یزدی، حجاریان، حدادعادل، بورقانی و علویتبار از یدالله سحابی میگویند
***
زندگینامه دکتر یدالله سحابی
معلم اخلاق سیاسی و سلوک اجتماعی
دکتر ابراهیم یزدی
از حضرت علی (ع) روایت شده است که چون از رسول اکرم (ص) از علامتها و نشانههای مؤمن پرسیدند در پاسخ فرمودند: «مؤمن را چهار نشانه است: یکی آنکه قلب خود را از کبر و دشمنی بزداید، دیگر آنکه زبان را از دروغ و غیبت پاک سازد، سوم آنکه عمل خویش را از ریا و سمعه بپردازد و بالاخره چهارم آنکه اندرون از مال حرام و شبهه خالی دارد.»
کسانی که با فعالیتهای اسلامی سیاسی و فرهنگی بیش از نیم قرن گذشته دکتر یدالله سحابی آشنا هستند و با او از نزدیک محشور بودهاند اعم از دوست یا دشمن به وجود و حضور این چهار ویژگی در ایشان شهادت میدهند. چنین اوصافی برای آنها که در صحنه مبارزات سیاسی ایران فعال هستند اهمیت فراوان دارد، چرا که در مبارزات مردمی بیش از هر چیز نیاز مبرمی به الگوها، اسوهها و آموزگاران اخلاق سیاسی وجود دارد.
یکی از گرههای کور و تنگناهای بازدارنده در جامعه در حال تحول ایران، منش یا کیفیت رفتار بازیگران صحنه فعالیتهای سیاسی در یکصد سال اخیر است. در حالی که مشکل عمده و اساسی جامعه ایرانی یک استبداد کهن سلطنتی و استیلای استعمار جدید غربی بوده است، بسیاری از کسانی که پرچمدار مبارزه علیه استبداد و یا استیلای استعمار بودهاند خود به فرهنگ استبدادزدگی و استیلاجویی مبتلا بودهاند.
استبداد یک نظام است و مناسبات سیاسی در نظام استبدادی تنها یک وجه یا یک جزو از این مجموعه است. نظام استبدادی برای حفظ و ادامه سلطه خود مناسبات فرهنگی اجتماعی و اقتصادی هماهنگ با بعد سیاسی استبداد را به وجود میآورد. به عنوان مثال پایه و اساس یک نظام استبدادی بر نفی حق مردم در تعیین سرنوشت خودشان است. حاکمیت مردم در تعارض بنیادی با نظام استبدادی قرار دارد. برای آنکه مردم سلطه استبدادی را بپذیرند استبداد در بعد فرهنگی به نفی ارزش انسان میپردازد و آرام آرام مردم باور میکنند که کسی نیستند و فاقد ارزش و کرامت هستند. برخورد نظامهای استبدادی با حق حاکمیت مردم نگرشی ابلیسی است. لعین حاضر به قبول کرامت انسان نشد و به او سجده نکرد. جوهر نظامهای استبدادی نگرشی ابلیسی به انسانهاست. اما این سکه دو رو دارد. یک روی دیگرش این است که انسانها بر اثر سلطه متمادی استبداد باور میکنند که فاقد حق ارزش و کرامت هستند.
به این ترتیب سلطه درازمدت استبداد سلطنتی بر کشور ما موجب پیدایش منش نابهنجار خاصی در ما ایرانیها شده است: منش شاهانه. ما از یک طرف ضد استبداد هستیم چرا که سالها دچار استبداد بودهایم، رنج کشیدهایم و ظلم و ستم استبداد را با پوست و گوشت و استخوان خود لمس کردهایم و میکنیم، اما از جهت دیگر، همه ما ایرانیها استعداد شاه شدن را نیز داریم. در درون هر یک از ما یک شاه کوچولو نشسته است که حضور سنگین خود را در تمام رفتارهای فردی و اجتماعی ما نشان میدهد و همین نوع منشهاست که مانع عمده و اصلی بر سر راه همکاریهای جمعی است.
در فرهنگ استبدادی تملق و گزافهگویی جایگاه خاص خود را دارد:
ـ هر عیب که سلطان بپسندد هنر است.
ـ چهار کرسی فلک زیر پا نهد/ تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند
ـ مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است
شاید در ادبیات هیچ ملتی به اندازه ایران با تملق و گزافهگویی در مدح معشوق و معبود و سلطان مورد علاقه و حاکم مسلط شعر سروده نشده باشد.
در جامعه استبدادی دو روی سکه رایج است. یک طرف سکه دورویی، تملق و گزافهگویی است و طرف دیگر آن تفتین، دروغگویی، دوبهمزنی، سخنچینی و توطئه علیه یکدیگر است. در جامعه استبدادی همه مردم نقاب بر چهره دارند و کسی بینقاب دیده نمیشود.
در جامعه استبدادی مردمان مذبذب، دو دل، باری به هر جهت، بیکاره و بیعار هستند. نظام استبدادی احساس تعلق اجتماعی را از مردم میگیرد. چنین نظامی نمیخواهد مردم نسبت به جامعه خود احساس تعلق کنند. احساس تعلق اجتماعی مردم در تضاد بنیادی با سلطه استبدادی است. فقدان احساس تعلق و استمرار سرکوب هر نوع منش آزاداندیشی و آزادیخواهی مردم را نسبت به وظایف اجتماعی بیتفاوت و بیعلاقه میکند.
این ویژگیهای فرهنگی در بسیاری اگر نگوییم در تمام فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ما بروز و ظهور دارد و از عوامل اصلی بازدارنده تساهل و تسامح سیاسی و همکاریهای جمعی است. بسیاری ـ و شاید کلیه ـ احزاب سیاسی ایران دچار تفرقه و انشعاب شدهاند. برخی از علل ناکامی احزاب سیاسی در ایران بیرونی و مربوط به رفتار سلطه استبدادی و سرکوب حرکتهای مردمی است. حکومتهای استبدادی آبشان با حرکتهای مردمی بخصوص حرکتهای مردمی سامان یافته و متشکل به یک جوی نمیرود. اما ناکامی احزاب سیاسی علل درونی نیز دارد. در رأس این علل همان ویژگیهای برجای مانده از استبداد در ذهن و شخصیت ماست. به دلیل فرهنگ استبدادی ما ایرانیها به سرعت به دو دسته و گروه سلطهگر و سلطهپذیر تقسیم میشویم. وقتی با انگیزههای خوب و متعالی و ذوق و شوق و عشق به سرافرازی و رهایی به دور هم جمع میشویم تا با همکاری جمعی شرایط نامساعد و نامطلوب سیاسی و اجتماعی را بر هم زنیم و طرحی نو در اندازیم، ناگهان در حزب و گروه دو دسته پدید میآیند. گروهی تمام امکانات فراهم شده را تحت کنترل خود در میآورند و سلطهگر میشوند و اکثریت هم بر اساس روحیه اطاعت و انقیاد سلطهپذیر میشوند و حزب به زودی به بنبست انشعاب و تلاشی میرسد. دو دوزه بازی کردن، خودخواهی و خودمحوری، منیتها و انانیتها از آفات کشنده فعالیتهای جمعی است. مبارزه سیاسی درازمدت و حل اساسی مشکلات ملی بدون سازماندهی نیروهای مردمی امکانپذیر نیست. مبارزه سیاسی هنگامی ریشهدار و عمیق میگردد که دستهجمعی و گروهی باشد و نه تکسواری و تکنوازی.
چگونه میتوانیم بر این ویژگیهای نابهنجار در الگوهای رفتاری خود غلبه پیدا کنیم و آرام آرام آن را به روحیهای سرشار از همکاریهای جمعی تبدیل نماییم؟ هر راهی که انتخاب شود و هر راه حلی که ارائه گردد در رأس همه آنها ارائه الگو و اسوه است و با حرف و شعر و سخنوری نیست و نمیشود.
از میان مبارزین ضد استبداد و ضد استعمار ایران در طی بیش از ۵۰ سال گذشته حداقل از ۱۳۲۰ تا به امروز دکتر سحابی یک الگو و یک نمونه بارز از این نوع الگوهاست.
خداوند کریم در قرآن مجید (سوره نحل آیه ۸۹) میفرماید: «و یوم نبعث فی کل امه شهیدا علیهم من انفسهم و جئنابک شهیدا علی هؤلاء و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شئ و هدی و رحمه و بشری للمسلمین.»
«و روزی باشد که از هر امتی شاهدی از خودشان بر آنان برانگیزیم و تو را بیاوریم که تا بر آنان شهادت دهی و ما قرآن را که بیان کننده هر چیزی است و هدایت و رحمت و بشارت برای تسلیمشدگان بحق است بر تو نازل کردهایم.»
سحابی از تبار و قبیله این گواهان و حجتهاست. آنان که برخاسته از میان همین مردم بودند و هستند ولی عاری از رسوبات استبدادی. فعالیت و مبارزه سیاسی گروهی و جمعی قبل از هر چیز نیاز به اخلاق سیاسی دارد. کار سیاسی جمعی نیاز به آموزش دارد و در رأس هر آموزشی و قبل و بیش از هر چیز آموزش اخلاق سیاسی ضرورت دارد.
اخلاق سیاسی در کار جمعی چیزی نیست که با آییننامه و اساسنامه به وجود آید. در سلوک جمعی، تدوین و تبیین شفاف مناسبات درون گروهی اجتنابناپذیر است. اما اخلاق سیاسی چیزی فراتر از مقررات و نظامنامههای حزبی است. اخلاق سیاسی متأثر و منبعث از منش و سلوک رهبران و فعالان اصلی یک جریان سیاسی است.
