ملکه الیزابت: زندگی یک پادشاه مدرن
سلی بدل اسمیت
***
سال ۱۹۵۳ پنج سالم بود که برای اولین بار بر صفحهٔ سیاه و سفید تلویزیون چوبی خانهٔ پدر و مادرم تصویر ملکه الیزابت دوم را دیدم: دختر سادهٔ مسحورکنندهای با یک لباس بلند و گشاد براقی تَنَش و تاجی درخشان سرش، مراسم تاجگذاریاش در وست مینیستر اَبی. بچههای دو نسل بعدتر در مراسمی همانقدر باشکوه او را در قامت مادربزرگی سربلند و عینک بهچشم دیدند، ازدواج شاهزاده ویلیام با کیت میدلتون.
اکنون شصت سال است که ملکه حضوری مداوم در رأس حکومت بریتانیا دارد ــ نمادین، با حفظ فاصله، آمیخته با رازها و ابهامهایی، وظیفهشناسانه ــ تنها آدمی که واقعاً میشود دربارهاش گفت دنیا برایش صحنهٔ نمایش است.
اولین بار سال ۲۰۰۷ او را در مهمانی روبازی در اقامتگاه سفیر بریتانیا در واشنگتن دیدم. در گفتوگوی پُرشوری که با همسرم دربارهٔ مسابقات اسبدوانی کنتاکی داشت، رفتارش سرزنده و حاکی از شوق بود، چشمهای آبیاش برق میزد و چهرهاش لبخندی داشت که برای دوستانش آشنا بود اما مردم بهندرت شاهدش بودهاند. هوارد مورگان، هنرمند بریتانیایی را یادم آمد که بعد کشیدن نقاشی از چهرهٔ ملکه به من گفته بود: «وجه شخصی و خصوصیتهای رفتاری او کاملاً مرا شگفتزده کرد. عین ایتالیاییها حرف میزند! مدام دستهایش را تکان میدهد.»
۹ ماه بعد من سیاحت سه سالهام را در زندگی حماسهوار ملکه آغاز کردم. عزم کرده بودم مجبورش کنم اجازه دهد کنارش باشم، تا بتوانم پای خوانندهها را به دنیای او باز کنم و آن وجه شخصی و خصوصیات رفتاری شگفتانگیزش را صمیمانه و انسانی به مخاطبان نشان بدهم. همچنین دلم میخواست توضیح دهم او چگونه توانسته نقش یکهای را که در عرصهٔ سیاست بریتانیا دارد، چنین موفق ایفا کند، چگونه ــ به قول دیوید ایرلی، دوست تمام دوران زندگیاش و مشاور ارشد سابقش ــ تبدیل شده به «نقطهٔ مرکزی اتکای مردم در دورانها و زمانههای متلاطم».
از نگاه زنانه هم من مفتون کامیابی و توفیق او در دنیای مردانهای شدم که او با آن سروکار داشت، و ماهرانه هم نقشهای حرفهای و هم نقشش را به منزلهٔ همسر و مادر ایفا میکرد. من ضمناً میخواستم برای نخستین بار رابطهٔ نزدیک او را با دولت ایالات متحده تشریح کنم ــ یازده بار دیدار از آنجا، پنج بارش خصوصی، و دوستیاش با مجموعهای از امریکاییهای معرکهای از جمله تمام روسای جمهور از زمان هری ترومن به اینسو ــ جز در مورد هری ترومن که ناامیدانه بسیار سعی کرد ملکه را ببیند و دوستیای با او بههم بزند.
بهنظرم میآمد هر جا را که نگاه میکنی به شگفت میآیی: رشادتش بهلحاظ جسمانی وقتی قرقاولی زخمی به او حمله کرد یا چندتایی «اسب مسابقهٔ پرش» از رویش رد شدند، تیمارداری و مادریاش برای برادرزادهٔ نوجوانش که از پس حملهای تروریستی کمابیش تا دم مرگ رفت، بیغل و غشی و خاکی بودنش وقتی میدیدی در بازدیدهای نظامی چطور روی شکمش سینهخیز میرود، خوشی و خوشباشیاش وقتی داشت وسط مهمانی جشن تولد یکی از دوستانش حباب فوت میکرد، واکنش تندش به یکی از مشاوران ارشدش در روزهای پس از مرگ دایانا، شفقت و مهربانیاش با مارگارت تاچر در جشن تولد هشتاد سالگی نخستوزیر پیشین.
