات اجتماعی/ سیاسی کاربردی برای جامعه امروز دارد؟ آگاهی بر اینکه کنش‌ها و پدیده‌های اجتماعی هر عصر در شکل‌گیری روایت‌ها و نقد‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای دارند، جوهره افکار و پیام نخشب اکنون چه ارتباطی با «روح زمان» در عصر حاضر دارد؟

 

در شرایط تاریخی شهریور ۱۳۲۰ جامعه ایران شرایط خاصی را تجربه می‌کرد؛ اشغال ایران به وسیله متفقین و مصایب بی‌شمار ناشی از آن از یک سو، فضای آزاد نسبی پدیدآمده از سرنگونی حکومت دیکتاتوری رضا شاه از سوی دیگر، ایران را از نظر اجتماعی/ سیاسی وارد مرحله جدیدی کرد. فعالیت احزاب سیاسی و مطبوعات به طور نسبی آزاد موجب تقویت جامعه مدنی شده و این امر کشور ایران را در آستانه تشکیل یک «روح ملی» قرار داد. در عین حال محدودیت‌ها جهت برگزاری مراسم مذهبی از میان برداشته شد. در مهرماه ۱۳۲۰، با تکیه به میراث ۵۳ نفر، حزب توده ایران به عنوان یک جبهه فراگیر ضداستعمار، ضد استبداد اعلام موجودیت کرد. بعد‌ها در دوره ۱۴ مجلس، دکتر محمد مصدق به عنوان نماینده اول تهران انتخاب شد. او با تشریح سازوکار دموکراتیک در نطق‌های خود در مجلس و مطرح کردن مساله ملی شدن صنعت نفت روح تازه‌ای در کالبد مبارزات ضداستعماری و دموکراتیک مردم ایران دمید. در سال ۱۳۲۲ گروهی از جوانان و دانشجویان به رهبری محمد نخشب گردهم آمدند و تشکیلات نیمه‌مخفی «نهضت خداپرستان سوسیالیست» را بنا نهادند.

 

بر مبنای تفکر این جمعیت، مبارزه ضد استعماری برای حاکمیت ملی و عدالت اجتماعی بر پایه اصل «اخلاق» و آرمانخواهی قرار می‌گرفت و نه بر اساس تحولات دترمینستی/ مکانیکی و دینامیسم اجتماعی خودبه‌خودی که مافوق مبارزات آرمان‌خواهانه بود. به عبارت دیگر، این قرائت، تحقق سوسیالیسم را منوط بر حق‌طلبی و عدالت‌خواهی نیرو‌ها می‌دانست. انسان آزاد در این مکتب فکری، انسانی بود که معنویت و تعالی خویش را در آزادی دیگری از استعمار و استبداد و استحمار می‌جست. آنان «حیات مادی جامعه» را مهم می‌دانستند ولی عامل فرهنگ نیز در کنش سیاسی از نظرشان نقش مهمی داشت. از این رو، اساس فکری «نهضت خداپرستان سوسیالیست» با ایدئولوژی حزب توده (مساوات بر اساس کمونیسم/ ماتریالیسم) تفاوت داشت.

 

نخشب از نظر فلسفی معتقد بود که ماده‌گرایی و اجتماع‌گرایی (سوسیالیسم) ناسازگارند زیرا ایجاد یک سامان اجتماعی دادگرانه به فداکاری و دیگرخواهی نیاز دارد که این با منطق ماده‌گرایی ناسازگار است. فعالیت‌های آرمانی و فداکارانه مورد نیاز برای ایجاد جهان دلخواه باید بر پایه باور یا ایمان به چیزی فرا‌تر از جهان مادی استوار باشد وگرنه شخص دلیلی برای از خودگذشتگی، ایثار و جانفشانی در راه آرمان‌ها نخواهد یافت (احمد حبیبی دومین سالگرد درگذشت دکتر کاظم سامی، ۱۳۶۹، به نقل از چهره‌نگاری سیاسی علی شریعتی، علی رهنما، برگردان مجید نکودست، ص ۳۸).