مردم اصولاً دانسته یا ندانسته از رهبران جامعه الگو میگیرند، «الناس علی دین ملوکهم» بیان یک واقعیت اجتماعی است. در واقع، اگر «ز باغ رعیت ملک خورد سیبی» طبیعی است که «برآورند غلامانش آن درخت از بیخ.»
از اولین روزهایی که در سالهای ۱۳۲۶ به بعد با دکتر سحابی در جلسات انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و جلسات نماز جماعت و تفسیر قرآن مرحوم طالقانی شبهای جمعه مسجد هدایت و یا در سایر گردهماییهای این گروه و جریان آشنا شدم، چه در فعالیتهای قبل از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چه در طول مبارزات و مقاومتهای هشت ساله در نهضت مقاومت ملی (۱۳۴۰ـ۱۳۳۲) چه در سالهای بعد و بخصوص در جریان انقلاب اسلامی که عضو شورای انقلاب بودم، چه در نهضت آزادی ایران و چه در مجلس شورای اسلامی (۱۳۶۳-۱۳۵۹) همیشه وی را یک الگو، اسوه و معلم اخلاق سیاسی و سلوک اجتماعی یافتم. دکتر سحابی عضو مؤسس نهضت آزادی ایران و از بدو تأسیس تاکنون عضو منتخب شورای مرکزی نهضت بوده است.
حرکت گروهی علیالاصول ضابطهمند و سامان یافته است. در این نوع حرکتها فرآیند تصمیمگیری سالم و بالنده باید دموکراتیک باشد. ما نمیتوانیم خواستار جامعه مدنی قانونمند باشیم اما در درون خودمان در حزب و گروهمان قانونمند نباشیم. قانونمند بودن به این معناست که هیچ کس حق وتو ندارد و دارای هیچ حق ویژهای نیست جز آنچه بر طبق قراردادی توافق شده و وظیفه و مسئولیتی تفویض شده باشد.
در طول سالها فعالیت در نهضت آزادی هرگز ندیدم دکتر سحابی، مهندس بازرگان یا آیتالله طالقانی علیرغم سن و تجربه و علم، حق ویژهای برای خود قائل باشند. در شورای مرکزی اعضا هر کدام فقط یک رأی داشتند و دارند. آموزگار اخلاق سیاسی یعنی همین که این بزرگان در کنار اعضای جوان و جدید که بعضی از آنها همسن نوههای دکتر سحابی هستند مینشینند، آزادانه در بحثها شرکت و اظهار نظر مینمایند و سپس رأی گرفته میشود و هر چه را اکثریت رأی داد همه و جلوتر از همه ما دکتر سحابی تابع و اجراکننده آن تصمیم است.
به کرات اتفاق افتاده است که دکتر سحابی پیشنهادی را مطرح کرده است و بر آن اصرار ورزیده است اما بعد از شور کافی اکثریت آن نظر را نپذیرفت و رأی نداد. هرگز ندیدم دکتر سحابی به این دلیل عکسالعملهای نابهنجار و ناراحتکننده از خود نشان بدهد. برای آنکه در این گفتار دقیقتر باشم لازم است یک مورد را نام ببرم. هنگامی که در مجلس اول بحث لایحه اراضی شهری بود، دفتر سیاسی نهضت نیز مسئله را مورد بررسی قرار داد. مهندس صباغیان که عضو کمیسیون مسکن و شهرسازی مجلس بود طرحی را برای انتشار از طرف نهضت آزادی تهیه کرد. این طرح در دفتر سیاسی نهضت مورد بررسی قرار گرفت و بعد از بحثهای فراوان در نهایت به تصویب رسید. دکتر سحابی با این تحلیل مخالفت کرد و به آن رأی نداد. وقتی تحلیل نهایی خوانده و تصویب شد دکتر سحابی با ناراحتی اظهار داشت که طرح و تحلیل را مغایر با باورهای دینیاش میداند بنابراین نمیتواند حتی به عنوان یک نهضتی آن را تأیید کند. طرز گفتار و رفتار دکتر آنچنان بود که هیچ یک از اعضای دفتر سیاسی کمترین احساس این را نداشت که دکتر سحابی چون در اقلیت مانده، ناراحت است. همه میدانستیم که دغدغه او واقعاً غیرشخصی و برخاسته از احساس مغایرت و تضاد با اعتقادات دینیاش است. دکتر سحابی همیشه بیش از بسیاری از اعضای نهضت و همکاران سیاسی، اجتماعی و فرهنگیاش متشرع و عامل بوده و هست. وقتی او این احساس ناراحتی خود را با صراحت و صداقت بیان کرد یکی از اعضای دفتر شاید مرحوم مهندس بازرگان پیشنهاد کرد که دکتر سحابی نظرش را در مورد تحلیل تصویب شده بنویسد تا به ضمیمه بیانیه تحلیلی با امضای خودش منتشر گردد. این پیشنهاد به اتفاق آرا تصویب شد اما بعداً دکتر سحابی آن را مغایر با موازین کار جمعی و خلاف مصلحت نهضت دانست و از دفتر سیاسی تجدید نظر در آن تصمیم را خواستار شد. بدین صورت، آن تحلیل بدون نظر دکتر سحابی منتشر شد.
دکتر سحابی در جلسات و گردهماییهای حزبی و انجمنهای اسلامی و غیر آن همیشه سر ساعت تعیین شده حضور پیدا میکند و به ندرت تأخیر دارد. حتی در حال حاضر که پیری و کهولت و برخی از مشکلات جسمی حرکت و فعالیت او را کند کرده و کاهش داده است، وقتی میپذیرد در جلسهای حاضر شود عمدتاً و اکثراً سر ساعت حاضر میشود.
حضورش در جلسات فقط یک حضور فیزیکی نیست که در جمع باشد اما غایب از جمع، بلکه با دقت و هوشیاری گفتوگوها را گوش میکند، در بحثها شرکت میکند و با صراحت و درایت نظر میدهد.
در تمام دورانهای مختلف در فعالیتهای گوناگون همیشه شاهد این بودهام که هرگاه مسئولیتی را پذیرفته است با دقت و امانت و شجاعت و بعضاً با وسواس آن را پیگیری میکند.
کار گروهی یعنی هر کس باید مسئولیتی را بپذیرد و انجام بدهد. اگر کسی مسئولیتی را پذیرفت و انجام نداد نه تنها کار پیش نمیرود بلکه مختل میگردد. بسیاری از ما ایرانیها «آقای فردا انشاءالله» هستیم. انجام هر کاری را به «فردا» موکول میکنیم. اعراب هم مثل ما هستند. از این نوع افراد «رجل انشاءالله» زیاد دارند. اما دکتر سحابی این طور نیست. او تابع قاعده «از امروز کاری به فردا مباد» است و همین امر باعث میشود در انجام وظیفهای که قبول کرده است آن قدر اهتمام ورزد که گاه شب خوابش نبرد. در مبارزهها و فعالیتهای سیاسی ضمن حفظ متانت و آرامش سختکوش و شجاع است.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دکتر سحابی به همراه مهندس بازرگان و دوستانشان مبارزه علیه دولت کودتایی شاه ـ زاهدی و مقاومت در برابر تهاجمات جدید استبداد داخلی و استعمار خارجی در نهضت مقاومت ملی را ادامه دادند. کمیسیون انتشارات نهضت مسئول انتشار نشریه زیرزمینی «راه مصدق» و سایر بیانیههای نهضت بود. اعضای این کمیسیون عبارت بودند از مهندس بازرگان (رئیس و رابط کمیسیون با شورای مرکزی)، مهندس عزتالله سحابی و من (قسمت فنی یعنی ماشیننویسی مطالب و چاپخانه زیر نظر من بود). در اسفند ۱۳۳۳ بعد از ازدواج به شیراز رفتم. وقتی در ۱۳ فروردین ۱۳۳۴ به تهران برگشتم مطلع شدم که مهندس سحابی و برادران عسگری (که کارهای فنی را انجام میدادند و چاپخانه مخفی در منزل آنها بود) دستگیر شدهاند و به دنبال آنها مهندس بازرگان نیز بازداشت شد. در آن زمان رسم مبارزها این بود که وقتی چنین حادثهای رخ میداد و اعضای یک شبکه دستگیر میشدند بقیه شتاب حرکت را کاهش میدادند. فعالان برجسته و شناخته شده فرار میکردند و مخفی میشدند تا آب از آسیاب بیفتد و دوباره آفتابی شوند. اما دکتر سحابی چنین نبود. هنگامی که من همراه همسرم علیرغم بازداشت برادران عسگری به منزل آنها و به دیدن مادر و خواهر آنها رفتیم چون منزل تحت نظر و محاصره نیروهای حکومت نظامی بود ما را دستگیر کردند و به مقر فرمانداری نظامی ـ در شهربانی کل کشور ـ بردند، اما نمیدانستند و نتوانستند به رابطه تشکیلاتی من با نهضت مقاومت و مسئولیتم پی ببرند. بنابراین بعد از چند ساعت بازجویی آخر شب آزادمان کردند. روز بعد من به دیدن دکتر سحابی به بازار بینالحرمین که اکثر لوازمالتحریرفروشهای عمده در آنجا بودند و به حجره مرحوم تحریریان که از بازاریان فعال و خوشنام و خیر بود رفتیم و به عنوان یک آموزشگاه شبانه در شیراز دو دستگاه پلیکپی گستتنر جدید خریدیم و بلافاصله آنها را در خانههای امن دیگری به راه انداختیم و در ظرف کمتر از یک هفته نشریهای را که ضمن چاپ و جابهجایی آن از چاپخانه لو رفته بود مجدداً چاپ و منتشر ساختیم و به این ترتیب به ایادی دولت نشان دادیم که گروه بازداشت شده کل شبکه تولید و توزیع نشریات نهضت مقاومت نیست و همین امر سبب کاهش فشار بر دوستان زندانی ما شد. این کار بدون اقدام سریع و شجاعانه دکتر سحابی در آن شرایط نامساعد امکان نداشت.