بعد دو سال تحقیق و مصاحبه، یک سال دیگر هم از من زمان بُرد تا قصهٔ ملکه را بنویسم ــ تار و پودهای زندگیای سرشار از غنا و وجوه مختلف را به هم ببافم، زندگیای که شمار بسیاری شخصیت مشهور و مهجور دخیلش هستند. امیدوارم نتیجه طوری شده باشد که خوانندگان بتوانند خودشان را در زندگی او غوطهور بیابند ــ از دشتهای اسکاتلند و میزهای آشپزخانهٔ خانههای دوستانش تا ضیافتهای رسمی و مراسم پُرقدمت سلطنتی، جایی که حتی وسط مراسم رسمی و جدی تاجگذاریاش، اسقف اعظم کانتربری میتواند از قمقمهای مخفی قدری برَندی به ملکهٔ بیست و هفت ساله بدهد تا او جانی بگیرد و سرحال شود.
***
فصل اول
تربیت ملوکانه
دهم دسامبر ۱۹۳۶ یک پادو بود که خبر را برای الیزابت الکساندرا مری ویندزور ده ساله آورد. فقط چهار سال پیشتر پدرش خیلی اتفاقی شاه شد، وقتی برادر او، شاه ادوارد هشتم، پادشاهی را واگذاشت تا با والیس وارفیلد سیمپسون، یک زن امریکایی که تا آنزمان دو بار سابقهٔ طلاق داشت، ازدواج کند. ادوارد هشتم پس از مرگ پدرش، جورج شاه پنجم، فقط ۹ ماه صاحب تاج و تخت بود و همین موجب این شوخی نیشدار شد که او «تنها پادشاهی در تاریخ است که زمام کشورداری را بهخاطر همسری سوم یک آسمانجل بالتیموری بیخیال شده.»
مارگارت رُز (در زمان کودکی به این نام صدایش میکردند)، خواهر کوچکتر الیزابت، از او پرسید که «این یعنی تو طبیعتاً ملکهٔ بعدی مملکتی؟» و الیزابت جواب داد «آره، یه روزی.» مارگارت رُز گفت «بیچاره تو.»
اگرچه این دو شاهزاده خانم در مرکز توجهات رسانهها و عموم بودند، اما زندگی سبکبار و دور از اجتماعی را میگذراندند وسط جمع انبوه زنان سیاستمدار، پرستارهای بچه، خدمتکارها، سگها، و بچه اسبها. ماههای استراحت و بطالت را در روستاهای انگلستان و اسکاتلند بازی و تفریح میکردند ــ یکی مثلاً اینکه میدویدند و برگهای پاییزی را که داشتند میافتادند در هوا میگرفتند. پرستار سرخوش و پُرروحیهٔ اسکاتلندیشان، ماریون کرافورد که به او کرافی میگفتند، توانسته بود به این دو شمهای از زندگی عادی و معمولی را بچشاند؛ هرازگاه با مترو و اتوبوس میبُردشان به لندن، اما اکثر اوقات را بههرحال در چنبرهٔ حباب محیطهای سلطنتی بودند.
پیش از به دنیا آمدن مارگارت، الیزابت چهار سالی را تنها بچهٔ خانواده بود ــ و عزیزکرده؛ در شب بارانی بیست و یکم آوریل ۱۹۲۶ به دنیا آمد. وینستون چرچیل در اولین دیدارش با این شاهزاده ــ وقتی الیزابت دو سالش بود ــ «یک جور حس غریب قدرت و صلابت» خارقالعاده در این بچه یافت و «تأمل و ابراز واکنشی که برای یک کودک عجیب است». کرافی اشاره کرده که الیزابت «تر و تمیز و منظم و همهکارش روی حساب و کتاب بود...عین پدرش»، متعهد به انجام کارها، مشتاق که بیشترین و بهترین کاری را که از دستش برمیآید، بکند، و وقتهایی که گرم کاری بود خوشترین لحظاتش را میگذراند. از همان اوان کودکی تواناییاش را در دستهبندی و قسمت کردن کارها نشان داد ــ خصیصهاش که بعدها در برآوردن ضروریات مقام و موقعیتی که یافت، بسیار به کارش آمد. لیدی مری کلیتون، عموزادهای هشت سال بزرگتر از او بهیاد میآورد که «او دوست داشت خودش را اسب و بچه اسب تصور کند. وقتهایی که در این حال بود و کسی صدایش میکرد و او در جا جواب نمیداد، بعدش میگفت نمیتونم جوابتو بدم چون من یه بچه اسبم.»