 

با اشاره به منشاء اخلاقی/ معنوی، از دید این گروه، مارکسیست‌های ارتدوکس با تناقض رو‌به‌‌رو بودند که «در اندیشه ماتریالیست‌اند و در اخلاق ایده‌آلیست.» زنده‌یاد حسین راضی از اعضای اولیه خداپرستان سوسیالیست می‌نویسد: «مهم‌ترین هدف نهضت خدا‌پرستان سوسیالیست مقابله با حزب توده نبود، بلکه منظور رهایی مردم از ستم، فقر و هر نوع استعمار و استثمار انسان از انسان و هر نوع وابستگی سیاسی و اقتصادی بوده است.» (فصلنامه گفت‌وگو، شماره ۱۸، زمستان ۱۳۷۶، ص ۱۵۷)

 

محمد نخشب و خداپرستان سوسیالیست به دموکراسی چند حزبی باور داشتند. (یکی از تشکیلات فعال جبهه ملی، نهضت مقاومت ملی و حامیان مبارزات دکتر مصدق بودند)، آن‌ها تئوری لنینیستی تک‌حزبی را چپ– اقتدارگرا می‌شمردند. نخشب می‌نوشت که «دموکراسی و سوسیالیسم دو روی یک سکه و مکمل یکدیگرند.» البته «خداپرستان سوسیالیست» بر این باور بودند که دموکراسی فقط محدود به قلمرو سیاسی نیست، بلکه مقوله دموکراسی را وسیع‌تر، همگانی و فراگیر می‌پنداشتند که یک برنامه اجتماعی نیز به شمار می‌رود. (رجوع شود به مرامنامه نهضت خداپرستان سوسیالیست – مواد اصلی)

 

«از نظر نخشب– و یارانش– عدالت اجتماعی بدون آزادی‌های سیاسی و دموکراسی و دموکراسی بدون عدالت اجتماعی و این هر دو، بدون اخلاق، ناقص و ناکارآمد هستند.» (اقتصاد از نگاه نخشب، مرتضی کاظمیان، روزنامه سرمایه، ۱۹ شهریور ۱۳۸۵، شماره ۲۷۰) حقوقدان مترقی و اصلاح‌طلب آمریکا، لوییس براندایس به طور انتقادی در مورد جامعه آمریکا می‌نویسد که «با تمرکز و کنترل سرمایه در دست یک اقلیت، دموکراسی واقعی امکان‌پذیر نیست.»

 

به‌عنوان یک گفتمان نوگرایانه در چارچوب مبارزات ضد‌استعماری، «خداپرستان سوسیالیست» می‌دیدند بسیاری از سنت‌گرایان، با مذهب به عنوان نیرویی برای خاموشی و آیین‌گرایی‌– تسلیم برخورد می‌کنند از این رو با خرافات و سرنوشت– باوری مذهب سنتی در تقابل بودند. منظور کلی اندیشه نخشب از «سوسیالیسم بر پایه توحید»، مبنای اعتقادی به خداوند به عنوان یک پایه فلسفی و اخلاقی بود. به باور نخشب، اخلاق و دین باید تنها به عنوان وجدان انتقادی جامعه عمل کنند. ایمان به خدا را برابر با پایبندی به ارزش‌های دینی و اصول اخلاقی همچون صداقت، درستکاری، همدردی، تقوی، مهربانی، بشردوستی و... می‌دانست، که الزاما به اجرای احکام شریعت و تعابیر حوزوی و فقه‌مدار محدود نمی‌شد.

 

خداپرستان سوسیالیست با تاکید بر سیستم ارزشی دین و اخلاق، احکام شریعت را فقط ابزاری برای رسیدن به آن اهداف عالی می‌دانستند، چرا که به زعم آنان، احکام شریعت تابع زمان و دستخوش تغییرات هستند. با توجه به این قرائت مدرنیستی، می‌توان خداپرستان سوسیالیست را «هدف‌گرا» نامید. از سوی دیگر سنتی‌هایی که معتقد به اصالت متون قدیمی قوانین هستند را نیز می‌توان «متن‌گرا» دانست.