در آن دوران سیاه خفقان نهضت مقاومت ملی برای شکستن جو ترس و ارعاب، مردم را به تجمع و تظاهرات سیاسی در فرصتها و بهانههای مختلف دعوت میکرد. در آن ایام ما جوانان آن روز این تجربه را داشتیم که گاهی برخی از رجال و برجستگان و نامآوران اگر چه در جلسات تصمیمگیری رأی به انجام برنامهای میدادند اما به هنگام عمل خود حضور پیدا نمیکردند و این امر اثر بسیار بدی در روحیه جوانها بر جای میگذاشت. اما دکتر سحابی چنین نبود. نه تنها حضور مییافت بلکه قبل از همه حاضر میشد و شجاعانه حضور خود را نشان میداد به طوری که به همه دل و جرأت میداد. آرامش او در لحظات خطر و تهدید برای آنان که از نزدیک همراه او در صحنه بودند آموزنده بود.
در جریان محاکمه سران نهضت آزادی در دادگاههای نظامی در سالهای ۱۳۴۱ به بعد دکتر سحابی از جمله متهمان اصلی پرونده بود. او در جریان محاکمه آرام و کم حرف بود اما در چند مورد که سخن گفت همراه با صلابت و صراحت و قاطعیت بود. نمونه آن سخنان دکتر سحابی در ۲۹ اسفند به مناسبت سالروز تصویب طرح ملی شدن صنایع نفت در مجلس شورای ملی در دادگاه نظامی بود.
من نظیر همین شجاعت و صراحت را بارها بعد از انقلاب اسلامی در ابعاد دیگری در برخورد با مسائل جاری از دکتر سحابی دیدم. آنجا که پای مصالح ملی کشور در سطح کلان به میان میآمد دکتر سحابی از بیان موضع و نظر خود حتی اگر مخالف با نظر رهبر فقید انقلاب هم بود تردیدی به خود راه نمیداد. در یک یا دو مورد من شخصاً ناظر این شجاعت و صراحت دکتر سحابی در گفتوگو با امام بودم.
دکتر سحابی در عین حال طبعی روان زیبا و زیباپسند دارد. هنگام تبعید به برازجان این روحیه شاد و سرزنده او در تزیین حمام قلعه برازجان بروز پیدا میکند. یکی از همبندهای زندانیهای نهضت آزادی ایران در برازجان، محمدعلی عمویی از زندانیهای حزب توده ایران در خاطرات خود به نام «درد زمانه» از آن ایام چنین یاد کرده است: «اوایل آبان چهل و چهار بود که پاسبانی خبر داد که تعدادی زندانی سیاسی به برازجان انتقال یافتهاند و هم اکنون در انتظار اتمام بازرسی و تعیین بندشان هستند. کیمنش را که در آن زمان نماینده ما برای ارتباط با زندانیها بود برای آگاهی از هویت و کم و کیفیت تازه واردها مأمور کردیم. دقایقی بعد به بند بازگشت و خبر آورد که میهمانان شماری از اعضای نهضت آزادی هستند که مهندس بازرگان و دکتر سحابی نیز جزو آنانند. این گروه عبارتند از آقایان: مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، احمد علی بابایی، دکتر عباس شیبانی، ابوالفضل حکیمی، دکتر حسین عالی، سیدمحمدمهدی جعفری، بستهنگار، مصطفی مفیدی، مجتبی مفیدی، مهدی حمسی، شاملو، قالیچهچیان. از کیمنش خواستیم به استقبالشان رود، خوشامد بگوید و ترتیبی بدهد تا برای حمل وسایل آنها به یاریشان برویم. کیمنش به حیاط شهربانی رفت و پس از مدت کوتاهی همراه با مهندس بازرگان و دکتر سحابی به بند بازگشت. پس از خوشامدگویی و معارفه آقایان را دعوت به نشستن کردیم، اما معلوم شد آنان فقط به منظور دیدن محل زندگی احتمالی و ارزیابی گنجایش آن، وضع عمومی و زندانیان ساکن آن بند به آنجا آمدهاند. آنها پس از سنگین و سبک کردن آنچه مورد نظرشان بود برای مشاوره با دیگر دوستان خویش به حیاط شهربانی بازگشتند.
سرزندگی بازرگان و حسن خلق دکتر سحابی چشمگیر است. در مجموع فضای دوستانه خوشایندی بر تبعیدگاه حکومت میکند. برخورد گرم و بیشائبه روزهای نخستین پایهگذار مناسباتی دوستانه و بیغل و غش شد. هر گروه زندگی خودش را داشت... نهضتیها افرادی درست، صادق و در دوستی قابل اعتمادند... شیبانی قدری خشک و رسمی، اما صمیمی و با محبت است. علی بابایی، مهندس سحابی و حکیمی افرادی سنگین و موقرند و در مهربانی و حفظ مناسبات دوستانه بین دو گروه کوشا هستند.
دکتر سحابی مایل است نظیر آبنمایی که در حیاط بند است، حوض کوچک و کم عمقی در سربینه حمام دژ ساخته شود. پیشنهادش را با دوستمان ذوالقدر در میان میگذارد. میخواهد به جای سیمان در آن حوض کاشی سفید به کار رود … دکتر سحابی تأمین کاشی و دیگر مصالح لازم را تقبل کرد و هوشنگ قرباننژاد را نیز راضی کرد تا دستیاری ذوالقدر را بپذیرد… دکتر میخواست یادگاری در آن حمام به جای گذارد و دوستان ما از پذیرش خواهش او گریزی نداشتند. حوض ساخته شد و دکتر با رضایت از ذوالقدر و قرباننژاد سپاسگزار. هنوز هوا چندان گرم نشده بود که دکتر سخنرانیهایی را به مدت ده، پانزده شب ایراد کرد. «تکامل» موضوع سخنرانی بود که بعدها به صورت کتاب چاپ و منتشر شد. (چندین چاپ) گرماسنج به سرعت به آستانه چهل رسید و این امر نگرانیهایی را موجب شد. گرمتر شدن هوا و بالا رفتن میزان رطوبت هر چند برای همه ناراحت کننده بود اما برای شخصی چون دکتر سحابی میتوانست خطرناک باشد ـ خوشبختانه کار به جاهای باریک نمیکشد. نیمه خرداد که خبر انتقال به تهران ابلاغ میشود، از جمع زندانیان سیاسی انتقال شامل اعضای حزب توده ایران و نهضت آزادی است.»
در سال ۱۳۵۴ خلیل ـ پسرم ـ تازه دبستان را تمام کرده بود. در آن هنگام وضع پرونده فعالیتهای سیاسی من در خارج از کشور طوری بود که نمیتوانستم به ایران برگردم. از طرفی همسرم و من اصرار و علاقه داشتیم که خلیل حتماً مدتی را در ایران بگذارند و با فرهنگ و ادب سرشار و غنی ایرانی از نزدیک آشنا شود. بنابراین تصمیم گرفتیم او را برای دوره دبیرستان به ایران بفرستیم. در تابستان آن سال خلیل به اتفاق مادرش به ایران آمد و با مشورت دوستان در دبیرستان کمال که به همت روشنفکران دینی در نارمک ساخته شده بود و زیر نظر دکتر سحابی اداره میشد ثبت نام کرد. چند ماه بعد از شروع کلاسها به دلیل جو سیاسی ایران، بنا به اصرار و نظر دوستان سیاسی و ترس از اینکه ساواک خلیل را تحت فشار قرار بدهد تا مرا مجبور به بازگشت به ایران بنماید، همسرم مجبور شد با خلیل به آمریکا برگردد. اما همان چند ماهی که خلیل در دبیرستان کمال بود، طرز برخورد عاطفی و روانشناختی دکتر سحابی با او نظیر سایر دانشآموزان آنچنان بر روحیه او اثرات عمیقی بر جای گذاشته است که حتی بعد از سی سال از آن زمان، خلیل که امروز خود استاد دانشگاه است آن روزها را از یاد نمیبرد و شیوه برخورد دکتر سحابی با دانشآموزان، الگو و سرمشقی برای خلیل در فعالیتهای دانشگاهیاش میباشد.
دکتر سحابی از جمله افراد نادری است که در عرفان عملی صاحب مقام و موضع است. تواضع و ادب او در برخورد با دیگران حتی با دشمنان، همیشه مخاطبان را تحت تأثیر خود قرار میدهد. در مجلس اول دکتر سحابی به عنوان رئیس سنی انتخاب شد و وظیفه خود را با دقت و بیطرفی کامل انجام داد. جالب آنکه وقتی اعتبارنامه خود ایشان مطرح شد و مخبر شعبه اعلام داشت «پرونده انتخاباتی آقای یدالله سحابی در شعبه پنج مورد بررسی قرار گرفت و به اتفاق آرا تصویب شد»، با آنکه هیچ یک از نمایندگان حاضر در مجلس مخالفتی ابراز نکردند و همه با سکوت خود رأی شعبه پنج را تأیید کردند اما دکتر سحابی به عنوان رئیس سنی مجلس از اینکه خود اعلامکننده تصویب اعتبارنامه خود باشد دریغ ورزید و از ادای جمله «اعتبارنامه آقای یدالله سحابی تصویب شد» خودداری کرد. منشی جلسه چند بار اعلام داشت اعتبارنامه آقای یدالله سحابی مطرح است و هر بار نمایندگان با سکوت خود آن را تصویب کردند، ولی دکتر سحابی خود زبان به تأیید اعتبارنامه خود نگشود، تا آنکه منشی جلسه این وظیفه را انجام داد.