بحران کنارهگیری ادوارد خانواده را غرق در پریشانی کرد، نه فقط چون ماجرایی رسواییآمیز بود بلکه به این دلیل که با تمام قوانین و قاعدههای جانشینی در تضاد بود و بههمشان میریخت. به پدر الیزابت «برتی» میگفتند (اسمش آلبرت بود) و خودش انتخاب کرد لقبش جورج ششم باشد تا به دنیا و مردمش پیام ثبات و آرامش بدهد و بگوید تداومدهنده راه پدرش است. (همسر او را که بهخاطر همین همسر شاه بودن، تاج ملکه به سر گذاشته بود، ملکه الیزابت میخواندند.) اما برتی برای ایفای نقش شاه ساخته نشده بود. وقتهایی که با مادرش دربارهٔ مسئولیتهای تازهای که به گردنش افتاده، اختلاط میکرد، چشمهایش پُر اشک میشد. به لُرد لوئیس مونتبَت که دیکی صدایش میزدند، گفته بود «من اصلاً دلم نمیخواست این اتفاق بیفته. من تا حالا یه برگ کاغذ رسمی و دولتی هم به چشمم نخورده. من فقط یه افسر نیروی دریاییام، تنها کاری که بلدم همینه.» شاه تازه را ذات و طبیعتش ناگزیر به کنارهگیری کرد، هیکل نحیفش، اضطراب مدامش. مشکل لکنت جدی داشت و همین اغلب سرخورده و اندوهگینش میکرد و در مواردی طاقت از کف میداد و دندان بههم میسایید و از خشم روی پا بند نمیشد.
جورج اما عمیقاً وظیفهشناس بود و کارها و امور سلطنتی را رفع و رجوع میکرد، اما مطمئن بود خواهر لیلیبت کوچولویش ــ الیزابت را توی خانواده اینجوری صدا میزدند ــ آماده است جانشین او بشود و همهٔ کارهایی را که او از دستشان عذاب میکشید، درست و درمان انجام دهد. جورج که به سلطنت رسید، الیزابت نه «وارث قطعی» بلکه «وارث احتمالی» شد، تا بخت و اقبال چه باشد که آیا پدر و مادرش باز پسردار خواهند شد یا نه. اما الیزابت و مارگارت رز با سزارین به دنیا آمدند و آن زمان یک سزارین سوم را برای مادر خطرناک تشخیص دادند. بنا به سنت، لیلیبت در جمعها پدر و مادرش را «شاه و ملکه» خطاب میکرد اما خودشان که بودند، اسمشان مامی و پاپی بود.
سال ۲۰۰۶ که هلن میرن داشت برای بازی در نقش ملکه در فیلمی به همین نام کار میکرد، یک تکه فیلم بیست ثانیهای را مدام و مدام تماشا میکرد چون بهنظرش این تکه فیلم خیلی گویا و توضیحدهنده بود. میرن بهیاد میآورد که «مال یازده دوازدهسالگی ملکه بود و در آن اون از توی یکی از ماشینهای سیاه گُنده پیاده میشد. چندتا مرد درشت و هیکلی منتظرش بودن و اون دستشو با وقار و وظیفهشناسانه سمتشون دراز کرد. داشت کاری را میکرد که فکر میکرد باید بکنه و این کار را هم خیلی قشنگ و خوشگل میکرد.»