 

باوجود فداکاری‌های انجام‌شده از طرف فداییان اسلام و آنچه از دستگاه ستم‌شاهی بر آنان رفت، نظریه‌های «نهضت خداپرستان سوسیالیست» با دیدگاه فداییان اسلام، اختلاف‌نظر اساسی داشت. فداییان اسلام خواهان اجرای فوری و بی‌قید و شرط احکام شریعت بودند و در زمان حساسی که دولت ملی- دموکراتیک دکتر مصدق با استعمار انگلیس و عواملش در دربار و ارتش در جدال بود، فداییان اسلام در تضعیف دولت مصدق، در حین مبارزات ضداستعماری، به دلیل به اجرا نگذاشتن جزییات احکام، دریغ نورزیدند.

 

با توجه به انعطاف‌پذیری تاریخی که نظریه نخشب تحت عنوان «سوسیالیسم تحققی» بر اساس دموکراسی، اخلاق و انسان‌گرایی دارد، می‌توان آن را حاوی پتانسیل‌هایی برای برخورد با چالش‌های امروزی دانست. جهان در فاصله سال‌های دهه ۱۳۲۰ تا به امروز دستخوش تحولات بسیاری از جمله فروپاشی سیستم تک‌حزبی شوروی و متعاقب آن خروج از فضای تخاصم/ توازن دوقطبی، شده است. هم‌اینک در دنیا دو نظریه/ تجربه «هژمونی یک‌جانبه‌گرایی» و «چندجانبه‌گرایی دموکراتیک» در جدال هستند. جامعه ایران یک انقلاب را پشت سر گذاشته و سه دهه حکومت دینی فقه‌مدار را تجربه کرده است. از این جهت، قطعا تجربه‌ها و آزمون ۳۰ سال گذشته معانی واژه‌ها را تحت‌الشعاع قرار داده‌اند. در بررسی جایگاه مفاهیم فرهنگی در تاریخ معاصر، ریموند ویلیامز، به «جامعه‌شناسی زبان» می‌پردازد و می‌گوید «واژه ابزاری است که با آن جامعه را می‌شناسیم. پس تغییر معانی و مفاهیم واژه، منعکس‌کننده تغییرات اجتماعی- سیاسی است.»

 

بنابراین فرض، باید با ابزار تاویل به تبعات نظام فکری نخشب، بستر کنونی تحقق آن اندیشه و رابطه‌اش با شرایط امروز پرداخت. هرگاه جوهره آن پیام را در ظرف تاریخی/ اجتماعی امروز هضم کرده و استنتاج کنیم، می‌بینیم که روح نظریه محمد نخشب و «خداپرستان سوسیالیست» با بیان و واژگان برآمده از تجربیات کنونی و متناسب با شرایط تاریخی جدید، به نحوی استمرار می‌ورزد.

 

اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن بیستم، «ماتریالیسم» یک مقوله بحث‌انگیز فلسفی به شمار می‌رفت که اندیشمندان بسیاری از جمله هگل، فوئرباخ و فردریک انگلس را به خود مشغول داشته بود. امروزه ماتریالیسم در قالب یک بحث انتزاعی چنان دیگر مطرح نیست بلکه دموکراسی و کاپیتالیسم/ الیگارشی دو چالش اصلی جریان‌ها و مکاتب فکری به شمار می‌روند. در واقع معضل سرمایه‌داری وحشی با عدم تحقق دموکراسی واقعی بی‌ارتباط نمی‌باشد.

 

 

نخشب و «خط سوم»

 

سال‌ها قبل از انتشار نظریات شادروان خلیل ملکی، شاید محمد نخشب از اولین کسانی بود که گزینه «خط سوم» را در چنین ابعادی مطرح کرد. انسان استعداد زیادی دارد که صحنه و فرآیند تحولات را به دو گزینه سیاه و سفید تقلیل دهد تا به راحتی درباره مسایل قضاوت و تصمیم‌گیری کند.