بعد از وقایع سال ۶۰ و درگیریهای درونی و بالا رفتن تنشهای سیاسی جو مجلس به شدت منقلب و ناآرام بود. عدهای جوان و جویای نام به هر شکلی و با هر قیمتی انقلابینمایی میکردند و بروز و ظهور این انقلابینمایی در برخورد بیادبانه و موهن آنها با نمایندگان اقلیت در مجلس بود. در این میان نمایندگان عضو نهضت آزادی در مجلس (دکتر سحابی، مهندس بازرگان، دکتر صدر حاج سیدجوادی، مهندس صباغیان و نگارنده) بیش از همه تحت فشار بودیم. بزرگانی در مجلس نیز غیرمستقیم و مستقیم، به این جو دانسته دامن میزدند و جوانها را تحریک میکردند. روزهای سختی برای همه ما بود. صبحها وقتی ما به مجلس میآمدیم در اطراف در ورودی در داخل پارکینگ و در کوچه محافظان وکلای اکثریت و برخی دیگر از پاسداران به دور ما جمع میشدند و با فریادهای مرگخواهی با ما روبه رو میشدند. هر زمان که دکتر سحابی و یا مهندس بازرگان وارد میشدند دور آنها را میگرفتند و شعارهای مرگخواهی سر میدادند. آرامش و متانت این بزرگان برای ما سرمشق و نمونه بود. هرگز دیده نشد که دکتر سحابی یا مهندس بازرگان در برخورد با این گستاخیها از جاده ادب و عفاف خارج شوند.
بسیاری از شخصیتهای سیاسی ایران حتی آنها که سالهای دراز در جبهه ملت علیه استبداد و یا استیلای خارجی مبارزه میکردهاند عموماً عاقبت به خیر نبودهاند. کم هستند آنان که تا آخرین لحظات زندگی مقاوم و سرسخت به آرمانها (نظیر دکتر فاطمی) وفادار مانده باشند.
مهندس بازرگان و دکتر سحابی از جمله نوادر دوران معاصر هستند که در هیچ زمان و لحظهای با زور و زر و تزویر مماشات نکردند. بسیاری از همطرازان دکتر سحابی در سلوک اجتماعی خود آنچنان بودند که «مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند». هم در زمان دولت ملی دکتر مصدق صاحب وجهه و احترام بودند و هم بعد از ۲۸ مرداد سناتور انتصابی شدند و هم بعد از انقلاب صاحب اسم و رسمی گردیدند. اما دکتر سحابی به خاطر تعهد تزلزلناپذیرش به آرمانهای ملی و مردمی، عمق ایمان و تقوایش به خداوند و دینداریاش و صراحت و صداقت و شجاعتش هم در آن دوران و هم در این دوران مورد بغض، حسادت، کینه یا بیمهری و سرسنگینی بود.
اما در جامعهای که رویه و منش و بینش سیاسی و اجتماعی بسیاری از مردم دودوزه بازی کردن، ابنالوقت بودن، هم از آخور و هم از توبره خوردن است و بسیاری هم خواسته یا ناخواسته نقاب بر چهره زدهاند، تحولات سیاسی و اجتماعی بیش از هر زمان به الگو و اسوه نیاز دارد. در چنین شرایطی اولین وظیفه مبارزان سیاسی این است که بیش از هر زمان معلم اخلاق سیاسی باشند و دکتر سحابی که خداوند بر طول عمر با عزت و سعادتش بیفزاید چنین است.
***
پیرمرد زنده است
احمد بورقانی
دکتر یدالله سحابی از میان مردم برخاست، با مردم زندگی کرد، با مردم خندید و گریست، بر سر سفره مردم حاضر شد و مردم را بر سر سفره خود نشانید، با مردم نماز گزارد و با مردم خدای مهربان را ستایش کرد و سرانجام در میان مردم چشم از جهان فروبست. اندوه و حزن مردمی که دیروز پیکر پاک او را بدرقه کردند شاهد این مدعاست.
بیادعا، کمآزار، پاکدامن، راستگو، درستکردار، دقیق و مؤدب بود. در عین تواضع و فروتنی در چشم همگان بزرگ و موقر مینمود. محضرش محضر علم، حلم، صداقت و حقجویی بود. نه در پی نکوهش و سرزنش بود و نه عیب کسی را جستوجو میکرد.
کوشید نه کینه کسی را به دل گیرد، نه بخل ورزد و نه بدزبانی کند که رسولالله (ص) فرموده است: «خداوند مردمان بخیل کینهتوز بدخوی و بدزبان را دشمن میدارد و شریرترین خلق خدا کسی است که از لغزشی در نمیگذرد و عذری را نمیپذیرد و از گناهی در نمیگذرد.»
حرمت خون و آبروی مردم نزد او مهم بود زیرا میدانست که رسولالله فرموده است: «نخستین امری که میان مردم روز قیامت مورد بررسی قرار میگیرد خونهاست.»
از آبروی انسانها و حرمت مظلومان دفاع میکرد که رسولالله خود فرموده است: «هر کسی از آبروی برادرش دفاع کند، خداوند در قیامت آتش دوزخ را بر او حرام میکند.»
بیادبیها و جفاها را با طاقتی درخور تحمل میکرد و پوزش عذرخواهان را میپذیرفت که باز هم رسولالله فرموده است: «کسی که از تقصیر نادمی درگذرد، خداوند در روز جزا از تقصیر او درخواهد گذشت.»
چه تهمتها که بر او نبستند و چه بیرسمیها که در حق او روا نداشتند، اما این رادمرد وارسته بیاعتنا به همه این نامردیها دست از خدمت مردم نشست.
حکیمی انگلیسی در مقالهای که در باب حقیقت نگاشته دروغ را به دو نوع سیاسی و علمی تقسیم کرده و گفته است: دروغ سیاسی موجه است و ابزار کار مردان سیاست، اما دروغ علمی نه تنها خیانت به نسل حاضر که خیانت به آیندگان است. دکتر یدالله سحابی اصالتاً اهل علم و سیاست بود، اما آیا کسی را میشناسید که شهادت دهد بر لسان او دروغی جاری شده است؟ و چه سهل و آسان نظر آن حکیم دروغگو را ابطال کرد. هرگاه حقیقتی یافت با صدای رسا اعلام کرد و توجه نکرد که مطبوع طبع خاص و عام هست یا نه!
در راه دینداری، استقلال، آزادی و سربلندی این ملک و ملت رنجهای بسیاری را بر خود هموار میکرد، اما هرگز مأیوس و ناامید نشد. یقین داشته باشید اجر او در آزادی و استقلال ایران کمتر از دیگر رهبران انقلاب نیست. ضربتهایی که با علم و عمل خود بر تن استبداد زد ستودنی است. با این همه، برخلاف ظاهرسازان کمترین ادعایی نداشت. آیا میتوانستیم تصور کنیم در کالبد آن پیکر نحیف جهانی از بزرگواری جای گرفته است. نه به کسی حسادت ورزید و نه حسرت دنیا را بر دل گرفت. بینیازی او ناشی از پشتوانه مادی نبود؛ بینیازی او امری معنوی و اعتقادی بود. در دورهای که به استمالت و دلجویی نیاز داشت، همراهان و همگامانش را به همراه فرزند برومندش زیر نام براندازی به حبس بردند، اما رنجیده و تکیده صبر کرد و بردباری به خرج داد و از حقوق مردمان دفاع کرد و در دایره انصاف عقل و تدبیر پایدار باقی ماند.
براستی چرا ما مردمان قدر مردان و زنان پارسا، دانشمند، حقگو، دلیر، وارسته و عدالتخواه خویش را تا زندهاند پاس نمیداریم؟ چرا از نصایح مشفقانه آنان سر باز میزنیم؟ چرا تاب تحمل حقگویی دیگران را نداریم؟ و اصولاً چرا نمیپذیریم که الزامی نیست دیگران مانند ما بیندیشند، سخن بگویند و عمل کنند. بیشک او از زمره مردان بزرگی است که ایران در یک قرن اخیر در دامان خود پرورده است.
بزرگی را نه به زور میتوان خرید و نه به زر، و اصولاً مگر در بازار جهان بزرگی را معامله میکنند؟ این گوهری است که با رفتار و کردار و گفتار شایسته و درست بتدریج سفته میشود و همت و از خودگذشتگی و راستی و صداقت است که انسان را کنار این خوان نعمت بیدریغ میرساند.
آیا پیر ما مرده است؟ نه، او زنده است. اگر دلهای مردمان منصف را بجویید، در دل هزاران هزار مردمی که از سخن، قلم و قدم او خیر دیدهاند جای دارد. بزرگان خود را قدر بدانیم. رحمت و درود خداوند بر او باد.