ملکه در مراسم چهل سالگی سلطنتش گفت که «من این حس را دارم که نهایتاً تمرین و تربیت کلی از مشکلاتو حل میکنه و کارها رو راه میندازه ــ اگه درست تربیت شده باشی و تمرین دیده باشی، و من امیدوارم که در مورد من درست بوده باشه.» با معیارهای امروز تربیت و آموزشهای رسمی او گیر و نقص زیاد داشت. زنان همطبقهٔ او در نسلش معمولاً در خانه درس میخواندند و در آموزشهایشان تأکید عمده بر کاربردی بودن بود تا فراگیری علومی دانشگاهی. پاتریشیا مانتبَتن، دخترعموی لیلیبت میگوید: «نمیشنیدی دخترها دانشگاه بروند، مگر اینکه دیگر خیلی روشنفکر باشند.» مری کلیتون گفته کرافی تاریخ، جغرافی، دستور زبان، ادبیات، شعر و انشا را خوب و حسابی درس میداد اما «سر ریاضیات خیلی نمیشد رویش حساب کرد»؛ کرافی معلم کلیتون هم بود. زنان اشرافی دیگری را هم میآوردند برای آموزش موسیقی، رقص و زبان فرانسه.
از الیزابت انتظار نمیرفت در یاد گرفتنهایش خیلی خارقالعاده باشد، روشنفکر بودن که اصلاً. هیچ همکلاسی نداشت تا امکان مقایسهٔ پیشرفتهای درسیاش باشد، از امتحان و رقابت هم خبری نبود تا انگیزهای بدهد. تنها دستور پدرش به کرافی، وقتی او در ۱۹۳۲ وارد خانهٔ آنها شد، این بود که به دخترانش ــ که آنزمان شش و دو ساله بودند ــ یاد بدهد «خوشخط بنویسند». الیزابت همچون مادر و خواهرش یاد گرفت روان و خوانا بنویسد، اگرچه ادا و اصول نوشتنش از آنها بیشتر بود. اما کرافی حس میکرد برای انجام درست وظیفهاش باید «با بیشترین سرعتی که میتواند» دانش در ذهن دخترها بریزد. به لیلیبت یک روزنامهٔ مختص کودکان را معرفی کرد که یک ستون اخبار جاری مملکت داشت، و همین پایهای شد تا الیزابت در سالهای بعدتر اخبار سیاسی را در «تایمز» و «رادیو بیبیسی» تعقیب کند؛ یکی از مشاوران دربار گفته است شاهزاده خانم در هفده سالگی «دانش و اطلاعات دست اول و معرکهای در مورد کشور و امور و رخدادهای جاری داشتند.»
الیزابت در تمام دوران کودکی و نوجوانی ساعتهایی مخصوص «مطالعه در سکوت» داشت و کتابهای رابرت لویی استیونسن، جین آستین، رودیارد کیپلینگ، خواهران برونته، آلفرد تنیسون، والتر اسکات، چارلز دیکنز، آنتونی ترولوپ، عمدهٔ توجهش در خواندن بودند. مارک کالینز، مدیر وقت «بنیاد جامعهٔ مدنی بریتانیا»، گفته علاقهٔ او در اوان نوجوانی به داستانهای تاریخی بود، بهخصوص داستانهایی دربارهٔ «گوشه و کنار کشورش و مردمی که آن جاها زندگی میکنند». دههها بعدتر، زمانی که ملکه داشت به جی. کی. رولینگ بابت مجموعهٔ هری پاترش نشان افتخار میداد، به او گفت که کتاب خواندن زیاد در کودکی «برایم مفید بود چون باعث شد سرعت خواندنم خیلی بالا برود. من مجبورم و باید کلی چیز بخوانم.»
وقتی نهایتاً نامزد قطعی سلطنت شد، برنامههای آموزشیاش هم شدیدتر و وسیعتر شد. مهمترین و اثرگذارترین معلمش سر هنری مارتن بود، قائممقام رئیس کالج اتُن، دانشکدهٔ محترم و معتبری مخصوص پسرها، پایین تپهای که کاخ ویندزور بر فرازش بنا شده؛ به فارغالتحصیلهای این کالج میگفتند پیرمردهای اتُنی. مارتن یکی از نویسندههای کتاب «دانستههای اصلی در باب تاریخ بریتانیا» بود، یک متن درسی دانشگاهی معتبر که همهجا تدریس میشد، اما از آن دانشگاهیهای شق و رق و نامنعطف نبود. شصت و شش ساله بود و مجرد، با چهرهای رنگپریده و کلهای طاس؛ عادت داشت یک گوشهٔ دستمالی را که همیشه دستش بود، بجود و کلاغ دستآموزی داشت که در اتاق مطالعهای چنان آکنده از کتاب نگهداریاش میکرد که کرافی مشاهدهاش را به دیدن لایهبندیهای زمین تشبیه میکرد. سر الک داگلاس هوم، چهارمین نخستوزیر ملکه الیزابت دوم، مارتن را «معلمی سرشار از شوق و ذوق، سرزنده و پُرنشاط، و شیفتهٔ درس دادن» به یاد میآورد که از چهرهها و شخصیتهای تاریخی تصویری زمینی و انسانی ترسیم میکرد.