 

در زمان نخشب، بسیاری از گروه‌هایی که در جبهه علیه استعمار انگلیس و آمریکا مبارزه می‌کردند، راه نجات را تنها در جانبداری از بدیل اردوگاه شوروی می‌پنداشتند. نخشب راه سوم را نه تنها در حمایت از موازنه منفی دکتر مصدق دید، بلکه همان‌طور که در بالا اشاره شد، آن را در ابعاد فلسفی و اقتصاد- سیاسی نیز ارایه کرد. امروزه نیز متاسفانه تعداد کثیری از کسانی که برای کسب آزادی و دموکراسی در کشور‌های منطقه مبارزه می‌کنند، تنها جایگزین را سیاست‌ها و سپهر غربی یافته و در دامن و دام برنامه‌های سلطه‌طلبانه ژئوپولیتیک آمریکا می‌افتند.

 

نخشب و نهضت خداپرستان سوسیالیست معتقد بود که برنامه‌های اقتصادی و توسعه، باید به دور از هرگونه تبعیض، تمامی اقشار جامعه را پوشش دهد. این نظریه با دیدگاه سوسیال‌ دموکرات که بر مبنای آن توانمندی اقشار ضعیف در ‌‌نهایت به افزایش راندمان و تولید کلان جامعه می‌انجامد، همخوانی دارد. در این دیدگاه، منابع اجتماعی نباید به صورت انحصاری مدیریت شوند، چرا که تحقق آزادی در گرو برخورداری همه افراد از منابع اجتماعی است. سوسیال‌ دموکراسی، اما بدون پافشاری بر ارزش‌های انسانی و اخلاقی کفایت نمی‌کند. به عنوان مثال، دولت حزب کارگر (سوسیال ‌دموکرات) انگلیس تا سرنگونی دولت دموکراتیک دکتر مصدق با حق ایران برای ملی کردن نفت، مقابله و توطئه کرد. یا بسیاری از سیاست‌های استعماری و سلطه‌جو در فلسطین اشغالی، به وسیله حزب کارگر (سوسیال‌دموکرات) اسراییل شکل گرفته است و این اواخر با تاثیرپذیری از نظریه‌های آنتونی گیدنز، سیاست‌های نخست‌وزیر انگلستان تونی بلر نیز با انسان‌گرایی فاصله گرفته و به همین دلیل مورد انتقاد روشنفکران «چپ اخلاق‌گرا» قرار داشته. با توجه به موارد فوق و بررسی تاریخ این نتیجه‌گیری حاصل می‌شود که سوسیال‌دموکراسی نیز گهگاه به نوبه خود آشکارا در چارچوب استعمار و هژمونی عمل کرده است.

 

هرناندو دسوتو اقتصاددان کشور پرو، بیش از یک دهه پیش، با انتشار کتاب «راه سوم»، این تز را مطرح کرد که ما باید کاپیتالیسم را همگانی کرده و بازار را از کنترل و انحصار اشراف و الیگارشی خارج و عامل استثنا و رانت – که در کشورهای مختلف ساختاری شده است– حذف کنیم. بنا بر نظریه دسوتو، قوانین فرسوده و مناسبات رانتی در کشورهای در حال توسعه (جهان سوم)، اقشار وسیعی را از حضور فعال و علنی در اقتصاد بازار محروم کرده و آن‌ها را به طرف اقتصاد غیررسمی و غیرعلنی می‌کشاند. نسخه‌ها و برنامه‌های پیاده‌شده آنتونی گیدنز، تونی بلر و دسوتو در عمل با شکست رو به‌ رو شدند چراکه در عمل، این نسخه‌های موسوم به «راه سوم»، سیستم قدرت را در همه ابعادش نادیده گرفتند.