***
دکتر سحابی و روشنفکری دینی
علیرضا علویتبار
زندهیاد دکتر سحابی شخصیتی چند وجهی و چند بعدی داشت. در مورد او جالب این بود که در اغلب این وجوه و ابعاد نیز انسانی بود فراتر از انسانهای معمولی و متعارف. اگر سیاسی بود، برجستهترین شکل سیاسی بود، اگر اهل اخلاق و معنویت بود، با دینداران عادی فاصلهای بسیار داشت و از این رو قرار دادن دکتر سحابی ذیل یکی از ویژگیهایش و مطالعه احوال او ذیل یکی از هویتهایش قدری مشکل است. اما از میان همه ویژگیهای دکتر سحابی به گمان من «روشنفکر دینی» برای نامیدن او و تحلیل جایگاه تاریخی او از همه گویاتر و مناسبتر است. با تصوری که من از روشنفکری دینی دارم، به گمانم این عنوان بهتر از هر عنوان دیگر میتواند مجاهدتهای فکری و عملی دکتر سحابی را توضیح دهد. برای روشن شدن این ادعا ناگزیرم قدری در مورد روشنفکری بحث کنم. اولین مشخصه روشنفکران دینی این است که به جای پشت کردن به دین و نفی دین میکوشند تا با بازخوانی دین و قرائت مجدد آن به تفسیری از دین دست یابند که با عقل مدرن سازگار باشد. البته روشنفکران دینی در مورد اینکه مهمترین مصداق و تجلی عقل مدرن چیست با هم اختلاف نظر داشتهاند. برخی علوم تجربی را مهمترین تجلی عقل مدرن دانستهاند، برخی ایدئولوژیهای رادیکال و برخی معرفتهای درجه دوم را. اما همه آنان در ضرورت تفسیر مدرن از دین توافق داشتهاند. زندهیاد دکتر سحابی و زندهیاد مهندس بازرگان علوم تجربی را مهمترین تجلی عقل مدرن دانستند و تلاش فکری آنها معطوف به ارائه تفسیری سازگار با علوم تجربی از متون دینی بود. دومین ویژگی روشنفکران دینی نقد روابط و ساختارها و رفتارها در جامعهای است که در آن میزیند. معیار روشنفکران دینی در این نقد از یک سو عقلانیت مدرن و از سوی دیگر فهم مدرنی است که از دین دارند. آنها با کمک این دو معیار میکوشند تا هم در سطح خود و هم در سطح کلان به نقد اجتماعی بپردازند. از این رو در نقد آنها اگر چه اشتراکهایی با روشنفکران غیردینی میتوان یافت، اما نقدهایی نیز در آثار آنان دیده میشود که ویژه خود آنها است، نقدهایی که رنگ و بوی دینی دارد و از دغدغههای دینی درونزاست. نوسازی درونزا برخلاف نوسازی برونزا ریشه در نیازها و دلبستگیهای مردم جامعه دارد و نه نظامهای سلطهگر. نوسازی برونزا تابعی است از متغیر نیازهای دیگران، به علاوه، نوسازی درونزا تنها به واردکردن میوههای مدرنیته (آن هم برخی میوههای خاص) بسنده نمیکند و میکوشد تا ریشههای مدرنیته را درونی کند. مهمترین ریشه مدرنیته عقل نقاد و مستقل است. تلاش دکتر سحابی برای آموزش علوم جدید و تربیت نسلی که بتواند با نگاهی علمی به عالم و آدم بنگرد در همین راستا باید تفسیر شود. ویژگی سوم روشنفکران دینی که متمایز کننده آنها از سایر جریانهای روشنفکری است تلاش آنان است برای گسترش و تعمیق آگاهیها، باورها، گرایشها، عواطف و رفتارهای دینی. روشنفکران دینی همان طور که به عصری کردن دین میاندیشند، دغدغه و شور دینی کردن عصر را نیز دارند. زندهیاد سحابی علاوه بر معلم علم، معلم اخلاق نیز بود. رفتار شخصیاش الگویی بود برای آنان که میخواستند در جهان مدرن مؤمنانه زندگی کنند. نگاه دینی او بر همه رفتارهایش تأثیر میگذاشت. پاکدامنی او در عرصه فعالیتهای اقتصادی، اصولگرایی و مردمخواهیاش در عرصه سیاست و سعهصدر و توکلش در عرصه فرهنگ، همه حاصل اراده او برای مؤمنانه زیستن بود.
سحابی منزلی است از منازل کاروان روشنفکری دینی. روشنفکری دینی تنها لقبی برای شخص نیست، بلکه طرحی است در عرصه اندیشه و عمل. سحابی را باید به عنوان الگویی برای این کاروان و پاسخی به پرسشهای این طرح خواند و تفسیر کرد. وارث اصلی دکتر سحابی تنها خانواده او نیستند، بلکه جریان روشنفکری دینی است که باید میراث فکری و عملی او را پاس بدارد.
***
ادای احترام به دکتر یدالله سحابی
غلامعلی حدادعادل
با آنکه راه و روش این بنده در امور سیاسی بویژه در سالهای پس از انقلاب اسلامی از راه و روش شادروان دکتر یدالله سحابی و یاران نزدیک او جدا بوده و هست، وقتی از سوی روزنامه «نوروز» از من خواسته شد تا درباره آن استاد ارجمند چیزی بگویم و بنویسم بیدرنگ پذیرفتم و فرصت را برای ادای احترام به مردی که عمر طولانی خود را با دینداری و صداقت و آزادمنشی بهپایان رسانده غنیمت شمردم.
زندگانی مرحوم سحابی مثلثی بود با سه ضلع «علم»، «سیاست» و «فعالیتهای آموزشی» و دین در مرکز ثقل یا گرانیگاه این مثلث قرار داشت. سحابی مانند بازرگان به دورهای تعلق داشت که در آن دوره «رابطه علم و دین» گفتمان رایج روشنفکری دینی بود. در این گفتمان مراد از «علم» دانش تجربی بود که در قرون جدید از اروپا آمده بود. همراه با این دانش تجربی این فکر نیز از اروپا وارد شده بود و تبلیغ و ترویج میشد که «دین» و از جمله «اسلام» با «علم» نمیسازد و نمیخواند و زمانه زمانه علوم تجربی است و در مصاف علم و دین آنچه باید از آن صرفنظر شود دین است نه علم. هم روشنفکران مارکسیست ایدئولوژی خود را «علمی» مینامیدند و هم روشنفکران متمایل به اردوگاه سرمایهداری علم را مبنای جهانبینی خود معرفی میکردند و هر دو از حیث مطلق دانستن علوم تجربی جدید و ناسازگاری علم و دین و مخالفت با اسلام با یکدیگر مشارکت داشتند.
در اوضاع و احوالی اینچنین بازرگان و سحابی که دو استاد مسلمان و متدین دانشگاه تهران بودند کوشیدند تا در «نظر» و «عمل» ثابت کنند که دین و علم با یکدیگر ناسازگار نیستند و بویژه اسلام علم را تأیید میکند و از جانب علم نیز تأیید میشود.
این وظیفه را بازرگان در کتابهایی مانند «مطهرات در اسلام» و «باد و باران در قرآن» برعهده گرفت و سحابی در کتاب «خلقت انسان» که در آن سعی کرد راهی برای امکان سازگاری میان نظریه تکامل داروین و آیات قرآن باز کند. نظریه تکامل قویاً مورد اعتقاد روشنفکران بهاصطلاح چپ و راست آن سالها بود و سحابی در مقام یک استاد درجه اول و تحصیلکرده اروپا که رشته تخصصیاش زمینشناسی بود بیش از همه آن روشنفکران از این نظریه آگاهی داشت و حق داشت که درباره آن کتابی بنویسد و آن را توضیح دهد.
ضلع دیگر مثلث زندگی سحابی چنانکه اشاره شد «فعالیتهای آموزشی» او بود. ایمان قوی او به خدا و اسلام و عشق و علاقه او به پیشرفت و آبادانی ایران وی را بهسوی تربیت جوانان سوق داده بود. تدریس در کلاسهای درسی مدارس و تأسیس مدرسههایی نمونه مانند مدرسه «کمال» و عهدهداری مسئولیتهایی در وزارت فرهنگ قدیم و اهتمام به تأسیس دانشسرای تربیت معلم دینی در سالهای قبل از پیروزی انقلاب و عضویت در شورای عالی آموزش و پرورش در سالهای پس از انقلاب اسلامی جلوههایی از این جنبه از زندگانی سحابی بود.
ضلع سوم زندگی او «سیاست» بود. تجزیه و تحلیل این جنبه از زندگانی سحابی دشوار است و نیاز به فرصت بیشتری دارد. در این بحث مختصر آن قدر میتوان گفت که همه کسانی که سحابی را میشناختند چه آنان که با مشی سیاسی او موافق بودند و چه آنان که موافق نبودند صداقت و درستی و پاکی و حسن نیت او را تصدیق میکردند.
با نام دکتر سحابی از همان نخستین سالهای پس از کودتای بیست و هشت مرداد که تازه روزنامهخوان و مجلهخوان شده بودم آشنا شدم. مجله «آشفته» که عماد عصار آن را منتشر میکرد گزارشی از استادان منتظر خدمت شده دانشگاه تهران منتشر کرده بود که در آن عکس بازرگان و عکس دکتر کمالالدین جناب (که بعدها در دانشکده علوم افتخار شاگردیش را پیدا کردم) و نام سایر استادان را درج کرده بود. ورود من به دانشکده علوم دانشگاه تهران در مهرماه ۴۲ مصادف بود با اخراج بازرگان و سحابی از دانشگاه به علت فعالیت سیاسی و زندانی بودن آنها و من به همین سبب در آن سالهای سخت پس از پانزده خرداد توفیق دیدار او را در دانشکده علوم نداشتم.