از ۱۹۳۹ که الیزابت سیزده سالش بود، دو بار در هفته همراه کرافی با کالسکه به اتاق مطالعهٔ مارتن میرفتند تا الیزابت درس تاریخ و کلیات و جزئیات قانون اساسی بریتانیا فرابگیرد. آن اوایل شاهزاده خانم بسیار خجالتی بود و برای یافتن اعتمادبهنفس مدام مستأصل کرافی را نگاه میکرد. مارتن به ندرت میتوانست چشمهای الیزابت را نگاه کند و مدام به اشتباه او را «آقایان محترم» خطاب میکرد، انگار پسران دانشجویش در اتُن روبهرویش نشستهاند. اما کرافی بهیاد میآورد که خیلی طول نکشید تا الیزابت دیگر «احساس کرد آنجا عین خانهٔ خودش است و با مارتن راحت است» و «دوستی خیلی صمیمانه و زیبایی» بینشان شکل گرفت.
مارتن، الیزابت را مجبور به تحمل برنامهٔ آموزشی سفتوسختی کرد که حول مطالعهٔ کتاب سه جلدی سر ویلیام اَنسن به نام «قاعده و عرف در قانون اساسی بریتانیا» میگشت، کتابی که دیدنش هم لرزه به جان آدم میانداخت. در فهرست خواندنیهای ضروریاش «تاریخ اجتماعی انگلستان» نوشتهٔ جی.ام. ترولیان، «کشور پادشاهی» نوشتهٔ لُرد التون، و «قانون اساسی انگلستان «نوشتهٔ والتر بَجت هم بود، تفسیری معیار و درخشان از قانون اساسی که هم پدر و هم پدربزرگش آن را آموزش دیده بودند. مارتن حتی یک دورهٔ درسی «تاریخ امریکا» هم در برنامه گذاشت. سر اَلن لَسلز، منشی مخصوص جورج شاه پنجم که دوروبریها تامی صدایش میکردند، در جواب مارتن که پرسید آیا باید اهمیت و جایگاه تاج پادشاهی را هم به شاهزاده خانم درس بدهد یا نه، گفته بود «هیچ چیزی را ازش پنهان نکن.»
برخلاف قانون اساسی ایالات متحده که همه چیزش روشن و صریح است، قانون اساسی بریتانیا آکنده از حجم انبوهی قوانین و سنتها و رسوم نانوشته است. ذاتاً تفسیربردار است و دست آدمهایی را که بر مسند قضاوتاند، در مورد کلی چیزها باز میگذارد، حتی تا این حد که در مواردی در قوانین تجدیدنظر کنند. اَنسن قانون اساسی بریتانیا را «ساختمانی لرزان» میخواند «شبیه خانهای که مالکان پیاپیاش مدام دستکاریاش کردهاند و تغییرش دادهاند.» در متن قانون وظایف و امتیازات پادشاه مبهماند. در خود بیشتر این بحث را دارد که پادشاه چه کارهایی نمیکند تا اینکه چه کارهایی میکند. مطابق قانون پادشاه باید تمام قوانین مصوب پارلمان را امضا کند؛ حرفی از حق وتو به میان نیامده، اما جا برای امکانش هست.
الیزابت شش سال کتاب اَنسن را آموخت، به سعی و رنج متن فشرده و دشوار کتاب را با مداد حاشیهنویسی کرد و زیر عبارات مهمش خط کشید. بنا به گفتهٔ رابرت لیسی، یکی از زندگینامهنویسان ملکه که مجلدات حالا دیگر زرد شدهٔ آن کتاب را در کتابخانهٔ کالج اتُن دیده است، او جایی از کتاب زیر این مدعای اَنسن خط کشیده که یک قانون اساسی پیچیدهتر و بغرنجتر، آزادی را بیشتر تضمین میکند.
نظر شما :