گفتوگو با علی حکمت: احمد خمینی ایده خط سوم را از افکار شریعتی گرفت
روزبه علمداری
***
شما اولین بار مرحوم حاج احمد آقا را کجا دیدید؟
در نجف. حاج احمد آقا بعدها آمد؛ بعد از مدتی که امام اوایل سال ۴۴ یا اواخر ۴۴ به عراق آمدند، مرحوم حاج احمد آقا آمده بودند. با خانم ثقفی همسر امام آمد. آن زمان ما جزء طلبههایی بودیم که حامی امام بودیم و با شوق و شعف اخبار متعلق به امام و خانواده امام را پیگیری میکردیم. من میدانستم ایشان اهل ورزش و فوتبال هستند و این را هم میدانستم که یک معلم مخصوص هم دارند به نام آیتالله قدیری که آن زمان جزء طلبههای فاضلی بودند که در مدرسه شهید بروجردی درس میخواند. ما آن زمان حشر و نشرمان با حاج آقا مصطفی بود و با طلبههایی که طرفدار امام بودند حشر و نشر داشتند. بعدها ایشان کلاس درس تفسیری داشتند و من چون درس تفسیر میخواندم خیلی علاقهمند شده بودم درس تفسیر حاج آقا مصطفی را بروم.
من در سفر لبنان هم از آقا موسی صدر و دکتر چمران شنیدم که در مدرسه فنی صور کارهای آکروباتیک انجام داده بود که آنها خیلی ترسیده بودند، زیرا احمد آقا بالای ساختمان رفته و روی دستانش بلند شده بود و من این مسایل را میدانستم. اما دوران نجف ایشان دورانی بود که ایشان تحتالشعاع حاج آقا مصطفی قرار گرفت. به عنوان فرزند امام برای ما محترم بود و به عنوان طلبهای که درس میخواندند، شناخته شده بودند.
رفت و آمدهای ایشان محدود بود یا خیر؟
میدانستم هر چند وقت یک بار با مرحومه همسر امام میرفت و میآمد. آن زمان شخصیت امام و حاج آقا مصطفی برای ما مهم بود، زیرا ایشان جزء مدرسان حوزه علمیه نجف بود و روحیه غمخوارگی نسبت به بچههایی که دور و اطراف امام بودند، داشت و حامی آنها بود. برش دیگری از خاطرات آن دوره که در ذهن دارم این است که وقتی از عراق آمدم به ایران (سال ۱۳۴۸) در اواخر سال ۵۰ مجبور به خروج از ایران شدم. یک مدت لبنان و سپس آلمان بودم. من دیگر حاج آقا مصطفی را ندیدم اما اخبار تأثرآمیز فوت ایشان و اخبار نجف کم و بیش به گوش ما میرسید. گاهی برخی از طرفداران امام اخبار را برای ما میآوردند تا وقتی که مرحوم امام به فرانسه آمدند. من هر از چند گاهی از هامبورگ به نوفللوشاتو میرفتم. سال ۵۷ دوران عجیبی بود؛ خیلی از قضایا به سرعت اتفاق افتاده بود. یادم هست اولین بار من حاج احمد آقا را در نوفللوشاتو دیدم. کمی حرف زدیم و خندیم. گفت: «فلانی من اگر فرانسه بلد نبودم امروز گم میشدم! من جایی رفتم یک ایستگاهی بود که از میدان ایفل میآمد به نوفللوشاتو و من میخواستم بیایم به میدان ایفل. هر کسی را دیدیم با اشاره گفتیم که ایفل کجاست تا اینکه ایستگاه ایفل را پیدا کردیم.»
ما هر از چند گاهی از هامبورگ به نوفللوشاتو میرفتیم و حاج احمد آقا را میدیدیم که بیشتر مدیریت بیت امام را برعهده داشت. حاج احمد آقا بیشتر مواظب بیت امام بود، البته من از آنچه که در پشت پرده میگذشت اطلاعی نداشتم که نقش ایشان در تصمیمگیریها چه بود.
آن زمان در هامبورگ مشغول چه فعالیتی بودید؟
من آن زمان در مرکز اسلامی هامبورگ با آقای خاتمی فعالیت میکردم؛ قبل از آن هم با آقای مجتهد شبستری بودم. یادم میآید، حاج احمد آقا را میدیدیم گپ میزدیم و در مورد مسائل جدید و آدمهای جدید صحبت میکردیم. یادم میآمد نماز جماعتی که در منزل امام برگزار میشد، در آن زن و مرد مختلط بودند و برای برخی آقایان عجیب بود که یک بار احمد آقا گفت: نوفللوشاتو هم دارد شبیه بیتالله الحرام میشود! ایشان باطن صافی داشتند و اهل شوخ طبعی بودند و در جمعهای خاصی حضور پیدا میکردند.
بعد از انقلاب رابطهای با احمد آقا داشتید؟
من یکی دو بار قم رفتم؛ اوایل که امام از تهران به قم رفتند یک بار به دفتر دکتر میناچی وزیر ارشاد وقت رفتم که به من گفت قم نمیروید؟ گفتم: چرا! سپس به من نامهای داد و درخواست کرد که به امام بدهم. در آن نامه او از امام خواسته بود که نام وزارت متبوعش که اطلاعات و جهانگردی بود به وزارت ارشاد ملی تغییر کند. نامه را به مرحوم حاج احمد آقا دادم اما جواب نامه را خودم نگرفتم و در نهایت امام با آن موافقت کردند. حاج احمد آقا به من گفت کجایی؟ دوست داشتند با دوستانی که آنجا بودند بنشینیم و یادم نیست چه گرفتاری در تهران داشتم که نتوانستم بمانم. بعد از پیروزی انقلاب روز به روز موقعیت حاج احمد آقا تغییر کرد و حساستر شد و میان ما فاصله دورتر و دورتر شد.