در راهپیمایی روز عاشورای سال ۵۷ تصادفاً او را دیدم. با همسرم در پایان راهپیمایی آن روز حساس و سرنوشتساز پیاده از میدان آزادی به خانه بازمیگشتیم که دیدم دکتر سحابی هم تنها و آرام و بیادعا پیاده به خانه میرود. با خوشحالی با او همراه و همصحبت شدم. مثل همیشه متین و بامحبت بود. بعد از پیروزی انقلاب او را در نخستوزیری در سمت «معاونت طرحهای انقلاب» ملاقات میکردم، خصوصاً که طرحی درباره تعلیم و تربیت نوشته بودم و آن را در دیماه ۵۷ به شهید مطهری داده بودم و او هم آن را در اختیار دکتر سحابی قرار داده بود. مدتی هم هر دوی ما با اختلاف سنی نزدیک به چهل سال عضو شورای عالی آموزش و پرورش بودیم. آنجا هم از تجربه او بهره بردم هرچند این فرصت کوتاه بود. یک بار هم تلفنی از او درخواست کردم موافقت کند همکاران من در مجله «رشد دانش زمینشناسی»، که در سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی وزارت آموزش و پرورش منتشر میشد با او در باب این رشته علمی مصاحبهای داشته باشند. با مهربانی پذیرفت و آن مصاحبه هم در آن مجله به چاپ رسید و من با گوشههایی از تلاش او برای آشنا کردن جوانان با واقعیتهای زمینشناسی ایران و اردوها و مسافرتهای علمی که به سرپرستی او برگزار میشد آشنا شدم. در همه این سالها او را مردی با ایمان و خداپرست و میهندوست و نجیب و متین و مهربان یافتم که در رفتار خود صاحب انضباط بود و در بینش و منش خود مقید به اصول. هرچند چنانکه گفتم، من با او همیشه و همهجا، موافق نبودم اما این مخالفت در موضعگیریهای سیاسی ذرهای از احترام من نسبت به مقام علمی و اخلاقی او کم نکرد. همواره متأسف از آن بودم که چرا بعضی از مخالفان سیاسی او در حق او بیانصافی و بیاخلاقی میکنند و با تندروی حرمت او را میشکنند. آن روزها بنده و امثال بنده در نظر آن جماعت «لیبرال» نامیده میشدیم و امروز همانها ما را «خشونتطلب» مینامند؛ بگذریم.
محمدعلی عمویی افسر عضو سازمان نظامی حزب توده که از بعد از کودتای ۲۸مرداد تا پیروزی انقلاب اسلامی در زندان بوده، خاطرات سیاسی خود را از ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ در کتاب مفصلی به نام «درد زمانه» (درد به ضمّ دال به معنای آنچه در شراب که تهنشین میشود و تلخ و بدطعم است) به رشته تحریر درآورده است. مناسب میدانم این نوشته را با نقلقولهایی از او در آن کتاب درباره سحابی بهپایان آورم: «اوایل آبان چهل و چهار بود که پاسبانی خبر داد که تعدادی زندانی سیاسی به برازجان انتقال یافتهاند و هماکنون در حیاط شهربانی در انتظار اتمام بازرسی و تعیین بندشان هستند. کیمنش را … برای آگاهی از هویت و کم و کیف تازه واردین مأمور کردیم. دقایقی بعد به بند بازگشت و خبر آورد که میهمانان شماری از اعضای نهضت آزادی هستند که مهندس بازرگان و دکتر سحابی نیز جزو آنهایند….»
عمویی در ادامه خاطرات خود به زندگی دو گروه زندانی قدیم و جدید در کنار هم اشاره میکند و میگوید: «سرزندگی بازرگان و حسن خلق دکتر سحابی چشمگیر است» و مینویسد: «دکتر سحابی مایل است نظیر آبنمایی که در حیاط بند است حوض کمعمق و کوچکی در سربینه حمام دژ [برازجان] ساخته شود. پیشنهادش را با دوستمان ذوالقدر در میان میگذارد. میخواهد بهجای سیمان در آن حوض کاشی سفید بهکار رود. ذوالقدر در وضع غریبی افتاده است. از سویی ساختن و پرداختن حوضچهای آنگونه که دکتر طلب میکند زحمت و وقت بیشتری لازم دارد… از سویی دیگر، دکتر در پیشنهادش مصرّ بود و ذوالقدر مایل نبود به او جواب رد بدهد. دکتر سحابی تأمین کاشی و دیگر مصالح مورد نیاز را تقبل کرد و هوشنگ قرباننژاد را نیز راضی کرد تا دستیاری ذوالقدر را بپذیرد… دکتر میخواست یادگاری در آن حمام بهجای گزارد و دوستان ما از پذیرش خواهش او گریزی نداشتند. حوض ساخته شد و دکتر با رضایت از ذوالقدر قرباننژاد سپاسگزار. هنوز هوا چندان گرم نشده بود که دکتر سخنرانیهایی را به مدت ده پانزده شب ایراد کرد. تکامل موضوع سخنرانی بود که بعدها به صورت کتاب چاپ و منتشر شد.»
اکنون چند روزی است که آن پیرمرد نجیب و با ایمان روی در نقاب خاک کشیده و چشم به لقای پروردگار خویش باز کرده است. خدایش بیامرزد و از رحمت بیحساب خود او را نصیب فراوان دهد.
***
تکامل گفتمان تکامل در ایران
سعید حجاریان
خداوند مرحوم دکتر یدالله سحابی را رحمت و او را با اولیاء و رفقایش محشور فرماید. (و حسن اولئک رفیقا) سحابی انسان بزرگواری بود که زحمت بسیار برای حل تعارض میان دین و علم کشید. موضوع مقاله حاضر در واقع بازخوانی یکی از آثار او و به دیگر سخن مهمترین اثر ایشان که در مورد «خلقت انسان» است، میباشد و به این بهانه میکوشم نشان دهم چگونه از بازسازی گفتمان تعالی به گفتمان تکامل رسیدیم.
پیش از این من در مطلبی زیر عنوان «تحول گفتمان ترقی در ایران؛ تعالی تکامل و توسعه» مختصراً چگونگی تحول گفتمان تکامل را نشان دادهام.(۱) در این مجال خواهم کوشید تا این موضوع را بیشتر باز کرده و نقش مرحوم دکتر یدالله سحابی در این تغییر و به قول علامه طباطبایی (کینونه) مفهوم تکامل را نشان دهم و چگونگی چرخش گفتمان تعالی به تکامل را شرح دهم.
دکتر سحابی بیشتر در حوزههای «طبیعت» چون فسیلشناسی، زمینشناسی، زیست شناسی، جنینشناسی و.... کار کرده بود. مهندس بازرگان هم پوزیوتیسم مندرج در مقوله تکامل را در مباحثی چون ترمودینامیک و مکانیک مطرح کرد و حتی در قرآن در پی یافتن شواهدی به جستوجو پرداخت و در پی یافتن فرمولی تکاملی در شأن نزول آیات قرآنی برآمد. موضوع تکامل به نوعی محور کار مرحوم آیتالله طالقانی نیز در پرتویی از قرآن بود.
من درباره این سه شخصیت اصلی بنیانگذار نهضت آزادی و بیش از همه مهندس بازرگان پیش از این بحث کردهام(۲) که چگونه آنان پوزیوتیسم را در ایران رواج دادند. اما در این مقاله به نقش دکتر سحابی در این زمینه خواهم پرداخت و البته نگاهی نیز به تحولات قرن نوزدهم اروپا بویژه پیرامون مفهوم تکامل خواهم داشت.
نقاط مواجهه مسلمانان با اروپاییان در مراکزی چون مصر، قفقاز، استانبول و هند بوده است. اولین ارتباطی که ایرانیان با مفهوم تکامل داشتهاند در قفقاز بود. بتدریج مفهوم تکامل در ادبیات فلسفی دینی و اجتماعی حضور پیدا کرد که باعث تغییر گفتمان تعالی شد. من اولین بار این موضوع را در نشریه «فیوضات» دیدهام. (فیوضات در باکو منتشر میشد و تریبون جدیدیستهای قفقاز بود.)
موج بعدی این تطور به ایران رسید و دکتر سحابی یکی از کلیدیترین نقشها را در این میان بازی کرد. ایشان دو کتاب مهم دارد یکی به نام «خلقت انسان» و دیگری «قرآن و تکامل». کتاب خلقت انسان دارای دو بخش اصلی است. در بخش اول شواهدی از علوم حیاتی و بیولوژی برای نشان دادن تغییر و تبدل انواع موجودات زنده درج شده است. این بخش سه فصل دارد. در فصل اول شواهدی از تشریح تطبیقی و آناتومی جانوران آمده و نشان داده شده که همبستگی میان آنها وجود دارد. به دیگر سخن میتوان گفت این فصل معرفی داروینیسم به جامعه ایرانی است. در فصل دوم که جنینشناسی تطبیقی است نشان داده شده که چگونه جنین در مراحل تکوین صورت انواع موجودات پستتر را به خود میگیرد.
فصل سوم عهدهدار جمعآوری شواهدی از فسیلشناسی بر تکامل تدریجی موجودات میباشد. بیشتر تکاملگرایان در رشتههایی چون بیولوژی، اقیانوسشناسی، طبقاتالارض و..... درس خواندهاند. ایشان نیز در فرانسه در علوم زیستی تحصیل کرده و سپس در تحقیقات خود با جمعآوری شواهدی از فسیلشناسی مویداتی بر تکامل تدریجی موجودات پیدا کرده است. دکتر سحابی انواعی از تکامل موجودات زنده را نشان میدهد. آنگاه چون نوعی تطابق ظاهری میان آنها با آموزههای دینی ندیده است بر آن میشود تا به قرآن رجوع کند تا این تناقضات را حل کند. لذا در بخش دوم این کتاب ایشان آیاتی را که به خلقت پرداخته جمعآوری کرده است. این بخش نیز شامل سه فصل است. اول اینکه مرحوم دکتر سحابی در این بخش میان انسان و آدم از طین (گل پخته) خلق شده را آورده است ولی تصریح میکند میان آدم و انسان فرق وجود دارد. آدم پیامبر بوده در حالی که انسانها هموسایپینها پیش از آدم در دنیا منتشر بودهاند.