 

در سال‌های ۱۹۳۰ که اقتصاد آمریکا دوران رکود عمیقی را تجربه می‌کرد، پرزیدنت فرانکلین روزولت، با دخالت خلاق دولت و با الهام مستقیم از روش سوسیال‌دموکرات‌ها، از قواعد شکست‌خورده سنتی سرمایه‌داری سرپیچی کرده و با دخالت دولتی در وسیع‌ترین ابعاد، اقتصاد آمریکا را به پیش برد. برنامه دولتی وی برای ایجاد کار چند جانبه بود. در حقیقت، هر بار که سرمایه‌داری با بحران رو به‌ رو می‌شود، برای علاج به نسخه‌های غیرکاپیتالیستی رجوع می‌کند و به طور غیرمستقیم (و در عمل) شکست ساختاری آن را اذعان می‌دارد.

 

در زمان رکود اقتصادی فعلی آمریکا، بوش و اوباما با دخالت وسیع دولت، ارقام نجومی سرمایه را به بانک‌ها و بنگاه‌های عظیم خصوصی (معروف به تارپ) تزریق کرده و با سرپیچی از قوانین سنتی کاپیتالیسم، نوعی سیاست و رفتار وارونه «دولت رفاه» را در پیش گرفتند. منتقدان این اقدامات اظهار داشتند که این نحوه دخالت دولت، تنها به حمایت از بانک‌ها و بنگاه‌های بزرگ پرداخته و در آن میان مردم عادی و کارگران و حتی طبقه متوسط سهمی نداشته‌اند. لازم به ذکر است که وزیران و مشاوران ارشد اقتصادی بوش و اوباما از بانکداران با نفوذ هستند. این قرائت از سرمایه‌داری/ الیگارشی، تا زمانی که بنگاه‌های اقتصادی سوبسید گرفته و تامین شوند، با دخالت دولت در اقتصاد، مخالفتی ندارد. پیام اصلی جنبش وال‌استریت این است که «سیاست‌های اقتصادی سیستم قدرت تنها به نفع یک درصد جامعه است.» از همین رو، نام دیگر این جنبش، «۹۹درصد» است. در واقع توسعه باید هر دو عامل بازار و انسان را در بر گیرد. یورگن هابرماس به این موضوع اشاره می‌کند که رشد اقتصادی بدون توسعه اجتماعی/ انسانی لازم می‌تواند بحران‌زا باشد.

 

تعهد به «عدالت» تنها در سطح یک ایده انتزاعی قطعا کافی نیست. آرمان صرف، محصور در چارچوب تئوریک نمی‌تواند موثر باشد، یا در سطح اجتماعی کنش پیدا کند، بلکه فقط برای بحث‌های آکادمیک مفید است. در صورتیکه مفهوم آزادی یا عدالت نهایتا باید ابزار‌ها و مکانیسم‌هایی را دربرگیرد که بتواند در زیست- جهان ما و حیات اجتماعی ما به طور ملموس تاثیر‌گذار باشد. شکی در این نیست که به طور کلی بعضی تجربیات بشری یا بعضی تجربیات یا مکانیسم‌های قدیم سوسیالیستی امروز کارآمد نیستند (همان‌طور که فرمول‌های مردود سرمایه‌داری سنتی، به ناگزیر کنار گذاشته شدند)، هم‌ اکنون چه از نظر تئوریک و چه از نظر فرصت‌ها، ما با تجربیات جدیدی رو به‌ رو هستیم.

 

تنها با پیروی از راه‌های خلاق، غیر ارتدوکس، انسانی و علمی می‌توان به نتیجه رسید. کریشنر، رییس‌جمهور آرژانتین، در مقابل سیاست‌های صندوق جهانی پول و بانک جهانی ایستاد و اقتصاد آرژانتین را که به دلیل‌‌ همان سیاست‌ها دچار بحران شده بود، نجات داد. بعد از آن، دولت سوسیالیست لولا هم در دو دوره، برزیل و آمریکای لاتین را با برنامه‌های «خط سومی» متحول کرد. محور این برنامه‌ها، لزوم فراگیر بودن دموکراسی و توسعه و مشارکت حداکثری اقشار جامعه در سرنوشت اقتصادی کشور بوده است. این رهبران از فرمول «توافق واشنگتن» سرپیچی کرده و آمریکای لاتین را به استقلال و توانمندی اقتصادی کنونی رساندند. تحلیلگر برزیلی پیپ اسکوبار در مقاله‌ای تحت عنوان «تجربه آمریکای لاتین به عنوان الگویی برای خاورمیانه» می‌نویسد: «مدل تونی بلر را فراموش کنید. در زمان بحرانی که اروپا جوامع خود را در برابر فرمول‌های ارتدوکس کاپیتالیسم تضعیف می‌کند، آمریکای لاتین، اقشار مختلف جوامع را در پیشرفت اقتصادی شریک می‌کند.»