اما یک خاطره مهم را عرض کنم که مراسم سالگرد دکتر شریعتی در خانه وی برگزار شد و در آن جلسه خاص، بیشتر مبارزین قبل از انقلاب، دوستان دکتر، چهرههای سیاسی و... حضور داشتند و مسایل متعددی مطرح شد و خیلیها سخنرانی کردند. در آنجا مرحوم حاج احمد آقا حضور داشتند و بعد از سخنرانیهای زیاد، خودشان سخنرانی فوقالعادهای کردند که این سخنرانی در قطع جیبی چاپ شد و به دعوایی پاسخ دادند که سی و چند سال پیش در جامعه نوپای انقلابی ایران بین دو جریان فکری یکی جریان معروف به حزب جمهوری اسلامی و جریان دیگری که تلفیقی از چند حزب، تفکر و گروه و معروف به جریان مخالف بود، پیش آمده بود. هر دو آن جریانات در یک چیز مشترک بودند و هر دو سر ناسازگاری با اندیشههای دکتر داشتند. طیف غالب اینجوری بود که باید مخالفت با دکتر را علنی میکردند؛ جریان چپ و رادیکال معتقد بودند صحبتهای دکتر اساس و پایه ندارد، مخالفت و ستیز با اندیشههای دکتر شروع شده بود و مرحوم حاج احمد آقا در آنجا این مسأله را شکافت و میگفت: «من بوی فرصتطلبی حس میکنم؛ عدهای در انقلاب نبودند و حال که به نان و نوایی رسیدهاند هر کس که با حرفشان و با اندیشههایشان همخوانی نداشته باشه را طرد میکنند.» در واقع یک جور همدلی با اندیشههای دکتر شریعتی ابراز کرد و گفت: «ما نیاز داریم یک خط سوم به وجود بیاوریم.»
ایشان معتقد بود خطرناک است که با نگاه سنتی و متحجرانه به دین و انقلاب و بنگریم و از امام، انقلاب و اسلام عبور کنیم، بلکه باید به خطی برسیم که از افکار تندرو و افراطی و رادیکال جلوگیری کند و معتقد بود خمیر مایههای خط سوم در افکار دکتر شریعتی است. اصولاً اوایل انقلاب دوستانی که شلاق خورده، زندان رفته و تبعید شده بودند از شعور و آگاهی برخوردار بودند و اندیشههای انقلابی برایشان مهم بود. این جمع با اندیشههای دکتر شریعتی، آیتالله طالقانی و امام آشنایی داشتند و آن جلسه هم جلسه خوب و تأثیرگذاری بود و به نظر من نماد شخصیت حاج احمد آقا همان سخنرانی است.
در سالهای بعد از رحلت امام حاج احمد آقا را دیدید؟
یک بار بعد از رحلت امام به اتفاق جمع معدودی به صورت تصادفی به مرقد امام رفتیم و شب گعده کردیم. آسید حسین خمینی فرزند آقا مصطفی، آشیخ حسن کروبی و چند نفر از دوستان طلبه زمان نجف حضور داشتند که در آن جلسه به ذکر خاطرات نجف و کربلا پرداختند. آن شب احساس کردم که رفتار احمد آقا خیلی تغییر کرده است.
یک دفعه هم شبی به قم رفته بودیم برای شرکت در مجلس فاتحه مرحوم آقای گلسرخی. به درب منزل رفتیم که تسلیت بگوییم همان لحظه حاج احمد آقا آمد؛ روبروی آن منزل هم منزل حاج احمد آقای منتظری بود و مهمانها برای شام میرفتند آنجا. من هم میخواستم شام به آنجا بروم که احمد آقا گفتند برویم جایی گعده کنیم؛ مرحوم آیتالله منتظری نیز در آن منزل بود و مرحوم حاج احمد آقا گفتند تو به اینجا میروی؟ گفتم بله من میروم! شوخی کردم و گفتم: حاج احمد، شما هم بیا! احساس کردم خیلی با این جمله به ایشان فشار آمد، زیرا هم نمیتوانست بیاید و هم میخواست بیاید.
بعد از آن هیچ وقت او را حضوری ندیدم ولی دو سال آخر عمر حاج احمد آقا با وجود اینکه ما حشر و نشری دورادور داشتیم و جویای حالشان بودم، میدانستم در دشت احمد بین صحرای قم و تهران مشغول فعالیت است. اسم «دشت احمد» شأن نزولی دارد؛ این زمین را در زمان حیات امام گرفته بودند که مدفن ایشان باشد که این اتفاق نیفتاد و امام در جای دیگری دفن شدند. احمد آقا تصمیم گرفته بودند آنجا زراعت کنند. بعد از فوت ایشان نیز به آنجا رفتم که دیدم خانهای محقر روستایی در این باغ است و حاج احمد آقا آنجا روزهای عزلت و گوشهگیری را طی میکرد. البته الان آنجا باغ شده اما آن زمان وضعیت فقیرانهتر و ابتداییتری داشت. در واقع ایشان آدم درونگرایی بود؛ یکی از دوستان ما به نام آقای بارانی که در زمان حضور احمد آقا در باغ بود، نقل میکند که ایشان خیلی علاقه داشت که اینجا نهالی سبز شود، اما زمانی که درختها سبز شد دیگر او نبود که این سبزی را ببیند.
نظر شما :