ثانیاً ایشان به پیوستگی انسان با سایر موجودات در قرآن قائل میشود و خلقت «آدم» را در ذیل موضوع برگزیدگی selection ارزیابی کرده و بقای اصلح را نشان داده و اینکه چگونه آدم به عنوان اصلح جدا از هموساپینها برگزیده و خلق شده است.
در آن زمان واکنشهایی به کار دکتر سحابی نشان داده شد. مخصوصاً علامه طباطبایی صاحب المیزان در جلد شانزدهم المیزان و در ذیل بحث «کلام فی کینونه الانسان الاولی» به نقد آرا و دیدگاههای دکتر سحابی در این باره پرداخته است.
جزوات درسی مؤسسه «در راه حق» و یا تفسیر نمونه نیز واکنشهای سلبی به بحثهای دکتر سحابی است. البته بحثهای دکتر سحابی واکنشهای ایجابی هم به همراه داشت. آیتالله مشکینی در سالهای دهه پنجاه و در کتاب «تکامل در قرآن» از آراء دکتر سحابی دفاع کرده است. در مجموع میتوان گفت: کتابهای «خلقت انسان» و «قرآن و تکامل» باعث نشاط و پویایی در حوزههای علمیه و دانشگاهی ایران شد.
مدعای مرحوم دکتر سحابی دو دلیل مهم در کتاب خلقت انسان دارد. یکی اینکه «آدم» اولین انسان نبوده است. به عبارت دیگر ایشان قائل به ترانسفورمیسم (تحول تدریجی) بودهاند (در برابر فیکسیسم). ایشان به دو آیه استناد کردهاند یکی در سوره اعراف «لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم». «خلقناکم» مرحله نخستین پیدایش موجودات است یعنی قبل از صورتپذیری به شکل انسان موجوداتی به صور مختلف وجود داشتهاند. بنابراین خلقت به قبل از انسان برمیگردد.
مرحله دوم عصر انسانهای اولیه است. در مرحله «صورناکم» انسان صورت انسانی پیدا میکند. یعنی خداوند ابتدا انسانهای اولیه مانند سایر موجودات به وجود آورده است، آنگاه به ملائکه دستور داده است به آدم به عنوان تافتهای جدا بافته سجده کنند نه به انسان. اما آیه دیگری در سوره آل عمران است «ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون» تأکید میکند که خلقت آدم همانند خلقت عیسی است. عیسی چگونه خلق شد؟ پیش از عیسی انسانها میزیستهاند اما عیسی را خداوند خلق کرده است. اینها استشهادهایی است که مرحوم دکتر سحابی در جهت اثبات بحث خود آورده است.
طرح این نکات بیشتر برای توضیح و یادآوری دیدگاههای مرحوم دکتر سحابی بود ولی مسئلهای که من میخواهم طرح کنم موضوع دیگری است. گفته شد که مرحوم دکتر سحابی فقط در حوزه طبیعت به بحث پرداخته است، ولی مهندس بازرگان در سه عرصه اجتماع، طبیعت و وحی و آیتالله طالقانی در عرصه وحی تحقیق کردهاند. مرحوم دکتر سحابی کوشیده است تا به صورت علمی تحقیق خود را انجام دهد و میتوان گفت ایشان غیرایدئولوژیکترین کار را انجام داده است.
حتی مثلاً درباره «ابابیل» و لشکر ابرهه ایشان کوشید مستندات زمینشناسی را بررسی کند و حتی با هزینه شخصی شواهد زمینشناسی را در این زمینه جستوجو میکند و با هواپیما به ارزیابی گدازههای آتشفشانی در اطراف مکه و مدینه میپردازد و این نظریه را مطرح میکند که گدازههای آتشفشانی بر سر سپاه ابرهه فرود آمدهاند و باعث شکست آنها شدهاند «ترمیم بحجاره من سجیل» البته چون شواهد علمی بیشتری در اختیار نداشتند این بحث را منتشر نکردند. ایشان کوشیدهاند هر جا که شواهدی علمی وجود ندارد وارد بحث آن حوزه نشوند و دقیقاً علمی کار کنند. در این مسئله مرحوم دکتر سحابی عیناً همانند داروین کار کرده است. داروین هم چنین شیوهای داشته است و این جمله معروف که از او نقل میشود که «من داروینیست نیستم من داروین هستم» مبین این نکته است که دل خوشی از طرفداران خود نداشته است. داروین اسطورهبافی نکرده و نکوشیده است تا یک فراروایت که واجد نیرویی نمادین و مشتمل بر یک جهانبینی بزرگ و یا ایدئولوژی میباشد را از دل بحثهای علمی بیرون بیاورد. داروین یک متفکر علمی است و کار علمی انجام داده است و مرحوم دکتر سحابی نیز چنین بود و سعی نمود حرفهای دینی خود را جداگانه طرح کند. دکتر سحابی در هر دو کتاب خود این تفکیک را حفظ کرده است.
اکنون به بحث اروپا میرسیم. داروین اولین کسی است که اصل انواع را مطرح کرد. بر مبنای اصل انواع دنیا در حال تنازع بقاست و موجودات اصلح باقی میماند و اصلح کسی نیست جز آنکه بیشترین قابلیت سازگار شدن را دارد. هر موجودی که توانایی سازگاری را داشته باشد باقی میماند و موجوداتی که این توانمندی را نداشته باشند منقرض میشوند و این همان عمل اصل «بقای اصلح و انقراض اخس» میباشد. یعنی موجودات پست منقرض میشوند و موجودات اصلح باقی خواهند ماند. البته در تمام این وضعیت تنازع با محیط نیز حاکم است. «یعنی علاوه بر نزاع با طبیعت رقابت با دیگران انواع نیز در جریان است.» و در ادامه به اصل «برگزیدگی طبیعی» میرسد یعنی موجودات اصلح باقی خواهند ماند و برگزیده میشوند و موجودات پست به مرور از میان خواهند رفت. البته این موضوع بعدها در علم ژنتیک هم اثبات شد.
از آنجا که آدمیان به دنبال راههای راحت برای تبدیل آشفتگی (کائوس) به نظم کیهانی (کاسموس) هستند از نظریه داروین دو دسته سوء استفاده کردند: در سمت راست داروینیستهای اجتماعی چون گالتون(۳)، گیزلن(۴) بودند در مکتب داروینیسم اجتماعی اعتقاد بر این است که جوامع برتر (آدمهای عاقل) باقی خواهند ماند و جوامع پستتر (بربرها) از بین میروند. اقتصاد طبیعت از ابتدا تا انتها رقابتی بوده و نوعدوستی (Altruism) در آنجایی ندارد. از دل چنین اندیشهای نازیسم، فاشیسم، آپارتاید و .... بیرون آمده و نژاد برتر به عنوان قوم اصلح طرح شد. نازیسم معتقد بود که آریا نژاد برتر است و حق سروری بر همه عالم را دارد. داروین هرگز به این عرصه وارد نشده بود اما فاشیسم مبانی نظری خود را از داروین وام گرفته بود.
در سمت چپ هم نوعی هایپرتروفی ایجاد شد. لامارک و اسپنسر از دل نظریه داروین که قائل به نمودار درختی (Bush) برای تطور انواع بود نظریه نردبانی Ladder را درآوردند. بر مبنای نظر نردبانی (Scala naturae) موجودات از تک سلولی به سمت موجودات تکامل یافتهتر روند صعودی دارند. یعنی پلکان از سمت موجودات پست به سمت موجودات عالی رو به بالاست. لامارک از سمت پایین نردبان هم پایینتر آمد و به پایینتر از موجودات زنده پرداخت. او گاز یعنی تحولات آغاز خلقت و به اصطلاح امروزی مهبانگ را گرفت تا به اولین پلکان موجودات زنده رسید. همچنین از سوی دیگر در روند تکامل مسئله جهش (mutation) را مطرح کرد.
علاوه بر این اسپنسر و اخلاف او مدل نردبانی را بالاتر از انسان نیز ادامه دادند. نظرات داروین در سطح بیولوژیک بود اما اسپنسر و پیروان او با مطرح کردن آن نظریات در بستر اجتماع (بالاتر از فرد انسان) مسئله ترقی را مطرح کردند و از سوی دیگر اصل تنازع بقا را نیز در بستر اجتماعی به ستیز میان بورژوازی و پرولتاریا معنا نمودند که در نهایت به انقلاب پرولتری ختم خواهد شد. این انقلاب (مهبانگ) ثانویه است به بیان دیگر نظریه داروین را تبدیل به یک جهانبینی کردند که از مهبانگ نخستین به عنوان آغاز خلقت شروع (مبدا) و به انقلاب پرولتاریا یا مهبانگ ثانویه (معاد) ختم میشود. یعنی از نظریه داروین یک فراروایت شبهعلمی-شبه دینی (religion Quasi Science Quasi) ساخته و از دل این جهانبینی، ایدئولوژی، اخلاق، زیباشناسی، هنر، قانون و..... استخراج شد. نکته دیگر آنکه در مبارزه برای بقا رزمنده نهایی پرولتاریا است و سایر طبقات منجمله دهقانان و خرده بورژوازی نمیتوانند مبارزه را تا انتها پیش ببرند و در پرولتاریا نیز حزب این طبقه میتواند مبارزه کند و رزمنده نهایی حزب پرولتاریاست. استالین میگفت کمیته مرکزی حزب نوک پیکان تکامل میباشد و پیشاپیش همه نیز خود او قرار دارد. اینگونه بود که گفته میشد باید در جهت تکامل تاریخ حرکت کرد و هر کس در مقابل گردونه تاریخ بایستد زیر چرخهای آن له میشود و به زبالهدان تاریخ (جهنم) میافتد. داروین چنین حرفهایی نزده بود ولی از نظریه او جهانبینی و ایدئولوژی بیرون آوردند.