 

این رهنمود به طرز جالبی به میراث نظام فکری نخشب نزدیک است. نخشب به ما می‌آموزد که بدون نظارت مردمی و مشارکت حداکثری آنان، «سوسیالیسم تحققی»، ممکن نیست. می‌توان اذعان کرد که در اواخر قرن بیستم، پدیده «چپ اخلاق‌گرا» در بین روشنفکران جهان متولد شده است. افرادی چون ادوارد سعید، نوام چامسکی، طارق علی، ‌ تری ایگلتن، ریموند ویلیامز، سلاوج ژیژک، یورگن هابرماس و... در مقایسه با سیاستمداران قدرت‌های غربی، نسبت به استقرار دموکراسی تعهد بیشتری داشته و در عین حال، به سلطه و هژمونی امپریالیسم، انتقادات اخلاقی دارند. موج قدرتمند و نسبتا جدید «چپ انسان‌گرا» سهم بسزایی در شکل دادن مبانی فکری «چپ جهانی» کنونی داشته است.

 

به نظر می‌رسد که جهت تکوین تئوری‌های تحول‌خواه معاصر، با میراث سیستم فکری نخشب همخوانی داشته است. دموکراسی واقعی در تئوری اجتماعی یورگن هابرماس، منوط بر گستره همگانی و مشارکت حداکثری همه نیروهای اجتماعی است. یکی از جوانب فکری نخشب آن بود که در زیست‌جهانمان منفعل و منزوی نباشیم. «عمل ارتباطی» به عنوان کنش اجتماعی آگاهی‌بخش و رهایی‌بخش که بر اساس مفهوم عقلانیت «بین‌الاذهانی» هابرماس است، به بعد اخلاقی، «نورماتیو» و تحول‌خواه سیستم فکری نخشب نزدیک است.

 

امروزه میراث فکری نخشب و خوانش خداپرستان سوسیالیست در ابعاد دیگری هم مطرح است. نخشب و خداپرستان سوسیالیست در زندگی شخصی هم متشرع بودند و هم از ابعاد مثبت و منطقی مدرنیته دفاع می‌کردند. این جریان فکری، با وجود مخالفت با بعضی ابعاد مدرنیته از جمله مادی‌گرایی، افراط در فردگرایی و مصرف‌گرایی محض غربی، به طور کلی بخش‌های عمده مدرنیته را تایید کرده و به سنت‌های فرسوده یا خرافاتی نقد داشتند. به عبارت دیگر نکات اصلی مدرنیسم، چون خردگرایی، آزادی فرد و کرامت انسان را به رسمیت می‌شمردند. بدون نیل به کف دستاورد‌های لازم یک جامعه مدرن، موضع جریان پست مدرن - برای بسیاری- در حال حاضر نابهنگام به نظر می‌آید.

 