نقش شخصیت این است که ابتدا قانون تکامل را بشناسد و سپس در مسیر تکامل حرکت کند. ردپای این نظریه در بلشویسم و بویژه در شخص استالین بسیار مشهود بود به گونهای که استالین مفهوم (رزمنده نهایی) را از اصل تنازع بقای داروین گرفت.
بلشویکها گفتند: پرولتاریا رزمنده نهایی است. آنها با این سئوال شروع کردند که چه کسی میتواند مبارزه کند؟ پاسخ این بود کسی که قوانین خلقت و تکامل را میشناسد خوب مبارزه خواهد کرد و آنانی که این قوانین را نمیشناسند نمیتوانند مبارزه کنند و منقرض خواهند شد. اقشار و طبقاتی مانند بورژوازی، خرده بورژوازی و حتی دهقانان چون قوانین تکامل را نمیدانند از بین میروند و تنها طبقه کارگر که آوانگارد است به دلیل آشنایی با این قوانین باقی خواهد ماند. اما در درون طبقه کارگر حزب جلوتر از طبقه قرار دارد و نوک طبقه حزب طبقه کارگر است و نوک حزب استالین قرار دارد و استالین عصاره خلقت انسان کامل و نوک پیکان تکامل میشود و بر مبنای این ایدئولوژی خلقت که از گاز شروع شده به این انسان یعنی عصاره خلقت منتهی میشود.
این مفاهیم در غرب وجود داشت اما با سرازیر شدن اندیشههای چپ به ایران و از سوی دیگر ترویج اندیشههای علمی شخصیتهایی چون مرحوم دکتر سحابی برخی از مسلمانان به این صرافت افتادند که این مفاهیم را نیز در ایران «روزآمد» کنند. پیش از این در ایران ما شاهد سیطره گفتمان تعالی هستیم که در آن نردبان (مرقاه) هم وجود دارد.
در گفتمان عرفانی ما با مدارج منازل و وادیهای صعودی مواجهیم. در اینجا ما با روندهای دیگری روبرو میشویم: «از جمادی مردم و نامی شدم / از نما مردم به حیوان سر زدم و...» از حیوان به انسان به ملائک بال و پر در میآورد. ما نیز در عرفان اسلامی نردبان داشتیم. این نردبان نردبانی استعلایی بود ولی عدهای این نردبان را به نردبان علمی پیوند زدند.
و در اینجا چرخش گفتمانی رخ داد. اینجا دخان را به جای گاز نشاندند. در زمینه خلقت انسان از دل دار و آکل و ماکول (آکل برتر) و ماکول (پستتر) تنازع بازخوانی شد و بعد فرقه ناجیه مساوی با رزمنده نهایی شمرده شد. طبقهای که بر خلاف سایر طبقات که به جهنم (انقراض) میروند به بهشت (بقا) میرفت و به خلود میرسید و یا واژه طفره را از فلسفه اتخاذ کردند و به جای موتاسیون استفاده کردند حال آنکه معنای فلسفی طفره با موتاسیون تفاوت بنیادین دارد. جای لفظ و معنی تغییر پیدا کرد و در معنی تغییر ایجاد شد. دال ثابت ماند و مدلولش عوض شد. دال را برداشتند و هر معنی که خواستند از آن مراد کردند.
خلاصه همه چیز با همدیگر ظاهراً جفت و جور شد. از زمانی که مرحوم دکتر سحابی بحثهای خلقت انسان را مطرح کرد تا روزی که ما با چرخش گفتمانی تکامل به جای تعالی روبرو شدیم با یک دوره تخمیر روبرو بودیم. دکتر سحابی طلیعهدار این روند در ایران بود اما تبعات ناخواستهای به بار آورد. ایشان کاری علمی انجام داد. همان طور که داروین چنین کرده بود. گروههای مختلف پس از دکتر سحابی دامنه بحث را به حوزه و عرصههای دیگر کشاندند. حتی در حوزههای علمیه میتوان تأثیر گفتمان تکامل را دید. گفتمان تکامل در ایران دو دوره دارد.
دوره اولیه که پیدایش جنینی این گفتمان است با طرح بحثهای مرحوم دکتر سحابی و ترجمه آثار آکادمیسینهای شوروی بخصوص اثر مشهور اپارین آغاز میشود. دوره دوم آنکه دوران شکوفایی این گفتمان است در اواخر دهه چهل آغاز میشود. (توجه داشته باشیم که جزوه درسی تکامل در سال ۱۳۴۸ توسط علی میهندوست نگارش یافته است) که حتی تا امروز هم ادامه یافته است به رغم اینکه اکنون کمکم گفتمان توسعه جایگزین گفتمان تکامل شده است.
مرحوم دکتر سحابی در پی حل تعارض دین و علم بود. ایشان دقیقاً به تفکیک میان دیدگاههای علمی و نظرات دینی خود قائل بود ولی پس از ایشان کسانی آمدند و این دو حوزه را به هم متصل کردند و معجونی ساختند که نه دین بود و نه علم. دوره شکوفایی این معجون را میتوان در کتاب «تبیین جهان» دید. در اینجا دیگر مرزی میان واقعیت و اسطورههای آرشآفرین باقی نمیماند. فلان یا بهمان سازمان رزمنده نهایی است و تنها این سازمان است که میتواند در میان دیگر گروهها با ساواک مبارزه کند و تنها فلان یا بهمان فرد به عصاره کل تکامل هستی بدل میشود. گفتیم که حوزههای علمیه نیز مقداری تحت تأثیر گفتمان تکامل قرار گرفتند. شاید دلیل آن سیطره فلسفه صدرایی بر این حوزهها بود. رواج مباحثی چون بحث حرکت جوهری، حرکت قوه به فعل و قوس صعود و مراحل و منازل استکمال طفره انسان کامل و... خلاصه آنکه در حوزه علمیهها که برهانهای فلسفی چون اندیشههای افلاطونی حرکت جوهری و... حاکم بود نیز گفتمان تکامل تأثیرگذاری درآمد. البته در این مجال درصدد نشان دادن این تأثیر در حوزهها نیستیم.
ما مرزی داریم میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی. علوم طبیعی همان علوم دقیقه بوده که با علوم اجتماعی متفاوت هستند و بحثهای معرفتشناسی درباره این مرز زیاد انجام شده است. بیولوژی بطور عام و تئوری تکامل بالاخص میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی پل زده است. برخی معتقدند هیچ گونه پلی میان این دو وجود ندارد و برخی دیگر بر این باورند که میشود میان این دو پل زد. پس از داروین پلی قوی میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی زده شد. مفصل این پل نظریه تکامل بود و از این نظریه سوء استفادههای بسیار شد. از سال ۱۴۶۰ تا ۱۹۳۰ نزدیک به ۹۰ سال طول کشید تا از دل نظریه تنازع بقا داروین استالینیسم بیرون بیاید اما در ایران این مدت فشردهتر شد. دکتر سحابی در اوایل دهه چهل مباحث خود را مطرح میکند و در اواخر این دهه یعنی کمتر از ده سال دوره تخمیر گفتمان تکامل به اتمام رسید. آنچه گفته شد تنها شرح مختصری بود از تبارشناسی نوعی گفتار سیاسی فلسفی در ایران معاصر که بسیار شبیه به مدل اروپایی آن است.
من امیدوارم این اشاره مختصر مطلع مباحث مفید و پژوهشهای ارزنده صاحبنظران در این زمینه گردد. در پایان به علاقهمندان این بحث توصیه میکنم به منبع مهمی درباره این بحث مراجعه کنند. خانم Mary Midgley(۵) کتاب مهمی دارد به نام «تکامل به مثابه یک دین» که بخوبی به سوء استفادههایی که از نظریات داروین شده پرداخته است. اروپاییها میخواستند تعارض میان بحثهای انجیل و نظریات داروین را حل کنند. در نهایت خود تکامل را به دین بدل کردند.
این دین جدید جهانبینی دارد که از گاز شروع میشود و به موجودات پیشرفته ختم میشود و از درون این دین «باید» و «نباید»ها درمیآمد. نقش و وظایف انسان را در راستای تکامل جهان ترسیم کرد. چه باید کرد را تدوین مینمود. من توصیه میکنم علاقهمندان این کتاب را حتماً مطالعه کنند.
پینوشتها:
۱- ماهنامه اطلاعات سیاسی اقتصادی شماره ۱۱۴-۱۱۳ بهمن و اسفند ۱۳۷۵.
۲- روزنامه همبستگی سال اول شماره ۸۷ سه شنبه چهارم بهمن ماه ۱۳۷۹.
۳-Galton
۴-Ghiselin
۵-Midgley Mary The Evoulution as a Religon Rotledge London(2000)
***
تاریخ ایرانی منتشر کرد:
گزارشی تصویری از حیات سیاسی، اجتماعی و علمی دکتر سحابی
نظر شما :