فرآیند مدرنیته، جامعه و فرد را‌‌ رها کرده و از انفعال به فاعلیت می‌رساند، بدون تردید این بخش از فاعلیت مدرنیته رهایی‌بخش است. ولی فاعلیت به تسلط و چیرگی هم می‌انجامد. به این معنا که مدرنیته غربی، تسلط بی‌حد و حساب بر طبیعت و «دیگری» (استعمار) را نیز به همراه داشته است. استعمار فرهنگی مدرنیته غربی در قلمرو عقل ابزاری خود، «دیگری» را شی‌واره قلمداد می‌کرد. در نتیجه، برای مقابلگی با سلطه مدرنیته غربی، مکتب «پسااستعمارگرا» به نوعی از «پست مدرن» متوسل شده و به آن باور دارد. میراث عدالتخواه/ اخلاقی/ انسانگرا و آگاه نخشب، جنبه‌های مثبت، لازم و رهایی‌بخش مدرنیته را پذیرفته و بخش منفی آن را نقد و طرد می‌کند. جامعه ایران هم‌اکنون دچار یک دوگانگی سنت و تجدد قرار گرفته و به توازن لازم برای تجربه مدرنیته بومی در شرایط کنونی نرسیده است. نظام فکری نخشب، به دلیل اعتقاد به توازن سه‌گانه، مدلی است که هم‌اینک می‌تواند در تقابل سنت و مدرنیته (دنیای قدیم و جدید)، تعامل و ارتباط مناسب‌تری را ایجاد کند.

 

با وجود آزمون نظریه‌های متعدد، دهه گذشته، نه تنها شاهد کاهش شکاف طبقاتی در ایران و سایر نقاط جهان نبود، بلکه با افزایش نسبی در این زمینه مواجه شد. نظریه نهضت خداپرستان سوسیالیست در خصوص دموکراسی فراگیر و همگانی، هرم تصمیم‌گیری قدرت و ثروت را وسعت بیشتری می‌بخشد.

 

این اندیشه، مظهر اتحاد و ترکیب سه‌گانه اندیشه‌های نوین و مترقی اجتماعی (سوسیالیسم)، مبارزه برای آزادی، استقلال و حاکمیت ملی با اتکا بر جهان‌بینی اخلاق، انسان‌گرایی و شرایط بومی بود. در نتیجه، میراث فکری نخشب امتیازاتی در رابطه با هماهنگی اجتماعی دارد. به عبارت دیگر برای ایجاد ائتلاف از طیف وسیعی در بین جریان‌های مدنی و روشنفکران، سوسیال‌دموکراسی اخلاقی/ انسان‌گرا از ظرفیت و قابلیت بالاتری برخوردار است.

 

* با یادی از دکتر کاظم سامی از اعضای فعال نهضت خداپرستان سوسیالیست که در زندگی خود تا لحظه مرگ به آرمان‌های انسانی و اخلاقگرا پایبند بود.

 

* دولت موقت مهندس مهدی بازرگان خیابانی را مابین مجلس شورا (بهارستان) و مدرسه مطهری (سپهسالار) به نام دکتر محمد نخشب نامگذاری کرد. سال‌ها بعد اسم خیابان به ‌وسیله شورای اسمگذاری عوض شد.

 

* افراد بسیاری در جریان نهضت خداپرستان سوسیالیست و بازوی آن، حزب «مردم ایران» با محمد نخشب همکاری کردند. از آنجا که این نوشته تاریخ‌نگاری نیست و تنها جنبه تحلیلی دارد، مجال ذکر نام همه یاران نخشب، وجود نداشت.

 

علاقه‌مندان به منابع تاریخی ارجاع داده می‌شوند.

 


New York Times. December 18, 2011 -Louis Brandeisلوییس براندایس 

 

http://www.nytimes.com/2011/12/19/opinion/dont-tax-the-rich-tax-inequality-itself. html?_r=1&scp=2&sq=justice20louis20brandeis&st=cse 

پیپ اسکوبار Pepe Escobar در سایت الجزیره

http://www.aljazeera.com/indepth/opinion/2011/12/201112694026340182.html 

Edward Said, Noam Chomsky, Tariq Ali, Terry Eagleton, Raymond Williams, Slavoj Zizek, Jurgen Habermas 

 

برای اندیشه‌های تحول‌خواه یورگن هابرماس رجوع کنید به کتاب «بازخوانی هابرماس»، نوشته حسینعلی نوذری، انتشارات نشر چشمه

مرتضی کاظمیان، روزنامه سرمایه http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1200249

کلید واژه ها: محمد نخشب خداپرستان سوسیالیست


نظر شما :